مجلە آلترناتیو —

علیرغم برخی از نظریات كه معتقدند تا كنون فضای انتخاباتی ایجاد نشده است، از هم اكنون شاهد فضایی پرتنش و تبلیغات‌های داغ و رایزنی‌های متفاوتی در عرصه‌ی انتخابات هستیم. اینكه یازدهمین دوره‌ی انتخابات ریاست جمهوری در ایران با توجه به رویدادهای منطقه‌ای و جهانی كه مستقیما ایران را تحت‌الشعاع خویش قرار می‌دهد، حامل چه پیامی و چگونه برخوردی در عرصه‌ی سیاست داخلی و خارجی ایران خواهد بود؛ موضوعی است كه تاكنون به سرخط‌هایی كلی از آن اشاره شده است. نحوه‌ی مشاركت جناح‌های سیاسی و یا چگونگی مشاركت خلق‌های ایران در این انتخابات را با توجه به تجربیات بیش از سه دهه‌ی گذشته‌ی حكمرانی جمهوری اسلامی و شرایط كنونی آن، و بالاخص وضعیت جامعه و آتیه‌ی آن می‌توان سنجید. مسائل و مشكلات عظیمی چه در حوزه‌ی داخلی و چه در عرصه‌ی خارجی، جوامع ایران را با تهدیداتی جدی مواجه ساخته است. تا حدی كه پیشكسوتان سیاسی ایران را مجبور به بیان « وضعیت خطیر» كرده است. عدم چاره‌یابی تلی از مشكلات بر هم انباشته شده‌ی جوامع ایران و بحران عمیق در بین جناح‌های نظام حاكم ـ كه هر یك به نوعی دغدغه‌ی نحوه‌ی تداوم حكومت را در سر می‌پرورانند‌ـ سوالات بی‌جواب گذشته را باری دیگر در اذهان زنده می‌نماید و سوالاتی دیگر را هم در ذهن متبادر می‌شوند.

وجود این سوالات بی‌جواب و این مشكلات حل نشده، دوره‌های انتخاباتی را به یادواره‌ی آلام و درد‌ها و بیچارگی مردم مبدل نموده است. كه هم آینده‌ی آنها را تحت تاثیر قرار می‌دهد و هم نتایج انتخابات برایشان كاملا عاری از ‌معناست.آ تعبیر چنین وضعیتی به عنوان تراژدی انتخابات كاملا به جا خواهد بود. رسیدن به چنین وضعیتی هم از ابتكارات خارق‌العاده نظام كنونی است. طی سی و چهار سال گذشته در همه‌ی دوره‌های انتخاباتی، نظام در صدد آن بوده كه مشاركت مردم در انتخابات را به عنوان كسب مشروعیت و رای اعتماد به خود قلمداد نماید. توهم مداخلات خارجی و دشمنان فرضی و به تبع آن سركوب مخالفت‌های داخلی از دلایل اساسی وجود چنین ذهنیتی در بین سردمداران نظام است. تقلای تداوم حكومت بدون چاره‌یابی همه‌ی مشكلات و تعمیق آنان و باز هم تداوم همان سناریو، وضعیت را غیر قابل تحمل نموده است. این موضوع از طرفی اعتراضات گسترده‌ی تمامی خلق‌های ایران را با خود به همراه آورد و از طرفی هم خدمات عمده‌ای را متوجه، به اصطلاح تهدیدات خارجی نمود. حتی زمینه‌های گسترده‌ای را برای مداخلات خارجی فراهم آورده است. درك این موضوع از طرف برخی از پیشكسوتان سیاسی ایران از یك سو و منافع سیاسی‌ـ اقتصادی جناحی كه خود را میانه‌رو و تا حدی نیز جبهه‌ی اصلاحاتی نام نهاده‌اند، تا اندازه‌ای در افزایش طول عمر نظام تاثیرگذار بود. اما عدم پاسخگویی این جناح در مقابل شعارهای انتخاباتی‌شان و محدود بودن حیطه‌ی تاثیرگذاری آنان در بین عموم مردم و بویژه گفتمان مركز‌ـ پیرامون حاكم در این جناج از طرفی و آغاز مداخلات خارجی در خاورمیانه از سوی دیگر، روند رویدادها را به كلی در ایران تغییر داد.

وقایع دهه‌ی اخیر سرشار از سوالاتی است كه در صورت نیافتن جوابی برای آنها، آینده‌ای كاملا ناشفاف را در برابر سیاست ایران قرار خواهند داد و باز هم انتخاباتی عاری از امید و سرشار از مشكلات در انتظار مردم ایران خواهد بود. می‌توان با طرح برخی از سوالات درباره‌ی دهه‌‌‌ی اخیر ایران، وضعیت را تا حدی روشنتر نمود و فراتر از كلی‌گویی‌های جناح‌های حاكم بیشتر به جزئیات مسایل نزدیك‌تر شد.

