کاوه ئه‌والان ـ
زنده آنان‌اند که پیکار می‌کنند
آنان که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است
آنان که از شیب تند سرنوشتی بلند، بالا می‌روند و پیوسته  در خیال خویش آرزویی بزرگ دارند و هدفی مقدس…..
اوج دستگیری‌های سال‌های 1387 بود که روزانه جوانان این مرز و بوم را به اتهام اقدام علیه امنیت ملی از شکنجه‌گاه‌ها و سلول‌های انفرادی دستگاه‌های امنیتی به زندان می‌آوردند. خبرها حاکی از آن بود دستگاهای امنیتی، یکی از فرماندهان منطقه را دستگیر نموده‌اند. شایعات روزانه بیشتر می‌گردید. هر کس چیزی را به آن می‌افزود و در کمتر از یک ساعت در بند به عنوان خبر موثق مورد تایید قرار می‌گرفت. در این روز‌ها بود که در زندان خبری پخش گردید که حاکی از آن بود فردی اهل شمال کوردستان را به قرنطینه زندان آورده‌اند.
چند روزی در آنجا بود، دقیقا به خاطر دارم روز چهارشنبه بود زندانیان بخش قرنطینه را تقسیم می‌نمودند، دوستان فهمیدند که او همان  فرمانده سیاسی منطقه است که در قرنطینه نگهش داشته‌اند. دوستان در‌تلاش بودند هر چە زود تر او را از قرنطینه به داخل بند بیآورند چند روز به همین منوال گذشت آن روز چهار نفر را از قرنطینه به داخل بند ما فرستادند. من از کنار تخت نزارگر رخسارشان شدم، سه نفر از آن‌ها با لهجه کوردی اردلانی سراغ وکیل‌بند را می‌گرفتند آن یکی دیگر با تیشرتی سیاه بر تن داخل را نگاه می‌کرد از نگاهش معلوم بود که خسته است با پرسش یکی از زندانیان که کی هستی ؟؟؟ جواب او با لهجه کوردی کرمانجی گفت « ئه‌ز کوردم « (من کوردم) فهمیدم که او خودش است. یکی از رفقایمان» پێشرو» به سویش شتافت و با جمله، خێرهاتی هه ڤاڵ‌‌(خوش آمدی رفیق) با او به گرمی سر صحبت را باز کرد. به کنار تخت خویش راهنمایش کرد کم‌کم زندانیان سیاسی دور و بر او را گرفتند و با تعجب به او نگاه می‌کردند پرسش‌ها یکی پس از دیگری پرسیده می‌شد و او پاسخ می‌داد. خشکم زده بود و به او خیره شده بودم کم‌کم با دلهره‌ای عجیب به پیش رفتم. و با حسی عجیب فقط نگاهش می‌کردم، گویا در آن هنگام قدرت تکلمم را از دست داده بودم.
حسم بهم تلقین می‌کردد، گویا سال‌هاست که او را می‌شناختم. با سرهم کردن چند جملە « سڵاو و رێز هەڤاڵ» دست بە سویش دراز کردم و با دست دادن با او تمام ذهنم را درگیر خویش کرد. انگار آن چند لحظە در خلاء زندگی کردم با صدای  «پیشرو « کە بە او گفت « هەڤاڵ « نارحت نباش که دستگیر شده‌ای و اینجای ! دیگر اتفاقی که افتاده. ذهنم رو بە جواب او متمرکز کردم کە ناگهان گفت « هەڤاڵی  « من نارحت نیستم چه فرقی می‌کند؟ چه در قندیل به شهادت برسم و یا در زندان اعدام بشوم ! با گفتن این حرف تمام موهای بدنم سیخ شد، برای یک دقیقه سکوت تمام آن محیط پر از پرسش و آشنایی را درنوردیده بود.
بعد از آن سکوت معلوم بود هیچ کدام از رفقا پرسشی برایشان باقی نماند. با آن جمله، جواب تمام سوالات نپرسیده را داده بود. آری دیگر یکی را متفاوت‌تر از همه کسانی که در اطرافم بودند، می‌دیدم. با نگاهی پر از صداقت و شهامت روبرو بودیم. فردای آن روز سخن به معرفی خویش گشود و در چند جملە معرفی نمود، اهل شمال میهنم(کوردستانم) از شهر وان و اسم مبارزاتیم « زندان خانی روژهه لات «و اسم مادریم « شاکر باقی « مدت پانزده سال زندگی خویش را در کوهستان‌های کوردستان در راه مبارزه و آزادی خلقم سپری نموده‌ام .
