پژاک؛ ساختار، اهداف، ایدئولوژی و پارادایم
پژاک چه میخواهد؟
1- مقوله حزب و تحزب: مقوله حزب نزد پژاک بنا به مبانی و اصول ایدئولوژیک و پارادایمی مبتنی بر یک فلسفه و منطق خاص با تحزب معمول بینالمللی تفاوت دارد. اصول سیاسی، اجتماعی، انسانی، اقتصادی، نظامی، محیطزیستی، اخلاقی و غیره از منظر ساختاری، شاکله یک حزب را معین میسازند که تاکنون در سطح جهانی مطابق معیارها و اصول ساختاری در کمتر حزبی ظهور کرده. بعبارتی همه احزاب بصورت ناقصالخلقه، اصول ساختاری را عملی نساختهاند. تحزب یعنی ساختن حزب مدرن و انسان فرهیخته که البته امری بسیار سخت است. بنابراین هر تشکلی اجازه آن را ندارد خود را به آسانی حزب بنامد. پژاک که از جنس احزاب آپویی است، توانسته بسیاری از اصول حزبی را فراسوی ساختارهای متعارف بینالمللی غلط، رعایت نماید. احزاب آپویی درصدد رسیدن به کمال آن اصول تحزب هستند. بنابراین هر حزبی را نمیتوان حزب نامید زیرا از اصول تحزب برخوردارنیست.
2- نام حزب: پژاک اختصار نام کامل «حزب حیات آزاد کردستان» است.
3- رهبر حزب: رهبر پژاک «عبدالله اوجالان» میباشد زیرا اصول و معیارهای واجد شرایط برای رهبریت خود و خلقکُرد را در شخصیت ایشان بازیافته است.
4- پرچم: نشان حزب، زمینهای مستطیل شکل است که نیمه بالایی آن سرخرنگ و نیمه پایینی به رنگ سبز میباشد. در زمینه سرخرنگ آن نیمخورشیدی با ۱۵ اشعه کوتاه(به مناسبت ۱۵ فوریه) و ۱۶ اشعه بلند(به نشانه روز آغاز قیام شرق کردستان) قراردارد. کلمه PJAK با حروف لاتین در نیمه سبزرنگ به صورت خطی مستقیم با رنگ زرد نوشته میشود.
5- رابطه کودار و پژاک و تفاوتها: پژاک حزبی ایدئولوژیک پیشاهنگ مبتنی بر پارادایم، ولی کودار یک سیستم یا نظام دمکراتیک وسیعتر از حزب اما متکی بر پارادایم آپویی میباشد که میتواند چندین حزب و نهاد و یا سازمان را دربرمیگیرد بگیرد. کودار، نظامی مختص برای خلق کُرد و سایر خلقهاست زیرا تاکنون خلقها از داشتن چنین نظامی که مختص به خود آنها باشد، محروم بودهاند و پارادایم را در قالب پدیده دمکراسی اجرایی میکند. در نظام کودار، پژاک حزب پیشاهنگ در راستای پیشبرد سیاست دمکراتیک میباشد. مسئول گسترش و توسعه حیاتی آزاد و جامعهای دمکراتیک است. در چارچوب اساسنامه و آییننامه داخلی خویش به سازماندهی و پیشبرد فعالیتهایش مطابق اهداف مشروح در برنامه و اساسنامه میپردازد. همه احزاب و سازمانها و جنبشهای شرق کردستان و ایران میتوانند همانند پژاک در نظام کودار مشارکت جویند.
6- ساختار حزب: الف – کنگره: بالاترین ارگان تصمیمگیری است. ب – ریاست مشترک: متشکل از یک زن و یک مرد است. پ – مجلس. ت- نهادهای حزب و شیوه سازمانبندی: متشکل از شاخه زنان با نام «مجلس زنان پژاک» و شاخه جوانان با نام «جامعه جوانان شرق کردستان(ک.ج.ر)».
کمیتهها:
کمیته رسانه و مطبوعات: از دیدگاه پژاک رسانه صرفا «بیطرف» تعریف نمیگردد و در کنار خصوصیت بیطرفی، اکیدا ویژگی «رسانه آزاد» اولویت بیشتری دارد. بیطرفی صرف تعریف ناقص از رسانه است. وجهه «آزاد» بدان معناست که به حقیقتسازی در راستای آزادی نوع بشر در خارج از چارچوبهای قدرت، سلطه و استثمار و بیارادگی، اهمیت دهد. هژمونی رسانههای دول ابرقدرت جهان به قصد حاکمیت بر خلقها را نمیپذیرد و در برابر آن آلترناتیوی را ارائه میدهد.
کمیته دیپلماسی: سیاست، شکل ممتمرکزشده ایدئولوژی و پاردایم است. از این روزنه، پژاک بر مبنای پارادایم ملت دمکراتیک و تابع اصول سیاست دمکراتیک توأم با مبانی اخلاقی به فعالیت میپردازد. هر عملکرد پراگماتیستی و منفعتطلبانه بیقاعده به زیان جوامع، گروهها و تشکلات دیگر را عمل دیپلماتیک نمیداند. در روابط خارجی، ایجاد اتحاد با احزاب و سازمانها را بر منفعت حزبی ترجیح میدهد و با هرگونه فاشیسم و سرمایهداری و پراگماتیسم بیقاعده مبارزه میکند. اصل دیپلماسی را اتحاد خلقها تلقی میکند. در راستای دمکراتیزهکردن سیاست، به دیپلماسی اجتماعی و بومی – خلقی فراتر از برقراری روابط با دول منطقهای و جهانی اولویت میدهد. در پروسه آزادی، برقراری روابط دیپلماتیک با دول و قدرتهای جهان را در صورت عدم تباین با منافع خلقها و جوامع و منجر نشدن به استثمار و استعمار ردنمیکند و ایدئولوژی را به مسئله مانعساز مبدل نمینماید.
کمیته آموزش: مقوله آموزش یکی از اصول پایهای در تحزب و خودسازی انسان برای آزادی یک جامعه است. هر حزبی بدون آموزش مطابق پارادایم، ایدئولوژی و فلسفه، ناقص تلقیمیگردد. آموزش شرط بنیادین برای برساخت انسان اجتماعی میباشد. کمیتهی آموزش پژاک با این نگرش و برداشت سعی در آموزش اعضا و جامعه مینماید.
کمیته سازماندهی؛ پژاک در راستای آزادی و پیشرفت جوامع انسانی مبارزه میکند ولی پروسه آن را از خلقکُرد آغازکرده و لذا خلق کُرد در شرق کردستان را نیز متشکل از کرمانج، هورامی، کلهر و لر میداند. ساختار و شیوههای سازماندهی گزاره کامل از میزان «تکوین حزبی» یک حزب دارد. شیوههای سازماندهی مستقیما برخاسته از ساختار حزب غیردولتگرایانه است و سازماندهی تمامی اقشار و تودهها و طبقات خلق با ایدئولوژیها و اعتقادات متفاوت را دربرمیگیرد. شیوه سازماندهی خودویژه احزاب آپویی شبیه هیچ حزبی نیست. حزبی که نیروی خود را از مفاهیم قدرت و ثروت برگیرد، از چارچوب مفهوم سازماندهی که لاجرم مختص خلق و خلقیبودن است، خارج میگردد. معیار سازماندهی در پژاک، میزان مشارکت خلق است. نیروی گریلا و خلق دو ستون سازماندهی برای وقوع قیام و انقلاب هستند. شیوههای کلاسیک سازماندهی در سطح جهان دیگر پاسخگو نیستند.
کمیته انضباطی: هر حزب و جامعهای به انضباط و نظم مبتنی بر عدالت اجتماعی غیردولتی نیازدارد. ساختار و رویه آن نیز خارج از نرمهای حقوق متعارف در پدیده دولتگرایی است. حقوق و قانون پاسخگوی نیازهای انسان برای تحقق انضباط و عدالت معطوف به آزادی مطلوب، نیست. قوانین مربوط به انضباط حزب، درونسازمانی است و اصول آن برای جامعه متفاوتتر و گستردهتر میگردد.
7- اهداف: هدف بنیادین پژاک، پیروی از سیاست دموکراتیک در چارچوب سیستم کنفدرالیسم دمکراتیک و خودمدیریتی دمکراتیک برای سازماندهی خلق به منظور برساختن «ملت دمکراتیک» است. بنابراین همه امکانات، مفاهیم و راهکارها را در خدمت هدف بزرگ یعنی «ملت دمکراتیک» قرارمیدهد. در این راستا از مسیر حل مسئله کُرد و مبارزه برای آن، به همان هدف میرسد. دفاع مشروع را برای همان منظور به انجاممیرساند. این هدف، مستلزم دمکراتیزهکردن ایران و برقراری روابط دمکراتیک و متحدانه با سایر خلقها، نیروها و کشورهاست. در رأس مبارزات آن نیز آزادی زن و نجات محیطزیست را سرلوحه قرارداده و پدیده دمکراسی را هم در کانون روابط کردستانی، منطقهای و جهانی جای میدهد.
8- استراتژی، برنامه و تاکتیک: پژاک اساسا بهمثابه یک نیروی جنبشی عمل میکند. بدان معنا که سعی در اتحاد و همکاری با سایر نیروها و احزاب دارد نه جنگ و حذف آنها. در زمینه استراتژی و برنامه شفاف است و اگر اشتباهی روی دهد، در نوع تاکتیکها در حین عمل خواهدبود. استراتژی پژاک، حل مسئله کُرد و جامعه انسانی با تکیه بر برنامههای سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک – پارادایمی منطبق بر اصل دفاع مشروع میباشد که در هدف بنیادین آن باید به برساخت ملتدمکراتیک ختمگردد. برای جامعه، زنان، جوانان، اکولوژی، سازمانها، نیروها، ادیان، اقشار و تودهها و خلقها برنامههای معین و دمکراتیک دارد و میکوشد روزانه با اتکای بر تاکتیکهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، سازمانی و حزبی همه برنامهها و پروژههایش را عملی نماید. آزادی کُرد و کردستان، خلقهای ایران، خاورمیانه و سایر خلقهای تحت ستم در اهداف و برنامههای کوتاهمدت و درازمدت پژاک ریشهای هستند.
