سرهلدان چیا

با پایان جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ و فروپاشی امپراتوری‌های منطقه، دوره‌ی جدیدی از زمامداری در خاورمیانه آغاز شد. هرچند انقلاب‌های مشروطه‌خواهی در درون ممالک عثمانی و قاجار شروع شده بود و پادشاهی‌ها را به لرزه در آورده بود. امید می‌رفت در فصل آینده زمامداری جمهوری‌های دمکراتیک که مبتنی بر پارلمان و قانون منتخب مردمی باشد، در صدارت مدیریت‌ کشوری جای بگیرند. اما بر خلاف آنچه پیش‌بینی می‌شد تنها دیکتاتور‌ها عوض شدند و در بر همان پاشنه‌ی قبلی، بسا بدتر چرخید. این وضعیت هم برای ترکیه و هم برای ایران فصلی مشابه بود. مدرنیته‌ای تزریقی و وام گرفته از غرب که تنها ظاهر را مبنای تجدد قرار دادند و به قول جلال آل احمد، ایران و ترکیه در فضای غرب زدگی لولیدند و تا به امروز هم نتوانستنه‌اند خود را از چنین وضعیتی برهانند.

زمانی که قانون کشف حجاب توسط رضا خان در ۱۷ی دی‌ماه ۱۳۱۴ تصویب گشت، زنان و دختران را از بکارگیری چادر و روبند در ملا عام منع نمودند. تصویب چنین قوانینی در راستای ظاهر سازی‌هایی بود که حکومت وقت سعی داشت چهره‌ای مدرن از ایرانی را نشان دهد که در آن دوران هنوز کشاورزی و دامداری مردم با ابزار‌های قرون وسطایی صورت می‌گرفت و جامعه در شرایط کاملا سنتی بسر می‌برد. زمین‌های کشاورزی به صورت اقطاعی و بر اساس ارباب رعیتی اداره می‌شدند و مردم برای لقمه نانی به صورت طاقت‌فرسایی کار می‌کردند. در حالی که کلان‌شهر‌هایی مانند تهران و مشهد و اصفهان و تبریز سیمایی مدرن به خود گرفته بودند، در حاشیه‌ی همین شهر‌ها و در روستا‌های رباط کریم و در چند کیلومتری تهران، زندگی به شیوه‌ای دیگر طی می‌شد.

در این دوران در بسیاری از شهر‌ها و روستا‌ها مخالفت‌هایی با قانون کشف حجاب شروع شدند، همین مساله هم بعد‌ها زمینه‌ای شد برای سازماند‌هی‌های نهاد دینی و روحانیون. بدین وسیله آنها مشروعیتی دینی و مردمی جهت مقابله با رژیم شاه بدست آوردند. اگر چه انقلاب مشروطه به مانند انقلابی مترقی، زنان را به میدان آورده بود و حضور فعال آن‌ها موجب پایان دادن به سلسله قاجار گشت و زنانی بمانند بی‌بی مریم در راس آن قرار گرفتند، همچنین انجمن حریت نسوان یا انجمن آزادی زنان در سال ۱۲۸۶ توسط مجموعه‌ای از زنان روشنفکر تاسیس گردید که نقش موثری در انقلاب مشروطه بازی کردند. قانون کشف حجاب اگر چه با ظاهر عوام‌فریبانه آزادی زنان را از چارچوب سنت نشان می‌داد، اما در بطن خود اعلان جنگی بود علیه زنان آزادیخواه که می‌خواستند با میراثی که از انقلاب مشروطه با خود داشتند، شالوده‌های آزادی واقعی زنان را پی‌ریزی نمایند. هرچند امروزه بسیاری از روشنفکران درباری سعی دارند به دفاع از این قانون بپردازند، اما شواهد تاریخی گویای چیزی دیگر است که خلاف آن را به ما نشان می‌دهد. لیلا ابراهیمیان راجع به تعطیلی جمعیت نسوان وطن‌خواه توسط رضا شاه می‌گوید:« رضا شاه شروع به بستن و توقیف نشریات و انجمن‌های مستقل کرد. جمعیت نسوان وطن‌خواه پیش چشم نیرو‌های نظمیه با تحریک و جلب عده‌ای از متعصبان سنگ‌باران شد و نشریات آن هم به آتش کشیده شد.» بعد از این واقعه جمعیت تصمیم گرفت انجمن را تعطیل نماید. وی در ادامه می‌گوید:« بعد از تعطیلی جمعیت نسوان وطن‌خواه رضا شاه تصمیم به دولتی نمودن نهاد‌های مستقل و مردمی نمود». با نگاه به این وضعیت به راحتی می‌توان گفت بر خلاف آنچه ادعا می‌شود، قانون کشف حجاب در واقع اقدامی بود جهت پایان دادن به نهاد‌ها و سازمان‌های مستقل و مردمی زنان. در چنین وضعیتی و با دولتی نمودن این نهاده‌ها سعی شده سیستمی توتالیتر پایه‌ریزی شود که بعدا هم بدان مسیر سوق داده شد.

