رزان جاوید
با شدت گرفتن حملات نیروهای دولتی و امنیتی به نیروهای انقلابی و مردمی، لزوم واکنشهای اجتماعی و اتخاذ موضعگیری در برابر این حملات دولتی، تمام طیفها و اقشار اجتماعی و سیاسی (داخلی و خارجی) را در شرایط بسیار سختی قرار داده است. از طرفی جامعه و نیروهای انقلابی با مدنظر قرار دادن شهدا و ارزشهایی که تا کنون در راه آزادی نثار کردهاند، از مطالبات خویش نکاستهاند؛ از طرف دیگر، علیرغم اینکه از زبان شخص اول حکومت، رژیم اعلام کرد که به خواست و مطالبات مردم نیروهای انقلابی رسیدگی میشود، اما تاکنون جز حملات خشونتآمیز نیروهای باصطلاح امنیتی، قوه قضاییه به دستور شخص اول حکومت و تهدید نیروهای معترض به شکنجه و اعدام، رژیم هیچ گامی در راستای حل مسالمتآمیز مسائل بر نداشته است که نشان از نرمش رژیم در برابر خواست و مطالبات جامعه را داشته باشد!
رژیم تحت عنوان دفاع از اسلام و ارزشهای اسلامی به جامعه و نیروهای اجتماعی حملات شدیدی را از سر گرفته است. اما این حملات به جامعهای صورت میگیرد که قبل از رژیم حاکم و در دوران شاه هم، اکثریت غالب آن اسلامی بوده است! با شدت گرفتن جبهه مقاومت مردمی، ندای روحانیون نیز به گوش رسید و صدای خود را بلندتر کردند. به خصوص روحانیون اهل تسنن و به خصوص در بلوچستان و کوردستان!
حال دو خوانش متفاوت از اسلام وجود دارد. از طرفی خوانش و برداشت دولت از اسلام، از طرف دیگر نیز، خوانش و برداشت جامعه از دین و اسلام! با این حال و با در نظر گرفتن انقلاب در محوریت ملیتها، اقوام و خلقها، زنان و جوانان که مطالباتی انقلابی و دمکراتیک دارند، میتوان وجههای اسلامی را نیز به آن افزود. یعنی جز اینکه انقلابی ذهنیتی، فرهنگی، هنری، سیاسی، جنسیتی و ملیتی است، در عین حال میتواند به «انقلابی ریشهای در اسلام» هم مبدل گردد! زیرا شکافهای اجتماعی، طبقاتی، اقتصادی و فرهنگی، طبیعتاً موجب شکاف در اسلام هم شده است. اسلام دولتی و قدرتطلب که در انحصار نخبهای سیاسی، سرمایهدار قرار دارد با اسلامی که در سطوح اجتماعی به صورت «فرهنگی و باوری» در قلب و ذهن خلقها پیوند شده است.
بدون شک یکی از اساسیترین خصوصیات ادیان توحیدی، ایستار اخلاقی و موضعگیری آنان در مقابل نظامهای دولتی در مقاطع مختلف تاریخی بوده است. به عنوان مثال ایستار حضرت ابراهیم در مقابل نمرودها، حضرت موسی در مقابل فراعنه مصر، حضرت عیسی در مقابل توحّش امپراتوری روم باستان و نهایتا ایستار حضرت محمد(ص)در مقابل امپراتوری ساسانی!
طی تاریخ چند هزار سالهی ادیان توحیدی، میبینیم که ادیان و پیامبران، همیشه در کنار خواست و مطالبات اجتماعی علیه طبقهی نخبهی سیاسی و دولتی ایستادهاند. حتی در انقلاب خلقها در سال ۱۳۵۷ علیه رژیم شاهنشاهی نیز، روحانیون با دفاع از خواست و مطالبات اجتماعی توانستند قدرت سیاسی را به دست بگیرند.
