کاوان کامدین
تاریخنگاری سیاسی و اجتماعی ایرانی همواره از بعد عوامل خارجی به تاسیس دو جمهوری کردستان و آذربایجان در سالهای پس از جنگ جهانی دوم نگریسته و مدام در تلاش است چنان وانمود کند که این تحولات اجتماعی در آن سالها ثمرهی مداخلات خارجی بوده است. به جای نقد روابط « سرکوب ملیتها و استبداد در ایران» بر جنبههای «توطئه خارجی و تجزیهطلبی داخلی» پافشاری میکند!
۷۵ سال از تاسیس و فروپاشی جمهوریهای کردستان و آذربایجان میگذرد و برخلاف «خردمندان سیاسی» ایرانی، حل مسائل دموکراسی و آزادی در ایران که هیچ، روز به روز این بحران عمق پیدا کرده و این روند نهایتا از فروپاشی دو جمهوریت به فروپاشی «ایرانی باشکوه» منجر خواهد شد. زیرا خردمندان سیاسی و روشنفکری ایرانی نمیخواهند واقعیت داخلی مسئله را ببینند و مدام به عنوان تجزیهطلبی و توطئهگری به مسائل و مطالبات اجتماعی، فرهنگی و ملی ملل ایران مینگرند و نهایتا با پافشاری بر این طرز تفکر خود به شیوهی غیرمنتظرهای عامل اساسی تجزیه ایران خواهند شد.
این یک واقعیت انکارناپذیر است که شرایط سیاسی-نظامی و خارجی طی ۱۹۴۱ موجب تاسیس نظامهای «خودمدیریتی دوقلوی آذربایجان و کردستان» در شمال و غرب ایران در سال ۱۹۴۶شد. هر دو زادهی یک تخمک در رحم یک مادر بودند. زیرا روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ نیروهای ارتش سرخ شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب از زمین و هوا وارد خاک ایران و این کشور را اشغال کردند. چون جنگی گرم در میان دو جبههی متفقین (اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا، بریتانیا و چین) و متحدین ( آلمان نازی، امپراتوری ژاپن، پادشاهی ایتالیا) به مرحلهای حساس و استراتژیک رسیده بود؛ لشکرکشی و جنگ هیتلر با جماهیر شوروی تحت رهبری ژوزف استالین به نقطهای سرنوشتساز رسیده بود. این جنگ آن چنان سرنوشتساز بود که دو دشمن خونی، یعنی ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی (قطب سوسیالیستی و قطب کاپیتالیستی) را علیه فاشیسم داخل یک همپیمانی سیاسی-نظامی سوق داده بود. خطر فاشیسم هیتلر که در حال پیشروی بود بریتانیا و آمریکا را ناگزیر به این پیمان سیاسی-نظامی کرده بود. در چنین شرایط حساسی رضاشاه و ایران که تا آن زمان پایگاه بریتانیا و آمریکا در خاورمیانه و غرب آسیا محسوب میگردید و در اوایل جنگ نیز اعلام «بیطرفی» کرده بود، طی پروسه جنگ تمایل به تغییر جبهه و وارد شدن به جبههی متحدین از خود نشان میداد. اشغال ایران در شرایط جنگ جهانی دوم جهت انتقال کمکهای بریتانیا و آمریکا به شوروی بهصورت پل تدارکاتی انجام گرفت. خاک ایران از شمال توسط نیروهای شوروی و از جنوب توسط نیروهای بریتانیایی اشغال شد و کمکهای تسلیحاتی از مسیر خلیج با راهآهن بندر ماهشهر-تهران و بندر ترکمن به دریای خزر و بندر آستراخان از رود ولگا و استالینگراد به سوی اتحاد شوروی انجام گرفت. ارتش رضاشاه پهلوی که نتوانسته بود در مقابل تهاجمات آمریکا و بریتانیا مقاومت کند، منحل و شاه توسط بریتانیاییها بازداشت و به آفریقای جنوبی و سپس جزیره موریس تبعید شد. در چنین شرایطی و با حمایت مستقیم جماهیر شوروی، جمهوری مهاباد و آذربایجان تاسیس شدند.
