با حصول توافق 2 آوریل در لوزان سوییس بین ایران و گروه 1+5، موضوعی که بیش از همه اهمیت پیدا میکند این است که با دستیابی به این توافق سرانجام کدامیک از طرفین به برد نهایی دست یافت و یا به زبانی دیگر آیا نتیجهی این مذاکرات برای ایران یک برد محسوب میشود یا یک باخت مطلق؟ در ابتدا باید عاملی را که طرفین و بهخصوص ایران را مجبور به قرار گرفتن در مسیر مذاکرات کرد روشن کرد. واقعیت اینست که جمهوری اسلامی به دو دلیل بسیار عمده چارهای جز وارد شدن در سیکل مذاکرات نداشت ابتدا اینکه وضع فشارهای اقتصادیای که بهصورت روزافزون بر حجم آنها افزوده میشد توانست ضربات کاریای را بر پیکرهی زیربنایی اقتصاد ایران وارد آورد. بهطوریکه درصورت پیدا نشدن راهچارهای برای توقف این تحریمها، ایران را دچار چنان ضربهای میساخت که بیگمان تا دههها تأثیر آن بر اقتصاد ایران ملموس بود. و مورد دوم و مهمتر اینکه با توجه به عزم قدرتهای غربی و لابیهای پشتبرده برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای بههر قیمتی، گزینهی نظامی بهعنوان راهحلی نهایی (نه لزوما ترجیحی) در دستور کار قدرتهای غربی قرار گرفته بود. جمهوری اسلامی با وقوف بر این فاکتها، علیرغم وقتکشیهای چندین ساله بالاخره مجبور به نشستن بر سر میز مذاکره شد. پس تاکنون نیز میتوان مجبور شدن ایران برای حاضر شدن بر سر میز مذاکره را یک باخت تلقی کرد. هرچند که ایران دائما با شعارها و تبلیغاتی وسیع سعی در داوطلبانه بودنِ شرکت در روند مذاکرات را داشت ولی باید این واقعیت را پذیرفت که قصد قدرتهای غربی برای وارد کردن ایران به روند مذاکرات را میتوان تلاش همین قدرتها برای القا و تحمیل نظرات خود بر ایران دانست و این تأییدی بر ناچار بودن ایران در شرکت در این مذاکرات. بیگمان اگر در یک مذاکره، یک طرف بالاجبار وارد مذاکرات شود بدین معنیست که در طول مذاکرات نظراتی بر وی تحمیل خواهد شد. وقتی که پذیرش ایران برای محدود کردن وسیع برنامهی اتمی و نظارت دائمی سازمانهای بینالمللی بر این برنامهها را مشاهده میکنیم بهراحتی میبینیم که ایران تنها در ازای برداشتن تحریمهایی که فشار مضاعفی را بر اقتصادش وارد میکرد مجبور به پذیرش چنین توافقی شده است. از طرفی وقتی به هدف نهایی تحریمها و تهدیدهای غربی نظری انداخته میشود بهراحتی دیده میشودکه تنها هدف وضع این تحریمها و تهدیدها، نظارت مستقیم سازمانهای غربی و بینالمللی بر تمامی برنامههای اتمی ایران بوده است.
شاید این اندیشه به ذهن خطور کند که رفع تحریمها و تهدید نظامی تا همینجا نیز برای ایران یک برد محسوب میشود ولی با یک نگاه و واکاوی دقیقتر صحت چنین نگرشی نیز زیر سؤال خواهد رفت. ابتدا باید دانست که محدودهی جغرافیایی ایران بهلحاظ ژئوپلیتیکی برای نظام جهانی بسیار مهم میباشد. از طرفی حاکمیت جمهوری اسلامی بر این جغرافیای حساس و به وجودآوردن مصائبی همیشگی برای غرب، اهمیت این منطقه را برای غرب بیش از پیش مینماید. بنابراین غرب برای تسلط بر این منطقه بهطور مداوم تمامی تلاش خود را خواهد نمود. و این یعنی ادامهی واکنشهای غرب به تمامی رفتارهای جمهوری اسلامی اعم از برنامهی اتمی، حقوق بشر، حقوق ملیتها، امنیت منطقه و جهان و… . با این توافق بهنظر میرسد که ایران تنها بتواند برای چند صباحی بر عمر خود بیافزاید چون اولا بهخوبی بر اصرار غرب برای تحتکنترل گرفتن منطقه آگاه است و ثانیا هرگونه انفعال و کوتاهآمدن در موضوعهایی که با نظام جهانی در ارتباط است، نوعی تضعیف اقتدار داخلی و حاکمیتی میباشد که تاکنون بهواسطهی آن توانسته از بروز بسیاری مشکلات (از جمله شورشها، اعتصابات، تظاهراتها و…) جلوگیری بهعمل آورد.
