سیروان چیا
رژیم ایران در آغاز روی کار آمدن، خود را مستقل نامید و با جهانبینی اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقهی فقیه سعی در تبدیل گشتن به الهامی انقلابی برای سایر نهضتهای اسلامی منطقه و جهان داشت. این رژیم بر همین اساس نیز شعار«نه شرقی و نه غربی، جمهوری اسلامی» را سر لوحهای برای سیاست خارجی خود قرار داد. طی این سالها بسیاری از معترضین را به اتهام وابستگی به بلوک شرق و غرب به نارواترین جرمها محکوم و مجبور به تحمل سختترین سزاها نمود. در همان ابتدا هم معلوم بود که ساختار حکومتی این رژیم «جمهوری» نبوده و حتی ملزم به مبانی اسلامی خود نیز نمیباشد، بلکه رژیمی بر پایهی الیگاریشی دینی بود که اسلام را از نوع شیعی آن، تنها برای حفظ اقتدار حاکمیت خود بکار گرفت و هر کجا که لازم شد با بدعتگذاری، مانوری نمود و از گرداب حوادث گذار نمود.
اینک در آستانهی سالروز چهل و سومین بهمن ماه، ماه انقلاب خلقهای ایران قرار داریم. انقلابی که میبایست مبارزهی بیامان خلقها باشد در برابر استبدا و امپریالیسم جهانی. اما انقلاب توسط نیروهای ارتجاعی به یغما رفت و نرم نرمک حاکمیت در دست شیخ قم قبضه گردید. بعد از چهل و سه سال از شعار «نه شرقی و نه غربی جمهوری اسلامی» آنچه به جای مانده، استبدادی دینی، اقتصادی چینی و سیاستی روسیست. بدونشک در این انحراف انقلاب خلقی سال ۵۷ نمیتوان نقش نیروهایی که آن دوران خود را چپ و پیشاهنگ جامعه معرفی مینمودند را مد نظر قرار نداد. آنها بدون درک ماهیت واقعی افکار ارتجاعی شیخ قم «آیت الله خمینی» و یاران اطرافش به صورت سادهلوحانه فریب این شعار را خورده و به اشتباه وی را پیشاهنگ جبههی مبارزه با استکبار جهانی پنداشتد. رژیم ولایت مطلقهی فقیه با اشراف بر دیدگاه سادهانگارانهی کسانی که خود را روشنفکر میدانستند و آخوندها را مشتی ملای اکابر رفته که سواد آکادمیک ندارند و دیر یا زود جهت ادارهی حکومت دست به دامن این بروکراتهای درس خواندهی غرب رفته خواهند شد، به بهترین نحو سود جستند. آنها با زیرکی تمام توانستند از طریق واگذاری دولت موقت به این بروکراتها، زمان زیادی را جهت محکم نمودن جا پای خود کسب نمایند. انقلابیون تکنوکرات بجای پرداختن به انقلاب فکری و پارادیگمایی در درون جامعه، درگیر مدیریت روزانه شده و با ندانم کاریهای خود در ادارهی دولت تمامی اعتراضات مردمی را بر روی خود آوار نمودند. در همان اوان انقلاب چشم طمع به صندلی قدرت سبب شد تا دوستان قدیمی تبدیل به دشمنان امروز گردند. به موازات آن «دولت سایه» در قم فرصتی طلایی جهت دستیابی به مسند قدرت را به دست آورد.
جامعهی تودهای ایران که به شدت تحت تاثیر آموزههای دینی قرار داشت، طی یک دورهی کوتاه از سر کار آمدن این رژیم به طور کامل میان دستان رهبریت دینی رژیم قبضه گردید. هر چند نیروهای مترقی و چپ مولد اساسی خیزش تودههای مردم بر ضد نظام پهلوی بعنوان دیکتاتور و نمایندهی استکبار جهانی در منطقه بودند اما عدم وجود استراتژی و پاردایم انقلابی از طرف همین نیروها سبب گردید تا نتوانند ثمرهی انقلاب را به نفع تودههای مردمی تغییر داده و بسوی دمکراسی خلقی قدم بردارند.