بدون شک وقتی حرف از اسلام میشود، ابتدا باید تفسیرهای جهادی، گرایشهای مدرنیستی و خوانشهای داعشی، القاعدهای و سازمان و شبکههای غیر اجتماعی را از دور خارج سازیم. چون موضع ما اسلام اجتماعی است، نه قرائتهای تولیدی و سیاسی!
در این راستا موضعگیری روحانیون اهل تسنن کوردستان و بلوچستان از اهمیت بزرگی برخورداراند. اگر به قیمت مال و جان هم بوده باشد، این موضعگیریها باید در افکار عمومی بیان شوند. چون از یک نظر طبقهی روحانی، در برابر دین و جامعه مسئولاند. در اینجا باید به حوزههای علمیه هم اشاره کرد، حوزههای علمیه باید آنچنان که ادعا میکنند در این برههی تاریخی موضعشان شفاف باشد. چون «سکوت» اختیار کردن در مقابل باطل و ظالم، شراکت در آن محسوب میگردد. حوزههای علمیه نیز باید اعلام موضع نمایند که با اسلام اجتماعی هستند یا اسلام دولتی طبقهی نخبه؟ هر چند بزدلانه، اما خردهگیریهای برخی از مراجع تقلید و حوزههای علمیه، در روزهای اخیر مهم بودند. این موضعگیریها نه تنها از نظر سیاسی، بلکه از حیث اخلاقی و خداپرستی هم از اهمیت بزرگی برخورداراند. چون تمام مراجع دینی باید در میان دو خوانش متفاوت، یکی را انتخاب کنند؟ نمیتوان در عین حال هم با ظالم بود و هم با مظلوم! باید به صراحت بیان دارند که با دولت و اسلام دولتی هستند یا با جامعه و اسلام اجتماعی و فرهنگی همراه هستند؟
از نظر تاریخی روحانیون کوردستان متکی بر سنت ماموستا محمدمردوخ کوردستانی، ماموستا محمد ربیعی و… چهرههای مهم دیگری هستند. طی روزهای اخیر شاهد موضعگیریهای ماموستا ابراهیم کریم-ننله در کوردستان و مولانا عبدالحمید در بلوچستان و جمع کثیری از روحانیون بودیم که در میان حق و باطل، ظالم و مظلوم، موضعگیری کردند. بدون شک با این موضعگیریها روحانیون تحت فشار و حملات دولتی قرار خواهند گرفت و این در سرشت مسئله وجود دارد. اگر فشار و حملهای در کار نباشد، این موضعگیریها نیز، از ارزش چندانی برخوردار نخواهند بود. آنچه این موضعگیریها را با ارزش میسازد ، فشار و حملاتی است که از طرف نیروهای دولتی بر جامعه انجام میشود. این یک سنت دیرین است، درست مانند موضعگیری حضرت ابراهیم در مقابل نمرود و به جان خریدن سوزانده شدن در میان شعلههای آتش!
رژیم حاکم بر ایران نه تنها ارزشهای فرهنگی و باستانی ایران را، بلکه ارزشهای اسلامی را نیز در ایران بحرانزده و بغرنج ساخته است. اساسا بحران موجود، یک «بحران اسلامی» نیز هست! بحران و چالشی که نظام موجود، اسلام را به درون آن کشانده است. زیرا چهره نامطلوبی که این رژیم از اسلام به نمایش میگذارد، نمودی از اسلام دارد که نمود اسلام اموی، عباسی و صفوی و بە عبارتی اسلام دیکتاتورها است! ارتباط چندانی با ارزشهای اجتماعی و تاریخی ندارد و حتی در تناقض عمیقی با ارزشهای اسلام فرهنگی و اجتماعی دارد. حتی نخبهسالاری و سرمایهداری را به عنوان ارزشهای اسلامی ارائه و به اجرا میگذارد. اگر امکان تحقیق و تجسس وجود داشته باشد، میتوان با دلایل و مدارک اثبات کرد که قشر روحانی حاکم بر پایهیهای قدرت در ایران، قشر سرمایهدار و دلالان اقتصادی و سیاسی هستند که ماهرانه از خود چهرهای روحانی و اسلامی نشان میدهند.