9- دفاع مشروع: پژاک و نیروی گریلای آن، نیروی دفاع مشروع و خوددفاعی( دفاع ذاتی) خلقکُرد هستند. نظام ایران هم یک نظام جنگ و ملیتاریسم (ارتشسالار) انحصارگر با هدف اعمال فشار و استثمار میباشد که بصورت جعلی یک ملت ارتشسالار ایجاد نموده. نظامیگری آن نیز گستردهترین انحصار ثروت و قدرت است. سهگانه انحصارگری نظامی، اقتصادی و ایدئولوژیکی نهایتا یک کل را علیه جامعه، اکولوژی و زن تشکیل میدهند و خلعسلاح مینمایند. همه اینها درحالیست که در دویستسال گذشته خطر نابودی فیزیکی خلقکُرد را تهدید کرده. لذا ارتشهای نظامها و دول حاکم بر کردستان در مراتب ظالمانهتر، خلعسلاح و حذف فیزیکی یا فرهنگی کامل خلقکُرد را آمال خود تعیینکردهاند. باتوجه به اصل خوددفاعی هرجانداری، خلقمان که با نسلکشی فرهنگی و گاه فیزیکی روبرو است، نیاز مبرم و طبیعی به اصل حیاتی دفاعمشروع دارد. این اصل آلترناتیو اصل جنگ در نظام سرمایهداری و دولتگرا میباشد که فاشیسم، حاکمیت آن را در چنگدارد. دفاع مشروع صرفا برای دفع تهاجمات دشمن نه بلکه اساسا جهت کسب حق خودمدیریتی دمکراتیک خلق میباشد که اگر نظامهای حاکم بر کردستان از راه مذاکرات دمکراتیک آن را پذیرفتند، فبها اگرنه توسل به دفاع مشروع آکتیو لاجرممیگردد. در شرایط کنونی ایران هر سازمانی اگر فاقد بعد دفاع مشروع آکتیو باشد، قادر به حفاظت خویش در برابر اقدامات رژیم ملیتاریستی نخواهد بود. بنابراین تمدن دمکراتیک مدنظر پژاک نظام دفاع ذاتی یا خوددفاعی را برای حفاظت از جامعه در برابر ملیتاریسم تمدن مرکزی ـ دولتگرا شکل میدهد. احزاب و قیامهای قدیم کُردی به خاطر فقدان نظام خوددفاعی قوی شکست خوردند. خلقکُرد بدون آن به آزادی دست نخواهدیازید.
10- مقولات رهبر، خلق و حزب: مفهوم رهبر با ریاست بسیار متفاوت است. رهبر یک پیشتاز و پیشاهنگ است که اصول تحزب و انسان انقلابی و متعهد به جامعه را در شخصیت خود رعایت مینماید. ممکن است رهبر بنا به شرایط سیاسی و نظامی، فرصت حضور در مناسب عملی سیاسی و مدیریتی را نیابد ولی حضور وی در قوالب اندیشه (نظری) و پارادایمی همیشگی باشد. رهبر، آوانگارد و نوآور است و از منظر ایدئولوژیک و پارادایمی به جای تقلید ناهنجار و زیانآور، مطابق فرهنگ و خصوصیات جامعه خویش یک فلسفه خاص برای حیات وضع میکند. رهبر مستقیما از آن خلق است و حتی حزب او میان وی و جامعه قرارنمیگیرد. جامعیت فکری در زمینه علوم، فلسفه، ایدئولوژی و پارادایم که سیاست، جامعهشناسی و غیره را دربرمیگیرد، یک رهبر را شکل میدهد. یک خلق تحت ستم غیرممکن است بدون وجود رهبر به آزادی دستیابد زیرا برای وصال به آزادی، حقیقتسازی نوین بجای حقیقتهای کهنه نیاز است و وظیفه یک رهبر توانا، همان حقیقتسازی است برای یک خلق. حزب نیز ساختاری است که حقیقتها را عملی میسازد.
11- بنیان نظری و بنیان عملی: بنیان نظری به معنای وضع پارادایمی خاص برای تبیین کل تاریخ، جامعه انسانی، جهان هستی و همه علوم انسانی و محیطزیستی میباشد. بنیان عملی از این حیث اهمیت ساختاری دارد که بدون بنیان نظری ناقص و بیهوده میماند. از این حیث اتحاد دانایی و عمل برای تحزب و تکوین حزبی شرطی گریزناپذیر است. آزادی یک خلق و میهن بدست یک حزب به ساختارهای مدرن مبتنی برپایههای نظری و عملی غیرمقلد و اصیل فرهنگی و انسانی استوار میباشد. در جهان امروز، بنیانهای نظر و عملی متفاوت بصورت دستهبندی گرایشهای سوسیالیستی و سرمایهدارانه شناخته میشوند. پارادایم همه جوانب شناخت در خصوص همه هستیهای جهانی و انسانی را نظرا دربرمیگیرد. برای مثال در چارچوب ساختار خودویژه، پدیده دولت به سرمایهداری نسبت مییابد ولی پدیده «خودمدیریتی دمکراتیک» در نقطه مخالف آن، در ساخت و بافت سوسیالیستی جای میگیرد.
12- نوع پارادایم: پاردایم پژاک همانی است که از سوی رهبر آپو بصورت «جامعه دمکراتیک و اکولوژیک مبتنی بر آزادی زن» فرموله گشته. آزادی سهگانه «جامعه، زن و اکولوژی» سرفصل تمامی اندیشهها و فعالیتهای پارادایمی است زیرا این سه در شرف زوال به دست نظام سرمایهداری دولت- ملتی و مرکزگرا میباشند. در اولویت عملکردها برای برساختن جامعه نیز مفهوم «دمکراسی» قراردارد و ایدئولوژی به معضل و مانع مبدل گردانده نمیشود. در این رویه، دیالکتیک «تز، آنتیتز و سنتز» را برای نابودی نیروها، احزاب، دولتها و سازمانها نه بلکه برای «متحدساختن» همه آنها و دمکرانیزهکردن رفتارهایشان وضع مینماید. از اصول پارادایم سنتی مطلقگرا و دولتگرا و نژادپرستانه و یا متعصبانه دوران نظام سرمایهداری و علم پوزیتیویسم دگماتیک خود را رهانیده و بر پایههای دیالکتیک کوانتومی و علم روز خود را تجدیدبنا کرده. لذا در بنیان آن «دفاع مشروع و صلح» جایگرفته نه «جنگ و حذف». غایت این پارادایم نیز برساخت ملتدمکراتیک با رعایت تمامی اصول ذکرشده است. در پارادایم فکری پژاک «جنسیتگرایی»، «ملیگرایی»، «علمگرایی پوزیتیویستی» «دینگرایی» جایی نداشته و فرد نیز تنها در سایهی «اتحاد فکر و ذکر و عمل» قادر به کسب شخصیتی حقیقی است که بتواند از طریق آن در راه «حقیقت» قرار گیرد. هدف این پارادایم برقراری مقولهی «صحیح، نیک، زیبا و ازاد» در سطح شخصیت، فرد، جامعه و طبیعت و روابط انسانی و کیهانی است. پژاک معتقد است که «سوسیالیسم دموکراتیک» میتواند انسان را به انسانیترین نقطهی ممکن در روابط انسانی و روابط انسان-طبیعت برساند. با لحاظ جوانب فردی انسان، گرایشات عامدانه و سیستماتیک «لیبرالیستی» را به باد انتقاد میگیرد. بجای گسست و شکاف، فرد و جامعه را درهم میآمیزد. تأکید میکند که راه رسیدن به سوسیالیسم نیز از مسیر دمکراسی میگذرد.
13- مسئله آزادی زن: بدون آزادی زن و رهایی زنان از چنگ نظام مردسالار جهان کنونی و بدون اعتقاد به این اندیشه آزادیخواهانه، هیچ حزبی در چارچوبهای یک حزب اصیل و حقیقی جای نمیگیرد. پژاک حزب آزادی زنان است زیرا بدون آن، آزادی جامعه موهومی خواهدبود. در حق مدیریت و سهیمشدن در سیاست و سایر حوزهها، برابری کامل حقوق بصورت ۵۰ به ۵۰ را رعایت مینماید که فراتر از حدنصابهای قانونی جهانی است. جریانهای جهانی فمینیستی اگرچه یک ارزش مبارزاتی تلقیمیگردند، اما از حیث مبانی فکری و شیوه عمل انقلابی و ساختار مبارزاتی با انتقاداتی سخت از جانب جنبش آپویی روبروهستند، این انتقادات در راستای تعالی است و نه نفی و انکار. مفهوم جنسیتگرایی زن و یا مرد هر دو مردود هستند و به جای آن از مفهوم «آزادیزن» استفاده میشود. مناسبات مردسالارانه بصورت مخرب بر خود حوزههای جامعه و اکولوژی هم حاکم میباشد، بنابراین بدون آزادی زن، جهان مردها تغییر ذهنیتی به خود نخواهددید و جامعه و اکولوژی هم آزاد نخواهندشد. پدیده آزادی زن تاکنون یک حلقه گمشده و یا بسیار ضعیف در ساختار احزاب کُرد و جهانی بودهاست؛ از این منظر، جنبش آپویی خاصه پژاک در سطح جهانی حرفها برای گفتن دارند.
14- دمکراسی: مفهوم و عمل دمکراسی ستون اصلی جنبش آپویی از همان ابتدای ظهور بوده. پس از تغییر ریشهای پارادایم از جانب رهبر آپو که نتایج آن از سال ۱۹۹۹ به بعد در امرالی اعلامگردید، رهبری، «دمکراسی» را کانون همه مبارزات خود قرارداد و در درجه دوم «سیاست» را. تأکید کرد که اصولا راه سوسیالیسم از دمکراسی میگذرد و این را اصل پارادایم خود قرارداد و بصورت پاردایم «تمدن دمکراتیک» در مقابل «تمدن مرکزگرای سرمایهداری» ارایه داد. دمکراسی، ذهنیت تعیینکننده نوع رفتار انسانها، گروهها، قدرتها، کشورها و جوامع با یکدیگر محسوب میگردد. دمکراسی، یعنی احترام به اراده آزاد، تصمیمگیری آزادانه و انتخاب حیات آزاد دیگران. فرم سیاسی خودمدیریتی دمکراتیک نیز گزاره از دمکراسی اصیل و حقیقی دارد اگرنه زورگویی، بردگی و جنگ رویمیدهد. تمدن دمکراتیک در مقابل تمدن مرکزگرا ارایه آلترناتیوی برای جامعه است و مرکزگرایی، دولتگرایی، لیبرالیسم، سرمایهداری، اقتصاد سیاسی لیبرال، مردسالاری و دخل و تصرف ظالمانه در محیطزیست با هدف سودجویی و قدرتطلبی، همه با مفهوم دمکراسی منافات دارند. دمکراسی و خودمدیریتی هرگز با پدیدههای دولت، قدرت و سود جمع بستهنمیشوند. نباید مدل رهیافت دمکراتیک را شکل تحولیافته فرمهای فدرال و کنفدرال دولت- ملت تکساخت یا یونیتر تصور نمود. شکل فدرالی یا کنفدرالی دولت –ملت، راهحلی دمکراتیک نیست. دولت- ملت بیانگر نفی قطبهای جهانی و بومی اجتماعات است بعبارتی با دمکراسی جهانشمول و بومی ضدیت دارد.