شاید همین تجربهی تلخ انقلابیست که مردم جان به لب رسیدهی ایران را از هرگونه حرکت انقلابی به هراس آورده است. شیوهای که رژیم ولایت مطلقهی فقیه را بر مسند قدرت رساند هیچ بی شباهت به آنچه در افغانستان میگذرد نبود. روی کار آمدن طالبان از طرف غرب و روابطی که اینک کشورهای اروپایی با این رژیم برقرار مینمایند سیاستی است گام به گام در سمت و سوی به رسمیت شناختن رژیم مرتجع و ضد زن طالبان. تصاویر سفر سران طالبان به کشور «نروژ» و صف کشیدن وزرای این کشور که اکثرا زن هستند، در استقبال از طالبان خود گویای هزار حرف و حدیثی است که چگونه غرب بر اساس منافع خود همواره از ارتجاع حمایت نمودهاند. این صحنههای استقبال دست کمی از تصاویر حمایتهای غرب در برجسته نمودن خمینی و بازگشت وی به ایران در ۱۲ بهمن سال ۵۷ ندارد. آنها با این کار خود دولتی مرتجع را به مدت چهل و سه سال بر مردم ایران تحمیل نمودند.
تاریخ حاکمیت در ایران بعد از اینکه انقلاب مشروطه برای گذار از نظام مطلقه چه به صورت دینی و چه پادشاهی آن با مداخلهی خارجی ناکام ماند، بصورت تسلسل واری تکرار میگردد. این نوع حاکمیت هیچگاه خود را برخواسته از مردم ندانسته و در راه کسب مشروعیت از نظر مردمی نیز هیچ تلاشی ننموده است. چون بر اساس جهانبینی دولتداری، حاکمیت یا دارای فره ایزدی بوده و یا معصوم و برگزیدهی خدا میباشد. لذا مردمی نیست و در این باره لازم ندیده به مردم جوابگو باشد. اگر در طول این چهار دهه رژیم ولایت فقیه، جمهوری بودن را به یدک میکشد تنها برای روپوش نهادن بر جوهر راستین جهانبینی است که بر اساس آن خود را تعریف نموده. با گذشت زمان رژیم چهرهی واقعی خود را بیشتر نمایان ساخته و اینک نیز واقعیت بدنهی این رژیم تماما عریان گشته و نشان از آن دارد که سیاستهای پیرو شده در راستای مستحکمتر نمودن هستهی حاکمیت مطلق بر جامعه میباشد.
سفر رئیسی به روسیه نشان داد رژیم در صدد است تا سیاست خارجی خود را تسلیم روسیه نموده و در مذاکرات «وین» این روسیه است که به نمایندگی از ایران با آمریکا گفتگو خواهد نمود. مطمئنا روسیه هم از طریق ایران جنگ هژمونی که با آمریکا دارد را به پیش میبرد. رژیم سعی دارد حاکمیت دینی خود را حفظ نماید و در برابر نیروهای خارجی آمادهی هر نوع نرمش قهرمانانه میباشد. نبایستی فراموش نمود گسترش و عادیسازی روابط خود با کشورهای همسایه و رویکرد منعطف در توافقات هستهای با هدف محکم نمودن پایههای حاکمیت میباشد و این توافقات منافع خلقهای ایران مورد توجه نیست.
تاریخ روابط ایران و روسیه همواره جای تامل داشته است. از همان آغاز روسیهی تزاری با گسترش انقلاب مشروطه مخالف بود و با مداخله و همکاری مخالفان مشروطه در مشهد و نیروهای مذهبی مخالف مشروطه که تحت تاثیر «شیخ فضلالله نوری» بودند دشمنی نشان داد. بعدها این همکاری ابعاد گستردهتری یافته و با مداخلهی مستقیم نظامی نیروهای «قزاق» در سرکوب مشروطه خواهان آذربایجان و به توپ بستن مجلس مانع از به نتیجه رسیدن انقلاب مشروطه گشت. البته در عصر حاضر مداخلهی مستقیم به صورت گذشته شاید ممکن نباشد. اکنون روابط ایران و روسیه که بدون در نظر گرفتن منافع خلقهای ایران روز به روز در حال گسترش میباشد، تهدید بزرگی بر علیه خلقها بوده و میتواند در سرکوب نیروهای انقلابی مردمی نقشی موثر داشته باشد. عملکردهای روسیه برای سرکوب نمودن معترضین «قزاقستان» و کنترل وضعیت به نفع حاکمیت این کشور بیانگر واقعیت و سیاست روسیه در منطقه میباشد.
