آندوُک سنه
آموزش در برساخت نظام ملت دمکراتیک، یکی از مسائل بنیادینیست که بایستی بدان پرداخت. صریحترین و سادهترین پاسخی که میتوان به علت آن میتوان داد؛ این است که از همان آغاز حیات در کیهان، تمامی موجودات زنده و نه تنها انسان، برای تداوم حیات خویش، تولید مثل، حتی شناخت ذات و دفاع از خود، به آموزش نیاز داشته و دارند. آموزش در واقع سرچشمهی اساسی تکامل کیهان است. این در شکلگیری و تکامل گونههای مختلف حیوانات به طور شفاف و روشن نیز دیده میشود. حیوانات چه ماده و چه نر، بویژه مادهها از همان آغاز بدنیا آمدن بچههایشان، آموزش آنها را بر عهده میگیرند. به او غذا میدهند، به او راه رفتن میآموزند، چگونگی دفاع از خود در برابر تهدیدات، شیوهی تداوم حیات در طبیعت، یافتن سرپناه و غیره به صورت تجربه و نظارهی اطرافیان آموخته میشوند. همهی اینها را میتوان آموزش ابتدائی نام نهاد. این در میان انسان، از جایگاه خاص و شایان توجهتری برخوردار است. انسان از برخی جهات با دیگر موجودات تفاوتهائی دارد. انسان برای ادامهی حیات خود بیش از تمامی موجودات زنده به دفاع، رشد و یادگیری نیاز دارد؛ زیرا انسان مانند دیگر موجودات از همان آغاز تولد، مابین چند روز و یا چند هفته به تنهائی قادر به ادامهی حیات و تأمین حتی سطحیترین و ضروریترین نیازمندیهای خود نیز نمیباشد.
از همینروست که آموزش با تمامی ابعاد موجودیت و واقعیات انسان، در هم تنیده است. همانگونه که انسان لازم میبیند تا در برابر دیگر موجودات و رویدادهای طبیعی از خود محافظت نماید، نیازهای خود را برآورده ساخته و به ادامهی حیات خویش بپردازد، مجبور به انجام کارهائی بسیار حیاتی دیگر نیز میباشد. اول اینکه؛ نوزاد انسان قابلیت چندین سال حیات در طبیعت را بدون کمک پدر – مادر را ندارد. انسان به خاطر همین خصوصیت طبیعی خویش مجبور است که حیاتی اجتماعی داشته باشد. این شیوهی حیات همگرا، به انسان توانائی و قابلیت مقابله با بزرگترین ضعفش در برابر دیگر موجودات را بخشیده و به او امکان ادامهی حیات میبخشد. در اینجا مفهوم جامعه – اجتماعی بودن به عنوان سرچشمهی اساسی موجودیت، هویت و فرهنگ و دیدگاه انسان از کیهان آشکار گشته و به معنای واقعی مفهوم خود دست مییابد.
انسان از جهات فکری و حرف زدن نیز از دیگر موجودات متمایز گشته، در ذهن و اندیشهی او حافظهای ماندگار و اندوختهای معظم به بار نشسته است. از همه مهمتر، این تنها انسان است که توان و تمایل خودشناسی روی میدهد. البته وقتی که نیاز به خودشناسی و تمایل به شناخت کیهان ایجاد گشت، حس نیاز به جستجو و تحقیقی نوین انسان را به سوی زندگی نوین و متمایزی سوق داد. این جستجو و تحقیق به کنجکاوی اساسی او در طول حیاتش مبدل گردید. انسان از همان تشکل اولیهی کلانها، تا کنون در واقع به این مهم پی برده؛ تا کلان و جامعهی او شاکله نیابد، زندگی برایش حالت مقولهائی غیر ممکن خواهد داشت. به همین خاطر این واقعیت اندیشهی مشترک جامعه یا کلان او را شکل میبخشد. البته این نیز از همان آغاز بر محوریت زن – مادر شکل میگیرد؛ با آموختههای او آغاز میشود. این موضوعیست