«چرا انقلاب زن،زندگی، آزادی» معطوف به قدرت نیست»

بسی شاماری

٢٠٢٥/٠٩/١٠

بە نام زن، بە نام زندگی ،بە نام آزادی

یکی از نادرترین و بی‌سابقه‌ترین اتفاقات در عرصه‌ی سیاسی ایران معاصر، انقلاب «ژن، ژیان، ئازادی» است. انقلابی که  از دل نابرابری‌ها، تبعیض‌های چندلایه، و ستم‌های ساختاری سر برآورد و با اعتراض به قتل‌های حکومتی و سیستماتیک، از مریوان و قتل شلیر رسولی آغاز و در آرامستان آیچی سقز با فریاد بر سر مزار ژینا (مهسا) امینی به شعله‌ای سراسری بدل شد.

این اعتراضات با پیوند مطالبات زنان با دیگر بحران‌های اجتماعی، چهارچوبی نوین برای مواجهه با بی‌عدالتی‌ها ترسیم کرد. ریشه‌ی این توان و ظرفیت را باید در حافظه‌ی تاریخی و جمعی جامعه جُست؛ مبارزاتی که اگرچه به‌صورت نمادین علیه جنایات چندلایه‌ی جمهوری اسلامی شکل گرفتند، اما پیشینه‌ای دیرینه دارند.

تاریخ مبارزات زنان و مردم ایران از مشروطه تا امروز را تنها با تکیه بر ابزار تحلیل ماتریالیسم تاریخی می‌توان به‌درستی فهم کرد؛ چرا که این پدیده‌ی اجتماعی عظیم، تنها با تغیری ریشه‌ای در نگرش به زندگی و خلق فلسفه‌ای نوین برای زیستن معنا می‌یابد.

برای درک این انقلاب، باید آن را در بستر شرایط عینی و مادی جامعه بازبینی کرد: ساختار سیاسی حاکم چگونه بوده؟ رابطه‌ی دولت و ملت در چه حالتی قرار داشته؟ روابط اقتصادی، فرهنگی و تنوع ملیت‌ها چه نقش‌هایی ایفا کرده‌اند؟ همه‌ی این‌ها، برای پاسخ به پرسش بنیادین «ایران در آستانه‌ی انقلاب ژن، ژیان، ئازادی در چه وضعی بود؟» ضروری‌اند.

در این میان، حضور هم‌زمان دو نسل در متن مبارزات چشم‌گیر است:

نسلی که بازمانده‌ی انقلاب مصادره‌شده‌ی ۱۳۵۷ است و پس از سرکوب‌های شدید، بە ورطە سرخوردگی و انفعال سیاسی کشیده شد؛ و نسلی نو، بی‌تجربه از انقلاب، اما آگاه از آن‌که وضع موجود، شایسته‌ی زیست انسانی نیست. نسلی که از جنبش سبز و شعار «رأی من کو؟» تا تجربه‌ی برجام، تحریم‌ها، قیام آب ۱۳۹۶ و کشتار آبان ۹۸ را زیسته بود، اما جایی برای خود در معادلات پیدا نمی‌کرد.

جنبش‌های گذشته، از مشروطه تا ملی‌شدن نفت به رهبری مصدق، و در نهایت انقلاب ۵۷، همگی حامل نوعی ایدئولوژی ایرانی ترکیبی بودند؛ آمیخته‌ای از عناصر دینی، اسطوره‌ای و ملی‌گرایانه که همواره در بزنگاه‌های تاریخی بازتولید شده و مانع شکل‌گیری عقلانیت مدرن گشته بودند.

و در چنین بزنگاهی بود که حادثه‌ای همه‌چیز را دگرگون کرد.

شعاری بر لب‌ها نشست که گویی همان شبح گمشده برای راه‌جویی به‌سوی آزادی بود:

زن، زندگی، آزادی.

دو ماه پیش از قتل ژینا، در ۲۶ تیر ۱۴۰۱، در مریوان، شلیر رسولی، مادری جوان و صاحب دو فرزند، هنگام فرار از تجاوز یکی از نیروهای دولتی، از پنجره‌ی منزل همان متجاوز خود را به پایین انداخت و جان باخت. شاید همان لحظه در ذهنش این واقعیت زنده شده بود که حتی اگر زنده بماند و پناه به قانون ببرد، سرنوشتی بهتر از ریحانه جباری در انتظارش نخواهد بود؛ و حتی اگر متجاوز محکوم شود، خانواده‌اش باید نیمی از دیه‌ی او را پرداخت کنند.

