سیروان چیا
با فرارسیدن فصل زایش طبیعت و نوروز وارد مرحلهی نوین از تحولاتی میشویم که زیر لوای انقلاب زن زندگی آزادی تعالییافته است. در سرزمین زاگرس و بینالنهرین که مرکز تلاقی افکار و ایده است بار دگر به مرحله دگردیسی رسیدهایم. بدون شک هر جامعهای اگر نتواند خود را تحول دهد توان ادامهی حیات نخواهد داشت. این جغرافیا با قدمت تاریخی در هر برهه تاریخی که با بنبست مواجه گشته در درون خود منفذی برای برونرفت یافته.
بیشتر از شش ماه است جامعهی ایران در تلاطم انقلاب عظیمی به سر میبرد که میتواند دروازههای نوین را در جهان ارزشیمان ایجاد کند. انقلاب زن زندگی آزادی برخلاف آنهایی که با سطحینگری و جهت چنگ زدند سریع به اریکه قدرت تعریف مینمایند تنها تغییر صرف سیاسی نیست، بلکه بر هم زدن تمامی مناسبات ارزشی جامعهی است که تحت تأثیر دیدگاههای مرکزگرایی و مبتنی بر نگاه حاشیه – پیرامون قوام پیداکرده. ارزشهایی که توان جوابگویی به جامعهی نوین ندارند، تجارب حیات اجتماعی نشان داده جامعه بمانند وجودی زنده و دینامیک در هر دورهای پوستاندازی نموده و خود را بار دیگر تعریف مینماید. درصورتیکه نهاد و یا نیرویی مانع از این دگردیسی طبیعی شود باقدرت مشروع اجتماعی روبرو میگردد.
اهمیت انقلابی که اینک در ایران رخ میدهد تقابل با دیدگاه دولتی است بهعنوان نهادی که قدمت چند هزارساله دارد. بررسی تاریخی این سرزمین نشان میدهد از دورهی هخامنشیان به بعد ما شاهد دولتی مرکزی هستیم که بیشترین جنگ و درگیری را با نیروهای داخلی داشته. کتیبههای داریوش در تخت رستم رسالههایی است از چگونگی قتل و عام شورشیان ماد، آتروپادگان و بابلیان و … که همگی در قلمرو امپراتوری قرار داشتناند. بهموازات تمرکز قدرت در مرکز و همبستگی سه نهاد دین و مدریت و نیروهای نظامی اقتدار مطلقی را ایجاد کرده که هر نیروی معترضی را با انگ جداییخواهی و ضربه زدن به ساحت مقدس پادشاهی با ضرب شمشیر جواب داده است. این شیوه از اداره نمودند جامعه که بعداً با کمک نهادهای مذهبی مقدس گشت رویهای خدا گونه به خود گرفت. بعد از گذشت چندین هزاره کشانکشان خود را به جهان مدرن رساند و اینک در سیمای ولایتفقیه تمرکز شاه و مذهب به اوج خود رسیده، حال بزرگترین مانع در ایجاد تحول اجتماعی و دگردیسی بر اساس روح زمانه همین دیدگاه بت واره گی است که از نهاد دولت ایجاد گشته.
پرداختن به این مبحث مهم است زیرا انقلابی که در حال وقوع است مبارزه با این بت واره شدن ساختارهای پوسیده حاکمیت میباشد. برخلاف چنین دیدگاهی که زن زندگی آزادی را تنها در قالب یک شعار تظاهراتی تعبیر مینمایند و با سو استفاده از قدرت نیرو بخشی آن برای بازنمودن انرژیهای بالقوه جامعه سعی بر موجسواری دارند، گروههایی که با چنین دیدگاهی وارد گود مبارزاتی شدهاند بزرگترین نیروها ضدانقلاب میباشند. آنها با این خوانش سعی دارند انقلاب را به نفع سیاستهای خود مصادره به مطلوب نمایند. راست افراطی، نیروهای بورژوایی و چپ میانه در یک کلاهبرداری تمامعیار تحت عنوان اتحاد در مرحلهی براندازی و بدون ارائهی دورنمایی از آینده، مانع از بیان خواستههای مردم انقلابی در کف خیابان میشوند. علاوه بر آن مانع گذار رادیکال انقلابی از ارزشهای رسوب گرفته در مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی میشوند و آنها را در هیاهوهای جنجالی به حاشیه پرت مینمایند. جامعه خواستار خوانش دوباره نهاد مدیریتی است و نمیخواهد بار دیگر قدرت را به نمایندگی و در ماراتن انتخابات نمایشی به عاریت بدهد، جامعه سعی دارد از نهاد مدیریتی سنتی گذار کند که او را تنها در حد ابژگی میخواهد. این گذار شامل بازتعریف نوینی از نهاد خانواده پدرسالار هم میشود که هستهی اصلی دولت را تشکیل داده.
