رامین گارا
ايران فراروي تغيير
کشور ايران بهواسطه داشتن حاکميتي که مطلقگرا و عنانگسيخته است، با کنارزدن جامعه و قلدرمأبي در سياست خارجي و روابط اقتصادي خويش، نقش خلقها در جهتدهي سياستها بسوي آيندهاي دمکراتيک را بشدت محو نموده. ازقضا از ناحيه هر دو حوزه هم بهدليل افزايش فوقبحرانها، فشارهاي زيادي به حاکميت تهران وارد ميشود و چون رژيم توانايي پاسخگويي را ندارد، به راهبردهايي توسل ميجويد که قدرت عريان را با توسل به زور و ارعاب حفظ نمايد. در نمط ديالکتيک سياست و عمل، مسلما اينگونه راهبردها ره به شکست ميبرند و ايران پس از چهاردهه و اندي به فاز «تغيير و تحول لاجرم» وارد شده. راه بازگشتي وجود ندارد. نشانههاي اين تغيير، اشباع ظرف تحمل جامعه در رويارويي با بحرانها و کائوس فزاينده است که مراحلي را با خيزش در سالهاي ۹۶ و ۹۸ طي نموده و امروز با افزايش نارضايتيهاي اجتماعي در حال اوجگيري ميباشد.
امنيت و ثبات
امنيت کشور ايران و ثبات پايدار اجتماعي آن در دوران کنوني شديدا به دو مقوله «سياست خارجي» و «مسايل اقتصادي و چالشهاي معيشتي داخلي» گرهخورده است. امنيت حاکميت و جامعه يا بعبارت ديگر «دولت و مردم» بخاطر بحرانها شديدا درگير شده. امنيت اقتصادي، رواني، سياسي، اجتماعي و نظامي همه با تهديدات بزرگ داخلي و خارجي مواجه هستند. در دوران صدارت ابراهيم رئيسي که رئيس هيأت مرگ بوده و حالا رياست دولت را عهدهدار گشته، نوع تصميمگيريهاي دولت(قوهمجريه) و حاکميت (خامنهاي) در سالهاي پيشرو کاملا مؤثر خواهد بود. در سايه سياستهاي شوم رژيم، هم حاکميت و هم خلقها با چالشها و معضلات امنيتي مواجههستند. مضاف بر اينها، خود خاورميانه هم همانند ايران گرفتار گرداب بيامنيتي است. نگاه راهبردي و ديپلماتيک حاکميت به امنيت داخلي، منطقهاي و جهاني، جامعه و اقتصاد ايران را با فروپاشي بزرگ روبروگردانده. سياستهاي تندروانه دولت و حاکميت که با انتخابات مهندسيشده، قدرت را يکدست ساختهاند، پارامتر تعيينکننده در کاهش فضاي امنيتي داخلي و خارجي نميباشد و هيچ طيفي در داخل به آن اميدوار نيست. آثار امنيت ايراني و خاورميانهاي بخاطر تداوم جنگ جهاني سوم بصورت پراکنده، منفي ميباشد. از تبعات بنيادين فقدانامنيت، «عدم رشد، توسعه، پيشرفت و ترقي» در ايران و يا همانند اوضاع امروز، توقف و انجماد وحشتناک آن مقولات ميباشد. پارامتر امنيت بر ثبات در هر حوزه از دولت و جامعه اثرگذار است که بدبختانه نگاه ميليتاريستي حاکميت به جامعه و مليتها و نيز نوع روابط ديپلماتيک با جهان خارج، ثبات را از ميان برده. سنگبناي رشد و پيشرفت، وجود توأمان «امنيت و ثبات» است که ايران از آن محروم شده. نگاه امنيتي به انديشههاي مترقي و دمکراتيک و تلقيکردن آنها بهمثابه تهديد، از کشورهاي منطقه گرفته تا سفره خانوادههاي ايراني از هر دهک، همه را دچار خطر بيثباتي نموده. بدتر از همه اين است که مقولات «امنيت و ثبات» را عوامفريبانه به مسئلهاي تمسخرآميز چون «مذاکرات هستهاي» گرهزدهاند. مذاکراتي که فيمابين دول است نه جوامع.
