ريوار آبدانان
رهاورد انديشههاي وارداتي اروپا، بهويژه انديشههايي كه حول «دولتـ ملت»گرايي شكل گرفتند، براي خاورميانه چيزي بدتر از بلاياي آسماني بود. به ويژه آنكه كهنترين فرهنگها و هويتهاي اين منطقه زير تيغ علوم آلوده به سلطهگري قرار گرفتند و همانند جسدي مرده، تشريح شدند. پسوندهاي تصغير و تحقير به نام و عنوان خلقها الصاق گرديد و دولتـ ملت به تنها سمبل مقدس و خداي خدايان مبدل گشت. كوردها كه سلول بنيادين هويت آريايي هستند، حتي نامشان نيز با حذف و انكار رويارو گشت. حتي بهكار بردن واژهي فرهنگ نيز در حق آنها روا ديده نشد. فرهنگ هزارانسالهي آنها، خردهفرهنگ ناميده شد. نام سرزمينشان را كلمهي ممنوعه عنوان كردند. آنجا هم كه نامي از آن باقي گذاشتند، آنقدر پسوند و پيشوند تحقير و تصغير بر آن زدند تا ماهيت تاريخياش به چشم نيايد. اين مسئله بهويژه در ايران تراژيكتر از ساير كشورهاست. چرا كه نام كورد و فرهنگ آريايياش با نام ايران گرهخورده و عجين است؛ اما اينهمه مورد ستم و انكار واقع ميشود. تا جايي كه واقعيت كوردهاي شرق كوردستان بهشكلي بسيار نرم و تدريجي به سمت نابودي كشانده ميشود. تاريخ، گواه حضور پررنگ كوردها در عرصهي تاريخ ايران است. اما چه شد كه اين سنگبناي ايران چنين با بيمهري و ظلم رويارو گشت؟
خردهفرهنگ ناميدهشدن فرهنگهاي كهن ايران از كورد و بلوچ و تركمن تا آذري و عرب و گيلك به معناي به صدا درآمدن دوبارهي زنگ خطر است. زنگ خطر موج تازهي نسلكشيهاي بيرحمانهي فرهنگي. بهويژه اينكه رئيسجمهور جديد در ديدار از رسانهي ملي، از تكبودن ملت ايران و خردهفرهنگ بودن ساير فرهنگهاي غيرملي در ايران بحث كرده است. پيداست كه در دولتـ ملتها، رسانههاي ملي مجريان نسلكشي فرهنگي، فتح ذهنيتي جامعه و نابودي زبانها و گويشهاي بهاصطلاح خودشان غيررسمي هستند. بنابراين حق داريم كه بهعنوان فرهنگهايي در حال نسلكشي شدن، احساس خطر كنيم.
واقعيت اين است كه ملت واحد ايراني وقتي معنا دارد كه كليهي مليتهايي كه در چارچوب مرزهاي سياسي ايران زندگي ميكنند بتوانند فرهنگ و هويت خود را حفظ نمايند، ساختاري دموكراتيك بيابند و با آزادي سياسي خويش و بهطور داوطلبانه در ايران مشاركت كنند و كليت فوقانيتري را به نام ملت دموكراتيك ايران بسازند. وقتي كورد و بلوچ و آذري و عرب و… زبان و هويت و فرهنگشان نابود شود، چيزي كه باقي ميماند ملت ايران نخواهد بود بلكه يك ساختار اجتماعي شبيهسازيشدهي مصنوعي خواهد بود. اين يك فاجعه خواهد بود. وحدت و يكپارچگي، اگر با نابودي تنوعات و تكثرهاي اجتماعي و فرهنگي همراه باشد، هيچ معنايي نخواهد داشت و امري ناپذيرفتني است. چرا كه اين امر، نوعي تحميل يكجانبهي دستكشيدن از «خودبودن» و مبدلشدن به «ديگري» است.
دشمني با فرهنگهايي كه در فرهنگ رسمي دولتي ادغام نشدهاند، به معناي دشمني با دموكراسي است. چرا كه فرهنگهايي كه دولتي نشده و خود را شبيه ساختار ساختهوپرداختهي مركز نكرده و ميخواهند خودشان باشند، از نيروي بالقوهي عظيمي جهت دموكراسي برخوردارند. اصرار دولت بر يكدستسازي فرهنگها، در اصل تلاشي است تا ساختار فرهنگـ تاريخي خلقهاي مختلف را از بين برده و آنها را از جوهرهي دموكراسيخواهي و قدرتستيزيشان تهي نمايد. بنابراين فرهنگها را تكهتكهكردن و تحتنام خردهبودن بر آنها برچسب و انگزدن، به معناي دشمني با دموكراسي(مردمسالاري) است. از همين رو از آقاي روحاني رئيسجمهور تازهي ايران ميپرسيم: آقاي روحاني، خردهفرهنگ ناميدن فرهنگهاي هزارانساله و پرقدمت ايران از كورد و بلوچ گرفته تا آذري و گيلك و عرب، كجايش اعتدال است؟ مگر قرار نيست شما پاسدار اعتدال و بازگشت از افراطگريهاي دولت قبلي باشيد؟!
