کاویان کامدین

 

مراکز پژوهشی‌علوم‌اجتماعی و علوم‌سیاسی در چند دهه اخیر نظریات و دیدگاه‌های بسیار متفاوتی نسبت به درک ما از جامعه، تاریخ‌اجتماعی و تحولات سیاسی در طول تاریخ ارائه نمودند که می‌توان این دستاوردها را در حیات انسان به عنوان یک انقلاب ذهنیتی برشمرد. جامعه‌شناسی کلاسیک و علوم سیاسی کلاسیک که بر پایه نظام‌های تئوکراتیک پزتیویستی شکل گرفته بودند تعریف خاصی از ساختار‌های اجتماعی، نهادهای قانون‌گذار، سیاست و نقش جوامع در سیر تحولات سیاسی-اجتماعی داشتند. قدرت و دولت به عنوان بخشی از جامعه تعریف می‌شدند و هیچ تفاوت و تفکیکی در میان این دو حوزه قائل نمی‌شد. به همین دلیل همیشه از بالا وجود و تحمیل نظام‌های قدرت و دولت بر بدنه «جامعه» به عنوان بخش‌های اجتناب‌ناپذیر جهت تداوم حیات انسان تعریف می‌گشت. بر این منوال در جامعه‌شناسی کلاسیک و علوم سیاسی کلاسیک اندیشه و دیالکتیک «شبان-رمه» که ریشه‌های آن به افکار ارسطویی و افلاطونی باز‌ می‌گردد، سلطه‌ای هژمونی برقرار ساخته بود.

اما با پیشرفت علوم و به خصوص تغییر دیدگاه انسان نسبت به طبیعت، جامعه و کیهان، در حوزه‌ی علوم اجتماعی و سیاسی نیز تغییراتی ریشه‌ای صورت گرفت. جامع‌ترین و ریشه‌ای‌ترین تغییر این بود که دولت و جامعه نه به عنوان نهاد‌های از هم ناگسستنی بلکه به عنوان قطب‌‌های آشتی‌ناپذیر و غیر قابل ادغام باز تعریف و معرفی شدند. حتی برخی از مراکز پژوهشی جهان نهاد دولتی را در حیات اجتماعی غیرضروری و ناکارآمد خواندند.

در تحلیل آخر مکتب «مدرنیته‌ی دمکراتیک» گامی فراتر از تمام این مراکز برداشت؛ قدرت و دولت را به عنوان دشمنان حیات اجتماعی و «منشا» تمامی مشکلات همه‌ی اعصار تاریخ تمدن به خصوص چهار قرن اخیر انسانیت معرفی نمود. طبق دیدگاه مدرنیته‌ی دمکراتیک جوامع دارای تاریخی کهن‌تر از نهاد دولت و قدرت بوده و اجتماعات می‌توانند بدون این‌ نهادها نیز به حیات اجتماعی خود ادامه ببخشند. طبق این خوانش و برداشت نوین از تاریخ و حوزه اجتماعی، یکی دیگر از بزرگترین اشتباهات جامعه‌شناسی کلاسیک این است که نهاد سیاست را عبارت از قدرت – دولت می‌داند و قادر نیست خود جامعه را به عنوان یک اورگانیزاسیون «سیاسی» ببیند.

با این حال اگرچه در طول تاریخ روابطی پیچیده در میان نهاد‌های قدرت و جامعه وجود داشته، اما هیچگاه نتوانسته‌اند روابطی حسنه برقرار کنند و مدام با هم در جنگ و ستیز بوده‌اند. طبق این پارادایم، نهاد «دولت‌مداری» را نباید در نهاد «رهبری» گنجاند و معرفی کرد. چون این هر دو مقوله در حالیکه نقش‌های بسیار متفاوتی را ایفا می‌کنند در عین حال تفاوت‌ و تضادهای ماهوی عمیقی با یکدیگر دارند. در صورتیکه «دولت‌مرداری» به نام قدرت و دولت در مقام دولتی وظیفه اجرای احکام و قوانین دولتی را به صورت حاکمیت منفک و نظارت از بالا بر جامعه دارند، رهبران نیز به نمایندگی از جامعه، وظیفه‌ی پیشاهنگی و رهبری جوامع را بر عهده دارند.