که بایستی مدنظر قرار داده و نادیده گرفته نگیریم. موضوع مهم دیگر رشد جمعیت انسان در گذر زمان، کنجکاوی وی، دیدن و شناخت جاهای متفاوت، همچنین شرایط کیهان و تغییر فصلها سبب شده تا امکان حیات برای انسان همیشه در یک جای معین ممکن نباشد. از دیگرسو رشد جامعه و یکجانشینی نیازهای انسان را بیشتر و بیشتر گرداند. این نیازها و شرایط در انسان میل به جستجوهای نوینی را ایجاد نموده که زمینهی تشکل یک حافظهی مشترک را فراهم آورده است. انسان بدینصورت از دیگر موجودات زنده تمایز مییابد. تجربیات و آموختههایش را از طریق اجتماعی شدنی که ایجاد نموده به نسلهای پس از خود منتقل میسازد. این بدین معناست که در جامعهی بشری هیچ چیزی از صفر آغاز نمیشود، یا مانند آنچه در میان حیوانات از طریق غرایز کیهانی، برای تداوم حیات – نسل و دفاع از خود به آن بسنده میشود، انسان را قائل نمیگرداند. انسان در واقع بدنبال درک زندگی و سر از سرّ کیهان درآوردن است. این همان جستجوی حقیقت است. پس هم برای دستیابی به این نیاز و خواسته و هم به خاطر شرایطی که در آن قرار دارد، به تنظیمات حیات خود میپردازد. میتوان گفت شکلگیری جامعه، خود حساسترین و بزرگترین تنظیمات حیات بشریست. اگر ما به بررسی کلان یا یک خانواده بپردازیم، خواهیم دید که نقش و جایگاه هر شخص، جهت تداوم حیات، برآوردن نیازها و اهداف کلان مورد نظر موثر است. به عنوان مثال همانگونه که مار به خاطر خصوصیات ذاتی و طبیعی خویش وظیفهی اساسی و موثر آموزش و تغذیه و غیره را بر عهده میگیرد، کودک، دختر، پسر، زن – مرد و سالمندان نیز درای نقشهای متفاوتی هستند. بدینصورت چه مستقیم و چه غیرمستقیم، یک حافظهی مشترک میان انسانها شکل میگیرد. در آغاز این مراحل از طریق شَمَن، راهب و اشخاص سالمند روی صورت میگرفت، اکنون نیز صورتی نظاممند یافته و اجرا میشود. به طور مختصر میتوان نیاز و اهمیت آموزش در زندگی انسان را اینگونه بیان داشت.
در ادامه نیز به هدف انسان از آموزش و اینکه در طول تاریخ تا کنون، انسان بر چه اساسی آموزش جامعهی خود را بازسازی – طرحریزی و تنظیم نموده خواهیم پرداخت. بعد از ضعیف و روبه زوال نهادن نظا مادرسالار و آغاز فرمیابی ذهنیت دولت و استعمارگری یا همان مالکیت و حاکمیت، تلاش جهت ایجاد و سازماندهی نیروی وابسته به خود و به کارگیری نیروی جامعه در راه اجرا، نهادینه و محافظت از منافع خود، به اساس و پایهی نظام نوین مبتنی بر ذهنیت پدرسالاری مبدل گشت. زمانی که به این نکته پیبردند با توانمندسازی مردان و آموزش آنها بیشتر بر کلان، عشیره و به طور کل بر جامعه حاکم گشتند، از آن پس نظامیگری و ارتش نقشی حیاتی برای نظام مردسالار ایفا نمود. آموزشهای اساسی در ارتش دولتها و به سربازانِ نظام داده میشد. زیرا هر اندازه ارتش و لشکریان آگاه باشند، نیرومند بوده، تجهیز شده باشند، همان اندازه اشغالگری و استعمار، کشتار انسانها و حاکمیت بر طبیعت آسانتر خواهد بود. البته در همین رابطه میتوان اولین شکستی که بر طبیعت تحمیل گشته را به عنوان رقم خوردن دوران نوینی از پیشروی حیات اجتماعی انسان قلمداد نمود.
