ناکامی صد سال سرکوب دولت ‌ ـ ملت در ایران در مسیر اتحاد دمکراتیک ملیت‌ها

اهون چیاکو

٢٤ آذر سال ١٣٠٤ تاریخ انقراض سلسلە قاجار و آغاز سلطنت پهلوی می‌باشد و اکنون در آستانە صدمین سال آن هستیم. در این روز رضاخان میرپنج بە سلطنت رسید و چند ماە بعد در تاریخ ٤ اردیبهشت ١٣٠٥ در کاخ گلستان واقع در شهر تهران مراسم تاجگذاری را برگزار کرد. رضا خان میرپنج کە دیگر بە رضا شاە پهلوی شهرت یافت سلطنتش تا ٢٥ شهریور ١٣٢٠ تداوم یافت.

٢٥ شهریور ١٣٢٠ بعد از عزل رضاشاە توسط انگلیس بلافاصلە توسط انگلیس؛ فرزند وی محمد رضا بە سلطنت رسید. البتە مراسم تاجگذاری محمد رضا شاە سال‌ها بە تعویق افتاد و او در تاریخ ٤ آبان ١٣٤٦ مراسم تاجگذاری را برگزار کرد. دوران سلطنت محمد رضا شاە تا تاریخ ٢٢ بهمن ١٣٥٧ بە طول انجامید.

از تاریخ ٢٢ بهمن ١٣٥٧ تا کنون نیز جمهوری اسلامی بر مسند قدرت در ایران می‌باشد. این سە دورە با تمام تفاوت‌هایی کە باهم دارند، بویژە با تمام تفاوتمندی‌های دورە پهلوی (هردو دورە پدر و پسر) با دورە جمهوری اسلامی وجه اشتراکی عمدە دارند و نمی‌توان آنها را بطور کامل از هم تفکیک کرد. وجه اشتراک عمدە آنها  نیز تبعیت از ذهنیت و ساختار دولت ـ ملت همگونساز و سرکوبگر می‌باشد. مخرج مشترک آن نیز دشمنی با موجودیت ایران چند ملیتی است. سیستمی کە تاریخ صد سالە آن مملو از فجایع و جنایات بی‌شمار می‌باشد.

در واقع هرچند این تاریخ صد سالە از سال ١٣٠٤ شمسی معادل با سال ١٩٢٥ میلادی آغاز می‌شود ولی داری یک پیشینە تاریخی می‌باشد. مروری کوتاە بە این پیشینە تاریخی خالی از لطف نیست. در واقع شکست‌های ایران از روسیە و انعقاد قراردادهای گلستان و ترکمنچایی و متعاقب آن شکست ایران در جنگ هرات، سرآغاز جدیدی را بر راە جامعە و حاکمیت در ایران گشود. یکی از نکاتی کە قابل تامل است اعزام جمعی از دانشجویان بە اروپا بود تا فنون جدید را بیاموزند و ساختار نظامی و اداری ایران را طبق موازین نوین مدرنیتە سامان بخشند. بە دلیل این کە سردمداران آن دورە ایران، بویژە قائم‌مقام فراهانی و عباس میرزا بە این نتیجە رسیدە بودند کە سبب شکست ایران از روسیە تجهیز سپاە روسیە بە ادوات و نظام مدرن است، امری کە دولت ایران فاقد آن می‌باشد.

 اعزام اولین نسل دانشجوایان ایران بە غرب بر فراگیری فنون مکانیکی متمرکز بود و توجە آنچنانی بە تحولات سیاسی و اجتماعی غرب نبود. ولی در نیمە دوم قرن نوزدەهم و با آغاز عصر ناصری نسل دوم دانشجویان ایران بە غرب اعزام شدند کە این نسل برعکس نسل اول بیشتر مجذوب آرایەهای سیاسی و اجتماعی غرب شدند. سعی کردند آنها را بە افكار سیاسی و اجتماعی ایران منتقل کنند. بە نوعی تلاش برای بسط تجدد در ایران آغاز شد. این تلاش نیز بلافاصلە هم با سنت جامعە مواجهە گشت و هم با حاکمیت زمان خود. این نسل از روشنفکران سعی میکردند قانون مدرن فرانسە، بلژیک، هلند و قانون مشروطە بریتانیا را برای جامعە و حاکمیت ایران تجویز نمایند تا ایران نوین طبق آن شکل یابد.

این بار دیگر سفر بە غرب محدود بە دانشجویان، سیاحان و سفیران نماند و خود شاە ایران تصمیم سفر بە اروپا گرفت. طبق آن نیز ناصرالدین شاە قاجار در سال ١٨٧٣ بعنوان اولین پادشاە ایران اولین صفر خود را بە غرب انجام داد. لازم بە ذکر است کە ناصرالدین شاە بعد از این سفر دو بار دیگر بە اروپا سفر کرد و راە را برای جانشینان خود نیز گشود.

