سه‌رهلدان چیا، عضو بخش رسانه پژاک

منبع: مجله آلترناتیو شماره ۳۱

فلسفه‌ی زیست در نزد ما چیست؟! جهت پاسخ به این سوال لازم است چگونگی حیات خود را از نو بررسی کنیم و قبل از هرچیزی به سوالاتی از این دست که ما کی هستیم؟ کجاییم و برای چه و چگونه زندگی می‌کنیم پاسخ دهیم. از همه مهمتر به سوالات وجودی دیگری از جمله ما بهر چه چیزی آمده‌ایم و کجا می‌رویم و از این زندگی هم چه می‌خواهیم پاسخ داشته باشیم.

هرچند ما انسان‌ها اشتباه این مقوله را بر خود قبولانده‌ایم که در این گیتی اشرف مخلوقات هستیم و سیستمی مبتنی بر مرکز- پیرامون را ایجاد کرده‌ایم، سعی داریم همه‌ی هستی را حول خود به چرخش درآوریم. حال به چه میزان حق با ماست خود جای شک و گمان است. در ایجا قصد دارم فرای از این تکبر انسانی که خود را اشرف مخلوقات عنوان نموده به این نکته بپردازم و اعلام بدارم که ما انسان‌ها بمانند سایر گونه‌های حیوانی بخشی از این جهان هستی را تشکیل داده‌ایم. چه بسا اگر بیشتر از این کندوکاش کنیم ما و جهانی که برای خود تصور می‌کنیم تنها بخش کوچکی از زنجیره‌ی وجودی بزرگتری می‌باشیم.

با بررسی روابط میان گروهی انسان با انسان و انسان و موجودات دیگر، می‌توان گفت اساسا مشکل بنیادی ما مرتبط با پاسخی است که به پرسش«ما کی هستیم» داده‌ایم، در جواب آن گفته‌ایم«ما اشرف مخلوقات هستیم» و برای توجیه این فرافکنی سعی می‌کنیم پاسخ‌های قانع کننده‌ای پیدا نموده و از آن تحت عنوان علم یاد می‌کنیم.

اگر فلسفه دانایی باشد و فیلسوف به معنای دوستار دانایی، لازم است بار دگر بر این دانایی خود نظری افکنده و آن را از نو بازبینی نماییم. زیرا بعضی‌ها معتقدند برتری انسان نسبت به سایر موجودات در کیفیت روابط است و انسان قادر است دانسته‌های خود را با نسل‌های بعد از خود به اشتراک بگذارد، آیا این همان دانایی است که بدان دست یافته‌ایم و با گذشت زمان انسان تبدیل به مجموعه‌ای از تجربیات گشته که توانایی احاطه جهان پیرامون خود را دارد. صاحب دانشی گشته که به‌ صورت تیغی دو لبه عمل می‌کند. اما با وجود این ‌همه تجربیات و دانشی که کسب نموده، انسان تنها موجودی است که در ایجاد روابط دو طرفه فی مابین انسان با انسان و انسان با طبیعت ناموفق عمل نموده. برای اثبات این ادعا کافی است نگاهی به تاریخ جنگ‌هایی بیندازیم که با گذر زمان و با پیشرفت در تکنولوژی و تحول در نحوه‌ی پیام رسانی از آتش و دود گرفته تا به تلفن و تلگراف و اینک شبکه‌های اینترنتی کابل نوری قابلیت فهم همدیگر را نداشته و هر بار خونبارتر از گذشته جنگ‌ها را به راه انداخته‌ایم. چنین برخورد گستاخانه‌ای را هم با طبیعت داشته‌ایم، آن را به مرحله‌ای رسانده‌ایم که مدام علائم هشدار کننده را صادر می‌نماید.