زنان اصلی‌ترین بخش انقلاب مشروطه بودند که با روی کار آمدن رضا شاه و بعد تاسیس رژیم شاهنشاهی با بزرگترین خسران مواجه شدند. آن‌ها اگر در دوران مشروطه جهت آزادی به میدان آمده بودند و نقش کلیدی را بازی می‌کردند، در دوران شاهنشاهی از بطن خارج گشته و نقشی حاشیه‌ای و بزه‌ک شده‌ای بدان‌ها داده شد. با تعطیلی این نهاد‌ها زنان به سوی« شهر نو» سوق داده شدند. دقیقا همان نقشی که سیستم سرمایه‌داری بعنوان یک کالای لوکس جنسی بدان‌ها داده است. بغایت بایستی گفت زنان ایران که در سرزمین الاهه‌‌ها رشد و نمود یافته‌اند، از چنین نقش حاشیه‌ای راضی نبودند و حاضر نشدند تبدیل به کالایی جنسی شوند. همين هم باعث گردید انقلاب زنان به صورت زیرزمینی تداوم یابد. همین امر سبب شد در انقلاب مردمی ۱۳۵۷ زنان شرکت فعالی داشته باشند و همراه با مردان در راهپیمایی‌ها مشارکت کنند.

انقلاب ۱۳۵۷ که به معنای کلمه انقلاب خلق‌های تحت ستم ایران علل‌الخصوص زنان بود، در روز‌های پایانی رسیدن به هدف بمانند انقلاب مشروطه بار دیگر در دام تله‌‌‌ی سیستم جهانی افتاد. همان‌طور که در انقلاب مشروطه، روسیه تزاری با به توپ بستن مجلس و حمایت از احمدشاه و کشور‌هایی چون انگلیس و فرانسه با بالا کشیدن رجال دینی و لیبرال‌های مجلس منجر به تخطی از اهداف اولیه مشروطه و تن دادن به مشروطه مشروعه بود که توسط شیخ فضل‌الله نوری طرح‌ریزی شده بود، همین بنیادی شد برای شروع حاکمیت روحانیون در راس قدرت. اگرچه با پایان سلسله قاجار و در دوران دولت مدرن نتوانستند مستقیما وارد حاکمیت شوند، اما همواره در تماسی مستقیم با نهاد دولت و دربار بوده‌اند. به گونه‌ای که در بسیاری از تصمیمات حساس بین شاه و روحانیون تفاهم آرا وجود داشت. بگونه‌ای که آخوند‌هایی چون بروجردی تا زمانی که زنده بود، حامی دربار بود و به سلطنت شاهنشاهی مشروعیت داد. حتی روایت می‌شود که رضا شاه به تقلید از آتاتورک سعی داشت جمهوری را بنیاد نهد اما آخوند‌ها از ترس وضعیت لائیکی که آتاتورک در ترکیه ایجاد نموده بود، با جمهوری مخالفت نمودند و ضمن ایجاد بلوایی تحت عنوان مخالفت با جمهوری، وی را به ایجاد رژیم شاهنشاهی تشویق نمودند. این هماهنگی ادامه داشت تا دوران محمد رضاشاه که آیت‌الله کاشانی با همکاری و هماهنگی آمریکا زمینه‌ی کودتا علیه دولت ملی مصدق را ایجاد کردند و موجب سقوط دولتی شدند که برای اولین بار علیه استعمار خارجی و به نفع مردم قانون ملی کردن نفت را تصویب نمود.