ناصرالدین شاە در این سفر بعد از روسیە از آلمان بیسمارک، فرانسە و بریتانیا دیدن کرد. در میان سیستم بریتانیا و فرانسە بیشتر سیستم بیسمارک در آلمان و تزار روسیە را پسندید. چرا کە آن دوران دوران آشفتگی بعد از کمون پاریس در فرانسە بود و اقتدار سلطنتی نیز سال‌ها رخت بر بستە بود و بە نظام جمهوری تبدیل شدە بود. نظام مشروطە بریتانیا نیز کە اختیارات پادشاە را محدود کردە بود بە مذاق شاە ایران خوش نیامد. ولی سیستم اتوکراتیک و اتوریتر آلمان و روسیە را کە با امیال استبدادی و قدرت‌طلبانە آن همخوانی داشت را بسیار پسندید.

این نیز باعث شد ناصرالدین شاە هم در برابر روشنفکران متمایل بە غرب کە در تکاپوی پایەگذاری جنبش مشروطە بودند و همچنین در برابر جامعە ناراضی و بستوە آمدە سعی کند بە دیکتاتوری و قدرت بلامنازع خود سامانی دوبارە ببخشد. اما او (ناصرالدین شاە) از سویی آخرین دهە عمر و سلطنت خود را میگذراند و دیگر آن توان دوران جوانی را نداشت و از سوی دیگر اعتراضات اجتماعی و آرایەهای مشروطەخواهی روز بە روز عمق و وسعت بیشتری مییافتند.

بعد از مرگ ناصرالدین شاە جانشینان او نیز نسبت بە ناصرالدین شاە توان و اعتبار کمتری داشتند و هم بیشتر از دوران ناصرالدین شاە سلطنت‌شان از سوی نارضایتی‌های اجتماعی، گسترش جنبش مشروطە و بحران‌های ژئوپلتیک در ایران بە چالش کشیدە شد. همچنین در پایان قرن ١٩ و آغاز قرن بیستم طیفی دیگر از روشنفکران کە با مبارزات چپ محور انس گرفتە بودند ظاهر شدند و دیگر بە خواستەهای روشنفکران لیبرال قبل از خود در برابر دولت ایران قائل نبودند و بە مراتب مطالبات رادیکالتری مبتنی بر مرام سوسیالیستی، کمونیستی و شبە آنارشیستی را مطرح می‌کردند. همچنین در درون جامعە سنتی قشرهایی چون روحانیان، تجار و حتی در میان اشرافیان در برابر استبداد شاهی نواهایی سر دادە می‌شد کە کار را برای جانشینان ناصرالدین شاە دشوار می‌کرد. تا جایی کە این فشارها در سال ١٩٠٦ مظفرالدین شاە را ناچار بە صدور فرمان مشروطە کرد.

لازم بە ذکر است کە در پایان قرن ١٩ و آغاز قرن بیستم نوع تبعیت از غرب و تجدد دیگر یکدست نبود. از سویی روشنفکران لیبرال و ملی‌گرا بودند کە سعی میکردند قانون و پارلمان و سایر موازین فرهنگ لیبرالیسم و طرح‌های اجتماعی و سیاسی مبتنی بر آن را اقتباس کردە و بە ایران جدید حقنە کنند. نیروهای سلطنتی و حاکم کە سعی میکردند تجملات غرب و راهکارهای جدید مدیریت قدرت را اقتباس نمودە و روشنفکران چپ کە بیشتر از انتقال شیوەهای مبارزاتی و اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در ایران پیادە کنند. اگر طیف‌های بالای جامعە سنتی کە مجتهدین و روحانیان محافظەکار سر قافلە آنها بودند و سعی می‌کردند در برابر هر نوع تجددی قد‌علم کنند را نیز در آن زمان در نظر بگیریم، میتوانیم تابلوی واقعی وضعیت سیاسی و اجتماعی آن دوران ایران را بهتر ترسیم کنیم. البتە هریک از این گرایشات سعی می‌کرد در درون جامعە یارگیری کند و پیادە نظام خود را در مقابل دیگری تامین نماید. میتوان گفت این جمع اضداد اکنون نیز در درون جامعە ایران مشهود است. نقطە اشتراک همە آنها نیز برساخت سیستمی مرکزگرا و تک تیپ و نامنطبق با واقعیت اجتماحی و ساختار ملی، فرهنگی ایران بود.  

بە هر رو ناصرالدین فرصت آن را نیافت بە آنچە در پایان سلطنت و عمرش بە آن می‌اندیشید جامە عمل بپوشد. اما این میراث ناصری برای رضاشاە باقی ماند. فارغ از این پیشینە و میراث حمایت‌های حلقە برلین کە در دوران جنگ جهانی اول تشکیل شدە بود و معتقد بودند ایران نیاز بە یک فرد اتوریتر دارد و زمینە فکری و سیاسی را برای آن فراهم کردند. در نتیجە رضا شاە بر مسند دیکتاتوری نشست و بعد از عزل خود این میراث را برای فرزندش و بعدها برای خمینی و خامنەای نیز بە ارث گذاشت. امروز نوە او (رضا شاە) نیز چشم بە این میراث دوختە است. البتە چشمدوختن نوە رضا شاە بە میراث پدربزرگش آن سخن مارکس در هیجدهم برومر را تداعی میکند کە با طعنە زدن بە لوئی بناپارت کە در صدد تقلید از پدربزرگش یعنی ناپلئون بناپارت است را در ذهن متبادر می‌نماید. مارکس در هجدهم برومر در این خصوص می‌گوید: هگل در جایی میگوید کە همە رویدادها و شخصیتهای بزرگ جهان، بر اصطلاح دوبار پدیدار می‌شوند. او فراموش کرد بیازماید: بار نخست بە شکل تراژدی و بار دوم بە شکل کمدی (یا مضحکە).

