آریو برزن
تمامی نظامهای توتالیتاری در طی یک روند کمابیش مشابه سیر قهقرایی و زوال را میپیماند. در اوایل با وعدهی بهشت گمشده و پردیسی بر روی زمین مردمان را فریب داده و آنها را به دنبال خود میکشند و به هنگام ناتوانی در جامهی عمل پوشاندن به وعدهوعیدها دم از تغییر و اصلاحات و بهبود اوضاع میدهند و چندی را نیز به این صورت سپری خواهند کرد. اما اصول و مبادی ایدئولوژیک نظام توتالیتر امکان هرگونه تغییر و تحول را از آن میستاند. هرگونه وادادگی در اصول به معنای تضاد و تقابل با ماهیت وجودی نظام توتالتیر بوده و هیمن امر است که نظامهای تمامیتخواه را به تقابل با مردمی میکشاند که به آنها وعدهی جهانی نوین و آرمانشهری را داده بود. اکنون آرمانشهر به یک ویرانشهر تبدیل شده که همه، حتی خودیها هم کمکم از آن میگریزند یا از میان برداشته میشوند. پیاده شدن از قطار انقلاب کمکم آغاز میشود. سفرهی نظام کوچکتر و نذروات و الطاف مردمی کاهش مییابد. خشم عمومی افزایش یافته و ناکارآمدی نظام عیانتر میگردد. مطالبات تراکمیافته و پاسخداده نشده چنان حجیم میشوند که تمامی اصلاحات و پروژهای بهبودخواهانه را در خود فرومیبرد. جریانات ناراضی به آهستگی پیلهی سکوت را میشکافند. حوزههای عمومی را یکی پس از دیگری از دست تمامیتخواهان خارج میکنند. جامعه به سوی قطبیدگی پیش میرود. دیگریسازیهای آغاز میشود. برچسبها و انگهای مختلف در رسانهها تکرار میشوند. دشمنتراشی حربهی نهایی نظام میشود. آخرین سلاحهای نظام برای حفظ بقا به کارمیافتند. خشونت و زور عریان برای نابودی مخالفان و خستگان از دروغ و ریا و تفرعن به کار میافتد و گسست و شکاف میان مردم و نظام تمامیتخواه افزایش مییابد. تغییر غیرقابل بازگشت میشود.
برای بررسی خیزش شهریور سال ۱۴۰۱ و مقایسهی آن با سایر خیزشهایی که از سال ۱۳۸۸ شروع شد، میتوان به شعارهای ابراز شده توسط مردم حاضر در خیابان توجه کرد. معمولا مطالبات مردم به صورت شعارهای هماهنگ یا در خیابان فریاد زده میشود یا اینکه بر پوست شهر(دیوارنویسی) ظاهر میگردد. تاتوی شعارهای مردم در خیزشهای متمادی این چند ساله به صورت مداوم پوست شهر را به شکلهای متفاوتی درآورده. حتی دیوارهای شهر هم صحنه تقابل نظام و مردم است. از یک سو نظام برای ایجاد حافظه عمومی و خاطرهسازی دست به نوسازی و بازتولید اسطورهای حکومتی و ترویج الگوهای زیستی برآمده از اصول لایتغیر خود میزند و از سوی دیگر مردمی که وسع و بضاعتشان در یک اسپری رنگپاش خلاصه شده، خطوط رد را بر سیمای اسطورهها و نمادهای حکومتی میکشند. این یک جنگ است برای پس گرفتن شهر یا به تعبیری ازآن خودکردن بدن شهر. نظامی که از ذهنها زدوده شده میرود که از دیوارهای شهر هم پاک گردد. همه چیز با هم درگیر است. مطالبات حکومتی با مطالبات مردمی، تصاویر و نمادهای مردم با تصاویر اسطورههای دولتی و حاکمیتی، اصول دموکراتیک با اصول توتالیتاریستی، قراعتهای حکومتی از دین با تفاسیر و تاویلهای فرهنگی مردم از آیین. در این میانه ارزشها و معیارهای جدید شکل میگیرند و موجبات انسجام و اتحاد خلق را به وجود میآورند.