خلاء سیاسی-نظامی از یک سو و استفادهی ابزاری کارت «ملیتها» از سوی شوروی و بریتانیا در مقابل تهران از سوی دیگر، شرایطی فراهم ساخت تا دو ملت مستعمرهی کرد و آذری بتوانند حکومتهای اقلیمی تاسیس کنند. استفاده از این شرایط از لحاظ سیاسی اشتباه نبوده و نیست! اما ارزشی استراتژیک قائل شدن برای روابط دیپلماتیک و با اتکاء بر این روابط تاسیس کردن دولتهای اتونوم یک توهم و اشتباه محض بوده و هست. فراسوی یک اشتباه سیاسی، با مبانی آزادی و آزادیخواهی همخوانی ندارد. زیرا با اتکاء بر قدرت «دیگران» رژیمهای آزادیخواه و دموکراتیک تاسیس نخواهند شد، اگر هم شوند عمر درازی نخواهند داشت!
خلقها و ملتهایی که دعوی آزادی و دموکراسی دارند در روابط سیاسی-دیپلماتیک نباید ارزشی بیش از آنچه که هست برای قدرتهای هژمونیک قائل شوند. زیرا با گذشت بیش از ۷۰ سال هنوز هم این اشتباه و ابهام در اذهان وجود دارد. در آن زمان جماهیر شوروی به عنوان ناجی ستمدیدگان معرفی میشد و حال آمریکا و ناتو در تلاشاند چنین تصوری نسبت به خود در افکار عمومی بسازند. تصوری که در تاریخ معاصر خیال و آرزوی بسیاری از خلقهای ستمدیدهی جهان را به «سراب» تبدیل نمود. ملت کُرد و آذری باید در میان «علل» فروپاشی این جمهوریها در سال ۱۹۴۶ با «علل» اشغال کرکوک در سال ۲۰۱۷ ارتباط برقرار سازند. چون رفراندوم جنوب کردستان و اشغال کرکوک ناشی از همان عللی بود که تصورهای آزادی را به سراب کشاند! نیروهای هژمونیک در صورتی که منافع سیاسی-نظامی و اقتصادی خود را تضمین نمایند به آسانی میتوانند سرنوشت یک ملت را به آب و آتش بکشانند. از این منظر دانش تاریخ بسیار آموزنده است، اما متاسفانه دیدگاههای مدرنیستی مانع از درک مسائل بسیار سادهی تاریخ میگردد. محافل روشنفکری و سیاسی ایرانی و حتی مخالف کرد به شدت تحت تاثیر این گرایشات فکری هستند و اگر این واقعههای تاریخی به درستی مورد بررسی قرار نگیرند، تراژدیهای جدیدی در انتظار خلقهای ایران خواهد بود.
روابط تاریخی کُرد-آذری دارای ارزش استراتژیک هستند
بسیاری از نویسندگان و روشنفکران معاصر جهان، کردها را چنین توصیف نمودهاند: «کردها جز کوه و اسلحه دوستی ندارند!» باید پیشاپیش بگویم که این درک درستی از تاریخ و روابط خلقها نیست. مستندات تاریخی گواهی بر پیماننامههای بسیار سازندهی تاریخی میان خلق کرد و خلقهای همجوار بر مبنای دوستی و برادری دارند. چون مطلب موردنظر این نوشتار روابط کُرد-آذری در سالهای پس از جنگ جهانی دوم است، در این صورت اشتباه نخواهد بود که بیشتر بر روابط کُردها و آذریها در تاریخ معاصر تمرکز داشته باشیم.
پیمان اتحاد و برادری (۳ بهمن۱۹۴۶)
اختلافات کُرد و آذری عمیقتر از آن بود که به سادگی بحث و به آسانی حل شوند. علاوه بر اختلافات تاریخی چندین اختلاف دیگر روز هم در آن سالها میان این دو ملت به میان آمده بود. پیکارهای نظامی جهت حل این اختلافات صورت گرفت. پیشمرگهای حکومت کردستان با نظامیان آذری چندین بار وارد درگیری شدند. اما هر دو حکومت متوجه شدند که این اختلافات از این طریق قابل حل نیستند. از دیگر سو دولت جماهیر شوروی چون در آن زمان به موجودیت و ارتباط حسنه این دو دولت نیاز داشت، پادرمیانی کرد و به این صورت روز سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۲۵ بعد از ظهر در شهر تبریز در عمارت ملی آذربایجان با حضور سران هر دو حکومت مذاکرات شروع و با پیمانی ۷ مادهای ختم شد.