تاریخ فلسفه که همان تاریخ فرزانگی انسان است بیانگر نگرش انسان نسبت به خود و پیرامونش می‌باشد. وضعیت موجود بیانگر خلل در این نگرش فلسفی، خشتی از این بنای عظیم کج نهاده شده می‌باشد. هایدگر با اشاره به این مطلب که فلسفه راجع به پرسش‌های وجودی کنکاش می‌کند و سعی دارد برایشان پاسخی پیدا کند آن را از علم که مبتنی بر تجربه و برداشت حواس پنجگانه‌ی ما از جهان پیرامونی است جدا می‌کند. اگر چه دانش پوزیتیویسم با محوریت غرب معتقد است فلسفه از یونان شروع گشته و آن را بعنوان تنها خوانش از جهان پیرامونی تلقین می‌کند، اما در همان زاویه هایدگر معتقد است اولین انحراف از افلاطون شروع گشت و با مابعدالطبیعه ارسطو وارد فاز جدیدی گشت که به سختی می‌توان آن را از فلسفه باز شناخت، پرسش‌های فلسفه بنیادی می‌باشند نه وجودی که مرتبط با چگونه باید زیستن است، در حالی که علم مرتبط با چگونه می‌توان بقا یافت، بقایی از نوع فیزیکی آن، به گونه‌ای که دانش انسانی به طور عمده در پی دست یافتن به وضعیتی است که بتواند بقای خود را حفظ نماید و علم پوزیتیویسم بر جهان‌بینی فلسفی ما تحکم پیدا کرده و علم جای دانایی و فرزانگی را گرفته است. ما با برداشتی اشتباه از حیات روبرو هستیم، به قول تئودور آدرنو «حیات اشتباه آمیز را نمی‌توان صحیح زیست». یافته‌های داروین راجع به تکامل موجودات و ارائه مدلی از بقا تحت عنوان «کی قویتر است زنده می‌ماند» به فلسفه سرایت نمود‌ه‌اند. در حال حاضر الگو‌های سیاسی – اجتماعی بر همین منوال شالوده بندی می‌شوند و ما را به این نتیجه می‌رسانند که تاریخ سلطه انسان بر طبیعت و تک تازی عده‌ای بر عده‌ای دیگر نه تنها انحراف محسوب نمی‌گردد بلکه حقیقت مطلقی است که تبدیل به فرمولی خداگونه گشته، چنانچه کسی از آن پیروی ننماید محکوم به نابودی بوده و نمی‌توان برایش کاری کرد.

طبیعت موزاییکی از انواع است و این تنوع و اجماع اضداد راز بقا می‌باشد، برداشتی کاملا متضاد با دیدگاه تنازع بقای داروین که راز ماندگاری را در قوی بودن توضیح می‌دهد. طبیعت مجموعه‌ای از هستی‌های متنوع است که مرتبط با هم و بر اساس نیاز متقابل در کنار هم و با هم زیست می‌نمایند. می‌توان گفت تنوع خود آزادیست، بر خلاف دیدگاهی که آزادی را در گرو سلطه تعریف نموده و سعی دارد با بیرون راندن دیگران از گردونه‌ی هستی، خود را نامیرا و آزاد بپندارد.

برداشت انسان از هستی زمانی که در گیرودار افکار سلطه‌گرانه؛ پولیتیکا را از شیوه‌ی مدیریت به سیاست به معنای تربیت تبدیل نموده در هم می‌آمیزند خروجی آن چیزی جدایی از فاشیسم نخواهد بود و جای تعجب نیست که جهان پیش روی ما تابلویی تار و سیاه است که روزانه مرگ را با خون و باروت ترسیم می‌نماید. جهان در سایه‌ی این برداشتی که از فلسفه صورت گرفته با بن بست مواجه گشته و دیدگاه‌های علمی سعی دارند تابلویی که از واقعیت حیات وجود دارد را بعنوان حقیقت به خورد ما بدهند. بر همین اساس جهان ماورایی که آغشته به باورهای دینی گشته‌اند را با علم تبدیل به واقعیاتی ملموس می نمایند.