به ویژه کاربرد خط نیز، مرحلهی نوینی را به همراه آورد. نخستین بار از طریق ترسیم اشکال؛ شناخت ستارگان، زراعت، ریاضیات و غیره محصولاتی که بدست میآمدند، کار و حق و حسابها، به صورتی حساب شدهتر و سازماندهی شده سر و سامان گرفت. این در حالی روی میداد که نظام پدرسالار با هر گامی که به سوی رشد و توسعهی خود برمیداشت، مبادی آموزش جامعه را بیشتر از قبل تحت سروری و حاکمیت خویش درمیآورد. زیگورات خود سمبل پیشرفت علم و تنظیم جامعه بر مبنای طبقاتیست. علم برای بار نخست و در سطح والائی، در این زیگوراتها به ایجاد حاکمیت خویش بر جامعه پرداخته و نقش و جایگاه انسان – جامعه، انسان – طبیعت، جامعه – اعتقادات و کیهان را واژگون نمود. از آن پس انسان که تا آن زمان بخش تفکیک ناپذیری از طبیعت بود، به خدا، قاصد خدا، پسر خدا و سایهی خدا تغییر نقش میدهد. طبقات بالائی زیگوراتها مکان اصلی آموزش بودهاند. بخش کوچکی از جامعه در این مکانها به گونهائی فوقالعاده حساب شده، آیندهی جامعه را ترسیم مینماید. نظام آموزش در حال شکلگیری و فرمیابی بود تا به علم تبدیل گردد. علم نیز هر روز رشد میکرد، سرور و حاکم میشد و مایهی ترس همهی جامعه. راهبانی که آموزش دیده بودند با کشف ستارهها، با نظاره و کنترل کیهان، به زمان بالا آمدن آب، ریزش باران و دیگر پدیده و رویدادهای طبیعت پی بردند. واژگون و متحولسازی مفاهیم و تقدسات در اذهان جامعه، برای بار نخست توسط راهبان در زیگورات صورت گرفت. نمیتوان چنین استنباط نمود؛ که راهبان از همان روزهای نخست، بر اساس منافع نظام مشغول به یک فعالیت برنامهریزی شده بودهاند. اما با گذر زمان و گردآمدن نیروی نظامی در اطراف زیگوراتها، ذهنیتی که در حال شکلگیری بود را ژرفتر و به آنان را در اِعمال ترس و وحشت بر جامعه، بیپروا و وحشیتر نمود.
در واقع علم و کشفیاتی که تا آن زمان به خود جامعه متعلق بود، به صورت توان خواندن – نوشتن و امکان تحقیقات، به انحصار نظام آموزشی و گروه کوچکی از اشخاص وابسته به زیگورات درآمد. از آن پس علم مورد سوءاستفاده قرار گرفت و کارهائی که در این رابطه شکل میگرفتند، برای این اشخاص، نیرو و قدرت که همان شکست جامعهی طبیعی بود را به همراه داشت. به کارگیری انرژی و توانمندیهای جامعه، حاصل چنین ذهنیتی انحصارگرا – قدرتگراست. هر اندازه کیهان شناخته شده و طبیعت مورد کشف و اکتشافات گوناگون قرار گرفته، تماما نسبت به منافع و برای خود به کار بستهاند. به کار گماشتن دهها هزار انسان در ساخت برج و باروها، ساخت راهها، تاراج، سوزاندن و تحت انحصار درآوردن و در راستای اهداف و برنامههای سودپرستانه، جنگلها و تمامی طبیعت، به رویدادها و عملیاتهای روزانه و مداوم نظام مبدل گشتند. از بسیار جهات، این روند در علمهائی مانند؛ فیزیک، شیمی، بیولوژی و ریاضیات پیشرفتهای حائز اهمیتی را به بار آورد. این پیشرفتها هر چقدر بر محوریت صاحبان ارتش ایجاد شود، جامعه به همان اندازه اطاعتکار شده و بردهداری و بردگی به عنوان بخشی از این ذهنیت رشد و توسعه مییابد. بدیگر معنا؛ خدمت به زیگورات خدمت به خدا، سخنان راهبان، سخنان خدایان به حساب میآیند. برای بار نخست از راه علم و نیروئی که از سایهی علم انباشته شده، شکاف عظیمی میان انسانها، ایجاد گشت. نحوهی تعاریف و تفاصیل مربوط به انسان متحول شدند، خدا، سایهی خدا، عبد، برده و ….. البته میتوان دریافت که باعث و بانی اساسی شکاف ایجاد شده، در چگونگی تحت حاکمیت درآوردن جامعه از راه آموزش انسانها نهفته میباشد. هراندازه علم بدست میآمد، همان اندازه با فریبکاری، دین و اعتقادات موجود را به کار بسته و تحت عنوان دین، در میان جوامع به تخریب پایههای اخلاق پرداختند. این نظام با اولین اکتشافات مواد معدنی از جمله آهن، مس و غیره، به فکر به کارگیری آنها در راه منافع خود افتادند. اکنون نیز این مواد همانند نخستین باری که در جنگها به کار بسته شدند، در همان راه به کار بسته میشوند.