مسائل اساسی و اختلافات طرفین:
- نوع حکومت و حکمرانی و حتی مدل حزبی دو طرف بود. حکومت آذربایجان و فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری سیدجعفر پیشهوری محتوای کمونیستی داشت، در صورتی که حکومت کردستان و حزب دموکرات به رهبری پیشوا قاضی محتوای ناسیونالیستی و ملی داشت.
- اختلافات ارضی در مورد مرزهای تحت تسلط دو حکومت وجود داشت. کردها شهرها و نواحی اطراف دریاچهی ارومیه، میاندواب، سلماس، خوی و ماکو را بخشی از سرزمین کردستان میشمردند، در حالی که آذریها این نواحی را بخشی از سرزمین آذربایجان قلمداد میکردند و مایل به الحاق آنها به حکومت کردستان نبودند.
مفاد عهدنامه:
- در مناطقی که لازم دانسته شود دو حکومت ملی نماینده تعویض خواهند کرد.
- در آذربایجان مناطقی که ساکنانش کرد باشند ادارات دولتی در دست کردها خواهند بود و هم چنین در کردستان هم مناطقی که اکثریت ساکنانش آذری باشند از سوی ماموران حکومت ملی آذربایجان اداره خواهد شد.
- جهت حل مسئلهی اقتصاد دو ملت، کمیسیونی مشترک ایجاد و مصوبه این کمیسیون به کوشش سران دو حکومت به اجرا درخواهد آمد.
- در مواقع لزوم بین حکومت ملی آذربایجان و کردستان همکاری نظامی خواهد بود و باید در توان لازم یکدیگر را از لحاظ نظامی یاری نمایند.
- هر گاه نیاز به مذاکره با تهران وجود داشته باشد، باید با موافقت نظر حکومت ملی آذربایجان و کردستان باشد.
- حکومت ملی آذربایجان برای کردهایی که در خاک آذربایجان ساکناند تا حد مقدور که بتواند جهت پیشرفت زبان و ترقی فرهنگ ملی آنان تلاش خواهد کرد و هم چنین حکومت ملی کردستان هم برای آذریهای مقیم کردستان جهت پیشرفت زبان و ترقی فرهنگ ملی آنان تا حد ممکن تلاش خواهد کرد.
- هر شخصی که جهت برهم زدن دوستی تاریخی ملت آذربایجان و کرد و تضعیف برادری و دموکراسی و یا مخدوش کردن این اتحاد تلاش نماید دو طرف، مرتکبین را به جزای خود خواهند رساند.»
با تمام نارساییها و خلاءها، هنوز هم اتفاق کرد-آذری که رهبران حاکم آن زمان بهعنوان «پیمان اتحاد و برادری» تعریف و معرفی نمودند، ارزش تاریخی دارد و در تاریخ معاصر خلقهای ایران سنگ زیربنای دوستی، صلح و همزیستی بوده و هست!
اگر این دو حکومت به جای اتکاء بر قدرتهای هژمونیک، متکی بر «نیروی ذاتی» خود و دوستی میان خلقها میبودند، نه دولتهای هژمونیک اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا قادر بودند از آنها سوءاستفاده کنند و نه دولت محمدرضاشاه میتوانست به آسانی بر ارادهی دموکراتیک مردم غلبه کند. بزرگترین نقطه ضعف این حکومتها عدم سازماندهی خلق بر مبنای «جنگ انقلابی خلق» بود.
روابط کرد و آذری از نظر اجتماعی، فرهنگی و حتی جغرافیایی هنوز هم خطراتی جدی در بطن خود میپروراند. زیرا مناطقی که بهعنوان آذربایجان غربی تعریف میشود، مناطق مشترک جغرافیای این دو خلق است. روستاهای آذرینشین و کردنشین همجوار یکدیگری هستند، مشترکا جمعیت برخی از شهرهای بزرگ را تشکیل میدهند و حتی روابط اجتماعی این دو خلق ابعادی پیچیده به خود گرفته است. در میان این دو خلق متقابلا روابط خانوادگی و خویشاوندی به وجود آمده و از مرزهای سیاسی عبور کرده است.
