تقلیل‌گرایی فرهنگ‌گرایی

مانی زردشت

در شماره پیشین این مجله، یادداشتی با عنوان «تقلیل‌گرایی ۱؛ اقتصادگرایی» نوشتم که مقدمه‌ای برای این یادداشت باشد. دغدغه اصلی‌ام از نگارش یادداشت قبلی، در واقع پیش‌درآمدی برای موضوع حاضر بود. تقلیل‌گرایی در روش‌های علوم اجتماعی اصطلاحی است که به معنای فروکاستن همه واقعیت‌های اجتماعی به یک علت و در نظر گرفتن آن علت به‌عنوان تعیین‌کننده جبری به‌کار می‌رود. در یادداشت پیشین، اقتصادگرایی (اکونومیسم) را به‌عنوان نقطه‌ضعف مارکسیسم توضیح دادیم. اما پدیده نوظهور تقلیل‌گرایی در عصر ما، فرهنگ‌گرایی (کالچرالیسم) است که فرهنگ را علت بنیادین همه مسائل و واقعیت‌های اجتماعی می‌داند. رهبر آپو در پیام تاریخی‌شان که در ۲۷ فوریه توسط هیأت دم‌-پارتی خوانده شد، اشاره کردند که فرهنگ‌گرایی راه‌حل مسئله کورد نیست. پس از این فراخوان تاریخی، بسیاری (از روی ناآگاهی یا آگاهانه) چنین برداشت کردند که رهبر آپو خواستار دست کشیدن از مطالبات فرهنگی (فرهنگ کوردی) است. این‌گونه برداشت‌های بی‌اساس، ناشی از ناآشنایی با اصطلاحات سیاسی-فلسفی است. هدف این یادداشت، نخست آشنایی با این اصطلاح و سپس توضیح این مسئله است که چرا رهبر آپو چنین هشداری را در فراخوان خود مطرح کردند.

فرهنگ چیست؟

رهبر آپو از جمله متفکرانی است که جایگاه ویژه‌ای برای فرهنگ قائل است و آن را مهم‌ترین عامل مقاومت فرودستان در برابر فرادستان می‌داند، اما خود به دام فرهنگ‌گرایی نمی‌افتد. در تعریف فرهنگ در جلد پنجم مانیفست تمدن دموکراتیک آمده است:

«در تعریف عمومی از فرهنگ می‌توان آن را به صورت كلیتی متشكل از همه‌ی ساختارها و معناهایی متشكل از جامعه‌ی انسانی طی روندی تاریخی تشكیل داده، تعریف نمود. میتوان ساختارها را به عنوان كل نهادهایی كه به روی تحول و دگردیسی باز هستند تعریف نمود؛ معناها را نیز می‌توان به عنوان محتوا یا سطح معنامندی هماهنگ، تنوع یافته و غنی شده‌ی نهادهای تحول یافته تعریف كرد.»

در این تعریف، آپو فرهنگ را تعادلی مفهومی بین ساختار و محتوا (معنا) می‌داند. این تعریف نه ساختارگرایانه، نه ذات‌گرایانه و نه صرفاً محتواگرایانه است. برای مثال، نزد مولانا دانه (محتوا) مهم‌تر از پیمانه (ساختار) تلقی می‌شود، در حالی که نزد ساختارگرایانی مانند سوسور، پیمانه (ساختار) تعیین‌کننده است. اما رهبر آپو با مثال کاسه (ساختار) و آب (محتوا) توضیح می‌دهد که بدون کاسه، آب بر زمین می‌ریزد و کاسه خالی نیز به کار نمی‌آید. به عبارتی، این دو در کنار هم فرهنگ را شکل می‌دهند.

