ریوار آبدانان —

تاریخ ایران آكنده از مبارزات كمونال و سوسیالیستی است. بی‌شك نمی‌توان این تاریخ را به جریانات چپی كه به‌ویژه در دوران پهلوی سر برآوردند محدود كرد. اگر هنوز هم جامعه با وجود یورش‌های سهمگین مدرنیته‌ی سرمایه‌داری و به‌ویژه در عصر سرمایه‌ی مالی روی پا مانده است، ناشی از همین تاریخ مبارزاتی است. می‌توان پیشینه‌ی مبارزات جامعه‌گرایانه‌ی ایران را به مقاومت كنفدراسیون‌های قبیله‌ای مرتبط دانست. اگرچه سنت دولتی و قدرت‌طلبی ریشه‌هایش را در ایران عمیق ساخته است اما این همه‌ی تاریخ نیست. روی دیگر، همانا تاریخ مقاومت و برابری‌خواهی ایرانیان و خلق‌های مختلف ایران است. به نظر می‌رسد تا جریان چپ ایران به این تاریخ عظیم رجوع نكند و همچنان تاریخ را با محوریت اروپا تحلیل نماید نمی‌تواند رهیافت صحیحی به‌عنوان آلترناتیو بیابد. آری ماركس، انگلس، لنین و دیگر مبارزان راه سوسیالیسم تلاش‌های سترگی به عمل آوردند كه هرگز قابل انكار نیست. اینان شایسته‌ی تقدیرند. اما تاریخ مبارزه‌ی سوسیالیستی به اینان محدود نیست. آیا می‌توان بابك و مزدك و خرم را از دایره‌ی مبارزات كمونالیستی و جامعه‌گرایانه حذف كرد؟ آیا می‌توان تاریخ مقاومت كنفدراسیون‌های ایلی كه در درون خود نوعی دموكراسی اولیه‌ی قبیله‌ای داشته‌اند را انكار كرد؟ چرا كوچكترین نمونه‌های دموكراسی و مبارزه و سوسیالیسم اروپا برای ما محور و سرلوحه باشد اما داشته‌های خودمان همیشه در نظرمان حقیر به نظر آیند؟ تا زمانی كه از هژمونی لیبرالیسم اروپایی كه خود را مركز جهان می‌انگارد رهایی نیابیم، همیشه مبارزه‌ی سوسیالیستی را بر شالوده‌ی غلط بنا خواهیم نمود. حتی آیین‌ها و باورهای ایرانی آكنده از خصلت‌های دموكراتیك و جامعه‌محوری و برابری‌اند. آیا برابری، احترام به محیط‌زیست و ارزش قائل شدن برای زن كه در فلسفه‌ی زرتشت وجود دارد كمتر از فلاسفه‌ی غرب است؟

جان كلام اینكه تا تاریخ را بر شالوده‌ی واقعی خود قرائت نكنیم مبارزه را از همان اول به بیراهه خواهیم برد. هدف‌مان ردكردن ارزش‌های سوسیالیستی اروپا نیست؛ آری نه ایران مركز جهان است و نه هر چیز به شرق تقلیل می‌یابد، اما خودانكارگری كه همچون ویروس در ذهن مبارزان خاورمیانه‌ای ریشه دوانده را باید درمان نمود.

