گلاویژ اورین —
هر انسانی دارای نیروییای ذاتی میباشد كه بیشتر اوقات در بروز و پرورش این نیروی عظیم سهلانگاری میكند. به بیانی دیگر عدم شكوفایی استعدادهای ذاتی انسانها، موردی مختص به افراد و جامعهای كه در آن زندگی میكند، میباشد. بیشتر تحقیقات نیز نشاندهندهی این مورد است كه انسانها بخش بسیار بزرگی از ذكاوت و استعدادهای فكری خویش را به صورت فعال درنمیآورد. این موضوع فراتر از پدیدهای بیولوژیكی، پدیدهای كاملاً اجتماعی و بسته به محیطی میباشد كه فرد در آن به رشد فكری و ذهنی دست مییابد. به جز موارد استثنا هیچ انسانی مادرزادی كند ذهن به دنیا نمیآید. البته كندذهنی نیز با پرورش در محیط اجتماعی میتواند تا سطحی برطرف گردد. مسئله اینكه چیزی مطلق نمیباشد كه فرد تا آخر عمر محكوم به آن باشد. درست است كه طبیعت در ذات خویش تفاوتهایی در بردارد ولی بدین معنا نیست كه این طبیعت محكوم به تفاوتهایش خواهد بود. اگر یك لاكپشت مانند خرگوشی قادر به تنددویدن نمیباشد، چه گناهی دارد؟ آیا میتوان او را با این ویژگیاش متهم كرد و حقیقت وجودیاش را نادیده گرفت. این چیزی جز انكار قانون طبیعت نخواهد بود. آنچه كه امروزه جامعهی انسانی تحت نام قانون طبیعت مطلق میگرداند و برحسب ذهنیت مطلقگرایش برچسبی ناممكن برآن میزند، سرچشمهی ذهنیتی تحاكمگرا بر طبیعت میباشد. حتی نظریهی موجودات نر بر ماده برتر میباشد و هر موجودی ماده ضعیف است، نیز از این ذهینت نشأت میگیرد. ضعف بیولوژیكی به معنای ضعف فكری و ارادی نمیباشد. هر موجودی بنا به حقیقت جسمی خویش، دارای ویژگیهای خاص به خویش است و با توجه به آن نیز مكانیزمهایی در طبیعت وجود دارند كه میتواند بدان طریق از خود دفاع كند، خطرات موجود در اطراف را احساس كرده و مطابق با آن نیز شیوههایی برای دفاع و حفاظت از خویش اتخاذ نماید. بدن هر موجودی بنا به شرایط جغرافیاییای كه در آن زندگی میكند، شكل گرفته است. بیشتر انحرافات موجود در طبیعت نیز به مرور زمان با توجه به انحرافاتی كه در طبیعت یا در جوامع انسانی پدید آمده، حاصل میگردد. امروزه بیشتر امراضی كه جوامع انسانی با آنها دست و پنجه نرم میكند، از شیوهی نادرست و انحرافات موجود در طرز زندگی انسانها ناشی میگردد. حتی افزایش بیماری سرطان منشأیی اجتماعی دارد و بیشتر جامعهشناسان نیز بر این مورد مهر تأیید میزنند.