امروزه تمامی تحقیقات بر مبنای بدست آوردن قدرت شکل میگیرند. پاسخ سوالاتی از این قبیل؛ این قدرت به چه چیزی نیاز دارد؟ اصلا تعریف ما از خود این نظام چیست؟ مهم هستند. در پاسخ میتوان گفت: ایجاد و راهاندازی نظام حاکمیت بر جامعه و طبیعت، با تکیه بر نظام آموزش بر مبنای ذهنیت اقتدارگرا و پدرسالار است. از همینرو بایستی به صورتی دوآلیته به مقولهی آموزش پرداخته شود. زیرا نظام آموزشی که نسبت به منافع و نیازمندیهای جامعه، شرایط و امکانات خود، بسته به اعتقادات و از طریق انسانهائی که آماده کرده بود، در مدرسه، مکتب، خانه و یا تکایا کاربرد یافته و نهادینه میگشت. انسان از این راه تلاش نموده تا اندوختههائی که در طول تاریخ حیات اجتماعی خویش به دست آورده و به او تعلق دارد را انتقال داده و بار معنائی حیات خود را ارتقا بخشد. زیرا آموزش بر اساس معنامند نمودن زندگی، خودشناسی و بر همین اساس تداوم حیات استوار است. همانگونه که در تاریخ آمده؛ آموزش همان طریق رسیدن به حقیقت است و اشخاص زیادی نیز در این راه از فدا نمودن جانشان ابائی نداشتهاند. از منصور حلاج گرفته تا برونو و گالیله، همه رهروان و پیروان آموزش راهپیمائی در مسیر حقیقت و مبارزان جنگ در برابر ذهنیت نظام حاکم به شمار میآیند. موضوع دیگر بررسی خود نظام آموزش است. همزمان با انقطاع و مجزاسازی آموزش از دنیای ذهنیتی زن – مادر و بر اساس نهادینهسازی منافع و تحکیم پایههای نظام فکری حاکمیت مردسالار بر جامعه، در زیگورات و قلعهها، آموزش شیوهی نوین و متفاوتی به خود گرفت. آموزش دیگر به ابزاری برای ذوبفرهنگی، نابودی و برساخت انسانها بر مبنای فکر و فلسفهی نظام حاکم، یا همان برساخت گلههای انسانی از جامعهی آزاد تحول یافت. چنانچه از تاریخ پیداست در تمامی دوران مبارزات و درگیری میان اقتدارگرایان – ستمدیدگان و خط سوسیالیست در برابر تمدن مدرنیته، هر کس که توانسته نظام آموزشی مرتبط با اهداف خود را توانمندانه مبنا قرار دهد، به پیروزی بزرگی نائل آمده است. در غیر اینصورت، آنکه آموزش را مبنا و معیار اساسی و سرچشمهی نظام خود قرار نداده باشد، از همان آغاز راه قبول شکست خورده و نهایتا نابود گشته است. دولتها بر این مقوله واقف بوده و بر همین اساس است که نظام آموزش را از خانواده بازستانده و خود، افراد جامعه را ازهمان سنین کودکی تحت آموزش قرار میدهد. نظام از این راه در صدد است تا با تولید کارگر و برده، انسان مورد هدف خویش، جهت چرخاندن چرخ سود و سرمایه ایجاد نماید. نظام آموزشی مدنظر دولتهای حاکم در سراسر جهان، اگرچه با اهداف مختلف، راه و روشهای مجزا بر سرکار باشند، همه در راستای خدمت به نظام مدرنیته قرار گرفتهاند. همانگونه که دولتهای حاکم در خاورمیانه که بیش از هر نظامی در جهان به انجماد فکری جامعه پرداخته و از راه آموزش، ذهن و افکارشان را با دگما و قالبهای سخت به محاصره درآوردهاند، اجازهی اندیشیدن به غیر آنکه خود میخواهند را نمیدهند. این واقعیات تلخ تنها مسائلی را که گریبانگیر جامعه شده را، ژرفتر نموده و نقشی جز شتاب بخشیدن به سقوط جامعه در پرتگاه رویدادهای وحشیانه و بدور از تحمل وجدان جامعه، نخواهند داشت. رویدادهای دردناک و واقعیاتی که به خاطر دگمای تنیده به دور ذهن جامعه و تحمیل