از سوی دولت استعمارگر ایران جهت ژرفا بخشیدن به اختلافات این دو خلق، بهشیوهای مستمر از طریق «جنگ روانی» مشغول فتنهگری است و از سوی دیگر دولت فاشیست ترکیه سالها است برای برانگیختن احساسات تورانیسم، نژادپرستی و شوونیسم سرمایهگذاری میکند. بخش بزرگی از احزاب کرد هنوز هم به شدت تحت تاثیر جزماندیشی ناسیونالیستی هستند.
از این منظر ناسیونالیسم دام بزرگی است که نباید روشنفکران و رهبران سیاسی این دو خلق گریبانگیر آن گردند. مسئولیت تاریخی چنان ایجاب میکند که روشنفکران هر دو خلق، مردم را از منافع مشترک خود آگاه سازند و بدینصورت مانع از توطئه و دسیسه بازیهای اهریمنهای زمانه شوند.
کردها و آذریها هیچ مشکلی ندارند که با اتکاء بر تاریخ مشترک خود از پس آن برنیایند. اما جهت احقاق این روابط حسنه، باید در گام نخست از ملیگرایی پرهیز و فاصله گرفت. بهجای احساسات ملیگرایانه باید روابط تاریخی با اتکاء بر علوم سیاسی و اجتماعی عصر ساماندهی گردند. علوم سیاسی و شعور تاریخی کنفدرالیسم دموکراتیک را امر اجتنابناپذیر میگرداند. باید عمیقا درک نمود که کنفدرالیسم دموکراتیک هم امری اختیاری و هم اجباری است! یا باید بر اثر جزماندیشی و کجاندیشی ملیگرایی، میلیونها جوان کُرد و آذری دستشان به خون یکدیگر آغشته گردد و یا به راهحلهای ریشهای بیاندیشیم. نه کردها کاملا قادر خواهند بود آذریها را از آن مناطق بیرون برانند و نه آذریها قادر به چنین عملی خواهند بود؛ لزومی هم به چنین تفکر و عملکردی نیست! چون این خواست دولتهای استعمارگر و فتنهگر است و چنین رویکردی خواسته و یا ناخواسته مستقیما خدمت به این قدرتها خواهد بود. چرا باید حتما یکی دیگری را حذف کند؟ آیا حیاتی اجتماعی و مشترک امکانپذیر نیست؟
آخرین پیکار نظامی در قرهباغ که همجوار با مناطق مورد بحث ما است این ادعا را به اثبات میرساند. درست عکس ادعای رهبران سیاسی، این جنگ پیروزی نداشت و هیچ مسئلهای هم حل نشد! فقط بیشتر از آذریها ملت ارمنی کشته شدند و بس!
کردها و آذریها هزاران سال کنار هم در یک جغرافیای مشترک زندگی کردهاند، بود و نبودشان را با یکدیگر «تقسیم» نمودهاند، کردها در روابط خود با خلق ارمنی، یهودی و سایر خلقها از همین قاعده پیروی نمودهاند. اما ملیگرایی و نظام دولت-ملت صدمات بزرگی به این روابط تاریخی وارد نموده و باید از نو ترمیم شوند. در روابط تاریخی خلقها باید بهطور مداوم نیک به خاطر داشت که خشونت، جنگ و کشتار «تلفات و تبعات» اجتماعی، سیاسی و انسانی جبرانناپذیری به دنبال دارد؛ در مقابل دوستی، صلح، تفاهم و دستاوردهای تاریخی!
اندیشه و عملکرد «دموکراسی تکثرگرا» که محتوای نظام کنفدرالیسم دموکراتیک را تشکیل میدهد در سطحی بالاتر و پیشرفتهتر میتواند روابط کرد-آذری را تنظیم و بهروز کند. کنفدرالیسم دموکراتیک فرادستی خلقی بر دیگری را نمیپذیرد و با هرگونه گرایش و روابط سلطهجویانه و دولتی مخالف است. به استقلال ایدئولوژیکی طرفین پایبند است؛ یعنی تفاوتهای مذهبی، عقیدتی و ایدئولوژیکی را مانعی در مقابل اتحاد گروههای سیاسی و خلقها نمیبیند. چون مسائل خلق آذری و کرد صرفا سیاسی و جغرافیایی نیستند. به همین جهت در مقابل تهاجمات خارجی و داخلی این دو خلق نیاز به یک پیمان بهروز شدهی «اتحاد و برادری» دارند.