ذهنیت تحاكمگرا به حدی پیشروی كرده كه اذعان دارد، زنان ذاتاً ضعیف هستند. در حالی كه این شكلگیریای اجتماعی میباشد و از بدو تولد برآنها تحمیل گردیده است. نوع نگرش اقتدارگرا تأثیرات مخربی را بر روند زندگی جوامع بویژه زنان گذاشته است. دختری كه هنوز در شكم مادرش میباشد، آنچه را كه جامعه و محیط اطراف در حق مادرش روا میدارند، به طور مستقیم بر سایكولوژی و حالتهای روانیاش تأثیرگذار میباشد. تمامی احساسات درونی مادر از جمله؛ احساس حقارت، بیباوری و بیاعتمادی نسبت به خویش، ترس و مقابله با آن دفاع از خود، حالتهای روانیای هستند كه یك جنین از بدو شكلگیری در شكم مادر با آن روبهرو می ماند و بطور بسیار عمیق بر روحیهاش تأثیر میگذارد. در بالا از عدم شكوفایی استعدادهایی ذاتی در انسانها سخن راندیم. یكی از قربانیان سركوب استعدادها، زنان میباشند. تصور كنید همواره برخلاف آنچه كه در ذات و جوهرت است، زندگی را بسر میبری! تمامی احساسات سركوب شده و مرده به دنیا میآیند. جنینی مرده به دنیا میآید و عجیب اینكه هركس او را زنده میپندارد حتی خودش. از او انتظار زندگی كردن دارند هركس. زندگی؟ زندگیای كه مرده به دنیا آمده است. همیشه این سخن بسیار زیبای رهبری به ذهنم خطور میكند، بویژه هنگامی كه وضعیت اسفبار زنان را از دیده میگذرانم كه میگوید: “مدتهاست كه زنان با زندگی قهر كردهاند و پشت به آن كردهاند!” آری مدتهاست زنان بخاطر خویش زندگی نمیكنند. چرا كه چارچوب زندگی زنان را مردان تعیین میكنند و متأسفانه آنها هم همانند تماشگرانی ناچار و در بهت و ابهام به تماشای آنچه كه دیگران زندگی می نامند، به نظاره نشستهاند. غافل از اینكه آن زندگی، زندگی آنها هم است و آنها تنها نظارهگر. هیچ دخالتی در تعیین سرنوشت خویش ندارند و نداشتهاند. شاید این تشبیه برای بسیاری از افراد تشبیهی نادرست بیاید ولی اگر موشكافانه زندگی زنان و همراه با آن سراسر زندگی انسانیت را مورد بررسی قرار دهیم، با تابلویی بدتر از آنچه كه سعی در ترسیم آن داریم، برخورد خواهید كرد. نكتهی تأسفبرانگیز نیز آن است كه بیشتر زنان به هیچ وجه به نهایت وخامت وضعیت خویش آگاه نیستند و حتی آن را قانونی طبیعی میپندارند. از یك سو هم ناحق نیستند، همین كه بعنوان جنینی در شكم مادر شكل گرفته یا همین كه چشم به دنیا گشودهاند، در گوش هر دختر یا پسری قانون به اصطلاح طبیعی بارها و بارها زمزمه میگردد. اینكه تو پسری و حاكم و تو هم دختری و محكوم! زندگی انسانها هم با توجه به نقش و هنجارهایی كه جامعه تعیین میكند، شكل میگیرد. یك مادر وقتی بفهمد بچهی در شكمش پسر است، شاید بروی خود نیاورد و بگوید برایم فرقی ندارد ولی باز هم یواشكی احساس سربلندی و غرور دارد از اینكه مردی را در شكمش حمل میكند! بیشك این احساس هرچند پنهانی زن، بر سایكولوژی و تمامی حالتهای روانی بچه تأثیر میگذارد. نمیتوان گفت مردان بطور ژنتیكی اقتدارگرا هستند بلكه بدین صورت به دنیا میآیند. وضعیت روحی و روانی زنی را كه دختربچهای در شكم دارد را تصور كنید، بسیار آرام و رامگشته است. چون فكر میكند مرتكب گناهی بزرگ شده كه دختربچهای را در شكمش حمل میكند. بطور طبیعی كسی كه خویش را مجرم حساب میكند، همیشه در پی آن است كه جرم خود را مورد بخشش قرار بدهد. نسبت به خویش كماعتمادتر است. این موردی اثباتشده است. با بسیاری از زنان مواجه شدهام كه هنگامی كه دارای پسربچهای هستند، بیشتر برای مردان خود ناز میكنند و مثل اینكه حق بیشتری بر گردن مردان دارند، برای همین راحت و آسودهخاطراند. لیكن مادران دارای دختربچهها هیچ انتظاری از كسی ندارند، هیچ حقی برای خویش قایل نیستند. نظام مردسالار وضعیت اسفبار موجود را روزانه به روحیهی زنان ترزیق میكند و زنان نیز ناچار به پذیرفتن چنین چیزی هستند. این حالت روانیای كه از آن سخن رفت، چیزی متعلق و جزئی از زن نمیباشد بلكه ناهنجاریست که نظام مذکور جامعه و زنان را وادار به قبول آن كرده است.
