آنتولوژی رنسانس خلقها
تاثیرگذاری انقلاب کُردها فراتر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷
این نوشته به فهم و درکی جامع و کلی از فلسفه و اندیشههای رهبر آپو کمک مینماید
لینک ویدیویی این مطلب در کانال یوتیوب وتارمدیا:
https://www.youtube.com/watch?v=YReRdUi2Z4k
در سدههای بیست و بیستویکم انقلاب کُردها با قدرت هرچه شورانگیزتر ادامه یافته و میرود که نمودی از یک تمدن نوین مبتنی بر اصول دمکراسی خلقی بیابد. تفسیرپردازیها و نظرورزیهای فراوانی درخصوص انقلاب و رنسانس کُردها و خلقها صورت گرفته. هر جریان، سازمان و محفلی از هر نحله فکری متمایز، بنا به اندیشهها و ایدههای ایدئولوژیکش سعی بر نمایاندن هستیشناسانه ماهیت کلی و جامع انقلاب یا به عبارت وسیعتر، رنسانس با پیشتازی کُردها دارد. تز موضوع مطلوب بر این باب استوار است که «اگر انقلاب حزب کارگران کردستان به پیروزی برسد، بیشک تاثیرگذاری آن بر مناطق قارهای جهان خصوصا خاورمیانه، دهها بار بیشتر و ژرفتر از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شوروی خواهد بود». جهت برشمردن دلایل هستیشناختی این انقلاب، که شایسته و بایسته است در اصل آن را رنسانس با پیشتازی خلق کُرد بنامیم، از منظر تاریخی و تطور مسائل حیات بشری خاصتا در بستر تمدن، به آنالیز ساختاری و ماهیتی موضوع میپردازیم. جهت تنویر این قضیه، بسط و تبیین لایههای آنتولوژیک رنسانس کُردی را مورد مداقه و تدقیق نظر قرار میدهیم. ابتدا پرداختن به مسائل بشریت که در بستر تمدن مرکزگرا برآمدهاند، پایه موضوعات را روشنمیگرداند.
مسائل بشریت و لاینحلی آن
در ابتدای امر، انگشت اشاره را بسوی موضوع بنیادینی که پ.ک.ک بهمثابه یکی از عظیمترین جنبشهای کُردی در راستای چارهیابی ریشهای آن ظهور نموده، نشانه میرویم. مسائل بشریت امروز حاکی از چه مفاهیمی است و به کدام سنخ از موضوعات بنیادین جوامع انسانی اشاره دارد؟ جوامع انسانی امروزه به نقطهای رسیدهاند که گرفتار یک باتلاق عمیق از سلسله بحرانها و مسائل کائوتیک گردیدهاند و تا حوناق، غرق در لاادریگری و نمیدانیم چیست خویش در معرض هلاکتبارترین تمدن تاریخی قرارگرفتهاند. بصورت ریز و درشت میتوان صدها مسئله بحرانی – کائوتیک بشری را با جزئیات پرشمار آن نام برد. نخست باید اذعان داشت که هر جنبش، جریانات و یا دولتی بنابر گرایشات فکری – ایدئولوژیک خویش، مسائل اجتماعی را تعریف مینمایند. اگر در کلیت امر نظامهای ایدئولوژیک یا فکری را در دو مورد کلان تقسیم نماییم، دو نظام سرمایهداری و سوسیالیستی پیشاروی ما قد علم میکنند. هر یک از این دو نحله فکری – ایدئولوژیک متضاد بنا بر تعارضات و ضدونقیضهایشان تعاریفی متمایز از مسائل اجتماعی بشر ارایه میدهند. مسائلی که نظام سوسیالیستی برمیشمارد و برای تباهی جوامع مخرب و نابودگر میداند، همانا همه ویژگیهای خاص نظام سرمایهداری میباشد. در کنار آن، نظام تمدنی چند هزار ساله خارج از حیطه نظام ۴۰۰ ساله سرمایهداری را نیز ریشهها و سرچشمههای همین مسائل تلقی مینماید. سرمایهداری نیز در قطب متضاد سوسیالیسم، هر نظام و جریان مخالف آلترناتیو و رقیب خویش را متهم به عاملیت اصلی در بروز مسائل بشری عنوان میکند و بیمحابا جهت نابودی آنها یورش میبرد.
در این مبحث، مسائل دستهبندی شده از منظر رهبر، عبدالله اوجالان را تبیین میکنیم. ضمن اینکه رهبراوجالان در بادی امر، جوانب انصاف، وجدان، علم و عقلانیت منطقی خلوصیافته جهت خدمت به انسانیت را رعایت مینماید و چون مخاطب خویش را جوامع انسانی جهانی و بیرون از دایره سازمانی پ.ک.ک هم میداند، در کمال نزاکت و ادب اخلاق و اخلاص، نظرات متین خویش را بهمثابه «حکم قاطع و مطلق» نه که «تفسیرپردازی» در راستای ارایه رهیافتهای آلترناتیوی برونرفت از مسائل حاد و کائوتیک انسانی، عنوان میدارد.
در این بادی، مسائل اجتماعی – انسانی را مطابق طبقهبندی مدنظر رهبراوجالان، مطرح مینماییم زیرا ایشان صدها مسائل اجتماعی با جزئیات متعدد را بطور جامع و مفصل در سری مسائل دوازدهگانه طبقهبندی و ارایه دادهاند.
مسائل اجتماعی دوازدهگانه جامعه تاریخی و معاصر عبارت از موارد ذیل میباشد:
۱- مسئله قدرت و دولت
۲- مسئله اخلاق و سیاست در جامعه
۳- مسائل ذهنیتی در جامعه
۴- مسائل اقتصادی در جامعه
۵- مسئله صنعتگرایی در جامعه
۶- مسائل اکولوژیک در جامعه
۷- مسئله جنسیتگرایی اجتماعی؛ خانواده، زن و جمعیت در جامعه
۸- مسئله شهرنشینی در جامعه
۹- مسئله طبقه و بروکراسی در جامعه
۱۰- مسائل آموزش و بهداشت در جامعه
۱۱- مسئله میلیتاریسم در جامعه
۱۲- مسئله صلح و دمکراسی در جامعه
مسائل جوامع انسانی هزاران سال است که سربرآورده و لاینحل باقیماندهاند. هیچ نظامی چه لیبرالی، چه سوسیالیستی – کمونیستی و چه دینگرا قادر به چارهیابی این مسائل نگشته. ادعای نظامهای تمدنی مختلف خاصه سرمایهداری، دال بر حل کامل مسائل و تلقی خود بعنوان آخرین رهیافت، عوامفریبیای بیش نیست. پرسش بنیادین این است که مسائل اجتماعی در بستر کدام دوره تاریخی و در درون چه نظامهایی بروز یافتند؟ اولین و تنهاترین نظام کلی که همه نظامهای خاص چندهزار ساله را دربرمیگیرد، عنوان «نظام تمدن مرکزی» بر خود دارد. این نامگذاری مفهومی از سوی رهبراوجالان با تعمق و تامل در باب عموما قدرت و خصوصا انحصار قدرت در کل تاریخ تمدن، انجام گرفته و ذروه بیرحم آن، سرمایهداری در ۴۰۰ سال آخر میباشد. رهبراوجالان بخوبی قادر گشته که «نظام تمدن مرکزی» را به منزله یک زنجیره بازتاب دهد. لذا فراتر از نظریات و دیدگاههای فیلسوفان و اندیشمندان بر جنبه جامعیت تاریخی موضوع، فائق آمده. برای مثال، قدرت، یکی از مسائل حاد اجتماعی است که اندیشمندی توانا چون میشل فوکو تنها در عمق کار، به تاریخ ۵۰۰ سال آن پرداخته ولی رهبراوجالان فراتر از فوکو، نیچه و مارکس، در عین اینکه تحلیلات آنها را پایه و ارزشمند میداند، مفهوم قدرت را در بستر کل تاریخ ماقبلتمدن و تمدن، بررسی نموده. بنابراین قویا حلقههای اصلی سیر بروز مسائل اجتماعی دوازدهگانه را ارایه دادهاند. در پایان، پس از تبیین جوانب نظری و عملی مسائل اجتماعی، راهحل آنها را به یک نظاممندی تحت عنوان «تمدن دمکراتیک» پیوند داد. در غایت امر نیز اصرارمیورزد که ادعا ندارد که تاریخ قدرت – انحصار و نیز راهحل دمکراتیک را ارایه داده بلکه آن را تفسیری جهت کمک به جوامع در یافتن «راهحل آلترناتیو» تعریف مینماید. برخی محافل، اندیشمندان و نظامها سعی کردند، فقر اجتماعی، برخی هم فقدان دولت، بخشی نیز ضعف نظامی، سیاسی و یا اقتصاد ناسالم و چهبسا برخی نیز انحطاط اخلاقی را معضل کار دانستند. شاید هر یک از آن اندیشهها و رویکردها جوانب صحیحی در خودنهفته دارند اما چون جامعیت ندارند، از انعکاس کلیت ماهیت معضل بدورند. مسئله و معضل اجتماعی به این معناست که دینامیک بنیادین جامعه را از میان میبرند. همه مسائل، جامعه را از حالت جامعهبودن طبیعی خارج میسازند. خصوصیت مسئله اجتماعی این است که به دست خود انسان برساخته میشود، بنابراین بلایای طبیعی فراروی جوامع را نمیتوان مسئله اجتماعی تعریف نمود. پس آنچه بدست انسان برساخته شده را میتوان تغییر هم داد و یا حتی بطور کامل از میان برد.
اگر به ماهیت و هستی ناب و خالص جامعه که دارای هزاران تنوع و تکثر است نظری بیافکنیم، خواهیم دید که نامگذاریهایی از قبیل «لیبرالی، سوسیالیستی، دولت- ملتی، جامعه رفاه، مصرفی، صنعتی و غیره» صرفا نظرورزانه هستند و تعاریفی میباشند که در جامعه واقعی معادلی برای آنها وجود ندارد. منظور این است که یک جامعه صددرصد خالص لیبرالی، سوسیالیستی، دینی و غیره نداریم. بنا به این درک پرجانبه، راهحل مسائل باید مبتنی بر مدلی باشد که محدود و اسیر یکی از تعاریف نباشد. پس جوامع، یکدست(هموژن) و تکرنگ نیستند، همیشه متنوع و متکثرند. به همین دلیل تنها مفهومی که بتواند میان همه رنگها و تکثرها و تنوعات انسانی – اجتماعی تفاهم و رواداری ایجاد نماید، مفهوم دمکراسی و اصول آن است. به عبارت دیگر، یک فرد – جامعه لیبرال تنها با توسل به اصول دمکراسی میتواند به حیات مسالمتآمیز با غیرلیبرالها دست یازد. به همین دلیل، رهبراوجالان در ارایه راهحل مسائل دوازدهگانه اجتماعی، بر مفهوم دمکراسی تمرکز و تکیه کرده سپس مفاهیم سیاست و مدیریت. لذا در بادی امر، ریشه مسائل و بحرانها را نظام تمدن مرکزی پنجهزارساله میداند و در غایت امر راهحل برونشد را به تمدن دمکراتیک پیوند میزند.
مسائل اجتماعی در طول پنجهزارسال تمدنی چگونه به وجود آمدهاند؟ تمدن عبارت است از انحصارات کلان سرمایه و قدرت و در ۴۰۰ سال پایانی، دوره سرمایهداری، اوج این تاریخ انحصارگری میباشد. بنابراین تاریخ تمدن مرکزی، سهدوره متفاوت روند انحصارات را طی نموده و مسائل اجتماعی را بروزداده. دوره نخست از تمدن سومری تا سقوط امپراتوری روم است که ادوار متفاوت بردهداری را در خود گنجانده. دوره دوم از امپراتوری روم تا ظهور سرمایهداری در آمستردام هلند است که اکثرا دوره قرونوسطی را شامل گشته. و دوره سوم از ظهور سرمایهداری در آمستردام تا به امروز. در این سه دوره، شیوههای زنجیرهای انحصارات سرمایه و قدرت بصورت شیوه تولیدی متفاوت تطور یافته و به اوج میرسد. لذا مسائل اجتماعی جوامع انسانی بصورت انباشتهای فزاینده، موجودیت انسان را بسوی پرتگاه سقوط و زوال سوق میدهند. امروز، در اوج زنجیره انباشتهای نامتناهی، قرارداریم که چنانچه در جایی و نقطهای متوقف گردانده نشود، موجبات زوال بشری را فراهم خواهدآورد. از سومر تا به امروز، همه نظامهای تمدنی که بخشی از نظام تمدن مرکزی هستند، بر انحصارات قدرت و سرمایه و نیز بر مسائل اجتماعی چیزی به مراتب فزونتر و دهشتناکتر انباشتهاند. آخرین حلقههای این تمدن هزاران ساله، اتحاد جماهیر شوروی و تمدن مرکزگرای آمریکا هستند که میراثدار نظامهای آمستردام و لندن میباشند. چین نیز در سالهای اخیر برای ربودن برگ برنده هژمونی از کف آمریکا خیز برداشته اما نهایتا همه آنها ماهیتی مشابه از سنخ تمدن مرکزگرا دارند. استفاده از عناوین دمکراتیک برای تمدنهای اروپا، آمریکا، روسیه و چین، صرفا عوامفریبانه است.