در کنار این روابط دیپلماتیکی میان ایران و روسیه، رژیم قم را که پیشتر گرایش غربی و انگلیسی داشت را به سوی شرق متمایل نموده و دورنمای بلعیده شدن توسط اژدهای سیر ناپذیر«چین» را غیر قابل حذر نموده است. پیمان ۲۵ساله میان چین و ایران که چند سال پیش توسط دولت روحانی و با دیپلماسی «لبخند ظریف» انعقاد گردید، به حدی رسوا کننده میباشد که حاکمیت هیچگاه نخواست مفاد آن را بصورت صریح به جامعهی جهانی ارائه دهد. با گذشت زمان و در دورهی حاکمیت رئیسی مفاد آن کم کم نمود مییابند. در حال حاضر سکاندار رژیم ولایی یعنی «خامنهای» با قرادادهای مذکور روی «فتحعلیشاه» قاجار را سفید نموده است. در دوران فتحعلیشاه قاجار عهدنامهی ننگین «ترکمنچای» بر ملت ایران تحمیل گردید. اینک تاریخ به گونهای دیگر تکرار میشود و معاهدهی بیست و پنج ساله میان ایران و چین اگر بدتر و ننگینتر از معاهدهی ترکمنچای نباشد دست کمی از آن ندارد. چین بهرهبرداری از منابع خلیج فارس به مدت بیست و پنج سال، تنها بخشی از این قرارداد است. بهرهبرداری از جزایر قشم و کیش و ماهیگیری از خلیج فارس به گونهایست که همین مناطق برای مردم بومی حاشیهی خلیج تبدیل به خاک بیگانه شده. لذا حال با این اوضاع هر کس مانده که نام این خلیج را فارس بنامد یا چین.
مفاد این پیماننامه تنها در این بعد نمیباشد، بلکه ابعاد جداگانهی امنیتی و از همه مهمتر کنترل فضای مجازی و تمامی شبکههای اجتماعی را نیز در بر میگیرد. به عبارتی رژیم سعی دارد با همکاری چین پروژهی محصور نمودن خلقهای ایران را به اجرا در آورده و وضعیت اجتماعی، امنیتی شدهای مشابه کرهی شمالی بر خلقهای ایران را در آیندهای نزدیک پیاده نماید.
اگر در بحبوجهی جنگ جهانی دوم متفقین، خاک ایران را از شمال و جنوب میان خود تقسیم نموده و در شمال روسها حاکم شدند و در جنوب هم انگلیسها، مرکز جغرافیای ایران نیز اگر چه در دست رژیم پهلوی باقی ماند، اما زیر سیطرهی آلمان مدیریت میشد. مردم، نخبگان سیاسی و روشنفکران بعد از سالها مبارزه، عاقبت در سال ١٣٥٧توانستند این رژیم دست نشانده را خلع کنند. با گذشت چهار دهه از انقلاب تحولی در شیوههای حکومتی رژیم حاکم بر ایران نه در سیاستهای داخلی و نه در سیاستهای خارجی صورت نگرفته و باز شمال کشور در دست روسهاست و جنوب در دست چین. آنچه فرق نموده تنها سپردن حاکمیت جنوب ایران از غرب به شرق است. این بار به صورتی هماهنگ شده با رژیم ولایت مطلقهی فقیه در مرکز، اقتصاد کشور به چین واگذار گشته و عرصهی سیاست نیز به روسها. در حال حاضر شیخ قم از لندن به سوی کرملین تغییر قبله دادهاند.