از نظر تاریخی نهاد پیامبری همخوان‌ترین ویژگی‌ها را با نهاد رهبری دارد که قطب مخالف آنرا سلاطین و امپراتواران زمانه تشکیل می‌دهند. چون دولت و جامعه دو نهاد ناهنجار با سرشت و طبیعت همدیگر هستند، طبیعتا افرادی که وظیفه به اجرا در آوردن احکام دولتی را نیز بر عهده دارند، همیشه با هم در ستیز بوده و هستند.

در عصر ما نیز نهادهایدولتمدار  بسیاری وجود دارند تا جایی که در هر کشور صدها دولت‌مدار بر سر کارند. اما متاسفانه حاکمیت هژمونی مدرنیته‌ی سرمایه‌داری از جایگاه و پایگاه رهبری در جوامع بشری کاسته است. نظام هژمونی جهانی با کوچک‌ترین رشد و پیشرفت نهاد «رهبری دمکراتیک» در سطح جهان به شدت در جنگ بوده و حاظر است برای عدم رشد این نهاد تن به بزرگترین جنگ‌ها و مصرف هزینه‌های کلان اطلاعاتی و تبلغاتی بدهد.

با این حال رهبری نهادی است به نمایندگی جامعه، جهت تامین منافع اجتماعی نه تنها وظیفه راهنمایی و هدایت جوامع را برعهده دارد در عین حال موظف به «حل» تمام مسائل یک جامعه، با تمامی ساختار و  گروه‌های اتنیکی، مذهبی، زنان و …. است. ویژگی و خصوصیات رهبری تا زمانیکه این نهاد «دولتی» نشده و در مقام تامین منافع جامعه فعالیت می‌نماید، همچنان اصیل و اخلاق‌مدار باقی خواهد ماند، اما پس از اینکه یک نهاد رهبری به مقام دولتی نشست و بر امور دولتی حکمرانی کند، دیگر خاصیت ماهوی خود را از دست داده و قادر نخواهد بود به وظایف اساسی خود عمل نماید.

از این منظر کار دولت و دولتمداران محدودسازی و از میان برداشتن رهبری دمکراتیک یک جامعه است و کار رهبران نیز محدودسازی و از میان برداشتن موانعی است که نهاد دولت و دولتمداری به وجود آورده‌اند. به نوعی جنگ «دولت» و «دمکراسی» به نمایندگی رهبران و دولتمداران جریان می‌یابد و سیر تاریخ تمدن چیزی نیست جز جنگ و ستیز این دو حوزه که با روایت‌ها و تفسیرهای بسیاری در تایخ‌نگاری به آن پرداخته می‌شود. اما باید افزود که رهبری چون نهادی اجتماعی دارای خصلت دمکراتیک بوده و ناگزیر است که دمکراتیک باشد. در غیر این صورت نمی‌تواند از چنین پایگاه و جایگاه اجتماعی برخوردار باشد. به خصوص ملل و اتنیک‌هایی که تحت سایه‌ی مرگبار نسل‌کشی‌قرار داده شده‌اند، بیشتر از هر جامعه و ملت دیگری به نهاد «رهبری دمکراتیک» نیاز دارند. زیرا اینگونه جوامع با خطر نابودی روبرو بوده و این تنها نهاد رهبری است که می‌تواند یک ملت و گروهی اجتماعی را از خطر مرگ نجات دهد. هر چند در تاریخ معاصر جهان نهادهای رهبری بسیاری خود را به عنوان «نماینده» ملت معرفی کرده‌اند، اما در حقیقت شمار بسیار کمی قادر به نمایندگی «کیفیت‌»های رهبری دمکراتیک بوده‌اند.

در سرزمینی که قوانین غیردمکراتیک به اجرا در می‌آید و ملتی که درون گرداب «نسل‌کشی» سیستماتیک حبس گردانیده شده، ترور و نابودی نخبه‌گان و پیشاهنگان آن جامعه، غیرقابل انتظار نخواهد بود. قدرت‌های حاکم بر کوردستان با هدف قرار دادن رهبران و شخصیت‌های برجسته کورد در تلاش بوده و هستند تا مطالبات دمکراتیک یک ملت را از میان بردارند. از همین‌رو نیز در افکار عمومی تلاش بسیاری به خرج می‌دهند تا رهبران و پیشاهنگان مردمی را از ملت و مردم منفک نمایانده و آنان را به عنوان یاغی، تروریست، جاسوس و تجزیه‌طلب جلوه دهند تا بدینصورت، جنایات خود را مشروعیت بخشند.