با مرور این پیشینە سعی میکنیم در ادامە مطلب تمرکزمان را بە ذکر پایەها و مصداق‌های این سرکوب صد سالە معطوف نمایم و آن را در هر دو دورەی پهلوی و دورەی جمهوری اسلامی بطور مختصر بیان کنم. در پایان نیز برای رهایی از این چرخە سرکوب ضرورت انقلاب در مسیر اتحاد خلق‌های ایران را در وسع این نوشتار شرح خواهم داد .

در واقع نسخە دولت ـ ملت ایرانی با تعریفش از ایران بعنوان ایران تک ملتی اولین پایە سیستم سرکوب را گذاشت. در زیل این تعریف نیز عدیدەای از رویکردهای همگونساز بویژە پروژە تک زبانی را بعنوان زبان ملی همچون ابزارهای سرکوب مطرح کرد. زبان فارسی را معادل ایرانی بودن معرفی کرد و سایر ملل و زبانهای داخل ایران را بعنوان عامل بازادرندە برساخت ملت ایران معرفی کرد. نام ایران کە پیشتر حداقل در متون کلاسیک ادبی اعمال شدە بود و زبان فارسی کە بنوعی بعنوان زبان معیار پذیرفتە شدە بود و از سوی ملل داخل ایران در برابر آنها گاردی وجود نداشت را بە ابزار سرکوب تبدیل کرد. عناصری کە با رعایت حقوق ملل بویژە حق برخورداری از زبان مادری میتوانستند عنصر اتحاد ساز برای مردمان این جغرافیا باشند.

میدانیم کە اصطلاح ایران برعکس اصطلاح ترکیە کە تا قبل از تشکیل دولت ترکیە عنوان نشدە بود، در میان مردمان این سرزمین اعمال می‌گشت. یعنی ایران همیشە در ادبیات کلاسیک بعنوان یک فلات و واحد جغرافیایی مطرح بودە است. همچنین اگر زبان ترکی جدید تا دوران تشکیل دولت ـ ملت ترکیە آنچنان رایج نبود ولی زبان فارسی از دورانهای قدیم از کشمیر تا آناتولی و از آسیای میانە تا دریای عمان مورد کاربرد بودە است. باید گفت: این تقلید رضا شاە از مصطفی کمال آتاتورک فقط از بی‌بصیرتی همایونی برمی‌آید. رضا خان و بانیان دولت ـ ملت ایرانی نەتنها عنصر ایران و زبان فارسی را بە وسیلە اتحاد تبدیل نکردند، بلکە در راستای تعریف دولت ـ ملت همگونساز آنها را بە عامل تفرق و سرکوب درآوردند و واژە ایران و زبان فارسی کە پیشتر از سوی ملیت‌های درون ایران گاردی در برابرشان نبود اینبار از مرکز جاذبە بە نیروی دافعە تبدیل شدند.

وقتی کە رضاخان در صدد برآمد تا بە این طرح تحقق ببخشد با مقاومت ملیت‌های درون ایران مواجهە گشت. او نیز جهت شکستن این مقاومت بە سرکوب شدید روی آورد. در واقع این چرخە مقاومت و سرکوب تا اکنون ادامە دارد. این نشانگر آن است کە بعد از صد سال هنوزهم این پروژە نامیمون نتوانستە موفقیت را کسب نماید. بدون تردید از این بە پس هم نخواهد توانست. آنچە کە بتواند ایران را بعنوان یک کشور نگە دارد تنها اعتراف بە حقوق ملیت‌های تحت ستم، رسیدن آنها بە مطالباتشان و تحقق خواستەهایشان می‌باشد.

سرکوبهای رضا خان در آذربایجان، کردستان، لرستان، گیلان، مازندران، خراسان، بلوجستان و سایر مناطق ایران بر کسی پوشیدە نیست. بعد از سرکوب جنبش‌های هویت‌طلب ملیت‌های ایران اینبار ماشین سرکوب خود را در برابر نیروهای چپ، دمکرات و دگراندیش فعال کرد. پسرش محمد رضا شاە نیز همان رویە را پیشە کرد. جمهوری اسلامی بە همان طریق بە مراتب بیشتر سرکوب را اعمال کرد. بطور یقین آلترناتیوهای مشابە و تمرکزگرا بعد از قبضە کردن قدرت همان خواهند کرد. در اینجا نیازی بە ذكر مصادیق این توحش و سرکوب نیست. چرا کە این واقعیت بر همە عیان است و در این خصوص کتب، نوشتار و مستندات زیادی وجود دارد.