در این میان چیزی که نمیتوان بر آن خرده گرفت و واقعیت لاینفک نظام سرمایهداری را تشکیل میدهد؛ این که این نیروها برای پیگیری منافع خود منافع خلقها را نادیده و پایمال مینمایند. ولی به طور حتم لازم است به تندی پیشاهنگان سیاسی و روشنفکران را مورد نقد قرار داد و مانع از رشد کسانی شد که بنا به اقتضای زمانه نان به نرخ روز خورده و عنوان روشنفکر را بدنبال خود و عملکردهایشان یدک میکشند. از همه مهمتر بایستی چهرهی واقعیشان را به جامعه نمایاند. چیزی که مُد گشته حضور سیاسیونی است که تبدیل به مهرهی سوخته شده و روز به روز با تنگتر شدن حلقهی خودیها به شمار این مهرهها افزوده میشود. کسانی مانند احمدینژاد، خانوادهی رفسنجانی و لاریجانیها و معلوم نیست در آینده چه کسانی به این لیست اضافه خواهند شد. هر از گاهی سعی دارند با افشاگری، خود را به گود سیاست وارد نمایند و با گفتن:« من نبودم و من نکردم و من کارهای نبودم» خود را مبرا از گناه نشان دهند. این در حالیست که همینها در دورهای که در حاکمیت جای گرفته بودند، مرتکب بزرگترین جنایات بر علیه جامعه گشتهاند.
در کنار اینها کسانی قلمشور و روشنفکر مآبی وجود دارند که با بی مسئولیتی هرچه تمامتر بر جوانان تاخته و آنها را مشتی «لاوبالی، پر توقع و لوس و ننور» مینامند. غافل از این که همین جوانان بودند که در اعتراضات دی ۹۶ و آبان ۹۸ به صورتی رادیکال در مقابل سیاستهای استبدادی و ضد دمکراسی رژیم سینه سپر نمودند و بر سفیدی برف دی ۹۶گلهای سرخی گشتند که جوانه زده ماندگار شدند. آنها نقش روشنفکران بروکراتیک را بازی مینماید و از مقدار تریبونی که در اختیار دارند، گاهگاهی به سیاستهای رژیم میتازند، اما در واقع از وضعیت موجود راضی هستند. آنها به خوبی میدانند که رژیم از این انتقادها ابایی نداشته و به چنین افرادی برای مشروعیتبخشی به نظام خود احتیاج دارد.
در ادبیات مبارزات طبقاتی، مارکس راجع به طبقهی کارگر و پرولتاریا تعریفی تحت عنوان «لمپن پرولتاریا» دارد. در این تعریف:« لمپن پرولتاریا خرده طبقهای از جامعه هستند که بر خلاف بورژوایی و پرولتاریا در تولید نقشی نداشته و در حاشیهی اجتماع از راههای مشکوکی مانند گدایی و واسطهگری و کلاهبرداری به گذران زندگی میپردازند». بد نیست در اینجا هم تعاریفی با همین درونمایه نسبت به لمپن روشنفکر و لمپن سیاستمدار داشته باشیم. کسانی که خود خوانده سیاستمدار و روشنفکر شدهاند، بدون اینکه توانسته باشند در زمینهی آزادی و دمکراسی خلقی گامی برداشته باشند. آنها همواره به مانند آلتی در دست حاکمیت جهت مشروعیتبخشی به نظام و پردهپوش نمودن تخریباتی که نظام حاکمیت بر بنیان جامعه ایجاد مینماید. وضعیتی که جامعهی ایران در آن قرار گرفته را نمیتوان بدون در نظر گرفتن این شخصیت روشنفکر مأب در ایران تحلیل نمود.
روشنفکری در ایران همواره با معضلاتی مواجه بوده که علل و دلایل خاص خود را داشته. گاهی تحت عنوان مدرنیته تمایل به غرب داشته و با دیدگاهی غربی به جامعه نگریسته، به جای تحلیلی جامعهشناسانه و تلاش برای تحول فرهنگی جامعه مبنی بر ریشههای فرهنگی متعلق به آن، سعی در تغییر ظاهری داشته و تنها در پـی گرتهبرداری بوده است. از طرف دیگر با تاکید به ایران شهری و مکمل دیدن فرهنگ خود چه از نوع پانایرانسم و چه مذهبی آن سعی در توجیه نمودن تاریخ را داشته و به صورت انقلابی تاریخ را کنکاش ننموده و در این رابطه گامی برنداشته است.
