گوران شاهو
علی اکبر داور از مؤثرترین شخصیتهای دولت مدرن در ایران و پایە گذار «دادگستری» نوین در دولت برآمدە از استبداد رضاخانی در مورد آزادی و توسعەی جامعەی ایران در جایی میگوید: « ایرانی جماعت چە میداند آزادی یعنی چە. جماعتی کە از رمال و فالگیر دیدن سرنوشت خود را طلب کند و بە جن گیری و تمسک جستن بە دعا و اوراد روی آورد، نمیتوان انتظار پیشرفت و سعادت را داشت. پس بە این جماعت بایستی سعادت را بە زور تحمیل کرد». در واقع این سخن دل «داور» بە تنهایی نیست. بلکە ذهنیت و شیوەای از اندیشیدن است کە هموارە و بە درازای تاریخ از سوی طبقات صاحب قدرت بر جامعەای کە فاقد قدرت تشخیص خیر از شر و اصولا بیشعور و نابالغ انگاشتە شدە، اعمال گشتەاند.
اگر بە مقولەی انقلاب فرهنگی در سالهای آغازین دهەی شصت در ایران تحت سیطرەی اسلامگراها توجە کنیم و آنرا با اقدامات رضاخان جهت متحول کردن جامعەی ایران در سالهای اعمال قدرتش در اوایل قرن قیاس کنیم، متوجە خواهیم شد کە از لحاظ ماهوی هر دو از یک سنخ هستند. تنها با این تفاوت کە رضاخان آن میزان سواد نداشت تا اوامر خود را «انقلاب فرهنگی» بنامد. آنچە حداقل در این دو نمونەی معاصر میتوان ارزیابی کرد، این مسألە میباشد کە آنچە در جامعەای نظیر ایران بە وقوع پیوستە، همانا عدم دخالت خود جامعە در تشخیص و تنظیم نیازمندیهای خود است. اگر نگاهی گذرا بە تاریخ جوامعی استبدادزدە همچون ایران بیندازیم، خواهیم دید کە این وضعیت، قاعدەای لاتغییر در روابط مابین حاکمان و جامعە بودە است. روابطی مبتنی بر مشاهدەگر و مشاهدە شوندە. کە آن نیز خود محصول ساختار قدرت و شیوەهای کسب آن و همچنین بە دست آوردن مشروعیت است. بدین معنی کە بە میزانی کە حکومتها از برآوردن نیازها و تأمین رفاە جامعە از لحاظ مادی و اخلاقی ناکارآمد و ناتوان باشند، بە همان میزان در مسائل عقیدتی و اخروی جامعە کە جنبەای عینی و روزانە نداشتە و بیشتر بە حوالە کردن شبیەتر است بە خبرەگی و پیچیدەگی میرسند. و یا گاە و بیگاە فرارهای بە عقب و نوستالوژیک و یا بە جلو آرمانشهری را استادانە طرح و اجرا میکنند. برای نمونە در فواید صلوات میتوانند کتابها و مقالات بیشماری تهیە کنند، و یا با ساختن» تونل زمان» بیخانمانترین اشخاص را در وضعیتی قرار دهند کە خود را کوروش «بزرگ» بداند، اما در مورد بدیهیترین نیازهای بقای جامعە الکندند.
اما تازە قضیە از اینجا بە بعد است کە بیخ پیدا میکند. حاکم و حکومتی کە تنها بر اساس منطق قلع و قمع و اعمال زور عریان بە قدرت رسیدە و از درک و چارەیابی پیچیدگیهای حیات زندە و پویای اجتماعی بە دور است، هموارە سادەترین راە را بهترین راە میداند. اما این سادەترین راە کدام است؟ از نظر این حکام سادەترین و در عین حال بهترین راە تداوم وضعیت موجود، همانا منجمد کردن و توقف زمان است. اما از آنجا کە مفهوم زمان تنها با آفرینش است کە معنا مییابد، خود این انجماد چگونە اتفاق میافتد؟ این انجماد و توقف در زمان تنها میتواند با انجماد تفکر و اندیشە صورت پذیرد. در اینجاست کە « اندیشە» و « تفکر « کە هموارە فعالیت و تلاشی ذهنی برای آفرینشگری است جای خود را بە « بینش « کە مفهومی دینی است خواهد داد. بینش، یعنی همان در مسیر صحیح احکام شرع گام برداشتن است و هیچ نوع بدعتی را برنتافتن است. و تفکر، یعنی همان توان فرا رفتن از قالبهای ذهنی و از بیرون بە آنها نگریستن و بە داوری نشستن و مورد سنجش قرار دادن آنهاست.