زمانی که از بعد جامعهشناسی مباحث انقلاب پیش رو را موردبررسی قرار میدهیم میتوان گفت جامعهی ایران در طول این شش ماه راهی را طی نموده که طی یک سده گذاشته نتوانسته بود طی کند. انقلاب مشروطه نقطهی عطفی در تاریخ معاصر ایران که میبایستی به سلطهی موروثی و استبداد تکنفره پایان میداد، درعینحال گذار از جامعه سنتی به عصر مدرنیته بود. هرچند در آغاز حرکتی روشنفکری بود و در تقابل با جهان غرب شکل گرفت و تکیهبر تحول در مناسبات و روابط اربابرعیتی داشت. شاه میبایستی توسط نمایندگان منتخب مردم محدود میشد و بهجای روابط سنتی حقوق تعریف میشد، به عبارتی مردم و شاه در برابر قانون یکسان تلقی میشدند. در اصل انقلاب مشروطه جهت مهمیز زدن به سلطهی مطلقه پادشاه بود، این اولین گامی جهت برقراری دمکراسی و بازگشت به جامعه.
جامعهی سنتی و تحولاتی که در سطح فوقانی جامعه توسط روشنفکران صورت میگرفت، در کنار آن دخالت نیروهای بیگانه و ترس از چنین تحولاتی در منطقه باعث گردید این انقلاب جایگاه واقعی خود را پیدا نکند و به نتایجی که انتظار میرفت دست پیدا نکند. تخریب مجلس توسط نیروهای قزاق روسی و روی کار آوردن احمدشاه قاجار و بهموازات آن کودتای نظامی انگلیس و ایجاد مهرهی دستنشاندهای چون رضاخان میرپنج نهتنها مانع از سیر تحولات اجتماعی و گذار مسالمتآمیز جامعه از سنت بهسوی مدرنیته گردید بلکه با ضرباتی از بالا و تزریق تجدد جامعه را با شکاف طبقاتی مواجه کرد که بین دو وضعیت سنتی و مدرنیته نزاع پارادایمی ایجاد گشتند. درواقع با کنترل انقلاب مشروطه از بیرون و سنگاندازی ارتجاع داخلی انقلاب از محتوای خود خارج گشته بود و با ایجاد چسباندن شروط مشروعه در کنار مشروطه بودن اتحادی بین نهاد دینی و نهاد پادشاهی ایجادشده بود.
بازخوانی این تاریخ در این جدال پیش رو از این لحاظ مهم است که این دو نهاد در سیستم دولت داری امپراتوریهای ایران همواره باهم بودهاند. میبایستی در انقلاب مشروطه این نوع سلطه پایان مییافت اما چنین نشد. در دورههای بعدی و باروی کار آوردن خاندان پهلوی توسط انگلیس کماکان باهم نظام سلطه را مشروعیت میداند. با فربهشدن نهاد پادشاهی و تثبیت قدرت در دورهی پهلوی دوم و گرایش دولت بهسوی تجدد غربی نهاد دینی جایگاه قبلی خود را از دست داد و بدینصورت در برابر همدیگر قرار گرفتند، که با انقلاب ۵۷ و مصادره انقلاب از طرف جناح ارتجاع دینی کفه ترازو به نفع نیروهای مذهبی سیستم چربید.
درواقع عامل اصلی تحولات انقلابی در دوران پهلوی هم نیروهای دینامیک اجتماعی بودند که با ایجاد دولت یونیتر مرکزی که بمانند اختاپوسی نهادهای آموزشی، فرهنگی و اقتصادی و نظامی را تصاحب نموده و جامعه را در وضعیت ضعیفه شدگی قرار داده بود. در این دوران تمامی نیروهای چپ و آزادیخواهان تحتفشار قرار گرفت بودند و کسانی چون خسرو گلسرخی و جزنی ها اعدام شدند. سیستم سیاسی که تحت نفوذ نظام سرمایهداری جهانی تبدیل به ژاندارم منطقه شده بود تمامی نیروها و سازمانهای چپ و آزادیخواه را ممنوع اعلام مینمود. اما همین سیستم با همپیمان همیشگی خود یعنی ارتجاع دینی مماشان مینمود و میدان را برای آنها بار نموده بود. مراجع تقلیدی مانند بروجردی و کاشانی و … بخشی از اندرونی نظام شاهنشاهی بودند که به آن مشروعیت میبخشند. این دونیرو تنها زمانی در تقابل با همدیگر قرار گرفتند که با لایحههای اصطلاحات ارضی و باز شدن درهای اقتصاد ایران به روی بازار جهانی منافع روحانیون و بازاریان همراه با آنها مورد خطر واقع شد.