شلیر نه‌فقط قربانی تجاوز سیستماتیک، بلکه قربانی سکوت، ترس، و بی‌عدالتی نیز بود. نام او، گرچه در سایه‌ی قتل ژینا قرار گرفت، اما برای بسیاری نخستین جرقه‌ی عصیان بود؛ پیش‌درآمد فریاد زن، زندگی، آزادی

در مراسم خاکسپاری شلیر، شعارهایی چون «از مریوان تا تهران، زنان تحت شکنجه‌اند» سر داده شد و بذر خشم کاشته شد

با قتل ژینا، آن خشم فروخورده و سال‌ها انباشته‌شده، فوران کرد و آتشفشانی در خیابانها بە نمایش گذاشتە شد

اعتراضات از سقز، سنندج، مریوان و دیگر شهرهای کردستان به تهران، تبریز، شیراز، زاهدان و دیگر نقاط کشور گسترش یافت.

مردم دیگر فقط برای ژینا یا شلیر فریاد نمی‌زدند؛ برای همه‌ی تحقیرشدگان، برای همه‌ی بی‌دادها و برای همه‌ی جان‌هایی که قربانی شدند مبارزە نمودە و دادخواە شدند

زنان، نه‌فقط در خیابان، که در میدان اندیشه، رسانه و فرهنگ پیشاپیش صفوف ایستادند.

از خانه تا زندان، از دانشگاه تا خیابان، شعارها طنین‌انداز شدند:

«زنان، نه در خانه، نه در خیابان، امنیت ندارند.»

و جمهوری اسلامی، مطابق الگوی همیشگی، با سرکوب، شکنجه، و اعدام پاسخ داد.

اما…

از دل زندان‌ها، صدای نیکاها، توماج‌ها، سپیده‌ها و نیلوفرها بلندتر شد.

مادران داغ‌دار، خود رهبران میدان شدند؛ مراسم خاکسپاری فرزندانشان به صحنه‌ی قرائت مانیفست‌های انقلابی تبدیل شد، نه ضجه و زاری.

در خانه‌ها، دخترانی که بدون حجاب بیرون آمدند، نشان دادند که دیگر حتی ترس هم ابزاری کارآمد نیست.

سه سال بعد، کجاییم؟

بی‌هیچ اغراقی می‌توان گفت که در تاریخ معاصر، کمتر انقلابی به‌اندازه‌ی «ژن، ژیان، ئازادی» با رهبری زنان و محوریت مطالبات تاریخی آنان، این‌چنین جهان‌گیر و تأثیرگذار شده است.

این انقلاب، از دل مبارزات زنان کورد برآمد؛ زنانی که دهه‌ها با شجاعت و مقاومتی مثال‌زدنی در برابر استبداد، استعمار نوین، و آسیمیلاسیون ایستادگی کردند و فرصت تغییر را برای نیمی از جامعه‌ی بشریت، که همواره در نظام سرمایه‌داری نادیده گرفته می‌شوند، فراهم نمودند.

امروز، در جهانی ایستاده‌ایم که «زن، زندگی، آزادی» دیگر تنها یک شعار نیست؛

یک فلسفه‌ی زیستن است، یک هویت سیاسی، یک افق فرهنگی نو بودە و بە معنای کامل کلمە نشان دادە کە مردم خواستار صیانت از آنند.

زنان، دیگر تن به قانون حجاب اجباری نمی‌دهند.

جوانان، دیگر نسل ساکت دیروز نیستند.

و جامعه آموخته که آزادی از بدن آغاز می‌شود، از زن آغاز می‌شود، و تا سرنوشت ملت امتداد می‌یابد.

مطالب ابراز شدە ضرورتی بود کە بە ضعم نگارندە باید قبل از پرداختن بە موضوع مقالە دیگر بار مرور میگشت تا حضم عدم معطوف بودن این انقلاب بە قدرت را آسانتر نمود.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی»؛ انقلابی غیرمعطوف به قدرت د ر بستر خاورمیانە است

در تاریخ سیاسی و اجتماعی خاورمیانه، خیزش‌ها، شورش‌ها و انقلاب‌های متعددی به وقوع پیوسته‌اند که اغلب آن‌ها حول محور تغییر در قدرت سیاسی شکل گرفته‌اند. با این حال، بسیاری از این انقلاب‌ها علیرغم هزینه‌های انسانی و اجتماعی بالا، درنهایت یا به بازتولید قدرت استبدادی انجامیده‌اند یا در سطح تغییر چهره‌ی حاکمان باقی مانده‌اند. در این میان، ظهور جنبش «زن، زندگی، آزادی» به‌عنوان شعاری ریشه‌دار در مبارزات زنان کورد و سپس به‌عنوان شعار محوری خیزش مردمی ایران در سال ۲۰۲۲، پدیده‌ای متفاوت و قابل تأمل است.

در اینجا سعی میشود با بررسی ساختارها و اهداف این انقلاب، و در مقایسه با الگوهای انقلابی پیشین در منطقه، نشان دهیم که چرا این انقلاب را باید «غیرمعطوف به قدرت» دانست. انقلاب زن، زندگی، آزادی نه در پی تسخیر قدرت سیاسی بلکه در پی بازتعریف مفاهیم سیاست، بدن، آزادی، تاریخ و زندگی است.