شعارهای سال ۱۳۸۸ بعد از تقلب گسترده در انتخابات آن سال که به برتری مزورانه احمدینژاد انجامید عبارت بود از « رای من کجاست». بیبندوباری سیاسی نظام خیل عظیم مردمی را به خیابان کشاند که امید خود را به جریان اصلاحاتی بسته بودند که خود را نماینده تمامی طیفهای مخالف میدانست. اصلاحاتی که در آزمون قبلی علیرغم در دست داشتن قوهی مجریه و مقننه نتوانست کاری از پیش ببرد. به دلایل آن نمیپردازیم. اما چند نکته در این دوران حائز اهمیت است. نخست اینکه، اصلاحات فاقد نهادسازی لازم و زیرساخت مشخص در مقابل نهادهای حاکمیتی بوده و هست و تفاوتی هم در اصول و مبادی اخلاقی با آنها نداشت. از همه مهمتر یک اندیشه التقاطی و یک کلاژایدئولوژیک ناهمگون را ارائه داد که تنها به سردرگمی مردم انجامید و کشتار ۱۸ تیر ۷۸ دانشگاه را درپیداشت. در اصل تقابل بین دو جناح قدرتگرای نظام مشهود بود. سال ۸۸ خیز دوبارهی اصلاحات بدون خاتمی و با همراهی برخی از نیروهای ملیگرا و ملیمذهبی بود. خیزشی که به جنبش سبز مشهور شد و در مدت کوتاهی با حصرخانگی رهبران آن به پایان رسید. اینکه به راستی میتوان آن را جنبش نامید جای سوال دارد. در ضمن هرگز این خیزش نتوانست به تمامی استانها و شهرهای ایران گسترش یابد. مطالبات و خواستهای مردم در جنگ قدرت میان دو جناح به فراموشی سپرده شد. اگر به رویدادهای آن دوران بازگردیم مناطق پیرامونی بیشتر نظارهگر بوده و با تأنی به آن نگاه میکردند. خیزش ۸۸ نقطهی عطفی بود که نشان داد تهران چقدر از لحاظ اندیشهی سیاسی و مبارزاتی عقیم مانده. یک دروهی سرکوب بعد از این قیامها آغاز شد و بیشتر افرادی که در این خیزشها شرکت داشتند راهی دیار غربت شده و به خیل اپوزیسیونهای خارج از کشور پیوستند. خصوصا کوردستان نسبت به رقابتهای سیاسی مرکزگرایانه برخوردی هوشیارانه و از روی تدبیر داشت و این نشان از آگاهی سیاسی مردم کورد دارد. نمادهای سیاه این دوره عبارت بودند از رسوایی زندان کهریزک. برای کوردستان و خلقها هم پیام نابودی بود. از جمله اعدام رفقای زندان و تشدید فضای امنیتی در کل کشور و خصوصا غرب.