واکنش در برابر ماتریالیسم ناب

تا اواسط دهه ۱۹۶۰ میلادی، مارکسیست‌های رسمی با خوانشی افراطی ماتریالیستی، فضای علوم اجتماعی را اشباع کرده بودند. آن‌ها واقعیت‌های اجتماعی را به ساختارها و در میان ساختارها به ساختار اقتصادی فروکاسته بودند. این رویکرد، بی‌تردید به بحران نظری مارکسیسم انجامید و از آن زمان، جنبش مارکسیستی از نظر سیاسی نیز رو به افول گذاشت. جنبش جوانان در مه ۱۹۶۸ از یک سو علیه جنگ‌های امپریالیستی، سلطه سرمایه‌داری بر زندگی جوانان پس از جنگ جهانی، مسائل زنان و محیط‌زیست بود، اما از سوی دیگر، در برابر خوانش رسمی سوسیالیسم و فروکاستن همه مسائل به ساختار اقتصادی شکل گرفت. این جنبش، درهای علوم اجتماعی را به روی مفهوم جدیدی گشود: فرهنگ.

نسل جدید متفکران پس از دهه ۱۹۶۰، مفهوم فرهنگ را به‌طور جدی در تحلیل‌ها و تفسیرهای اجتماعی-سیاسی وارد کردند. این روند تا جایی پیش رفت که در بریتانیا رشته مطالعات فرهنگی تأسیس شد و مفاهیمی مانند زندگی روزمره و تجربه زیسته به اصطلاحات کلیدی علوم اجتماعی تبدیل شدند. رویکردهای فرهنگی، افق‌های جدیدی برای شناخت بهتر جامعه ارائه دادند و تحلیل‌های اجتماعی را از فضای بی‌روح و سردِ اشباع‌شده با اکونومیسم رها کردند.

فرهنگگرایی (کالچرالیسم)

رویکردهای فرهنگی در علوم اجتماعی به رشته مطالعات فرهنگی محدود نماند. دیری نپایید که فرهنگ جای اقتصاد را در تحلیل‌ها گرفت. همه رشته‌های علوم انسانی، هنری و حتی دیگر فضاهای فکری به‌شدت تحت تأثیر مفهوم فرهنگ قرار گرفتند. این جذابیت نوین، جای جذابیت پیشین (اقتصاد) را گرفت و دقیقاً مانند آن، به معضلی تبدیل شد.

این معضل در میدان مبارزه آشکار شد. اگر در نیمه اول قرن بیستم، اکونومیسم مبارزات را محدود کرده و عوامل اقتصادی را محور اصلی قلمداد می‌کرد، از اواخر قرن بیستم به بعد، فرهنگ‌گرایی به محور اصلی مبارزات اجتماعی تبدیل شد. در ادامه، به‌صورت خلاصه به این معضلات اشاره می‌کنم:

1- سادهسازی

هر رویکردی که بخواهد همه کارسازهای اجتماعی را با محوریت یک عامل توضیح دهد، به ساده‌سازی مسئله می‌انجامد و این ساده‌سازی نمی‌تواند نتایج درستی به همراه داشته باشد. اگر فرهنگ را زیربنا و محور همه مسائل بشری بدانیم، در واقع همان اشتباه مارکسیستی را به شکلی دیگر تکرار کرده‌ایم. مارکسیست‌ها عامل اقتصادی را محور همه مسائل قرار دادند و این به بحران نظری آن‌ها انجامید. حال، اگر چنین رویکردی به فرهنگ داشته باشیم، همان اشتباه را در ساختاری دیگر تکرار می‌کنیم. برای مسائل انسانی، به نظریه‌ای پیچیده نیاز است که در کنار فرهنگ، به اقتصاد، ساختار قدرت، سیاست و عوامل ریز و درشت دیگر بپردازد. در نظریه پیچیده، بسته به مسئله مورد بررسی، هر یک از سطوح فرهنگ، اقتصاد، قدرت و سیاست می‌تواند اهمیت متفاوتی داشته باشد. برای یک مسئله، توجه به فرهنگ اولویت دارد، اما برای مسئله‌ای دیگر، تعریف قدرت یا اقتصاد می‌تواند مهم‌تر باشد. نکته کلیدی این است که برای هر مسئله، همه ابعاد بررسی شوند، بدون پیش‌فرضِ محوریت فرهنگ یا هر عامل دیگر.