طنز تاریخ زمانی خود را نشان می‌دهد که این دو جناح فکری که همراه با هم و در تفاهم علیه خواسته‌های مردم ایران قدم برداشته‌اند، اینک در تقابل با هم قرار گرفته و بار دیگر سعی دارند بر روی امواج نارضایتی‌های خلق‌های ایران علل‌الخصوص زنان خود را بالا بکشند. مقوله‌ی کشف حجاب در دوره‌ی پهلوی و حجاب اجباری که زیر لفافه‌ی قانون عفاف و حجاب پنهان شده است، دو روی یک سکه می‌باشند. در هر دو رژیم بدون توجه به خواسته‌های مردم و نظرخواهی از زنان سعی شده آن‌ها را تبدیل به ابزاری در راستای خواسته‌های خود نمایند. رژیم پهلوی برای نمایش جلوه‌ای مدرن و غربی از خود، از یک طرف با ممنوعیت نهاد‌های مستقل زنان و تشویق زنان به برداشتن حجاب در مراکز دولتی و ملا عام اراده‌ی زنان آزاد را هدف قرار داده و می‌خواست زنانی مبتنی بر خواسته‌های خود ایجاد نماید. در مقابل این سیاست جمهوری اسلامیست که با نام اسلام و پاسداری از کانون خانواده و عفاف اجتماعی زنان را در زیر چادر پنهان نموده و با تعریف زن بعنوان وسیله‌ای جهت آرامش مرد و دستگاه فرزند‌آوری سعی دارد با ناامن جلوه دادن محیط بیرون، زنان را به کنج آشپزخانه بکشاند. هر دو از یک شیوه استفاده می‌کنند، رژیم پهلوی با گماشتن امنیه‌هایی در سطح خیابان، به اجبار چادر را از سر زنان پایین می‌کشید و بدین شیوه آزادی انتخاب پوشش فردی را پایمال می‌کرد. همچنین با دادن ابلاغیه‌هایی مبنی بر عدم حضور زنان با چادر و چارقد در اماکن دولتی، عملا زنان را از حضور در جامعه منع می‌نمود. بدین صورت بسیاری از زنان که به دلیل محیط خانوادگی امکان برداشتن حجاب را نداشتند از حضور در مدارس منع گشته و مجبور به ترک تحصیل شدند. همچنین طبق قانون کشف حجاب، ابلاغیه‌هایی به اماکن عمومی و حمام‌های زنانه فرستاده شده بود با این مضمون که اجازه ورود زنان چادری و محجبه را نمی‌داد.

زمانی که وضعیت امروز زنان ایران را در سایه جمهوری اسلامی و قانون حجاب اجباری با دوران پهلوی مقایسه می‌نمائیم، در نفس قانون هیچ تغییری صورت نگرفته و منطق همان منطق قبلی است، آنچه از آن بعنوان تفاوت بیان می‌گردد، تغییری ماهویست که این بار چادر را اجباری می‌کند. هر دو با منطق ممنوعیت و اجبار سعی دارند مافوق بودن خود را بر مردم تحمیل نمایند. در واقع این منطق دیکتاتور‌هاست که خود را لاهوتی و برخوردار از فر ایزدی تعریف می‌نمایند تا بدین صورت ابدیت و ازلیت را در خود خلاصه نمایند. بدین صورت دقیقا دو هفته از پیروزی انقلاب خمینی دستور به لغو قانون حمایت از خانواده و اجباری کردن حجاب اسلامی داد و اولین هشت مارس بعد از پیروزی انقلاب ممنوع اعلام شود، که همین روز تبدیل به تقابل زنان با انقلابی شد که تازه پیروز گشته بود. از همه مهمتر عدم همراهی مردانی بود که خود را سکولار و مدرن و چپ معرفی می‌کردند با این بهانه که انقلاب را حفظ کنند و در صفوف مبارزه علیه استکبار خللی وارد نشود. دقیقا همان طیفی که امروز بار دیگر به بهانه‌‌ی واهی تجزیه نشدن خاک ایران تمامی مبانی آزادی و دمکراتیک انقلاب زن زندگی آزادی را زیر پا گذاشته‌اند.

امروز جمهوری اسلامی با برداشت خود از دین بمانند همان برداشتی که پهلوی از تجدد و مدرنیته داشت، سعی دارد برخلاف خواسته‌های جمعی عمل نماید. گشت ارشاد و پلیس اخلاق همان نقشی را بازی می‌کنند که امنیه‌های سطح شهر با چماق، چادر از سر زنان بر می‌داشتند. این‌ها هم با باطوم چادر بر سر زنان می‌کنند، در شخص زن سعی دارند کل جامعه را تسخیر نمایند. کشتن زنان با ضربات باطوم و کوبیدنشان به لبه‌های جدول خیابان، آشکارا تعرض به آزادی بیان تحت عنوان دین اسلام می‌باشد.