بدون شک تاکید بر فردیت انعکاسی از تنازع است، دیدگاهی که خود را بر جمع ترجیح می‌دهد و حیات را خارج از پیکره جمعی تعریف می‌نماید، انگار گونه‌های حیات هیچ ارتباطی با همدیگر ندارند و با همین دیدگاه نسبت به جامعه برخورد می‌نماید. نئولیبرالیسم، سیستمی سیاسی – اقتصادی است که با همین طرز فکر بعنوان فلسفه‌ای والا مورد تبلیغ قرار می‌گیرد. مبارزه در برابر چنین سیستمی احتیاج به تغییر در جهان‌بینی و تغییر در فلسفه‌ی حیات و نگرشی است که ما نسبت به جهان پیرامون داریم.

 پوزیتیویسم تاریخ تحول ذهنیتی انسان را بدین صورت طبقه‌بندی می‌نماید:

الف- الهیات

ب- فلسفه

د- علوم طبیعی

 ما اینکه در مرحله‌ی علمی قرار داریم و پرسش بینادی ما وجودی نیست، بلکه در رابطه با کمیت‌های حیات می‌باشد و کیفیت‌ حیات را با داده‌های مادی می‌سنجیم. مطلقیت به هر یک از تعاریف فیزیکی و متافیزیکی به جهان هستی و حقیقت پنداری آن‌ به معنی شروع معضل می‌باشد. دیدگاه الوهیت سعی دارد با تعالی بخشیدین به خود حقیقت را دست نیافتنی تعریف نماید، در مقابل دیدگاه ماده‌گرایی با نفی متافیزیک انسان را تبدیل به روبات نموده که در خدمت خدایان خود ساخته و رها از قید و بند‌های اخلا‍قی انجام وظیفه می‌نماید. این انسان روبات گونه از جهان اتوپیایی تهی گشته و نیاز‌هایش در حد و حدود نیاز‌های فیزیکی تحلیل رفته‌اند.

برای اولین بار فرانسیس بیکن به اثباتگرایی بعنوان مقوله‌ای که بر تجربه‌گرایی اصرار دارد و هر گونه کشف شهودی و عقل گرایی را رد می‌نماید که بعدا توسط اگوست کنت به اوج خود رسید، در این رابطه کنت معتقد است:« جبر تاریخی بشریت را به سمتی سوق خواهد داد که نگرش دینی و فلسفی را کناری نهاده و تنها اندیشه‌ای که حاکم خواهد گشت قطعی گرایی( (Positiveیا همان تجربه‌ی علمی خواهد بود».

توماس کوهن فیلسوف آمریکایی معتقد است در هر دوره‌ای از تاریخ پارادایمی بر جهان ذهنی ما حاکم بوده، در دوره‌ای پارادایم اثباتگرایی و بعد از آن پارادایم تفسیرگرایی یا رویکرد ذهنی‌گرایی. وی پارادایم را بعنوان دستاورد‌های علمی تعریف می‌کند که به صورت عمومی بر روی آن‌ها توافق گشته که جهت بررسی مسائل جهان پیرامونی آن‌ها را به کار می‌گیریم. می‌توان گفت رژیمی از حقیقت است که سعی می‌کنیم از این طریق وضعیت تاریخی و اجتماعی خود را درک نماییم.

سیستم سرمایه‌داری با همان رژیم حقیقتی که شالوده‌های آن را بر فردگرایی بنا نهاده سعی دارد همگی را مجاب به قبول قطعیت‌های علمی در حد پرستش نماید، مقوله‌هایی که از نهاد‌های آکادیمک بیرون آمده و مخرج مشترکی از پوزیتیویسم می‌باشند. اگر چه با پیشرفتی که در علم فیزیک صورت گرفت و از قطعیت گرایی فیریک نیوتونی به عدم قطعیت فیزیک کوانتومی گام نهاده‌ایم، اما بار دیگر ما با اولویت دادن فرد به قیمت فروپاشی جامعه حقیقت را نه در چارچوب کلیتی یک پاره بلکه آن را تک پاره نموده‌ایم.