15- مدرنیته دمکراتیک، مدرنیته سرمایهداری و عناصر آنها: مدرنیته از نظر اصطلاحی به معنای عصر، عصر نو و برساختهای نوینتر میباشد. اصطلاح «مدرنیته سرمایهداری» صحیح نیست زیرا با جامعه در تضاد است، لذا رهبر آپو آن را بصورت مشروط بکارمیبرد. مدرنیته سرمایهداری دارای سه عنصر «بیشینه سود؛ دولت- ملت و صنعتگرایی» میباشد. سرمایهداری، دزد خانه است که کل انحصارات را در قالب ثروت، قدرت و دولت تصاحب مینماید. عناصر مدرنیته دمکراتیک نیز «اقتصاد کمونال؛ ملت دمکراتیک و صنعت اکولوژیک» هستند. انواع مدرنیتهها همیشه در ادوار مختلف تاریخ وجود داشتهاند. دوره نوسنگی نمونهای بارز از باران مدرنیتههاست. نظام سرمایهداری سعی میکند مدرنیته را یگانه جلوه دهد که آن هم مدرنیته سرمایهداری است و تحملندارد در کنار آن مدرنتیهای دیگر به شیوهای متفاوت موجودباشد. سوسیالیسم رئال و حتی احزاب سنتی کُرد نتوانستند به مدرنیتهای غیر از نوع سرمایهداری آن در زمانه، بیاندیشند. از نظر رهبر آپو دو مدرنیته در یک زمانه میگنجد: مدرنیته دمکراتیک در نقطهمقابل مدرنیته سرمایهداری. کاپیتالیسم، مدرنیته را به وجودنمیآورد، بلکه برعکس، مدرنیته به عنوان عصر خودویژه طبیعت اجتماعی به وجود میآید. اما انحصارهای فشار و استثمار بهمثابه شهر، طبقه و دولت، پس از شکلگیری، درصدد برمیآیند تا مهرشان را بر شیوه حیات دوران خود زده و آن را متعلق به خویش سازند. سرمایهداری نیز همین کار را کرده. بنابراین عناصر سهگانه مدرنیته دمکراتیک جهت زدودن آثار مخرب هر سه عنصر مدرنیته سرمایهداری جریان مییابند.
16- ماهیت کنفدرالیسم: کنفدرالیسم و کنفدراسیون به شیوه بنیادین یک نظام غیرمتمرکز است و تابع یک دولت مرکزی نیست و هیچ مرز جغرافیایی اجباری را نمیپذیرد. از کنفدرالیسم و خودمدیریتی برای رسیدن به هدف اساسی یعنی «ملت دمکراتیک» استفاده میگردد. کنفدرالیسم به مثابه بدن و ملت دمکراتیک بهمثابه روح است. کُردها از میان «دولت یونیتر»، «فدرالیسم متعارف جهانی» و «کنفدرالیسم» مورد سوم یعنی کنفدرالیسم را انتخاب میکنند و این مطلوب پژاک است. مقولات جنسیتگرایی زنستیز و مردسالار، ملیگرایی، دولتگرایی، حکومتگرایی دستجات خاص، نژادپرستی و میهنپرستی رد میگردد. دمکراسی و کنفدرالیسم، دولتی نیستند پس با جمهوریت متفاوتند. کنفدراسیون کُرد بجز در زمینه دفاع خارجی و دفاع از مرزها و هماهنگیهای اقتصادی و تجاری، در مابقی موارد بصورت درونی و مستقل به مدیریت و اداره جامعه خود خواهد پرداخت. کنفدرهها و کنفدراسیون از چندجزء تشکیل میشود که از کمون تا مجالس شهر و روستا و ایالات را دربرمیگیرد و یا میان دو یا چند کشور و قاره وضع میگردد. رابطه با دولت مرکزی صرفا در حد ایجاد هماهنگی در کلانموضوعات میباشد. با حذف مرکزگرایی، به تمامیت ارضی یک کشور دست نمیزند و مقولاتی چون تجزیهطلبی را به مسئله مبدل نمیکند. بجای تقسیم قدرت و یا تصاحب آن، بطور کلی کانونهای قدرت و انحصارقدرت را فرومیپاشاند. مفهوم قدرت طوری است که با دولت تفاوت دارد و در جامعه شایعتر میباشد. دولت صرفا بیانگر هویت قدرت محدودتر و قاعدهمند ملموس میباشد و شکلی از قدرت است. هم با دولت و هم با مفهوم مدیریت تمایز فاحش دارد. برخی احزاب و دول با استفاده از نظامهای دولت- ملت و با ساختارهای جمهوریخواهی به حاکمیت چنگمیزنند، اما پژاک خودمدیریتی را بعنوان فرم سیاسی پذیرفته و بجای حاکمیت و حکومت، بکارمیگیرد و جمهوریخواهی را سیستمی دولتگرا و برساخته ایدئولوژیهای آن میداند که باید طالبان آن، آن را دمکراتیزه نمایند، ولی خود پژاک کنفدرالیسم و خودمدیریتی را برگزیده. جمهوری فرمی از دولت است و با دمکراسی اصیل فاصلههای زیادی دارد. مفهوم جمهوری با دمکراسی یکسان نیست و همیشه و لاجرم دولت- ملت هم تلقی نمیگردد. جمهوری مبتنی بر نظام نمایندگی است که آن نیز در چنگ الیتهای خاص میباشد و از این حیث با کنفدرالیسم و خودمدیریتی در تضاد است، بنابراین درصورت دمکراتیزاسیون میتواند ابقا یابد. پژاک با پیشاهنگی خود در درون نظام و سیستم کودار همه برنامهها و اهداف خود را بصورتی که بیان شد، عملی میسازد. تکثر مدیریتی را قبول دارد و تکحاکمیتی را برنمیتابد. از نظر پژاک ایران میتواند ارادهمندانه نظام فدرالیستی را برگزیند ولی کُردها میتوانند کنفدرالیسم را بناکنند. هر ملتی در ایران و شرق کردستان آزاد است کدام را انتخاب نماید ولی معیار مشترک، باید دمکراسی باشد اگرنه به تنازع و خصومت منجر خواهدشد.
17- خودمدیریتی دمکراتیک: اگرکنفدرالیسم را به مثابه روح در نظر بگیریم، «خودمدیریتی دموکراتیک» جسم آن محسوب خواهد شد. این مدل با حکومت تفاوت دارد و اساسا فرم سیاسی مدیریت یک جامعه میباشد. کنفدرالیسم جایگزین دولت و دولت- ملت و خودمدیریتی جایگزین حکومت در تحول ساختارین محسوبمیگردند. در این مدل دیگر نمیتوان حقوق را بجای اخلاق و «دولت» را بجای «سیاست» جایگزین نمود. در این مدل ترجیح این است که همه احزاب سیاسی و سازمانهای مدنی در خودمدیریتی دمکراتیک مشارکت نمایند. مدیریت سیاسی از آن سازمانهای مدنی هم هست و حق مشارکت در تصمیمگیریها را دارند. احزاب سنتی کُردی و جهانی به نوعی در مسیر انحراف هستند وقتی «الگوبرداری آنها از قدرت به معنای عمومی و قدرت دولتی بطور اخص» میباشد. درحالی که احزاب خاصه احزاب سوسیالیستی تنها پیشنمونهای از جامعه دمکراتیک هستند، همه آن نیستند. هر حزب درصدد کسب هویت از طریق قدرت و قدرت دولتی برآید، به منزله این است که بازهم میخواهد یک رژیم سلطهگر دیگر را ایجادنماید. انقلابات تاریخی به همین دلیل به زوال رفتهاند. خودمدیریتی یک وضعیت مدرنتر است که مبری از تمامی نظامهای دولتگرا و قدرتگرای تاریخی و معاصر است. عملکرد پژاک هم مطابق اصول ذکرشده جامعه نوین را شکل میدهد. جوامع بشری یا با توسل به خودمدیریتیها موجودیتشان را از زوال نجات میدهند یا با اتکای بر نظامهای دولتی و دولت- ملتی قدرتگرا(لاجرم مرکزگرا هم هستند) زوالشان را رقم میزنند. بنابراین، از برخی منظرهای دیگر، خودمدیریتی، مدیریت جامعه را به اراده خود خلق میسپارد و این اصل بنیادین میباشد.
18- کمون و خانواده: شرط برساختن ملت دمکراتیک، تشکیل کمونها است. درصورت وجود کمون، جامعه آزاد و اجتماعگرا وجود دارد اگرنه احتمال درافتادن به ورطهی بردگی بسیار بالاست. هر فرد جامعه لازم است در یک یا چند کمون عضو شود. در این مدل هرم مدیریتی جامعه دمکراتیک از پایین به رأس است و از کمون شروع و به مجالس روستا و شهر و مدیریت کنفدراسیون و فراتر نیز میرسد. کمون ساختاری کاملا متفاوت با مجالس و مدیریتهای کنفدراسیونی است زیرا از همه افراد جامعه تشکیل میگردد و دمکراسی مستقیم و رادیکال بیواسطه را اجرای مینماید. اگر چه کمونها مدیریتهایشان را انتخاب میکنند اما یک ساختار فراتر از نظام شورایی دارد زیرا تصمیمگیرنده خود اعضای آن هستند و مدیریتها صرفا سخنگو و نیروی اجرایی میباشند. تمامی امورات اقتصادی، سیاسی، نظامی ـ امنیتی، محیطزیستی، فرهنگی و … را خود وضع و مدیریتمینماید، پس انواع کمونهای اقتصادی، سیاسی، مالی، تولیدی و خدماتی برساخته میشوند. فرد- شهروند آزاد باید بعنوان سازش دمکراتیک میان دولت و کنفدراسیون کُردی تعریف نوین شود و هم شهروند ملت دمکراتیک و هم دولتی است که البته خودمدیریتی دمکراتیک کُردی را پذیرفته. بدون تغییر ساختار امروزین و سنتی خانواده، قطعا نمیتوان کمون مطلوب و ایدهآل را برساخت. خانواده مدرن، سنگ بنای کمون است. لذا لازم است نوع روابط میان مرد و زن و فرزندان تغییردادهشود چون که در روابط سنتی اراده آزاد از اعضاء سلب میگردد و نفع آن عاید نظام سلطه دولتی میشود. مدرنیته سرمایهداری امروز در سطح جهان بردگی را برای زنان و فرزندان رقمزده است. برای رهایی از این چنبرهی قدرتمحور خانواده مردسالار باید به خانواده آزاد مبتنی بر تصمیمگیری آزادانه و ارادهمند زنان و فرزندان تغییر یابد که در آن تعهدات متقابل مرد و زن و فرزندان بصورت اخلاقی و سیاسی خواهدبود.