از طرف دیگر سعی دارند با تصویب قانون حجاب اجباری جامعه را به وضعیت دو قطبی و جنگ و درگیری اجتماعی بکشانند. زمانی که رانندگان تاکسی و مغازه‌داران که تنها جهت کسب روزی خانواده‌شان از دادن سرویس به مشتریان زنی که حجاب اجباری را رعایت نمی‌کنند منع می‌شوند و مشمول جریمه‌ی نقدی می‌گردند. در واقع زدن بر کوس طبل جنگی روانیست که کم کم جامعه را به جان همدیگر می‌اندازد، این همان وضعیت خطرناکیست که سبب می‌شود اختیار اعمال قدرتی بی‌قانون را به دست افرادی بدهد که خود دچار بیماری‌های روانی و عقده‌هایی هستند که همین سیستم اجباری اما و اگرها عامل اصلی آن هستند.

انقلاب زن زندگی آزادی نشان داد جامعه نسبت به خواسته‌های خود واقف است و می‌داند به دنبال چه چیزی است. مشکل اساسی عدم درکی است که بسیاری از مدافعان آزادی تحت تاثیر این دو قطبی مدرنیته و سنت بدون داشتن انتقاد از آنچه گذشته است با تکیه بر یکی از این قطب‌ها بار دیگر در وضعیت جنگی به سر می‌برد. این در حالیست که در یک قرن گذشته جامعه‌ی ایران بدون دست یافتن به وضعیتی مطلوب و بدون مشخص نمودن افقی روشن از خواسته‌های خود، به صورت نا متعارف کنش‌هایی از خود نشان می‌دهد و زندباد‌ها و مرگ باد‌هایی را نصار دیگری‌ها می‌کند، آن‌هایی که در دایره‌ی خودی‌ها نمی‌گنجند. نخبه‌های روشنفکری در هر دو طیف، تحت تاثیر فوبیای تجزیه، تبدیل به فاشیسم‌های ملی‌گرا می‌شوند. بگونه‌ای که مبانی دمکراتیک بودن را در میان ایتم‌های ملی‌گرایی که بر پایه‌ی توهمات بی‌اساس طی یک قرن گذشته برای خود تعریف نموده‌اند به آسانی زیر پا می‌نهند، چنین شخصیتی در واقع با نوعی اختلال روانی مواجه است که خود را در عظمت گذشته‌ای نداشته گم کرده و به قول ایرانی‌ها:« حالش را می‌برد». شخصیتی افیون گشته که توان درک واقعیت‌‌های پیش رو را ندارد. ضرورت پایان دادن به این بن‌بست، گذار از این شخصیت دو پهلو می‌باشد، همچنین دیدن واقعیت‌های جامعه‌ و عصری که در آن زندگی می‌کنیم. در حال حاضر جامعه‌ی ایران در درون خود توانسته اجماعی در حول انقلاب زن زندگی آزادی ایجاد نماید و کماکان مسیر خود را طی می‌کند. مهم است این همزادپنداری بین اقشار مختلف اجتماعی؛ زنان و مردان، اتنیک‌ها و باورداشت‌های متفاوت در پهنای جغرافیای ایران بیشتر شود، با برداشتن دیدگاه مرکز- پیرامون که سال‌هاست مانع دیدن حقیقت اجتماعی گشته و تمامی برداشت‌های ما از هم، از این پنجره صورت گرفته و موجب کم شدن اعتماد اجتماعی شده است. وضعیتی که سلطه‌ی دولتی به آسانی توانسته جامعه را در استیصال خود قرار دهد. در وضعیتی که زنانی چون پخشان عزیزی و وریشه مرادی بعنوان پیشگامان انقلاب نوین در زندان‌ها محکوم به اعدام می‌شود و نیز مردان و زنانی که به جرم مشارکت در انقلاب زن زندگی آزادی تحت شکنجه‌های فیزیکی و روانی قرار دارند، همین نیرو‌های ضد انقلاب در بیرون و داخل از نوع تمامیتخواه دینی و سکولار آن با ایجاد دعوا‌های حاشیه‌ای سعی مانع انسجام اجتماعی شده‌اند و فضای عمومی و مجازی را مسموم می‌نمایند. در چنین حالتی تنها راه سیر به سوی انقلاب زن زندگی آزادی گذار از این دو طیف فکری می‌باشد و نیز مبارزه با فاشیسم در تمامی اشکال آن است.