2- فرهنگ بهمثابه امری پویا و زنده

در فرهنگ‌گرایی، فرهنگ امری ثابت فرض می‌شود و از طریق آن به تحلیل جامعه و مسائلش پرداخته می‌شود. اما مردمان زنده‌اند و در فرهنگ خود زندگی می‌کنند. هر موجود زنده‌ای دائماً در حال کنش و واکنش است و طی این کنش‌ها، تحولات و تغییرات رخ می‌دهد. وقتی می‌گوییم مردم در فرهنگ خود زندگی می‌کنند، یعنی آن‌ها پیوسته در حال تغییر و تحول‌اند. فرهنگ نیز هم بر این تحولات اثر می‌گذارد و هم از تحولات دیگر ساختارهای زندگی مردم تأثیر می‌پذیرد. بنابراین، فرهنگ باید به‌عنوان امری زنده تلقی شود. فرهنگ هر ملتی تا زمانی زنده است که آن ملت بتواند بر اساس معیارها و اصول اجتماعی خود، خود را سازماندهی کرده و از خود در برابر تهاجمات خارجی محافظت کند. می‌دانیم که فرهنگ‌های بسیاری در جهان از بین رفته‌اند و با آن‌ها، مردمان آن فرهنگ‌ها نیز منقرض شده‌اند.

رهبر آپو بر همین اساس ارزیابی‌ای از مردم کوردستان ارائه کردند؛ کوردها در معرض آسیمیلاسیون توسط دولت‌های اشغالگر بودند و این روند را نسل‌کشی فرهنگی نامیدند. در قرن بیستم، همه ساختارهای اجتماعی کوردها در حال فروپاشی بود و آن‌ها نتوانسته بودند ساختار مناسبی برای سازماندهی و دفاع از خود ایجاد کنند. در نتیجه، با نسل‌کشی‌های فیزیکی و فرهنگی بسیاری در همه بخش‌های کوردستان مواجه شدند. به عبارتی، مردم کورد، فرهنگشان و دیگر ساختارهای اجتماعی کوردستان در آستانه مرگ بود. اما با آغاز مبارزات سازمان‌یافته رهبر آپو، کوردها از این خطر بزرگ گذر کردند و در قرن بیست‌ویکم دوباره سرپا ایستادند. احیای فرهنگ کوردی، به رهایی مردم کورد از خطر انقراض و آسیمیلاسیون منجر شد. اما آپو تنها به مسائل فرهنگی نپرداخت، بلکه به دیگر ساختارهای اجتماعی مانند قدرت، سیاست، ایدئولوژی و اقتصاد نیز توجه نشان داد. او با ارائه نظریه‌ای پیچیده، از هرگونه تقلیل‌گرایی پرهیز کرد.

3- نسبیگرایی/جهانشمولگرایی فرهنگی

هر ملت و هویت اجتماعی، فرهنگ خاص خود را دارد و فرهنگش نباید تحت عنوان امور جهان‌شمول انکار یا نادیده گرفته شود. توجه به فرهنگ بومی، از ضرورت‌های هر جامعه انسانی است. بنابراین، فرهنگ امری نسبی است و به مسائل داخلی و بومی هر جامعه بازمی‌گردد. اگر در فرهنگی مسئله‌ای مردود باشد، ممکن است همان مسئله در فرهنگ جامعه‌ای دیگر ارزش اجتماعی تلقی شود. پیتر وینچ از نخستین کسانی بود که چنین رویکردی را در مطالعات اجتماعی اتخاذ کرد. او نظریه‌های پوزیتیویستی جامعه‌شناسی را نقد کرد و عوامل فرهنگی خاص هر جامعه را بستری مناسب برای فهم کنش‌ها و رفتارهای آن جامعه دانست. برای مثال، او به تفاوت‌های میان جوامع ابتدایی (مانند قبایل آمازونی) و جوامع متمدن اروپایی پرداخت و نتیجه گرفت که کنش‌ها و ارزش‌های جوامع ابتدایی برای آن‌ها به همان اندازه منطقی است که کنش‌ها و ارزش‌های انسان اروپایی برای او منطقی است. او در کتاب «ایده یک علم اجتماعی و نسبت آن با فلسفه» (۱۹۵۸) تأکید کرد:

«برای درک یک جامعه، باید ایده‌هایی را فهمید که اعضای آن جامعه از طریق آن‌ها خود را درک می‌کنند.»

