آریو برزن –
همهی ما كمابیش واژهی اخلاق را در طول روز و در مراوداتمان با دیگران به كار میبریم و یا میگوییم كه فلانی فردی بااخلاق است و یا اخلاق نیكویی دارد. برای فرد، جامعه، گروه و سازمانها پسوند اخلاق به كار برده میشود. همیشه در خانوادهها هم تأكید بر این است كه فرزندانتان را با اخلاق و درست تربیت نمایید. همهی ما به وفور به این مسئله هم برخورد نمودهایم كه میگویند فلانی بیاخلاق بوده و از برخورد با او بپرهیزید و یا از رفتن به فلان اجتماع و یا گروه خودداری كنید، چون بیاخلاق هستند. در همهی داستانها و اسطورهها هم به بنمایههای اخلاق اشاره شده و همواره افراد دارای اخلاق و منش درست ستوده شده و مورد احترام قرار گرفتهاند. در كردار، رفتار، نشست و برخاست، خوردن و آشامیدن، تجارت و معامله و حتی جنگ به اخلاق اشاره شده و برای همهی آنها اصول و موازین اخلاقی در نظر گرفته شده. انسانها خود را ملزم به رعایت آن دانستهاند. تخطی از این اصول در برخی از جاها با تنبیه و سزا و بسته به زمینهای كه خطا در آن رخ داده، همراه بوده است. در واقع به این اشاره میشود كه در این كار و یا محیط باید آداب مربوط به آن را انجام داد. بیشك همهی ما از بروز بیاخلاقیها در جامعه و در بین مردم بیزار هستیم و همواره در پی راهی بودهایم تا به روشی جلوی این موارد بیاخلاقی را بگیریم و گاهی به دنبال نیروهای ماورالطبیعه هم گشتهایم. از اینكه نیروی ما كفاف مقابله با آنها را نداشته است نگران بودهایم. به مواردی ظریفتر در زندگی میتوان اشاره كرد و در درون آنها نقش اخلاق را دید، مثلاً احترام به والدین و كهنسالان ، امانتداری، صداقت و راستگویی، همیاری، دستگیری از درماندگان، رعایت حقوق ، عدالتخواهی و موارد بسیار دیگری. بیگمان اگر آداب و رفتاری نیكو وجود نداشته باشد همه از هم گریزان خواهند بود و جایی وجود نخواهد داشت كه انسان به آن پناه ببرد. دقت نمایید كه معیارهایی كه در جوامع مورد قبول واقع شدهاند و همه بدون هیچ اجباری خود را ملزم به رعایت آن میدانند، معیارهای اخلاقی هستند.
تفاوت جوامع در اخلاق آنها نهفته است. به صورتی كه حتی با كوچكترین اشاره به مواردی از آداب و یا سنتی از جامعهای، بدون ذكر نام آن به راحتی متوجه میشویم كه متعلق به كدام جامعه است. زیرا اخلاق در بطن جوامع نهادینه شده و موازی با پیشرفت جوامع با آنها همراه بوده است. اخلاق، از جامعه یك دم هم جدا نخواهد بود. در طول تاریخ میبینیم اجتماعاتی كه از اخلاق بریده شده و یا اخلاق آنها دچار تزلزل شده و به انحراف كشیده شدهاند، در نهایت خود هم به نابودی دچار گشتهاند. و بیاخلاقی آنها در تاریخ برای عبرت دیگران به صورت داستان تا به روزگار ما باقی مانده است. برای نمونه میتوان به قوم لوط اشاره كرد كه بر اثر بیاخلاقی و رشد ضدارزشها در بین آنها نهایتاً نابود شدند. باز هم هستند مواردی كه توسط همسایگانشان به دلیل بیاخلاقی به عنوان تهدید شناخته شده و از میان برداشته شدهاند. پس اخلاق یك ركن اساسی در بنیاد جوامع و پابرجایی آنهاست. به موضوع تجارت در بین مردم توجه نمایید، اگر در بازار و معامله و خرید و فروش، اصول و موازینی موجود نباشد همچنانكه در بازار آزاد به روش كاپیتالیستی(سرمایهداری) به آن برمیخوریم، چه بحرانی دامنگیر انسانیت خواهد شد. اگر امانتداری و انصاف از جامعه رخت بربندد و اجحاف و احتكار در بین مردم رواج پیدا كند، بیشتر مردم از گرسنگی خواهند مرد و رقابتی مرگبار به جای بازار در جامعه حكمفرما خواهد گردید.