دوران جدید سیاسی با رویکارآمدن حسن روحانی شروع شد. حسن روحانی را نمیتوان برخوردار از هیچ پایگاه مردمی خاصی دانست. یک فرد کاملا حاکمیتی و امنیتی و باز هم نقطهی مشترکی در بین جریانهای قدرتگرا. سعی او بر این بود که سومین دولت تکنوکرات را در ایران بر سر کار بیاورد. تلاش برای تشکیل کابینهای با حضور تمامی نیروها و به قول خودش فراجناحی هرگز موفق نبود. حکایتهای کابینهی روحانی را باید به صورت کلیلهودمنه و مرزباننامه داستان در داستان نوشت. روحانی مرکز ثقلی نبود که تعادل میان جناجها را حفظ نماید. خصوصا حضور جریانهای لیبرال و نئولیبرال در کابینه برای ایجاد وجهی دموکراتیک و مردمی به جایی نرسید. اولویت دولت روحانی برنامههای اقتصادی و ارتباط با غرب و پیوستن به بازار آزاد بود. تلاشهایی که قبلا هم در دوران هاشمی رفسنجانی صورت گرفته بود. خلاصهکردن تمامی مطالبات و خواستهای خلقهای ایران در مطالبات اقتصادی یک فریب و حماقت به تمام عیار بود. عدم استقرار و آشفتگی و بحران در کابینه که از سوی جریانهای اصولگرا، دلواپسان، پایداریها، ولایتمداران، قرارگاههای متعدد سپاه و مافیای اقتصادی و ویژهخواران تقویت میشد نفس دولت را بند آورده بود. طوری وانمود شده بود که با نوشداروی برجام همهی مشکلات مردم و خلقهای ایران به راحتی و یک شبه حل خواهد شد. میخواستند تمام خواستهای مردم را در ظرف برجام یککاسه نمایند. پایکوبی مردم در برخی از شهرها و شعار« دیپلمات بامنطق یادآور مصدق» در بازگشت گروه مذاکره کننده با دول غربی یک مضحکهی سیاسی و لودگی کامل بود. دورهی دوم ریاست جمهوری روحانی با اعتراضات و اعتصابات آغاز شد. اعتصابات شرکت واحد اتوبوسرانی شروع ماجراها بود. شعارهای این دروه حول مفاهیم و مطالبات اقتصادی در نوسان بود. باید اذعان نماییم که سرکوب نظام و سکوت دولت و همراهی ضمنی آن مردم بحرانزده را در تنگنا قرارداد. دولت برای جبران تراز تجاری و کمبود بودجه به چاپ اسکناس و اوراق قرضه و استقراض رویآورد. تورم افسارگسیخته و تحریمهای کمرشکن و عدم فروش نفت به نابودی تمامی مشاغل و فرصتهای شغلی انجامید. کارگاههای کوچک نابود شدند. فقر از در تمامی خانهها وارد شد و ایمان از پنجره بیرون رفت. نظام با بحران مشروعیت بیسابقهای روبه رو شد. صندوقهای بازنشستگی و موسسات اعتباری یکیپس ازدیگری ورشکست شدند. شاهد اعتراضها و تحصنهای بسیاری در همه جای ایران بودیم. همه اعتراضات به طور خشنوتباری سرکوب شد. شعارهای این مرحله ترکیبی بود از خواستهای اقتصادی همراه با زیر سوال بردن ارکان نظام که در خیزشهای دیماه ۹۶ به صورت گسترده خودنمایی میکرد. جسته و گریخته شعارهایی بر ضد دیکتاتوری و خصوصا ولایتفقیه شنیده میشد. در این خیزش میشد به وضوح خواستها و مطالبات جدید را مشاهده کرد. ترکیب سنی و هویتی حاضر در اعتراضات و راهپیماییها تنوع بیشتری را به خود میدید. شعار معروف« مردم گدایی میکنند آقا خدایی میکند» بیانگر شکاف موجود میان حاکمیت و مردم بود. یا شعار « نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» یا « سوریه را رها کن فکری به حال ما کن». به نوعی زیرسوال بردن سیاستهای داخلی و منظقهای نظام بود که با سیلی از آشکارسازی فساد سیستماتیک خواص و شرکتهای اقماری سپاه و بیت رهبری همراه بود. این مرحله به نوعی نقش روشنگری و آشکارسازی هویت واقعی نظام برای تمامی کسانی بود که اندک امیدی به ماندگاری نظام داشتند. در این مرحله نیز میزان مشارکت در اعتراضات و پیوستگی و هماهنگی نسبت به خیزشهای حال حاضر در سطح پایینتری قرار داشت. میزان مشارکت زنان در آبان ۹۶ به وضوح بیشتر شده و دههی هفتادیها به عنوان یک نیروی مطالبهگر و بازخواستکننده مشهود بود. در این مرحله نیز انفعال در بخشهای پیرامونی و خصوصا کوردستان به خوبی قابل مشاهده بود. این امر نشان داد که خلقهای ایران به یک جمعبندی کامل جهت مشارکت در تحولات نرسیدهاند. بدون شک شرایط برای احتمال به انحراف کشاندن مطالبات هنوز بر فضای اعتراضات سنگینی میکرد. نمیتوان تلاشهای برخی از اصولگرایان را برای تضعیف روحانی جهت از میدان به در کردن تمامی رقبا از صحنهی سیاسی کشور را نادیده گرفت. خصوصا سلطان خراسان «علمالهدی». زیرا نظام لازم میدید که جهت مقابله با فشارحداکثری اقدام به یکدست کردن حاکمیت نماید. این دوره شروع قتلهای بازداشتگاهی بود. نیشکر هفتتپه و جنبشهای کارگری در این دوره بیشترین پیشاهنگی را به خود اختصاص دادند. بازیهای اقتدارگرایانه دو طرف به صورت منگنه یا دولبهی یک قیچی مردم را هدف قرار میداد.