19- قرارداد اجتماعی و قانون اساسی، تفاوت آنها: قانون اساسی درپی کسب مشروعیت تسلط حکومت و دولت بر فرد- شهروند است. نوعی قواعد بردگیساز تلقی میگردد. قرارداد اجتماعی چیزی است که با رضایت همه اعضای جامعه از پائین وضع میگردد و بصورت یکطرفه و سلطهگرانه نیست. نوعی پیمان دو یا چند طرفه است. حکم آیات مقدس را ندارد. قرارداد اجتماعی همانند قانون اساسی با توسل به اجبار و خشکآئینی بر شهروندان حکمنمیراند. یک قانون مطلقگرای پوزیتیویستی نیست و انعطافپذیر است. قانون اساسی برعکس آن، یک موضوعیت و مشروعیت دولتی از جانب بالا و رأس هم هست که بر جامعه تحمیل میگردد. پس اصولا قرارداد اجتماعی در سیستم کنفدرالیسم و خودمدیریتی دمکراتیک، مدعی نوعی اقتدار نمیگردد درحالی قانون اساسی دولتی مدعی میگردد. فرد با نشاندادن توافق آزادانه نسبت به قرارداد، درواقع امورات اجتماعی خود را تنظیم مینماید و آزادیهای اجتماعی با رعایت حقوق دیگران را کسب میکند. هرجا مبانی قرارداد به مشکل یا بنبست خورد برخلاف قانوناساسی که ثابت اجباری تصور میشود، لازماست فورا تغییر یابد تا جامعه بلاتکلیف نماند و حقوق تضییع نگردد.
20- ملت، ملت دموکراتیک و ابعاد نهگانه آن: ملت، فرمی است که در قرون معاصر پس از فرمهای طایفه، قبیله، عشیره (اتنیک) و قوم شکل گرفته. بنیانهای آن در دوره قرونوسطی از سوی تئوریسینهای دولتملی و وطنسازان ملیگرا پایهریزیشد اما در آن دوران هنوز ساخت قوم غالببود. در دوران سرمایهداری خاص انگلستان بصورت دولت ـ ملت درآمد و برای هر اتنیسیته و ملیتی یک دولت- ملت درنظر گرفته شد. باید توجه داشت، این تصور که ملت را سرمایهداری ایجاد نموده اشتباهترین است زیرا مثل آن است که سرمایهداری را جامعه تصور کنیم درحالی که جامعه سرمایهداری اصطلاحی غلط است، زیرا جامعه به اشکالی همچون دمکراتیک یا اقتصادی میتواند وجود داشته باشد. از حیث مناسبات اجتماعی، ملت عبارت است از مجموع مناسبات یا پدیدهای اجتماعی که پیرامون «آگاهی قبیلهای + آگاهی دینی + اتوریته مشترک سیاسی + بازار» ایجاد شده است. میتوان این را «جامعه ملت» عنوان کرد. تکوین ملت با مقوله تشکیل دولت یکی نیست. اینکه فقط زبان و فرهنگ ملت را شکل میدهند، رویکردی تنگنظرانه است. باید «برخورداری از ملت» را به منزله یک وضعیت طبیعی اجتماعی تلقی نمود. وقتی یک ملت با سیاست درآمیخته میشود ایدئولوژی ملیگرایی به میان میآید که آخرین ایستگاه سیاست ملی آن، قدرت فاشیستی خواهدبود. از اینجا به بعد اقتصاد، دین و ادبیات و مقولاتی دیگر به آن ملتپرستی فاشیستی دامن میزنند. نهایتا «دین ملیگرایی» ظهور میکند. در تصور عام، واژه ملت به جمعیتی از انسانها گفته میشود که دارای یک زبان، تاریخ، فرهنگ و سرزمین واحد هستند، در معنای خاص اما ملت متشکل از جمعیتهای قومی یک کشور در درون مرزهای جغرافیایی آن معرفی گشت، طوری که برای مثال خلقهای متفاوت از قبیل فارس، کُرد، ترک، بلوچ، عرب و غیره در ایران، یک «ملت واحد» در چارچوب دولت-ملت تلقیمیگردند و زبان، تاریخ، فرهنگ و عناوین متعلق به فارسها در ایران بر سایر ملتها تحمیل میشود. یا یک ملت واحد در درون جغرافیای یک کشور ملت واحد تلقی میشود و یا عناوین یک ملت واحد بر سایر ملتهای درون یک کشور قالب میگردد که در هر دو صورت ساختار و منظورها یکی و سلطهگرانه است. در دولت- ملت سرمایهدارانه، مواردی از قبیل «ملیت، دین، پرچم، تاریخ، فرهنگ، زبان، مذهب، جغرافیا و هویت واحد یک ملت» بعنوان معیار در ایجاد ملت دخالت داده میشوند، اما هیچیک از آن موارد در برساخت ملت دمکراتیک مد نظر رهبر آپو و پژاک بعنوان معیار درنظر گرفته نمیشوند، جز «ذهنیت آزاد و مشترک مبتنی بر دمکراسی». یک جمعیت انسانی دارای زبان واحد و تاریخ و فرهنگ مشترک همچو کُرد یا فارس میتوانند یک ملت دمکراتیک واحد را تشکیل دهند و یا با رضایت خود دو یا چند قوم و ملت درهم ادغام شوند و «ملت ملتها» را تشکیل دهند. پژاک صراحتا مخالف وجود ملت با ساختار سرمایهدارانه و لیبرالی سلطهگر است که حقوق ملتهای دیگر را تضییع میکنند و به جای آن، ملت دمکراتیک را قبول دارد. از نظر پژاک، ملت فقط با استفاده از ذهنیت و آگاهی تعریف میشود، پس معیارهای زبان، دین، فرهنگ، بازار و مرز سیاسی تعیینکننده نیستند یا بعبارت صحیحتر دخالت داده نمیشوند. بنابراین یک ملت یا همه ملتهای داخل یک کشور میتوانند با اتکای بر ذهنیت مشترک به تصمیمگیریهایی برای ایجاد ملت، خودمدیریتی و جامعه مشترک اقدامکنند. البته احزاب و دولتهای سنتی ادغام دو یا چند ملت برای تشکیل ملت واحده را ردمیکنند. پژاک با ملت بهمثابه مفهوم خام نه بلکه با ملت منسوب به دولت- ملت مخالفت میکند و ساختار ملت دمکراتیک را قبول دارد.
21- مفهوم خلق و فرق آن با ملت: شرح تفاوت میان دو مفهوم خلق و ملت ضروری است. از حیث لفظی «خلق» به معنای «آفریده شده» است ولی از منظر تعبیر به معنای «یک جامعه همگرا و نه فردپرستانه». خلق یک معنای عام در مورد جمعیتهای انسانی است که به نژاد، دین، مذهب، زبان، تاریخ، فرهنگ و غیره کار ندارد. میتوان از مفهوم آن بجای قبیله، عشیره، قوم و ملت هم استفاده کرد. به نسبت معنای و منظوری که در جمله مستتر است، گاه به معنای «مردم» و گاه به جای مفاهیم «قبیله، عشیره، قوم و یا ملت» بکاربرده میشود. پس وجوهی مترادف با همه آنها دارد و درعین حال معنایی مستقل هم دارد. کاربرد واژه «خلق» از جانب پژاک به معنی نفی «ملت» نیست. این واژه بجای واژه مردم به سوسیالیستها و چپگرایان تعلق دارد. سوسیالیستها بجای واژه «مردم» واژه خلق را خطابی صمیمانهتر در قبال جمعیتهای انسانی میدانند. ملت فرمی است که جوامع خلقی بعد از طی مراحل تکوین به آن رسیدهاند، ملت دولتی در قالب دولت-ملت ساختاری است که منطبق بر منافع حاکمان بوده و «ملت دموکراتیک» نیز آلترناتیوی خلقی جهت رسیدن به فرمی انسانیتر در دوران معاصر است. بنابراین پژاک نه تنها موجودیت ملت را رد نمیکند بلکه ساختار آن را تغییر و پیشرفت داده و به ملت دمکراتیک مبدل مینماید. بنا به اصول، از نظر پژاک دین، مذهب، زبان، تاریخ، فرهنگ، پرچم و نمادها و هستندههای هر ملتی در جای خود محترم هستند ولی نباید در برساخت ملت دمکراتیک به عناصری فتشیستی تبدیل شوند، زیرا مسئلهساز و بحرانآفرین میشوند و جنگ و تضاد را به دنبال میآورند. همچنین مفهوم و ساختار خام «ملت» با «دولت – ملت» تفاوت فاحش دارد زیرا دولت- ملت سرمایهدارانه، لیبرالی، ملیگرایانه و متکی به جبریت قوانین و قواعد و روابط نظام حاکم سرمایه و قدرت است. پژاک درصدد است مسئله کُرد را به دور از رویکردهای «دولت- ملت»گرا با توسل به ملتباوری دمکراتیک، چارهیابی نماید و یک ملت تکوینیافته را بر ستونهای خودمدیریتی دمکراتیک برسازد.