پس نمیتوان گفت زنان مسبب وضعیت بردهوار خویشاند. بلكه تلقینی ساختهگیست. عدم اعتماد و باوری در زنان از این پدیدهی ساخته و تولید شدهی اجتماعی سرچشمه میگیرد. در ذات و جوهر وجودی هیچ زنی ضعف و بیاعتمادی وجود ندارد. زنان ذاتاً موجوداتی ضعیف نیستند. این را باید ابتدا خودشان بپذیرند و با تمام وجود در روح و روان خویش با این دیدگاه مبارزه كنند. و همیشه این گفته را برای خود زمزمه كنند؛ “من آنی نیستم كه تو در پیاش هستی یا من آنی نیستم كه تو برایش نامی بنابه خواسته و تمنای خود بر آن گذاشتهای!” همهی مان تنها برای لحظهای هم كه شده، بیائیم و اندكی به بررسی تمامی روحیات و شیوهی زندگی خویش بپردازیم. عوامل موجودیت خویش را تحلیل كنیم. بیائید به خودمان نگاهی بیاندازیم كه آیا برای خودمان زندگی میكنیم یا اینكه برای دیگران. وجود و هستیمان برای خودمان است یا برای بعضیها؟ بیائید مجرد از همه چیز، مجرد از همه كس خودمان را تصور كنیم. آیا بدون دیگران، بدون تكیه بر احساسات دیگری میتوانیم زندگی كنیم؟ آنچه كه سعی در ترسیم آن دارم نه دورشدن از خود و جامعهی خویش است. نكتهی مهم این است كه خودمان را مستقل از همه چیز تحلیل كنیم. مثلاً نه در كنار همسری، پدر، برادر یا دوستی. در كنار خودمان و با خود به تحلیل شخصیت خویش بپردازیم. فكر كنیم در جنگلی گم شدهایم و سالها كسی را نمییابیم. تنهای تنها. با خودمان و نیروی ذاتی خویش روبهرو ماندهایم. آیا میتوانید آن را سرزنش كنید كه چرا نسبت به خود بیباور هستی. نه ابداً! آن تنها احساسی است در درون شما. این شما هستید كه آن را هدایت خواهید كرد. این شما هستید كه آنرا شكلگیری خواهید كرد. هنگامی كه خود را در جنگل تنها دیدید آنوقت است كه به نهایت نیروی موجود در خویش پی خواهید برد. بیشك هر انسانی چنین نیرویی دارد و تنها چیزی خاص به زنان نمیباشد. ولی زنان نسبت به نیروی وجودی خویش بسیار بیباورند، برای تقویت و رشد آن باید همواره در پی آنچه كه از دست دادهاند، باشند.