پس از وقوع انقلاب و پايان جنگ ايران ـ عراق، دوره طولانيمدت «جنگ حاکميت ولايي با خود» آغاز شده. اميد ميرفت که حاکميت از مبدأهاي خيالي و توهمي و يا بصورت مطلقا ذهني دورشود و در عينيت تام به تغيير خود در مسير دمکراسي دستزند، اما تاکنون چنان موفقيتي را حاصل ننموده. هر نيروي انقلابي پس از انقلاب اگر توان ايجاد تعادل ميان «ذهن و خيال با عين و عمل» را نداشته باشد، پس از يک دوره بحران و کائوس، فروخواهد پاشيد. رژيم ايران امروز در فاز فروپاشي همان روند قرارگرفته. زيرا امنيت و ثبات را از خلقها سلب نموده و اين جنايت، از سوي جامعه بخشودني نيست. نه تنها امروز بلکه امنيت در آينده خلق هم بهخطر افتاده. گاهي ترفندي بخرج داده و با تبليغ و انجام انتخابات، وعده دروغين ايجاد امنيت و ثبات را به مردم ميدهند که نمونه آن، انتخابات ۱۴۰۰ بود، درحالي که هيچي عوض نشده و هم در گذشته و هم در حال و آينده، «راهبردهاي کلان ايران، توسط حاکميت و شخص خامنهاي تعيين ميشود نه دولت». دولت رئيسي در اين انتخابات واقعا بهعنوان يک منشي خامنهاي انتصاب شده. اختياراتي هم فراتر از آن ندارد و همهچيز به او ديکته ميشود. رأيهاي مردم نيز بنا به اقتضائات قدرت عريان حاکميت، دزديدهشده. رأي مردم نه بلکه يکدستشدن قدرت براي تضمين آينده پس از مرگ خامنهاي براي نظام مهم است. کل آنچه «گام دوم انقلاب» مينامند نيز چيزي جز حفظ قدرت در دستان اصولگرايان وابسته به خامنهاي نيست، زيرا دهههاست انقلاب با شکست تئولوژي قشر روحاني مواجه شده. اين شکست، امروز «جنگ امنيتي» ايران با رقباي خارجي و با جامعه معترض آن را به ميان آورده. سرويسهاي امنيتي قدرتهاي هژمونيک منطقهاي و فرامنطقهاي از قبيل اسرائيل و آمريکا، سالهاست آن جنگ را شروع و به آن دامن ميزنند. حوزه ديپلماسي ايران امروز حدود و ثغور و راهبردهايش توسط شخص خامنهاي تعيينميگردد تا در جنگ امنيتي بازندهنشود. ولي يک اصل بنيادين وجود دارد که تاکنون در بسياري از مراحل آن جنگ، چه در مذاکره و چه تهديد، ايران باخته، حتي در مقوله مذاکرات هستهاي. ايران تنها ميتواند تن به سازش و عدول از آرمانهاي خيالي انقلابي خود دهد و نه بيش از آن. کارگزاران و هيأتهاي ديپلماسي ايران هم به اندازه سپاهقدس و به موازات آن، نيروي جنگ امنيتي هستند نه رشد سياسي. در دوران روحاني، سياست خارجي ايران با ماهيت «دوقطبي» جنگ امنيتي را ادامه ميداد. يک قطب، «دولت ميانهرو» و قطب ديگر «حاکميت و خامنهاي» بود که تاحدي ديالکتيک پيشرونده مذاکرات و عمل را به جريان ميانداخت. ولي امروز با يکدستشدن قدرت و حذف دگرانديشان و دولتهاي ميانهرو و محافظهکار، ديالکتيکي درکار نيست، لذا بنبستي خطرناک حاکم شده. برخورد با جامعه هم شبيه برخورد با طرف مذاکرات هستهاي است که دشمن تلقي ميشوند. با يک سياست ديالکتيک سازنده نه بلکه با يک نوع ماجراجويي قدرتمحور مواجهيم که تبعات مخرب آن دامنگير اجتماع گشته. هم حاکميت و هم جامعه در همه ابعاد امروز در مرز فروپاشي قرارگرفتهاند. حتي بسياري اقشار مدتها و يا سالهاست فروپاشي شدهاند. اقشار و دهکهايي که معيشتشان نابود و سفرهشان بهکلي جمع شده، فروپاشي را مدتهاست تجربهکردهاند. فقط مانده کل اقتصاد کشور فروپاشي شود که فرايند حاضر خبر تلخ آن را در گوشها زمزمه ميکند.