22- سرنوشت ملیتها و ساختار آن از نظر پژاک: برنامه و هدف شفاف این است که ملتهای تکپیکره «کُرد، فارس، ترک، بلوچ، عرب و گیلک – مازنی» در ایران و شرق کردستان در صورت امکان و با توجه به رضایت همگان، یک ملت «چندپیکره» یا «ملتِ ملتها» را تشکیل دهند. البته هرکدام از آنها یک ملت دمکراتیک تکپیکره محسوب میشوند ولی راه سعادت جوامع هریک از آنها و رهایی از رهیافتهای ویرانگر جنگ و نسلکشی، توسل به کنفدرالیسم و ملت دمکراتیک است. کنفدرالیسم مدنظر رهبر آپو و پژاک، یک ساختار مختص یک کشور، یک قاره و یا جهان است. شیوه حق تعیین سرنوشت برای ملتها به شیوه کنفدرالیسم و ملت دمکراتیک با معیارها و قواعد تبیینشده از سوی رهبر آپو فعلا تنها شانس رهایی از جنگ، تبعیض و نسلکشی میباشد. حتی «امت – ملتی» هم میتواند یک شیوه برای ملتهای متحدشده خاورمیانه در آینده نزدیک باشد. کنفدراسیون شرق کردستان پس از تأسیس در همه زمینهها با سایر خلقهای ایران و دولت مرکزی فقط در حد هماهنگی روابط برقرار میکند لذا سلطه و تصمیمات اجباری آنها را نمیپذیرد و تصمیمات و خواستههای خود را نیز بر آنها تحمیل نمیکند.
23- تجزیهطلبی و تمامیت ارضی: پژاک نه تجزیهطلب میباشد و نه درصدد برهمزدن تمامیت ارضی ایران است. همچنین مرزهای اجباری و جعلی دولتهای حاکم را آنگونه که خود بصورت ضددمکراتیک تعریف و تعیین نمودهاند، ردمینماید و مرزهای کنفدرالیستی و ملت دمکراتیک را قبول دارد نه مرزهای اجباری و تحمیلی دولت- ملتی را.
24- دیدگاه پژاک درمورد اپوزیسیون ایرانی: پژاک روابط خود و هر حزب کُردی با احزاب اپوزیسیون ایرانی از هر طیف و ایدئولوژی را به شرطی مشروع میداند که به وجود مسئلهکُرد و سایر خلقها اعتراف کرده و حقوق و آزادیهای خلقکُرد و سایر خلقها را از حیث اخلاقی، سیاسی و انسانی رعایت نمایند. اگر اپوزیسیون ایرانی خودمدیریتی دمکراتیک کُردها و سایر خلقها را به رسمیت نشناسد، از دید پژاک فاقد مشروعیت است. احزاب کُرد نباید دنبالهرو و مقلد و تابع اپوزیسیون ایرانی نفیگرا در قبال مسائل خلقی باشند، لذا پژاک صرفا به همکاری و همگرایی و اتحاد نظر دارد. کُردها خلقی با فرم و ساختار ملت دمکراتیک هستند و خصومتهای ملتدولتی سرمایهدارانه را برنمیتابند.
25- گذار از فدرالیسم: فدرالیسم در ظرف فدراسیون اساسا از دو جزء ساختاری تشکیل میشود که تاکنون در ساختارهای متعارف جهانی مشاهده شده و یا بصورت تئوریک و عملی تبیین گشته. جزء فدره معمولا تابع «دولت مرکزی فدراسیون» گردانده میشود که همان مرکزگرایی است. فدراسیون ساختاری در حدفاصل میان «دولت یونیتر» و «کنفدرالیسم دمکراتیک» است. از خصوصیات آن، دولتگرایی، پذیرش دولت- ملت، مرکزگرایی، ملیگرایی، جنسیتگرایی، طبقاتیبودن و صنعتگرایی است که در ساختارهای چپ و راست سرمایهداری ظهور میکنند. عادتا فدراسیون و کنفدراسیون بهراحتی از سوی مجریان آنها بسوی حوزه سرمایهداری مرکزگرا سوق داده میشوند، اینجاست که ملت دمکراتیک کنفدراسیون دمکراتیک آپویی مدنظر پژاک را از فدراسیون یا کنفدراسیون سرمایهدارانه متمایز میسازد. تقسیمبندیهایی از قبیل دولت مرکزی و دولت محلی از جمله غدههای سرطانی ساختار فدرالی میباشد. میتوان بصورت پارادایمیک و دمکراتیک ساختار فدراسیون را با حفظ عنوان آن همانند کنفدرالیسم، دمکراتیزه نمود. مدلهای فدرالی کنونی جهان همه به نوعی معیوب هستند و بر بنیان پارادایم کلاسیک شبهدمکراتیک استوارند. مدلهای فدرالیستی که ساختارشان را از دولت- ملت و ملیگرایی و طبقاتیبودن لیبرالیستی اخذ میکنند، همه بلاشک ضددمکراتیک هستند. تحقق برابری و عدالت و آزادی مشترک میان خلقها در بطن فدرالیسم معیوب است و تقیسم قدرت صورت میگیرد که در آن کفه ترازو به نفع دولتمرکزی و الیت حاکم، سنگینی مینماید. در سطح خاورمیانه و جهان فدرالیسم به این دلیل سیاسی پیروی و اعمال میشد که جغرافیای یک کشور تجزیه نشود.
26- نظر پژاک در مورد استقلال کردستان و پدیده دولت: مفهوم، معنا و ماهیت اصطلاح «استقلال» با «دولت» تفاوت فاحش دارد و این دو یکی نیستند. ملیگراها و دولتگراهای احزاب کُردی، امروزه با ادغام غلط این دو مفهوم جداگانه، القائات و تصورات نادرست در ذهن فرد کُرد ایجاد میکنند. پژاک استقلال در مفهوم کلاسیک را بعنوان هدف پیش روی خویش قرار نداده ولی بنا به اصل «حق تعیین سرنوشت هر ملت به دست خویش» و با اعتقاد به آن، مقوله استقلال را ردنمیکند. حتی اگر هریک از دولتهای حاکم بر چهاربخش کردستان خودمدیریتی دمکراتیک درچارچوب مرزهایشان را نپذیرفتند، کُردها باید با توسل به حق طبیعی دفاع مشروع و حتی راهکارهای نظامی برای گرفتن حقوقشان مبارزه کنند. استقلالطلبی خلقکُرد یک حق طبیعی در صورت خصومت دولتهای حاکم بر کردستان با خلقکُرد و عدم اعاده حقوق آن خلق، میباشد. امروز پژاک به همزیستی مسالمتآمیز دمکراتیک با سایر خلقهای ایران باور و امید دارد و استقلال را در استراتژی و برنامه خود نگنجانده. استقلال در نظام کنفدرالیسم با عدمتجزیه از ایران، مستتر است و قویتر و باارزشتر از استقلال دولتگرایانه و جغرافیایی میباشد.
دولت نیز به هیچ وجه ربطی به مفهوم استقلال ندارد. یک ملت دمکراتیک میتواند از یک کشور و میهن مدلی مستقل تشکیلدهد اما از ساختار دولت استفاده ننماید. در کنفدرالیسم، فرم خودمدیریتی دمکراتیک، جایگزین فرم دولت است. وجهتمایز دولت و خودمدیریتی هم در اصول و معیارهای آنها از قبیل قدرتگرایی، طبقاتیبودن، مرکزگرایی دولت- ملتی و فدرالیستی و ماهیت ارگانهای رسمی آنهاست. دولت، هزاران سال است بعنوان نهاد زور و فشار و استثمار بهوجودآمده و با دمکراسی هرگز جمعبسته نمیشود. نهادی خاص برای انحصارات قدرت و سرمایه در دستان یک الیت الگارشیک است. نمیتواند دمکراتیک باشد زیرا اگر مرکزگرایی را تحمیل نکند فرم آن نابود خواهدشد. میتوان تمامی اشکال حقوقیشده قدرت را دولت نامید. به همین خاطر در جبهه ضد «جامعه، اکولوژی و زن» قراردارد. در سطح جهانی، معمولا نظامهای سیاسی فراگیر را دولت و کابینه قوه مجریه را «حکومت» عنوان میکنند، درحالی که در ایران امروز این رویه برعکس القاء گشته است. دولت با مقوله مدیریت کاملا در تضاد است و بیشتر با قدرت همجنس است که تا سده شانزدهم، خارج از جامعه و با اتکای به ارعابگری تحمیل میشد ولی با ظهور سرمایهداری با ابزارهای مشروعیتبخشی متقلبانه وانمود شد که دولت و جامعه یکی هستند. بنابراین دولت، نماد رسمی قدرت است. تمدن دولت-ملت امروز اروپا حاصل این تضاد تاریخی قدرت و دولت علیه جامعه میباشد. دولت- قدرتهای حجیم و فربه در اروپا و آمریکای امروز بیش از پیش با جامعه روبرومیشوند و مبانی و ساختار حقیقی انقلاب انسانی علیه دولت و قدرت در آن دو ضعیف است و پارادایم و فلسفه مبارزاتی آپویی مبانی حقیقی آن را به وجودآورده. دولت، بدون طبقه و شهر لیبرالی و نابرابرساز نمیتواند دوامبیاورد. به همین دلیل دولت در حقوق و آزادیهای فرد و جامعه تصرف میکند و حتی خود را جای خدا برروی زمین جامیزند که همین خصلت وسوسه هر حزب قدرتگرا برای رسیدن به آن جایگاه در مقام دولت را به وجود آورده. دولت- ملت ساختار تکاملیافتهتر دولت کلاسیک است. همچنین دولت و دولت-ملت هیچوقت نمیتوانند سوسیالیستی باشند و همیشه و در هر ساختار و مدلی سرمایهدارانه هستند. علیرغم وجود دولت در تمامی کشورهای جهان، اما بزرگترین جهالت نسبت به پدیده دولت وجوددارد. البته نهایتا در مرحله گذار، پژاک دمکراسی + دولت را میپذیرد، زیرا این امکان وجود دارد که در این مدل نهایتا دولت خودبخود بدست جامعه محو گردد.
