در این بخش میخواهیم اشاراتی داشته باشیم به مسئلهی فرهنگ جوامع ایران از دوران باستان تا روزگار ما. از این مسئله آگاهیم که فرهنگ آریایی در حدود ۷۰۰۰ ق.م به ییلاقهای ایران رسیده و در این منطقه پراکنده شده است. متاسفانه در ایران این امر بهصورت دیگری نشان داده میشود. البته این انتقال بهصورت فرهنگی بوده نه فیزیکی که بعدها هم به هندوستان رسیده است. در ایران از کوچ آریاییها از مناطق جنوبی سیبری به منطقهی آمودریا و در نهایت به فلات ایران بحث میشود که بحثی کاملا انحرافی بوده و در راستای سیاستهای استعماری سیستم جهانی است. در واقع در این طرز بیان، مرکز فرهنگ آریایی به خارج از خاورمیانه انتقال داده شده است. همهی ما با طرز آموزش در ایران آشنایی داریم و بارها در کتب درسی با این موضوع برخورد داشتهایم. همچنین در موضوع فرهنگی عدم اشاره به خلقهای ساکن در فلات ایران و فرهنگ بیش از ۷۰۰۰ هزارسالهی آنها، جالب توجه است. انگار قبل از آمدن پارسیان این مناطق خالی از سکنه بوده و آنها آبادش کردهاند. این بزرگترین انحراف تاریخی و تاریخ بهعنوان بخش بزرگی از فرهنگ بهکلی تحریف شده است. این در حالی است که شواهد باستانشناسی در تضاد با این ایده است. اما در ایران بهعمد از کاوشهای باستانشناسی در این مناطق جلوگیری بهعمل میآید.
تمام تلاش بر این پایه استوار است که آغاز تاریخ را در ایران به اوایل تشکیل حکومت توسط هخامنشیان نسبت دهند. این امر هم در دورهی حکومت پهلوی و هم در دورهی حکومت جمهوری اسلامی ادامه داشته است. در حال حاضر هم ترکیبی از ناسیونالیسم ایرانی و مذهب شیعه را برای ایجاد حاکمیت بیشتر بر خلقهای ایران به کار میبرند. آشکارا به انکار هویتهای ایرانی قبل از هخامنشیان میپردازند. اما شواهد جلوی چشمان ما قرار دارد. آثار باستانی «زیویه، تخت سلیمان و تپهی حسنلو» نشاندهندهی شکوه فرهنگی قبل از هخامنشیان میباشند. اشتراکات فرهنگی در ایران قبل از هخامنشیها بسیار وسیع است و در آثاری که به جا ماندهاند نشانههایی از همان فرهنگ اشتراکی و دموکراتیک مشاهده میشود. از این امر هم غافل نمانیم که بر اساس یک کودتا، حکومت از دست مادها خارج و به فارسها رسید که تا آن زمان وجههای نداشتند. آغاز این دوران در ایران مساوی است با رکود و حاشیهنشینی فرهنگهای اصیل آریایی و بروز مقاومتهای تاریخی در این زمینه. قیامهای مداوم خلقهای این سرزمین در برابر هخامنشیان در تمام ایالات و بخشها از این امر حکایت دارد که آنها خواهان بازگشت به زندگی و فرهنگ خود بودهاند. قیام مادها، آشور، خوزستان، مصر، مرو و … از این دسته هستند. آنها مغلوبی بودند که مورد ظلم و بیرحمی قرار گرفتند. در روزگار ما هم این ستم ادامه دارد و مشاهده میکنیم که هنوز هم این ملل در همین سرزمین در تلاش برای رسیدن به اهداف خود و در حال مبارزه هستند. مورد دیگری هم که با آمدن این سلسله در ایران و فرهنگ این سرزمین روی داد از بین رفتن و سقوط فرهنگ الهه-مادر است. در واقع با حاکمیت یافتن این حکومت در ایران، در باورهای مردمی هم تغییراتی لحاظ میگردد. هخامنشیان خود را از سلالهی خدایان دانسته و خود را جاودانه میپنداشتند. کمکم الههها به سطح فرشتهها نزول کرده و خدایان مرد جای الههها را میگیرند. این از تغییرات فرهنگی مهم در فرهنگ ایران باستان و در تضاد با فرهنگ خلقهای کهن این سرزمین است. کمکم ادیان هم بهوسیلهای برای حاکمیت هر چه بیشتر حکومت در میآيد و روند سیاسی شدن دین آغاز میگردد.