پایان دوران ریاست جمهوری روحانی عبارت بود از یک دولت ورشکسته و اقتصادی فروریخته، سیاستخارجی به بنبست رسیده، ناامیدی فزاینده و کاهش امید به زندگی بهتر. اعتراضات و خیزشهای آبان ۹۸ توفانیتر و همهگیرتر از قیامهای قبلی بود. شکست برجام دولت روحانی را کاملا به حاشیه رانده بود. جرقهی اعتراضات و خیزش را افزایش قیمت بنزین زد. این امر به تمامی زیرساخت اقتصادی و تولیدی ایران ضربه وارد میکرد. تمامی صنوف و اقشار را مستقیما تحت تاثیر قرار میداد. به یک باره از همهی شهرهای ایران خیزش آغاز شد. حضور چشمگیر جوانان، زنان در کنار هم و تغییر در شعارها و گستردگی خیزش بهیکباره نگاهها را متوجه ایران نمود. شعارهای برجسته دراین دوران عبارت بود از « مرگ بر دیکتاتور»، « مرگ بر اصل ولایت فقیه»، « اصلاحطلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا». این شعارها نشان میداد که گسست میان مردم و حاکمیت، میان خلقهای ایران و نیروهای مرکزگرا در حال افزایش است. مردم با این شعارها به وضوح بیان داشتند که دیگر فریب هیچکدام از جریانات را نخواهند خورد و تفاوت بین آن دو قائل نیستند. همچنین نشان میداد که جبههی خلقها در حال تقویت و نیرومندشدن است. اما هنوز طرحساخت یا طرحوارهی مشخصی و در سپهر سیاسی ایران هویدا نبود. آستانهی تحمل به شدت کاهش یافته و خلقها بیمحاباتر در خیابان حضور داشتند. این اعتراضات و خیزشها به شکل گسترده سکوب شد. در این دوره جوانان به آتشزدن تمامی تقدسات و نمادهای نظام رویآوردند. خصوصا سوزاندن پرچم جمهوری اسلامی و لگدکوبکردن عکسهای ولیفقیه عمق نفرت جوانان را نشان میداد. این حضور جوانان قبل از هلاکت قاسم سلیمانی او را به اعترافی دردناک واداشت. او اذعان داشته بود که باور ندارد نسلی به میان آمده که پرچمی را که آنها به اهتزاردرآوردهاند میسوزاند. میتوان گفت که دههی هفتادیها قبل از حملهی نیروهای آمریکایی او را از لحاظ روحی کشته بودند. این یک پیروزی بزرگ برای نسل جوان ایران بود. نظام با تمام توان به سرکوب و اعمال زور رویآورد. در تمامی مناطق و شهرها خلقهای ایران به خاک و خون کشیده شد. بیش از ۱۵۰۰ نفر در این خیزش توسط نیروهای سرکوب نظام به خاک و خون کشیده شدند. تنها در شهر مریوان ۱۲ نفر به شهادت رسیدند. این مرحله در سطح بینالمللی انعکاس بیشتری داشت. ماجرای هواپیمای اوکراینی هم بر بحرانهای نظام افزود. برخی از جریانها خواستند تا از این خیزش در راستای اهداف خود بهرهبرداری نموده و دست به مخاطبسازی بزنند که سطح آگاهی و تجربیات تاریخی و اجتماعی خلقهای ایران راه بر هرگونه تزویر بست. هرچند نظام با ایجاد هراس از احتمال حملهی خارجی و شعار تکراری ایران جزیرهی امن خاورمیانه( این شعار توسط جیمی کارتر ریاست جمهوری آمریکا در سال ۵۶ و در دیدار با شاه ابراز شده بود) میخواست انسجام داخلی را حفظ نماید و با تروج ملیگرایی سعی میکرد ذهن جامعه را به انحراف بکشاند. دولت و نظام سعی نمودند که شرایط کورونا را به فرصتی برای تجدید ساختار و تصاحب خیابان تبدیل نماید و همهی مردم را به خانهها برگرداند. اما این تلاشها به جایی نرسید. بدون شک آبان ۹۸ یک تمرین همگانی بود برای حضوری دیگر در آینده. خشم موجود به سرعت به سوی نهادینگی پیش میرفت.