تمدنی که با لیاقت برخورداری از دمکراتیکبودن ناب و واقعی به منصه ظهور میرسد و متفاوت از تمدنهای اروپا – آمریکا و چین – روسیه(میراثدار شوروی) میباشد، تمدن دمکراتیک مبتنی بر رنسانس کُردی است. این تمدن پیشتاز درصدد ارایه سرمشقهایی برای جوامع امروز با ادعای تفسیرپردازی و نه تحمیلگری الگوهای فکری – عملی، میباشد و قصد دارد مسائل دوازدهگانه را با شناخت از ریشههای تاریخی چند هزار ساله آن، به حل برساند.
هر تمدنی در ادوار متفاوت تاریخی در یک بستر جغرافیایی و موقعیت و وضعیت اجتماعی متمایز و خاص که از نوعی بکربودن در هر دو زمینه برخوردار بوده، ظهور یافته و با انباشتن بر مسائل اجتماعی حاد، جامعه و اکولوژی را همراه با زن شدیدا با مخاطرات تهدیدآمیز روبرو ساختهاند. نامگذاری جوامع در پیوند با ایدئولوژیها صحیح نیست، زیرا کلیت اجتماعی را قابل رؤیت نمیگردانند. پس نامگذاریهایی تحت عناوین «جامعه تمدن انحصارگر» و «جامعه تمدن دمکراتیک» صحیح است. عناوین جوامع سوسیالیستی، سرمایهداری، اسلامی، هندو و غیره همه مغلطهاندازند و کل جامعه را در برنمیگیرند. مسائلی که از آن ایدئولوژیها برمیخیزند، مشمول تمام جامعه نیست به عبارتی تمام جامعه طرفدار آنها نیستند ولی همان مسائلشان کل جامعه و اکولوژی را به خطر میاندازد. در تمامی نظام تمدن مرکزی اهمیت جامعه و اکولوژی در مقابل دولت و قدرت روبه کاهش نهاده است. آنچه در رنسانس کُردی ـ که قرار است با الگو و سرمشق جامعه تمدن دمکراتیک ظهور یابدـ باید تغییر داده شود، بازگرداندن اهمیت به جامعه و اکولوژی همراه با آزادی زن در مسیر حل مسائل اجتماعی است. همان مسائلی که از دوران سومر تا آمریکای امروزین تلانبار گشتهاند.
تمدنها که یکی پس از دیگری در مدت پنجهزار سال ظهور کردهاند، اشکالشان تکرار نگشته و پیوسته تفاوتهایی به وجود آوردهاند، اما در کنار این تفاوتیافتگی، بر ریل انحصارگری قدرت و سرمایه و علم، بر تل مسائل اجتماعی و معضلات ناشی از آن، انباشتهاند. آخرین حلقه زنجیر تمدن، آمریکاست که همانند سایر تمدنهای سومر تا چین و اروپا در سرزمینهای بکر از حیث جغرافیایی و انسانی رشد کرده. هر چند روند تطور و تکامل جوامع و تمدنها بصورت خط ترتیبی و مستقیم نیست، ولی باید واقف بود که حلقهها به صورت خطوط متمایز دیالکتیک، تداوم خواهند یافت. بنابراین شانس جامعهای که از حیث نظری و عملی با اتکای بر جوانب مادی و معنوی فرهنگ و اندیشه و شکل متمایز تمدنی و مدل نوینتر جهت ظهور بیشتر است، جامعه کُردی میباشد. استدلال ما بر وجود ساختارهای ذهنیتی و عملی استوار است و این رشد و نمود فعلا بیش از همه جوامع و مناطق جغرافیایی جهان، نزد کُردها در شرف تحقق است. مابقی جوامع و سرزمینها حتی اروپا و چین امروزی بنا به دلایل بنبست علمی و عملی، شرایط آن را ندارند. ممکن است چین در سالهای پیشارو بهمثابه قدرت اقتصادی نخست جهان جا را بر آمریکا تنگ نماید، اما جامعه و سرزمین کردستان به موجب دارابودن جوانب رشد ذهنیتی و ساختاری تحت عنوان پدیدهای متمایزتر، شانس ظهوربخشیدن جامعه تمدن دمکراتیک را دارد. حتی تمامی سازوکارهای ذهنی و عملی در زمینههای معنوی و مادی آن نیز مهیاست. به همین دلیل هژمونی جهانی با سرکردگی آمریکا طی توطئه بزرگ به عملیات بینالمللی بیسابقه در سال ۱۹۹۹ میلادی جهت به اسارت گرفتن رهبر آپو دست زد.
رسالتی که رنسانس کُردی بر عهده دارد، همان وظیفه تحقق «انقلاب دمکراتیک» در برابر «فاشیسم» است که امروزه در سراسر جهان، فاشیسم در هیات نظامهای دولتـ ملتی جریان دارد و بر ضد «جامعه» است. بانی و مجری آن نیز طبقه بورژوا میباشد. امروز تنها جایی از جهان که در آن روند گذار از نظام دولت- ملتی یا همان فاشیسم شکلگرفته، اروپا و کردستان است. مدرنیته اروپا نیز متوجه مخاطرات مدرنیته سرمایهداری گشته و درصدد گذار از ساختارهای دولت- ملت و احیای جامعه دمکراتیک برآمده. اینکه تا چهاندازه در این کارزار تاریخی نتایجی موفقیتآمیز حاصل خواهد نمود را نحوه و کیفیت مبارزات دمکراتیک تعیین خواهد نمود. در کردستان و در رویارویی با جامعه کُردها نیز بهعینه مشاهده میگردد که نظام دولت- ملت چه میزان فاشیستی و مخرب احوال حیات بشری میباشد. نظامی که، فراتر از «نسلکشی»، «جامعهکُشی» را در افق تاریک خود گنجانده. نسلکشی، علیه بخشی از جامعه و یا قوم و ملتی در یک کشور انجام میگیرد، اما جامعهکُشی، موجودیت تمامی تودهها و طبقات آن را تارومار مینماید. نسلکشی و جامعهکُشی بطور توامان در کردستان جریان دارند. در عصر حاضر، هیچ نظام دولت- ملتی یافت نمیشود که بافت سیاسی و اخلاقی جامعه در آن پارهپاره نشده باشد که البته این وضعیت در کردستان بصورت ابرمسئله کائوتیک فراروی جهانیان رخنموده.
باید اذعان داشت که با این پردازشهای تحلیلی، درخصوص آینده کردستان و جهان، پیشگویی قاطع نمیکنیم. این تحلیلات صرفا جنبه تفسیرپردازانه دارد و اوضاع موجود را به تصویر میکشاند. بیشک جامعهکُشی و نسلکُشی در سطح جهان موجب انباشت مسائل اجتماعی حاد میگردند. بورژوازی در چارچوب ساختار جامعهستیز دولت- ملت فربهترین نظام و قویترین سلاح رسانهای مزورانه را برای درهمکوبیدن تمامی بافتهای مخالف جامعه در یدقدرت دارد. سلاح هستهای رسانهها علیه جامعه، همانا ملیگرایی، دینگرایی، جنسیتگرایی، علمگرایی و هنرگرایی موافق نظر و مطلوب خواست آنهاست. اساسا مدرنیته سرمایهداری با ایدئولوژی لیبرالیسم، نقش رسانهها را به نحو مخرب تعیین نموده است. هستههای قدرتهای مرکزی طبقه فربه بورژوازی، انحصار رسانهها را در چنگ گرفتهاند و بر نیروهای مقاومتگر جامعه میتازند. این آزمون بیرحمانه در سطح بینالمللی از جانب هژمونی جهانی که مسئله کُرد را بروز داده، علیه خلق کُرد بکار بسته میشود. همه این یورشها بصورت اغواگریِ جنونآمیز خلق کُرد را میکوبند. عصر اجتماعی در سراسر جهان با چنین وضعیتی رویاروست و شدت و حدت جامعهکُشی و اغواگری رسانههای انحصاری هژمونی جهانی علیه کُردها، کردستان را بصورت گرداب مرگبار در میان جوامع جهانی شکل داده. با توجه به اوضاع خطیر کردستان، به نقطهای از حادبودن مسائل اجتماعی رسیدهایم که ممکن است علم در رسالت نجات جامعه دچار هزیمت سنگین گردد. بخوبی میبینیم که علم با سرعت و شتاب بحرانی پیشرفت میکند اما به موازات آن، مسائل و معضلات اجتماعی سرطانیتر میگردند. داعیه نظام دولتـ ملت مبتنی بر حفاظت از جامعه نیز یک مغلطهاندازی بیش نیست. زیرا جهانیان به چشم خود میبینند که نسلکشی علیه کُردهای فاقد دولت- ملت، توسط هژمونیهای دولت- ملیتی انجام میگیرد ولی در این فرایند دهشتناک در سرزمین کهنسار کردستان کشتی آن شوربختانه به گِل نشسته.
در قطب مخالف همان روند فروپاشی، در حینی که کشتی دولت- ملت به گِل نشسته، شانس اینکه مبارزان رهرو انقلاب دمکراتیک از کشتی نجاتبخش آپویی، نوحآسا بر سرزمین رهایی و سعادت بشری فرودآیند بیشتر شده. در اینجا، دولت- ملت (فاشیسم) «حقوق و اداره انحصاری سرمایه» را بجای نیروی «اخلاق و سیاست» بکارمیگیرد، همچنانکه در سراسر تاریخ تمدن مرکزی چنین بوده. بنابراین، تضادهای هر دو رهیافت «حقوق و اداره انحصاری» و «اخلاق و سیاست دمکراتیک»، جوهره ستیزههای اجتماعی میان خود را بهوجود آوردهاند. ساختار سرطانی تصورناشدنی «اداره انحصاری و حقوق» قدرت و دولت، سرچشمه اصلی مسائل و معضلات اجتماعی هستند. آنچه امروز بصورت مفهوم قدرت تعریف میگردد، در واقع تنظیمانی خاص و پرجزئیات مطابق منافع طبقه بورژوازی (متوسط) است که با توسل به چیزی به نام قانون اساسی، آن را مشروع جلوه داده. سرشت طبقه بورژوازی همان سرشت فاشیسم است چون در بطن خویش، انحصارگری را میپروراند. همه این دسایس را با طرد اخلاق و سیاست انجام میدهد، پس تا وقتی که این روند جریان داشته باشد، هیچ نظام دمکراتیک مطلوبی شکل نخواهد گرفت. عدم دمکراتیزاسیون نیز به معنای فقدان جامعه سالم است. پس بورژوازی هنگامی موفق و حاکم بلامنازع است که روند دمکراتیزاسیون را برهم زند و این یعنی از هم پاشیدن جامعه. دستگاهها و مناسبات قدرت و دولت بزرگترین ابزارهای دست بورژوازی برای جامعهستیزی هستند. در جدال طبقاتی بورژوازی، شکست طبقات دیگر ـ که البته طبقه فقیر قسمت اعظیم جمعیت جامعه را تشکیل میدهدـ اصل بنیادین و قانون طلایی است. فلذا انحطاط اجتماعی لاجرم میگردد. بورژوا و سرمایهدار و قوانین سرمایهداری در همه ادوار تاریخی بطور عام وجود داشتهاند اما در چهارسده آخر شکل خاص به خود گرفته. به دلیل اینکه بورژوازی صرفا یک بخش جمعیتی و انحصارگر از جامعه است نه همه آن، پس با توفیق مبارزاتی سایر طبقات و اقشار میتوان به آسانی روند جامعهکُشی را متوقف ساخت. البته شرط اساسی، خودآگاهی سایر طبقات است. پس بورژوازی با توسل به قدرت و پول نمیتواند جامعه را بطور صددرصد و مطلق دچار خودباختگی و مرگ کامل نماید، زیرا اقشار مخالف بنا به قاعده هموژننبودن جامعه، همیشه مشغول کارزار هستند. اندیشه و عمل آپویی نیز در قرن حاضر با وقوف عملی بر این جنبه جامعه، به مبارزه رهایی آن دست میزند.