آرامش دوستدار از جملەی منتقدین سرسخت فرهنگ ایرانی، این وضعیت را اصولا بە شیوەی حیات مبتنی بر فرهنگ دینی مربوط دانستە کە جایی برای تعقل و تفکر در آن نیست و راە نجاتی را هم از این فضای ذهنی متصور نیست. هر چند در مواردی شاید محق باشد. اما نمیتوان و نبایست این وضعیت را بە تمامی ابعاد حیات و فرهنگ تعمیم داد و یا بە تسلیمیت بە آن تن در داد. چرا کە اولا پذیرش این « امتناع تفکر» در فرهنگ دینی، خود ریشە در همان « بینشی» دارد کە خود دوستدار بە آن معترض است. و دوما مگر خود دوستدار از این فرهنگ دینی تغذیە نکردە است و یا شاید خود و هم فکرانش را استثناهایی تکرارناپذیر میداند. در واقع عدم آفرینشگری در حوزەی تفکر بیشتر از سر کاهلی و راحتطلبی ذهنی افراد جامعە است تا خود ساختار دین. چرا کە جوامعی کە توانستەاند این معضلات را بە نوعی چارەیابی کنند نیز کم از فرهنگ دینی تأثیر نپذیرفتەاند. آنچە از نظر این دست از منتقدین دورماندە و یا حداقل مورد واکاوی جدی قرار نگرفتە، ساختار و روابط قدرت است کە هموارە نقشی بنیادین در چگونگی تعیین مسیر آگاهی و معرفت داشتەاند. مگر نە اینکە هموارە تعدادی از علمای دینی پیوندی مستحکم با دربار سلاطین و شاهان داشتە و در خدمت آنان فتاوا صادر کردەاند.
در جریان انقلاب فرهنگی کە در ایران بعد از انقلاب ٥٧ و در دو مرحلە بە اجرا درآمد و انتظار آن است کە تداوم نیز داشتە باشد، ضربە زدن بە مسیر تفکر و اندیشە، بە ویژە در علوم انسانی نقطەی عزیمت آن است. حکومت مذهبی سوار شدە بر انقلاب، ناتوان از درک روح زمانە و پیچیدگیهای آن، با مستمسک قرار دادن مبارزە با غربگرایی با هدف تعطیل کردن تفکر و اندیشە بە پاکسازیهای گستردە در حوزەی علوم انسانی و عقلی روی آورد تا بە حفظ و تحکیم قدرت کە تنها مسألەی دارای اهمیت از نظر آن میباشد بپردازد. چرا کە توسعەی علوم انسانی و عقلی کە بە ارتقای سطح آگاهی عمومی یاری میرساند، خود موجبات ارتقای سطح مطالبات و پیامد ناگزیر آن، ناچار بە پاسخگو کردن حکومتها میباشد. حکومتهایی کە بر پایەی نظام چپاول و با خونریزیهای هولناک کە فرم و محتوای اکثر قریب بە اتفاق حکومتهای تاریخ را شکل دادەاند، نقشی اساسی در رشد نیافتگی جوامع دارند. این نوع از حکومتها کە غالبا تئوکراتیک و یا ملهم از آن هستند از آنجا کە خود را خلیفةاللە بر روی زمین دانستە و مرجع مشروعیتبخشی را نیز الوهی کردەاند، با فریبکاریهای گستردە در انحراف شعور عمومی، تنها خود را بە خدا کە تنها مرجع مشروعیتبخشی بە آنان است پاسخگو میدانند. این ویژگی تنها مختص نظام ولی فقیه نیست، بلکە حتی شخصی غربگرا