آنچە کە مهم است ایران آیندە با ارادە عموم افراد، جوامع و ملیت‌ها ساختە شود و همە در راستای تضمین حقوق مشروع خود در برساخت آن سهیم باشند. بطور یقین با درس گرفتن از تاریخ امکان برساخت ایران دمکراتیک مبتنی بر احقاق حقوق ملل و جوامع این سرزمین وجود دارد. اگر عقل سلیم پیشە شود ملیت‌های درون ایران در راستای برساخت ایرانی دمکراتیک نەتنها تهدید نمی‌باشند بلکە باید همچو فرصت بە آنان نگریستە شود. بدلیل آن کە پیشتر در دو نوشتار تحت عنوان‌های ـ روح تمدن دمکراتیک ایران را بر کالبد جمهوری دمکراتیک ایران بدمیم ـ و ـ جمهوری دمکراتیک ایران، راە برونرفت از بحران آلترناتیو در ایران ـ  در مورد اصول بنیادین برساخت ایران دمکراتیک شرح دادەام در این نوشتار بە این سطح اکتفا میکنم و در ادامە نوشتار سعی میکنم کە روشن کنم وجود ملیت‌ها در ایران نە تهدید بلکە فرصت است.

در واقع جمهوری اسلامی ایران هرچند مدتی توانست دور از مرزهایش با ایجاد جنگهای نیابتی تا حدودی مداخلە مستقیم را از خود دور بگرداند، ولی نتوانست این وضعیت را دراز مدت نگە دارد و دستخوش مداخلات نشود. جنگ ١٢ روزە و احتمال وقوع دوبارە این جنگ در مقیاسی بزرگتر از مصادیق آن می‌باشد.

از سویی دیگر میزان رشد فکری و اجتماعی ملیت‌ها نیروی محرک ایجاد تغییر در ایران است. جنبش زن، زندگی، آزادی نیز مصداق بارز این واقعیت می‌باشد. این دو اهرم مداخلە وضعیت موجود در ایران، باعث شکاف در میان عناصر و جناح‌های درون سیستم شدە است. همەی اینها نیز خلق‌های درون ایران را با تهدیدها و فرصت‌هایی مواجە ساختە است. تهدید از آن سو است کە در نتیجە عدم هوشیاری و انسجام نیروهای انقلابی، ملیت‌های ایران بە بزنگاە نیروهای مداخلەگر و جمهوری اسلامی مبدل شوند و ملیت‌ها را متحمل ضربات، ضررها و مصیبت گرداند.

البتە اگر نیروهای انقلابی ملیت‌ها بە خود بیایند و بە سازماندهی و انسجام جامعە بپردازند می‌توانند ضعف تمرکز قدرت جمهوری اسلامی را بە یک فرصت تبدیل کنند و کل میدان را برای نیروهای مداخلەگر رها نساختە و خود بە نیروی مداخلەگر و ایجاد تحول دمکراتیک بە نفع ملیت‌ها تبدیل شوند. برای این هم لازم است کە بیشتر اهمیت را بە مطالبات بحق این ملیت‌ها اعم از بلوچ، عرب، لر، ترک، کرد، گیلک و… داد.

در واقع از مشروطیت تا کنون فرصت‌های زیادی برای تحولات دمکراتیک و انقلابی پیش آمدە است. میتوان بە خود دوران مشروطیت، انقراض قاجار، شهریور ١٣٢٠ و عزل رضا شاە، سال‌های ١٣٣٠ تا ١٣٣٢ و وقوع کودتای ٢٨ مرداد و انقلاب ٥٧ اشارە کرد. چرا جنبش‌های رهایی ملی خلق‌ها بە اهداف مطلوب خود نرسیدند و چرا نتیجە بە یک تحول دمکراتیک و انقلابی در ایران ختم نشد. حال با وجود فداکاری‌هایی کە افراد و جریان‌های انقلابی نشان دادند وسئوالی است کە باید بە پاسخ آن پرداخت. در واقع جنبش ملی ملیت‌های درون ایران و جنبش‌های انقلابی و اجتماعی ایران دو مقولە در هم تنیدەاند.

این صحیح است کە اقدامات دولت ـ ملت ایرانی با مرکزیت اتنیکی فارس از سنخ پهلوی و چە سنخ جمهوری اسلامی کە باید مرکزیت شیعەی اثنی‌اشعری را بر آن افزود، مانع بزرگ بر راە جنبش‌های ملی این خلق‌ها بودە است. همچنین اپوزسیون پان‌ایرانیست و ملی‌گرای ایرانی با مرکزیت اتنیکی و زبانی فارس در دورەی هر دو سنخ دولت ـ ملت ایرانی پهلوی و جمهوری اسلامی بخشی دیگر از مانع است. ولی بعضا وابستە بودن جنبش‌های ملی این خلق‌ها بە دولت‌های خارجی کە خود مسبب چالش‌های ملی در منطقە و بانی بر سرکار آوردن دولت‌ملت‌های منطقە بودەاند و همچنین دست‌آویز شدن بە دولت‌ ـ ملت‌های دیگر در منطقە کە با دولت ـ ملت ایران تضادهایی دارند و در چارچوب توازنات و تامین منافع عمل می‌کنند و هیچ‌گاە تکیە‌گاە قابل اعتمادی نخواهند شد، مزید بر علت می‌باشد. در این رابطە تنها می‌توان گاها از تضادها استفادە برد، کە چیزی بیش از آن توهم است و بس.

