آریو برزن

«دیگری‌سازی و نبود دیگری‌پذیری مساله‌‌ و عارضه‌ای فرهنگی است و مربوط به جامعه‌ای می‌باشد که در آن تجربه‌ی نهادینه‌شده‌ی دموکراتیک وجود ندارد. یک بیماری است، بیماری تمامی کسانی که خود را حاملان حقیقت ناب می‌دانند و معتقدند که باطل باید نابود شود تا حق برقرار شود. آنهایی هستند که معتقدند باید با خشونت و مستبدانه‌ترین روشها از آزادی، عدالت و حقیقت دفاع نمود. یعنی برای برقراری عدالت باید حق دیگری را زیر پا گذاشت. اینکه تصور کنم که حق در درون من است و باطل را به تمامی دیگران تعمیم دهم اوج خود‌شیفتگی و نخوت است. این فرد هرگز قادر به پذیرش خطا و قبول آن نیست، زیرا که قبول خطا کل ساختار حقیقت‌اش را زیر سوال می‌برد و آن را فرو‌می‌پاشاند. این یعنی عدم قبول خطا‌پذیری انسان که با هستی آدمی در تضاد است. اما حقیقت اجتماعی توسط همین انسان خطاکار ساخته شده است. خلوص و جاودانگی قائل شدن برای یک اندیشه، انکار پیشرفت خرد‌جمعی و وجدان جمعی جامعه است. این خودخداوند‌پنداری و منزه‌مآبی دیکتاتوری و استبداد می‌آفریند و این همان وضعیتی است که هم‌اکنون در ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران با  آن مواجه هستیم و برای گذار از آن به مبارزه‌ای همه‌جانبه خصوصا از لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیاز داریم. فرهنگ‌سازی کاری طولانی‌مدت و پیچیده بوده اما در نهایت امیدآفرین خواهد بود.» برگرفته از سخنان محمد مختاری جزو شهدای قتل‌های زنجیره‌ای 

اینکه جغرافیای فرهنگی ایران دربردارنده‌ی تفاوت‌مندی‌های بسیاری است بر کسی پوشیده نیست، اما میان گفتن و به رسمیت شناختن این موضوع همیشه فاصله بوده است. مساله‌ی اساسی نیز همین به سطح‌آوردن، قبول و اعتراف به این تفاوتمندی‌هاست. برای بررسی وضعیت تفاوتمندی و تنوعات ایران باید به دوران مشروطه برگردیم، زیرا یک نقطه‌عطف اساسی در به وجودآمدن وضع کنونی در ایران است. در این برهه‌ی تاریخی شاهد تقابل مدرنیته و فرهنگ‌های موجود در ایران بودیم. در آن دوران شاهد دو دیدگاه متفاوت نسبت به مدرنیته در بین خلق‌های ایران بودیم. یک جریان که خواستار کسب گزینشی تجدد بودند و به نوعی سعی داشتند که مبانی تجدد را با ساختار و بافتار فرهنگی و هویتی خلق‌های ایران پیوند بزنند و با حفظ خودویژگی‌های فرهنگی خلق‌های ایران، مدرنیته‌‌ای متفاوت را بنیاد‌نهند. جریان دوم خواستار تعلیق دموکراسی، آزادی و مشروطیت تا برقراری یک دولت نیرومند مرکزی بود. زیرا معتقد بودند که تنها یک حکومت خودکامه مرکزی می‌تواند زیرساخت لازم برای دموکراتیزاسیون ایران را فراهم نماید. جریان مربوطه خواستار نوعی بناپارتیسم در ایران بود. در آن دوران کسانی مانند علی دشتی در روزنامه شفق‌سرخ از میکادو و ناپلئون می‌نوشتند و در ترویج این اندیشه که به وجود آمدن نظم تنها در توان یک حکومت مرکزی نیرومند است و غیر از این نوعی آشوب و بلبشو خواهد بود سهم داشتند. قطب‌بندی جامعه به دو طیف یا جریان به صورت طرفداران نظم و قانون همراه با آزادی و مشروطیت و طرفداران نظم و قانون با یک قدرت مرکزی برخوردار از نیروی قهریه، مورد بحث است. لازم بود جهت ایجاد یک تجدد‌خواهی دموکراتیک به یک سازگاری و هم‌زیستی و هم‌نوایی میان فرهنگ‌مدرن و فرهنگ‌ خلق‌های ایران دست یافته شود. از یک بزنگاه تاریخی صحبت می‌نماییم که در آن می‌شد مسیری دیگر پیش‌پای خلق‌های ایران گذاشته شود. شکی در این نیست که مشروطه در ایران تنوعات فرهنگی و خلقی را به رسمیت شناخت و تمامی تنوعات نیز حضوری فعالانه و مشارکتی جدی در براندازی استبداد و ایجاد دموکراسی به صورت پارلمانی داشتند. اما این مورد تنها به مشروطه‌ی اول و دوم محدود ماند. مشروطه‌ی اول صبغه‌ا‌ی شهری، بورژوایی، آریستوکراتیک و اشرافی داشت اما مشروطه‌ی دوم جنبه‌ی اجتماعی‌اش برجسته‌تر شد. متاسفانه عمر کوتاه مشروطه‌ی دوم امکان نهادینه‌سازی تجربیات دموکراتیک را از میان برداشت.