آری گرگان درنده او را چندین ماه در سیاە چالەهای مرگ شکنجە نموده بودند. زیر سخت‌ترین شکنجەها روحی و روانی قرارش داده بودند، اما آن‌ها با تمام توان و ابزارهایشان توانای آن را نداشتند که از او اعتراف و اطلاعاتی بدست آورند.  شکنجه‌گران از مقاومت او به حیرت آمده بودند و هر لحظه که سپری می‌گردید،  متحیر و شگفت‌زده‌تر می‌شدند و سوالاتی از این قبیل برایشان به وجود می آمد. چگونه پوست و استخوان می‌توانند در برابر آهن گداخته مقاومت نماید؟ چگونه یک انسان جانش را فدای باورهایش می‌کند ؟ چگونه دردی را تحمل می‌کند که قابل تصور نیست ؟ آری واعضان مرگ برایشان قابل درک نبود که یک انسان به حفظ زیبایی‌های وجودیش در برابر آن‌ها به مقاومت بپردازد. بودن به معنای مقاومت و آزادی راستین حتی در سختترین شرایط خواب پلید آن‌ها را برهم زد.  شکنجەگران کە روحشان با پلیدی در آمیختە شدە بود، نمی‌توانستند بە نداهای مبارزانی گوش فرا دهند کە می‌خواند ندای ‌فریادهای آزادی ، ترانه‌های مادری، سرودهای ‌میهنی و نداهای تاریخی را بازگو می‌کنند.
اما او با ایمانی راسخ و صداقتی مالامال از شهامت، پای در این مرحله‌ی از زندگی می‌گذارد، با هوشیاری و مقاومت در این راە تاریخی سر بە سازش و بردگی نمی‌نهاد. بە خط فکری و فلسفەی خویش دل می‌سپارد، تا او را در این راە پر پیچ و خم همانند چراغی روشن در راە آزادی و آزاد‌زیستن. چرا که این مبارزان با مقاومت خویش همانند ضرب آهنگ تپش قلب و رگ، همدیگر را می‌شناسند، هر یک با زبان و رنگ مختص بە خود همچون بخشی از آرایش طبیعت، همانند عقاب‌های کە بر بلندای قلەها بدون آنکە نظم‌شان بە هم بخورد هماهنگ بە هم می‌رسند و اتحاد گسست ناپذیری را بە وجود می‌آورد. اینان به حفظ ارزش‌ها و پایبند بودن بە باورهایش در جدال با خدایان عریان و شاهان پوشیدە اصرار می‌ورزید، نبردی را آغاز کردە کە در کنکاش و مبارزە با آن فقط بە پیروز می‌اندیشند .
حاکمان یا بهتر بگویم کاهنان عصر حاضر در برابر مقاومت او بە حیرت آمدە بودند می‌خواستند او را با وعدە و وعیدهایشان از آزادگی و آزاد‌‌زیستن نسل، مظلوم دوغان ها، مانی‌ها، احسان‌ها، و فرزادها و هزاران مبارز دیگر خلقش جدا نمایند. اما او فریادی از ندای آخرین جملات ،شیرین، فرزاد و……  برآورد کە صوت طنین‌انداز ندای آن تداعی جملە « مقاومت زندگیست « پایەهای خیال‌های شوم ددمنشان را از بنیان ویران نمود. آری دیگر « هەڤال زندان «  تمامی مناسبات ذهنیت وحشت و ترس نظام حاکم را با مقاومت بی‌نظیر خویش، با ایستار شکوهمندش در مقابل نهادهای امنیتی، دادگاه‌های حاکم و سیستم زندان، به آن‌ها فهمانید که باوری‌هایش را با هیچ چیز معاوضه و مبادله نمی‌کند.
او همان کسی بود کە در اعتصاب غذای زندانیان سیاسی در سال 87 و بدون یک لحظه تردید به رفقایش که در زندانهای ارومیه و اوین اعتصاب غذا کرده بودند پیوست. همان ندای آزادی رهبریش(عبدالله اوجالان) را زمزمە می‌کرد « زمانە یا با تو را نخواهم زیست، یا تو را با آزادی خواهم آراست « ندای آزادی از درون او را فرا می‌خواند.  ندای کوه‌ها ، صدای چکه‌ی قطرات برف آب شده که اندک اندک آبی‌تر می‌شوند و پیوسته‌تر و رود می‌گردند تا بر دامنه‌های پر از جوانەهای تازەی درختان بلوط، گردو و سرو‌های سر بە آسمان کشیدە برسند و خود را به آرامش دشت بسپارند و پیام تک تک لالەهای کوهستان‌ را بە گوش فرزندان این سرزمین برساند.
کە امروز و یا فردا چشم بر این جهان می‌گشایند تا نام هیمن، حبیب، فرزاد، علی، فرهاد و شیرین را بر خویش نهند و سرزمینمان با یک هم آغوشی تاریخی، در مهد تمدن انسانیت فرزندانی را دوبارە متولد کند. آری او دانش‌آموخته‌ی همان  اندیشه‌ای است. کە در سالهای نە چندان دور در شمال میهن فرهنگ مبارزاتی « مقاومت زندگیست « درِ زندان را به سوی زندگی گشود. و میراثی شد برای فرزندان آینده‌ی این سرزمین. آری این ندا، ندای مام میهن است کە با ارزشترین فرزندان خویش را فرا می خواند.
همان ندایی کە در پانزدهم فوریه‌ی 2008 سالروز توطئە بین‌الملی علیە رهبر ملت کورد در راهروهای زندان پیچید. در زندان مرکزی سنندج طی مراسمی با گردهم‌آیی زندانیان سیاسی و عمومی در داخل بند و در مقابل چشمان زندانبانان و مامواران امنیتی آن روز را، روزی سیاە برای خلق کورد نام نهاد و با همان صدای گرم و ارادە‌ی پولادین مسببان آن را کە دشمنان این خلق‌اند را محکوم کرد.