به نظر من حتی تاریخ معاصر چپ نیز به خوبی شفاف‌سازی نشده است. چرا نام فلان ستاره‌ی هالیودی و تیم فوتبال از نام‌های درخشانی همچون خسرو گل‌سرخی، خسرو روزبه، دانشیان و… بیشتر به گوش جوانان برسد؟ آیا این گناه و تقصیر ما نیست؟ چه شد كه داعیه‌ی مبارزه و چپ‌گرایی دهه‌ها‌ی پیشین اینك افول كند و خوره‌ی نئولیبرالیسم بر جان آزادی‌خواهان بیفتد؟ آنهم درست در مقطعی كه نظام ضدانسانی مدرنیته‌ی كاپیتالیستی در اوج بحران ساختارین خود به‌سر می‌برد و هر آن می‌رود تا فروپاشد(البته اگر بكوشیم و مبارزه كنیم). به نظر می‌رسد كه این‌ها تا سطح مهمی ناشی از عدم اهتمام چپ‌گرایان ایرانی به تاریخ است. ما باید تاریخ خون‌های ریخته‌شده در راه آزادی را بنویسیم. آیا جز با زیستن میراث پرشكوه گذشتگان می‌توان راه به سوی اكنون و آینده گشود؟ اگر سرمشق‌مان گل‌سرخی‌ها نباشد و شهادت در راه جامعه، طی هجوم بی‌امان لیبرالیسم بی‌معنا و واپس‌گرایی جلوه كند پس چگونه می‌توانیم از جامعه دفاع كنیم و خود را سوسیالیست بنامیم. اگر تاریخ چپ و مبارزات سوسیالیستی‌مان را در عصر یاوه‌هایی همچون «پایان تاریخ» و «پایان ایدئولوژی»، بازخوانی نكنیم و به كنشگران و احیاكنندگان آن تاریخ مبدل نشویم و آن تاریخ آكنده از شور آزادی‌خواهی و برابری‌طلبی را روزآمد نسازیم، پس چگونه شرافت اطلاق عنوان «سوسیالیست» را بر خود روا بدانیم. به نظر می‌رسد كه آنچه چپ ایران بیش از همیشه به آن نیاز دارد بازخوانی تاریخ خویش است. باید به عمق تاریخ برویم و بدانیم كه در كجا اشتباه كردیم. كجا بود كه چپ‌ها فریفته‌ی قدرت، دولت و دیكتاتوری شدند. در كدامین نقطه بود كه بروكراسی عریض و طویل سلطه و قدرت بر گزینه‌ی دموكراسی و خودمدیری جامعه ترجیح داده شد. چرا آنان كه برای آزادی و برابری انسانیت در زندان‌ها شكنجه‌ها دیدند و سرها بالای دار رفت و سینه‌ها سپر گلوله گشت، چنین به بوته‌ی فراموشی سپرده شدند و دم زدن از ارزش‌های اجتماعی واپس‌روانه جلوه‌گر شد. سادگی، صداقت و در میان مردم بودن‌ها كجاست؟ آیا نباید انقلابی را در افكار و در وجدان‌مان ایجاد كنیم؟ چرا ذهنیت سوسیالیستی نتواند خود را در بطن خلق سازمان‌بندی نماید و رؤیت‌پذیر گرداند؟ چرا از دل این‌همه كتاب و تئوری، كمون‌های واقعی، شوراهای زنده و پرشور، اقتصاد كمونال و شیوه‌ی زندگی خودمدیر جامعه، در میان‌مان چونان یك گیاه تناور نروید؟ این‌ها همه و همه تنها با بازخوانی تاریخ‌مان می‌تواند پاسخ داده شود. بازگشت به تاریخ و گره از گره‌كور‌ها گشودن، سرآغاز انقلاب ذهنیتی و وجدانی چپ خواهد بود. كلاسیك‌ها كه جامعه را در تاریخ شكل‌گیری برده‌ی مدرن سرمایه‌داری یعنی طبقه‌ی كارگر خلاصه كردند، اصولا جامعه را در برابر كارفرمایان و نظام سرمایه‌داری به حالت ابژه‌ای حقیر و بی‌تاریخ درآوردند. آن نوع چپ‌گری، انقلابی ذهنیتی نیافرید و از كارگرانی كه ذهن‌شان تنها در جستجوی مزد و مزایا بود انتظار انقلاب برابری و آزادی را داشت! این سرآغاز كم‌رنگ‌شدن گشت. چپ و سوسیالیسم تا جامعه را در كلیت تاریخی‌اش بازنجوید و نتواند خود را در تمامیت جامعه ساختاربندی كند، نمی‌تواند آزادی و برابری به ارمغان بیاورد. این‌ها را برای نامطلوب‌جلوه‌دادن چپ نمی‌گویم. چپ در گذشته آزمونی بس عظیم از سر گذراند. اشتباهاتی داشت اما ارزش‌های عظیمی نیز آفرید كه جامعه را پابرجا نگه داشت. مسئله این است كه به دلیل اشتباهاتش نتوانست ارزش‌های آفریده‌‌شده‌ را به حالت ساختارهای اجتماعی كمونالی درآورد كه هیچ قدرت سیاسی‌، اقتصادی و هیچ نظام دولت‌ـ‌ ملتی نتواند آن‌ها را تحت سلطه درآورد. بازخوانی تاریخ چپ، بازگشت ما به ریشه‌ها، بازگشت‌مان به خویش و خودانتقادی ما در راستای آغاز دوباره‌ی پیشاهنگی‌نمودن است. تنها اینچنین است كه شایسته‌‌ی تاریخ خود خواهیم گشت.