مدرنیته دارای یک هسته‌ی مرکزی و یک روکش بروکراتیک، نهادی، سازمانی و تکنولوژیک یا صنایعی بوده که در دروان مشروطه هسته‌ی مدرنیته به دور‌انداخته شد و تنها روکش یا لعاب آن بر تارک سیاسی ایران کشیده شد. همین امر امکان یک پیوند مناسب را با موجودیت‌های فرهنگی ایران از میان ‌برد. کودتای سوم اسفند که از سوی انگلیسی‌ها برای جبران شکست‌شان در نهایی کردن قرارداد ۱۹۱۹ به اجرا درآمد را می‌توان به بیرون کشیدن روح مدرنیته در ایران تعبیر نمود. امپراتوری بریتانیا خواستار یک نظام دولت‌ـ ملت مرکزی مستبد بود که بتواند از راه آن به تمامی اهداف خود دست یابد. قدرتی مرکزی که به نیابت از بریتانیا تمامی مخالفت‌ها را سرکوب نماید و زیرساخت‌های لازم را برای تداوم استثمارگری فراهم آورد. سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز تلخی برای تمامی تنوعات و خلق‌های ایران بود. شروع سرکوب و خفقانی که تا به امروز هم ادامه دارد و با نظام مستبد و دیکتاتوری جمهوری اسلامی به اوج خود رسیده است.

تلاش نیروهای بریتانیای با همکاری طیف دوم یعنی طرفداران نظم و قانون در سایه حکومت خودکامه‌ی مرکزی، فراهم‌آوردن بستر لازم برای ایجاد یک قدرت مرکزی نیرومند و معرفی رضاخان در هیات یک ناجی بود. هدف اساسی نیز بستر‌سازی برای به وجود آوردن و تحمیل تفکر و ساختار دولت‌ـ ملت به خلق‌های ایران بود. ظهور رضاخان در هیات منجی حاصل یک پروسه‌ی ۱۵ ساله از ۱۲۸۵ تا سوم اسفنند ۱۲۹۹ بود. از این تاریخ به بعد پروژه‌ی ملت‌سازی و برساخت دولت‌ـ ملت آَغاز می‌گردد و ماشین نابودسازی تنوعات در ایران به حرکت درمی‌آید. این روند روح مدرنیته‌ی ایرانی را که عبارت بود از حکومت پاسخگو در مقابل قانون، پارلمان مستقل، انتخابات آزاد، جامعه‌ی نیرومند و نهادمند، احزاب مستقل و اتحادیه‌ها از میان برد و آن را به انحراف کشید. به یاد بیاوریم که تصویب قانون انجمن‌های ایالتی و ولایتی گامی مهم در راستای به رسمیت‌شناختن تنوعات و تفاوتمندی‌های موجود در ایران بوده و هست. اما پروژه‌ی دولت‌ـ ملت‌سازی شوونیستیِ اقتدارگرایانه‌ی سرکوبگر به رهبری رضاخان ضربه نهایی را به نهال مشروطه وارد آورد. با تاسیس ارتش مدرن در ایران به عنوان نماد و ستون دولت‌ـ ملت این نهال زیر پوتین‌ها له شد. بسیار تامل‌برانگیز است که نخستین کارکرد این نهاد مقابله با خلق‌ها و ایلات و عشایر ایران بود که از نابودی دستاوردهای مشروطه ناراضی و خواستار حفظ آن بودند. از آن زمان تا کنون ارتش یکی از نهادهای اساسی دولت‌ـ ملت در ایران است و تنها کارکرد آن سرکوب نارضایتی‌ها و مخالفت‌های داخلی است. منظور ما از ارتش در معنای عام کلمه تمامی نیروهای امنیتی حافظ نظام دولت‌ـ ملت است. در حال حاضرهم ارتش و سپاه در برابر حملات اسرائیل و آمریکا و سایر کشورهای منطقه مستاصل و نارکارآمد بوده و تنها توان مقابله با مردم بی‌سلاح را دارند. نزدیک به ۱۲۰ سال است که دچار این سرکوب و زور هستیم. نظام دولت‌ـ ملت رهاوردی غیر از کشتار و نابودی نداشته و حتی تئوریسین‌های دولت‌ـ ملت از قبیل تقی‌زاده، تدین، داور و  علی‌اکبر سیاسی، جملگی در پیشگاه خدای دولت‌ـ ملت قربانی شدند. عدم سازماندهی، هم‌یابی و هماهنگی بین نیروهای مشروطه‌خواه و آزادیخواهی که خواستار به وجود آمدن نظم و قانون و نهادینه‌شدن دموکراسی و آزادی و عدالت و به رسمیت‌شناخته‌شدن تنوعات و تفاوتمندی‌های خلقی بودند، ایران را به جولانگاه نیروهای تمامیت‌خواه تبدیل نمود. همانطور که رهبر آپو در دفاعیاتشان بارها اذعان داشته‌اند، مشکل اصلی عدم نهادینگی و سازمان‌یابی نیروهای دموکراتیک و آزادیخواه در طول تاریخ بوده که فرصت حاکمیت را به جریان قدرت‌گرا داده است. نیروهایی که ایشان از آنها به عنوان نیروهای برسازننده‌ی تمدن دموکراتیک یاد می‌نماید و لزوم نهادینه‌سازی آنها را یادآور می‌شوند. در ایران دروان مشروطه نیز همین نقیصه به وضوح خودنمایی کرد. یک نیروی مزدور داخلی با حمایت خارجی در نبود انسجام و اتحاد نیروهای دموکراتیک خلقی و مردمی به تهران وارد شده، اقدام به سازماندهی خویش‌ کرده و دستاوردهای مشروطه را مصادره به مطلوب می‌نماید و تمامی این نیروها را از کورد(لر)، بلوچ، آذری، مازنی، گیلک و عرب به وحشیانه‌ترین صورت قتل‌عام می‌کند تا ارکان و ستون‌‌های دولت‌ـ ملت را در دریای خون خلق‌های ایران بنیان نهد. حرکت مشروطه‌خواهان از سراسر ایران به سوی تهران در مشروطه‌ی دوم و تصرف تهران در واقع گردهمایی و کنگره‌ی عظیم تنوعات ایران برای یک ائتلاف سیاسی جهت بنیان‌نهادن یک سپهر سیاسی جدید با حضور همه‌ی تفاوتمندی‌های موجود بود. می‌شد و امکان داشت که از این گردهمایی یک طرح‌ساخت ملت‌دموکراتیک پدید آید. حضور در فضای سیاسی برای خلق‌های ایران همیشه یک آرزوی دیرینه بوده و هست و هدف نهایی مشروطه نیز ایجاد فضایی برای مشارکت حداکثری تمامی تنوعات و تفاوتمندی‌های موجود در سرزمین ایران بود.