در ادامه موضوع به تبیین رهیافتهای سوسیالیستی و سرمایهداری میپردازیم که چگونه سرمنشا مسایل شدهاند نه حل آنها. در موضوع نهایی هم رهیافت بیبدیل تمدن دمکراتیک مبتنی بر مدرنیته دمکراتیک را تشریح مینماییم و نشان میدهیم که چگونه پارادایم رهبر اوجالان به حل مسایل اجتماعی بشریت پس از هزاران سال ناکامی نظامهای مختلف میانجامد.
رهیافت سوسیالیسم و تاریخچه مبارزات
رهیافت سوسیالیسم از نگارش «تاریخ دموس، اجتماع غیردولتی و پارادایم اجتماعی» آغاز به کارمیکند. رهبراوجالان با دیدگان تمدن دمکراتیک سعی بر تحلیل تاریخ مینماید و بر اساس نگارشهای ایشان در خصوص تاریخ، اثبات میشود که فاکتور اصلی «تاریخ جهانشمول» دارای «خصیصه دمکراتیک» میباشد. برعکس آن، تاریخنگاری پوزیتیویستی دولتـ ملت و تاریخنگاری بیبصیرتکننده ملی فقط تمدنهای دولتدار را بعنوان یگانه واقعیت ارایه میدهند و دموس یا اجتماع را به باد فراموشی میسپارند. این تاریخ تحریفی از دربارها و میادین جنگ ارتشها فراتر نمیرود. رهبراوجالان در سیر سوسیالیسم دمکراتیک، تاریخ را از چنگال تاریخنگاری پوزیتیویستی و ملی رهانده و به دموس تفویض مینماید. با این سیر مجدانه، به حسابخواهی از اوریانتالیسم میپردازد. البته همه تاریخنگاریهای دولتی از صافی ایدئولوژی نظامهای تمدن گذشتهاند. به گفته رهبراوجالان «کلیه خوانشهای تاریخ، نه تنها ذهن و بنابراین حیات و حیات اجتماعی بامعنا را در تنگنا قرارمیدهند، بلکه به حالتی غیرممکن نیز درمیآورند»، لذا آنانکه نتوانند تاریخ آزادی خویش را به گونهای صحیح بنگارند، قادر به آزادزیستن نخواهند بود. پس تاریخ، تنها خط سیر و پیشروی تمدن دولتدار نیست، بسیار بیشتر از آن، دارای خط سیری کمونال دمکراتیک میباشد. پس در ذیل به نحوه خط سیر سوسیالیسم میپردازیم.
سوسیالیسم از زمان سوسیالیستهای اتوپیک آغاز گشت ولی نباید از یاد برد که اساسا سوسیالیسم یک روش از حیات انسانی است که در طول تاریخ همیشه وجودداشته ولی قبل از قرن نوزدهم نامگذاری نشده بود. با ظهور مارکس و انگلس از طریق وضع جامعهشناسی خاص بهمثابه سوسیالیسم علمی درآمد و واژه سوسیالیسم در قرن نوزدهم مورد استفاده قرارگرفت. جنبش سوسیالیستی بیشتر پس از برآمدن جنبش کارگری در همان قرن اهمیت سیاسی نظاممند پیداکرد. از ویژگیهای سوسیالیسم، نفی مالکیت خصوصی، کارکردن بر طبق استعدادها و تواناییها و بهرهمندی افراد بر اساس نیازهایشان ولی این تعریف مارکسیستها محدود است زیرا سوسیالیسم کل حیات فرهنگی مادی و معنوی را مشمول میشود. شرط آن، مبارزه برای آزادی از یوغ تمدن مرکزگرا است لذا باید مبارزه طبقاتی و آگاهی طبقاتی شکل گیرد و تمدن مبتنی بر طبقه، شهر و دولت را بخوبی بشناسد. اینجا باز باید گفت که برخلاف این توصیف مارکسیستها، مبارزه فقط طبقاتی نیست زیرا مبارزات تاریخی در برابر تمدن را گروهها و بخشهای بیطبقه انجام دادهاند.
سوسیالیسم بهمثابه شیوه حیات انسانی، در همه دورانهای تاریخی از اعصار اولیه تاکنون وجود داشته، هر اجتماعی خارج از نظامهای طبقاتی تمدنمرکزگرا، شهرگرا و دولتی، اجتماعی سوسیالیستی بوده و هست. همه قبایل، ادیان و گروههای خارج از تشکلات طبقاتی و دولتی، سوسیالیستی بودهاند ولی بعدها گرفتار تمدن میگردند. پس از انقلاب فرانسه، چهرههایی چون فرانسوا نوئل بابوف، اتین گریل مورلی، فیلیپه دوناروتی و لویی آگوست بلانکی جنبشهای اولیه سوسیالیسم اتوپیک را بهوجودآوردند. پس از آن، فوریه، اوون و سنسیمون سوسیالیسم را کمی بیشتر رشد دادند. گفته میشود فوریه بنیانگذار سوسیالیسم اتوپیایی است. نخستین جنبشهای خودآگاه سوسیالیستی در دهههای ۲۰ و ۳۰ سده ۱۹ آغاز شدند. پس از انقلاب فرانسه دورهای پیش آمد که اجتماعات، جریانهای خلقی و چهرههای آزادیخواه، راه برونرفت از بحرانهای تمدن و مسائل اجتماعی ناشی از آن را در خارج از نظام سرمایهداری، دولتی و طبقاتی مبتنی بر مالکیت خصوصی سودگرا، یافتند. آنها هنوز نمیدانستند بر آن رویکرد و شیوه حیات خویش نام سوسیالیسم بنهند، فقط میدانستند که اشتراکیت و همگرایی برابریخواهانه و عدالتمحور، صحیحتر از نظام سرمایهداری است. سرمایهداری نظامی است که همیشه به افراد، امتیازات نابرابرمیدهد. البته فوریه، پرودون و سنسیمون جزو سوسیالیستهای مدرنتر تلقی گشتند و سرمایهداری را به باد انتقاد گرفتند. کمونپاریس از ۱۸ مارس تا ۲۸ مه ۱۸۷۱، یک نمونه عملی سوسیالیستی بود.
قرار شد سوسیالیسم با مبارزه علیه سرمایهداری و تمدن مرکزگرا که طبقاتی، دولتی و شهری بوده و هستند، مسائل و معضلات هزاران ساله را چارهیابی نماید. مبارزات مجدانه از حیث تئوریک و عملی نیز بطور خاص از زمان مارکس آغاز شد. هرچند مارکس جامعهشناسی حقیقی را بنیان نهاد، ولی آموزهها و پارادایم وی از ایدئولوژی پوزیتیویستیی و پارادایم نیوتونی مطلقگرا پا را فراتر ننهاد و گرفتار مصائب آنها شد. بنابراین برخلاف تصور برخی و ادعای طرفداران، مارکسیسم علیرغم خدمات ارزنده به بشریت، رویکردهایش خیلی علمی نبود، اگرنه فروپاشی احزاب و سازمانها و اجتماعات آن صورت نمیگرفت. بدنبال آن آزمونها، آزمونهای رئالسوسیالیستی شکل گرفتند که نمونه بارز آن در شوروی با رهبریت لنین مشاهده گردید. این آزمونها حتی در مقایسه با رویکردهای دینی، ناموفقتر بودند. همه آنها از نظر روش و متد، معضلدار بودند و نتوانستند برای بزرگترین جنگهای ویرانگر تاریخ، بحرانها و مسائل زیستمحیطی، بیکاری و گرسنگی معنایی بیابند. به همین دلیل خط سیر رشد سوسیالیسم تا زمان لنین و سپس فرروپاشی نظام برآمده از انقلاب اکتبر، انگار متوقف گشته و حتی امروز بخاطر تبلیغات سرمایهداری، آن را به بخشی از جوامع قبولاندهاند ولی در فراسوی آن، سوسیالیسم بصورت فازی متفاوتتر از جانب رهبراوجالان تداوم یافت و امروزه رؤیای سوسیالیستهای اتوپیک و مارکسیست و غیره به حقیقت میپیوندد.
موضوع سوسیالیسم در رویارویی با سرمایهداری را بیشتر میکاویم. در پنج هزار سال گذشته تمدن، خاصه در ۴۰۰ سال سرمایهداری، زمامداران و اندیشمندان هم در دو جبهه جنگ و جبهه علم، مسئول فجایع و بحرانهای جوامع هستند. سیاست، قرارگاه اصلی چارهیابی و حل مسائل اجتماعی است ولی سیاست در نظام دولت، قرارگاه انحصار و ستم میباشد. در رئال سوسیالیسم، تمامی علم، سیاست و حتی جنگ در چارچوب نظاممندی دولت- ملت مورد پیجویی قرارگرفت. نتوانستند از ملیگرایی، دولتگرایی و سیاست دولتی، طبقهگرایی، صنعتگرایی سرمایهدارانه گذار صورت دهند به همین دلیل فروپاشیدند.
اساسا لازم بود نظامهای تمدن در ظهوربخشیدن به پدیدهها و مفاهیم «طبقه، شهر، دولت، دین، ایدئولوژی، علم و فلسفه» تمایزهایی آشکار میان خود با آزمونهای قبلی ایجاد مینمودند، اما رویکردها خیلی فاصله ندارند. با توجه به اینکه سومر فراتر از یونان و روم و دوره سرمایهداری در زمینه پدیدهها و مفاهیم فوقالذکر دارد، پس ریشه مسایل اجتماعی مسائل اجتماعی ـ حیاتی را نیز باید از همانجا دانست. مارکسیسم و سوسیالیسم رئال از درک این واقعیت تمدنی و شناخت پدیدهها و مفاهیم خارج از عقلیت غیردینی – سرمایهداری عاجز ماندهاند. چالشهای عمیقی دارند. هم پوزیتیویسم سرمایهداری و هم سوسیالیسم رئال بهمثابه یک رویکرد دینی بروز یافتند. بنابراین در حل مسائل اجتماعی عاجز ماندهاند. مسائل اجتماعی، هم در زیربنا و هم روبنا به حد بحرانی و کائوتیک رسیده و دچار چرخه تکراری بحران و رکود و فروپاشی گشتهاند. سوسیالیسم فرانسه، سیاست انگلیس و ایدئولوژی آلمانی بحرانها را از حیث علم و عمل انباشتهتر ساختهاند و سوسیالیسم رئال هم گرفتار رفتارها، ذهنیتها و اخلاقیات آن سه گردید. به اندازهای که یونان – روم نتوانستند از نظام بردهداری و طبقاتیبودن دولتگرایانه رهایی یابند، سوسیالیسم رئال شوروی هم در گذار از طبقاتی و دولتیبودن ناکام ماند. در دوره زمانی فیمابین سومر و یونان – روم با آمستردام تا واشنگتن معاصر، دوره تمدنی قرون وسطی با مهر منکوب دین نتوانست از هیچیک از پدیدههای نظام تمدن مرکزگرا گذار صورت دهد. ادیان ابراهیمی در اوایل ظهور هریک با خصلت قبیلهای و اجتماعی، دولتگرا نبودند و بر ضد نظام تمدن نابرابر شوریدند، اما پس از یک دوره کوتاه همه، تمدنگرا یا به عبارتی طبقاتی، دولتی و مرکزگرای نابرابر شدند. رویکردهای تمامیتخواهی در زمینه انحصار سرمایه و قدرت که منشا همه مسائل و معضلات حاد اجتماعی است در آنها نیز بروز یافت.
سوسیالیسم علمی با رویکرد پراکسیسی سوسیالیسم رئال خاصه در شوروی و چین نیز گرفتار همان سرنوشت تلخ جنبشهای اجتماعی – دینی بیدارگرانه شدند. درواقع هیچ جنبشی از گزند تمدن مرکزگرای همگونساز، درامان نمانده. حال، چون جامعه انسانی فاقدِ ذهنیت و اعتقاد هرگز وجود نداشته، نتیجه میگیریم که امروز هم این قاعده حکمفرماست و مصداق کامل دارد. البته منظور نظر این است که تلاش سرمایهداری انحصارگر و مرکزگرا برای تهیکردن جوامع از ایدئولوژی و ذهنیت آنسان شدید است که با این روال به انسانها القا میکند که به دنبال نظامی آلترناتیو برای سرمایهداری نگردند. این رویکرد، خود یک رویکرد دینی دهشتناکتر و ویرانگرتر است. از همین راه بزرگترین ضربات را بر پیکره سوسیالیسم علمی و انقلابات آن در قرون معاصر وارد ساخته و به هژمونی تکقطبی در جهان دست یازیده.