اشاره كردیم كه قبلاً حتی در جنگها هم اخلاق وجود داشته و رعایت موردی از آداب و اخلاقیات مربوطه باعث شده كه نتیجهی جنگی عوض شده و از قتل و كشتار بیشتر جلوگیری كند. یا در بعضی از موارد با تحویل فردی خاطی كه در مناسبات بین دو طرف موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته است به طرف مقابل، از گسترش دامنهی جنگ جلوگیری كردهاند. میتوان گفت كه بیاخلاقی در بسیاری از مواقعی باعث جنگ و درگیری شده. همهی ما داستان تروا نوشتهی هومر و یا داستان رستم و سهراب كه در شاهنامهی فردوسی نگاشته شده است، خواندهایم یا شنیدهایم كه در آن از لزوم اخلاقمداری و ناپسندبودن عدم رعایت اخلاق جوانمردی در رزم حكایت دارد. به وضوح میبینیم كه كسانی كه در شاهنامه دارای صفات جوانمردی و مروت بودهاند همواره محبوب و دارای جایگاهی در دل مردم بودهاند. اما تا به حال به مبادی و اصول و نقش آن در جامعه و روابط توجه كردهاید؟ در جهان حوزهای را سراغ نخواهید داشت كه در آن از اخلاق بحث به میان نیاید. به مورد دیگری میخواهم اشاره نمایم، آنهم ورزش است. همهی ما كمابیش از آن آگاهی داریم كه در گذشته انجام ورزش برای كسب آمادگی در كارها و فعالیتهای روزمره در جامعه صورت میگرفت. بیشتر در امر ورزش به بُعد اخلاقی آن توجه میشده تا پرورش جسم و رشد عضلات و نمایش آنها. همواره در دنیا و در همهی كشورها گردهماییهای ورزشی برای آشنایی با همدیگر و ایجاد حس دوستی و اشاعهی فرهنگ و اخلاق جوانمردی و فتوت در بین مردم بوده است. مثلاً فلسفهی بنیانگذاری بازیهای المپیك هم در گذشته همین بوده. در ورزش اصلاً مسئلهی حرفهای بودن و به خاطر پول و سیاست به فعالیت پرداختن مطرح نبوده و برای ورزشكار اصلاً كسر شأن بوده كه خود را از جامعه جدا بداند، همیشه قهرمانان ورزشی كه در خدمت جامعه بوده و برای كمك به خلق از جان هم مایه گذاشتهاند الگوی جوانان و مصداق جوانمردی و رادمردی بودهاند و همیشه نسل جوان به آنها اقتدا كردهاند. ورزشهای زورخانهای و پهلوانی از این قبیل ورزشها هستند. متأسفانه امروزه با حرفهای شدن ورزش و تجاری شدن آن دیگر از اخلاق هم در این حوزه خبری نیست. هنرهای رزمی شرقی را همه میشناسند كه در همهی آنها اخلاق و منش درست مبنا بوده و تزكیهی نفس از مهمترین فعالیتهای روزانهی آنها بوده است. در برخی از رشتهها كسب عناوین استادی در یك رشته و یا مرحله، نه به مهارت بلكه به تزكیهی نفس ارتباط داشته است و این نشان از اهمیت اخلاق برای كنترل كردارهای زشت و نیروهای مخرب برتریجویانه است. اما حال كه ورزش قهرمانی به جای ورزش پهلوانی در جامعه جایگزین شده از این نشاط و طراوت اصلاً خبری نیست. در این عرصه سیستم سرمایهداری با ایجاد یك فضای رقابتی و كشنده در بین ورزشكاران و هوادارانشان در واقع به ساختن آرناهای(ورزشگاههایی كه در روم باستان بردهگان را به جنگ با هم وامیداشتند و یا آنها را به خورد حیوانات وحشی میدادند، در واقع این مسابقات برای سرگرمی مردم روم انجام میپذیرفت) جدید اقدام نموده و از این راه ثروتهای هنگفتی را بدست میآورد. جامعه را هم در این راه به صورت تماشاچیانی درآورده، كه دین و دنیای آنها عبارت است از ورزشكار محبوب و تیمشان. خصوصاً كه با فرهنگ اقتدار درآمیخته و رنگ و بوی ملی هم گرفتهاند و به این وسیله جامعه را هم هدایت مینمایند.