دومین اشتباه رویداده در دوران مشروطه مربوط است به ترسیم روابط میان دین و دولت که متاسفانه چندان روشن نبود. قانون اساسی مصوب ۸ دیماه ۱۲۸۶ رویکردی مشخص را در این زمینه شامل نمی‌شد. مشروطه‌خواهان و آزادیخواهان ایران از ابتدا در پی‌محدود ساختن قدرت مطلقه و پایبند نمودن آن به قانون اساسی بودند. یعنی درپی لگام‌زدن به قدرت سلطنت بودند نه به قدرت علما و روحانیون. اصولا مشروطه‌خواهان نسبت به قدرت روحانیون آگاه نبودند. در قانون اساسی مشروطه قدرت نظارتی وسیعی برای این جریان در نظر گرفته شد. همان متممی که برای تطبیق قوانین وضع شده در مجلس با شرع اسلام در قانون اساسی گنجانده شد. هر چند که این عمل برای کسب همراهی و همسویی روحانیون و مذهبیون با مشروطه‌‌طلبان و آزادیخواهان انجام‌پذیرفت اما در نهایت به یک انحصارطلبی ختم شد. این خطا به درهم‌آمیختن دین و دولت و دین و سیاست کمک شایانی نمود. سازگار دانستن اصول دین با خواست محدود کردن قدرت پادشاه و حکومت قانون و فرصت دادن به روحانیون و ملایان غفلتی تاریخی است که پیامدهای درازمدت آن را تا به امروز در ایران و جمهوری تئوکراتیک شاهد هستیم. زیرا از دل همین غفلت نظارت استصوابی، شورای نگهبان و ردصلاحت و مصلحت نظام بیرون آمد. البته این متمم، تطبیق قانون اساسی با قراعت خاصی از اسلام است نه با کلیت اسلام. این امر مشروعیت‌بخشی به انحصار در تفسیر و تاویل توسط روحانیون است و زمینه‌ساز دیگری‌سازی و طرد می‌باشد. مسخ و زدایش اعتقادات و باورداشت‌های خلق‌‌های ایران به بهانه‌ی عدم مطابقت با شرع و در نتیجه‌ با قانون اساسی ایران آن زمان زمینه‌ساز سرکوب خشونت‌آمیزی شد که دهه‌هاست ادامه دارد. باید اضافه کرد که مشروطه در ایران کانون قدرت را از شخصی الوهی و فره‌مند به مفهومی انتزاعی به نام دولت خودکامه تبدیل کرد.

اگر قبول داشته باشیم که شکل و شمایل مدرنیته در برخورد با ویژگی‌های تمدنی متفاوت دچار دگرگونی می‌شود، باید این را نیز بپذیریم که سیمای این مدرنیته با توجه به ویژگی‌های تمدن خلق‌های ایران باید به صورت یک سنتز نوین ارائه می‌شد. در غیر این صورت تنها یک کپی‌برداری ساختگی و باسمه‌ای، خشک و خشن، پرآشوب و جنجالی را به همراه می‌آورد. همان مواردی که امروزه در ایران شاهد آن هستیم. هیچ تعریف درستی از تنوعات و جایگاه آنها در ایران وجود ندارد. اسطوره یا افسانه‌ی دولت‌ـ ملت در ایران به این لحاظ ساخته و پرداخته شد تا آن را به صورت اعتقادی همگانی درآورند و سایر اسطوره‌ها را به محاق ببرد.  زیرا کسانی که به یک اسطوره یا افسانه باور داشته باشند از قوانین واحدی هم پیروی می‌نمایند. علی‌رغم تمامی گفته‌ها و نوشته‌ها، تا قبل از مشروطه و حتی بعد از آن، هویت سیاسی و کلیتی ذهنیتی به نام ملت ایران وجود نداشته است. تصویب قانونی واحد برای پیروی ملتی که وجود ندارد یک گاف بزرگ تاریخی و یک حفره‌ی اندیشه‌ای را نشان می‌دهد. زیرا اسطوره‌ی جدید برای تهرانی‌های آن زمان هم قابل لمس نبود چه برسد به اعتقاد و باروداشت به آن برای سایر خلق‌ها و تنوعات در ایران. حکومت خودکامه‌ی پهلوی سعی نمود که ملتی را با زور سرکوب بسازد که نظام فعلی هم موفق به این کار نشده و نخواهد شد. مدت ۱۲۰ سال است که سعی دارند با مناسک مختلف حکومتی، انتزاع را غیر‌انتزاعی و خیال را واقعی جلوه دهند. سعی دارند که خارج از تجربیات تاریخی خلق‌های ایران برساخت دولت‌- ملتی ساختگی را به انجام