البتە فراتر از این، رسوخ احساسات و ذهنیت شوونیسم بە درون جریانات دمکراتیک و چپ مرکزگرا اجازە تحلیل و اهمیت دادن مطالبات ملی خلق‌های ایران را بە جنبش دمکراتیک، چپ و انقلابی ایران ندادە است و این موجب شدە تا جنبش‌های ملی خلق‌های ایران بیشتر بە گرایشات راست متمایل شوند و منحرف گردند. در عین حال یکی از دلایل عمدەی بە نتیجە نرسیدن مبارزات و تلاش‌های انقلابی در جهت تحول انقلابی، نپرداختن صحیح و راسخ بە این مهم از سوی جنبش دمکراتیک و چپ ایران بودە است. حتی اگر عناصری چپ در میان این خلق‌ها در این خصوص نجوایی سر دادەاند، اما سر آخر آنها را بە مفاهیم نامطلوب متهم و مجبور بە سکوتشان کردەاند، حتی اگر نگوئیم سانسور درونی شدەاند.

البتە با وجود تجربەهایی کە کسب شدە است این ‌بار می‌توان راە صحیح را مشخص برگزید. جنبش‌های ملی باید مطمئن گردند کە با گرایشات راست‌گرایانە و متمایل شدن بە نیروهای جهانی و دولت ـ ملت‌های منطقە و ناجی پنداشتن آنها همانطور کە تا کنون نتیجەای حاصل نشدە از این پس هم همان خواهد شد؛ چرا کە راهی تکراری بە مقصدهای تکراری منتهی خواهد شد. این احیای پتانسل انقلابی و اجتماعی درون خود ملیت‌ها و ایجاد وحدت با دیگر ملیت‌های همجوار است کە میتواند راە صحیح حل مسائل ملی خلق‌ها باشد. از سوی دیگر نیروهای دمکرات، چپ و انقلابی باید قاطعانە بە این نتیجە رسیدە باشند کە بدون محوریت دادن بە حقوق ملی ملیت‌ها امکان رسیدن بە اهداف دمکراتیک و انقلابی میسر نمی‌گردد.

در میان اتحاد ملیت‌های درون ایران اتحاد کرد و ترک ـ آذری از اهمیت زیادی برخوردار است. چرا کە مرز و اختلاط گستردەای با همدیگر دارند. در طول تاریخ روابط حسنەای زیادی با هم داشتە‌اند. تاریخ کردستان و آذربایجان شاهد هم‌گرایی و حیات مسالمت‌آمیز چشمگیری است. همە این‌ها را میتوان بەمثابە فرصتی برای امروز برشمرد. اما طبقە بالای هر دو خلق هم در طول تاریخ بە جانب‌گیری از صفوی و عثمانی چالش‌هایی را در روابط این دو خلق ایجاد کردەاند کە جمهوری‌اسلامی، کمالیسم و اردوغان می‌خواهند از آن استفادە ببرند کە در این خصوص مستلزم هوشیاری و تدابیر جدی از طرف هر دو خلق می‌باشد، بویژە نیروهای پیشاهنگ و انقلابی هر دو خلق.

خلق ترک ـ آذری باید اطمینان داشتە باشد کە هر دو دولت ـ ملت ایران و ترکیە کە دولت ایران سعی بر آن دارد تا احساست مذهبی و دولت ترکیە از احساست ملی آن‌ها سوءاستفادە کند بە هیچ‌وجە بەجز منافع قدرت و سرمایەی خود هیچ‌گونە دلسوزی‌ای برای خلق ترک ـ آذری ندارند. همچنین باید خلق کرد بە دام خطابت‌های ملی‌گرایی ابتدایی نیفتد کە با برانگیختن احساست و عواطفی کە انسان را دچار بی‌بصیرتی می‌کنند می‌خواهد خلق ترک ـ آذری را بەجای جمهوری اسلامی و اردوغان دشمن بپندارد کە این هدف خود جمهوری اسلامی هم هست.

 خلق ترک ـ آذری برای تنظیم رابطە و ایجاد همزیستی مسالمت‌آمیز با کردها بە جای افتادن در دام سیاست‌های فاشیستی اردوغانی، کمالیست و جمهوری اسلامی، می‌تواند شخصیت‌هایی مانند ستارخان، شیخ محمد خیابانی، پیشەوری، صمد بهرنگی و بهروز دهقانی را الگو قرار دهد. خلق کرد هم بجای اساس گرفتن رهنمودهای تنگ‌نظرانەی ملی گرایی ابتدایی، کاراکتر شخصیت هایی مانند یار محمد خان کرماشنی، قاضی محمد، فواد مصطفی سلطانی، فرزاد کمانگر، شیرین علم‌هویی را الگو و سرمشق قرار دهد. شهرها و روستاهای مختلط کرد و آذری در کردستان و آذربایجان بدون تردید وطن، شهر و منطقە مشترک هردو ملیت هستند و هردو ملیت باید دست در دست هم آنها را شکوفا سازند. نباید در چارچوب سیاست‌های استیلاگرایانە بە هردو خلق بە ثقل آشوب تبدیل شوند. بدون تردید اتحاد بین خلق کرد و ترک ـ آذری، مبدل بە دروازەای اتحاد کل خلق‌های ایران و تحقق انقلاب دمکراتیک ایران خواهد شد.