حوزهی دیگری كه میتوان از اخلاق در آن بحث كرد، سیاست میباشد. همه، سیاست را اعم از دروغ و فریبكاری میپندارند، و از آن گریزانند و حتی به فرزندان و اهالی و اطرافیان خود هم توصیه مینمایند كه از فضاهای سیاسی دور باشند. اما آنچه كه هماكنون در جهان به عنوان سیاست به انجام میرسد در واقع سیاستی بریده از اخلاق است و به همین خاطر هم مردم از آن نفرت دارند. كسی به فرزند خود توصیه نمیكند كه به سیاست بپردازد و یا فعالیت سیاسی مخالف با رژیم داشته باشد و این را به معنای نابودی و ازهمپاشیدگی زندگیاش میداند. خصوصاً این مورد در ایران و در بین مردم كورد بسیار رایج بوده و به شدت در این رابطه محافظهكار هستند. در حالی كه سیاست به گفتهی رهبر آپو هنر ادارهی جامعه، توسط خود جامعه و برای جامعه است. با ذكر این موارد به این نتیجه میرسیم كه در واقع جایی و یا حوزهای وجود ندارد كه در آن اخلاق وجود نداشته باشد. به این موارد میتوان موضوعات بیشتری را هم اضافه كرد. اما به همین اندازه كفایت میكنیم و به اصل موضوع میپردازیم.
قبل از هر چیز بایستی بگوییم كه اخلاق در واقع همان هویت انسان است و یكی از خصوصیات جامعهی انسانی میباشد. یعنی موردی منفك از خود انسان نبوده بلكه نماد و توصیفی در مورد خود انسان است. همانگونه كه انسان موجودی فرهنگی میباشد و بدون فرهنگ خالی از معنا خواهد بود، اخلاق هم جزئی جداییناپذیر از انسان بوده و شخصیت فرد با آن معنادار خواهد بود. به بیان دیگر میتوان گفت انسان موجودیت و یا هستیای اخلاقی است. در اینجا به كلمهی معنا و هستندگی انسان و رابطهی آن با اخلاق باید به خوبی توجه كرد. همهی ما آگاهیم كه هدف همهی موجودات در سیر حركتی خود طی طریق به سوی معنا دار شدن و هستی یافتن بوده و اخلاق در آسانتر كردن این طی مسیر بزرگترین كمك را به انسان خواهد كرد. اخلاق مانند سایر صفات فرهنگی انسانی، موردی فیزیكی و قابل رویت نبوده و دربخش فرهنگ معنوی انسانیت قرار میگیرد یعنی در بخش ذهنیتی آن قرار دارد. وقتی كه از اخلاق صحبت به میان میآوریم در اصل از دنیای ذهنیتی بحث میكنیم كه انسان بدون آن قادر به ادامهی حیات نیست. برای شناخت حوزهی اخلاق، بعد اخلاق و رفتاراخلاقی لازم است كه این دنیای ذهنیت انسانی را درست شناخته و با مفاهیم آن آشنا شویم.