از دوره سومر تا یونان و از یونان تا آمستردام و عصر حاضر، همه نظامهای تمدنی مرکزگرا با انباشتن بر مسائل اجتماعی، مدام به طبیعت اول یعنی «محیطزیست»؛ طبیعت دوم یعنی جامعه انسانی و طبیعت سوم یعنی زن، آسیبهای دهشتناک رساندهاند. حتی سوسیالیسم علمی و رئال هم نتوانستند گرفتار نوع رفتارها و ذهنیتهای جنونآمیز نظامهای تمدنی نگردند. فرهنگ معنوی آن نظامها بازتابدهنده فرهنگ مادیشان بهمثابه انحصارگری سرمایه و قدرت، بوده است. همه حتی اصطلاحات و مفاهیم خدا و انسان را در ترازوی سنجش انحصار سرمایه و قدرت قراردادند. نظامهای متوالی، نخست یک خدا را از میان پانتئون همچو خدای برتر، سپس یک انسان را از میان انسانها بهمثابه شاه، در چهارصد سال اخیر نیز یک ملت را همچو ملت برتر ارجحیت دادهاند. زیرا هراندازه طبقاتی و دولتگرا میگردند، تکثر روبه وحدانیت قدرتمدار مینهد و زن بیشتر به حاشیه رانده میشود. منافع نوین نظامهای انحصار قدرت و سرمایه بر نوع اعتقادات و اندیشهها تاثیر میگذارد و هر دوره، تغییراتی در آنها به میان میآید. ولی مسائل اجتماعی بشر نه تنها حل نمیشوند، بلکه عمیق هم میگردند. هر اعتقاد، ایدئولوژی و اندیشه، یک نوع جنگ معناآفرینی تلقی میگردد و یک نظام رقیب نظام قبلی را کنارمیزند، لذا دورههای جامعه طبیعی، بردهداری، فئودالی و سرمایهداری پیدرپی ظهور کردند، اما در جنگ معناها، مورد مطمحنظر آن است که هر نظام چه بردهداری، چه فئودالی و چه سرمایهداری و یا سوسیالیستی، درصدد حاکمگرداندن معانی آفرینشی خویش هستند. پس از رهگذر حاکمیت ایدئولوژیک، حاکمیت و انحصار اقتصادی و سیاسی را نیز برای خویش ممکن میسازند. سوسیالیسم رئال هم دچار همان امراض رویکردی – ذهنیتی تمدنی گشت به همین دلیل نتوانست راهحلی برای حل مسائل بشری گردد. معیارهای علمی امروز شدیدا به معنایابی و تفسیرپردازی ژرف مسلح هستند. لذا این امکان را بدست میدهند که از جامعه طبیعی تا فئودالی و سرمایهداری امروز را تفسیر نماییم. سوسیالیسم علمی و رئال نتوانستند تفسیری نزدیک به واقعیت از تاریخ انحصارات هزاران ساله و جامعه حاصل از آن ارایه دهند. بصورت تمام و کمال قادر به پیوندزدن سه طبیعت اول، دوم و سوم نگشتند.
در طول تاریخ جهانشمول، تاریخ تمدن دربردارنده جابجایی مداوم انحصار قدرت و سرمایه بوده، به همین سبب مراکز انحصارگری هم تغییر یافتهاند اما تاریخ، هیچگاه فاقد مرکز نگشته. در صیرورت تمدن، مرکز مستمرا بر پیرامون سلطه دارد و واشنگتن و مسکو آخرین مراکز نمونهای همان مراکز انحصاری میباشند که بصورت دو قطب متضاد سوسیالیسم رئال و سرمایهداری سربرآوردند و چون سوسیالیسم رئال از ملیگرایی، دولتگرایی و طبقاتیبودن و مدل اقتصادی سرمایهدارانه خارج نگشت، در مدرنیته سرمایهداری ادغام شد، یکی از مذاهب چپ آن گشت و آخر سر همچو رقیبی ضعیف گشته از میدان خارج گردانده شد. نهایتا بشریت از برخورداری از یک سیستم نوین حل مسائل هزاران ساله محروم ماند.
در هزاران سال تاریخ تمدن، مبارزه اتنیکها (قبیله، عشیره، قوم) در راستای «طبقاتی نشدن» و نپذیرفتن «طبقهشدگی» صورت گرفت. پس این درک از تاریخ عکس درک مارکس و مارکسیستها از آن میباشد، زیرا مارکس همه جنگها را «جنگ طبقاتی» نامیده و تلقی وی بسیار ناقص و نادرست میباشد. این مقوله در عدم موفقیت مارکسیستها بسیار تاثیرگذار بوده. امروز مبارزه اتنیکی برای رهایی از طبقاتیشدن از جانب اقوام و ملل صورت میگیرد که جنگهای رهاییبخش ملی بر ضد مدرنیته سرمایهداری در آن چارچوب میگنجد. شاید مبارزه خلق کُرد برجستهترین و درستترین این مبارزات در معاصر است.
در باستان، میترائیسم بهمثابه ذهنیت بنیادین در واکنش به تمدن طبقاتی بود. همان سنت در آئین زرتشتی هم با درک دیالکتیک از حیات و حقیقت انسان و هستی تداوم یافت. از ادوار بعدی تا به امروز هم کُردها بهمثابه خلق فاقد دولت کماکان شانس مبارزه آزادیخواهانه از زیر یوغ نظام طبقاتی تمدن مرکزگرا را دارند. این خلق تاریخی کهن را رهبراوجالان زنده و پویا ساخته. در طول تاریخ، مبارزات قبایل، اتنیکها و ادیان در اوایل ظهور و قبل از تمدنیشدن، در مسیر مخالفت جوامع با طبقاتیشدن، شکل گرفتند. امروزه اما این وظیفه را سوسیالیستها و دموکراسیخواهان در قالب احزاب و سازمانهای تشکلیاب انجام میدهند. آن مبارزات در برابر نظام بردگی بود و به میراث برای سوسیالیستها و دمکراسیخواهان به یادگار مانده. جوامع مسالمتآمیز و دمکرات، اقتصاد با ساختار مساواتطلبانه و اندیشههای (ایدئولوژی) کثرتگرا از خصایص جوامع و گروههای مبارزهگر بوده و هست. این شیوه از حیات ساختارمند، کمونالی است و امروزه نیز مطلوبنظر رهبراوجالان و جنبش مبارزاتی خلق کُرد است که به غایت رنسانس مختوم خواهدشد. نکته اساسی مورد اشاره در خصوص آن مبارزات تاریخی این است که همه مبارزات قبایل، اتنیکها و ادیان در حوزههای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی، انقلاب نه بلکه رفرم صورت دادهاند. رهبراوجالان با تحقق انقلاب و رنسانس درصدد جبران این نقایص تاریخی جوامع انسانی است. امروز موضع «سوسیالدمکراتها» شبیه عملکرد همان مبارزهگران اتنیکی – دینی میباشد.
خصیصه یک رنسانس حقیقی این است که از دو بعد قوی «کمونال و دمکراتیک» برخوردار باشد. در طول تاریخ، جنبشهای اجتماعی ابتدا به حالت جنین در فرهنگ معنوی تشکیل میشوند سپس موجبات پیشرفتهای فرهنگ مادی را نیز پدید میآورند و آنچه امروز در کردستان بهمثابه مدرنیته دمکراتیک و تمدن دمکراتیک وقوع مییابد، همین است. به موازات آن، کُردها با سرشتن تمدن دمکراتیک، رنسانس خویش را تحقق میبخشند. کل خاورمیانه گرفتار جنگ و ویرانی و واپسگرایی را گستره اعتلای رنسانس خود تلقی مینمایند.
چه پدیدهای همه انقلابات و رنسانسها از قبایل و ادیان تا انقلاب قرن معاصر را در درون سیالهچاله خود میبلعد و از تعلق آنها به محرومان و ستمدیدگان خارج و از آن اقشار سلطهگر و الیت میگرداند؟ بیشک، پدیده دولت. این پدیده حتی ادیان را که از منظر معنوی ـ ایدئولوژیک بسیار قوی و تاثیرگذارند، از حالت دین محرومان خارج و به الیت سلطهگر متعلق ساخت. امروز آموزههای رهبراوجالان در مبارزه بر ضد آن رویکرد دامنهدار قدرت دولتی بسر میبرد. غیر از این، چهره جهان طبقاتی سرمایهداری به حالت دیگری در نخواهد آمد. هر موجودیتی ساختاری در جوامع تاریخی، یا «دولت» بوده یا «جماعت(کمونال)». برای هریک از آنها یک سیستم نظری و عملی با ایجاد ساختار ویژه وجودداشته و دارد، اما اینکه حلال مسائل اجتماعی بودهاند یا برآورنده آن، به سرشت دولتی یا جماعتی آنها بستگی دارد. دولت فینفسه و ذاتا مسئلهساز است زیرا در بنیان آن قطعا انحصارگری قدرت و سرمایه نهفته است. بدون انحصار تجاری و بعد قدرت سیاسی، دولت به وجود نمیآید. پیشینه انحصار در جهان خاصه خاورمیانه، مقطعی پنج هزار ساله است که امروز دستیازی به سرمایهها را به سریعترین شیوه رسانده. حتی تبلیغ میشود خلقی که دولت نداشته باشد، هیچ است، زیرا انحصارات را از دست میدهد. انحصار زراعت، صنایع دستی و تجارت در هزاران سال تمدنی، امروز انحصارات صنایع و نهادهای «خلق پول بدون تولید کالا» را هم به خود افزوده و خطرناکتر گشته. مدیریت انحصاری آن در دست دولت و سرمایهداران وابسته به آن میباشد. یک ساختار کاملا ضد اجتماع دارد که اگر برچیده نشود، زوال بشریت ناگزیر میگردد. اندیشه رهبراوجالان در چارچوب تمدن دمکراتیک نیز درک و حس این مخاطرات و رفع بلاشک آن است.
امروز، دولت- ملت فرم مدیریت سیاسی انحصارات سرمایهداری میباشد که در جبهه مقابل آن، تمامی جنبشهای دمکراتیک، سوسیالیست، آنارشیست، فمینیست و اکولوژیست قرارگرفتهاند و خارج از دایره نظام آن میباشند. این جبهههای ضدسرمایهداری به دنبال ایجاد ایدئولوژیها و ساختاربندیهای «کمونال، دمکراتیک و آزاد» هستند و قطعا چهره جهان را متفاوت خواهندساخت. امروز اسلام شیعی و سنی هر دو شاخه اصلی نظام تمدن شدهاند و جنبشهای کمونال دمکراتیک و آزادیخواه علیه آن به مبارزه برخاستهاند. در سابق قرمطیها و امروز دمکراسیخواهان، سوسیالیستها، فمینیستها و اکولوژیستها جبهه مخالف آن دو شاخه هژمونیک اسلامی را تشکیل دادهاند ولی هنوز کاروان خود را به سرمنزل پیروزی نرساندهاند. در قرون ۱۳ الی ۱۷ میلادی در اروپا برای ظهور تمدن مرکزگرای آن، مقاطع پیدرپی از تحول طی شد و مقاطع رنسانس، رفرماسیون و روشنگری بارزترین آن هستند. در دوره حاضر، خاورمیانه مقاطعی مشابه را با هزاران درد و رنج طی مینماید تا رنسانس خویش را برآورد. ادعای تاریخی سرمایهداری نیز این است که مسائل و بحرانهای نظام تمدن مرکزی بیش از پنج هزارساله را حل نموده. فریبندگی این ادعا به وضوع عیان است. در موضوع بعدی این اصل را اثبات مینماییم.
سرمایهداری و ظهور آن
سرمایهداری با مرکزیت اروپا از سده شانزدهم سربرآورد و «بحران گلوبال» را امروز با شدت هرچه تمامتر در خاورمیانه متمرکز ساخته است. در سرمایهداری، نیروهای جدید هژمونیک به قدرت رسیدهاند و بس. آنها انحصارات را در چنگ گرفتهاند و نمونه ایرانی سرمایهداری در پیرامون مرکز هژمونی آمریکا – اروپا قدعلم کرده. نظام تمدن مرکزی از خاورمیانه به اروپا انتقال یافت. سرمایهداری آن نظام، آخرین مرحله تمدن میباشد که همراه با انقلاب صنعتی، بزرگترین بسیج ایدئولوژیک، سیاسی و نظامی تاریخ را تحقق بخشید و گلوبالیزه نمود. چهبسا انقلاب صنعتی اصلا انقلاب اقتصادی نه که ایدئولوژیک و سیاسی است. بزرگترین انحصارگری را از طریق جنگ علیه جوامع و محیطزیست به راه انداخته. کل هستی سرمایهداری بر این مبنا استوار است که هر نیرو تلاش میکند به نیروی هژمونیک جدید مبدل گشته و انحصارات سرمایه و قدرت را به چنگ آورد و به سوی گلوبالیزهشدن خیزبردارد لذا به برابری و عدالت و آزادی اهمیتی نمیدهد. از آمریکا تا ایران و از چین تا اروپا، داستان از این قرار است. ماهیت سرمایهداری:
۱- یک انقلاب ایدئولوژیک و سیاسی است و همراه با انقلاب صنعتی، ضداقتصاد هستند.