هنوز هم جوانان کرد، بلوچ، خوزستانی، مازنی، گیلکی و آذری در زندانها شکنجه شده و اعدام میشوند. این مقاومت ادامه دارد و حکومت ایران هم ادامهدهندهی راه همان حکومتهای مستبد پیشین است. هر چند امروزه سیاستهای رژیم در مقایسه با گذشته تفاوتهای زیادی کرده و آسیمیلاسیونی نرم جای نسلکشیهای فیزیکی دوران هخامنشیان را گرفته است. با ذکر این نکات میخواهیم بگوییم که آنچه که بعد از مادها و تا به حال در ایران روی داده، ربطی به فرهنگ آریایی ندارد و فرهنگ اقتدار و دولتگرا به کلی جای فرهنگ اشتراکی و دموکراتیک خلقها را گرفته است. بهخوبی به شباهت فرهنگ اقتدار در هر دورهی تاریخی پی میبرید. در تمام ادوار تاریخی سعی شده که فرهنگ اشتراکی و دموکراتیک نابود گردد. اما موفق به این عمل نشدهاند. بعد از پیروزی انقلاب ایران و نابودی رژیم شاه که با همیاری همهی خلقهای ایرانی صورت پذیرفت، هرچند در ابتدا و در ظاهر تغییراتی به وجود آمد اما در نهایت مشاهده شد که تفاوتی با گذشته ندارد و بسیار برنامهریزی شده و خطرناکتر از سایر حکومتها به نابودی ملل ایران همت گماشتهاند. هر چند که قانونی به ظاهر دموکراتیک را نگاشته و به رای گذاشتهاند اما قیامهای ابتدای حکومت هخامنشیان نیز اشاره داشت. شاید این به نوعی تکرار تاریخ در شرایط زمانیای دیگر در همان جغرافیا است. ریشهدار بودن فرهنگ اقتدار و دولتگرایی در ایران هر گونه زمینه و بستر دموکراسی را محدود کرده است و هر نوع فریاد آزادی را در نطفه خفه مینماید.
در مورد ملت کرد هم این نسلکشی فرهنگی و سرکوب با شدت هر چه تمامتر در حال انجام است. در واقع بعد از فتوای مشهور خمینی در اوایل انقلاب ایران مبنی بر جهاد در کردستان حتی یک دقیقه هم از این حملات کاسته نشد. هنوز هم جنایتکاران رژیم، پوتینهای خود را از پا درنیاوردهاند. د ر کنار حملات مسلحانه در کردستان، شیوهی نوینی از حملهها و تهاجمات فرهنگی هم به کردستان آغاز گردید. در بخشهای دیگر کردستان اگر چه حملات بهصورت فیزیکی بوده و امحاء بهطور کلی مطرح است، اما در حکومتهای ایران تجاوز فرهنگی بهصورتی نرم و برنامهریزی شده در جهت فارسسازی ملت کرد در این بخش کردستان ادامه داشته است. نظام میخواهد فرهنگ اصیل کردی را به تمامی از میان برداشته و فرهنگ مقاومت را از بین ببرد. در سالهای اول انقلاب ایران، احزاب کلاسیک کردی در این بخش بسیار ضعیف عمل کرده و نتوانستند از عهدهی این حجم از حملات برآیند. باید به یاد داشته باشیم که شرق کردستان همواره در دورههای سرکوب و خفقان توانسته با فرهنگ خود به مقاومت ادامه داده و خود را از آسیمیلاسیون برهاند. در شرق کردستان جنگهای برادرکُشی میان احزاب و نحوهی رفتار آنها که در مغایرت با فرهنگ انقلابی و خلق بود، بهخودی خود در خدمت سیاستهای ایران قرار گرفت. از طرف دیگر مردم از این احزاب ناامید شده و از انقلاب سرخورده گشتند. این امر به تاثیرپذیری از سیاستهای رژیم کمک بیشتری کرده و در خدمت آن قرار گرفت و فرصتی را برای آنها فراهم کرد تا سیاستهای خود را به راحتی پیاده نماید. در این بخش از کردستان خلق دارای سازماندهی عاطفی بوده و تا حدی به همدیگر نزدیک میباشند. رژیم هم بهطرز آشکار به مخالفت با فرهنگ مردم کرد نمیپردازد و به جهتدهی آن در راستای اهداف خود پرداخته و از طریق به حاشیه کشاندن فرهنگ کردی و بیاهمیت جلوه دادن در راستای اهداف خود پرداخته و از طریق به حاشیه کشاندن فرهنگ کردی و بیاهمیت جلوه دادن این فرهنگ، زمینه را برای گرایش مردم به فرهنک فارسی آماده مینماید. عدم فرهنگسازی احزاب کلاسیک و آشنا نکردن مردم با هویت فرهنگی و ملی و عدم تعریف درست از مباحث ملی و ارزشهای اجتماعی، به سردرگمی مردم افزوده و آنها را دچار سرگردانی کرد.