اهمیت این گفته در آن است که وینچ خطاب به جامعه‌شناسانی سخن گفت که می‌خواستند با فرمول‌های علمی یکسان، همه جوامع را بدون توجه به تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی تحلیل کنند. او معتقد بود جامعه‌شناسان باید با رویکردی میدانی و با فهم قواعد فرهنگی هر جامعه، به درک درستی از آن دست یابند. برای مثال، قبایل ابتدایی پدیده بیماری را در چارچوب باورها، ارزش‌ها و قواعد فرهنگی خود می‌فهمند. وینچ معتقد بود که علم پزشکی نیز خود از قواعد جهان مدرن پیروی می‌کند و برای کنشگران مدرن منطقی است، اما شاید برای قبایل ابتدایی، منطق جهان مدرن غیرقابل‌فهم یا حتی اشتباه باشد. به عبارتی، نباید کنش جوامع غیرمدرن را با معیارهای مدرن داوری کرد. این رویکرد به دموکراسی و تکثرگرایی در نظریه‌های اجتماعی و تحقیقات جهانی کمک شایانی کرد.

اما نسبی‌گرایی فرهنگی خطراتی نیز دارد، از جمله تقدیس سنت‌های اشتباه یا زیان‌بار درون فرهنگ‌ها. رد مسائل جهان‌شمول بشری ممکن است به توجیه ستم‌های درون یک جامعه با فرهنگ آن منجر شود و برخی نارسایی‌ها و سنت‌های فرهنگی اشتباه را موجه جلوه دهد. برای مثال، در مسئله زنان، بسیاری از فرهنگ‌ها سنت‌های زن‌ستیزانه دارند. آزادی زنان یک مسئله جهان‌شمول است و باید به‌عنوان امری جهانی به آن پرداخته شود. بنابراین، لازم است بین مسائل نسبی و جهان‌شمول فرهنگی تعادل و تعامل برقرار شود. می‌توان مسائل اجتماعی را در هر دو سطح بومی-نسبی و جهان‌شمول بررسی کرد، بدون آنکه به نسبی‌گرایی یا جهان‌شمول‌گرایی افراطی گرفتار شد.

4- تضادها را نباید فراموش کرد

در خوانش‌های فرهنگ‌گرایانه، تلاش می‌شود تضادهای حل‌نشده درون جامعه (مانند تضاد طبقاتی) نادیده گرفته شوند یا تحت عنوان تفاوت‌های سبک زندگی، صورت‌مسئله به شکلی دیگر تعریف شود. این رویکرد به‌جای حل مسئله، آن را توجیه می‌کند. سیستم‌های حاکم نیز از این خوانش‌ها استقبال می‌کنند، زیرا فرهنگ‌گرایی می‌تواند در خدمت وضع موجود و سلسله‌مراتب قدرت قرار گیرد. بنابراین، فرهنگ‌گرایی با فروکاستن مسائل به تفاوت‌های فرهنگی، نمی‌تواند همه مشکلات جوامع را تبیین یا حل کند. به همان اندازه که تحلیل قواعد فرهنگی ضروری است، توجه به ساختارهای اقتصادی و قدرت حاکم بر جامعه نیز اهمیت دارد.

در این یادداشت، برخی نارسایی‌ها و ضعف‌های فرهنگ‌گرایی توضیح داده شد تا هشدار تئوریک رهبر آپو را جدی بگیریم و در مسیر مبارزه برای آزادی و دموکراسی، به تقلیل‌گرایی و اشتباهات تئوریک گرفتار نشویم، هرچند کە باید بە صورت جدی‌تر و منتقدانەتر بە چنین پدیدەهایی بپردازیم و کارهای تئوریک بیشتری در این زمینە انجام دهیم. متفکران سوسیالیسم رئال نتوانستند خود را از بیماری اکونومیسم رها کنند. برای کسانی که می‌خواهند جوامعی آزاد بر پایه سوسیالیسم دموکراتیک و غیردولتی بنا کنند، ضروری است روش‌های نظری خود را با تفکر نقادانه بازبینی کنند تا به نتایج سیاسی مطلوب دست یابند.

مطالب مرتبط