در طول اعصار جوامع از سوی رهبران، نخبه‌گان و پیشاهنگان راهنمایی و جهت‌دهی شده‌اند، از این منظر جایگاه و پایگاه نخبه‌گان و پیشاهنگان در سیر پیشرفت و تحولات اجتماعی تعیین کننده بوده و هست. گاه‌ در مقام پیامبری، گاه سیاسی، گاه به عنوان فیلسوف و عالم، گاه به عنوان عارف و گاه نیز هنرمند و اندیشمند در صحنه تاریخ ظاهر شده‌اند. رهبران به نوعی نقش مغز جامعه را ایفا می‌کنند. به همین جهت دشمنان مردم که همانا قدرت‌های دولتی، حاکمان، امپراتورها و در روزگار امروزی نیز سرویس‌های اطلاعاتی دولت – قدرت هستند، در وهله‌ی نخست رهبران دموکراتیک را مورد هدف قرار می‌دهند. به این ترتیب با مورد هدف قرار دادن و نابودی رهبران و نخبه‌گان، جوامع در مقابل قدرت‌ کاملا مجهز «دولتی» مانند جسمی بدون مغز توان هیچ مقابله و مقاومتی را نخواهند داشت. در جهان مدرن این روش در راستای  نابودی جنبش‌های مردمی از سوی سرویس‌های اطلاعاتی حالت یک استراتژی تمام عیار نیست و نابود کننده به خود گرفته است.

در جنگ‌ و ستیز‌های قرون اولیه و وسطی نیز وقتی طرفی قادر به کشتن و گردن زدن فرمانده طرف مقابل می‌شد، جنگ تمام شده بحساب می‌آمد و طرفی که «فرمانده جنگ» طرف مقابل را می‌کشت، پیروز میدان اعلام می‌گردید. این روش که قدمتی بسیار طولانی دارد، حال به «فرهنگ سیاسی» قدرت‌های هژمونی تبدیل شده و حالتی فراگیر پیدا کرده است.

نخبه‌ها و پیشاهنگان صرفا رهبران سیاسی نیستند، طیف وسیعی از جوامع را شامل می‌شوند. گاه یک رهبر دینی و مذهبی می‌تواند از جایگاه پیشاهنگ برخوردار باشد، گاه یک هنرمند و گاه یک دهقان ساده به یک «رهبر دمکراتیک» تبدیل می‌شود. به عنوان مثال اسپارتاکوس یک برده بود که به رهبر قیام بردگان بر علیه نظام برده‌داری امپراطوری روم تبدیل شد. یا جوردانو برونو (Bruno Giordano) کشیش، فیلسوف و کیهان‌شناس ایتالیایی به خاطر عقایدش که مخالف آموزه‌های کلیسا بود به حکم دادگاه تفتیش عقاید و با موافقت پاپ کلمنت هشتم در شهر روم در میان شعله‌های آتش سوزانده شد. ( او به عنوان یکی از شهدای راه علم شناخته می‌شود).

مزدک، بابک خرمدین، منصور حلاج، سهروردی و هزاران ستاره درخشان آسمان مشرق زمین از پیشاهنگان و رهبران مردمی هستند که به قیمت جانشان در مقابل «باطل» از «حق» دفاع کرده‌اند و بهای این ایستار شرافتمندانه خویش را با سلاخی شدن به وحشیانه‌ترین شیوه شکنجه و یا سوزاندن در میان شعله‌های آتش پرداختند.

