هیوا آرگش –
نوشتهی زیر حاصل سفر چند روزهی گروهی از جوانان شرق كوردستان جهت شركت در كنفرانس ملی جوانان ـ فروردین 1392 ـ در غرب كوردستان است. برگزاری موفقیتآمیز كنفرانس در فضای انقلاب نوپای غرب و دیدار جوانان تمامی بخشهای كوردستان ونیز جوانان مقیم اروپا با یكدیگر و تجدید پیمان مبارزه تا آزادی كوردستان، اثباتی راستین بر اتحاد و همبستگی جوانان كورد است. در دیدار از غرب آزاد شدهی كوردستان در شهرها و روستاها و دیدار با مردم انقلابی، مادران شهید، جوانان، نیروهای YPG ، احزاب سیاسی و سازمانهای اجتماعی، روشنفكران و هنرمندان و نیز دیدار از آكادمیهای مختلف ، درك شور و هیجان انقلاب جوانان، رنج سالها مبارزه را به لبخندی و درودی بدل مینمود. در تمامی لحظه لحظهی این سفر، انقلاب این بخش از كوردستان بیش از هر چیزی ترا به یاد شهیدانی میاندازد كه به كودكان این سرزمین لحظههای مقاومت و لبخندهای آزادی آموختند.
با دستهایی پر از ترانهگی شرق این سرزمین، از تبسم گلهای شاهو تا غرور بهارین كودكان ایلام، از رنجهای دور خیابانهای مهاباد تا كوره راههای پر از بدرود و بدرقههای سردشت، كه غبار خستگیشان را در چشمههای قندیل میشویند. با چشمهایی از شوق تماشا و تازگی، وقتی قدم در آن سوی سرزمین ـغرب كوردستانـ مینهی، آن جا كه دشتها و كشتزارها، شهرها و راهها شادمانیهایشان را با تو قسمت میكنند، آن جا كه دیگر رنگها و رؤیاها از قابهای محكوم بر دیوار بیرون میآیند و تا بینهایت رهایی خود را در میلاد گل و آتش جشن میگیرند، آن جا كه كودكان پشت نیمكتهای مدارس دیگر به جرم تلفظ نام گلها به زبان مادری خویش و نقاشی آبها و آفتاب میهن محاكمه نمیشوند، آن جا كه دیگر درهای خانهها از ترس، لبخندهاشان را ازعابران دریغ نمیكنند، میتوان از بسیاری واژهها و بینهایت مفهومها حرف زد، نوشت و نوشت آنگونه كه تصویر انگشتان كوچك كودكان «قامیشلو» كه به نشانهی پیروزی به مسافران راه، خوشآمد میگویند، نابترین تصویر دفترهای شعر شاعران جهان شود.
میتوان از روزهایی نوشت كه آلبومهای آینده از آغوشگرفتن عكسهای آن حتما به خود میبالند. میتوان از همه چیز نوشت. از همهی آوازی كه در چشم كشتزارهای صبح، بهاری از گلهای گندم را میرقصاند. یا میتوان از تفنگهایی نوشت كه دیگر رؤیاهای كودكانهی كوچهها را نشانه نمیروند. حتی میتوان از همهی دردها و مادرانی نوشت كه دیگر دلتنگیهایشان را در پنهانیهای سرد، زیر روسریهایشان گریه نمیكنند چرا كه امروز اشكها تنها بیقرار یك شادمانیاند.میتوان نوشت، از ابتدا تا به امروز را خط به خط با مرور لبخندهای سادهی یك زندگی نوشت و همیشه نوشت…
اما زندگیتر از همهی واژهها، این نبض آزادیست كه در قلب عابران شهر، نوشتنیترین شعر این سرزمین است. باید نوشت كه اینجا حالا دیگر آزادی از حصار تنگ كلمات روی پلاكاردها و تصور تصویرها به خیابانها آمده، دست در دست كودكان، هر روز بیترس از آتش و دود به سینما «عامودا» میرود برای یادبود كودكان سوختهی آن، جعبهای مداد رنگی و گلی از نرگسهای قندیل میگذارد. حالا دیگر در فرهنگهای لغت به جای همهی كلمات، نامهایی میآیند كه برای آمدن این روز آنچنان زیستند كه باید در مقابل نام به نام آنها بابونهای به رسم بهار و همیشه گذاشت. اینجا درست لحظهی تلاقی انقلاب است با چشم به راهیهای دور. تلاقی انقلاب و زندگی كه تقویمها در هیجان آمدن آن، سالها لحظهها را درد به درد و زخم به زخم شمردند. و آنچنان ساده و تازهست كه زندگی میتواند بی ترس از باتوم و بازجویی، بی آنكه در ایستگاههای بازرسی، قلبها و لبهایش را تفتیش كنند بیآنكه از مسافرانش مقصد و منظور مهرخورده سؤال كنند، میتواند در تمام راهها قدم بگذارد با همسفرانش چای بنوشد و به همهی پنجرهها «روژباش» پیشكش كند.