یکی از مخربترین جنبههای این قشر، نشاندن خویش به جای منابع دینی و الهی است! مخالفت و اعتراض علیه این قشر نخبهسالار، به عنوان مخالفت و اعتراض به خدا قلمداد میشود و حکم آن نیز محارب است! در اینجا دین، خداپرستی و ارزشهای اسلامی تا حد استفادهی ابزاری در راستای مصالح یک قشر نخبه، تقلیل داده میشود. اگر شما دین و ارزشهای دینی را تا این حد با منافع سیاسی و اقتصادی یک قشر خاص تقلیل دهید و بخواهید از طریق دین و خداپرستی، جامعه را در خفقان قرار دهید، غافل نباشید که در عین حال خود را نیز در خطرناکترین موقعیت سیاسی و ایدئولوژیک قرار دادهاید. در کنار نابود سازی ارزشهای دینی و اسلامی، این یک خودکشی ایدئولوژیک و سیاسی نیز هست!
حال چنان شرایط اجتماعی، اخلاقی و روانی به وجود آمده است که عدم موضعگیری در مقابل رژیم حاکم، همسان با محارب است. چون منابع دینی و مذهبی مبارزه با ظلم را از بزرگترین جهاد دینی بشمار میآورند و مشروع! در هر کجا ظلم و ستمگری باشد، مبارزه علیه آن نیز، مشروع و حق است! به هر دلیلی عدم مبارزه، سکوت اختیار کردن و به توافق رسیدن با آن، همتراز است با شراکت در ظلم و ستمگری!
در طول تاریخ این وجهه اخلاقی، ادیان را در نزد جوامع باارزش و مقدس نموده است. تهی سازی و فاقد معنا ساختن ارزشهای دینی و مذهبی، خود بزرگترین محارب است! با اعدام پاسخ دادن به مشروعترین حق معترضان که جز حق مسلم خود چیزی نخواسته و نمیخواهند، شما حاکمان را به بزرگترین محارب طول تاریخ بدل خواهد ساخت. شکنجه، تجاوز در زندان به زندانیان، ترور دولتی، ترور شخصیتی، سرکوب و کشتار، ربطی به دین و خداپرستی ندارد. با منافع سیاسی و اقتصادی قشر نخبه در ارتباط است!
تمام اینها شرایط را جهت شکوفایی اسلام فرهنگی و اسلام اجتماعی فراهم ساخته است. اسلامی که در حیطهی قدرتطلبی، عوامفریبی و در انحصار طلبی دینی نیست!
دادگاههای باصطلاح انقلاب اسلامی چه تفاوتی با انگیزاسیون یا همان دادگاههای تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک (در قرون وسطا) در غرب، قرن سیزدهم دارند؟ که جز قرائت خاص قدرت و حکومت دینی از دین، اجازه به ابراز موجودیت، نشر و بیان دیگر قرائتهای دینی و مذهبی نمیدادند. انسانها به خاطر عقاید و باورهایشان به پایه چوبهی دار فرستاده میشوند، نه بخاطر جرم؟ ادیان دولتی شده، چنان خصلتی پیدا میکنند: در میان تمام ادیان جهانشمول، دین خود را برگزیده میبینند، در میان تمام مذاهب آن دین نیز، مذهب خاص خود را برگزیده میبینند، در میان آن مذهب برگزیده نیز، قشری را برگزیده میبینند و در میان آن قشر نیز، به تقدیس شخصیتی تا جایگاه خدایی میپردازند و بر میگزینند! به این صورت تمام ارزشهای دینی در انحصار قدرت قرار میگیرد و با به انحصار گرفتن دین و خدا پرستی، جهان مادی (اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی) جامعه در انحصار قشر خاصی قرا میدهند.