جهان ما با فاشیسم در تمامی مدل‌های خود از جمله؛ جنسی، دینی، ملی، نژادی و … فرو رفته. فرادستی ذهنیت مردسالاری که در قالب دولت نمود یافته همچنین بر پا داشتن چوبه‌های اعدام برای زنان تنها به جرم زن بودن‌شان و دفاع از جهان زنانگی، سرکوب خونین جنبش انقلابی زن زندگی آزادی، جنگی که ترکیه و ایران علیه حقوق بنیادی کورد‌ها توسط دولت فاشیسم ترکیه به راه انداخته‌ می‌شود. آنچه در غزه و لبنان توسط دولت اسرائیل صورت می‌گیرد همگی بیانگر نوعی نگرش خودخواهانه‌ی انسانی است که سعی دارد خود را مرکز حقیقت قرار داده و همه را مجاب به پذیرش آن نماید. در واقع با پیشرفتی که در علم صورت گرفته ما با افت انسانیت مواجه می‌باشیم، که همان جامعه‌گرایی است. سیستم ما را به وضعیت گله‌ای در آورد تا در پشت دگما‌هایمان سنگر گرفته‌ و هر از گاهی بدون درک کلیت حقیقت وجودی، تفاوت‌های همدیگر را نشانه رفته و جستجوی پرسش هستی‌شناسانه‌ی«ما کی هستیم؟» را کناری نهادیم. رهبر عبدالله اوجالان در این رابطه با گذار از دیدگاه ماکیاولی نسبت به سیاست، تحلیلی منسجم و جهانشمول نسبت به پرسش«ما کی هستیم؟» ارائه داده‌اند. وی با درک گسستی که بین جهان ذهنی و جهان تجربی صورت گرفته سعی دارد پاسخی مناسبتر برای پرسش‌های بنیادی پیدا کند. سلاوی ژیژک در رابطه با این خصلت اعتراف بزرگی می‌کند که تاکنون جهان بینی اوریانتالیستی از آن سر باز می‌زند. وی گفت:« لازم است ما غربی‌ها از او یاد بگیریم، او نمونه‌ای تازه از مبارزه را در رابطه با فمنیزم و مسائل دیگر به ما پیشنهاد می‌نماید…. اوجالان کاری می‌کند که مبارزات ما در اروپا به مبارزه‌ای برای آزادی جهانی تغییر یابد».

در قرن بیست و یکم رهبر عبدالله اوجالان با باز تعریف مبارزه برای آزادی، در واقع شالوده پارادایم نوینی را پای ریزی نمود که بر اساس ارائه تعریفی جدید از حیات استوار است. در این پارادایم زن و محیط زیست همراه با مدیریتی دمکراتیک سه محور اساسی را تشکیل می‌دهند. مقوله‌هایی که قبلا بدان‌های پرداخته نشده و عمدا در تاریکی نگه داشته شده‌اند. اگر توجه داشته باشیم مدرنیته سرمایه‌داری با حمله به این سه پایه اساسی سیستم خود را برساخته است و زن را تبدیل به ابژه نموده و تا سرحد کالایی جنسی وی را تقلیل داده. هرچند زنان با مبارزات خود در یک سده گذشته که علیه ذهنیت مردسالار صورت داده‌اند توانستند بصورت قطرچکانی هم باشد در چارچوب سیستم مردسالار دولت‌گرا به حقوق حاشیه‌ای دست یابند، اما عین حال این به معنای تبدیل نمودن زنان به مهره‌ای از سیستم بزرگتری بود که با ذهنیت مردسالارانه اداره می‌شود، به عبارت دیگر تبدیل نمودن زنان به اهرم‌های اجرایی آن است.