27- ناسیونالیسم و ناسیونالیته فرهنگی: وقتی ادیان با قومیت مرتبط گردانده میشوند، پیشنمونه ملیگرایی بوجود میآید که این امر در قرونوسطی با شکلگیری قوم رخداد. بعدها در قرون معاصر ملت ایجادشد. بحثنمودن از اشکال بسیار متفاوت ملت و نه یک نوع ملت، بامعناتر است. ملیگرایی با اختلاط سلطه دینی و قومی بوجود آمده و ملت را در بطن دولت شکلمیدهد. هرگاه ملت همانند دین سیاسی گردانده شود، به ملیگرایی ختم میشود. ملیگرایی به معنای «میهندوستی»نیست و با آن متعارض است. ملیگرایی به معنای ترجیحدادن ملت خود بر سایر ملل و تحمیل تمامی نمادهای آن بر همان ملل میباشد. در روابط سیاسی و اتحاد دو یا چند ملت نباید مقوله ملت دخالتدادهشود و بصورت معیار درآید. امروز مبرهن است که ملیگرایی، ایدئولوژی و دین سرمایهداری سلطهگر است. ناسیونالیته فرهنگی اما با ناسیونالیسم یا ملیگرایی تفاوت دارد. حال که ملیگرایی را ردمیکنیم، چه جایگزینی برای آن داریم؟ ناسیونالیته فرهنگی در بعد فرهنگ کنفدرالیسم گنجانده و تعریف شده و به فرهنگ یک ملت و خلق برای خود او ربط دارد نه در روابط سیاسی میان دو یا چند ملت. ناسیونالیته یعنی باارزش بودن فرهنگ هر ملتی برای خودش بدون خصومت ملیگرایانه با ملل دیگر. ناسیونالیسم نه بلکه ناسیونالیته فرهنگی به معنای دوستداشتن فرهنگِخود است. ناسیونالیته با آن معیارها، ملت دمکراتیک را تکوین میبخشد و همیشه فرهنگی است نه سیاسیشده. اینجاست که یک عضو پژاک و جنبش آپویی بیش از همه میهندوست و ملتدوست یا خلقدوست است. پژاک حتی یک ذره از ملیگرایی را هم قبول ندارد. ملیگرایی به زبان و فرهنگ هم ربط ندارد و فقط یک گرایش پرستشی ارعابگر و خشونتگرای فاشیستی است. امروزه کُردها یک خلق یا به تعبیری ملت تحت سلطه هستند و کردستان یک سرزمین اشغالی. در صورت تداوم این وضعیت، کُردها نمیتوانند با ملتهای حاکم فارس، عرب و ترک وطن مشترک داشته باشند. وطنمشترک را فقط با معیارها و اصول ملت دمکراتیک و خودمدیریتی میتوان برساخت. خلقی که از زبان مادری خود محروم گرداندهشود، از هویت ساقط شده و موجودیتش نابود میشود، لذا زبان مادری تا این درجه اهمیت دارد. زبان کُردی جزو ارزشهای بشریت است که با توسل به آن میتوان معانی زیبایی ساخت که با سایر زبانها نمیتوان و برعکس. زبان و آموزش به زبان مادری شرط بنیادین تشکیل ملت دمکراتیک میباشد. ملیگرایی فارس، عرب و ترک اساسا با نابودی زبانهای دیگر، غناها را از بین میبرند و زمینههای فروپاشی جوامع بشری را مهیا میسازند.
28- چهاربخش کردستان و بخشگرایی احزاب: هر حزبی اگر فقط برای یک بخش کردستان مبارزه کند، آن حزب از کردستانیبودن و ملتبودن کُرد فرسنگها فاصله دارد و همه ادعاهای تبلیغیش عوامفریبانه است. امروز جریانهای ملیگرای کُرد به طرز افراطی سیاست تجزیه کردستان را خود در شیوه انقلابی و مبارزاتی خویش اعمالمیکنند و سعیمیکنند فرد کُرد را نسبت به آن متقاعد سازند. بخشگرایی و منطقهگرایی نه تنها با اصول ملت دمکراتیک و کنفدرالیسم و یا خودمدیریتی کردستان تعارض دارد، بلکه با اصول ملیگرایی متعارف جهانی هم ناهمخوان است. از اینها گذشته، وقتی اثبات شده که آزادی هر بخش کردستان با توجه به وجود چند نظام فاشیستی بیرحم بدون آزادی بخشهای دیگر ناممکن است، دیگر اصرار برخی احزاب سنتی بر سهم خود که در قالب یک بخش آن را تعریف و توجیه میکنند، چه فایدهای دارد! حتی هیچیک از دولتهای ترک، فارس و عرب حاکم بر کردستان به خود نمیگویند که فقط دشمن بخشی از کردستان هستند که در درون مرزهای آنها قراردارد. هرکدام از آنها به نوعی از انواع با هرچهاربخش کردستان خصومت میورزند. میهندوستی و ملتدوستی یک فرد کُرد وقتی کامل است که نظرا و عملا برای هرچهاربخش کردستان مبارزه نماید اگرنه طی صدها بار ثابت شده که نهتنها نتیجهای نخواهد داد، بلکه مصیبتهایی را نیز با خود به همراه میآورد. پژاک اگرچه متعلق به شرق کردستان است، اما منافع این بخش را بر سایر بخشهای کردستان ترجیح نمیدهد و یا منافع سایر بخشها را قربانی یک بخش نمیکند. ازقضا ملیپرستان و کُردپرستان بصورت یومیه ادعای افراطی دارند درحالی که خود بخشهای کردستان را که دشمن آن را ترسیم نموده، میان خود تقسیم میکنند. این تقسیمبندی را بیشتر علیه پژاک انجام میدهند نه به نفع خلقکُرد. از یک طرف دمزدن از دولتکُردی و کردستان بزرگ و از دیگر طرف تحمیل این فکر که هر حزب باید در بخش کردستانی مربوطه خود مبارزه کند، با هم متناقضند. یک بخشگرای تجزیهطلب نمیتواند در برگزاری کنگره ملی کُرد چهاربخش کردستان سهیم شود زیرا با افکار و ادعاهای خود نیز سرجنگ دارد و سراپا تناقض است. خارج از قوانین ظالمانه سرمایهداری تحمیلی، نه تنها کُردهای هربخش کردستان بلکه هر شهروندی غیرکُرد از هر نقطه از جهان حق طبیعی دارد برای سایر ملل ازجمله ملت کُرد مبارزه کند.
29- دیدگاه پژاک در مورد تاریخ کُرد و کردستان: دیدگاه پژاک همان دیدگاه رهبر آپو در مورد تاریخ کردستان است. نظریهای که میگوید کُردها همراه فارسها در سههزار ق.م به زاگرس و فلات آمدهاند، از نظر رهبر آپو مردود است. کُردها کهنترین خلق خاورمیانه هستند که همیشه در زاگرس بسر بردهاند و از جایی دیگر به کردستان و مزوپوتامیا مهاجرت نکردهاند. تاریخ نیز چنان مهاجرتی را به یاد ندارد و محققین و باستانشناسان برجسته جهانی هم این نظریه را بطور علمی تأیید کردهاند. برای نخستین بار این رهبر آپو بوده که در تاریخ ملت کُرد، کل تاریخ را بصورت ژرف و جامعهشناسانه مورد بررسی و پژوهشی منسجم قرار داد و نتایجی عملی از آن استخراج نمود و مطابق آن پیشنهاداتی را ارائه داد. ازقضا آنهایی که ملیگرای کُرد متعصب هستند تاکنون در درک تاریخ بصورت جامعه ناتوان بودهاند و این ناتوانی نظری و عملی آنها با مدعاهای تعصبگرایانهشان در تضاد است. بنابراین رهبر آپو و پژاک به تاریخ و موجودیت کُرد و کردستان خدمتی بیهمپا نمودهاند. تحلیل مذکور قویترین اندیشه و فلسفه تاریخی میباشد که هویت فرهنگی کُرد در همه ادوار تاریخی را به اثبات رسانده و مکتوب نموده. از آموزههای تاریخی جامعتری برخلاف آموزههای پراکنده، نامنسجم سایر تاریخدانان پرمدعای کُرد برخوردار است. برای نخستینبار تاریخشناسی کُردی و تاریخ جامع کُرد را بر بنیان همه علوم انسانی و جامعهشناختی و شاخههای دیگر علم، قرارداده. بیشترین اقدام، خدمت و مبارزه نظری و عملی از جانب رهبر جنبش آزادیخواهی کُرد به تاریخ است و هویت کُردی در آن بیش از هر نیرو و جریان دیگر صورت گرفته.
30- اتحاد ملی و اتحاد احزاب کُرد: واضع اصلی کنگره دمکراتیک ملی کُرد برای اتحاد احزاب هرچهاربخش کردستان، رهبر آپو است. پژاک معتقد است که روابط احزاب کُرد بدون دخالتدادن ایدئولوژی برمبنای قواعد دمکراتیک، رهیافتی اصولی میباشد. حزبمان آخرین بار در سال ۲۰۱۸ م یک اعلامیه شفاف در خصوص اتحاد با احزاب کُرد شرق کردستان منتشرکرد که حاوی ۱۰ ماده بود. از جمله این مواد: ۱- تأسیس کمیسیون مشترک برای رفع اختلافات احزاب و نیروها. ۲- ایجاد مجلس ملی و دمکراتیک فراحزبی. ۳- تشکیل نیروی نظامی و ارتش فراحزبی مشترک. ۴- تشکیل شورای نظامی. ۵- تشکیل شورای دیپلماتیک. ۶- ایجاد رسانه و تلویزیون مشترک. ۷- ایجاد مرکز پژوهشی و مطالعات استراتژیک در اروپا. ۸- تأسیس مرکز راهبردی برای سازماندهیها. ۹- برساخت نهاد و سازمان فراحزبی زنان. ۱۰- تشکیل کمیته مشترک زندانیان سیاسی کُرد.
در چارچوب اتحاد دمکراتیک ملی کُردها به پلاتفرم «کنگره دمکراتیک ملی» برای اتحاد همه اشخاص، سازمانها و احزاب نیاز هست. کنگره باید ماندگار باشد؛ یک «شورای اجرایی» برگزیند تا مدیریت سیاسی و پراکتیک اقتصاد، اجتماع و فرهنگ و دیپلماسی را برعهده گیرد؛ نیروی نظامی مشترک و فرماندهی مشترک پیشمرگ و گریلا تشکیل دهد و نیز کمیته روابط خارجی تشکیلگردد. بنابراین هرچهاربخش کردستان باید تحت اوامر «شورای اجرایی مشترک کنگره» فعالیت کنند. در این فرایند، «برساخت ملت دمکراتیک» و «برساخت دولت- ملتی» با هم به سازش میرسند.
31- برنامه پژاک برای مذاکره با ایران: برنامه و رویکردهای استراتژیک پژاک در این زمینه شفاف است. مذاکره شفاف برای حل مسئله کُرد در اولویت رهیافتها قراردارد. چنانچه نظام حاکم ایران مذاکرات دمکراتیک را ردنمود، در آن صورت پژاک مطابق اصول کنفدرالیسم دمکراتیک به اجرای یکطرفه آن مبادرت خواهدورزید و برای آزادی خلق کُرد مبارزه میکند.