برسانند. دولت‌ـ ملت ستون اصلی مدرنیته‌ سرمایه‌داری است و نمی‌تواند پاسخگوی نیازهای خلق‌ها و تنوعات ایران باشد. زیرا مدرنیته از پاسخ‌های خودآیین انسان‌هایی کنش‌مند به پرسش‌های اساسی زندگی و حیات به وجود می‌آید، پاسخ‌هایی که از بافتار فرهنگی و تجربیات تاریخی این کنشگران بیرون نخواهد بود. ما بر اساس عناصر فرهنگی و با هم می‌اندیشیم و پاسخ‌مان به سوال‌های اساسی زندگی و حیات‌مان بدون اندیشیدن ممکن نخواهد بود. در مشروطه به تنوعات حق پاسخگویی به سوالات اساسی مربوط به زندگی داده نشد و تجربیات تاریخی و پیشینه‌ی فرهنگی آنان برای شکل دادن به یک حیات جمعی در نظر گرفته نشد. برای همین ما آن را مدرنیته‌ای مسخ‌شده و باسمه‌ای می‌دانیم. جنجال و آشوب و پرخاشگری موجود هم به دلیل حذف تمامی این نظرگاه‌هاست که امکان بیان نیافتند. لازم است که همه‌ به این امر واقف باشند که گذشته‌های فرهنگی نمی‌میرند و این مقوله به صورتی معجزه‌آسا از حافظه‌ی جمعی پاک نخواهد شد. پروژه‌ی دولت‌ـ ملت در ایران تلاشی یک سده‌ای است برای از میان بردن این حافظه‌های جمعی در میان خلق‌های ایران و پرکردن فضای ذهنیتی‌شان با اسطوره‌ی دولت‌ـ ملت ساختگی که به شدت نادموکراتیک، دیگری‌ساز، طردکننده و خشونت‌آمیز است.

نظام ولایت فقیه ادامه‌دهنده‌ی راه نظام پهلوی در برساخت دولت‌ـ ملت است و می‌‌خواهد آن را در متمرکزترین شکل آن تحقق بخشد. در این اواخر شاهدیم که با پروژه نوصفوی‌گری در برابر نو‌عثمانی‌گری ترکیه ـ‌ که مجلاتی مانند «آگاهی نو» در پی بسط این افکارند‌ـ  خواستار آغاز مرحله‌ی نوینی از برساخت دولت‌ـ ملت می‌باشند. آنها پروژه‌ی خود را احیا و اصلاح صفویه نام نهاده‌اند و می‌خواهند از آن به عنوان ملاتی برای تحکیم ساختار لرزان دولت‌ـ ملت استفاده نمایند. البته که دوران صفویه نیز دوران مبارزات تنوعات ایران و خصوصا کوردستان در مقابل فشارها و خشونت‌های این سلسله‌ی خونریز و سفاک بود. باید در مقابل این اسطوره‌ی جدید هم هوشیارانه عمل نماییم و با مراجعه به حافظه‌ی جمعی‌مان از تکرار اشتباهات بپرهیزیم. هدف از بیان این موارد این بود که بگوییم حافظه‌ی جمعی ما خلق‌های ایران در کشاکش‌ مدرنیته‌ی عقیم و مسخ‌شده‌ی ایرانی نه تنها دچار نابودی نشده بلکه تجربه‌ی تاریخی عظیمی نیز بدست آورده است که می‌تواند در عصر حاضر به دموکراتیزاسیون ایران کمک شایانی بنماید. هر چند در این چهل ساله‌ی اخیر نظام دیکتاتوری جمهوری اسلامی تلاش‌های بسیاری جهت تفرقه‌افکنی و نفرت‌پراکنی میان خلق‌های ایران انجام داده شده، اما موفق نبوده و آنچه که پیداست تلاش موفق خلق‌های ایران است در برساخت اسطوره‌‌ای مشترک و درهم‌آمیختگی تجربیات تاریخی برای گذار از این بحران ساختاری و ذهنیتی. خصوصا در کوردستان، علی‌رغم تمامی ضربات و تهاجمات صورت گرفته برای از بین‌بردن جهان‌ذهنیتی مشترک خلق‌مان، روند ملت‌شدن با تمام قدرت ادامه دارد و از این طریق بر تلاش‌های سایر خلق‌های ایران نیز تاثیر گذاشته است. هر چند که نظام ولایت فقیه سعی نموده میان خلق‌های ایران و خصوصا خلق کورد و آذری تفرقه بیندازد و در مناطق همجوار با ایجاد فتنه و ترویج ملی‌گرایی منطقه‌ای و ناسیونالیسم ابتدائی و خام از آب گل‌آلود ماهی بگیرد اما با درایت و هوشیاری پیشاهنگان این خلق‌ها و تلاش نخبگان و روشنفکران و با مراجعه به تجربیات تاریخی و ذهنیت مشترک فرهنکی و اجتماعی این نقشه‌ها راه به جایی نبرده‌اند.