این تمرکز قوا و دولتی شدن دین، به اقتضای انحصارطلبانهاش و به مرور زمان «دین دولتی و دین اجتماعی» را به صورتی اجتنابناپذیر در مقابل هم قرار میدهد. در غرب با « انقلاب رنسانس» به دولتی شدن دین و انحصارات دینی پاسخ داده شد. اما در شرق و به خصوص در ایران، هر گونه جریان روشنگری و رنسانس دینی سرکوب میگردد، چون جریانهای روشنگری دینی، انحصارات سیاسی و اقتصادی قشر نخبه را به شدت تحت سوال میبرند و با خطری جدی مواجه میسازند! اما چون دین دولتی شده بدون توسل و اتکا بر «جامعه» نمیتواند مشروعیت داشته باشد و حتی نمیتواند بلندمدت موجودیت سیاسی داشته باشد، از طرف جامعه یا از طریق «روشنگری و رنسانس» و یا از طریق «انقلابهای فرهنگی» ناگزیر به عقبنشینی میشوند.
نحوه ورود اسلام به درون جوامع، اقوام و ملیتهای ایرانی، بسیار آموزنده است. زمانی که فتوحات اسلامی در منطقه در حال گسترش است، امپراتوری ساسانی از دین زرتشت، یک دین دولتی ساخته و با توسل به دین زرتشت، بر زرتشت و تمام جوامعی که به ارزشهای انسانی، اخلاقی و اجتماعی زرتشت باور دارند، میتازد! فرسایش و ریزش اخلاقی امپراتوری ساسانی، راه را بر شکاف دین دولتی با دین اجتماعی (که امروز در میان جامعه و رژیم وجود دارد)، میگشاید. از طرفی زندگی کاخنشینی و حیات باشکوه اقشار و طبقات روحانی حاکم، از طرفی هم حیات ذلتبار جوامع، اقوام و ملل ایرانی که «فقر» بر آنان سایه افکنده است.
از این لحاظ، اسلامی شدن جوامع، اقوام و ملیتهای ایرانی، کمی هم به خاطر این نیروی دافعهای است. از نظر علوم تاریخی، اسلامی شدن جوامع و ملل ایرانی بە همان اندازه که بخاطر نیروی جاذبه اسلامی میباشد، به همان میزان بخاطر نیروی دافعهی امپراتوری ساسانی بوده که چنین مبحثی هنوز هم جای بحث دارد.
وضعیت و شرایط کنونی رژیم حاکم و جوامع تحت ستم ایران، همان وضعیت و شرایط دوران فروپاشی امپراتوری ساسانی و تاسیس امپراتوری اسلامی را در اذهان تداعی میکند. به احتمال زیاد اگر رژیم از داخل تن به یک پروسه دمکراتیک ندهد و ساختار حکومتی و قانونی در ایران به سوی «اسلام دمکراتیک» گرایش پیدا نکنند و بر مواضع خودکامه پافشاری شود، و از سوی دیگر مراجع روحانی (اعم از اهل تسنن و اهل تشیع) در دمکراتیک شدن رژیم کنونی، ایفای نقش نکنند، جوامع، اقوام و ملل ایرانی در معرض دو خطر بزرگ قرار میگیرند. تهدید نخست، جنگ داخلی است که رویکرد رژیم تا کنون جز بنزین ریختن روی آتش و شعلهور کردن جو اجتماعی، کاری از پیش نبرده است. تهدید دوم، در معرض اشغال قرار گرفتن ایران، از طرف قدرتهای خارجی است. قدرتهای اشغالگر و هژمونیخواه جهانی، با بهانه کردن نظام حاکم بر ایران، عراق و افغانستانی تمام عیار از ایران خواهند ساخت.
آنچنان که سران رژیم تصور میکنند، تسلیحات نظامی، انواع و اقسام موشکها، پهبادها و … نمیتوانند در سیر طبیعی انقلاب نقشی ایفا کنند. وقتی نظام شوروی سابق فروپاشید، یکی از بزرگترین قدرتهای تسلحیاتی جهان به شمار میرفت. جوامع، اقوام و ملل ایرانی که زنان و جوانان پیشاهنگ آن هستند، با مجهزترین ارتشها به تسلیحات نظامی، متوقف نخواهند شد!