نباید این حقیقت را از یاد برد که نیروهای هژمونیک جهانی و در رأس آنها ایالات متحده همواره در مقابل جریانات فرعیای مانند ایران (بهعلت ضعف ساختاری از جمله عدم مشروعیت داخلی و…)، از سیاست «کجدار و مریز» استفاده میکنند. یعنی نمیتوان انتظار داشت که غرب و ایالات متحده منافع نظام را صرفا فدای یک «خوشقولی ساده» برای خوشامد ایران بکنند. منافع غرب ایجاب میکند که همواره از این سیاست (کجدار و مریز) بهره ببرند و در مواقع لزوم استراتژیهای دیگری را در برابر شرایط کنژنکتوری پیشامده بهکار گیرند. یعنی این توافقات تنها تا زمانی الزامآور است که منافع غرب چنین چیزی را ایجاب کند؛ کما اینکه پیامهای گاهوبیگاه نتانیاهو نخستوزیر اسرائیل و نیز نامهی سرگشادهی نمایندگان جمهوریخواه کنگرهی امریکا نیز تأییدی ضمنی بر این مدعیست. میتوان گفت که بقای رژیمهای مانند جمهوری اسلامی، بهدلیل ماهیت استبدادیای که در درون خود حمل میکنند تنها از راه فرافکنی، داشتن یک دشمن خارجی و بسط مستمر قدرت نظامی خود امکانپذیر است و این دقیقا موضوعیست که برای غرب غیرقابل تحمل میباشد. در واقع غرب هیچوقت ریسک پذیرش یک ایران قدرتمند را نخواهد کرد. پتانسیلی که جمهوری اسلامی برای ایجاد بحران در منطقه و جهان از جمله برنامهی مشکوک اتمی، تلاش برای گسترش برد موشکهای قارهپیما، ارسال سلاح به گروههای مسلحِ درگیر با منافع غرب، گسترش فعالیت سپاه قدس در خارج از مرزهای ایران، قدرتیابی روزافزون در کشورهایی مانند عراق، تحت کنترل گرفتن رفتار سیاسی کشورهایی مانند لبنان و سوریه و مشکلاتی که با این اقدامات برای امنیت اسرائیل پیش میآید و نیز تهدید مداوم اسرائیل به نابودی و اعمالی از این دست دارد، غرب را مجبور میکند که به هر طریقی از ماندگاری چنین رژیمی ممانعت بهعمل آید. یقینا غرب میداند که با یک توافق دیپلماتیک هستهای نمیتواند تمامی اعمال جمهوری اسلامی را تحت کنترل درآورد و بنابراین در آینده نیز بر ادامهی فشارهای خود بر جمهوری اسلامی (بهبهانههای مختلف) اصرار خواهد کرد. این را میتوان در لحن صریح اوباما در سخنرانیِ پس اتوافق مشاهده کرد که با قاطعیت تمام از پابرجا بودن تحریمهای حقوق بشری بر ضد ایران سخن گفت. ایران نیز بهخوبی بر این نگرش غرب اشراف دارد و با این مقاومتها تنها سعی در طولانی کردن عمر خود دارد. میتوان گفت که از همان ابتدا ایران متوجهی این موضوع بود که توان مقابله در برابر گروه1+5 را ندارد و از آنجا که میداند پس از برنامهی اتمی، غرب بهانهی دیگری را پیش خواهد کشید، تنها سعی در چانهزنی به منظور خرید وقت هرچهبیشتر را داشته و دارد.
میشد مواضع منفعلانهی جمهوری اسلامی در برابر قدرتهای غربی را در این مدت بهخوبی مشاهده کرد. در حالیکه ایران با اشراف بر ضعف مقاومت در برابر غرب، بهشعارهای پوپولیستی از زبان مقامات مذاکره کننده برای مصرف داخلی روی آورده بود، غرب با اصرار مداوم بر روندی که ایران را بدان وارد کرده بود، مداما اقتدار و قدرت یک طرفهی خود را نشان میداد. گرچه وزیر خارجهی جمهوری اسلامی با «فرو کردن مداوم دستها در جیبهایش و قدم زدن با وزیر خارجهی ایالات متحده» سعی در عادی نشاندادن و تسلط ایران بر اوضاع را داشت ولی در پایان، اعتراف به محدود شدن برنامهی اتمی ایران و نظارت دائمی سازمانهای بینالمللی بر آن توسط آقای محمد جواد ظریف و نیز سخنرانی باراک اوباما که پس از حصول توافق هنوز مقتدرانه بر تهدید جمهوری اسلامی ادامه میداد، نشان از یک باخت حتمی برای ایران داشت.
پژار آبدانان