متاسفانه به علت ناآگاهی در این زمینه موضعگیری بسیار محدود بوده است. برای مثال هنگام ساختن کلمات جدید در زبان فارسی اکثرا فرهنگستان زبان از کلمات کردی استفاده کرده و آنها را بهعنوان کلمات فارسی پهلوی به شمار میآورند. در مورد موسیقی هم همینگونه است. خصوصا در مورد موسیقی کلاسیک و ملودیهای کردی این امر صورت میگیرد و تحت این نگاه پستمدرن که موسیقی ملکیت نمیشناسد و متعلق به همه است، آن را دزدیده و به نام خود ثبت مینماید. در ذوب کردن و از بین بردن فرهنگ بومی و جایگزین کردن فرهنگ فارسی در کردستان، تلویزیونهای استانی نقش مهمی ایفا مینمایند و به منبر موعظهی رژیم تبدیل شدهاند. در این تلویزیونها مشاهده میشود که برنامههایی که برای کودکان تهیه میشود به زبان فارسی بوده و برای بزرگسالان آن به لهجهای آکنده از غلط و ترکیبی نخراشیده از فارسی و کردی پخش میشود. در واقع همه نوع توهین به ملت کرد در این رسانهها صورت میگیرد. سیاست آسیمیلاسیون بهوسیلهی این رسانهها سالهاست که بدون وقفه در حال انجام است، خصوصا در مورد نسل جوان و آماده کردن این نسل برای خدمت به قدرت مرکزی.
در شرق کردستان همگام با سیاستهای رژیم در جهت امحای فیزیکی، به سیاستهایی هم در راستای از بین بردن بافت اجتماعی و نابودی پتانسیلهای انقلابی پرداخته شد. از آن جمله میتوان به شیوع فحشا، پخش مواد مخدر، افزایش بیکاری و بهویژه سیاست مزدورسازی اشاره کرد. جنگ و تقابل حکومت با جامعهی کردی در واقع جنگی فرهنگی است. باید اشاره به این هم داشته باشیم که شرق کردستان از سالهای ۱۶۳۹ به بعد یعنی از زمان «قصرشیرین» از سایر بخشها جدا شده و فرصتی چند قرنی در اختیار ایران قرار داده تا به راحتی سیاستهای خود را نهادینه کند. اما شرق کردستان علیرغم تمام شکستهای سیاسی در دوران مختلف همچنان از لحاظ فرهنگی به حیات خود ادامه میدهد. آنچه که بیشتر از همهی فعالیتهای رژیم به فرهنگ شرق کردستان ضربه زده، از بین بردن و ضعیف نمودن فرهنگ انقلابی و میهندوستی است. همچنین از بین بردن ارزشهای فرهنگی و مردمی است. اما باز هم فرهنگ و سازماندهی فرهنگی جامعه سرپا مانده است. این موارد هم اغلب بهصورت خودجوش بوده است.
برگرفتهازنشریهی ولاتی ئازاد