اهداف نظام حاکم در ایران، ترکیه، عراق، سوریه و کشورهای عربی روی میدهند، از آن جمله هستند. وقتی به بررسی خاورمیانه میپردازیم، با مسائلی که با واقعیات اجتماعی این منطقه در چالش قرار دارند، روبرو میشویم. از آن جمله میتوان به این نکته اشاره کرد؛ خلقهای خاورمیانه دارای اعتقادات و فرهنگهای متفاوت و رنگارنگی هستند، اما در سراسر خاورمیانه و حتی جهان، اسلامیت از همه بیشتر شناخته شده وتاثیرگذار است. گوهر ذاتی دین اسلام همانگونه که حضرت محمد در یکی از احادیث خود بدان اشاره کرده؛ ” دانش بیاموز، حتی اگر در چین باشد ” برگرفته از مبانی ارزشی، احترام و صیانت از فرهنگ، زبان و اعتقادات دیگران میباشد. اما با گذشت زمان و گذر اسلام در پیچ و خم تاریخ، به راحتی میتوان شاهد این بود که دین اسلام چگونه تحت تاثیر منافع کاپتالیستهائی که تاجران آن زمان بودهاند درآمده است. اسلامیت در سطح سخنان خدا که آنهم سراسر دچار انحراف گشتهاند منجمد و به قالب تبدیل شد. بدینصورت اسلامیت از گوهرذاتی خویش خارج گردانیده شده، که البته بحث بر این موضوع در این مقال نمیگنجد. اما اکنون اگر ذهنیتهائی مانند داعش، القاعده، طالبان و از این قبیل ظهور میکنند، به آسانی و بدون هیچ بازخواستی، انسان، کودک، زنان و پیروان آئین و مذاهب دیگر را به قتل میرسانند، مهر اثباتیست واقعیت برعکس شدهی اسلامیت. یکی از نخستین آموزههای اسلام این است که به هیچ وجه نباید هیچ کسی را مجبور به قبول دین اسلام نمود. هر کسی که به دین اسلام روی میآورد بایستی با دل و جان، با یقین و دلبخواهی این دین را برگزیند، در غیر اینصورت مسلمان محسوب نخواهد شد. اما در عمل آنچه پس از حضرت محمد روی داده تا کنون کاملا برعکس بوده. سخنان خدا و پیامبر به نسبت منافع حاکمان تغییر یافته و تحریف گشتهاند. اکنون جوامع در خاورمیانه و سرزمینهائی که اسلامیت را پذیرفتهاند، توسط این ذهنیت وارونه و در تضاد با واقعیات ذاتی خویش، مورد تعلیم قرار گرفته و مجبور به تسلیمیت در برابر حاکمان گردانده شدهاند. خلقها
اگرچه بسیار در تلاشند تا با دلی صاف و نیتی پاک به حیات بر مبنای این دین بپردازند، باز هم از چرخهای بیرحم این نظام رهائی نمییابد. در کشورهائی مانند ایران، ترکیه، عراق و غیره کودکان هر روز صبح با زبانی بیگانه، بدون اینکه خود، سرزمین، فرهنگ و زبانشان را بشناسند، زیر یک پرچم، یا مقابل یک مجسمه و با سرودی موزون در برابر کسی که سرزمیناش را اشغال نموده، عهد و پیمان وفاداریشان را تازه میکنند. این را هم مانند یک عبادت، روزانه و تا پایان سال، طی مراسمی رسمی انجام میدهند. آیا اگر این یک نسلکشی و کشتار آشکار و بارز نیست؟ پس چیست! میتوان گفت این خودِ انکار حیات آزاد است، یعنی حیاتی که هر انسانی بایستی بتواند با زبان و فرهنگ خود، موجودیت و حیات خویش را تداوم بخشد. ما در اینجا فقط به صورتی مختصر به این مبحث مهم پرداختیم. اما درک اهداف پشت پردهی ایجاد سرودها، پرچم و مفهوم ذهنیتی مرزهائی که توسط دولتها میان جوامع ایجاد گشتهاند، به درک ژرفی از خود تاریخ نیاز دارد. این مسائل در جوامع کنونی این سرزمینها تمامی مقدساتشان با مفاهیمی از قبیل ناموس و شرف به گونهائی درهم و پیچیده گشتهاند، که دیگر حالتی غیرقابل تفکیک به