32- نگاه پژاک به مذکرات احزاب کُرد با ایران: برای پژاک، صلح و مذاکره بر جنگ ارجحیت دارد. پژاک هرگونه مذاکره دمکراتیک و برابر برای حل مسئلهکُرد از جانب هر حزب و سازمانی را میپذیرد، اما مشروط به اینکه اپوزیسیون کُردی به دنبالهرو نظامها، دول هژمونی و اپوزیسیون ایرانی مبدل نشود و حقوق کُردها را به معامله نگذارد. لازم است کرامت و استقلال اراده خلقکُرد حفظ و هیچ نیروی مبارزی به وابستگی و دنبالهروی سیاسی، دیپلماتیک، مبارزاتی چه از حیث نظری و چه عملی تن درندهد. مذاکرات بایستی دمکراتیک و برابریخواهانه باشد و از خودرأیبودن احزاب و سازمانها حذر کند تا حقوق و آزادیهای خلقمان را تضمین نماید. هر مذاکره از موضع ضعف و تسملیمپذیری زورگویی به زیان خلقکُرد خواهدبود.
33- در مورد نظام مدیریتی آینده ایران و ساختار آن: امروز همه اپوزیسیون ایرانی و کُردی معتقد به تحول ساختارین در ایران هستند؛ اما نیروها و احزاب مخالف به چند دسته با مرامهای متفاوت تقسیم میشوند. از حیث تمایز پارادایمی به دو دسته تقسیم میشوند: ۱- ساختار ملت دمکراتیک مبتنی بر مدرنیته دمکراتیک. ۲- ساختار دولت- ملتگرای مبتنی بر مدرنیته و نظام سرمایهداری. ساختار ملت دمکراتیک به برساخت کنفدرالیسم دمکراتیک و خودمدیریتی دمکراتیک نظر دارد ولی ساختار دولت- ملتگرا به دو فرم «دولت- ملت یونیتر» و نیز «فدرالیسم/فدراسیون» معتقد هستند. از نظر پژاک همه خصوصیات کشورداری و جامعهشناختی هر دو فرم «دولت-ملت یونیتر» و «فدرالیستی» بر یک پارادایم کلاسیک شکستخورده در تاریخ معاصر استوارند و تفاوتها در برخی اشکال نهادی رفرمیزهشده یا رستورهشده است نه رادیکال و کماکان سلولهای سرطانی نظام سرمایهداری در هر دو باقی است. از نظر پژاک تنها راه نجات ملتها از جنگ، خودمدیریتی دمکراتیک با هدف رسیدن به نظم و ساختار ملت دمکراتیک میباشد. حال ممکن است باوجود گرایشات متفاوت، هر ملتی در ایران گرایش به یکی از آن فرمها و ساختارها داشته باشد، اما خلقکُرد با پیشاهنگی پژاک، خودمدیریتی و کنفدرالیسم دمکراتیک با هدف برساخت ملت دمکراتیک را برگزیده و از این حیث ناچار به تقلید از دولت مرکزی نیست ولی همکاریها و هماهنگیهای دمکراتیک میان کنفدراسیون و دولت مرکزی ضروری و اصل گریزناپذیر میباشد. هرکدام از فرهنگهای خلقها در چارچوب خودمدیریتی دمکراتیک محلی به احیای کامل خود اقدام میکنند.
34- نظر پژاک در مورد تاریخ ایران: تاریخ ایران تحریفشدهترین تاریخهای جهان است. شرقشناسان به مجرد نفوذ دول استعمارگر اروپایی، وارد ایران و کردستان شدند. بویژه از نیمه دوم قرن نوزدهم به بعد با آغاز کاوشهای باستانی، کوشیدند تاریخ ایران را خود بازنویسی کنند و یا وضع نماید. تا آن زمان تاریخ ایران تا حد مهمی نامکشوف بود. در این دوره بود که شرقشناسان (اوریانتالیستها) اقدام به تدوین تاریخ منطقه نمودند. شرقشناسی نوعی سبک غربی در ارتباط با ایجاد بنیادهای سلطه و تجدیدساختار کردن و آمریت و اقتدار و برمبنای غلبه نهایی تمدن غرب بر شرق است. شرقشناسی همراه با استعمارگری غرب رشدیافت. از رسالتهای شرقشناسی تحریف تاریخ، زبان و فرهنگ ملتها بود و چون یک زبان، یک فرهنگ و یک تاریخ یک ملت را جعلا بر سایر ملل تحمیل کردند و آن را توجیه عملی- تاریخی نادرست کردند، سهم بزرگی در تحریف تاریخ ایران برضد ملتها دارند. آنها در راستای اهداف یک دولت- ملت یک تاریخ مجعول را تدوین نمودند که در آن، نقش ملتهای غیرفارس بسیار کمرنگ و یا در دنباله هویت ایرانشهری فارسگرا قرارداده شده و به نوعی نیز تاریخ خلق فارس نیز دچار تحریفی بزرگ گردانده شده است. احیا و بازنویسی تاریخ کُرد، زاگرس و بینالنهرین علیا با پرداختهای جامع به تاریخ جهان، نقطه پایانی شده برای طرد تاریخ جعلی ایرانشهری.
35- مسئله دین: در بعد فرهنگ از ابعاد کنفدرالیسم دمکراتیک، مسئله دین جای میگیرد و بعنوان بخشی از فرهنگ تاریخی و معاصر خلقها تلقیمیگردد. پژاک بجای انکار دین، با آن برخورد علمی و دمکراتیک دارد و معتقد است که سیاسیکردن دین هم بر ضد خود دین و هم جامعه است. بنابراین نگرش پژاک به دین، مطابق پارادایم، پلتیک نه بلکه حقیقی و صمیمانه میباشد. تنها راه برای سعادتمندی جامعه و رشد دین، پیشرفت تحولپذیر دین و رهایی از دگماتیسم است. دین مقولهای اجتماعی است که بر برساخت اجتماعات، ذهنیت انسانی و ساختارهای آن تأثیر عمیق داشته لذا صرفا مقولهای شخصی نیست و برای حل مسایل آن و تحول دمکراتیکش، مجددا در رویکردی جامعهگرایانه میتوان برای آن اقدام نمود. چهبسا دینگرایی افراطی و دگماتیک و جریان و رویکرد «لائیستی» واقعا موجود و متعارف به یک اندازه برای جوامع بشری خطرناک میگردند.
36- اقتصاد: امروز نظام سرمایهداری و سلطه سرمایه جوامع را تسخیر نموده. از نظر رهبر آپو، «سرمایه»، «اقتصاد» نیست، حتی خارجسازی اقتصاد از ماهیت خویش میباشد. سرمایهداری نیازمندی انسان را به استثمار میکشد و فقر، بیکاری و رنج بدون مزد حقیقی را عاید انسانها میسازد. نابرابری اصل اقتصاد سرمایهداری بخاطر کانونیبودن سود و سرمایه است. بنابراین کل تاریخ تمدن مرکزگرا و سرمایهداری، تاریخ «انحصارات» کلان است. اکونومیسم یا اقتصاد سیاسی سرمایهداری به مثابه یک علم جعلی ظاهرشده. لیبرالیسم فرد تنها و بریده از جامعه برای انحصارگری را خلق مینماید. دولت- ملت نیز ابزار قدرت لازمه جهت سلطه مدرنیته کاپیتالیتی بر اقتصادی است که بر تحقق بیشینه سود استوارمیباشد. نوعی غارت اقتصادی است که ملیگرایی و میهنپرستی همچو جلای ظاهر آن میباشند. انحصار قدرت و سرمایه بدون یکدیگر امکانناپذیر است. این نظام سود و سرمایه را به قیمت مکیدن خون انسانها انباشت میکند و با سازش با طبقه کارگر، آنها را نیز شریک جرم خودمیسازد. نظام سرمایه، نه اقتصاد است نه تجارت، نظام انحصارگری بیحدومرز قدرت میباشد که تنها راه آن ایجاد نابرابری و افزایش طبقات و شکاف طبقاتی است. سرمایهداری شکلی از جامعه نه بلکه شبکه و سازمانی انگلگونه است که فقط استثمار میکند. در تبلیغات نیز کاری میکند که همگان را با جنونآمیز کردن وسوسه کسب ثروت و مبدلشدن هر فرد به سرمایهدار، جذب و شیفته خود سازد. وقتی شبکه انحصارگر سرمایه با حوزه قدرت ارتباط مییابد، جز یک شبکه مافیایی بزرگ چیز دیگری بوجود نمیآید. مبدلساختن انسانها به محتاج و نیازمند همیشگی گداصفت و نگهداشتن در وضعیت بیکاری و فقر مداوم، جزو استراتژی نظام است. سرمایهداری، جامعه اقتصادی نیست بلکه در برابر آن قراردارد. همه جامعه و هستندهها را قربانی «کسب بیشینه سود انحصاری» مینماید. پس هم اقتصادستیز و هم جامعهستیز است. سرمایهداری فقط علیه طبقه فقیر و کارگر نیست، بلکه ضد کل جامعه است.