فرهنگ رسواسازی چرخه تمدن، یا همانا ذهنیت، فرهنگ و سیاست حاکم در طول تاریخ صرفا به کشتن و نابودی مخالفان خود کفایت نکرده است. بدیگر معنا؛ صرفا هدفش کشتن و نابودی طرف مقابل نیست. چون قدرتمداران بر این امر واقف‌اند که کشتن یک رهبر، نخبه و یا پیشاهنگ می‌تواند موجب برخاستن یک سلسله امواج از واکنش مردمی شود که بنای کاخ و تختشان را از رگ و ریشه در خواهد آورد. در بیشتر اوقات قبل و پس از کشتن در میان مردم، علیه نخبه‌ها و رهبران فعالیت‌های ضدتبلیغاتی و سیاه‌نماییهای بسیاری براه انداخته شده و بدون در نظر گرفتن هیچ معیار اخلاقی، دست به اتهام و برچسپ‌زنی جهت جریحه‌دار نمودن احساسات مردمی که از آنها تاثیر و الهام گرفته‌اند می‌زنند. به عنوان مثال بابک خرمدین پس از اینکه از طرف سلاطین عباسی دستگیر شد، بلافاصله او را اعدام و تکه و پاره نکردند. ابتدا او را برهنه بر پشت  فیل سوار کرده و در کوچه و بازار سامرا روزها در میان مردم به «رسوا سازی» شخصیت او پرداختند. طبق روایت گفته می‌شود معتصم خلیفه وقت عباسی پسر هارون‌الرشید، رژه‌ای برگزار کرد که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل ظاهر می‌شود، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. کل طول خیابان «باب‌العامه» هر دو طرف با سواره نظام و پیاده‌نظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دست‌ها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکه‌تکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهر‌ها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعد‌ها «مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستان و یاطس رومی، بطریق عموریه- که در زندان در گذشت-به دار آویخته شدند. عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد و او نیز به همان شیوه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد.

برخی منابع نقل می‌کنند که هنگامی که دست اول بابک را می‌بریندند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک در پاسخ گفت؛ چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت می‌شود، من صورتم را خونین می‌کنم که کسی گمان بدل راه ندهد، آیا بابک ترسی به دل راه داده است؟

قدرت و فرهنگ حاکم بر دولتمردان چنان اقتضا می‌کند که صرفا کشتن رقبا کافی نیست، حتما باید با هر راه و روشی شخصیت دشمن شکسته، با سنگین‌ترین اتهامات در میان مردم «رسوا» و خار گردند. پس از اینکه شخصیت، فضیلت و کرامت فرد مورد نظر تهی از معنا و ارزش‌ گردانیده شد، آنگاه نوبت اعدام و کشتن است که معمولا این مرحله نهایی بشمار می‌آید.

از این نقطه‌نظر جنگ‌ و جدال‌های اجتماعی و سیاسی به نوعی جدال میان حق و باطل نیز هستند که ما آنان را «رژیم‌های حقیقت» می‌نامیم. هیچ کدام از این انسان‌های رهبر در طول تاریخ مقاومت جوامع علیه نظام‌های اقتدارگرا، دغدغه و مشکلی شخصی نداشته‌اند. مطالب و مسائلی را که مطرح کرده‌اند و در راه آن جانشان را فدا کرده‌اند، کاملا اجتماعی و سیاسی هستند و با منافع عموم در ارتباط‌‌اند.

امروزه پاسداری و دفاع از حقوق ملت کورد نیز دارای چنین ابعاد تاریخی و اجتماعی است که اگر کسی بخواهد از این «مسئله» بحث به میان بیاورد، به شکلی آنرا مطرح و از آن دفاع کند، گناهی را مرتکب خواهد شد که منصور حلاج و مزدک مرتکب شده‌اند و به «سنگین‌ترین مجازات» محکوم خواهند گشت. در حقیقت سنگینی هر «حکم  مجازاتی» در ارتباط با بار حقیقتی آن «مسئله» است که معمولا «اسراری» در لای آن مسئله نهان است که نباید فاش و نشر گردد. اگر با دقت توجه شود در تاریخ معاصر رهبران، نخبه‌گان و پیشاهنگان «کورد» با سنگین‌ترین و توحش‌آمیزانه‌ترین احکام و مجازات، دست به گریبان شده‌اند. چرا باید در برابر صیانت از حقوق ملی، فرهنگی و سیاسی که ابتدایی‌ترین حقوق انسانی است تا این حد به شیوه‌ی مجازات وحشیانه و ترور دولتی برخورد شود؟ اگر هم تمام این‌ها جرم محسوب می‌شود، پس چرا احکام فرا قضایی و توحش‌آمیز هستند؟