خود گرفتهاند. هر جنبش سوسیالیستی نیز که ظهور یافته و به مبارزه پرداختهاند، به خاطر اینکه از همان سرچشمه نشأت گرفتهاند، نه تنها راه و شیوهی نوینی از حیات را به ارمغان نیاوردند، بلکه با به کارگیری همان ابزارهای سرود، پرچم، خاک و مرز، خواهان ایجاد یک زندگی خودویژه، و جایگزین شیوهی پیشین یا نظام حاکم بر آمدند. این سبب میشود که یک همانشدگی البته به گونهائی به ظاهر متفاوت، شکل گرفته و در نهایت نیز به ضمیمهائی از نظام حاکم مبدل گردد. با نگاهی به جنبشهای سوسیالیستی جهان میتوان دریافت که علیرغم آن همه بدیلی که دادهاند، چرا تا این اندازه و به آسانی مراحل ضمیمهشدگی نظام را پشت سر نهند. علت اساسی آن از راه و روشی سرچشمه گرفته که در برخورد با مسائل به کار بستهاند. چون اگر خواهان ایجاد دیدگاه و طرز اندیشهی بخصوصی باشیم، قبل از هر چیز باید نظام آموزش مرتبط با آن دیدگاه و طرز اندیشه را ایجاد نمائیم. زیرا آموزش از قابلیت شکلدهی به جامعه برخوردار است، میتوان گفت؛ آموزش در شکلگیری جامعه نقش بتن نگهدارندهی اجزای جامعه به مناسبترین شیوه را دارا میباشد. آموزش غذای اساسی مغز و توشهی راه انسان و جامعهی جستجوگر معنای حیات را تشکلیل میدهد. اگر آموزش بهگونهائی اشتباه، به عنوان مثال بر ضد طبیعت، نظام یافته باشد، در نتیجه جامعهای کاملا رباتگونه به بار خواهد آمد. یا اینکه جامعهائی با روحیاتی بیمار و ناسالم ایجاد میگردد که خطرات بسیار جدی را برای جامعه به همراه میآورد. البته نباید از نظر دور داشت؛ علیرغم انقلابهائی که در سطح جهان روی داده، نظام مردسالار هنوز به قوت خویش پابرجاست، با این واقعیت در ارتباط است.
هدف ما از این مبحث درک بیشتر ملت دمکراتیک که شیوهی حیات جامعهائی را مینمایاند که فراتر از مرزهای تعیین شده توسط دولتها، خلقها در یک همزیستی مصامحهآمیز با یکدیگر زندگی میکنند. در همین رابطه موضوع اساسی و قابل تأمل، آموزش است. آموزش در برگیرندهی پروسهی پایان ناپذیر آفرینش یک اندیشه برای حیاتی آزاد است، بدیگر تعبیر آموزش هستهی اندیشه را در خود دارد. این هسته نیز نه با جنگ به شیوههای کلاسیکی که فراگرفتهایم، نه از طریق ابزار و راه و روش دشمن و نه با ایجاد یک نظام آموزشی برگرفته از نظام آموزشی اقتدارگرا، به موفقیت نخواهد رسید. از سرنوشت نابودی و اجبار ضمیمهشدگی نظام نیز رهائی نخواهد یافت. پس ایجاد و پیشبرد ملت دمکراتیک در کوردستان، خاورمیانه و جهان آسان نبوده و در این راه با دشواریهای بسیاری روبرو خواهیم شد. چرا ما با دشواریهای بسیاری رودررو خواهیم گشت؟ زیرا به ما قبولاندهاند که هر مذهب، فرهنگ، زبان و ملتی، مرز و محدودهی خاص خود را دارد و خروج از محور خطوط ترسیم شدهی حاکمان غیرممکن است. اگر با دیدی تحلیلگرانه به نحوهی زندگی انسان کنونی که تنها اجازه دارد تا در سرزمینی که زندگی میکند، شهر، ناحیه، روستا و خانهای که به او تعلق دارند نگریسته شود؛ درخواهیم یافت که چگونه با مرزهائی که ترسیم و تعیین شدهاند، به گذراندن یک زندگی بردهوار مجبور گشتهاند. به هر چه آنچه اعم از ابزار گرفته تا ارتباطات جهت خدمت به این نظام و ذهنیت اقتدارگرا طراحی و آماده شده است. حتی خلاقیت نیز میان مرزهای این ذهنیت مورد محاصره قرار گرفته است.