همچون محمد رضا پهلوی نیز داعیەی آنرا داشت کە بە صورت مستقیم با خدا در ارتباط بودە و برگزیدەی اوست. بنابراین جهت اشاعەی این نوع « بینش « تلاش وافری را در راستای بە تعطیلی کشاندن حوزەی فکر و اندیشە انجام میدهند. هدف از این تلاش همگونسازی جامعە در شیوەی دیدن جهان و مافیە آن با بینش حاکمان است. بە این منظور و با علم بە این مسألە کە سلطەی بیشتر و با ثباتتر تنها از راە سلطەی بر اذهان امکانپذیر است. انقلاب فرهنگی در سالهای آغازین دهەی شصت و پیوند نامتجانس حوزە و دانشگاە کە از اهداف اساسی انقلابیون «فرنگیکار» بود بدان صورت قابل درکتر میگردد. اختە شدن نظام دانشگاهی در ایران و بە ویژە رشتەهای علوم انسانی، مخصوصا بعد از ماجرای کوی دانشگاە تهران در سال ١٣٧٨ در بە چالش کشاندن قدرت سیاسی پیامدهای این انقلاب فرهنگی را بە روشنی نمایان میکند.
بە تعطیلی کشاندن حوزەی علوم انسانی و اندیشە البتە تنها بە حکومتهای اسلامی و پهلوی اول و دوم در ایران محدود نمیباشد. این موضوع آنچنان مسبوق بە سابقە بودە کە اشخاصی همچون دوستدار را بە نتیجەگیریهای افراطیای همچون امتناع تفکر در فرهنگ دینی رساندە است. جهت درک بیشتر این مسألە بە یکی دو مرحلەی تاریخی در تحولات فرهنگی – اجتماعی در ایران اشارەای گذرا خواهیم کرد.
ترجمە، شرح و حاشیە نویسیهای فراوانی کە پیرامون کتاب « اخلاق نیکوماخوس» ارسطو کە توسط اندیشمندان اسلامی از قرن سوم هجری بە بعد بە رشتەی تحریر درآمدەاند، خط سیر اندیشە در این حوزە را تا بە امروز در جوامع اسلامی شکل دادە است. اما جالب اینجاست کە مابقی آثار مهم او و سایر فلاسفە کە پیرامون سیاست، هنر و زیباییشناسی نگاشتە شدەاند بە صورتی کاملا عامدانە نادیدە گرفتە شدەاند. شاید وابستگی اندیشمندان اسلامی بە دربار سلاطین و خلفا بتواند این نادیدەگیری عامدانە را برایمان توجیە کند. عدم توجە و بە عبارت دقیقتر سانسور آگاهانەی آثار مربوط بە حوزەی سیاست و مشارکت عمومی در این عرصەی حیات اجتماعی را میتوان تلاشی در راستای امتناع تفکر و ممانعت از توسعەی اجتماعی ارزیابی کرد. چرا کە توسعەی اجتماعی امری فرهنگی است کە نە بە ضرب دگنک رضاخان و کشف حجاب و نە با پارە کردن شلوار جین توسط کمیتەچیهای انقلابی قابل دسترس است. بلکە فرهنگ مقولەای پروسەای بودە و تنها در مدت زمانهای ساختارین و از راە تضادهای درونی و بیرونی و بە شیوەای دیالکتیکی فرم ذهنیتی جامعەای را شکل و تحولاتی را بە همراە میآورد. این مهم از راە تکوین و تطور افکار و اندیشەها و در معرض نقد و سنجش مداوم قرار گرفتن است کە بە تحولات اجتماعی یاری میرساند.
