آریو برزن

در مقاله‌ي قبلي و در پايان آن به برخي از نيروها در ايران اشاره نموده بودم كه در قالب اپوزيسيون قرار نمي‌گيرند اما تحول‌آفرين خواهند بود. همچنين به اين مورد اشاره داشتم كه نمي‌توان براي آن‌ها عنواني تعيين نمود. چند مورد را به عنوان بستر يا محيط‌زيست اين نيروها بيان كرده بودم. همانند تغيير در سبك زندگي و زيست اجتماعي و اشاعه‌گرايي فرهنگي، تحول‌گرايي و شكست‌هاي پارادايمي كه در اينجا بايد مسائل مربوط به زيست‌بوم و تغييرات آب‌وهوايي را نيز به اين موارد اضافه نمايم.

نخست اگر وضعيت فرهنگي در ايران را به‌صورت درگيري ميان لايه‌هاي تمدني غرب، اسلامي و پيشا‌اسلامي درنظر بگيريم، برايمان تغيير در سبك زندگي و زيست اجتماعي قابل هضم‌تر خواهد بود. هر تغيير در انديشه و فضاي فكري ايراني و غيرايراني لاجرم به تغيير در سبك زندگي مي‌انجامد. اين سبك زندگي از روابط اجتماعي گرفته تا خوراك و پوشاك، توليد، تفريح و تفرج را شامل مي‌شود و در نهايت ساختار مساعد را هم شكل مي‌دهد. مانند آنچه كه نظام مي‌خواست اجرا نمايد اما هرگز موفق به اين كار نشد از جمله علوم انساني اسلامي و معماري اسلامي و غيره. با توجه به اينكه نظام جمهوري اسلامي نه يك نظام اخلاقي بلكه يك نظام ارزش‌محور است و مستاصل از آفرينش اخلاقي است، مدام بر نظريه‌ي ارزش‌ها تاكيد دارد. براي جبران اين نقيصه‌ي خود و ماندگاري ارزش‌هايش كه صدالبته ارزش‌هاي نظام نبوده و آن‌ها هم به نوعي خلقي مي‌باشند، رويه‌اي متضاد در پيش گرفته است. منظورم اين است كه به‌جاي آفرينش اخلاقي كه ريشه در زيبايي‌شناختي و آزادانديشي دارد به تحميل يك ديدگاه زيبايي‌شناختي عقيم و جزمي كه در نهايت به كورفرهنگي مي‌انجامد، پرداخته است. اصولا جامعه را از زيبايي‌شناختي و اخلاق آزادي بي‌نصيب گذاشته است. اين امر باعث مي‌شود بعد از يك مدت، حال اگر براي نظام جمهوري اسلامي باشد، چهل ساله يا بيشتر، ارزش‌هايش دچار فروپاشي شوند. همان موردي كه در حال حاضر در ايران روي مي‌دهد. سه لايه‌ي تمدني گفته شده با هم درگير بوده و برهم‌كنش‌هايي دارند كه مي‌تواند به توليد و ارائه‌ي برخي از سبك‌هاي زندگي جديد بيانجامد كه قوانين نادموكراتيك و تحجر موجود به آن‌ها اجازه‌ي بروز نمي‌دهد. همچنان كه گفته شد سبك زندگي جديد با خود مطالبات جديد به همراه مي‌آورد و مطالبات لاجرم مخاطب مي‌طلبد. اين يعني ايجاد يك فضاي مطالبه‌گري و سياست‌پردازي نو كه بايد از سوي برخي از افراد يا گروه‌ها نمايندگي شود. كه اگر نمايندگي نشود به سوي هنجار‌شكني و راديكاليسم اجتماعي و خشونت گام برداشته مي‌شود. گاها اين سبك‌هاي زندگي و مطالبات نوين خود را در قالب سازماندهي‌هاي اجتماعي، طيف‌ها و طبقات اجتماعي تازه و هويت‌هاي جديد تعريف مي‌نمايند. براي نمونه مانند طرفداران بازار آزاد در ايران كه مشهور به مكتب اصفهان هستند. يا گرايش به ازدواج‌ها و روابط غيرعرفي مانند ازدواج سفيد. حاميان حقوق حيوانات، حتي هويت‌هاي ديني و مذهبي جديد، هويت‌خواهي‌هاي قومي و فرهنگي غير‌حزبي و از اين قبيل كه مي‌توان بر شمارشان افزود. اگر به روند شهرنشيني در ايران بعد از انقلاب سفيد دقت شود به خوبي مسائل بحث شده درك‌پذير خواهند بود. شايان ذكر است كه بسياري از اين مطالبات از سوي نيروهاي اپوزيسيون امكان پاسخگويي ندارند و برخي از نيروهاي اپوزيسيون نسبت به آن بيگانه مي‌باشند.