نظام تمامی تلاش خود را برای یکدستسازی از انتخابات مجلس یازدهم آغاز شده بود و با رویکارآمدن دولت رئیسی هر سه قوهی نظام به صورت کامل در اختیار حاکمیت قرار گرفت تا با طیب خاطر هر قانونی را که برای ماندگاریاش لازم باشد به راحتی تصویب نماید. در اصل نظام خود را برای تقابل با مردم و خلقهای ایران به تمام معنا آماده مینمود. خطر را تا بیخ گوش خود حس کرده بودند. کنار زدن مردم و اطمینان خاطر از آمادهسازی همهجانبه برای رویارویی در دوران کرونا خیال نظام را تا حدی آسوده نموده بود. به قول خودشان میرفتند که گام دوم انقلاب را محکم بردارند. بعد از روی کارآمدن بایدن در آمریکا و شروع خروج نیروهای این کشور از منطقه و رویکار آمدن طالبان در افغانستان و تهاجم روسیه به اکراین، ایران شرایط را برای ترکتازی خود مهیا میدید. تحلیلی مبنی بر اینکه دیگر با ضعف آمریکا و با نزدیکی به شرق کسی نمیتواند جلو سیاستهای زیادهخواهانه و اهداف ایدئولوژیکش را بگیرد را رواج میداد. شرایط سرکوب داخلی و بازگشت به سیاستهای افراطی مذهبی و اسلامیکردن جامعه را در اولویت قرارداد. نگاه ارزشی و ایدئولوژیک به همه چیز در راس امور قرارگرفت. اما همین رفتار و انباشت مطالبات چهار دههی گذشته خلقهای ایران و دهنکجیهای مداوم نظام به خلقهای ایران کاسهی صبر همه را لبریز نمود. حادثهی قتل و تروردولتی ژینا امینی توسط گشت کشتار نظام ولایی دیکتاتور، خشم فروخفتهی را بیدار کرد که به سرعت تمام ایران را درنوردید و با شعار ژن، ژیان، آزادی گسست پارادایمی از نظام را به خوبی نشان داد. نظام تمامی حوزههای زیستی جامعه را تصاحب نموده و جایی برای انسان ایرانی باقی نگذاشته بود که بتواند در آن نفس بکشد. مشکل و مسالهی اساسی در واقع عبارت از نبود امکان زیست سالم، عقلانی، کرامتمند و به دور از تشویش و اضطراب به خاطر کنترل همهجانبهی نظام تمامیتخواه. جامعه خواهان گذار از وضعیتی به بنبست رسیده است. جایی که دیگر امکان ادامه یا تغییر در وضع موجود امکانپذیر نخواهد بود. شعار مربوطه نشان دهندهی آن است که خود معنای زندگی ضربه خورده. به قول فریدون مشیری شاعر:« من به تنگ آمدهام از همه چیز میخواهم هَواری بزنم». فریاد انسان خسته از قیدوبندها و کنترلهای مداوم یک نظام سرشار از بایدونبایدهای حکومتی متکی به جبر و زور است. شعاری که همهی مزرهای هویتی، جنسیتی، ملی، زبانی، فرهنگی، طبقاتی و اعتقادی را از میان برداشت و تمامی جامعه را در خیابان گردهم آورد. حضور نسل جدید جوانان ایرانی و خصوصا زنان به عنوان پیشاهنگان این خیزش بسیار قابل توجه است. دختران و پسران دههی هشتادی که شجاعانه و بیباکانه برای بهتر