در گذار انقلابی نقش نیروهای واقعی آزادیخواه جلوگیری از به انحراف کشیدن انقلاب است. انقلاب زن زندگی آزادی بههیچعنوان خوشایند نیروهای دست راستی در همهی طیفهای آن ازجمله سکولار، مذهبی و ملی نیست. اینها سعی بر مصادره انقلاب دارند، ائتلافهایی که تاکنون صورت گرفتهاند فاقد نمایندگان واقعی مردم بوده و بازتابدهندهی خواستهها مردم نیست. طیف سلطنتطلب و مشروطهخواه با علم نمودن تمامیت ارضی ایران و ایجاد فوبیای تجزیهطلبی و تأکید بر همبستگی در مرحلهی گذار جامعه را به سکوت واداشته و آنها را با خواستههای حداقلی راضی نماید. از طرف دیگر قدرت حاکم با بگیروببند و اعدام انقلابیون کف خیابان، پافشاری بر مواضع قبلی و عدم ارائه راحل منطقی برای برونرفت سعی میکند جامعه را خسته نموده و به تغییرات حداقلی راضی نماید. این دو طیف اگرچه وانمود بهجایی گیری در دو قطب متعارض مینمایند اما عملاً در یکقطب قرار دارند. تئوریسینهای ایرانشهری در هر دو جبهه قرار دارند برای آنها حفظ حاکمیت سیاسی بهصورت یکپارچه است، به عبارتی آنها تنها تغییر را در نوع حاکمیت دینی به پادشاهی میداند. زمانی که به شیوهی برخورد ایرانشهریهای چون شریعتمداری و جواد طباطبایی توجه میکنیم بههیچعنوان تمایلی به تغییر در ساختار مدیریتی ندارند و با شدت به مواضعی میتازند که مدیریت متمرکز را زیر سؤال میبرند. طیف فوق به این نتیجه رسیدهاند که نظام فعلی ازلحاظ مشروعیت و اداره کشور دچار بحران گشته و جهت حفظ عظمت ایران لازم است تفویض قدرت نماید. این تغییر در حد برداشتن عمامه و گذاشتن تاج است، چنانچه قبلاً عکس آن رخداده بود.
وقتیکه به سخنان بنیانگذاران ایران نوین و رضا پهلوی توجه میکنیم آنها حتی جهت همکاری با نیروهای سپاه بهعنوان ارتش حافظ ایران آریایی اعلام آمادگی نمودهاند. حجت کلاشی از سیستم بروکراسی چند هزارساله حرف میزند که وظیفهی آن حفظ دیدگاه ایرانشهری است. بدینصورت تحت عنوان به خیابان کشیدن قشر خاکستری زمینه را برای حضور نیروهایی فراهم مینمایند که تا دیروز عامل جنایت بودند و امروزه تبدیل به حامیان انقلاب میشوند. همبستگی طیف راستگرای بیرون تحت عنوان سلطنت با اصطلاح طلبان داخلی خطر بزرگی است که انقلاب زن زندگی آزادی را تهدید مینماید. درصورتیکه نیروهای واقعی انقلاب خود را بهخوبی سازماندهی ننمایند احتمال تکرار تاریخ ۵۷ وجود دارد. در این رابطه نیروهای ملیگرایی که بدون توجه به وضعیت ژئوستراتژیک و با استفادهی ابزاری از احساسات ملی مردم سوءاستفاده نموده و آن را بمانند شانتاژی برای به حاشیه راندن نیروهای دمکراتیک و سرپوش نهادن به دیدگاه مردسالارانه بکار میگیرد باید هراسید. در ماههای اخیر علل خصوص نیروهای ملیگرای کورد در خالی در خانهی خود دم از ملیگرایی میزنند و بر روی احساسات مردم سوار میشوند که در خانهی غیرخودی نهتنها سخنی در این رابطه به زبان نمیرانند بلکه آمادهی امتیازدهی هم میشوند. این نوع ساست ورزی بسیار خطرناک بوده و آیندهی تاریکی را برای کوردها و سایر ملل ساکن در ایران رقم خواهد زد.