ايران در اوضاعي قراردارد که حاکميت مطلقگرا و ديکتاتور، يا بايد به تغيير دمکراتيک خود دست زند، يا فروپاشي لاجرم خواهد شد زيرا دو راه بيشتر ندارد يا با تداوم جنگهاي متعد در حوزههاي متعدد سياست، اقتصاد، نظاميگري و غيره به «ارباب جنگ» مبدل خواهد شد يا اينکه فروخواهد پاشيد. آنچه گام دوم انقلاب مينامند هم اعتراف به خطر فروپاشي است اگرنه دليلي براي آن وجود ندارد. بنابراين وضعيت حاکم حکايت از آن دارد که رژيم نه قادر به مبدلشدن به «ارباب جنگ» است و نه عروج به سطح «پيامبر صلح». اين وسط، جامعه تنها رها شده و يگانه راه او نيز خيزش بزرگ است.
همهچيز براي رژيم، امنيتي شده، حتي اقتصاد. افزايش تورم، فقدان سرمايهگذاريها و مراودات تجاري خارجي، تعطيلي و ورشکستگي سيلوار کارخانجات و مراکز توليد و افزايش بيکاري و فقدان ارزش پول ملي، همه و همه به يک حربه امنيتي عليه سراسر ايران مبدل شدهاند. اقتصاد ايران به بزرگترين سلاح کشنده دشمن عليه دولت و جامعه ايراني مبدلگشته که نتايج اسفناک آن را بهعينه مشاهده مينماييم.
تنش و تهديد خارجي
افزايش تهديدات نظامي و اقتصادي خارجي صرفا به تهديدات اسرائيل و ازسرگيري تمرينات نظامي آن کشور براي حمله به تأسيسات هستهاي ايران پس از دو سال وقفه نيست. خيلي مؤلفههاي ديگر هست که مخاطرهآميزند ازقبيل روابط آذربايجان و ترکيه و آذربايجان و اسرائيل. آذربايجان پس از پيروزي نظامي در قرهباغ، غره گشته و نوعي همپيماني بزرگ و معامله براي فشار بر ايران ميان مثلث ترکيه، اسرائيل و آذربايجان آغاز شده و مانورهاي نظامي دو طرف خالي از پيام نبود.
همه بازيگران قدرت و رقابت منطقهاي و فرامنطقهاي امروز عليه ايران جبهه گرفتهاند. در سياست خارجي، بازي ايران با يمن به طرز تمسخرآميزي نه قدرتنمايي که شبيه «چوب در سوراخ زنبور کردن است». امروز اقتصادها و قدرتهاي آمريکا و چين در يک رقابت تنگاتنگ و مرگبار قراردارند. ميان اين دو، ايران به دنبال يارگيري جهت تغيير موازنه قدرت عليه آمريکا است، اما بحرانهاي بزرگ ايران چين را از وسوسهشدن براي بلعيدن بازار ايراني تا حد زيادي بازداشته، زيرا منافع بينالملياش بصورت پراگماتيک تأمين نميشود.
مذاکرات و تهديدات هستهاي
مذاکرات هستهاي براي جامعه ايران جز يک بارسنگينتر هيچ رهآوردي ندارد. فقط نگهداشتن مردم در حالت انتظار مداوم ميباشد. اصل بنيادين اين است که حتي اگر برجام احياگردد، باز موقتي خواهد بود تا اينکه آمريکاي بحرانزده، در مرحله و فازي ديگر، فرصتي مناسبتر استحصال نمايد.