در اصل ذهن انسان بیانگر بعد اخلاقی اوست. باید به این موضوع دقت نماییم كه در هر شیء و یا ساختاری دو بخش وجود دارد كه اینها بدون هم و منفك قابل تصور نیستند و به هم وابسته هستند. بعد معنوی یا معنایی و ساختار مادی آن كه همان بعد مادی است. حال به فرهنگ توجه نمایید، كه به دو بخش مادی و معنوی تقسیم میگردد. بخش قابل مشهود كه همان ساختارهای فرهنگی را شامل میشود و بخش قابل رویت و فیزیكی است. در واقع مفاهیم و معانی بهشكل درآمده و ساختارمند هستند. بُعد دیگر بعد ذهنیتی و غیرمشهود آن است. به عبارتی معنا و مفهوم نهفته در آن، كه از راه درك و فهم ذهنیتی میتوان آن را احساس كرد. مسائل فرهنگیتا وقتی كه در بخش ذهنیتی انسان و جامعه جای نگیرند و جامعه معنا و مفهوم آن را درك ننماید، حالت مادی نمییابند. به یك مثال دقت كنید، عطر و مُشك را در نظر بگیرید، دو جنبه دارد؛ یكی بخش مادی آن كه در بازار قابل خرید و فروش بوده و از آن استفاده مینماییم و بخش دیگر آن هم كه شامل زحمت كشیده شده برای آن و احساس و طراوت نهفته در درونش است. منظور ما آن بخشی است كه بیشتر شاعران و ادیبان با آن سروكار دارند و دربارهی آن شعرها و ابیاتی را میسرایند. باز هم می توانید به اهرام ثلاثه توجه نمایید كه دارای ساختار عظیم مادی بوده و هر ساله هزاران نفر برای بازدید از آن به كشور مصر میروند، بخش معنوی و مفهومی آن هم رنج و تلاش كشیده شده برای آن و اهداف پنهان در بطن آن بوده كه در پی رسیدن به جاودانگی و نامیرایی بودهاند. اخلاق هم در بُعد فرهنگ معنوی قابل تصور است. برای همین ارتباط، نزدیكی بین اخلاق و ذهنیت جامعه وجود دارد. اگر بخواهیم كه به دنبال اخلاق برویم و بخواهیم آن را مشاهده نماییم باید آن را در معنویاتی ببینیم كه جامعه بر اساس آنها ادامه حیات میدهد. حتی میتوان گفت كه سطح آگاهی جامعه است و یا اینكه میزان درك جامعه از آزادی است. به گفتهی رهبر آپو «هر جامعه به اندازهای كه هوش، فرهنگ و نیروی عقلانی خویش را به گونهای متراكم افزایش داده باشد به همان اندازه زمینهی آزادی خویش را فراهم كرده نموده است. و برعكس آنهم صحیح است». منظور این است كه در یك جامعهی انسانی انعطاف هوش و خرد اجتماعی نشان از روبنای آن جامعه دارد و در اصل مقاومتهای اخلاقی در مورد سطوح آگاهی و شعور جامعه كه در حال افزایش است و احتمال به خطا رفتن آن وجود دارد از آغاز صورت گرفته است. به همان میزان كه ذهنیت انسان احتمال دارد در راه راست گام بردارد، به همان میزان هم احتمال انحراف وجود دارد. بستن زمینهی انحراف تنها به وسیلهی اخلاق ممكن خواهد بود. این انحرافات و كژرویها در نهایت باعث بستهتر شدن حیطهی انسان و محدود شدن آزادیش خواهد شد. لذا اخلاق اجتماعی تنها از رهگذار آزادی ممكن خواهد بود. آزادی سرچشمهی اخلاق است.