صیانت از انقلاب در برابر ضدانقلاب
انقلاب زن زندگی آزادی تحول عظیم اجتماعی و ذهنی است که برآیند دهها مبارزهی زنان و علل خصوص جنبش آزادیخواهی کوردستان در برابر ارتجاع دولتمدار و مردسالار است. انقلابی برای بر هم زدن تمامی آن مناسباتی است که بر این پایه بناشدهاند. لذا بیشتر از آنکه تحولی سیاسی صرف باشد تحولی پارادایمی و ذهنی است. کسانی که نتوانند این انقلاب را در شخص خود زیسته و عملی نمایند بههیچعنوان توان ایجاد چنین تحولی را ندارند. واقعیت امر در طول این برهه زمانی برای همه عیان است. روزبهروز دم خروس تمامی آنهایی که بنا بر مسلحت خود بدان پیوسته بودند آشکار میشود. همین ایرانشهریها و سلطنتطلبان و ملیگرایان که احساس میکردند به موجسواری میتوانند خود را به ساحل امیالشان برسانند دیدند که چگونه این حبابها در زیر کشتی آرزوهایشان شکسته میشوند و در دریای پرتلاطم انقلاب غرق میشوند. این حماقتهای سیاسی و تعاریفشان از انقلاب زن زندگی آزادی در حد ابتذال مضحکی تبدیل به نمایشهای سیرک گشته.
انقلابیون کف خیابان؛ جوانان وزنان بزرگترین نیروهای هستند که دور از هیاهوهای تبلیغاتی و جنگهای قدرت توان شکستن حباب این جریانهای ضدانقلاب رادارند. اگر توجه داشته باشیم شعارنوشتههای جمعههای زاهدان که با ماژیکی و بر روی کارتونی نوشته میشد تمام جلسات بشست درهای بسته را برهم میزد. منشورهایی که از داخل در رابطه با خواستههای انقلابی مردم خط بطلانی بر تمامی کاغذ پارههایی میکشید بر منشوری که ادعا میشود حاصل ساعتها کار گروهی است.
لذا این انقلاب نهتنها شعاری ساختارشکنانِ ارائه داد بلکه توانست رویهی مبارزاتی را همتغییر دهد و برخلاف قبل که هر تحولی را از بیرون جستجو مینمودند اینک داخل میدان است که سرنوشت را تعیین مینماید. این دقیقاً اثبات غلاف عقیدهای است که عدهای تحت عنوان ایجاد مخاطب سعی داشتند با ایجاد ابهام در خواستهها و رهبر سازی جنبش فوق را در راستای آزادیهای یواشکی حقوق شهروندی خلاصه نمایند.
این انقلاب پتانسیل بزرگی برای تحول است که روزانه و بااقتدار به راهپیمایی خود ادامه میدهد، آنچه بر عهدهی ما قرار میگیرد رهایی از ذهنیت ابژه شده میباشد، به عبارت ساده رد نمودن ذهنیت رمگی است که به دنیا چوپان خود میگردد. تا زمانی که ارادهی تحول ذهنی را در خود ایجاد ننماییم انقلابی در ما صورت نخواهد گرفت. بایستی پرسید آیا جهت گذار از ذهنیت شبان رمگی توان انقلاب از درون راداریم یا خیر؟!
آنچه در شرف رخ دادن است، انقلابی منعطف برای نوگرایی میباشد، که دارای جوهری جوان گرا و دینامیک است. مشاهدات میدانی نشان داد بیشترین مشارکت در این انقلاب جوانان بودند که بیشترین فداکاری را به نمایش گذاشتند. زنان جوانی که با شجاعت خود پایهها حاکمیت پوسیده را به لرزه درآوردند. آنها با چنین ایستاری نهتنها حاکمیت داخلی را تحتفشار قرار دادهاند بلکه ذهنیت چند هراز سالهی مدیریت مرکزگرا را هم به زمین آوردند. این تابلوهای بینظیر بیانگر حضور قشر جوان و دینامیک در جامعه است که نهتنها بایستی خواستههایشان شنیده شود بلکه لازم است مدیریت انقلاب بر عهدی آنها سپرده شود، بایستی رویهی کلاسیک تعریف رجال سیاسی برای مدیریت جامعه را به زبالهدان تاریخ سپرد. جوان بودند به معنی داشتن نیروی چاره یابی اجتماعی، هر طیف و گروهی که برای برونرفت از بحران سیستمی که در ایران ایجادشده است مدل چاره یابی نداشته باشد با حذف از گردونه انقلاب مواجه میشود. در این مرحلهی انقلابی جوانان تنها نیروی دینامیک برای پیاده نمودن طرحهای پوسیده نمیباشند. نسل نوین با توجه به دسترسی آسانی که به اطلاعات دارد بیشتر از آنکه دنبالهرو دیگران باشد خود پیشاهنگ در تحولات اجتماعی و سیاسی میباشد.
منبع: مجلەی ژیلمو شمارەی٢٥