۲- فرادستی در موضوعات «تولید، تجارت و پول» و همچنین انحصار حوزههای علم، هنر، سیاست و نظامیگری.
۳- تمدن اسلامی بر ظهور سرمایهداری و شکلگیری تمدن مرکزی اروپا در سده شانزدهم تاثیرگذار گشت و اروپا از فرهنگ مادی و معنوی تمدن اسلامی گذار صورت داد. گذار نیز با توسل به نظام سرمایهداری انجام گرفت.
۴- سرمایهداری ذاتا یک عنصر فاسدکننده جامعه است و مرحله پیشرو تمدن نیست، بلکه بحران، قتلعام انسانها و تخریب محیطزیست خصیصه ساختاری آن میباشد.
۵- از طریق در بحران و جنگ و تخریب نگهداشتن جوامع، ایستار اخلاقی و سیاسیشان را ناکارآمد میسازد.
۶- نظام دولت- ملت مدرنیته سرمایهداری به معنای انکار دولتشهرگرایی و دمکراسیخواهی شهری است. عصر سرمایهداری، عصر گذار از دولتشهر به دولت- ملت است. فرم بنیادینِ انکارِ «دمکراسی، آزادی و حقوق بشر» است.
۷- «سرمایهداری، دولت- ملت و صنعتیشدن» سه ابزار و پایه بنیادین مدرنیته برای جنگ هژمونی نظام هستند. رشد صنعت به سرمایهداری ربطی ندارد، آن، فقط صنعتگرایی است.
۸- سرایهداری یک دین یا یک انحصار ایدئولوژیک – پراکتیکی است. نظام ارزش افزونه و افزایش فشار میباشد. یک فرم نوین انحصارگری و حداکثریترین فاشیسم است.
۹- دولت- ملت بیانگر حداکثر انحصاریشدن قدرت و انحصار انحصارهاست. سرمایهداری عبارت از بازار و اقتصاد نیست.
۱۰- فردگرایی و حقوق فردی از جانب بورژوازی بر فرد و شهروند بار شد و نقش نقاب سرمایهداری یافت. سرمایهداری جامعه را هموژن و یکدست ساخت، ولی دمکراسی حکم مهار روند هموژنسازی را دارد. هموژنسازی با نابودی کثرتها، جامعهکُشی است.
۱۱- پراگماتیسم بصورت علم نظام سرمایهداری درآورده شده.
۱۲- سرمایهداری به معنای ورشکستگی نظامهای تمدنی تلقی میگردد که نه تنها مسائل اجتماعی را حل ننموده، بلکه سرچشمه مسائل هم شده. تمدن، هیرارشی را به دولت تحول نمود و سرمایهداری آن را به نقطه اوج بحرانسازی رساند. جنگهای سرمایهداری با جنگهای کل تاریخ برابری میکند و دولت بانی آن است.
۱۳- پرولترـ کارگر بردگان معاصر هستند، لذا جامعه به حالت ضعیفه درآورده شده. بورژوازی هم قطب مخالف آن بوده و حکم برده برتر را دارد.
۱۴- جهان آکادمی و علم موجود، مکانی است که منطق حاکم بر عصر ما که در انطباق با نظام سرمایهداری طرحریزی شده، تولید گشته. انسانها برده بیکار این دوره هستند.
۱۵- سرمایهداری با بزرگترین بحران ساختارین روبرو میباشد و بحران سرمایه مالی گلوبال، این موضوع را قویا تصدیق مینماید.
۱۶- بزرگترین گناه کارل مارکس این است که بدون تحلیل دولت- ملت که استثمار را برای سرمایهداری ممکن ساخته، کاپیتالیسم را نظامی پیشرفتهتر از سایر اقتصادها آنالیز نمود و خصلت اقتصادستیزانه آن نظام را تشخیص نداد.
۱۷- رویکرد روشی سرمایهداری مبتنی بر پوزیتیویسم است و آن یعنی روش مشاهده، آزمایش و تجربه که خالی از شهود و شناخت باطنی میباشد.
۱۸- سوسیالیسم رئال همان سرمایهداری دولت- ملت است که جز یک رویای کمونیسم ورشکسته چیزی از آن نماند.
۱۹- وطن و جامعه به یک اندازه از سوی دولت- ملت سرمایهداری با ترسیم مرزهای قاطع به تسخیر درآمدهاند. چنین مرزهای قاطعی بلذاته به معنای مبدلنمودن انسانها به ملت، استفاده دلبخواهی از آنان، کالاگردانیدنشان و مبدلسازی آنها به ارتش است. پس تحرکت را از جامعه انسانی سلب مینماید و برده و محبوس میگرداند. فرهنگهای متنوع را نابود و شهروند را همتیپ میگرداند. لذا با این جامعه هموژن ملی به بزرگترین استثمارگری انحصاری دستمییازد.
۲۰- مدرنیته سرمایهداری اروپا بروکراسی را در میان تمامی ساختارهای اجتماعی به حداکثر رسانده است. بروکراسی، ساختگیترین عنصری است که طبیعت اجتماعی را دچار تباهی و فرسودگی مینماید. سرطانی برضد جامعه طبیعی است و سرچشمه بزرگ مشکلات در جامعه مدرن میباشد.
۲۱- سرمایهداری ضدزن است و جنسیتگرایی را بر ضد زنان ترویج داده. جنسیتگرایی بیشترین قدرت را به دولتـ ملت بر محوریت مردانسالاری بخشیده است. زن، ابژه نظام و مردان گشته.
۲۲- ملیگرایی، دین سکولار- لائیک سرمایهداری است و دولت- ملت و ملیگرایی را جانشین خدا و خداشناسی نمودهاند. دولتـ ملت، خدا و ملیگرایی دین مدرنیتهای آن میباشد.
۲۳- دولتملت، قدرت و فاشیسم را ترویج میدهد و اخلاق و سیاست دمکراتیک را نابود میکند. حقوق و قانونگرایی افراطی هم ابزار توجیهگر موجودیت آن میباشد.
۲۴- سرمایهداری یعنی تخریب و نابودی محیطزیست با ابزارسازی علم و تکنولوژی در خدمت خود.
۲۵- پوزیتیویسم در نظام سرمایهداری، میکوشد دولت- ملت را بهمثابه حالت محسوس گشته علم و هنر نشان دهد. نظام خویش را علمی میداند ولی ضد علم است. جهان آکادمی را برای ابزارسازی علم، ساخته است. همه دل و مغزها را با اسطورهپردازی و تبلیغات کذب، فریب داده. همچنین هر علم و هنری که پوزیتیویسم، چارچوبهایشان را تشخیص دهد، در راستای منافع خویش بهمثابه تنها حقیقت عرضه میکنند. هرکدام از علم و هنر به حوزههای سرمایه ضمیمه شده به سرمایهداری، تبدیل گشتهاند.
۲۶- نابودی فلسفه یا علم حقیقتشناسی و بیاهمیت شدنش، در واقع شبیه نسلکشی مادی و فیزیکی جامعه است. جامعه بدون فلسفه یعنی جامعه فاقد حقیقت.
۲۷- صنعتگرایی هم جامعه تولیدی روستایی را نابود میسازد و هم به معنای نفی شهر است زیرا توازن جامعه را در درون شهر برهم میزند. قانون بیشینه سود، شهر را مجبور به خودانکاری نموده.
۲۸- مدرنیته سرمایهداری با بحران روبرو است و در درون مدرنیته اروپا «نیروهای دمکراتیک» علیه «نیروهای هژمونیک» مبارزه میکنند و میخواهند نظامـ جهان سرمایهداری را برهم زنند. مدرنیته اروپا با اتکای بر سهپایه سرمایهداری، دولت- ملت و صنعتگرایی قابلیت حل مسائل بشری را ندارد.
۲۹- سرمایهداری مسبب وجود بحران است و بخاطر پیشبرد قانون بیشینه سود، نیازهای جامعه و محیطزیست را برآورده نمیسازد و حتی نابود هم میگرداند. صرفا رژیم جنگ داخلی و خارجی است. فراتر از بحران سرمایه مالی نیز، دچار بحران ساختاری گشته.
۳۰- سرمایهداری (مثلا در آمریکا و اروپا) نیرویش را تنها از عناصر هژمونیک نمیگیرد بلکه از نیروی گروههای پرشمار و متفاوت دارای سنت دمکراتیک نیز کسب نیرو میکند و به موجودیت بحرانی خود ادامه میدهد. اینگونه با سلطه بر نیروهای دمکراتیک، از عزم آنها برای حل مسائل اجتماعی، خارج از نظام سرمایهداری، ممانعت میکند. لذا مدام در نقطه فروپاشی خود را ترمیم و رستوره میگرداند.
۳۱- جهان با مبارزه جوامع علیه سرمایهداری، بسوی «آزادی زن، سوسیالیسم، دمکراسی و محیطزیستگرایی» گام برمیدارد. در این روند، آمریکا دارای خصلت رستوراسیون، اروپا دارای ویژگی رفرماسیون و جنبش آزادی کُردها با پیشاهنگی پ.ک.ک دارای ماهیت تحول رادیکالی میباشند.
۳۲- چین، هند، روسیه، برزیل، کوبا، کرهشمالی و آلمان موقعیت گذار از نظام بحرانی سرمایهداری را ندارند و فقط میتوانند کمی نیرومند گردند و کپی نامتجانس از آن باشند. پس قابلیت تشکیل یک نظام نوین و مختص به خویش که از سرمایهداری و تمدن مرکزی اروپا متفاوت باشد را ندارند. در آمریکای جنوبی هم به دلیل عدمپیشرفت بستر نظری و عملی پروسه دمکراتیزاسیون، رسیدنشان به یک نظام دمکراتیک – سوسیالیستی خودویژه با گذار از سرمایهداری، دشوار به چشم میآید. خاورمیانه هم نیروی اورژینال و نماینده فرهنگ شرق است، تاریخ هزاران سالهاش نابود نخواهد شد و سنت فرهنگی آن علیه سرمایهداری در حال مقاومت میباشد. دولتهای آن هم وابسته نظام هستند. نه ادیان و نه چپها و سایرین هیچکدام قابلیت و ظرفیت تبدیلشدن به سیستمی فراسوی سرمایهداری را ندارند. شاید سنتز شرق و غرب بالاخره در خاورمیانه شکل گیرد. استعداد ساختارهای علمی و جنبشهای سازمانی، غایت نظام نوین غیرسرمایهداری خاورمیانه را تعیین خواهدنمود و خواهدتوانست مسائل اجتماعی را حل نماید. در این میان اگر کردستان از سوی نیروهای نابودگر غرب آسوده گذاشته شود، تنها شانس خلقهای آن است. در وضعیت کنونی، آمریکا – اروپا با نظامهای قدرت خاورمیانهای در یک چرخه تکراری در حال جنگ هستند و یکدیگر را نفی میکنند. تشخیص نتیجه هنوز زود است.
تمدن دمکراتیک و حل مسائل
در ادوار تاریخی، جوامع و حیات انسانی از طریق مقولات اسطورهگرایی، دینگرایی، فلسفهگرایی و علمگرایی تعریف شدهاند. سرمایهداری این تعاریف را برهمزده و نامفهوم ساخته زیرا رابطه میان جامعه، زندگی و محیطزیست را تخریب نموده. علیرغم پیشرفت قوی علم و ارتباطات، امر نظم و برابری حیات اجتماعی در نظام سرمایهداری تباه گشته است. در قطب مخالف آن، تمدن دمکراتیک از جانب رهبراوجالان وضع و تعریف شده تا از مجرای مدرنیته دمکراتیک و برساخت کنفدرالیسم و ملت دمکراتیک که بر مفهوم دمکراسی تمرکز دارد، جوامع برابریخواه و آزاد را احیا نماید. لذا امروز با آخرین حلقه نظام تمدن مرکزی یعنی سرمایهداری روبروست. جوانب و ابعاد تمدن دمکراتیک:
۱- علم در تمدن و مدرنیته دمکراتیک به بازتعریف حیات فراتر از تفاسیر داروینیستی، پستمدرنی، سرمایهدارانه و رئال سوسیالیستی میپردازد. نسبیبودن در سراسر حیات حکمفرماست لذا حیات مطلقگرای لیبرالیسم مردود است. دوآلیته ایدهآلیسمـ ماتریالیسم دارای خصصلتی تمدنی و به دور از تعریف صحیح حیات هستند. حیات اجتماعی توسط نظام هژمونیک تکهپارهگشته و دو قطب «حیات هژمونیک و حیات جاهلانه» رودرروی هم هستند.