چرا این همه بر روابط کرد-آذری تاکید داریم؟ چون تنها خلقی که کردها در ایران با آنان مرزهای جغرافیایی و اجتماعی مشترک و بزرگی دارند، خلق آذری است و «ما» محکوم به همزیستی مسالمتآمیز و دموکراتیک هستیم!
نظام دولت-ملت همانند یک «تخت روان» میمانند که مدام باید یکی بر آن بنشیند و بردگان-نوکران آن را حمل کنند! روابط دولتی، روابطی متکی بر برتری و حاکمیت مطلقه طرفی بر دیگری است! کنفدرالیسم دموکراتیک برخلاف این نوع روابط، تخت روانی ندارد که گروهی از دست دیگری برباید یا بخواهد برای به دست آوردن آن بجنگد! چون تمامی روابط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی استوار بر «پذیرش و احترام متقابل» است.
ما همچون جنبش آزادیخواه کردستان و خلق کرد به تمام محافل و جناحهای سیاسی ایران هشدار میدهیم که ایران با خطر جدی از همپاشیدگی مواجه است. مداخلات خارجی در ایران جز چپاول و به جان یکدیگر انداختن خلقها هیچ ثمرهی دیگری نخواهد داشت. سوریه و عراق در این مورد نمونههای بسیار آموزندهای هستند. اگر واقعا متفکرین، روشنفکران و سیاسیون ایرانی خود را ایراندوست و میهندوست تلقی میکنند باید بهصورتی جدی ذهنیت، فرهنگ و نظام دولت-ملت را مورد مواخذه قرار دهند و در مورد گزینهی کنفدرالیسم دموکراتیک تحقیق و پژوهشهای علمی انجام دهند. چون نظام کنفدرالیسم دموکراتیک هم خطر «استبداد» را از میان برمیدارد و هم «تجزیهشدن» ایران را!
برخلاف آنچه دولت-ملت ایران مدام تبلیغ کرده و میکند، رژیم موجود بزرگترین «نظام تجزیهگرا» است. کردها نمیخواهند مرزهای سیاسی ایران را دستکاری کنند و به روابط هزاران سالهی خود با خلقهای ایران آسیب وارد کنند. اما در عوض نمیخواهند در شرایط کنونی هم زندگی کنند. بدون شک این حقیقت در مورد خلق آذری هم مصداق دارد. مصلحت خلقهای ایران در این است که ایران همچنان به عنوان یک کل تجزیهناپذیر بماند، کسی با آن مخالفتی ندارد. اما ایرانی دموکراتیزه شده که برای هویت فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خلقهای ایران احترام قائل باشد. نظام ایران کنونی رژیمی است بیاحترام و مستبد که حاضر است ایران را فدای مصالح کوتاهمدت خود کند! برعکس، ایرانی کنفدرال و دموکراتیک بلندمدت ایران را متحد و پایدار در مقابل تمام تهاجمات خارجی حفظ خواهد نمود. به همین دلیل خطرات در ایران خارجی نیستند و از داخل و از «دینامیک هتروژنیک» اجتماعی-فرهنگی داخل ایران ناشی میشود.
باید این مهم نیک درک گردد که اگر ملیتهای ایران با مشکل استبداد و سرکوب مواجه نبودند و ایران کشوری دموکراتیک بود کردها و آذریها لزومی به تاسیس حکومتهای خودگردان نمیدیدند. حتی در چنین شرایطی در مقابل جماهیر شوروی و بریتانیا ایستادگی میکردند. اما هنوز هم کم نیستند جناح و محافلی که برای مداخلهی نظامی در ایران «ثانیهشماری» میکنند. دلیل این، سیاستهای استبدادی و میلیتاریستی رژیم است. بعد از گذشت ۷۵ سال هنوز هم «ایران آبستن دو جمهوری دوقلو» است.
منابع:
حکومت کردستان، کُردها در بازی سیاسی شوروی: نویسنده، نوشیروان مصطفی امین
نقشه راه، نویسنده: عبدالله اوجالان