ویژگی قابل توجە در تحولات اجتماعی ایران و جوامع هم سنخ آن، واکنشی بودن کاراکتر این تحولات اجتماعی و فرهنگی است کە بە نوبەی خود بە شدت متأثر از تحولات سیاسی و ژئوپولتیک منطقە و جهان میباشد. بدین معنی کە بیش از آنکە محصول جدالهای فکری و تضادهای ذهنی و درونی آن فرهنگ همگام با نیازهای دگردیسی پذیرفتەی اجتماعی دگرگون یافتە باشد، محصول شرایط سیاسی، شرایط بینالمللی، گسترش مدرنیتە، کولونیالیسم و فاکتورهای بیرونی است کە دگرگونیها را تحمیل میکنند. چندان اغراقآمیز نخواهد بود اگر بگوئیم جوامعی نظیر ایران بە صورت امروزی آن، محصول نظام امپریالیسم سرمایەسالار هستند. نگاهی کوتاە بە روند مدرنیزاسیون در ایران کە از جنگهای ایران – روس در قرن نوزده میلادی وارد مرحلەای تازە گشت و با انقلاب مشروطە بە نقطەی بیبازگشت خود رسید صحت مدعا را نشان میدهد. البتە لازم بە یادآوری است کە این روند رو بە رشد « مدرنیزاسیون « در ایران تنها با اهداف تکنولوژیک و صنعتی و آنهم جهت رفع نیاز طبقەی حاکم بە تقویت و تثبیت موقعیت سیاسی خود آغاز گشت. غافل از اینکە تبعاتی ذهنیتی و فرهنگی را نیز با خود بە همراە خواهد آورد. تأسیس دارالفنون در دوران قاجار و توسط امیرکبیر کە آن همە بە شیوەای اغراقآمیز ناجی ملت ایران خواندە شدە، توسعەی بیش از حد جنگافزارها و ارتش در دوران پهلوی اول و دوم کە پدر ناسیونالیسم ایرانی خواندە میشوند و همچنین اصرار لجوجانە بر گسترش برنامەی اتمی و بە هر قیمتی توسط «رهبر» روحانی امت ایران نشانەهای این نیاز رو بە رشد هستند. اما طنز تلخ تاریخ واقعیاتی دگرگون را بیانگرند. عدم توجە بە توسعەی انسانی و ارتقای سطح آگاهی اجتماعی و ممانعت از مشارکت سیاسی و پیشبرد دموکراسی کە شاخص و معیار توسعەی اجتماعی ارزیابی میگردد، نقطەی هزیمت حکومتهای مورد اشارە میباشند. در واقع آنچە سبب فروپاشی آنها گردیدە و حکومت اسلامی در ایران را نیز بە ورشکستگی همە جانبە کشاندە، همان عدم توسعەی اجتماعی و یا بە عبارتی بهتر توسعەی نامتوازن است. کە این توسعەی نامتوازن سبب ایجاد شکاف عمیق مابین جامعە با مدیریت آن گشتە است. دقیقا همان موردی کە حکومتگران اسلامی نیز با درس نگرفتن از تاریخ بە تداوم این عدم توازن میپردازد کە نهایتا بە فروپاشی خود حکومت منجر خواهد شد. شاید بتوان این دیدگاە را کە جامعەی توسعە نیافتە را آسانتر میتوان تحت انقیاد قرار داد از آنجا نشأت یافتە دانست کە حاکمان هموارە از زمرەی راهزناند و منافع روزانەی خود را کە از راە تاراج بە دست میآورند را بە منافع بلند مدت جامعە ترجیح دادەاند. این مورد خود از نشانەهای عدم تعلق طبقەی حاکم بە جامعەی تحت سیطرەاش بودە و در اینجا بە یک نوع بیگانگی و تجاوزگری بر میخوریم. بیجا نیست کە این نوع از سلطەگری هموارە از سوی جنبش آزادی خواهی بە عنوان اشغالگری مورد خطاب قرار گرفتە است.