وظیفهی اساسی ملت دمکراتیک برساخت انسان مسئولیتپذیر نظام آزاد و دمکراتیک خود است. جامعه بایستی تمامی ارتباطات خود با دیگر نظامها، با زندگی و جامعه را از نو پایهریزی نموده و شکل ببخشد. البته این از هیچ و صفر آغاز نمیشود. بلکه با انتقادی درست از وضعیت موجود، تحلیلی صحیح، برخورد و بررسی صحیح، شخصیت نوین و آزاد ایجاد مینماید. آنچه حائز اهمیت است، مبنا و پیشرو قرار دادن همیشگی هدف است. زیرا اگر ارتباط مذهب، فرهنگ و زبان که به عنوان فاکتور تفکیک انسانها از یکدیگر شناخته شده هستند؛ از هنر انسان گرفته تا قابلیتهای دیگر او، برخوردهایش با زن – مرد، تحقیق و تفحص گستردهائی نیاز داشته و آموزش در همین راستا، پایهی اساسی بنیانگذاری نظام ملت دمکراتیک را تشکیل میدهد. اگر بخواهیم با یک جملهی کوتاه و ساده پاسخ سوال؛ پایه، اساس و هدف ملت دمکراتیک چیست؟ را بدهیم، باید گفت؛ ایجاد شخصیت آزاد. شخصیت آزاد کیست؟ شخصیت آزاد، شخصیتیست که با معیار اخلاق، با ایمان و اعتقاد و تکیه بر دیدگاه و طرز فکری اجتماعی، نیازمندیهای جامعهی خود را تشخیص داده و به ایجاد و پیشبرد خلاقیت در خود و جامعه در راستای برآوردهسازی این نیازمندیها میپردازد.
چنانچه از عملکرد سازمان و نظامهائی مانند ناتو، دولتهائی مانند ترکیه، ایران و غیره در برابر جنبش آزادی، فکر و فلسفهی رهبر آپو پیداست، حملات وسیعی روزانه در حال رویدادن هستند و تمامی این نیروها در صدد تا جنبش آزادیخواهی خلق کورد را به نابودی بکشانند. فلسفهی رهبر آپو منابع و انرژیهای موجود در کیهان، طبیعت، جامعه و انسان را به تملک قشر خاصی از جامعه در نیاورده، بلکه تمامی جامعه را بر اساس اجتماعی بودن، درک و همزیستی با جامعهی خود و حیاتی آزاد تنظیم نموده و به خدمت هیچ کس، نهاد و سیستمی در نمیآید. در اینصورت گسل اجتماعی میان انسانهای عادی و افراد برگزیده، برداشته شده و هر کس با هویت انسانی خود دارای حق حیات آزاد و شرایط یکسان و برابر به ادامهی زندگی میپردازد. البته نباید فراموش کرد که نظام چنین شیوهی حیاتی را برنتابیده و همیشه در موقعیت حمله با هدف نابودی به نیروها و نظامهای دربرگیرندهی اندیشه و حیات جایگزین خود قرار دارد. درک این واقعیت، نیاز به آموزش و نقش کلیدی آن در نظام ملت دمکراتیک را برجستهتر مینماید. هدف از حملات گستردهی ارتش دولتهای جهان، اعم از آمریکا، ایران، ترکیه، عراق و سوریه بر گریلاهای آزادی کوردستان، تلاش جهت ایجاد فرسایش و پوسیدگی پایههای فکری – فلسفی حیات گریلاست. بر همین اساس با آموزش و فرستادن افراد جاسوس و تخریبکار، بدنبال فروپاشاندن حیات آزاد، از هیچ عمل پلید و دور از اخلاقی فروگذار نمینمایند. در واقع نظام با تهدیدات وسیع قیام جوامع در برابر خود رودررو مانده و زمان نابودیش نزدیک شده است. زیرا جامعه به مسائل پیچیده و بحرانهای ناشی از نظام آموزشی و ذهنیت شکلدهندهی آن پی برده و دیگر آن را قبول ندارد. بیکاری بیحد و مرز، رشد نا بسامان جمعیت، آلودگی هوا و طبیعت، ظهور بیماریهای مختلف، سوءمصرف منابع و رشد غیرمعمول شکاف طبقاتی، ذوب فرهنگی، نابودی و کشتار دسته جمعی، انسان را به وضعیتی دچار ساخته که دیگر رمق زندگی برایش باقی نمانده و خود نظام نیز روبه زوال نهاده است. نظام به عنوان راه