۲- تمدن دمکراتیک توجه دارد که: انسان فاقد جامعه، ضدانسان است. تمدن، خاصه سرمایهداری، جامعهکُشی است. لیبرالیسم و سرمایهداری از طریق علوم پوزیتیویسم و پراگماتیسم، انسان را بیجامعه میسازند و به زیر سلطه میکشند. جامعه همیشه یک موجودیت قدرتمند علیه هر نوع سلطه میباشد. جامعه سه جنبه موجودیتی کلی دارد: طبیعت اول یعنی محیطزیست. طبیعت دوم یعنی جامعه. طبیعت سوم یعنی زن. زنان بیشترین تلاش را در زمینه تحقق استمرار اجتماعی داشتهاند و در اجتماعیبودن انسان نقش اساسی از آن آنهاست. طبیعت اجتماعی ماهیتا اخلاقی و سیاسی است درحالی که سرمایهداری آن را تباه ساخته. جامعه فاقد اخلاق و سیاست وجود ندارد. در درون تمدن، پیشرفتهای ضداجتماعی به سبب نهادینهشدن قشر هیرارشیک و دولتگرا در سطح بالا به میان میآیند و با این ضداجتماعیبودن، مسائل اجتماعی در دوران سرمایهداری به اوج رسیده.
۳- اندیشههای رهبراوجالان، هموژنبودن هویتی در قالب قوم و ملت را ردمینماید و تاریخ را عبارت از وجود اقوام و ملل مطلقا هموژن تلقی نمینماید. هر جامعه، ناچار نیست به سطح قوم و ملت برسد. پس نگرش معتقد به هویت هموژن را یک نگرش تحمیلی از جانب فاشیسم دولت- ملت میداند و قطعا اینگونه است. نظامهای دمکراتیک در تمدن دمکراتیک برعکس سرمایهداری با دادن فرصت به هویتهای دارای کثرت، از نظامهای ضداجتماعی متمایز میشوند.
۴- هر اندیشه و فعل انسان بازتابی از اجتماعیبودن اوست، لذا هر امر مقدس و نامقدسی بازهم بازتاب اجتماعی موجودیت انسان هستند. از خلق خدا گرفته تا مفاهیم و مادیات به دست انسان، معنای اجتماعیبودن انسان هستند. حتی نگرشهای ضد و نقیض فردگراییـ اجتماعگرایی بازهم مربوط به جامعه هستند. انسان در جامعه یعنی وجود همهچیزِ حیات انسانی در قالب جمعیت اجتماعی، پس این رویکرد منطقیـ علمی، ردی بر نگرشهای ساختگی سرمایهداری است که تمدن دمکراتیک آن را برای جامعه انسانی شفاف گردانده.
۵- حقیقتسازی نوین با برانداختن حقیقتهای ناصحیح قدیمی، طی مسیر بسوی آزادی است. جامعه و فرد بدون حقیقت معنا ندارند. تمدن دمکراتیک یک نظام کاملا نوین حقیقت در تقابل با نظام ضدحقیقت سرمایهداری و تمدن مرکزگرا است. رژیم حقیقت در اعصار اجتماعی و ادوار تمدنی «جامعه طبیعی، بردهدای، فئودالی، سرایهداری و تمدن دمکراتیک» بسیار متفاوت و متضاد است. اجتماعیشدن در دوره تمدن مرکزگرا، مقولههای ضد خویش را به وجود آورده که طبقاتیشدن و تکوین دولت از آن دست ناحقیقتها هستند.
۶- در تمدن دمکراتیک، تاریخ بصورت تاریخ اجتماعی در تقابل با تاریخ دولتی و طبقات فرادست، بازنویسی و درک میشود. طبقاتی و دولتیشدن، فرایند تمدنی ازخودبیگانگی انسان هستند.
۷- در تمدن دمکراتیک با ترک بیشینه سود و قدرت، حوزه حقیقت حیات اجتماعی بیشینه میشود.
۸- زنان را که از سوی سرمایهداری به اوج بردگی و ابژگی رسانده شدهاند، نجات داده و صاحب اراده خودسازی و خودمدیریتی میگرداند.
۹- تمدن دمکراتیک به بازسازی دمکراتیک و اکولوژیک فرم اجتماعی زراعتـ روستا که از سوی سرمایهداری بیرحمانه فروپاشیده شدهاند، میپردازد. با این رویه، جنبه کمونالـ دمکراتیک جامعه را احیا میگرداند.
۱۰- پرولتاریاشدن را روندی ایجادشده به دست سرمایهداری میداند لذا برای آزادی پرولتاریا و ازمیانبرداشتن آن طبقه خاص برده و انسانسازی آزاد و خودمدیر میکوشد. پرولتاریا بردهای است که پیشرفت داده شده و ابژهای بیش نیست، پس هیچگاه سوژه نمیباشد. تمدن دمکراتیک فاقد پرولتاریای برده است.
۱۱- بورژوازی را آفت اجتماعی میداند که ضدحقیقت اجتماعی میباشد. برابری کمونی و کمونالی فاقد طبقه، افق بنیادین تمدن دمکراتیک میباشد.
۱۲- سه ویژگی تمدن مرکزی یعنی «طبقاتیبودن، شهر و تکوین دولتی» را متحول و اکولوژیکـ دمکراتیک میگرداند. فرم طبقاتی را رفع مینماید، از دولت گذار میکند و شهر را اکولوژیک و دمکراتیک میگرداند.
۱۳- ملت دمکراتیک را بجای دولتـ ملت، جامعه اقتصادی را در مقابل سرمایهداری، جامعه اکولوژیک – اقتصادی را در مقابل صنعتگرایی و مدرنیته دمکراتیک را در مقابل مدرنیته سرمایهداری ترویج میدهد.
۱۴- با پیشبرد سوسیالیسم دمکراتیک از گذر دمکراسی، بحران سوسیالیسم علمی را چارهیابی مینماید.
۱۵- کانونهای قدرتگرایی که به بازتولید طبقه و دولت در شهر منتج میشوند را فرومیپاشد و خودمدیریتی جامعه را بنیان مینهد. مطابق آن، هر جنبشی که از حیث ماهوی مخالف با قدرت باشد، دمکراتیک است.
۱۶- میتوان مکتب علوم اجتماعیای را که پژوهش در باب پیشرفت و علت هستی طبیعت اجتماعی را بر پایه جامعه اخلاقی و سیاسی فرض میکند، بعنوان نظام تمدن دمکراتیک تعریف نموده. مکاتب علوم اجتماعی گوناگون، واحدهای پژوهشی متفاوتی دارند و همه یکسویهنگر و تکبعدگرا هستند. یزدانشناسی و دین، «جامعه»، سوسیالیسم علمی «طبقاتیبودن»، لیبرالیسم «فرد»، برخی رویکردها «دولت و قدرت» و برخی نیز «تمدن» را واحد بنیادین خود قرار دادهاند. همه نیز از کلیتمندی جامعه و تاریخ آن بدور و ناقصند چرا که نمیتوان گفت جامعه سوسیالیستی، سرمایهداری و دینی، لیبرالی یا تمدنی و چنان جوامعی وجود ندارند. جامعه تنها میتواند «اخلاقی – سیاسی و دمکراتیک» باشد. تمدن دمکراتیک هم همان شالوده را بنیان کار خود برای جامعه قرار داده و گذار از همه رویکردهای فوقالذکر است. هیچ یک از صفات ابتدایی: مدرن، فئودالی، بردهداری، سرمایهداری، سوسیالیستی، صنعتی، زراعی، تجاری، پولپرست، دولتی، ملتدار، هژمون، هموژن و نظایر اینها که در مورد جامعه بسیار بکار میروند، کیفیت تعیینکننده طبیعت اجتماعی را بیان نمیکنند.
۱۷- در تمدن مرکزگرا، عباراتی نظیر نوسازی و بازآفرینی جامعه، به اعتبار محتوای ایدئولوژیک، با عملیاتهایی جهت تشکیل انحصارات جدید سرمایه و قدرت در ارتباط هستند. اساسا جوامع بازآفرینی نمیشوند بلکه باید با مبارزه با نیروهای مانعساز، راه پیشرفت آن را گشود، همین. جامعه همیشه توسعهپذیر و بالنده است.
۱۸- در تمدن دمکراتیک، تمرکز نخست بر مفهوم دمکراسی سپس سیاست است. آزادی، سیاست و دمکراسی سهگانه انکارناپذیرند که بنیان اخلاقی دارند و میتوانیم اخلاق را حالت سنتی نهادینهشده آزادی، سیاست و دمکراسی بنامیم که در آن هر فعل و فکری مبتنی بر زور نباشد.
۱۹- اشکال سرمایه، مالکیت و قدرت در تضاد دیالکتیکی با جامعه اخلاقی – سیاسی هستند.
۲۰- تمدن دمکراتیک، حقوق را جایگرین اخلاق و بروکراتیسم را جایگزین سیاست نمینماید.
۲۱- همچنین نیروهای بردهدار، فئودال و سرمایهدار که هدفی جز سلطه و غصب سرمایه ندارند، در نظام دمکراتیک مجال فعالیت نمییابند.
۲۲- ملت دمکراتیک بنیان کار است که از طریق سیستم کنفدرالیسم، دمکراسی را پیاده نماید و از سلطه یک دین، یک دولت، یک ملت، یک پرچم، یک تاریخ، یک زبان و غیره جلوگیری نماید. تنها نقطه مشترک میان جامعه و انسانها، ذهنیت مشترک آزاد است.
۲۳- تمدن مرکزی نمیتواند بدون تمدن دمکراتیک به موجودیت خویش ادامه دهد، اما تمدن دمکراتیک قادر است بدون تمدن رسمی – مرکزی موجودیتش را تداوم بخشد.
۲۴- رهبراوجالان وقتی پی برد که روند پیدایش جامعه کمونال ابتدایی، بردهداری، فئودالی و سرمایهداری بصورت ترتیبی و جبری نیست، آن دگماهای سوسیالیسم علمی را طرد نمود.
۲۵- رهبراوجالان پی برد که: چرا باید نظام خاندانی، غارت ارزشافزونه و کانونهای قدرت وجود داشته باشد اما سلولهای بنیادین جامعه یعنی خانواده، قبیله، عشیره، روستا و طبقات خارج از قدرت شهری، خلقها و مللی که دولتی نشدهاند، به گونهای نظاممند مورد ارزیابی قرار نگیرند؟ چرا اینها خود تشکیل نظام ندهند و از حیث ایدئولوژیک و ساختاربندی معنا نیابند؟
۲۶- رهبری در اقدام به جستجوی تمدن و مدرنیتهای متفاوت، سومین عاملی که توجهشان را به خود جلب نمود، پتانسیل برساختی آزاد در رابطه با طبیعت اجتماعی بود. لذا اصول تمدن و مدرنیته دمکراتیک را وضع نمود.
۲۷- یکی از اصول نظام تمدن دمکراتیک را ایجاد نیروی عملیساختن آن نظام در صورت دشمنیها و انکارگریهای کامل دشمن، قرارداد. بعبارتی بدون انتظار از دولت حاکم، خود جامعه و جنبش انقلابی به برساخت کنفدرالیسم، ملت دمکراتیک و تعیین چارچوبهای عملی – اجرایی تمدن دمکراتیک اقدام مینمایند.
۲۸- شهر را کاملا تغییر میدهد و اکولوژیک و غیرطبقاتی می سازد. زیرا شهر قفس آهنین بروکراتیک یعنی سازمانبندی زور و سرمایه شهری میباشد. شهرها را طوری ساختار میبخشد که پایگاههای انحصارات سرمایه و قدرت در آن وجود نداشته باشند.
۲۹- انحصارات سرمایه و قدرت بر روی اقتصاد را از میان میبرد زیرا عامل فقر و بیکاری و بحران و … هستند.