تا قبل از يکدست شدن قدرت که با انحصار کرسيهاي مجلس در سال ۹۸ آغاز شد و در ۱۴۰۰ تکميل گرديد، طيفي از نيروهاي سياسي در ايران حضور فعالي در لايههاي بالاي سياست ايران داشتند. آن طيف مدام موضوع مذاکره با غرب را به اهرم فشار عليه اصولگرايان و خامنهاي مبدلميکرد، اما اين طيف امروز با يکدستشدن قدرت به حاشيهرانده شدهاند و ريش و قيچي هر دو دست خامنهاي است به همين دليل هنوز تحريمها برداشته نشده. بهانه اساسي خامنهاي اين است که «غرب بياعتماد ميباشد». ايران، آمريکا و غرب را «شر» ميداند ولي مسلما تاکنون «ابتکار عمل» در دست طرف مقابل يعني غرب بوده. ايران پس از يکدستشدن قدرت هرچند براي بازگشت به برجام و مذاکره تبليغاتي ميکند، اما اينبار بجاي مذاکره، درصدد است از ظرفيتها و مهارتهاي قدرتمحور خارجي خويش براي کاهش اثرگذاري تحريمها سودجويد که اميدي نيست نتيجهاي بدهد. ايران در توهم خنثيسازي تحريمها بدون مذاکره بسر ميبرد درحالي که آن يکي به اقتصاد توسعهيافته و قدرتمند نيازدارد که تهران محروم از آن است و حتي در آستانه فروپاشي هم قراردارد. به نظر ميرسد درصورت تنندادن ايران به سازش، سناريوي قبلي «تحريم و تهديد نظامي» بازخواهدگشت. رژيم ايران با دستورات خامنهاي به اين توهم ميانديشد که هم توان مقابله با تهديدات نظامي خارجي و هم سرکوب خيزشهاي مردمي را مثل سابق دارد که اين سناريو، کل کشور را گرفتار بحرانهاي عديده خواهد ساخت. اسرائيل تهديد به حمله نظامي ميکند، اقتصاد بسوي فاز فروپاشي حرکت مينمايد، سرمايهگذاريها و مبادلات خارجي حتي با چين در حال قطع کامل است و از همه مهمتر احتمال خيزشهاي خلقي افزايش يافته. خطر بزرگتر، روشهاي ايران براي کسب امتياز در مذاکرات احتمالي آينده است و آن، بالابردن توان هستهاي خود براي ساختن سلاح است که خطر رويارويي نظامي را افزايش ميدهد و اقتصاد آن را نيز منزويتر ميسازد.
بحران آب و محيطزيست
بحران آب در ايران که فقدان آب آشاميدني در هزاران روستا و صدها شهر را دامنزده، زيستبوم را با خطر نابودي جبرانناپذير روبروکرده. گذشته از فرونشست زمين، نابودي آبخوانها و زوال آبهاي تجديدپذير، تخريب بسياري از زيربناها، اراضي زراعي و راههاي مواصلاتي، اکثر زيرساختهاي توليدي ايران از کارخانجات گرفته تا راهآهن و غيره را تهديد ميکند و ممکن است با تداوم اين روند که آب شرب و آب براي گرداندن چرخ صنعت نابود ميشود، قريب نيمي از جمعيت ايران خاصه در مناطق مرکزي فلات کوچ اجباري کنند. عواقب خطرساز اين بيآبي، افزايش غارت منابع آبي مناطق کوهستاني زاگرس در کردستانات (لرستانات) ميباشد. سالهاست با پروژههاي ميلياردي، آبهاي آن مناطق غارت و به مرکز منتقل ميگردد. در ايران ۶۱۰ دشت وجود دارد که همه با خطر فرونشست زمين و بيآبي دستوپنجه نرمميکنند.