انقلاب فرهنگی توسط حکومت اسلامی تلاشی در راستای سرکوب و بە حاشیە بردن جامعە از مسیر تکوین اجتماعی بود. امری کە گویا اولین آنرا ناکافی دانستە باشند، بە دومین آن و اینبار در همەی سطوح و سنین پرداختەاند. غافل از اینکە وضعیت بحرانی کنونی نظام کە بە سطح ساختارین رسیدە، خود ماحصل نگاەهای ایدئولوژیکی بودە کە جامعەای «ارزشی» و نە لزوما اخلاقی را موجب گشتە است. جامعەای کە بە اذعان کارشناسان علوم اجتماعی و روانشناسی بە ورطەی سقوط اخلاقی افتادە است. سیل مهاجرت و بە عبارت بهتر فرار از کشور، سقوط اخلاقی جامعە، پدیدار گشتن انواع انحرافات جنسی و صد البتە رواج دیوانەوار فرهنگ دروغ و تملق کە از نشانەهای احساس ترس و ناامنی افراد یک جامعە است همگی نتایج جامعەی ارزشیای هستند کە بایستی بە توفیق زوری و بهشت اجباری تن دردهند.
از سطور بالا میتوان نتیجە گرفت کە راە رسیدن جامعەای بە سعادت و کامرانی نە از انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی و ایجاد جامعەای ارزشی و نە از مدرنیزاسیون پهلویها و غربی شدن فرهنگ جامعە طی خواهد شد. چرا کە تحولی کە خود جامعە در آن نقش نپذیرفتە باشد و از راە آزمون و خطا در راە تکوین آن گام برنداشتە باشد، بە دلیل اینکە از سوی افراد آن جامعە درونی نگشتە و نسبت بە تحمیل سعادت واکنش نشان میدهند، شانس اینکە بە شیوەی حیات اجتماعی تبدیل گردد را از دست دادە است. لذا امری کە بە شیوەی حیات بدل نگشتە باشد و هموارە بە صورتی آمرانە و از بالا تحمیل گردد، لاجرم پس زدە خواهد شد و یا در بهترین حالت همچون مسألەی حجاب اجباری در ایران دژنرە خواهد شد. نمونەی ٤٣ سال حکومت اسلامگراها بر جوامع ایران و اصرار بر جامعەی ارزشی خود بە حد کافی آموزندە است. در واقع آنچە موجبات این گسست جامعە از طبقات حاکم را فراهم میکند، از سویی همین نگاە ابزاری و از بالا بە جامعە است کە افراد و جوامع را همچون موجوداتی بی ادراک انگاشتە و حق طبیعی خود دانستە کە در جزئیترین مسائل زندگی افراد دخول نماید. از سوی دیگر نیز عدم تطابق خواست و منافع جامعە با حکومتگران است کە موجب تعمیق این شکاف میگردد. این شکاف هنگامی عمیقتر میگردد کە دستەای قدرتطلب بە صورت شرکتهای با سهامی خاص و انحصاری بخواهند « ارزش» ها و دیدگاەهای خود را بە هر وسیلەی ممکن و از جملە با انقلاب فرهنگی بر افراد و جوامع تحمیل کنند.
شاید زمانی بتوان بر این معضل چیرە گشت و شکافها را پر کرد و بە تطابق خواستها و منافع رسید کە جامعەای مبتنی بر اخلاق و سیاست را برساخت. سیاست از آن لحاظ کە مشارکتی همگانی و روزانە و روزآمد را در تمامی عرصەهای حیات اجتماعی شاهد بود. «اخلاقی» و نە ارزشی از ان لحاظ کە جامعە بنا بر نیازمندیهای خود و هماهنگ با روح زمان و نظام معرفتی آن عصری کە در آن بە سر میبرد بە تنظیم و ساماندهی روابط اجتماعی خود پرداختە و از این رهگذر آزادی خود کە همانا آفرینشگری است را در آغوش بگیرد.