طبق تقویم هجری شمسی ۲۰ جمادی الثانی سالروز تولد «فاطمه» دختر حضرت«محمد» به عنوان روز «زن» و «روز مادر» از طرف رژیم اعلام گشته و امسال هم ۳ بهمن ۱۴۰۰ سالروز آن بود. میخواهم جدای از تعصب دینی، شخصیت «فاطمه» که در دورهی تاریخی خاصی زیسته را مورد بررسی قرار دهم. دکتر«علی شریعتی» از معدود روشنفکران ایرانی است که با دیدی شرقی نقش عمدهای در بازبینی اخلاقیات داشته و توانسته تعریفی انقلابی از آیین تشیع ارائه داده و شیعهی صفوی و شیعهی علوی را از یکدیگر تفکیک نماید. وی در دورهی قبل از انقلاب با ایجاد گرایش اسلام انقلابی بخش بزرگی از جوانان را تحت تاثیر قرار داد. شاید اکثر ما کتاب« فاطمه فاطمه است» وی را خوانده باشیم. انتخاب هر شخصیتی تاریخی و برجسته نمودن آن بیانگر جهانبینی روشنفکر میباشد. «فاطمه» و مقایسه نمودن آن با شخصیتهای تاریخی دیگری چون «آسیه» مادر «موسی» و «مریم» مادر «عیسی» حائز اهمیت است.
در تاریخ دینی که متنی مبتنی بر ذهنیت مردسالاری را دارا میباشد، زن همواره با مرد تعریف گشته و بهترین نقشی که برایش تعریف شده «مادری» و «همسری» تقدس یافته میباشد. روشنفکر ایرانی هم از این زاویه به زن نگریسته و سعی دارد با برجستهسازی، آن را تبدیل به الگویی برای تمامی زنان نماید. این روشنفکر قابلیت یک برخورد انقلابی را نداشته و نه تنها توان وارد نمودن زن به متن جامعه را در خود نمییابد، بلکه از وضعیت تحمیلی موجود بر زن راضی بوده و همواره وی را در پستوی خانه و در خدمت شوهر و فرزندانش میخواهد.
دستگاه تبلیغاتی رژیم ضد زن ولایت فقیه به صورت عملی این الگوی زن بودن را تحت عنوان الگوی «فاطمه» ترویج میدهد. زن و مادری که در سکوتی عمیق و بسیار مطیعانه خود را فدای همسر و فرزندانش مینماید. «مریم» هم که توان دفاع از خود را نداشت و بایستی فرزند کودکاش «عیسی»، تحت عنوان معجزه در همان اوان نوزادی بر پاکی و بی گناهی وی شهادت میداد. بدین صورت میبینیم روزانه با حمله به زن سعی دارد وی را از حضور در جامعه بیرون رانده و با پیروی از سیاست افزایش جمعیت و «کودک همسری» زن را هرچه بیشتر تبدیل به ماشین تولید مثل، خدمتکار شوهر و فرزندان نماید. این الگوی نظام مردسالاری برای زن است که در نمود رژیم ضد زن حاکم بر ایران به صورت بارز و آشکاری نمایان گشته است. بدون شک این موضوع مفصلی بوده و به بررسی ژرف و وسیعی نیاز دارد. اما به وضوح طرز فکر و مبارزهی روشنفکر ایرانی در برابر این وضعیت را به ما نشان میدهد. چنین روشنفکری نمیتواند پیشاهنگ انقلاب اجتماعی باشد و تنها در حوزهی شخصی خود باقی خواهد ماند.
در حال حاضر جامعهی ایران در مقابل سیاستهای رژیم به پیکاری شرافتمند برخاسته و مسیر آزادی خود را بازیافته است. او به خوبی میداند گسترش روابط رژیم با نیروهای خارجی، به معنای افزایش فشار هر چه بیشتر و نه نوید دمکراسی و بهبود اوضاع برای جامعه میباشد. خلقهای ایران با شعور سیاسی و سطح اجتماعی بالای خود به این مهم واقف گشته که در راه دستیابی به آزادی، بدون تکیه بر نیروی جوهری خود به هیچ کس و نیرویی نبایستی امید فرج داشت. در وضعیت موجود حضور پیشاهنگ واقعی مردم که بتواند اعتراضات پراکندهی خلقی را به سوی هدفی معلوم رهنمود باشد بسیار مهم است. لذا نیرویی که بتواند اعتماد جامعه را جلب نموده و به گونهای انقلابی در راستای تحول اجتماعی گام برداشته و داری برنامهای هدفمند جهت مرحلهی گذار و بعد از آن باشد، توان و لیاقت پیشاهنگی جامعه را دارا خواهد بود.