چگونه شد كه روند جزئی اصلاحات در ایران متوقف گردید؟ آیا همانگونه كه جناح اصولگرا مدعی شد، روند اصلاحات، سنت عامل بیگانه بودن را تداوم بخشیده است و توطئه‌ای خارجی بود؟ آیا جناح اصلاح‌طلب تنها تاكتیكی از جانب نظام، جهت تداوم حاكمیت بود؟ یا اینكه این جناح نتوانست كه از موانع جناح مقابل عبور نماید؟ آیا سیاست‌ها و عملكردهای داخلی و اجتماعی اصلاحات در سطحی نبود كه جوابگوی چاره‌یابی مشكلات شود و عموم جوامع و خلق‌های ایران را دربرگیرد؟ آیا پروژه‌ی گفتگوی تمدنهای مطرح شده از طرف جناح اصلاح‌طلب یارای از میان برداشتن تنش‌های خارج با ایران را داشت؟ آیا ایجاد روابطی معتدل با دولت‌های غربی به شرط تداوم حكومت، در جهت منافع غربی بود یا نه؟ اگر جواب مثبتی دریافت گردید، پس چرا چنین گفتمانی ادامه نیافت؟‌ آیا بهانه‌یابی‌های دول غربی مانع آن شد؟ آیا مداخله در عراق، ایران را به هراس واداشت؟ آیا دولت ایران قادر به جنگ با آمریكا و متفقانش بوده و هست؟ یا اینكه دولت ایران تنها با تاكتیك سوق دادن جنگ به آنسوی مرزها و تشدید تنش در افغانستان، ‌عراق و لبنان و … قادر به رفع تهدید بود؟ آیا كسب حمایت روسیه جهت مقابله با مداخلات خاورمیانه كه سرنوشت نظام غربی را مشخص می‌كند، كافی بود؟ مهمتر از همه، بهانه قرار دادن وجود تهدیدات خارجی جهت سركوب مخالفت‌ها و اندك اصلاحاتی كه می‌خواست انجام بگیرد، گزینه صحیحی بود؟ آیا یكدست نمودن حكومت و سرپوش نهادن بر مسائل، واقعا خدمتی به رفع تهدیدات خارجی نمود؟ آیا در كشور همسایه‌ی ایران سرنگونی رژیم بعث تنها به بهانه‌ی سلاح‌های شیمیایی بود؟ آیا مخالفت‌های داخلی عراق و تنش‌های مذهبی و اتنیكی در آن كشور از جانب نیرو‌های خارجی بكار گرفته نشد؟ آیا دلیل سوء استفاده از این تنش‌ها، عدم چاره‌یابی این مشكلات از طرف حكومت قبلی عراق نبود؟

جناح اصولگرا با گفتمانی بسیار رادیكال ـ محافظه‌كارانه چه در مقابل مخالفان داخلی و چه در برابر دول غربی، در این وضعیت بحرانی، چگونه راه‌حلی را، جهت رفع تهدیدات علیه دولت پیش‌بینی می‌كرد؟ ولایت فقیه در ازای كدامین توافق با جناح احمدی‌نژاد‌ـ مشایی راضی به روی كار آمدن آنان گردید؟ آیا از میان برداشتن روند به اصطلاح اصلاحات و یكدست نمودن حكومت و دولت از جانب جناح مذكور و روند ملیتاریسم، به مشام ولایت فقیه خوش آمد؟ آیا جناح احمدی نژاد‌ـ مشایی با توجه به وقوفشان نسبت به ضعف و حساسیت ولی فقیه در مقابل دو شعار در هوا مانده آزادی و دموكراسی اصلاح‌طلبان، جهت روی‌كار‌ آمدن خویش از این موارد استفاده نمودند؟ آیا با همان گفتمان، سپاه پاسداران نیز، نظام را فریب دادند؟ و یا سپاه پاسداران علی‌رغم حاكمیت به وجود آمده‌ی اقتصادی‌ـ نظامی خویش در همه‌ی عرصه‌های سیاسی ـ اجتماعی و حكمرانی‌شان، هنوز اشتهای خلع ولایت فقیه را هم دارند؟ آیا سپاه از دو فرمانده‌ی قدیم خویش كه به قول هاشمی همیشه در صدد از میان برداشتن اشخاص انقلابی‌الاصل بودند، شناختی نداشت؟ چرا پس از مدتی این فرزندان به قول خودشان رشید نظام، به یكباره منحرف و ناخلف معرفی گشتند؟