خلق عرب و بلوچ هم از پتانسیل بلقوەای رهایی ملی و اجتماعی برخوردار می‌باشند کە اگر این پتانسیل در مسیر صحیح قرار بگیرد نیروی عظیمی بە ایجاد اتحاد دمکراتیک و انقلابی ایران خواهد بخشید. جنبش رهایی‌بخش عرب باید بجای دولت ـ ملت‌های عرب در منطقە، دیگر ملیت‌های درون ایران را هم‌پیمان استراتژیک خود بدانند. دیگر خلق‌های ایران هم نەتنها نباید بە بخشی از سیاست شوونیسم ملی‌پرستانە ایرانی با مرکزیت اتنیکی فارس تبدیل شوند کە پیرو اندیشەهای اوریانتالیستی بە‌عنوان ایدئولوژی کولونیالیسم مدرنیتە ـ سرمایەداری بر خاورمیانە کە تمام واپسگرایی و ارتجاع را بە دین اسلام و دین اسلام هم بەعنوان هویت خلق عرب ربط می‌دهد و بە این طریق بەتحقیر و استثمار خلق عرب می‌پردازد؛ بلکە باید در برابر آن هوشیار و موضع راسخ پیرو بکنند.

خلق عرب می‌تواند از تضادهای دولت ـ ملت‌های عرب با جمهوری اسلامی ایران استفادەهایی بکند، ولی باید بیشتر با خلق عرب در سایر کشورهای منطقە رابطەی خویش را نظام بخشد و نفع این رابطە را هم عاید جبهەی اتحاد دموکراتیک و انقلابی خلق‌های ایران بکند. حتی بە‌عنوان نقطەی اتصال و روابط دیپلماتیک این جبهە با کل دنیای عرب ایفای نقش نماید.

از طرف دیگر باید گفت پیوستن خلق بلوچ بە این جبهە نیروی زیادی بە جبهە خواهد بخشید، چراکە پتانسیل وافری در آن موجود می‌باشد؛ ولی باید این پتانسیل را احیا و با مفاهیم انقلابی و پیش‌روندە آراست و دست‌هایی را کە می‌خواهند بنیادگرایی دینی و واپسگرایی را بە هویت خلق بلوچ تبدیل کنند ناکام گذاشت. خلق بلوچ بە‌جای رو کردن بە گروهای افراطی می‌تواند اتحاد خلق‌های ایران را تکیەگاە خود بداند و سایر خلق‌های ایران هم درقبال احقاق حقوق خلق بلوچ باید مسئولیت‌پذیر باشند. خلق بلوچ همگام و در اتحاد با دیگر خلق‌های ایران می‌تواند با بلوچ‌های پاکستان و افغانستان هم بە ایجاد اتحاد ملی خود بپردازند و بە حلقەی ارتباط دیپلماتیک ایران دموکراتیک با خلق‌های پاکستان، افغانستان و تا هندوستان مبدل شود.

خلق لر، گیلک، مازنی و ترکمن نیز با وجود اینکە تا سطح چشمگیری در نتیجە سیاست‌های دولت ـ ملت ایرانی، بەویژە جمهوری اسلامی استحالە شدە باشند و جنبش رهایی‌بخش ملی آن‌ها دچار ضعف کنشگری شدە باشد، باز هم در صورت هر فرصتی مطالبات خود را عیان خواهند کرد و انگیزەی رهایی در آن‌ها شکوفا خواهد گشت. بدون تردید اتحاد خلق‌های ترک ـ آذری، کرد عرب و بلوچ می‌تواند نقطە قوت احیاء این انگیزە، مطالبە و مبارزە آزادی‌بخش در میان این خلق‌ها باشد و پتانسیل موجود در آن‌ها را بە جبهەی اتحاد دمکراتیک و انقلابی خلق‌ها در سایر جوامع اتنیکی و مذهبی داخل ایران مانند ارمنی‌ها، بهایی‌ها، تات‌ها، کردهای خراسان و سایر مناطق ایران تبدیل کند.