۳۰- تمامی نظامها و کنفدراسیونهای خانوادگی، قبیلهای و عشیرهای، دمکراسیهای شهری (مثلا آتن)، کنفدرالیسمهای دمکراتیک، صومعهها، تکیهها، کمونها، احزاب مساوات طلب، جوامع مدنی، طریقتها، مذاهب، جماعات دینی و فلسفی که به قدرت نرسیدهاند، انجمنهای همبستگی زنان، جماعات و مجالس همبستگی بیشماری که نوشته نشدهاند و گروههای عظیم اجتماعی نظیر آنها، باید به حساب تمدن دمکراتیک ثبت گردند.
۳۱- جامعه کلان(طبیعی) سلول بنیادین نظام تمدن دمکراتیک و کنفدرالیسم دمکراتیک است.
۳۲- در این نظام، کنفدرالیسم بهمثابه جسم و ملتدمکراتیک بهمثابه روح برای جامعه است.
۳۳- بنیان اقتصادی تمدن دمکراتیک، با انحصارات سرمایهای که بر روی افزونه اجتماعی برقرار شدهاند، در تضاد دایمی بهسر میبرد. این اقتصاد، در امر توسعه زراعت، تجارت و صنعت، به شرط توجه به نیازهای بنیادین اجتماعی و عناصر اکولوژیک، برای همهنوع فعالیت آزادانه باز و مساعد است. سود را به جز نوع سودی که برآمده از انحصار است و به جامعه ضرر میرساند، مشروع میشمارد. مخالف بازار نیست، برعکس به سبب محیط آزادی که ایجاد مینماید، یک اقتصاد بازار آزاد راستین است. نقش خلاقانه و رقابتی بازار را انکارنمیکند. با روشهای کسب سود سفتهبازانه مخالف است. معیارش در مسئله مالکیت، بازدهی داشتن است نه تملک فردی. انحصار را در چالش با بازدهی میداند. نه نگرش مبتنی بر مالکیت فردی افراطی و نه نگرش مبتنی بر مالکیت دولتی، هیچکدام در چارچوب تمدن دمکراتیک قرار نمیگیرند. رهبراوجالان آنالیزهای اقتصادی اقتصاد سیاسی سرمایهداری و تفسیر مارکسیستی آن که مناسبات اقتصادی را مجرد نمودهاند، بسیار پرایراد میداند. کنش کارگرـ کارفرما، به هیچوجه نمیتواند اقتصاد باشد. ایشان میافزایند که ناچارند دوگانه کارفرماـ کارگر را به شکل سارقان انحصارگر اقتصاد یعنی اساسیترین کنش دمکراتیک طبیعت اجتماعی، ارزیابی نمایند. منظور ایشان، کارگر امتیازی میباشد که همیشه ضمیمه کارفرما میباشد. نگرش شبههانگیز به مقولهی بردهشدن، سرفشدن و کارگرشدن و مخالفت با آن، صحیحتر است. اقتصاد از حیث ماهیت بنیادیناش، یک کنش جامعه تاریخی است. هیچ فرد(ارباب، بیگ، کارفرما، برده، سرف و کارگر) یا دولتی نمیتواند بازیگر کنش اقتصادی باشد. اقتصاد سیاسی اروپامحور را نمیتوان علم انگاشت. تمدنهای کلاسیک خصوصا سرمایهداری، نظامهایی بودهاند که بیشترین استثمار را در زمینه پیشرفت تحلیلی هوش انجام دادهاند. همچنین ذهنیت تمدن دمکراتیک با شک و گمان به نظامهای مدرسه، آکادمی و دانشگاه رسمی مینگرد، زیرا فرهنگ و ذهنیت استثمارگری را ترویج دادهاند.
۳۴- مقوله سیاست و امنیت در تمدن دمکراتیک دارای عناصری خاص هستند که رهبراوجالان آنها را تبیین نموده. جامعه پولیتیکی که تحت سلطه است، به تمامی از بین نمیرود اما نمیتواند خویش را دمکراتیزه نماید. جامعه پولیتیک سالم فقط در محیط دمکراتیک موجودیت دارد. سیاست دمکراتیک تنها یک شیوه نیست، بلکه بیانگر تمامیت نهادی نیز میباشد. اگر احزاب، گروهها، مجالس، رسانهها، میتینگها، نهادها و کنشهای مشابه بسیاری نباشند، سیاست دمکراتیک عملی نمیشود. هدف سیاست، دستیابی به قدرت نیست زیرا قدرت یعنی سهمبردن از انحصار. دفاع ذاتی هم سیاست امنیتی جامعه اخلاقی و سیاسی است. جامعهای که قادر به محافظت از خویش نباشد، صفت اخلاقی و سیاسی را از دست میدهد. دشمن، فقط خارجی نیست، امکان بروز چالش و تنش همیشه در ساختارهای درونی جامعه هم وجود دارد.
۳۵- مقوله مدرنیته و مفهوم آن مهم است. سوسیالیسم رئال علیرغم داشتن ایدههای متفاوت، هیچگاه نه از حیث نظری و عملی، به مدرنیته متفاوتی نیاندیشید. آزمونهای سوسیالیسم رئال و در راس آن آزمونهای روسیه و چین، حقیقتا هم بیدرنگ اثبات کردند که خون تازه مدرنیته سرمایهداری هستند. در چهارصد سال اخیر هر جنبش و جریانی خواسته به قدرت برسد، خود را ناچار به تاسی از مدرنیته دیده. رهبراوجالان با برساخت مدرنیته دمکراتیک خاص خلقها، نگرش مبتنی بر یگانهبودن مدرنیته سرمایهداری را فروپاشیده. انقلابی پیروز است که مدرنیته نوین خویش را برسازد و سوسیالیسم رئال نتوانست اما رهبراوجالان توانست. در جامعه تاریخی، حتی در دوران سرمایهداری حاکم، همیشه مدرنیته حاکم و ظالم تنها موجودیت نبوده، بلکه مدرنیتههای دمکراتیک در قالب کلانها، عشایر، قبایل، اقوام، جماعات دینی و اجتماعات نظیر آنها وجود داشتهاند. تمدن اسلامی با استراتژیهای مخالف خاصه سرمایهداری مختلط بود و امروز تمدن و مدرنیته سرمایهدارانه اروپا هم با استراتژی تمدن دمکراتیک و مدرنیته دمکراتیک خاورمیانه(و کردستان) مختلط میباشد. پستمدرنیسم، محصول عدم اعتماد به نفس مدرنیته است و نتوانست جایگزین مدرنیته گردد. تنها در پی آن بود تا برای محافل روشنفکری به تنگآمده از مدرنیته، پنجرهای بگشاید ولی از لحاظ شیوه زندگی، تا خرخره در مدرنیته سرمایهداری فرورفته است. نئولیبرالیسم هم تنها یک جلای نوین برای مدرنیته است. مدرنیته سرمایهداری، قاعده «وحدت در عین کثرت و تفاوتمندی» را رعایت نمیکند، ولی مدرنیته دمکراتیک کاملا به آن نظر دارد. نیچه در برابر مدرنیته سرمایهداری، صرفا موارد صحیح را بیان داشت اما عمل نداشت و میشل فوکو هم ضمن فقدان عمل، فقط مرگ انسان در مدرنیته سرمایهداری را اعلام نمود. آلترناتیو ارایه ندادند، اما رهبر آپو ارایه داده آن هم در قالب یک نظام نوین. رهبراوجالان مدرنیته دمکراتیک را نه کشف مینماید و نه ابداع زیرا همیشه در طول تاریخ بوده و هست باید آن را بازیافت. البته از نظر رهبراوجالان، اصطلاحات «جامعه سرمایهداری و مدرنیته سرمایهداری» صحیح نیستند و چون مدنظر ایشان انتقال درکیات به خواننده است، بصورت مشروط آنها را بکار میبرد. مدرنیته در معنای عام کلمه، عبارت است از شیوه حیات اجتماعی یک عصر. در یک عصر، همهچیز که سرمایهداری نیست. جامعه مدرن، جامعه سرمایهداری نیست. مدرنیته از آن جامعه است نه انحصارگران و سرمایهداری فقط میخواهد مهر خود را بر آن بزند. همچنین مدرنیته فقط میتواند دمکراتیک، اخلاقی و سیاسی باشد نه چیز دیگر. طبیعت اجتماعی هیچگاه بطور کامل، رنگ و شیوه هستی سرمایهداری یا انحصار دیگری را بعنوان هویت خویش نمیپذیرد. تمدن خالص و سرمایهداری خالص نمیتوانند وجود داشته باشند. چیزی که رنگ یک مدرنیته را تعیین مینماید، ایدهها، ساختارها، مبارزات و سطح پیروزی قطبهای مخالف میباشد. این منطق و گفته که یک چیز یا تماما سرمایهدارانه است یا دمکراتیک، یک تقلیلدهی محض و کورکورانه خواهد بود. تضاد و تفاوت دو خصیصه حیات هستند که اگر متوقف شوند، حیات پایان مییابد.
بنابراین، عناصر مدرنیته دمکراتیک و پایههایی آن عبارتند از «ملت دمکراتیک، اکواقتصاد، صنعت اکولوژیک». سهپایه مدرنیته سرمایهداری هم «دولت- ملت، بیشینه سود، صنعتگرایی» است.
۳۶- در کنفدرالیسم دمکراتیک، هژمونی ایدئولوژیک نمیتواند مطرح و موضوع بحث باشد. هر دیدگاه، اندیشه و اعتقادی تازمانی که ساختار اخلاقی و سیاسی جامعه را فرسوده ننماید و در پی برقراری هژمونی نرود دارای حق ابراز وجود آزادانه است. کنفدرالیسم، اتحاد دولتـ ملتها که به شکل «سازمان ملل متحد» تحت نظارت نیروی ابرهژمونیک است را رد میکند و طرفدار برقراری اتحاد «کنفدرال دمکراتیک جهانی» در میان جوامع ملی میباشد. کنفدرالیسم متکی بر دفاع ذاتی است و انحصار نظامی را رد مینماید. خودمدیریتی دمکراتیک را بعنوان فرم سیاسی جامعه میپسندد و دولتـ ملت و دولت را برنمیتابد. متکی بر جامعه اخلاقی و سیاسی است. بعبارتی دیگر، فرمهای جامعهی دربرگیرنده پروژههای کلیشهگرایانه متکی بر مهندسی جامعه همانند جامعه سرمایهداری، سوسیالیستی، فئودالی، صنعتگرا و مصرفگرا را در گسترده انحصارات سرمایهداری میبیند.
۳۷- ملت دمکراتیک در برساخت خود، دو بعد لازم دارد: ۱- بعد ذهنیتی که صورت و معنای دمکراتیزاسیون و کمونالی دارد. باید علم و آموزش را ترویج داد و ذهنیت مشترک آزاد در قالب ملت دمکراتیک واحد(کُردها) یا فراملت یعنی کُردها با سایر ملتها شکل گیرد. ۲- بعد جسمانی که خودمدیریتی دمکراتیک نام دارد. خودمدیریتی یا از راه صلح و مذاکره با دولتهای حاکم به میان میآید و یا اینکه اگر آن دولتها راه صلح را ردنمودند، ملت تحت ستم باید عملیسازی خودمدیریتی را یکطرفه انجام دهد. ملت دمکراتیک دارای ۹ بعد میباشد: ۱- حیات کمون و کمونالی. ۲- حیات سیاسی و خودمدیریتی دمکراتیک. ۳- حیات اجتماعی. ۴- زندگی مشترک آزاد(آزادی زن). ۵- خودگردانی اقتصادی. ۶- ساختار حقوقی تنوعگرا و غیردولتی. ۷- بعد فرهنگ (ناسیونالیته و دین هم در آن میگنجند). ۸- سیستم خوددفاعی. ۹- بعد دیپلماسی.