اکثر انقلابها در خاورمیانە معطوف بە قدرت و فاقد تحول اجتماعی بودەاند، انقلابهای کلاسیک مانند انقلاب مشروطە ایران انقلاب ١٩٥٢ در مصر ، انقلاب مردمی و ربودە شدە ایران در سال ١٣٥٧ انقلابهای عربی از سالهای ٢٠١٠ تا ٢٠١٢

در اساس با هدف تغییر ساختار قدرت مرکزی، جایگزینی طبقه‌ی حاکم یا سرنگونی یک رژیم صورت گرفته‌اند. اما تحلیل پسینی این انقلاب‌ها نشان می‌دهد که در بسیاری موارد، ساختارهای اجتماعی، روابط جنسیتی، و فرهنگ سیاسی استبدادی همچنان پابرجا مانده‌اند. به عبارتی، انقلاب‌هایی که با هدف «قدرت» آغاز شده‌اند، در همان قدرت نیز متوقف شده‌اند.

از نظر هانا آرنت، انقلاب اصیل آن است که نه صرفاً ساختارهای قدرت، بلکه بنیان‌های زندگی انسانی را دگرگون سازد. در این راستا، بیشتر انقلاب‌های منطقه در سطح سیاسی باقی مانده و فاقد عمق اجتماعی، فرهنگی و جنسیتی لازم برای ایجاد دگرگونی‌های پایدار بوده‌اند.

شعار «ژن، ژیان، ئازادی» (زن، زندگی، آزادی) نخستین‌بار توسط جنبش زنان کورد در ترکیه و سوریه و تحت تأثیر اندیشه‌های  فیلسوف قرن ، عبدالله اوجالان شکل گرفت. این جنبش بر مبنای نظریه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک و نقد ساختار دولت–ملت، بر آزادی زنان، خودسازمان‌یابی جوامع محلی، و مشارکت دموکراتیک تاکید دارد.

در بستر جنبش آزادی‌خواهی کوردها، زن نه به‌عنوان یک سوژه‌ی صرفاً حقوقی، بلکه به‌مثابه موتور دگرگونی اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شناخته می‌شود. در روژاوا، این دیدگاه به شکل سازمانی و ساختاری در قالب شوراهای مشترک زنان، نظام کوما، و مشارکت افقی در قدرت محلی نهادینه شده است.

در ایران، پس از قتل دولتی ژینا امینی  در سال ۲۰۲۲، این شعار بدل به محور اصلی خیزشی شد که نه تنها علیه حجاب اجباری، بلکه علیه کلیت نظامی از سرکوب‌های تاریخی و ساختاری، از مردسالاری گرفته تا قوم‌ستیزی و مرکزگرایی، قد علم کرد.

برخلاف بیشتر انقلاب‌ها که هدفشان تسخیر قدرت مرکزی است، انقلاب زن، زندگی، آزادی:

رهبرمحور و دولت محور نیست و بر تصرف قدرت متمرکز نمیباشد بلکە بر مشارکت افقی و خلق فضای آزاد زیست تاکید دارد.،

در این انقلاب، «زن» نه به‌عنوان یک قربانی، بلکه به‌عنوان سوژه‌ی تاریخی تحول وارد میدان می‌شود. «زندگی» معنایی فراتر از زیست سیاسی پیدا می‌کند و بر احیای بدن، شادی، زبان، خاطره، زیست‌بوم و روابط انسانی تأکید دارد. «آزادی» نه به‌معنای صرف سیاسی، بلکه به‌مثابه رهایی از سلطه‌ی تاریخی ساختارهای قدرت مردسالار، دینی و طبقاتی تعریف می‌شود.

این انقلاب، به تعبیر فوکویی، نه در پی گرفتن اهرم‌های قدرت بلکه در پی ازکارانداختن مکانیزم‌های میکرو-قدرتی است که در بدن‌ها، خانواده‌ها، مدارس و زبان‌ها نهادینه شده‌اند.

از دید هانا آرنت، سیاست واقعی از دل کنش جمعی، مشارکت آزاد، و گفت‌وگوی انسانی زاده می‌شود، نه از تسخیر حکومت. زن، زندگی، آزادی تجسم کنش سیاسی در معنای آرنتی آن است.

قدرت در بدن‌ها رسوب می‌کند، نه فقط در دولت. انقلاب زنان با بازپس‌گیری بدن، زبان، پوشش و هویت خویش، ساختارهای ریزقدرت را به چالش می‌کشد.