سطحی از آگاهی را كه جامعه با تلاش خود به آن دست یافته و بر اساس آن ادامه حیات میدهد و اگر این دانش و آگاهی موجود نباشد ادامه حیات برای آن جامعه غیر ممكن خواهد بود، همان اخلاق است. برای مثال این برداشت ذهنی شكلگرفته در مغز انسان، كه خود انسان موجودی اجتماعی است و بدون اجتماع قادر به زندگی نخواهد بود، اخلاق است. یا ایجاد اشتراكات و به وجود آمدن این ذهنیت كه به صورت اشتراكی و با هم میتوانیم بهتر و مؤثرتر فعالیت نماییم، موردی اخلاقی و نشانگر اخلاق جامعه است. ایجاد و تشكیل ذهنیتهایی از قبیل همیاری و محافظت از همدیگر هم بیانگر اخلاق جامعه هستند. حتی نقش بستن این واقعیت در ذهن فرد و جامعه كه «بدون رنج و زحمت نه قادر به ادامه حیات خواهی بود و نه در جامعه پذیرفته خواهی شد» معیاری اخلاقی است. چرا به این موارد اخلاق میگوییم؟ چونكه بدون این ذهنیتها قادر به زندگی كردن نخواهیم بود. اگر اجتماعی بودن، همیاری، محافظت، اشتراكی بودن و نیرو بخشیدن به همدیگر وجود نداشته باشد چه بر سر جامعه خواهد آمد؟ بدون آنها جامعهای وجود نخواهد داشت و با قانون جنگل مواجه خواهیم شد. زیرا شیوهی زندگی خارج از این چارچوب هم متعلق به دنیای حیوانات است. برای همین رهبر آپو میگویدكه: «جوامع بر اساس اخلاق پایهگذاری میشوند و بر اساس بیاخلاقی هم نابود میگردند.» هوش انسان انعطافپذیر بوده، یعنی با اندیشیدن و به كار بردن نیروی تعقل میتواند كارهای بیشتری به انجام برساند. كار كردن لاجرم احتیاج به هنجار(قواعد و مقررات ) دارد. وقتی كه بعد از اندیشیدن و صرف انرژی كار انجام داده خواهد شد برای اینكه كار ما در خدمت جامعه قرار بگیرد و هر بار كه آن كار به انجام رسید از چند رایی و بیبندوباری جلوگیری شود، بایستی هنجار وجود داشته باشد. این هنجارها در واقع همان چگونگی انجام كار(هر نوع فعالیت اجتماعی از خوردن و خوابیدن گرفته تا هر نوع كنش دیگر كه آنها را میشناسیم) هستند و اولین هنجارها همان قواعد اخلاقی هستند.
به زبان سادهتر باید گفت كه اجتماعاتی كه توانستهاند اخلاق خود را بنیان بنهند تشكل یافته و به جامعه تبدیل شدهاند. بایستی بدانیم تا وقتی كه زیربنای اخلاقی و بُعد ذهنیتی جامعه شكل نگیرد، قطعاً ساختار مادی آن هم شكل نخواهد گرفت. چون قبل از هر چیزی احتیاج به باورمندی در زمینهی انسانبودن وجود دارد و باید این پیشزمینهی ذهنیتی در انسان تشكیل گردد. برای همین میتوان اخلاق را نیروی بهوجودآورندهی فرهنگ(تئوری فرهنگی) و شكلدهندهی ساختار جامعه دانست. اخلاق در اصل نیرویی اجبارآور است بدون وجود قوهی اجرایی یا قوهی قهریه. برای نمونه ما كوردها دارای مشكلات اجتماعی زیادی هستیم و در برابر حل آنها خود را مسئول میدانیم و برای اینكه جامعهای سالم داشته باشیم به تلاش خود ادامه میدهیم . این حس مسئولیتپذیری همان اخلاق است. اگر به این نكات توجه نماییم در واقع به این نتیجه خواهیم رسید كه جامعه نیروی اساسی خود را از اخلاق میگیرد. چارچوبی كه در آن نیروی جامعه هویدا میشود و یا جامعه میتواند توان خود را محك بزند، عرصهی اخلاق است. بایستی اخلاق اصول و شیوهی تأمین نیازهای بنیادین زندگی به حساب آورد. در واقع نیكوترین شیوه بوده كه كسی با آن مخالفتی نخواهد داشت. در مورد همهی عملكردهای اجتماعی به همین صورت است و همهی روشهای نیكو را برای تأمین این نیازها شامل خواهد شد. حال چه اقتصادی باشد و چه هنری و سایر موارد. كدام اجتماع دارای ساختار محكمتری است، كدام جامعه از رنج و زحمت خود استفادهی بیشتری مینماید و برای آن ارزش بیشتری قائل است و در برابر همدیگر احساس مسئولیت بیشتری مینمایند، آن جامعه، جامعهای اخلاقیتر خواهد بود. البته هر چه آگاهی و شعور انسان از اجتماعی شدنش افزایش مییابد به همان اندازه هم میتواند در شیوهی معیارگزینی و هنجارسازی به سطح بالاتری دست یابد. معیارهای اخلاقی او با انسجام اجتماعی و تحكیم روابط اجتماعیاش در پیوند میباشد و هرچه اخلاقیتر ، اجتماعیتر و هرچه اجتماعیتر اخلاقیتر است.