تكگرايي هم با اعتدال در تضاد است و هم با اصلاحطلبي. چرا كه تكگرايي و انحصاريبودن همهچيز در يد يك فرهنگ و ملت رسمي و انكار سايرين، نوعي افراطگري است كه ميتواند تا سطح فاشيسم گسترش يابد.
فرهنگ، تمام گذشتهي تاريخي هر ملت و هر عضو جامعه را دربر ميگيرد. وقتي فرهنگهاي متكاثر موجود در پهنهي يك كشور خطرناك تلقي شوند و جهت رفع خطر و توهم تجزيهشدن، خرده ناميده شوند، به معناي انكار تاريخ ملتها و خلقهاي منسوب به آن فرهنگها ميباشد. ما اگر خرده باشيم، براي نسلكشيشدن، بيارادگي و سلطهپذيري مساعد خواهيم گشت. خرده، هميشه از منظر فرادستان همان ماهيهاي كوچكي هستند كه بايستي توسط نهنگ گرسنهي «تكفرهنگ و تكملت» بلعيده شوند.
فرهنگ، عبارت از تمام ذهنيتها، معاني و نهادهاي ملموس جامعه است كه در طول تاريخ جريان يافته و به اكنون رسيدهاند. فرهنگ، معناي ماست و ما بدون فرهنگ، بيمعناييم. فرهنگ، جهان زيباييشناختي ماست. بدون فرهنگ، زيبايي بيمعناست. بنابراين انكار فرهنگها، به معناي كمر به قتل «زيبايي و معنا» بستن است. مرگ فرهنگ، مرگ معنويت و انسان است.
آقاي روحاني از گلهاي باغچهي فرهنگ و ملت ايران بحث ميكنند. بايد پرسيد وقتي گلهاي باغچه زير پا لگدمال شوند و فرصت تنفس و زندگي از آنها سلب شود، ديگر باغي باقي نخواهد ماند. براي موجوديتداشتن باغ، بايد به همهي گلها فرصت زندگي آزاد داد. از ياد نبريم كه فرهنگها، گياهان سرسختي هستند. آنها حتي در سختترين شرايط و از ميان كورهي حوادث و از دل سنگهاي سخت دشواريها نيز ريشه دوانده و سبز ميمانند. دولتها و تمدنهايشان يكي از پي ديگري ميآيند و ميروند، اما فرهنگها هميشه ماندگار و پويايند.
بنابراين سخن ناسنجيده و مليگرايانهاي همچون «ايران، كثيرالمله نيست و تنها يك فرهنگ داريم و باقي همه خردهفرهنگ هستند» اصرار بر ادبيات واگرايي، تنشزايي و تقابل دولت با جوامع است. اين نه اعتدال، بلكه كپيهاي بدرنگ از هجويات همان كساني است كه خلقهاي ايران را «خس و خاشاك» ميخوانند.
واقعيت اين است كه رئيسجمهور جديد از سوي جريانات ضدتغيير، در تنگنا قرار داده ميشود تا از شعارهايي نظير «تدوين حقوق شهروندي، اجراي اصل 15 و رفع تبعيض عليه خلقهاي مختلف ايران» دست بكشد. اما اگر دولت وي تن به اين تحميلات بسپارد، جريان اعتدال و تحول از همان بدو امر به سمت «خطاي استراتژيك» جهتدهي خواهد شد و فرجامش را از همان روز نخست رقم خواهند زد. اميدواريم كه رئيسجمهور جديد با درك اين مهم، دورانديشانه عمل كند. فرهنگها را فرهنگ ببيند و ملتها را ملت؛ همان فرهنگها و ملتهايي كه تاريخي از همزيستي و همپذيري داشتهاند و اينك از كمترين حقوق و آزادي بيبهره ماندهاند. ايران تنها با چنين نگرشي ميتواند ايران بماند.
در پايان بايستي خاطرنشان ساخت كه واقعيت تاريخي خلقهاي ايران چنان صريح است كه هيچ فرمان «خرد باش»ي را گوش شنوايي ندارد. ما همانيم كه هستيم: فرهنگهايي كهن، ارادههايي در جستجوي آزادي و دستاني كه به كار پيشبرد دموكراسي در تلاشند.