شاید هم مسئله کورد یکی از امنیتی‌ترین مسائل منطقه‌ای و جهانی باشد که تا این حد با منافع دولت‌های مربوطه در هم پیچیده است و آنان را تا این حد عصبی و به خشمگین می‌نماید. از اتحادیه اروپا گرفته تا ایالات متحده اروپا، روسیه و تمام قدرت‌های درگیر در منطقه که به نوعی با مسئله در ارتباط هستند، به نوعی در تلاش‌اند هم در حوزه زندگی کوردها حضور داشته باشند و هم درگیر مسئله نشوند.

به عنوان مثال عبدالرحمان قاسملو دبیر کل حزب دمکرات کوردستان ایران 22 تیر 1368 در وین پایتخت اتریش به همراه عبدالله قادری آذر طی یک دسیسه تمام عیار از طرف سرویس اطلاعاتی رژیم اشغالگر ایران ترور شد. اما هیچ وقت مسؤولین این جنایت دستگیر، محاکمه و مجازات نشدند.

در همین منوال و در تاریخ 10 ژانویه 2013 سکینه جانسز از پیشاهنگان و موسسین جنبش آزادیخواه کوردستان، فیدان دوغان دیپلمات و نماینده کنگره ملی کورد و لیلا شایلمز از پیشاهنگان جوانان انقلابی کوردستان در «مرکز اطلاع‌رسانی کوردستان» واقع در خیابان لافایت در منطقه 10 پاریس ترور شدند. هر سه زن مبارز کورد از ناحیه سر هدف گلوله قرار گرفته بودند. عمر گونی عضو میت (تشکیلات اطلاعاتی ملی – ترکیه) متهم درجه اول این پرونده هیچگاه از طرف دادگاه و مقامات فرانسه محاکمه نشد و قبل از اینکه کار به دادگاه و محاکمه بکشد، عمر گونی در زندان به صورتی مشکوک کشته شد. کشتن عمر گونی فاعل اصلی ترور سه پیشاهنگ زن کورد به هدف نابودی و از میان برداشتن دلایل و مدارک دادگاه بود، تا مبادا دولت و مقامات ترکیه محکوم به «ترور شوند»، زیرا ترکیه عضو ناتو است و روابط و مصالح سیاسی، اقتصادی و دیپلماتیکی پیچیده‌ای با دولت فرانسه دارد.

یک نخبه یهودی در میانه ممنوعیت و اخراج  یهودیان از اسپانیا که با همین پارادوکس مسائل هویتی درگیر می‌شود می‌گوید: «از زمانیکه فهمیدم به عنوان یک یهودی چشم به دنیا گشودن برای به قتل رسیدن جرمی کافی است، با تمام توانم خواستم این درد را فریاد کنم». برداشت این یهودی از وضعیتی که در آن قرار دارد بسیار جالب توجه است و چون با واقعه «ژینوساید» درگیر شده، شباهت بسیار زیادی با وضعیت کوردهای در چنگال «ژینوساید» دارد. اگر دولتی و یا قدرتی تصمیم به ژینوساید یک ملت، گروه و یا اقلیت قومی-مذهبی گرفته باشد، دولت مذکور تمام استراتژی و سیاست‌های داخلی و خارجی خود را بر این اساس پایه‌ریزی کرده باشد، لزومی نیست که شما جرمی را مرتکب شده باشید، کافی است که شما در قالب «هدف» مورد نظر باشید، در این صورت چون شما «هدف مورد نظر» هستید، لزومی به پرونده‌سازی هم نیست، «اتهام شما همان هویت شما است»! و اگر شما در موقعیت رهبری اجتماعی و سیاسی قرار دارید، پس باید همیشه و هر لحظه برای وحشیانه‌ترین مراسم پادشاهی آمادگی داشته باشید و هیچ تعجبی هم نکند.