راه حل در مشارکت اسمی زنان در سسیستم مدرنیته سرمایه‌داری نیست، مشکل اساسی مرتبط با نفی عامدانه‌ی جهان زنانه می‌باشد که حول زن – مادر شکل گرفته و خصلت اجتماعی بودن را حفظ کرده و مستقیما مرتبط با محیط زیست در تلاقی است و همزیستی مسالمت آمیزی را ایجاد نموده.

در قرن هیجده و نوزده میلادی که عصر روشنگری به اوج خود می‌رسد، در کنار انتقاداتی نسبت به پارادایم پوزیتیویست وجود دارد کانت با تاخت بر عقل محض به این نکته اشاره می‌کند که راسیونالیسم توان پاسخگویی به بعد معنوی حیات را ندارد. اگر چه انسان مدرن سعی نموده از متافیزیک گذار نماید، اما هر بار در دام متافیزیک خود ساخته دست و پا زده و آکادیمی‌های علمی نقش معابد را بازی نموده و دانشمندان هم تبدیل به راهبان قرن شده‌اند. اگر از دیدگاه الاهیات حقیقت بایستی از فیلتر مذهب گذار نماید، اینک حقیقت به معنی برگه تاییدی است که از طرف آکادیمی‌ها داده می‌شود. می‌توان گفت تحول ویا پیشرفت خاصی در ذهنیت صورت نگرفته، ما تنها با تغییراتی در قالب مواجه می‌باشیم. به گونه‌ای که ضمن تثبیت معضلات حیات در دایره‌ای از تسلسل دور زده و فرسخ‌ها دور از چاره‌یابی قرار گرفته‌ایم.

رهبر عبدالله اوجالان برشی بر این دیدگاه زد و با گذار از حرکت دایره‌‌ی بسته به سوی حرکت دورانی فنر مانند یا حلزونی شکل گام برداشت که در هر گردش با کوله‌باری از اندوخته‌هایش به مرحله‌ای بالاتر به گذار می‌کند. برخلاف دیدگاه دینی که انسان را با قضا و قدر تنها می‌گذارد و شروعی از صفر تا صفر را رقم می‌زند، همچنین بر خلاف دیدگاه خطی پوزیتیویستی که همواره از صفر شروع می‌کند و بدون هیچ نقصی حرکتی روبه جلو دارد، معتقد است تاریخ پویا بوده و وضعیت دینامیک مانندی را دارد که با انفجار از مرحله کاوس گذار می‌کند. به عبارت دیگر در مرحله‌ی کاوس کدامین نیرو توان سازماندهی را از خود بروز دهد امکان گذار به مرحله‌ی دیگر را خواهد داشت و در جامعه‌شناسی آزادی از آن به عنوان لحظه‌ یا«آن» یاد می‌کند.

این تعریف به ما یاد می‌دهد که هر تحولی صرفا رو به جلو نمی‌باشد و هر انقلابی نمی‌تواند نیک باشد، در صورتی که خصلت آزادی را در خود نهفته باشد. تعریف آزادی که پیشتر بدان اشاره شد مرتبط با اصول اکولوژیک بودن، دمکراتیک بودن و آزادی زن از سیستم مردسالاری است. وی قرن بیست و یکم را قرن آزادی زن اعلام نمود و انقلاب راستین که بتواند گامی به جلو باشد را بر این مبنا می‌سنجد. به قول توماس کوهن اگر قرون قبل پارادایم اتباتگرایی و تفسیرگرایی حاکمیت خود را بر روی علم فرض نموده و حیات را شکل داد‌ه‌اند. قرن حاضر قرن پارادایم اکولوژیک – دمکراتیک مبتنی بر آزادی زن می‌باشد و این پارادیم است که با شعار زن زندگی آزادی حیات پیش رو را شکل و سیاق می‌دهد.