عبدالله اوجالان

انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ ایران، به اندازه‌ای که سیاسی است، یک انقلاب فرهنگی نیز می‌باشد. این انقلاب توانش را صرفا از سازماندهی علمای شعه کسب نکرد، بلکه بالعکس، نیروی اساسی‌اش را از فرهنگ اجتماعی خلق‌های ایران کسب نمود که دارای ریشه‌های تاریخی عمیقی بود. انقلاب در سرآغاز همانند آنچه در انقلاب‌های فرانسه، روسیه و آناتولی روی داد، از کیفیت ملی دموکراتیک برخوردار بود. بر یک هم‌پیمانی گسترده‌ی نیروهای ملی دموکراتیک اتکا داشت. هم‌پیمانی ملت دموکراتیکی که از همبستگی وسیع کمونیست‌ها، امت‌گرایان شیعی و اقشار میهن‌دوست خلق‌های ایران و در راس همه خلق کُرد سرچشمه می‌گرفت، نیروی اصلی پیروزی بود. اما طیف متشکل از علمای شیعی و تجار میانه‌احوال (بازاریان) که از سنت مدیریت تاریخ و اجتماعی قوی‌تری برخوردار بود، طی مدت‌زمانی کوتاه هژمونی خود را برقرار کرد و سایر متفقانش را بی‌رحمانه سرکوب نمود. یک پروسه‌ی هژمونیک مشابه آن، طی دهه‌ی ۱۹۲۰ در جمهوری ترکیه نیز جریان یافت. هرچند بنیان «ملت دموکراتیکِ» انقلاب توسط علمای شیعه دچار انحراف شد نیز، ماهیتا با مدرنیته‌ی کاپیتالیستی در مغایرت به‌سر می‌برد. الیگارشی شیعی خواست تا این اندوخته‌ی ضدکاپیتالیستی را که معنای تاریخی و فرهنگی آن بسیار عظیم است، به‌عنوان کارتی جهت مشروعیت‌بخشی به موجودیت خود در برابر نیروهای هژمونیک نظام کاپیتالیستی به کار ببرد. هنوز هم می‌خواهد بدین‌گونه آن را به کار ببرد. تمامی تلاش الیگارشی ایران این است که از بنیان آنتی‌مدرنیستی (ضدکاپیتالیستی) انقلاب به‌عنوان یک اسلحه در برابر نیروهای هژمونیک غربی استفاده کند و در موازنه‌ی دولت-ملت خاورمیانه به موقعیتی تایید شده و معتبر دست یابد. به منزله‌ی یک مدرنیته‌ی متفاوت، از لحاظ ماهوی چالشی با مدرنیته‌ی کاپیتالیستی ندارد. همان‌طور که دولت‌-ملت‌های عرب و اولین و دومین مقطع جمهوری ترکیه درصددند از طریق محاسبات تاکتیکی، بیشینه سهم را در گستره‌ی نظام به چنگ آورند و در ازای تایید شدن و پشتیبانی شدن توسط نظام، اجازه دهند که نظام از آن‌ها بهره‌مند شود، ایران نیز می‌خواهد چالش کنونی‌ای را که با نظام دارد با هدفی مشابه به‌کار گیرد و نتایج مشابهی کسب نماید. این نوعی چانه‌زنی تیپیک تجار بازار است که در سنت ایران دارای موقعیتی قوی است. چالش در ایران نیز درست از همین نقطه آغاز می‌گردد. سنت فرهنگی قوی، یک الیگارشی شیعی سازش کرده با مدرنیته‌ی کاپیتالیستی را نیز نمی‌پذیرد. بنابراین شانس اینکه چالش موجود به یک «مبارزه در میان دو مدرنیته‌ی آلترناتیو» تحول یابد، همیشه وجود دارد. برعکس آنچه در دولت‌-ملت‌های ترکیه و عرب دیده شد، تصور نمی‌رود به آسانی نیز از میان برداشته شود.

الیگارشی ایران، امروز بر سر خاورمیانه هر چند عمدتا در سطح گفتاری، وارد یک درگیری هژمونیک با اسرائیل گشته که ادامه دارد. به‌ویژه سعی دارد که با همین هدف، از فعالیت‌های هسته‌ای خویش به‌عنوان یک کارت دوم استفاده نماید. سنت شیعی در تاریخ نیز در پی کسب هژمونی برآمده است. در پشت خود یک ایران هژمونیک هزاران ساله را به‌عنوان اسلحه در اختیار دارد؛ اما در دوران مدرنیته‌ی کاپیتالیستی درباره‌ی نیروی خود اغراق می‌نماید. در عصری که نظام به‌طور بیشینه‌ای گلوبال شده است، اگر الیگارشی شیعه‌ی ایران مدرنیته‌ای را به‌صورت ریشه‌ای ترجیح ندهد، شانس موفقیت آن بسیار ضعیف است. خود را کشورهای گروه بریک (یعنی برزیل، روسیه، هندوستان و چین) تشبیه می‌نماید و بدین ترتیب در پی نقشه‌ی تشکیل بلوک هم برمی‌آید. می‌خواهد آن اتفاقی را که سعی دارد با جمهوری دوم حزب عدالت و توسعه بر مبنای پ.ک.ک‌ستیزی برقرار نماید، به همراه سوریه گسترش بخشد. کل این محاسبات و نقشه‌ها، هیچ ارزش واقعی و جدی‌ای دربرندارد. همانند سایر دولت-ملت‌های منطقه، پیش‌روی دولت-ملت ایران نیز چاره‌یابی و حل مسائل دارای دو محور است. چاره‌یابی حول محور اول عبارت است از سازش کردن با نظام به شیوه‌ای همانند رژیم شاهنشاهی. در اصل، الیگارشی شیعه برای این امر آماده است؛ اما نظام [هژمونیک جهانی] آن را به شکل موجود قبول ندارد. ولی دیدارهایی که در راستای سازش صورت می‌گیرند، نهایتا چه از راه صلح‌آمیز و چه از راه جنگ، به نفع نیروهای هژمونیک کاپیتالیستی به فرجام خواهند رسید. دومین محور این است که وقتی موضوع حل مسائل پیش کشیده شود، گسست رادیکال از نظام مطرح خواهد گشت. این نیز رهیافت مدرنیته‌ی دموکراتیکی است که هنگام فاقد چاره ماندن و ناتوان گشتن هم الیگارشی شیعی و هم نیروهای هژمونیک غربی به‌ویژه اسرائیل، به‌طور ناگزیر وارد عرصه خواهد شد.