لازم است که تمامی خلق‌های ایران نسبت به برساخت مدرنیته‌ای دموکراتیک اقدام نمایند که حاصل مشارکت تمامی تنوعات و تفاوتمندی‌های موجود در ایران باشد. برساخت ستون اصلی آن یعنی ملت دموکراتیک هم از اهم وظایف انقلابی ما خواهد است. قیام سراسری در ایران که در پی قتل و ترور حکومتی ژینا امینی به وقوع پیوست و حمایت همه‌جانبه‌ای را برانگیخت نشان از وجود فضای مفاهمه و درک متقابل برآمده از ذهنیتی مشترک دارد. پیشاهنگی قیام را خلق کورد برعهده داشت اما حمایت و پشتیبانی تمامی خلق‌های ایران  را به همراه آورد. بعد از مشروطه‌ی دوم که حرکت نیروهای دموکراتیک از حاشیه آغاز شد و شاهد قیام حاشیه در برابر متن بودیم، این دومین بار است که فریاد نیروهای دموکراتیک و تحول‌خواه پیرامون در پایتخت طنین‌انداز می‌شود و در قالب شعار زن، زندگی و آزادی خواب مستبدین را آشفته می‌نماید. باید باور داشته باشیم که این همان ندای ملت‌دموکراتیک است که تمامی مرزبندی‌ها را درهم نوردیده و پاسخ به سوال اساسی چگونه باید زیست؟ را در بطن شعاری پرمحتوا عرضه می‌دارد. لازم است که در این مرحله از مبارزات خلق‌های ایران نسبت به هرگونه سیاست نفاق‌افکنانه هوشیار بود. با مراجعه به تاریخ بسیار نزدیک به خوبی از همزیستی خلق‌ها کورد و آذری آگاه خواهیم شد. در دوران جمهوری کوردستان در مهاباد و جمهوری آذربایجان شاهد همکاری نیرومند این خلق‌های برای رسیدن به ایرانی دموکراتیک و آزاد بودیم. همچنین در جریان نبرد با داعش هم جریانات چپ در آذربایجان حمایت گسترده‌ای از خلقمان در روژاوا داشتند. حتی در دوران قاجار و در زمان پیشکاری سردار عزیزخان مکری در آذربایجان شاهد همکاری این دو خلق برای مبارزه با قحطی و غلا بوده‌ایم. همزیستی خلق کورد و آذری تاریخی و اجتماعی است لازم است که به عنوان یک نمونه برجسته در برساخت ملت‌دموکراتیک یا ملت‌ملت‌ها مبنا قرارگیرد. خصوصا باید در مورد سیاست‌های نوصفوی‌گری(در حال حاضر مجلاتی مانند آگاهی نو تریبون اصلی این اندیشه و مروج اصلی آن می‌باشند) و نوعثمانی‌گری هوشیار باشیم. این‌همانی این دو اندیشه برهم‌زننده‌ی وفاق و دوستی میان خلق‌هاست. تجربیات روژاوا در همزیستی میان خلق‌های کورد، عرب، چرکس، کلدانی، آسوری و سوریانی با اعتقادات و باورداشت گوناگون می‌تواند سرمشق قرار گیرد. البته که در ایران هم وظیفه پیشاهنگی بر عهده‌ی کوردها قرار دارد و باید این مسئولیت دموکراتیک به بهترین نحو به انجام برسد. خلق کورد با پیشاهنگی حزب حیات آزاد کوردستان (پژاک) و جامعه‌‌ی دموکراتیک و آزاد شرق کوردستان( کودار) و ارائه‌ی راه‌حل ملت‌دموکراتیک و کنفدرالیسم دموکراتیک سعی در پیشبرد این مرحله و تقریب خلق‌های ایران دارد. نباید اجازه داد که با برچسب جدایی‌طلبی خلق‌ها را در مقابل هم قرار دهند. هدف ما طراحی نظامی است که در آن هم نظم باشد و هم رهایی و احساس آزاد بودن.