زنان با بازتعریف کار، مراقبت، و بازتولید اجتماعی، سیاست را از چارچوب قدرت به فضای زندگی روزمره می‌کشانند. انقلاب زنان همزمان سیاسی و زیستی‌ست.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی» را باید به‌عنوان پروژه‌ای تمدنی در برابر ساختارهای سلطه‌ی دیرینه در خاورمیانه شناخت. این انقلاب برخلاف انقلاب‌های کلاسیک، نه در پی تسخیر دولت بلکه در پی بازسازی مفاهیم بنیادین سیاست، بدن، و جامعه است.

در جهانی که نظام سرمایه‌داری جهانی و دولت‌های مستبد محلی، با حذف حافظه‌ی جمعی، انکار زبان‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، و تحریف تاریخ ملت‌های بی‌دولت، سعی در کنترل آینده دارند، این انقلاب گامی در جهت بازسازی تاریخ از پایین است. حافظه‌ی تاریخی زنان، ملت‌های تحت ستم، و فرودستان نه فقط باید حفظ شود، بلکه مستند، آرشیو و تبدیل به روایت بدیل شود.

حذف تاریخ از سوی نظام سلطه، حربه‌ای برای تداوم سلطه است. آن‌ها می‌خواهند ملتی که گذشته‌اش را نمی‌داند، برای آینده‌اش هم تصمیم نگیرد. بنابراین، آرشیو کردن خاطرات مقاومت، زبان‌ها، نام‌ها، و تصاویر، بخشی از مبارزه‌ای‌ست که انقلاب زن، زندگی، آزادی پیش می‌برد.

در قرن بیستم، انقلاب‌هایی چون روسیه، چین، الجزایر و ایران با هدف تغییر قدرت صورت گرفتند، اما اغلب به بازتولید استبداد انجامیدند. در قرن بیست‌ویکم، که مشخصه‌اش بحران هویت، فروپاشی دولت-ملت، و اشکال جدید سلطه‌ است، به گفته‌ی بسیاری از متفکران، راه سوم شکل گرفته است: راه زنان.

برخی از اندیشمندان، از جمله سیلویا فدریچی، معتقدند قرن بیست‌ویکم، قرن پیروزی زنان است – نه به این معنا که زنان تنها در ساختار قدرت بالا می‌روند، بلکه به این معنا که مفاهیم پایه‌ای سیاست، کار، زندگی و قدرت از نو، با محوریت تجربه‌ی زنانه و مشارکت‌محور بازتعریف می‌شوند.

در نهایت، انقلاب زن، زندگی، آزادی نه با خشونت، نه با تصرف قدرت، بلکه با بازآفرینی زندگی آغاز شده است. اگر این جنبش بتواند:

حافظه‌ی خود را مستند کند، نهادهای مستقل بسازد، روایت گری تاریخی را از انحصار قدرت بیرون آورد و بە صورت شبکەای، منطقەای و جهانی گسترش یابد براستی خواهد توانست شالودەی فکری و عملی یک آیندە آزاد، مشارکتی و انسانی در خاورمیانە را پایە گذاری  نمودە آیندەای را کە اساس و بنیادش نە با قدرت بل با زندگی باشد بسازد.

آری بە این ترتیب آینده را می‌توان با زندگی ساخت، آن‌هم نه هر نوع زندگی، بلکه زندگی‌ای ریشه‌دار در خاطره، مقاومت، مراقبت، زبان و بدن‌های سرکوب‌شده؛ زندگی‌ای که از درون ظلم، تبعیض، و فراموشی تاریخی برخاسته، اما میل به امید، زیبایی، عدالت و آزادی دارد.

این انقلاب به ما نشان می‌دهد که حتی در تاریک‌ترین لحظات تاریخ، زمانی که قدرت‌های سرکوبگر گمان می‌برند همه‌چیز را کنترل می‌کنند — زبان، بدن، حافظه، صدا، تاریخ — هنوز جایی برای آفرینش و رهایی از پایین وجود دارد. جایی که زنان، ملت‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده، و فرودستان، نه تنها قربانیان تاریخ، بلکه نویسندگان تاریخ آینده خواهند بود.

در عصری که نظام سلطه از طریق سرمایه‌داری جهانی، تکنولوژی، سانسور و کنترل حافظه می‌کوشد هویت‌های معترض را پاک کند، انقلاب زن، زندگی، آزادی با ایستادن بر شانه‌های تاریخ‌های سانسورشده، با ساختن آرشیوهای مستقل و زنده، با بازگویی روایت‌های شخصی و جمعی، و با احیای زبان‌های فراموش‌شده، نشان می‌دهد که:

قدرت همیشه از آنِ دولت نیست؛ گاه از دل یک ترانه، یک تصویر، یک خاطره، و یک زن برمی‌خیزد.