چارهیابی مسائل، یا بخوانیم پیشگیری از هرگونه قیام و تهدیدی در برابر منافع خود، به ایجاد و استحکام مرزها، تحمیل یک زبان رسمی بر خلقهای مختلف و تحمیل مذهب دلخواه خود، جامعه را ضعیف و ناتوان ساخته و از هم پراکنده میسازد. اکنون عصر ارتباطات و فناوریست و هر کسی میتواند هر زمان و هرجائی که باشد به هر جا و یا اطلاعاتی دسترسی داشته باشد. واقعیت را بداند و امکانات تحقیق بر هر موضوعی را در اختیار بگیرد. دیگر امکانات آگاهی تنها در دست قشر خاص و یا جمع خاصی محدود نمانده است. این خود یکی از علل نزدیکتر شدن زمان فروپاشی نظام را مینمایاند. نظام بر همین اساس مستمرا در حال تغییر و تحول در ساختار خود، از طریق لیبرالیسم، نئولیبرالیسم و پوزتیویسم، جامعه را سرگرم و به عمر خود میافزاید. اما این خرابکاری و فسادی که طبیعت و جامعه را به تباهی کشانده، بیماریهای بسیار و غیر قابل کنترلی را با خود بهمراه آورده، فرسایش و فروپاشی سراسر جامعه را در برگرفته، کشتار و قتلها از هر دورانی در تاریخ، بیشتر روی میدهند. این درحالیست که پس از جنگ جهانی اول و دوم و ایجاد بمب اتمی، جامعه به وضعیت انفجار رسیده و سطح تابآوری طبیعت نیز بسیار به پائینتر از حد ممکن خود رسیده است. با یک بررسی سطحی طبیعت، پیداست که نظام فصول بهم ریخته، بیآبی روزانه رشد جانکاهی به خود گرفته، انسان و جامعه دیگر نه سرودها، نه مرزها و نه هر آنچه که او و نیروی ذهنی او را دچار انجماد و قالب نماید را تحمل نمیکنند. هر کس به حیلههای نظام پی برده و به وعده و وعیدهای دلخوشکنک آن جهت چارهیابی مسائل وقعی نمینهند.
حل مسئلهی اساسی در نظام جایگزین و شخصیت پیشاهنگ آن نهفته و درک این مهم سبب شده تا جامعه بیشتر از هر زمانی بدنبال شناخت و تنظیمات نیروهای خود در برابر نظام هستند. در این میان جنبش آزادیخواهی خلق کورد با پروژهی کنفدرالیسم دمکراتیک که توسط رهبر آپو پایهریزی شده، در کوهستانهای کوردستان مدل اولیهی آن صورتی عملی به خود گرفته، همچنین این پروژه طی انقلاب روژآوا، به صورتی نظاممند و ساختارین نهادینه شده و توجه مردمان سراسر جهان را به سوی خود جلب نموده است. حملات گستردهای که بدون در نظر گرفتن هیچ معیاری بر شهرهای کوچکی مانند عفرین، کوبانی، سریکانی، بمبارانهائی که در طول شبانهروز بر کوهستانهای کوردستان روی میدهند، همه در راستای لاپوشانی و پیشگیری از شناخت و ارتباط جهانیان با این پروژه، جامعه و شخصیت نوینی که بر مبنای فکر و فلسفهی حیات آزاد و نوین رهبر آپو شکل گرفته، میباشد. این خود اثباتیست بر اینکه؛ آموزشی که در کوهستانهای کوردستان با تمامی کاستی و شرایط سخت ناشی از حملات استعمارگران، اگر چه آنگونه که شایان است، عملی نشده باشد – همان مقدار کمی هم که عملی شده، نتایج فوقالعادهائی برای جامعهی بشری به همراه آورده است. از خلقی که از تمامی تعلقات خود، محروم گشته بود، از ایدئولوژی دور گردانده، بیشوق و اشتیاق، بیزبان و فرهنگ گردانده شده بود، خلقی قهرمان، فداکار و دارای سطحی از روشنفکری که توان پیشاهنگی بشریت را دارا باشد، ایجاد نمود. حال اگر این آموزشها به صورتی آزادانه و به شیوهای سازماندهی شده اجرا شوند، جامعهائی را شکل خواهد بخشید که توان چارهیابی مسائل خود و طبیعت را دارا خواهد بود.