در کل، اسلام و ارزشهای اسلامی در صورتی زیبا و قابل قبول جوامع واقع خواهند بود که همچنان «اجتماعی و فرهنگی» بمانند. دنبال تاسیس امپراتوری، قدرتهای سیاسی و اقتصادی نباشند! دنبال انباشته سرمایه نباشند. وقتی که شما خود را بجای خدای آسمان، روی زمین مینشانید و در عین حال روی زمین بزرگترین سرمایهدار هم باشید! یا باید نماینده قشر سرمایهدار باشید و دست از کار آخرت بردارید، یا اینکه نمایندهی قشر روحانی باشید و دست از این جهان بردارید!
سرمایهداری اسلامی در شرایطی بر ایران حکمرانی میکند که تمام اقشار جامعه از فقر و بیکاری مینالند. از این نظر عربستان سعودی اگر نماینده قشر سرمایهدار اهل تسنن باشد، رژیم حاکم بر ایران نیز، نماینده قشر سرمایهدار اهل تشیع است.
از نظر جامعه شناسی نیز، رژیمی با هویت مذهبی نمیتواند بر ایران حکمرانی کند، زیرا جامعه ایرانی اگر چه اکثرا مسلماناند، اما مذاهب و باورهای بسیاری در جامعه ایران وجود دارند که در معرض تبعیض دینی هستند. دوما حوزه نقشآفرین اسلامی، حوزه قدرت سیاسی و حکمرانی نیست! حوزه اجتماعی و فرهنگی است. چرا نمیتوان اسلامی را تصور کرد که در حوزههای اجتماعی و فرهنگی به فعالیت میپردازد؟ چرا با کشاندن اسلام به اریکه قدرت سیاسی و اقتصادی، اسلام را در معرض خطر «بیاعتباری» قرار میدهید؟ مگر اسلام حتما باید بر جهان سرمایه و قدرت حکمرانی کند تا اسلام بشمار بیاید؟
اساسا حوزه قدرت و سرمایه، حوزههایی هستند که ایدئولوژیها را به فساد میکشانند. آنان را تهی و فاقد قدرت معناسازی مینمایند. به همین دلیل زیباترین چهرهی اسلامی، چهرهای است که با حوزه قدرت سیاسی و قدرت سرمایه، فاصله دارد. در بین خویش و این دو حوزه، فاصله قائل میشود. در این صورت میتواند با رژیمهای فاسد به مخالفت بپردازد، نقد کند و اصلاح کند! اما وقتی رژیمی که به نام اسلام، حکمرانی میکند و تا خرخره در باتلاق فساد فرو رفته است، طبیعتاً اعتباری ندارد و حرفی برای گفتن نخواهد داشت!
صحیحترین و زیباترین نمود اسلامی، خوانش و قرائت «خود جامعه» از اسلام است. نظام ضدبشری نمیتواند به جامعه درس اسلامی بدهد. اینگونه رژیمها باید اسلام را از جامعه بیاموزند، نه اینکه در باتلاق فساد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی، سر بلند کنند و بخواهند اسلام را به جوامع بیاموزند! نه اینکه بخواهند جامعه را «نصیحت یا تنبیه» کنند! رژیمی که خود نیاز فوری به «نصیحت و تنبیه» دارد، خیلی وقت است که از قلبها خود را زدوده و در تنهایی مطلق قرار گرفته است. برای همین پیرمردی حکیم میگفت: «پسرم، این جمهوری اسلامی نیست، اسلام کافری است»!