در جهان پسامدرن و پرآشوب امروز، این انقلاب نه پایان، بلکه آغاز بازنویسی تاریخ است — نه تاریخی رسمی، که در خدمت نظم قدرت باشد، بلکه تاریخی زنانه، زیسته، چندزبانه و رهایی‌بخش.

قرن بیست‌ویکم، اگر واقعاً قرن زنان باشد، نه به‌خاطر نشستن‌شان بر تخت قدرت، بلکه به‌خاطر قدرت‌شان در ساختن جهانی دیگر خواهد بود — جهانی با صدای آن‌ها، حافظه‌ی آن‌ها، و آزادی آن‌ها.

در قرن بیست‌ویکم، انقلابی متفاوت در بستر یک از سخت‌ترین فضاهای سرکوب، یعنی جمهوری اسلامی ایران، شکل گرفت. انقلاب «زن، زندگی، آزادی» که با قتل دولتی ژینا (مهسا) امینی شعله‌ور شد، تنها خیزشی سیاسی یا قومی نبود، بلکه تجلی خواستی تاریخی برای بازتعریف انسان، زندگی، آزادی، و قدرت بود.

این شعار که از جنبش زنان کرد برخاسته بود، به‌سرعت فراتر از مرزهای قومی، زبانی و جغرافیایی رفت و بدل به گفتمان یک انقلاب فراملی، فراجنسیتی و ضدسلطه شد.

چرا این انقلاب، برخلاف انقلاب‌های کلاسیک قرن بیستم، معطوف به قدرت دولتی نیست و چگونه از طریق بازسازی حافظه جمعی، روایت تاریخی مستقل، و سازمان‌دهی افقی، قدرت را نه تصاحب، بلکه بازتعریف می‌کند. همچنین با بررسی اعتراضات جهانی، مفهوم ژنولوژی، و تغییرات قدرت جهانی در افق ۲۰۳۰، استدلال می‌شود که چرا حمایت نظری، عملی و بین‌المللی از این خط فکری یک ضرورت تاریخی‌ست.

در بازە زمانی سە سال گذشتە اعترااضات جهانی و همزمان پشتیبانیهای زیادی را در جهان شاهد بودیم کە پژواک شعار ژن ژیان ئازادی بود.

یکی از نقاط قوت این انقلاب، فراملی شدن گفتمان آن بود. تنها چند روز پس از آغاز اعتراضات ایران در پاییز ۲۰۲۲، صدای این انقلاب در سراسر جهان طنین‌انداز شد:

 در پاریس، صدها زن کرد و فرانسوی شعار ژن ژیان ئازادی سر دادند، در لندن تظاهرات زنان ایرانی و انگلیسی مقابل پارلمان همین شعار را بازتکرار نمودند، در کابل زنان دلیر افغان با وجود تهدید طالبان با شعار زن زندگی آزادی بە خیابان آمدند، در استانبول زنان ترک و کورد با درگیری شدید با پلیس مواجهە شدند اما کماکان شعار ژن ژیان ئازادی را فریاد میزدند، در برلین، تورنتو،آمستردام، استکهلم و دیگر شهرهای جهان همبستگی بین المللی با این گفتمان شکل گرفت..

این رویدها نشان می‌دهد که این شعار تنها یک اعتراض محلی نیست، بلکه بازتاب جهانی یک بحران مشترک است: سلطه‌ی سیستماتیک بر بدن زنان، سرکوب حافظه‌ی تاریخی، و بی‌قدرت‌سازی جوامع از طریق سرمایه، ایدئولوژی و خشونت.

ژنولوژی؛ انقلاب معرفت‌شناختی از دل جنبش زنان کورد و ابزاری برای رسیدن بە هدف

مفهوم ژنولوژی (Jineolojî)، یا “دانش زنانه”، که توسط جنبش آزادی‌خواهی کوردستان توسعه یافت، بنیانی نظری برای شعار «زن، زندگی، آزادی» فراهم می‌کند. ژنولوژی، نه صرفاً یک نظریه فمینیستی، بلکه تلاشی برای بازسازی نظام دانش بر مبنای تجربه‌ی تاریخی زنان و فرودستان است.

بر اساس ژنولوژی:

تاریخ، آن‌گونه که نوشته شده، محصول قدرت و حذف است.

زبان، رسانه، آموزش و دین، در خدمت بازتولید مردسالاری هستند.

•          زنان، نخستین مستعمره‌ی تاریخ‌اند، وبردە سیستم سرمایە و بردگان آن و  رهایی آنان نیازمند رهایی از ساختارهای دست ساز و مقدس گونەی آن است.

بنابراین، انقلاب زن، زندگی، آزادی نه تنها یک جنبش سیاسی، بلکه انقلاب معرفت‌شناختی علیه تاریخ رسمی، ایدئولوژی سلطه و عقلانیت مردانه‌ی مدرن است. این رویکرد به ما می‌آموزد که برای تغییر جهان، تنها کافی نیست ساختارهای قدرت را فروپاشید؛ باید مفاهیم، نهادها، و دانش را نیز از نو ساخت.