رهبر آپو اقتصاد را بصورت عمل برآوردن نیازهای انسان تعریف میکند و تنها راه برگرداندن وضعیت جامعه به حالت عادی سعادتمندانه و برابر را اقتصاد کمونال ضدسرمایهداری میداند که هرگونه انحصارگری ثروت و قدرت را بصورت همزمان ممنوع مینماید. بنابراین «جامعه اقتصادی» را اینگونه بنیان مینهد. در این اندیشه و نظام نوین، جامعه اقتصادی اکولوژیک در قطب مخالف صنعتگرایی سرمایهداری قراردارد. سرمایهداری در بازار، صرفا «ارزش کاربستی» را مبنا قرارمیدهد درحالی که رهبر آپو «ارزش مبادلهای» را، پس سرمایهداری، ضداقتصاد است. جامعه یا دمکراتیک و اقتصادی است یا اصلا وجود ندارد و میتوان گفت «جامعه دمکراتیک و اقتصادی» اما نمیتوان گفت «جامعه سرمایهداری». سودپرستی، انحصارگری، مالکیت خصوصی زیانبار و روابط صرف کالایی و انحصار ارزش و نیروی کار انسان همه در اقتصاد کمونال معنایی ندارند. دیگر عصر سرمایهمالی پولپرستانه به سرآمده، درغیر اینصورت جامعه خود را نابود خواهدساخت. خودمدیریتی دمکراتیک و ذاتی جامعه از سلطه سرمایهداران بر حوزه اقتصاد و تجارت جلوگیری میکند. تولید و مصرف نیز بر اساس نیازهای عادی تنظیم میگردند و عرضه و تقاضا مطابق این روند نظاممند میگردند. امروز علیه کردستان اشغال و نسلکشی اقتصادی انجاممیگیرد. خلقمان کنترل تولید، مصرف و تجارت را به یکجا از دست داده. نظام اقتصادی ملت دمکراتیک نه تنها به توقف این روند غارتگری و محرومسازی دست میزند، بلکه نظام نظارتی جامعه بر اقتصاد را مجددا برقرارمینماید. خودگردانی اقتصادی حداقلیترین سازشی است که میان دولت- ملت و ملت دمکراتیک میتوان بدان رسید. سازش یا راهحلی نازلتر از آن به معنای تسلیمشدگی و نابودی است. سوقدادن خودگردانی اقتصادی به سمت استقلال نیز به معنای تشکیل دولت-ملتی متقابل خواهد بود که آن نیز نتیجتا عبارت از تسلیمگشتن در برابر مدرنیته سرمایهداری است. بنابراین اقتصاد کمونی مبتنی بر صنعت اکولوژیک که همه بر دمکراسی تکیه دارند، زیباترین نظام میباشد. سود و سرمایه در آن نظام به حالت کمیته درآورده میشود و جایی برای مالکیت مطلق، صنعتگرایی، توسعه، فناوری و موارد مشابه که به زیان محیطزیست و جامعه باشد، نیست. در آن، کسب پول از طریق پول نیز جایز نمیباشد. این نظام، نه شبیه سرمایهداری است، نه اقتصاد دولتی تلقیمیگردد و نه همچون کلکتیوسازی سوسیالیسم رئال خواهدبود.
37- حقوق: هرچند حقوق روابطی با حق و عدالت دارد، اما بهمثابه نظامهای متعارف، نقش آن، تحکیم قدرت دولتی در برابر جامعه است. کارش، محدودکردن آزادی اندیشه و عمل جامعه میباشد. در نظام سرمایهداری، حقوق جایگزین اخلاق گرداندهشده. قانون اساسی دولتی از دل حقوق پرجزئیات بیرون میآید و خودمدیریتی و سیاست دمکراتیک را از جامعه سلب مینماید. این نوع از حقوق که لاجرم دولتی است، از بالا بر جامعه اعمال و تحمیل میگردد و همیشه یکجانبه وضع میشود. بیشترین اغتشاش ذهنی در آن صورت میگیرد. قواعدی برای وقوع مداوم درگیری میان طبقات جامعه و جامعه با دولت است به شرطی که دولت کماکان حق به جانب جلوهیابد. سرمایهداران قدرتطلب، انحصارات سرمایه و قدرت را از طریق قواعد یکجانبه حقوق و قانون دولتی مشروعیت میبخشند. با گنجاندن اخلاق در حقوق میتوان مجددا از موجودیت جامعه در برابر مدرنیته سرمایهداری دفاع نمود.
38- اخلاق: میتوان اخلاق را همچون شکل تاریخی سیاست تعریف نمود که حالت سنت نهادینه به خود گرفته است. هر آنچه بر زور متکی نباشد را میتوان امر اخلاقی نامید. مدرنیته سرمایهداری گذشته از مقوله زور، سعی میکند از راههای نرم ظاهرسازانه هم جامعه را ناتوان و بیدفاع سازد. میتوان اخلاق را همچو حافظه سیاسی جامعه نیز مورد قضاوت قرارداد. اینجاست که تعریف سیاست از نظر رهبر آپو با تعاریف مدرنیته سرمایهداری دولتگرا متمایز میگردد. اخلاق، نیروی «نهاد و هنجار سنتی» جامعه بعنوان «حافظه سیاسی و موجودیتی» آن است. دولتها سعی میکنند مداوما اخلاق را فرسوده سازند تا اراده یکجانبه حقوقیشان را تحمیل نماید. وجود و دوام سیاست بدون اخلاق ناممکن است و حذف اخلاق، به معنای نابودی خواهدبود. اخلاق برای تداوم موجودیت جامعه حیاتی است.
39- مسئله محیطزیست: بدون حفظ محیطزیست، نه موجودیت جامعه حفظ میشود و نه رشد اجتماعی صورت میگیرد. عامل نابودی محیطزیست، مدرنیته سرمایهداری میباشد و حتی در صورت تداوم نابودی آن، به موجودیت خود هم پایان خواهدداد.صنعتگرایی سرمایهداری و نظام سودجویی آن عامل نابودی هستند. بهرهکشی، رویه خاص سرمایهداری از محیطزیست با دخل و تصرف ظالمانه در آن است.
40- طبقه، جامعه طبقاتی و مبارزه طبقاتی یا فراطبقاتی: برآمدن طبقه به موجب ظهور پدیده دولت بوده و هست. طبقه نه تنها شرط موجودیت اجتماعی نیست بلکه نابودگر اجتماع هم هست. طبقه در کنار مقولات «شهر و دولت» عناصر سهگانه تمدن مرکزگرا و ضددمکراتیک را بهوجود آورده. بار معنایی آن برابر با «نابرابری شدید و ظالمانه» است. چنان جلوه داده شده که انگار جامعه بدون طبقه نمیتواند وجودداشته باشد و حتی با روش علمی پوزیتیویستی و لیبرالی آن را توجیه میکنند. طبقه به معنای نفی اخلاق و سیاست اجتماعی تعریف میشود که صحیح است. بروز مفاهیم طبقه بصورت کارگر ـ بورژوا، فقیر – غنی و بهرهمند ـ محروم در نظام دولتی مدرنیته سرمایهداری که متکی بر اصول لیبرالیسم است، حکم اضمحلال جامعه را دارد. تا وقتی که طبقه هست، مبارزات طبقاتی ادامه خواهدیافت البته با این تفاوت که مبارزه، از آن کل جامعه هست نه صرفا یک طبقه تحت ستم. ملت دمکراتیک هرچند تساوی مطلق در بهرهمندی از نیازها را مدنظر ندارد، اما جامعه فاقدطبقه محسوب میگردد.
41- لیبرالیسم از دید پژاک: لیبرالیسم برخلاف معنای لفظی آن یعنی «آزادیخواهی»، در معنای ایدئولوژیک بیانگر «فردپرستی» افسارگسیخته از جانب نظام سرمایهداری و ایجاد قطب مخالف با جامعهگرایی کمونال است. لیبرالیسم ایدئولوژی ناب سرمایهداری است که فرد را از جامعه ستانده و کاملا تنها میگرداند. مراتب افراطی آن نیز ایندیویدوآلیسم با تفرد محض است. هیچ سنخیتی با آزادی، حقوق انسانی و حقوق فردی نیز ندارد. فروپاشاننده جامعه و موجودیت اجتماعی و سوسیال انسان تلقی میگردد. در نظامهای سیاسی، ایدئولوژی مطلق دولت- ملت برای برساخت یک جامعه چند طبقه نابرابر است که دهکهای دهگانه فقیر، متوسط تا ثروتمند انحصارگر قدرت و سرمایه را شکلمیدهد. تمدنهای امروزی اروپا و آمریکا بر پایههای ایدئولوژی لیبرالی بنا شدهاند و قطعا برخلاف ادعاها نمیتوان لیبرالیسم و دمکراسی را با هم جمعبست زیرا مملو از تضادها و تعارضات با حقوق جامعه میباشد. روش علمی ایدئولوژی لیبرالیسم هم مبتنی بر اصول رویکردی پوزیتیویسم نظام سرمایهداری است و با معیارهای همزیستی مسالمتآمیز و اشتراکات حیاتی، فرهنگی، اقتصادی و غیره منافات تام دارد.
42- میتولوژی: تعریف میتولوژی و تلقی آن به افسانه در معنای «دروغ و خیال مطلق» صحیح نیست. واقعیتها و درستیهای فراوان حیاتی در درون میتولوژی نهفته است و میتوان آن را برای برساخت جوامع امروزی استخراج نمود. میتولوژی یک زمانی فرم و شیوه حاکم بیان حقیقت با تکیه بر ادبیات و شعر و شیوهای خاص از تخیل بوده. یکی از سبکهای بیان حقیقت از جانب انسانهای قدیم بوده. رویکرد میتولوژیک قطعا محیطزیستگرا و بدور از تقدیرگرایی و جبرباروی است. بدون وجود دوره میتولوژی، ادوار دین و پوزیتیویسم هم شکل نمیگرفت. دوره حاکمیت میتولوژی، بصورت بسیار قوی بنیان تاریخ قدیم کُرد و کردستان را به وجود آورده و میتولوژیهای ملتهای دیگر از قبیل یونان، مصر و سایرین واریتههای بعدی از میتولوژی بینالنهرین علیا هستند، پس روایت تاریخ خلقمان است.
43- پوزیتیویسم و علم: پوزیتیویسم در لفظ به معنای «اثباتگرایی» است اما به مثابه تعبیر، یک روش علمی مطلقگرا، تحمیلگر با منطق سیاه و سفید غیردیالکتیک میباشد. جنبه عین را میپذیرد ولی جوانب معنوی و روحی و درونی را یا رد میکند یا نسبت به آنها بیمبالات است. رویکرد پوزیتیویستی جای رویکردهای میتولوژیک و دینی – فلسفی را گرفته است. این رویکرد، درواقع فروپاشی منطق انسانی در علم و شناخت محسوب میشود. چون بر ذهن و ذهنیت انسان تأثیر عمیق دارد، موجب خسرانهای جبرانناپذیر شده، جامعه را به فلاکت کشانده و دچار تحریف آگاهی نموده. علم امروز، یکجانبهگرایی ابژکتیویستی رویکرد پوزیتیویستی را مردودساخته. پوزیتیویسم، سطحینگری است و قادر به دیدن ژرفای پدیدهها نیست. روش علمی نظام ۴۰۰ سال گذشته، ابژهمحور بوده و هست. بزرگترین ابزار تفکیک طبقاتی است. پوزیتیویسم دورهای است که در آن، علم بصورت قدرت درآورده شده. روابط میان انسانها و جوامع را بصورت رابطه سوژه و ابژه یعنی ارباب – برده تنظیم نموده. مدرنیته سرمایهداری، لیبرالیسم و پوزیتیویسم را رسمی نموده و بسیاری از مکاتب فکری و جریانهای ایدئولوژیک را بیرونق ساخته.