نتیجه
از نظر رهبراوجالان، نبردها در خاورمیانه میان فرهنگها و از طریق مدرنیتهها صورت میگیرد. فرهنگ متمایز و هزاران ساله خاورمیانه درصدد احیای آزادانه خویش به روش نوگرایی است و مدرنیته دمکراتیک نیاز فوری آن میباشد. فرهنگ تمدن اروپایی نیز درصدد بازتولید استثمارگری بصورت یک مرحله متفاوتتر از نئولیبرالیسم از طریق مدرنیته سرایهداری است. تمامی جنگهای ۲۰۰ سال اخیر برخاسته از این جدال پرشدت و حدت است. امروز، نیروهای فرهنگی قوی خاورمیانه با پشتوانهای هزاران ساله به نبرد علیه غرب میپردازند. غرب که درصدد برقراری هژمونی خویش است با چالش فرهنگ نیرومند خاورمیانه روبرو گشته. نیروهای فرهنگی خاورمیانه همان نیروهای اجتماعی هستند ولی نیروهای دولتی و تشکلی با تمدن هژمونی اروپا – آمریکا در جدال نیستند و کمپراردور میباشند. این نیروهای هژمونیخواه خاورمیانهای، درواقع نیروهایی امتیازی هستند. نیروهای عثمانی – ترکیهای و ایرانی نیروهایی نبوده و نیستند که توان مقابله با هژمونی کشورهای اروپایی و آمریکا را داشته باشند. حتی امروز هم جمهوری ولایی ایران با آن همه داعیه و رجزخوانی، آنقدر ضعیف است که در چارچوب برجام به دنبال امتیازگیری و بقای الطاف شده آمریکا – اروپا است. سایر نیروهای تشکلی که داعیه نمایندگی نیروی اجتماعی خاورمیانه در قالب احزاب و جنبشها را داشتند نیز تصفیه و یا کاملا تضعیف گردانده شدند. با نوعی عقیمشدگی روبرو هستند. همه هژمونیهای خاورمیانهای و جنبشهای آنها بار نخست با تصفیه قدرت سلطان سلیمان و بار دوم با فروپاشی سوسیالیسم رئال، منازعاتشان به پایان رسید و درهای خاورمیانه بهروی اروپا – آمریکا بازشد. بنابراین امروز تنها نماینده واقعی نیروهای اجتماعی که قدرتمندانه در مسیر مبارزه فرهنگی خاورمیانه، مدرنیته منطبق با فرهنگ بومیـ جهانشمول برساخته، جنبش آپوییها و سازمانهای مدنی خودبنیاد میباشند. نه اسلام و کمونیسم – سوسیالیسم قدرتگرا و دولتگرا، بلکه اسلام و سوسیالیسم بهمثابه نیروی فرهنگ اجتماعی، مهمتر جلوه میکنند. اسلام سیاسی، شکستخوردهترین نیروی قدرتـ دولتگرامیباشد. اسلام سیاسی قدرتگرای ایران ولایی، ترکیه اردوغانی، عربستان و مصر در قطب اول و القاعده، داعش و طالبان در قطب دوم، دو روی سکه اسلام سیاسی منطقه هستند که در تضاد با هویت و منافع سنت اجتماعی اسلام میباشند.
نبرد میان مدرنیتههای سرمایهداری غربی و دمکراتیک خاورمیانهای، عمدتا در حوزه فرهنگ اجتماعی رخ میدهد نه میان دو قدرت هژمونی. به سرمایهداری همیشه بهمثابه یک گمراهی اجتماعی نگریسه شده و بیاصالت تلقیمیگردد؛ چهبسا مدرنیته آن نیز آخرین نظام از نظامهای تمدن مرکزی میباشد. نظام مدرنیته سرمایهداری با تکیه بر سه عنصر «بیشینه سود، دولتـ ملت و صنعتگرایی»، انحرافیافتگی تام و تمام است. مدرنیته سرمایهداری علیرغم داشتن این سهعنصر سحرآمیز اما با بحران ساختاری روبروست که معنای آن جز رسیدن به نقطه پایانی در یک زمان مناسب، نیست. هرچند دولتـ ملتهای ضعیف منطقه خارمیانه در حکم والینشینان سرمایهداری آمریکا – اروپا هستند، اما نشانههای زوال این نظم صدسالهشان کاملا هویداست. با فرهنگ سنتی خاورمیانه کاملا دورمیباشند و حتی قادر به تداوم بحران نیستند.
بنابراین مقولات، اسلامگرایی سیاسی(ملیگرایی دینی)، دولتـ ملتگرایی(ملیگرایی لائیک)، سود و صنعتگرایی سرمایهدارانه، جنسیتگرایی مردسالارانه همه به دوره پایانی رسیدهاند و با چالش زوال در دوره بحرانی خود روبرویند. پایان این مقولات به معنای شانس گذار از ذهنیتها و قالبهای حیات کنونی است. در صورت گذار، سرنوشت اعراب، کُردها، ترکها، فارسها و دهها خلق دیگر منطقه کاملا تغییر خواهد کرد. سه گانه مدرنیته سرمایهداری، زیستبوم، فرهنگ و اخلاق و ساختارهای سیاسی حافظ جامعه خاورمیانه را به مرز نابودی رساندهاند. تنها با گذار از ذهنیتها و قالبهای حیات مدرنیته سرمایهداری و ورود به سرزمین آرامش مدرنیته دمکراتیک میتوان از نابودی قطعی رهایی یافت. حتی چند سال دیگر برای رهایی دیر خواهدشد. آن جهانی که قرار بود در خاورمیانه پس از انفجار بمب اتم به میان آید را امروز مدرنیته سرمایهداری با سه عنصر مخربش خلق نموده. حاکمیت تئوکراتیک شیعهگرایی ایران که مدلی از ملیگرایی مشتق از مدرنیته سرمایهداری میباشد، در بدترین وضعیت قراردارد و جامعه آن به واکنش شدید علیه آن دست زده. دولتـ ملتهای کنونی خاورمیانه حتی ایران، ترکیه، پاکستان و افغانستان همه مشغول مختلط ساختن سنت فرهنگی منطقه با فرهنگ مدرنیته سرمایهداری هستند تا به تثبیت قدرت برسند و زوال نیابند. این فعل و تلاش ساختگی، عاقبتی جز بحران و سقوط درپی ندارد. به گفته رهبراوجالان «این حقهبازیهای ایرانی» بدون عاقبت است.
در تابلوی نیک خارج از مدرنیته هژمونی جهانی، اما نیروهای آبادگر نقش دارند. یکی از این نیروهای قوی، جنبش کُردها است که با دوری از قدرت – دولتگرایی، با اجتماع مختلط گشته و نقطه عطف تحول میباشد که موفق به برساخت مدرنیته دمکراتیک خارج از نظام تمدن هژمونیک سرمایهداری گشته. نیروی دوم، نیروی اجتماعی و روشنفکری اجتماعات خاورمیانهای در ایران، ترکیه و … است. در این سیر، جامعه ایران تفاوت ژرفی با جوامع عرب، ترکیه، پاکستان و افغانستان دارد و در حکم مرکز قوی گفتگوها و مباحث مدرنیته نوین میباشد.
بیشک آمریکا، غرب و اسرائیلستیزی حاکمیت تئوکراتیک ایران، ساختگی و متقلبانه است. نمایشی است برای جذب افکار عمومی و فریب آن. هیچوقت قرار نبوده و نیست که حاکمیت ایران بر اساس برقراری حیات نوین فرهنگ جامعه خود، با آمریکا – غرب رقابت کند. پس هدف، سلطهگری است. در تمامی نهادهای زیرساخت و روساختی که نظام دولتی ایران بر پایه آن خویش را موجودیت بخشیده، شکستی سنگین در مقابل مدرنیته سرمایهداری به میان آمده. لذا دیگر حاکمیت شکستخورده ایران نمیتواند نوع ذهنیت و اراده حیات جامعه را تعیین نماید. تنها نیروی شکستنخورده در مقابل سرمایهداری، اجتماع است که مبارزه علیه آن را شروع نموده.
حال، نیروهای اجتماعی و جنبش آزادیخواه کُرد و ایرانی در خاورمیانه دو نیروی فعال هستند که میتوانند نیروهای اجتماعی کشورهای عرب و غیره را نیز به تحرک درآورند و مدرنیته دمکراتیک مشترک خویش را خارج از مدرنیته سرمایهداری غرب برسازند. اگر چنین نشود، باردیگر شکست، حتمی خواهد بود. چهبسا جامعه سوسیالیستی رئال در برساخت مدرنیتهای خارج از سرمایهداری اهتمام نورزید و در شوروی فروپاشید. پس سرنوشت جامعه خاورمیانه خاصه ایران نباید شبیه سوسیالیسم رئال شود. البته چون هنوز مدرنیته نوین را برنساخته یا انتخاب ننموده، خطر زیادی تهدیدش میکند. مدرنیزاسیون سنت تسنن الازهر مصر و سنت تشیع قم حتی توان رسیدن به سطح مدرنیته سرمایهداری لیبرال را ندارند چه برسد به استقلال از آن.
مدرنیته دمکراتیک مدنظر رهبراوجالان تنها اتوپیایی معطوف به آینده نیست، پایهها و ریشههایش بیشتر متکی بر سنت فرهنگی هزاران ساله است. سنت اجتماعی، واقعیت تاریخی مدرنیته دمکراتیک است. جنبشهای اجتماعی «اکولوژیست و آزادی زن» سرچشمههای بنیادین مدرنیته دمکراتیک هستند. این یک مدرنیته آلترناتیو طرحریزیشده از حیث نظری و عملی است. فقط نظریه ملت دمکراتیک در برابر دولتـ ملت میتواند نظریه اجتماعی آلترناتیو باشد. سایر نظریات نقش حاشیهای دارند. این مدرنیته از اتمیزهکردن جامعه توسط لیبرالیسم ممانعت بعمل میآورد.
ملت دمکراتیک کُردها نیز ساختار «کردستان کنفدرال دمکراتیک» را جایگزین «جمهوری مستقل متحد کردستان» میگرداند و در مرحلهای فراسوتر، به «اتحاد دمکراتیک ملی خاورمیانه» میپیوندد. ذهنیت آن، «ملت دمکراتیک» میباشد و ساختار آن، «خودمدیریتی دمکراتیک». پارادایم مدرنیته دمکراتیک با ساختار باز، توانایی تحقق رهایی خاورمیانه را دارد.
«اقتصاد کمون دمکراتیک» نیز به ذهنیت و ساختار نوین شکلی حقیقی میبخشد. اقتصاد در طول تاریخ با فرد آغاز نشده و امروز هم با فردمحوری نابرابر تداوم نمییابد. اقتصاد حقیقی و طبیعی همیشه کمونی است. سازمانبندی کمونی به انحصارگری خصوصی و دولتی پایان میدهد. اقتصاد کمونی، ابداعی یا دکترینی نوین یا یک برنامه یا پروژه نوین نمی باشد، بلکه یک شیوه از هستی است که همیشه بوده و خواهد بود. البته نمیتوان سرمایهداری خصوصی و دولتی را به یکباره با چاقو برید و کنار گذاشت، لذا لازم است آن را فقط مارژینال گرداند و باقی گذاشت اما کمون را نیز سرآمد گرداند.
صنعت اکولوژیک هم میتواند ملت دمکراتیک و اقتصاد کمونال را با سحرانگیزی خود به هم پیوند دهد و محیطزیست را از تخریب مکرر و نابودی محتمل نجات دهد.
همه کشورهای خاورمیانه هماکنون بدست دولتـ ملتهای فاشیستیشان از موهبت سه عنصر برسازنده یعنی «ملت دمکراتیک، اقتصاد کمونال و صنعت اکولوژیک» محرومند. ایران از میان همه آنها در بدترین وضعیت زیستمحیطی قراردارد. با تداوم رویه بحران کنونی، ممکن است در چند سال آینده به سبب نابودی منابع آب شرب، بیابانیشدن لاجرم گردد. کردستان اما به عنوان سرزمینی که سرمایهداری، دولت- ملت گرایی و صنعتگرایی کمتر از هر جایی در آن توسعه یافته، میتواند مدرنیته و حیات دمکراتیک را بهمثابه سرمشق برای کل خاورمیانه برسازد. نباید از یاد برد که تمدنها در سرزمینهای بکرتر ظهور کردهاند و امروز کردستان برای ظهور تمدن دمکراتیک، بکرتر و دستنخوردهتر از سایر مناطق خاورمیانه است. انقلاب ذهنیت در برابر هژمونگرایی ذهنیتی مدرنیته سرمایهداری که لیبرالیسم و اوریانتالیسم نام دارد، یک وظیفه تاریخی در خاورمیانه است. اوریانتالیسم به معنای هژمونی ذهنیتی تمدن اروپای غربی است. تمدن اروپا با ترویج اندیشه پوزیتیویستی راه را بر سلطه گشود. رهبراوجالان با گذار از ذهنیتهای اوریانتالیستی، لیبرالیستی و پوزیتیویستی سرمایهدارانه و نیز گذار از مارکسیسم، امروز در سطح جهان ویژگی جهانشمولی اندیشگی پیداکرده است. یک شانس انقلاب کردستان و رنسانس آن که به گونهای همخوان با نظریه و مفاهیم مدرنیته دمکراتیک صورت میگیرد، این است که تحققش با دوره بحرانی مصادف است که مدرنیته سرمایهداری ذهنیت و شیوه زندگی دچار آن میباشد. این انقلاب و رنسانس شانس بزرگی برای خاورمیانه و سایر مناطق و تمدنهای جهان است.