جهان در آستانه‌ی دوره‌ای بحرانی از انتقال قدرت جهانی قرار دارد. تحلیل‌گران ژئوپلیتیک بر این باورند که در دهه‌ی سوم قرن بیست‌ویکم، به‌ویژه تا افق ۲۰۳۰، نظم قدرت جهانی شاهد دگرگونی‌های بنیادین خواهد بود:

تضعیف هژمونی آمریکا و اروپا

صعود چین، هند، فدراسیون روسیە و قدرت‌های نوظهور

فروپاشی مشروعیت نظم لیبرالی جهانی

افزایش بحران‌های آب، مهاجرت، اقلیم، و شکاف‌های طبقاتی

و افزایش جنبش‌های اجتماعی در واکنش به اقتدارگرایی و سرمایه‌داری افسارگسیخته

در چنین شرایطی، انقلاب‌هایی که به دنبال بازتعریف قدرت از پایین هستند، از اهمیت دوچندان برخوردارند. “زن، زندگی، آزادی” یک مدل بدیل قدرت است:

قدرتی افقی، مشارکتی و غیرمتمرکز مبتنی بر مراقبت، حافظە، بدن، زیست بوم و زبان.

مبتنی بر فرهنگ مقاومت، نه تسخیر دولت

بنابراین، حمایت از این خط فکری، تنها یک حمایت اخلاقی یا فمینیستی نیست، بلکه یک ضرورت سیاسی، تاریخی و تمدنی برای نجات جهان از تکرار چرخه‌های خشونت، امپریالیسم و فاشیسم اقتصادی‌ست.

در بطن این تحول جهانی، ایران جایگاه ویژه‌ای دارد. برخلاف باور عمومی، انقلاب زن، زندگی، آزادی در ایران، تنها مربوط به تهران یا مناطق کُوردنشین نیست. بلکه:

اقلیت‌های قومی (بلوچ، ترک، عرب، لر، ترکمن) در کنار هم ایستادند

طبقه‌ی متوسط شهری و طبقات حاشیه‌ای، هر دو مشارکت کردند

مشارکت وسیع نوجوانان، دانش‌آموزان، و مادران، بی‌سابقه بود

هیچ رهبر کاریزماتیک یا حزب رسمی در رأس نبود – مردم خود «رهبری از پایین» را تجربه کردند

اما نکته‌ی حیاتی‌تر اینجاست:

انقلاب زن، زندگی، آزادی تنها در صورتی موفق خواهد بود که بتواند از بازتولید قدرت از سوی نظام سرمایه‌داری جهانی جلوگیری کند.

تاریخ ایران بارها شاهد خیزش‌های مردمی بوده که نهایتاً توسط: دولت‌های خارجی (روسیه، بریتانیا، آمریکا)،

•          نخبگان سرمایه‌دار داخلی و یا ساختارهای ایدئولوژیک دین سالاری و ملی گرائی از مسیر منحرف شدەاند. برای جلوگیری از بازتکرار این امر ضروریست کەحافظەی جمعی انقلاب مستند و آرشیو شود، ساختارهای سازمانی افقی خودگردان و محلی تقویت گردند، زنان بە عنوان مرجع سیاسی و فرهنگی شناختە شوند نە تنها در عرصە نمادین بلکە در سطح مدیریت جوامع محلی، این جنبش با سایر جنبشهای جهانی چون  محیط زیستی بومیان، اقلیتهایی با کنش ضد استعماری و سرمایەداری پیوند بخورند،

انقلاب زن، زندگی، آزادی، نه یک شورش گذرا، بلکه آغاز فصلی تازه در مبارزه‌ی جهانی علیه سلطه، فراموشی، و خشونت است.

این انقلاب با شعارهایی که برخاسته از تجربه‌ی زیسته‌ی سرکوب‌شدگان است، علیه پروژه‌ای بزرگ‌تر مقاومت می‌کند: پروژه‌ی حذف حافظه‌ی جمعی، حذف تاریخ ملت‌ها، و بازتولید قدرت از طریق رسانه، آموزش و سرمایه.

در جهانی که مرزهای فیزیکی و ذهنی در حال جابه‌جایی‌اند، انقلاب‌هایی مانند زن، زندگی، آزادی نشان می‌دهند که آینده می‌تواند از پایین ساخته شود — با زنانی که صدایشان دیگر خاموش نمی‌شود، با حافظه‌هایی که بایگانی نمی‌شوند، و با تاریخی که نه در کاخ قدرت، بلکه در کوچه‌ها، خیابان‌ها، مدرسه‌ها و بدن‌های مقاومت‌گر نوشته می‌شود.