‌اشاعه‌گرايي و تحول‌گرايي هم به عنوان يكی از زمينه‌هاي ظهور گفتمان‌هاي جديد در ايران خواهد بود. منظور از اشاعه‌گرايي همان تاثيرات فرهنگي و هويتي است كه در حال توليد يا آفرينش كشورهاي فرهنگي مي‌باشند. كشور فرهنگي اصطلاح جديدي است كه بايد در مورد آن بحث شود. فرهنگ‌ها به شدت مرزگريز بوده و به راحتي انتقال مي‌يابند. شايد مجال اجرا نداشته باشند اما، انتقال يافتن آن‌ها را نمي‌توان انكار نمود. شايد به دليل نبود بستر اجرايي دوره‌ي پنهان ماندن داشته باشد ولي در نهايت ظهور خواهد كرد. خصوصا وقتي به جامعه اجازه‌ي خودابرازي داده نشود و امكان انديشيدن و تضارب ‌آرا از جامعه سلب گردد. در نهايت گفتماني شكل نخواهد گرفت. اينجاست كه تقليد وجهه‌ي غالب مي‌يابد. ايرانيان، تقليد را لباس بومي‌سازي برتن مي‌نمايند كه آبروداري كنند. اين به نوعي فرار از اشاعه‌گرايي و روح تحول‌خواهي است. به قول نزار قباني شاعر بزرگ عرب « آنكه از تحول گريزد، زير چرخ‌هاي تحول له خواهد شد». نظام‌ جمهوري اسلامي از اشاعه‌گرايي فرهنگي و تحول‌خواهي تنها نيمه‌خالي ليوان را مي‌نگرد و آن را در قالب تهاجم فرهنگي به خورد مردم مي‌دهد. در واقع با برجسته كردن ابعاد منفي به ترويج برخي از ناهنجاري‌ها كمك مي‌نمايد. ذكر مثالي بارز در اين مورد روشنگر خواهد بود. در ايران دوران اصلاحات مگر مفاهيم و گفتمان‌هاي موجود وطني بودند يا حاصل اشاعه‌گرايي فرهنگي؟ بدون شك ماحصل شرايط جديد و نظم نوين جهاني بودند كه بر همه‌ي جهان تاثيرگذار مي‌شد، البته با چاشني بومي‌گرايي. تاثير انديشه‌هاي نئوليبرال و گفتمان دموكراسي‌خواهي در جهان و آزادي انديشه را نمي‌توان بر اين دوره از سياست در ايران انكار نمود. يا حتي امروزه گفتمان فدراليسم كه در برنامه‌ي تقريبا تمامي احزاب ايراني و اپوزيسيون مشاهده مي‌شود.

در مورد شكست‌هاي پارادايمي هم بايد نخست مواردي را در مورد خود اصطلاح پارادايم به زبان بياورم. تصويري كه نظام از پارادايم زيستي خود ارائه مي‌دهد، ازلي و ابدي است. اين ازلي و ابدي بودن به معناي قبول ايستايي و ركود است. امروزه اصل عدم قطعيت در جامعه‌شناسي خط ‌بطلاني بر تمامي جريانات جزم‌گرا كشيده است. در بحث پارادايم موضوع علمي بودن و انطباق آن با شرايط امروزين و اكنونيت بسيار مهم است. اما نظام به هيچ وجه حاضر به هيچ گونه تغييري در جهان‌بيني خودش نمي‌باشد. اگرچه نظام بر اين پارادايم اصرار مي‌ورزد اما گذار مردم از بسياري از وجوه جهانبيني نظام به معناي شكست آن است. اين امر به نظام وجهه‌اي سلفي بخشيده كه در برخورد با اعتراضات سال‌هاي 96 و 98 به خوبي نمايان شد. از درون شكست‌هاي پارادايمي امكان بيرون تراويدن هر نوع گفتماني وجود دارد. در اين مورد هم احزاب اپوزيسيون كاري از دست آن‌ها ساخته نيست. زيرا آن‌ها از لحاظ انديشه‌اي وجهه افتراق خود را با نظام مشخص نموده‌اند. آنچه كه به آن اشاره مي‌نمايم از درون آوار فروريخته‌ي يك پارادايم بيرون خواهد آمد.

مورد نهايي كه بايد به آن اشاره نمايم در مورد تغييرات اقليمي و آب‌وهوايي است. هم‌‌اكنون در ايران اين امر باعث تغيير در بافت جمعيتي و فرهنگي بسياري از مناطق شده و خواهد شد. مسئله‌ي هواي پاك و آب‌ پاك كه امروزه در سطح جهان به عنوان يك حق مطرح مي‌گردد، يا حتي غذاي كافي، سبك زندگي و توقعات را تغيير داده و ذائقه‌ها را درهم خواهد شكست. اين امر حتي مي‌تواند در صورت عدم مديريت صحيح و نبود برنامه به منازعات اجتماعي، سياسي و فرهنگي جديدي دامن بزند. مهاجرت‌هاي درون كشوري و تلاش براي كسب محيط‌زيست مناسب و كسب حداقلي‌ها در اين زمينه، پيامدهاي اجتماعي به دنبال خواهد داشت و بدون شك هر خواست و مطالبه‌اي به دنبال مخاطب سياسي خود خواهد گشت. خصوصا روند توسعه‌ي ناهماهنگ و ناپايدار و گره ‌خوردن آن با منابع طبيعي، بحران‌زا خواهد شد. اينجا ديگر مسئله به‌صورت يك خواست حزبي يا سازماني از اپوزيسيون خودنمايي نمي‌کند. اگر درك درستي از با هم بودن نداشته باشيم و از نگاه‌هاي مركز‌گرايانه و خودمحور دست برنداريم چه بسا فجايع جبران‌ناپذيري را شاهد باشيم. اينكه اين مسائل از ابعاد جهاني و فراملي برخوردارند و گاها زمينه و بستر آن‌ها در كشوري ديگر است، انكار‌ناپذير بوده و براي چاره‌يابي آن‌ها احتياج به پاراديم‌ و جهانبيني‌‌اي وسيع و همه‌جانبه داريم كه متاسفانه بسياري از احزاب اپوزيسيون از اين خصيصه به دور مي‌باشند. لازم است و بايد از انديشه‌هاي منطقه‌اي، شهري و قوم‌گرايانه گذار كرد.