تا زمانیکه حیات ادامه داشته باشد، تا وقتی که انسان بر روی سیاره زمین در حال زندگی باشد، این جدال میان نهاد دولتمداری و رهبرای دموکراتیک ادامه خواهد داشت و جوامع در هر مقطع تاریخی به نمایندگی خود رهبری را برمی‌گزینند تا از ارزش‌های انسانیت دفاع به عمل آورد. برای هر مقطعی از تاریخ سبکی از رهبری به وجود می‌آید. گاه با توسل به دین و خداپرستی رهبران از جامعه در مقابل قدرت و دولت دفاع می‌کنند، گاه با تکیه بر فلسفه و علوم، گاه هنر یا عدالت و آزادی! در هر صورت آزادی و دمکراسی در عصر ما شانس پیروزی بیشتری دارند و چهره قدرت و دولت هر روز بیشتر عریان می‌گردد.

در کوردستان دو خط مشی ایدئولوژیکی و سیاسی اساسی وجود دارند که دیگر احزاب سیاسی و گرایشات ایدئولوژیکی به نوعی تحت تاثیر این دو خط فکری قرار دارند. خط مشی نخست، خط‌مشی PDK است که به صورتی رسمی از سال 1946 تاسیس و در اکثر مراحل تاریخ‌ساز نقش اسب تروا را در کوردستان بر عهده داشته است. از نظر ایدئولوژیکی متکی بر برداشت ملی‌گرایی ابتدایی، ایدئولوژی قبیله‌ای و خانوادگی است. بعد سیاسی این خط‌مشی نمایندگی از پروژه ایجاد نمونه‌ دومی از وضعیت اسرائیل – فلسطین در خاورمیانه و کوردستان است. نظام هژمون‌گرای جهانی پس از ترکیه و اسرائیل در تلاش است کوردها را به پایگاه سوم خود در منطقه تبدیل کند. رهبری  PDK نماینده این سیاست و خط مشی فکر است.

خط‌‌مشی دوم، خط‌‌مشی جنبش آپویستی در کوردستان است که به صورتی رسمی از سال 1979تاسیس و دارای پراکتیکی بر خط ضد استعمارگری، ضد امپریالیستی و پروژه «ملت دمکراتیک» است. این جنبش از طرفی با تمام ساختارهای اجتماعی-سیاسی وابسته به نظام استعمارگری در داخل و نظامی هژمونی جهانی خارجی که بر موقعیت مستعمرگی کوردستان نقاب قانونی می‌زند، در حال مبارزه می‌باشد. این خط‌مشی نیز بر پروژه ملت مکراتیک و رهبری دمکراتیک پافشاری می‌کند. جنگ و ستیزهای سیاسی موجود در میان این جریان‌های ایدئولوژیک-سیاسی، بازتاب این دو خط‌مشی رهبری است. در پشت این جدال، واقعیات عمیق فکری و عقیدتی نهفته است که منفک از تاریخ ملت کورد نیست.

رشد و پیشرفت «رهبری دموکراتیک» در جنبش‌ آزادیخواه کوردستان مرزهای منطقه‌ای را درنوردیده و امروزه مدعی حل و چاره‌یابی مسائل انسانیت است. شاید کوردها مسائل سنگین ملی – اجتماعی بسیار با دولت‌های منطقه دارند، اما چون حل مسئله کورد با آینده دیگر ملل در هم پیچیده و خاورمیانه به قلب تنش‌های جهانی تبدیل شده است، رهبریت ارائه شده نیز ناگزیر است کاراکتری «جهانشمول» داشته باشد. این شیوه رهبری با پنجاه سال مبارزه بدون گسست به اثبات رساند که در کوردستان و خاورمیانه «نهادینه‌» شده و در پنجاه سال آینده نیز همچنان نقشی تعیین کننده در منطقه خواهد داشت. مدل رهبری کلاسیک هم در سطح کوردستان و هم جهان با شکست و نابودی مواجه گشت و قادر به ایستادگی زیر بار مسائل سنگین انسانیت نبود. رهبریت دموکراتیک جنبش آزادیخواه کوردستان با ارائه رهنمود‌های «ملت دموکراتیک» و «مدرنیته‌ی دموکراتیک» تقدیر را تغییر داد و جاودانگی خود را تضمین نمود.