اگر قرن بیستم، قرن جنگ و ایدئولوژی بود، قرن بیست‌ویکم تنها زمانی می‌تواند قرن زندگی باشد که صدای زنان، زبان ملت‌ها، و حافظە در آن نقش مدیریت را کسب نمودە باشد. برای رسیدن بە این مهم نیز فلسفە کنفدرالیسم دموکراتیک آزمونی موفق و ابزاری قابل اطمینان میباشد.ه

برای درک بهتر اینکه چرا انقلاب «زن، زندگی، آزادی» برخلاف انقلاب‌های کلاسیک معطوف به قدرت متمرکز نیست، باید به خاستگاه فلسفی و تاریخی آن نگاهی بیندازیم.

این انقلاب ریشه در فلسفه‌ی کنفدرالیسم دموکراتیک دارد که توسط رهبر جنبش آزادی‌خواهی کورد، عبدالله اوجالان، در قرن بیست‌ویکم ارائه شده است.

اوجالان، متاثر از اندیشه‌های آنارشیستی و مارکسیستی، تاکید می‌کند که قدرت سیاسی متمرکز و دولت-ملت، منبع اصلی سرکوب و استبداد است و به جای آن، باید به ایجاد ساختارهای خودمدیریتی، دموکراسی مستقیم و کنفدرالیزم غیرمتمرکز پرداخت. در این نظام، مردم خودشان اداره امور را به دست می‌گیرند، و قدرت از پایین به بالا شکل می‌گیرد.

یکی از اصول بنیادین این فلسفه، نقش کلیدی زنان در بازسازی جامعه است. زنان نه فقط قربانیان سرکوب، بلکه بازیگران اصلی تحول‌اند که با رهایی خود، جامعه را نیز رها می‌کنند. این تفکر بنیاد مفهوم «ژنولوژی» یا دانش زنانه را شکل داد که خواستار بازتعریف دانش و تاریخ از زاویه دید زنان است.

تجلی عملی این فلسفه را می‌توان در انقلاب روژآوا دید؛ جایی که از ۲۰۱۲ تا کنون، کوردهاو دیگر ملیتهای ساکن در شمال سوریه با تشکیل شوراهای محلی، ارتش‌های زنان و ساختاری غیرمتمرکز، مدلی جدید از حکومت را ایجاد کرده‌اند.

انقلاب روژآوا نه به دنبال تصرف قدرت مرکزی، بلکه به دنبال ایجاد خودمدیریتی و دموکراسی از پایین است.

شعار «زن، زندگی، آزادی» که از دل این جنبش کورد برخاسته بود، اکنون در اعتراضات جهانی زنان به ویژه در ایران، تبدیل به فریادی برای آزادی بدون تصاحب قدرت شده است.

این انقلاب خواهان بازتعریف قدرت به عنوان امری مراقبتی و جمعی است، نه تسلط و فرمانروایی.

در واقع، انقلاب زن، زندگی، آزادی می‌کوشد نشان دهد که قدرت حقیقی در آزادی زیستن، حافظه جمعی، و همکاری اجتماعی نهفته است، نه در تسخیر دولت یا ماشین‌های سرکوب.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی» نه یک شورش گذرا، بلکه آغاز بازنویسی تاریخ است؛ تاریخی که نه از بالا و به‌نام قدرت، بلکه از پایین و به نام زندگی، حافظه، و آزادی نوشته می‌شود.

در عصری که سرمایه‌داری جهانی تلاش می‌کند حافظه جمعی را از میان بردارد، این انقلاب با ایجاد آرشیوهای مستقل، بازتعریف زبان و فرهنگ، و تمرکز بر زندگی زیستی، مقاومت می‌کند.

اگر قرن بیستم، قرن ایدئولوژی‌های متمرکز و جنگ بود، قرن بیست‌ویکم، قرن زنانه و زندگی خواهد بود؛ زیرا زنان و مردمان به حاشیه رانده‌شده، مدل‌های بدیل قدرت را شکل می‌دهند که در آن قدرت، به معنای تسلط، جای خود را به قدرت به معنای رهایی و زیست بهتر می‌دهد.

 ایران؛ محور یک انقلاب مردمی و چالش‌های بازتولید قدرت

انقلاب زن، زندگی، آزادی در ایران، فراتر از یک جنبش شهری یا قومی، یک پدیده مردمی فراگیر است که اقوام مختلف و طبقات متعددی را در بر می‌گیرد. در تاریخ معاصر ایران، جنبش‌های سیاسی و اجتماعی بسیاری شکل گرفته‌اند که از مشروطه تا ملی‌شدن نفت به رهبری دکتر مصدق، و در نهایت انقلاب ۱۳۵۷، همگی حامل نوعی ایدئولوژی ایرانی ترکیبی بوده‌اند؛ آمیخته‌ای از عناصر دینی، اسطوره‌ای و ملی‌گرایانه که همواره در بزنگاه‌های تاریخی بازتولید شده و مانع شکل‌گیری عقلانیت مدرن و تحول بنیادین اجتماعی گردیده‌اند.