خلق فارس هم با رد و تسویەی حساب رادیکال با احساسات و ذهنیت شوونیسم ایرانی با مرکزیت اتنیکی و زبانی فارس و قبول حقوق ملی ـ دمکراتیک دیگر خلق‌های ایران کە از ناحیەی شوونیسم حقوق ملی و اجتماعی سیاسی‌شان پایمال شدە، درعین حال خود فارس هم از طرف سیستم اولیگارشی ملت‌پرستی مذهبی و سکولار دچار استثمار شدە و تنها از زبان و هویت اتنیکی‌اش بە نفع این اولیگارشی استفادە شدە، می‌تواند نیروی کارای این اتحاد باشد. دیگر خلق‌های ایران هم باید در این صورت با دید خصمانە بە خلق فارس ننگرند و آن را مسبب تمام بلایای نازل‌شدە بر سرشان نبینند، بلکە مسبب را اقتدارگرایی، سیستم پاتریمونیالیستی ایرانی، ملت‌پرستی دولت ـ ملت ایرانی، فاشیسم مذهبی، سیستم اولیگارشی پهلوی و جمهوری اسلامی بدانند.

واقعیت هم همین می‌باشد؛ بسیاری از بانیان دولت ـ ملت و ملت‌پرستی ایرانی افراد غیرە فارس بودەاند، مانند میرزاملکم خان (ارمنی)، رهبران حزب تجدد، علی‌اکبر داور یا علی‌اکبر اردلان (اصالتا کرد)، تیمورتاش (تات)، تقی زادە (آذری) و یا مبلغان ملی‌گرایی ایرانی مانند احمد کسروی و یا خود رضاشاە و خامنەای کە هیچکدام اصالت اتنیکی آنها فارس نیست. در نتیجە باید ضد قدرت سرکوبگر بود، نە اتنیک و یا خلق و مذهبی مشخص.

آنچە باید بیشتر بدان دقت نمود آینکە نباید خلق‌های ایران در رابطە با یکدیگر صرفا بە روابط دیپلوماتیک و تاکتیکی بسندە نمایند؛ بلکە باید روابط پایدار و ستراتژیک را مبنا قرار دادە، در حالی کە در برابر موج جنگ مذهبی کە بسیاری از نیروها در چارچوب منافع خود بر آن دامن می‌زنند، بخصوص جنگ شیعە و سنی کە در میان هریک از خلق‌ها هم گرایش شیعە و نیز سنی وجود دارد. جنگ خلق‌ها باید جنگی از برای آزادی و دمکراسی باشد؛ نە جنگ حیدری و نعمتی.

میتوان این روابط استراتژیک پایدار را در دورە استقرار جمهوری اسلامی برای تحمیل مطالبات در جبهە اتحاد دمکراتیک و انقلابی خلق‌های ایران در حوزەهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، دفاعی و… متشکل نمودە و کنفدراسیون دمکراتیک خلق‌های ایران را با روش خودمدیریتی و کنفدرالیسم دمکراتیک برای هر یک از خلق‌ها بەمثابە خط‌‌مشی استراتژیک آن سازمان دادە و برای رسیدن بە آن سپس تاکتیک‌ها را تبیین کرد.

برای دستیابی بە این امر البتە و بدون تردید نمی‌توان صرفا با تک حزب‌گرایی یا احزاب تک‌ساحتی و یا در ابعاد محدود کە در طول تاریخ چپ ایران راە را بیش از هر چیز دیگری بر جنگ قدرت درون حزبی و میان حزبی گشودەاند بە اهداف و مقاصد انقلابی و خلقی دست یافت. ایجاد جبهەای انقلابی و دمکراتیک می‌تواند این هدف و مقاصد را در درون خود جمع نمودە و احزابی کە با کل این هدف یا حداکثر آن‌ها سازگار هستند، می‌توانند بخشی از این جبهە شوند و در برنامەریزی و مدیریت آن‌هم سهیم گردند. برای این امر ابتدا لازم است تا نیروی پیشاهنگ تمهید مقدمات نمودە و ابتکار عمل را بە دست گیرد. متعاقب آن اهداف خود را بە‌صورت شفاف در پیش گذاشتە و راە را برای جذب و پیوستن اشخاص و نهادهای مدنی گرفتە تا احزابی کە این اهداف را از خود می‌دانند هموار کند. اتحاد نیروی نسل جوان و تجربەی نسل مجرب و انقلابی می‌تواند بە سهولت راە یاری رساند. در این خصوص می‌توان بە جستجوی این دو نیرو پرداختە و در این زمینە دیالوگ و نشست‌هایی هم صورت داد.

از سویی دیگر باید وظایف را بە دو مرحلە تقسیم کرد. مرحلەی نخست؛ مرحلە کنونی کە جمهوری اسلامی بر ایران حاکم است. البتە کە حاکمیت اجازە هیچگونە فعالیتی علنی ندادە و از این توانایی هم فعلا برخوردار می‌باشد کە هر فعالیت علنی را بە شدیدتری شیوە و با فرافکنی تحت لوای تجزیەطلبی، وابستگی بە عوامل بیگانە، ضدیت با دین، مفسد‌فی‌العرض بودن مورد سرکوب قرار دهد. مرحلەی دوم یعنی مرحلە آشفتە گشتن اوضاع ایران درنتیجەی مداخلات خارجی و سیاست‌های استیلاگرانە، قدرت‌گرایانە، انحصارطلبانە، استثماری و تمامیت‌خواهانە برای حفظ موقعیت از سوی جمهوری‌اسلامی پیش‌بینی‌ها را مبنی بر رفتن ایران بەسوی آشفتگی تا فروپاشی بیشتر می‌کند. مگر آنکە ایران راهی دیگر برگزیند کە آن‌هم از ذهنیت موجود در جمهوری اسلامی بعید است.