زیستن و برساخت آیندهای شکوهمندتر به خیابانها آمدند. این نسل همهی آنچه را که در طول این چهل سال عمر نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی تمامی نسلها نتوانسته بودند به زبان بیاورند یکجا و به بهترین نحو به زبان آورد. خواست، تلاش و به دستآوردن را به خوبی به همآمیخته. شخصیت منتظر و موعودگرای ایرانی را به دور انداخته و آزادی را در لحضات مبارزه میجوید. میخواهد ماندگارانه بزید از هماوردی با دیو استبداد لذت میبرد و آشفتگی و هراسانی و ضربهخوردنش را در خیابان جشن میگیرد. به قول احمد شاملو:« اینان به چِرا مرگ خود آگاهند» و به همین دلیل میتوانند زندگی را بیارایند. « مرگ بر دیکتاتور» میگویند، در محکومت یک زیست مصنوعی، غیراخلاقی، ناهنجار، انسانستیز، تک صدا، فلجکننده و خشونتبار و در مقابل « ژن، ژیان، آزادی» گویان، بازگشت به زیست سالم، سرشار از زیبایی و آفرینش، هنجارمند، اخلاقی، همزیستانه، آزاد با حضور همهجانبهی زن را خواستارند.
اما از همه مهمتر پیشاهنگی خلق کورد بود که علیرغم خیزشهای قبلی اینبار بدون تردید و با اطمینانخاطر بخش عظیمی از توان پیشاهنگی خود را به عرصه آورد. اگرچه قتل ژینا امینی به عنوان یک دختر کورد تاثیرگذار بود اما این امر به باور ما فرصتی شد که خلق کورد در وضع موجود و بنبست به وجود آمده در ایران جهت گذار از نظام رهیافتی نیرومند را ارائه نماید. حرکت درست و بجا وهدفمند خلق کورد همراهی تمامی خلقهای ایران را به همراه داشت. این اتحاد و هماآوایی ارکان نظام را به لرزه درآورد. حکومت دیکتاتوری ولایت فقیه این ذهنیت را در فرد ایرانی به وجود آورده بود که همیشه گناهکار و عاصی است و برای همین باید همیشه خود را در زیر انواع حجابها پنهان نماید تا از دید ماشینهای کنترل نظام پوشیده بماند. برداشتن حجاب طرد اخلاق حکومتی و بیرون انداختن حس گناهآلود بودن و آزمون حضوری پاک و بیآلایش در خیابان بود. همچنین پردهبرداشتن بود از کراهت و هزرگی نظام ولایی که توسط خلق کورد انجام شد و به یقین و باور جمله خلقهای ایران تبدیل شد. شهدای بسیاری به ساحت آزادی ودموکراسی در کوردستان و ایران تقدیم شده و این خونها مسافت میان انسانها را از اعتقاد و ایمان به همدیگر آکند. بدون شک این خیزش با ویژگیهای داخلی و همراهی و پشتیبانی جهانی از آن، متفاوت و آیندساز است. بازگشتی در کار نخواهد بود، زیرا جهان ذهنیتیای فروریخته و ساختاری بیمعنا باقی مانده که راهکار بقا را در بکارگیری خشونت عریان میداند. انقلاب زنان در ایران زمینهساز دموکراتیزاسیون در کشور بوده و بر تمامی خاورمیانه تاثیر خواهد گذاشت.
منبع: مجلەی ژیلمو شمارە ٢٣