فلسفه کنفدرالیسم دموکراتیک و تجربه روژآوا؛ چرایی معطوف نبودن انقلاب به قدرت

برای درک بهتر چرایی غیرمتمرکز بودن این انقلاب، باید به فلسفه کنفدرالیسم دموکراتیک و تجربه عملی آن در انقلاب روژآوا نگاه کنیم.

این فلسفه که توسط عبدالله اوجالان تدوین شده، نقدی رادیکال بر دولت‌-ملت و ساختارهای قدرت متمرکز است.

تأکید بر خودمدیریتی، شوراهای محلی، دموکراسی مستقیم، و برابری جنسیتی دارد.

 انقلاب روژآوا (شمال سوریه) به عنوان نمونه‌ای عملی، با مشارکت فعال زنان در ساختارهای سیاسی و نظامی، بر اساس همین اصول شکل گرفت.

در این مدل، هدف تسخیر قدرت نیست، بلکه بازتعریف قدرت به عنوان کنش مراقبتی، جمعی و غیرمتمرکز است.

این تفکر با تاکید بر نقش زنان در بازسازی اجتماعی و فرهنگی، نشان می‌دهد که قدرت حقیقی نه در سلطه، که در آزادی و زندگی مشترک است.

در پایان جمعبندی مختصری از متن را برای انسجام فکری بیشتر از موضوع میتوانم اینگونە ارائە نمایم

چرا این انقلاب معطوف به قدرت نیست؟

قدرت، به‌مثابه‌ی نهادی سیاسی، معمولاً در انحصار گروه‌ها و طبقات خاص است و تحقق خواست‌های بنیادین یک انقلاب معمولاً مستلزم تصاحب یا تغییر ساختار قدرت است. اما انقلاب زن، زندگی، آزادی می‌داند که:

تصاحب قدرت سیاسی بدون تغییر در فرهنگ و ساختارهای اجتماعی، نمی‌تواند تضمین‌کننده‌ی آزادی واقعی باشد؛

تغییرات فرهنگی و اجتماعی باید پیش از یا هم‌زمان با تغییرات سیاسی رخ دهند؛

قدرت رسمی، حتی اگر تغییر کند، ممکن است بازتولید کننده‌ی همان ساختارهای نابرابر و سرکوبگر باشد؛

آزادی، حق حیات، و احترام به کرامت انسانی باید مستقل از قدرت‌های سیاسی موجود تامین شوند.

از این رو، این انقلاب در پی دگرگونی درونی، تغییر نگرش‌ها، و ساختن جامعه‌ای آزاد و برابر است که بدون تسلط بر نهادهای رسمی قدرت نیز قابل تحقق باشد.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی» نه یک شورش گذرا، بلکه آغاز بازنویسی تاریخ است؛ تاریخی که نه از بالا و به‌نام قدرت، بلکه از پایین و به نام زندگی، حافظه، و آزادی نوشته می‌شود.

در عصری که سرمایه‌داری جهانی تلاش می‌کند حافظه جمعی را از میان بردارد، این انقلاب با ایجاد آرشیوهای مستقل، بازتعریف زبان و فرهنگ، و تمرکز بر زندگی زیستی، مقاومت می‌کند.

انقلاب «زن، زندگی، آزادی» تنها یک انقلاب سیاسی نیست؛ بلکه یک انقلاب فرهنگی، اجتماعی، و انسانی است که ریشه در تجربه‌های تاریخی و تاریخی-مادی دارد. این انقلاب در بستر نابرابری‌ها، تبعیض‌های جنسیتی و قومی، و سرکوب‌های مستمر شکل گرفته و به‌دنبال ساختن جامعه‌ای نوین است که در آن حقوق بشر، عدالت، و آزادی به معنای واقعی کلمه تحقق یابد.

شعاری که در ابتدا به نظر می‌رسید فقط برای اعتراض به یک جنایت خاص است، امروز به نمادی جهانی تبدیل شده است که فراتر از قدرت سیاسی، به دگرگونی ساختارهای عمیق اجتماعی می‌اندیشد و در مسیر تحقق آزادی‌های واقعی حرکت می‌کند

اگر قرن بیستم، قرن ایدئولوژی‌های متمرکز و جنگ بود، قرن بیست‌ویکم، قرن زنانه و زندگی خواهد بود؛ زیرا زنان و مردمان به حاشیه رانده‌شده، مدل‌های بدیل قدرت را شکل می‌دهند که در آن قدرت، به معنای تسلط، جای خود را به قدرت به معنای رهایی و زیست بهتر می‌دهد.

مقاومت زندگیست

مطالب مرتبط