باید اینجا از مرگ مرزها و ممنوعهای فرسوده نوشت. اینجا مرزها، نه میان دشتها و كوهها، كه تنها به اندازهی یك سیمخاردار یا دیواری میان خیابانهای یك شهر و یا كوچه باغها، كشیده شدهاند. در شمالِِ سیمهای خاردار اینجا، باتومهای وحشی، تركی استانبولی حرف میزنند و یك كوچه آنسوتر زبان شلاقهای بیشرم، سالها با تن گلها و گندم، عربی سلیس و بیلهجهای از جهالت و تجاوز بود. هنوز عاشق شدن پنجرههای دو سوی این دیوار ممنوع است و نجوای شاخهها با شبِ درختان آنسوتر حرام. پاسبان پیرِ محلهی آنسوی سیمخاردار هر روز با وحشت آوار دیوارها از فریاد كودكان انقلاب، پارههای خوابش را به برجك مرزبانی میبرد و خیالهایش را هنوز با دیوار حرف میزند. حالا دیگر بر شانههای زخمی «قامیشلو» درد سالها غریبی «نسیبین» با مارش انقلاب مرهم میگیرد. چرا كه مردمان كنارههای دجله به رسم دیرین این سرزمین به همسایهها لبخندهای تازگی هدیه میدهند و با زبان انقلاب ـ زبان مادریشان ـ به تمام این مرزها میخندند. آنگونه كه ما هم به این مرزها میخندیم با همان زبان همان دل. از شرق تا غرب میان جادهها، راهها و كوهستان، از كرماشان، بوكان و ههورامان تا «دیریك» و «رمیلان» و «عفرین» به جنازهی مرزها و مرگ خندیدیم بیآنكه لحظهای نگران نرسیدن باشیم. چرا كه نشانی راه را از «باور ماكو» اولین گریلای شهید انقلاب غرب كوردستان گرفته بودیم. او كه با عشق به كودكان آزادی و انقلاب خلق، به مرگ خندید. درست همان راهی كه «نوزاد كومار» از «دیریك» تا «سردشت» را به همان عشق آمده بود.
اینجا انقلاب یعنی دوباره زیستن در خاكی كه پیش از این، تلفظ حتی نامش جرمی نابخشودنی است چرا كه حضورت در سرزمین هزارسالهی خویش گناه بود و تاوان. انقلاب در غرب كوردستان تنها یك روایت سیاسی مردان به بنبست رسیدهی سوریه نیست. شباهتی هم به انقلابهای به اصطلاح مخملین و نایلونی و رنگین ندارد، اینجا رنگها به رنگ سرخ شهید است و ریشه در واقعیت سالها مبارزهای دارد كه تنها برای انكارت در سرزمین خویش و برای مرگت، حتی چشمهها را با بتونی از جنس تجاوز و غارت میخشكاندند . انقلاب، اینجا یعنی آكادمیهای سادهای كه دختران جوان، رخت انقلاب میپوشند و فلسفهی رهایی میآموزند. انقلاب یعنی مادرانی كه به كودكان، الفبای آزادی یاد میدهند و برایشان شبانه، قصهی قهرمانان زندان میخوانند. اینجا انقلاب، زیستن دوبارهی هویت، زبان، سرزمین، فرهنگ و دفاع و انسجام ارادهای است كه دیگر نمیتوان آن را به جرم كورد بودن در میان پروندههای سیاه و سیاهچالههای انفال و تجاوز به مرگ محكوم كرد. انقلاب در غرب كوردستان انقلاب خلقیست كه برای آزادی، فهمی از شهادت را زیستهاند.
میتوان تمام روزها و واژهها را دوباره نوشت. سكوت مرسوم دنیا را شكست كه لبهای خاموشیشان را همیشه بر روی حقیقتهای این سرزمین بستهاند و انگار سینههای خالی از قلب آنسوی زمین، تنها عادت خیال سهم خویش از این سرزمین را به تماشا نشستهاند. اما انقلاب كوردستان، انقلاب شكستن دوبارههای تاریك این سرزمین است. اینجا غرب كوردستان است و میان عكسهای شهید بر دیوار كوچهها نوشتهاند:
«آزادی پیروز خواهد شد…»