بعنوان نمونه بیشتر زنان به حق خویش واقف نیستند. نمیدانند چه چیزی را از دست دادهاند یا چه چیزی را كسب كردهاند. شاید واژهی حق و حقوق را شنیده باشند ولی آن را بسیار دورتر از خویش میبینند. یا شاید هم بیشتر زنان بدانند كه حق زنان پایمال شده ولی چگونه و چرا، از علل اساسی آن آگاهی نداشته باشند. بیشتر مردان نیز كلمهی حق را چیزی مسخرهآور میدانند. و حتی اصرار هم میكنند كه چنین چیزی وجود ندارد و وضعیت موجود، چیزی جز قانون الهی و طبیعت نمیباشد. هستند زنانی كه چنین فكر میكنند. یا چیزی كه بیشتر شاهد آن بودهام این بوده كه میگویند؛ دیگر آب از سرمان گذشته! یعنی غرق شدهایم و چارهای هم نیست. به نظر من از آن لحظه كه احساس كردی، آب از سرت گذشته؛ آن هنگام است كه به خود آمدهای. آن هنگام است كه احساس میكنی چیزی را از دست دادی. باز برگردیم به مثال جنگل. در این جنگل به دنبال گمشدهای میگردی. آری تو میگردی و باید خود آن را بیابی. كسی در كنارت نیست فراموش نكنی كه گفته بودیم تنهای تنهایی. یا راهی پیدا خواهی كرد و به ساحل نجات خواهی رسید یا در این جنگل برای همیشه به كاروان گمگشتگان خواهی پیوست! عزم، اراده و نیروی ذاتی انسان فراتر از آن است كه در تصور ما انسانهاست. برای همین هم از هر جا شروع كنیم جستجوی حق و حقوق خویش را به سود ماست. هنوز دیر نشده، هنوز آب از سرمان نگذشته. این گفتهای ناامیدانه است. اگر زنان باور داشته باشند كه حقی را از دست دادهاند آنگاه برای رسیدن به آن دست به هر مبارزهای خواهند زد. در طول این مبارزه بیشك با سختیها و فرازو نیشیبهایی روبهرو خواهند ماند، ولی ارادهی زن توانای چنین مبارزهای را دارد. گمشدن در جنگل و پیداكردن راه و چارهی رهایی از آن، آنقدرها هم كه فكرمیكنیم راحت نمیباشد.
و سؤالی دیگر؛ چرا راه را گم كردهایم، یا اینكه چرا حقمان را از دست دادهایم. برای یافتن این پاسخها باید علل آنرا بررسی كرد. همانطور كه در بالا نیز اشاره كردیم زنان این راه را بنابه خواستهی خویش انتخاب نكردهاند و حتی هیچ دخیلی در شیوهی زندگی خویش نداشتهاند. نظام حاكم مردسالار زنان را در جنگلی بی سر و ته رها كردهاند. تنهای تنها! جنگل همانا دنیای ماست. این دنیا را مردان اشغال كردهاند و سعی دارند همهی راههای زندگی را برروی زنان ببندند. به خیال خود زنان ناچاراند همواره با توسل به نیروی آنها راه خویش را بیابند. یا اینكه همهی راههای خروج از جنگل را بسته و فكر میكنند كه همهی راهها به او ختم میشود. نخیر! همهی راهها به نظام حاكم مردها ختم نمیشود. راه آزادی و رهایی بیشتر از آنست كه مردان تصور میكنند. حق و حقوق زنان را مردان نخواهند بخشید، چنین بخشندگیای را هیچ زنی نباید بپذیرد و فریب آن را بخورد. راه چاره را نمیتوان در نظامی یافت كه خودش تو را به آن وضعیت دچار ساخته است. حق را آنكس نخواهد داد كه روزی با زور و فریب آن را از دستت گرفته است. آگاهی به حق و حقوق خویش نیز از آگاهی نسبت به تاریخ خویش میگذرد. آگاهی نسبت به خویش و نیروی ذاتی خویش. كشف نیروی فوقالعاده در ذات خویش. نیرویی كه مدتها پیش سركوب گشته است. نیرویی كه تو را به شناخت حق و حقوق خویش خواهند رساند. حق پایمال شدهی زنان، در هیچ قانون اساسی نظام حاكم نامی از آن برده نمیشود. كسی در قانون اساسی خود ننوشته حق زندگی زنان. آری زنان حق زندگی كردن ندارند و به آن واقف هم نیستند. حق زندگی كردن حق هر موجودی است ولیكن نه آن زندگیای كه دیگران برایمان ترسیم میكنند. این دنیا به همهی ما تعلق دارد. كسی حاكم دنیا و دیگری محكوم و برده نمیباشد. دنیایی كه زنان در آن پشت به زندگی كردهاند، وحشتناك است. در دنیایی كه طبیعت با ما قهر كرده و هر روز انتقام نارواییهایی كه در حقش روا میداریم را از ما میگیرد، زندگی نابود شده است. برای زندگیای بهتر باید با نظامی كه دنیای ما را به ویرانه تبدیل كرده، مبارزه كرد. مبارزه، مبارزه و مبارزه…