باید به یاد داشته باشیم كه هر جامعهای دارای اهداف و آرمانهایی است و تمام كوشش و تلاشش در راستای رسیدن به این اهداف است. جامعه برای رسیدن به این اهداف معیارهایش را برمیگزیند. زیرا اهداف قابل تغییر نبوده و تنها روش و راههای رسیدن و در واقع استراتژی و تاكتیكها هستند كه در مقاطعی دستخوش تغییر خواهند شد. اگر این هنجارها درست و اخلاقی برگزیده نشده باشند امكان منحرفشدن از مسیر و دور شدن از اهداف، گریزناپذیر خواهد بود. اخلاق ضامن عدم انحراف در مسیر اهداف و آرمانها است. اگر معیارهای اخلاقی بر اساس شناخت درست از جامعه ایجاد شده باشند جامعه در رسیدن به آرمانهایش موفق خواهد بود. بهترین راه و روش برای رسیدن به هدف و یا انجام كار، تحت عنوان بهترین هنجار اخلاقی برگزیده میشود و به مرور زمان در ذهن و حافظهی جامعه قرار میگیرد. مثلاً میگویند كه اینها سنتهای فلان جامعه میباشند، چون بهترین هنجارها كمكم در ذهن و حافظهی جامعه به سنن آن جامعه تبدیل میشوند. حال بایستی بیندیشیم كه چه چیزی باعث میشود كه انسان مدام درحال تكاپو باشد و میخواهد مسئولیتهایش را در قبال جامعه به انجام برساند؟ كدام ندای درونی باعث این امر میشود؟ چه موضوعی سبب گردیده كه ما اقدام به ورود به عرصه مبارزه بنماییم و انواع ایثار و فداكاریها را انجام داده و در نهایت در راه ملت خود به شهادت برسیم؟ كدام ویژگی انسان مسبب این اعمال است؟ قطعاً چیزی جز اخلاق نخواهد بود. برای همین است كه در ابتدا، جامعه به طوركلی با زیربنایی اخلاقی ایجاد شده است. بر اساس شناختی كه از دستاوردهای جوامع نخستین داریم و انعكاس آنها را حتی در جوامع دولتگرا هم میبینیم كه به صورت الواح و سنگنوشته به دستمان رسیده، جوامع نخستین كاملاً اخلاقی بودهاند. آرا و نظریات جوامع در ابتدا همگی اخلاقی هستند و عملكردها تماماً اخلاقی میباشند. به زبانی دیگر میتوان گفت كه تئوری و كاركرد آنها از همدیگر جدا نبوده و كاملاً منطبق بر همدیگر بودهاند. میتوان فهمید كه چون جوامع اخلاقی بودهاند، توانستهاند دوام یابند و چون در پناه این موارد جامعه دارای دستاوردهای بیشتری بوده و از لحاظ هماهنگی و همآوایی بهتر حركت میكرده و امنیت خود را تضمین مینموده، لذا میتوانسته نسبت به حل مشكلات خود اقدام نماید. در واقع، وجود اخلاق برای جامعه، به مثابهی یك عدسی همگرا عمل كرده و به همگرایی و اتحاد بین نیروها كمك شایانی میكند. در اصل آنچه كه مردم یك جامعه را به هم نزدیك مینماید همان معیارهای شبیه به هم و تفاهم موجود در بهترین شیوهی كار كردن است. ما همه در جامعه برای اینكه بتوانیم كه در اسرع وقت به كارهایمان بپردازیم و نهایت استفاده را از وقت و زمان ببریم و دیگران را هم با خود همراه گردانیم و نیروی عظیمی را پدید بیاوریم، به اصول اخلاقی پناه میآوریم. جامعه و اخلاق