سدسازيهاي بيرويه سپاهپاسداران و پروژههاي انتقال آب آن در سراسر کشور، نابودگر اصلي حيات و زيستبوم است که اگر در کنترل آن درنگ شود، جبران بيآبي و فرونشست زمين هرگز ممکن نخواهد شد. انتقال آب از درياي خزر و خليج فارس به استانهاي موجود در فلات مرکزي که کويري است، شايد در کوتاهمدت نشانهاي از رفع مشکلات را در خود داشته باشد، اما پس از چند سال و در درازمدت شديدا بحرانزا و جبرانناپذير خواهدشد. ناگفتهنماند که تغيير اقليم چيزي نيست که تنها در ايران رخ ميدهد، پديدهاي جهاني شده و اقتصادها و سياستهاي قدرتمحور نظامهاي سرمايهداري متکي بر دولت که سيريناپذير هستند، عامل اصلي آن هستند و ممکن است که «تنشهاي بينالمللي» را افزايش دهد. بنابراين ايران با خطر تنشهاي خارجي ناشي از بحرانهاي محيطزيستي هم روبرو ميباشد. تنش دولتهاي عراق و اقليم جنوب کردستان بر سر حقابه رودخانهها و نيز ميان ايران و ساير کشورهاي شرقي و شمالي، از جمله تنشها در زمينه حقابه و ستمهاي ناشي از آن ميباشد. حتي تغيير اقليمي مصنوع دست دولتها که تنشهاي ميان کشورها را دامن ميزند، امنيت ملي آنها را به خطر انداخته.
وضعيت ملل
اوضاع مليتهاي تحت ستم ايران از قبيل کُرد، آذري، بلوچ، لر، عرب و سايرين در سالهاي اخير بيش از پيش به دليل خيزشها و مطالبات دمکراتيک آنها، متشنج گشت. پديده نوين در دوره کنوني، احياي جنبش اجتماعي خلق لر براي احقاق حقوق مليـ دمکراتيک خويش ميباشد که ايران را تکانداده. فعالترين جنبش در ميان مليتهاي ايران، جنبش کُرد شرق کردستان بوده و هست، اما خاموشترين طوفان آن نيز جنبش دمکراتيک لر بوده. امروز و پس از تظاهراتهاي ۹۶ و ۹۸ ديگر وضعيت خلق لر نيز تفاوت کرده. «مسئله لر تعيينکنندهترين مسئله ملي در ايران است که تکليف طرف پيروز را يکسره خواهدکرد». حال که ايران قطعا با تغيير روبرو است، نخبگان بادرايت لر بهخود آمده و جنبشهاي مدني هرچند ضعيفي را آغاز کردهاند. اين پديده نوين نشان ميدهد که ايران هرگز از مسئله مليتها نجات نخواهديافت. اهميتيابي مقوله «دمکراسي» در جهان نيز دال بر عقبماندن ايران از قافله تا اينجاي کار است. اين طوفاني است که همه کشورها را در هزاره نوين درخواهد نورديد حال چه با گذار از يک دوره جنگ خونبار يا يک دوره تمرين مقدماتي براي دمکراتيزاسيون. فعالشدن مجدد جنبش آزاديخواهي کُرد با ظهور پژاک، مسئله کُرد را در درجه نخست اهميت قرارداده و اکنون بزرگترين دغدغه امنيتي و سياسي نظام ايران ميباشد. اين جنبش، بيش از همه ميتواند بر اوضاع و آينده خلق لر در جغرافياي زاگرس اثربگذارد. جنبش خلق لر استعداد آن را دارد که بهاندازه جنبش ملت کُرد به وزنه سنگين مبدلگردد. حاکميت ايران در حالت کائوتيک و متورم مسائل مليتها، قطعا نيروي بازدارندگي عليه جنبش لر را از دست خواهد داد. اين، اقتضاي ديالکتيک تغيير و تحول تاريخي است و همگان در برابر آن به زانو درخواهند آمد. البته شرط بنيادين تحقق تغيير، انجام مبارزات عظيم خلقي است که امروزه ايران به آساني برنامههاي بازدارنده خود در لرستان را پياده ميسازد ولي نشانههاي مدني حکايت از احياي نيروي مهارناپذير خلقي لرستان دارد. اين نيرو در ديوار ستم و سلطه ايران ترک انداخته و اضطراب فاشيستها را دوچندان ساخته. بدين نمط، خلق لر در آينده نزديک بزرگترين بازيگر سياسي ايران هماننده دوره مشروطه خواهد شد اما اينبار در مسير دمکراتيزاسيون. خلق لر لايق زيبندهترين آزاديهاست