آیا قتل‌عامهای داخلی و متفق شدن با تركیه( كه دشمنی تاریخی برای ایران محسوب می‌شد) جهت قتل‌عام‌های داخلی كردها برایشان كافی نبود؟ آیا از میان برداشتن مخالفان و قتل‌عام‌های سال 88 آنان را خشنود نمی‌كرد؟ آیا برای سرپوش نهادن بر این قتل‌عام‌ها، احتیاج به قربانیانی وجود داشت كه به عنوان سرچشمه‌ی مشكلات نشان داده شوند؟ و آیا ولی فقیه از روی كار آمدن جناح مذكور، احساس پشیمانی و ندامت دارد؟ آیا پرونده‌سازی‌های این جناح در قبال نزدیكان بیت رهبری، ایشان را ترساند و یا پروژه مكتب ایرانی مشایی مقام ولایت فقیه را به لرزه درآورد؟ آیا دوگانه احمدی نژاد ـ‌ مشایی به قول بعضی‌ها پروژه مشابه پوتین ـ مدمدف است یا به نظر خامنه‌ای این دوگانه، پروژه‌ی اسلام لیبرال عبدالله‌گُل‌ـ اردوغان را تداعی می‌كرد؟ آیا این جناح هلال شیعه از قم تا قدس به پروژه شیعه بدون ولایت فقیهِ محدود به ایران تقلیل خواهند داد و هراس خامنه‌ای هم از آن نشات می‌گرفت؟ اگر این موضوع صحیح است، آیا در دیگر عملكرد‌های دولت نیز شكاكیت‌هایی به وجود آمده؟ به عنوان مثال آیا توافقات و ارتباطات سیاسی و دیپلماتیك این جناح با دولت تركیه و آمریكا نیز به نظر ایشان مشكوك نیست؟ آیا دشمنی‌های ركیك این جناح با اسرائیل و انكار قضیه‌ی «هولوكاست»، به تضعیف این كشور انجامید یا حمایت‌های جهانی را برای اسرائیل به همراه داشت، تا آنجایی كه تاكنون از چنین حمایتهایی برخوردار نبوده است؟ آیا تحریم‌های اقتصادی‌ـ سیاسی دولِ غربی علیه ایران با هدف ممانعت از سرمایه‌گذاری‌های این كشور بر روی دیگر جناح‌های وابسته به ایران در كشور‌های همسایه بوده و یا شاید هم هدف‌شان ایجاد تفرقه در بین جامعه ایرانی و نهایتا ایجاد اعتراضات داخلی بوده؟ اگر موضوع از این قرار بود، آنگاه موضوع پخش یارانه‌ها در بین مردم جامعه، بدون در نظر گرفتن سیاستی جهت اشتغال‌زایی، به معنای خالی كردن خزانه‌ی دولت نبود؟ آیا این عملكردی همسو با انحصارات و تحریم‌های اقتصادی غربی نبود؟ چقدر به تاثیرگذاری این تحریم‌ها كمك كرد؟ شاید هم عكس این موضوع صادق است و جناح احمدی نژاد احساس مسئولیت كردند و دیگر جناح به گسترش اعتراضات مردمی دامن زد و به سیاستهای غربی خدمت كرد؟

آیا این سوالات و هزاران سوال دیگر، همان وضعیت خطیر مورد بحث هاشمی است، كه ادعای آن را دارد و به قول خاتمی بایستی مدتی جهت بازگشت به وضعیت قبل از آن تلاش كرد؟ بدون شك اوضاع سیاسی بین‌المللی و اوضاع داخلی ایران و اَشكال مداخلات بكار رفته‌ی خارجی در برخی دیگر از كشورهای خاورمیانه نشان از وجود خدمات قابل توجهی از جانب رژیم به مداخلات خارجی دارد كه تئوری اسب تروا را به اشكال عینی و ذهنی تقویت می‌نماید. اوضاع داخلی نظام به‌ قدری مشكل‌دار است كه هر یك از جناح‌ها به نحوی از انحا، نقش اسب تروا را بازی نموده است. اهمیت قابل توجهی كه محافل سیاسی خارجی به قضیه انتخابات در ایران می‌دهند جای سوال دارد. آیا دول غربی در انتظار بروز رخداد‌هایی مشابه سال 88 هستند یا برنامه دیگری دارند؟ آنچه كه واضح و مبرهن است، تداوم عملكرد‌های گذشته از جانب حكومت و دولت و حتی شعارهای اصلاحاتی جناح اصلاح‌طلب در مقاطع گذشته، نه تنها قادر به گذار از این وضعیت نیست، بلكه اوضاع را خطیرتر و بحرانی‌تر خواهد كرد. مشكلات اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیك، هویتی، اتنیكی، فرهنگی، دینی، مذهبی و… در حدی نیست كه بتوان با عملكرد‌های سطحی و شعارهای شكلی و روند ملیتاریسم داخلی چاره‌یابی كرد.