 البتە شاید فشارها موجب فاصلە و انشقاق هرچە بیشتر جناح‌های داخل رژیم شدە و جناح‌هایی طبل تحول و گشایش را بزنند. ولی پیداست هیچ جناح درون رژیمی نمی‌تواند و نمی‌خواهد از پایەهای اصلی نظام بگسلد. اگر بە تاریخ ایران  توجە شود نسبت بە جاهایی مانند ترکیە بیشتر پتانسیل تغییر سیستم و قدرت را دارد. مثلا در ترکیە، عثمانی‌ها قبل از صفویان زمام امور را در دست گرفتند، ولی تا پایان جنگ جهانی اول همچنان بە موجودیت خود تداوم بخشیدند، در حالی کە از زمان قدرت‌گیری صفویان تا پایان جنگ جهانی اول، قدرت در ایران بین چند سلسلە ردوبدل شد. همچنان در پایان جنگ جهانی در ترکیە سیستم جمهوری ترکیە و کمالیسم دایر گردید کە همگام با آن سیستم سلطنتی پهلوی توسط رضاخان دایر شد. این در حالی است کە پایەهای جمهوری ترکیە هنوز برجا هستند و این حکومت‌های دورەای بودەاند کە تغییر کردەاند. ولی از آن زمان تا کنون سە بار در ایران انتقال قدرت بخصوص تحول ریشەای بعد از انقلاب ٥٧ صورت گرفتە است. در واقع جهان امروز، هم نیروهای خارجی و هم نیروهای تحول‌خواە درون تا حدودی می‌توانند با پایەهای جمهوری ترکیە کنار بیایند و حکومت‌های دورەای را بیشتر هدف قرار دادە، ولی پایەهای اصلی جمهوری اسلامی نە برای نیروهای مداخلەگر خارجی و نە برای نیروهای تحول‌خواە انقلابی داخل از این پتانسیل برخوردار نمی‌باشند.

طبق شرایط و قرائن این احتمال وجود دارد کە در آیندە شاهد ایرانی آشفتە باشیم و در نتیجەی آن جمهوری اسلامی نە بەیک‌بارە فروبپاشد، ولی قدرت کنترل اوضاع را همچنان و بسان اکنون نیز در اختیار نخواهد داشت. شاید در این ایران آشفتە، قدرت  جمهوری اسلامی گوشەای را برای خود حفظ  کند و مدتی بر موجودیت خویش اصرار ورزد و این ایران آشفتە مدتی در گسترەی خلق‌ها مانند دوران جنگ جهانی اول و دوم بە سرزمین حائل بین نیروهای جهانی تبدیل شود.

در نتیجە در مرحلە کنونی نخست باید بە هم‌یابی و همگرایی نیروهای مبارز و انقلابی پرداخت. سپس متشکل شدن و فعالیت برای بالفعل کردن نیروی موجود در جامعە پرداخت. باید با جامعە ارتباط را ارتقاء داد. جمهوری اسلامی را بە چالش کشید و خود بە نیروی ایجاد تحول در ایران مبدل شد. حتی نیاز است برای جوابگویی بە هجمەهای جمهوری‌اسلامی بە یک مقاومت سازمانیافتە و بەهم‌پیوستە در چارچوب دفاع مشروع و دفاع ذاتی بە ایجاد واحدهای مدافع خلق‌ها پرداخت.

در مرحلە دوم باید با پر کردن خلاءها از سوی جنبش دمکراتیک و انقلابی ایران از تداوم آشوب و ضررمند شدن مردم جلوگیری بە عمل آوردە و برای حفاظت از جامعە، واحدهای مدافع مردمی را بە نیروهای ایران دموکراتیک مبدل کرد. بدون تردید هرگونە تعلل از ایجاد زمینە و بستر‌سازی در مرحلەای کنونی، ما را در ایفای وظایفمان در مرحلە دوم دچار دشواری خواهد کرد. درنهایت و در صورت انجام وظایف بەموقع، مبارزات و مقاومت سازمانیافتە و منسجم ما می‌تواند نتیجە را بر تحقق حیات آزاد و دمکراتیک در ایرن محتوم و مختوم کند. البتە در تمام مراحل تعمق و تامل بر رهنمودهای تمدن دمکراتیک بە عنوان یک آلترناتیو حیات و خط سوم بە‌عنوان یک استراتژی سیاسی در مبارزە و مقاومت ضامن موقعیت‌ها است. بدون تردید این مقولە نیازمند تحلیلات و پژوهش‌های بیشتری است کە باید در مراحل بعدی از سوی همەی ما کە دغدغەی حیاتی آزاد برای جامعە داریم ارائە گردد. فراموش نکنیم نیروهای مردم‌ستیز در سطح داخل، منطقە و جهان کە در مقابل ما هستند بیکار نخواهند نشست و در تدارک می‌باشند.

مطالب مرتبط