اسلام فرهنگی، هیچ وقت منکر فرهنگها و اقوام دیگر نبوده و نیست. به عنوان مثال «پیمان مدینه» که گروههای مختلف بسیاری را به همزیستی مسالمتآمیز دعوت میکند، یکی از مستندات با ارزش تاریخ اسلام است که کسی از آن بحث به میان نمیآورد. این پیمان توسط حضرت محمد (ص) جهت توافق و همزیستی مسلمانان با یهودیان و قبایل مختلفی دیگر، به امضا رسید که ماهیتا دارای جوانب دمکراتیک میباشد. یعنی در تاریخ اسلام، نکات بسیار زیبایی وجود دارد که ارزش دمکراتیک دارند. استوار بر همزیستی و پذیرش متقابل ادیان و اقوام است. تحمیلگرا و توتالیتر نیست!
اسلام دمکراتیک بر این باور است که اگر دولت اسرائیل و دولت ایران نبودند، ملت ایران و یهود با هم مشکلی نداشتند. میتوانستند به صورت مسالمتآمیز با هم روابط سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی غنی داشته باشند. رهنمود اسلام دمکراتیک بر این باور است که قدرتطلبی و سرمایهداری چهره نامطلوبی از اسلام نمایان میکند. در بین ملل و فرهنگها نقش تفرقهافکن، نفاقآمیز و فتنهگرانه ایفا میکند. در یک رژیم اسلامی دمکراتیک جامعه در فقر و بیچارگی نیست، افکار و باورهای اجتماعی ارزشمنداند. بیاحترامانه با زنان برخورد نمیشود، تک حزبی و تمامیتخواهی جایی در اسلام دمکراتیک ندارند. فعالیت قانونی گروههای سیاسی غیر قانونی اعلام نمیشوند. حتی در دوران شاه نیز، (هرچند تحت فشار رژیم بودند) روحانیون اهل تشیع فعالیت داشتند. اما حال به هیچ گروه و اندیشهی سیاسی اجازه فعالیت داده نمیشود. انتخابات دمکراتیکی در کار نیست، انتخاباتی که صلاحیت احزاب و افراد آن توسط رژیم تعیین شود و نه از طرف جامعه، انتخابات نیست. این بیشتر جنبهی انتصاباتی دارد. اساسا انتخابات، یعنی تعیین صلاحیت از طرف جامعه، رژیمی که خود از طرف جامعه صلاحیت حکمرانی ندارد، با چه حقی و با اتکا بر کدامین مبانی میخواهد تعیین صلاحیت نماید؟ این اسلام نیست، حقهبازی سیاسی گروهی نخبه سیاسی است که بر کل جامعه تحمیل میگردد. حکومتی دمکراتیک اگر در انتخابات پیروز نشود، برای افکار و اراده جامعه، ارزش قائل میشود و کنار میکشد. نه اینکه با قبضه کردن ارکان نظامی، اقتصادی و قدرت سیاسی، بخواهد جامعه را سرکوب کند؟
در این راستا انقلاب خلقها، انقلابی دمکراتیک است! اعتراض میدانی به حکم اعدام، شکنجه، استبداد و تحقیر ارزشهای اجتماعی، گویاترین زبان این دمکراسی است و هیچ مرجع دولتی و دینی نمیتواند این را از دست جامعه بگیرد. عدم واکنش به اعدام و ستم، انکار دمکراسی، خداپرستی و انکار تمام ارزشهای انسانی است. به همین دلیل واکنش روحانیون به رویکردهای غیر منطقی رژیم، یک موضعگیری دمکراتیک است که باید دامنهی آنرا گستراند. در پایان باید تاکید نمود که انقلاب سراسری ملتها، روحانیون متدین، زنان و جوانان، انقلابی دمکراتیک است. دمکراسی را دولتها و نظامهای دولتی بنا نمیکنند، تاریخ دمکراسی، تاریخ جوامع در مقابل نظام سرکوبگر قدرت و دولت است. این ملل و جوامعاند که نظامهای دمکراتیک را بنا میکنند. از نظامهای ضدارزش گذار به عمل میآورند و ارزشهای معاصر میآفرینند! پس جهت برونرفت از بحران اسلامی، رنسانس و روشنگری اسلامی، یک نیاز مبرم ایران و جوامع داخل در ایران است!