مانند گوشت و ناخن، جداییناپذیرند و انسانها اخلاق را مانند ركن جداییناپذیر جامعه قبول كردهاند. به این دلیل میباشد كه در حفظ و دوام آن میكوشند. بدون اینكه در این زمینه قانونی نوشته شود و یا اینكه همواره آن را به انسان یادآوری نمایند و یا در اماكن برای یادآوری افراد از علایم و نشانهای تذكردهنده و بازدارنده و تابلوهای اعلانات استفاده نمایند و یا برای او سمبلهایی را ایجاد نمایند، با روح انسان عجین شده است. بحث از زمانی است كه در جهان هنوز از كتآبها ی قطور قانون خبری نبوده و اخلاقمداری اجتماعی اجازهی نوشتن قانون را به انسانهای منفعتطلب نمیداد. نبود هیچ مكتوبی در این زمینه و نمادی فیزیكی نشان از توانمندی اخلاق دارد. نیرویی كه مانند سیمان اعضای جامعه را در پیوندی محكم و ناگسستنی در كنار هم نشانده است و از تفرق و جدایی آنها جلوگیری مینماید. بر عكس اگر كه موردی همواره بر زبان آورده شد و به صورت قانونی اجرایی درآمد و نوشته شد ناشی از ضعف آن خواهد بود؛ زیرا مواردی گذرا هستند و اگر یادآوری نشوند حتماً فراموش خواهند شد. در پشت آنها همواره نیرویی آماده و حاضر است كه در صورت هرگونه تخلف از این قوانین با استفاده از زور و خشونت اجرایشان نماید كه معمولاً در دست الیت و حاكمان قرار دارد.
ما از بهترین روش و نیكوترین راه بحث به میان آوردیم. در این اثنا باید به این امر هم توجه كرد كه همواره باید جامعه با پیشرفت علم و دانش و بالا رفتن سطح شعور و آگاهی و توسعهی دنیای ذهنیت، به ایجاد و كشف راههای جدیدتر به مثابهی اخلاقی والاتر اقدام نماید. اگر در این زمینه توانایی و آفرینندگیاش را از دست دهد و به هماندیشی در این زمینه نپردازد، ایجاد و نوشتن قانون گریزناپذیر خواهد بود. اما اخلاق احتیاج به چنین مواردی ندارد زیرا جامعه نبود آن را تجربه كرده است. دلیل پایداری جوامع و یا سست بودن آنها هم در این نكته نهفته است. ایجاد زیربنای جامعه بر اخلاق هم از این نیروی اخلاق سرچشمه میگیرد. بر این اساس اگر بخواهیم كه نیروی جامعه و نیروی اجتماعی شدن موجود در خودمان را بهتر بهكار بندیم و پیوسته خود را نیرومند گردانیم، بایستی به سراغ ویژگیهای اخلاقی موجود در شخصیت خودمان برویم. جامعه و انسان هیچگاه بدون اخلاق نخواهند بود؛ اما اخلاق خوب و بد هر دو در انسان به وجود میآیند. اخلاق خوب همان ویژگیهایی هستند كه باعث انسان شدن و ایجاد جوامع گردیده و به آن نیرو بخشیده و آنها را در روی زمین استوار نموده است. اخلاق بد هم همانی است كه فرد را در راستای منافع خود در برابر جامعه قرار میدهد. بر این منوال وقتی كه بحث از ایجاد یك جامعهی سالم و یا انسانسازی میكنیم منظورمان برجستهكردن و نهادینهكردن اخلاق در فرد و جامعه است. موردی اساسی كه فرد باید به آن توجه نماید تا بدان وسیله بتواند اخلاقیبودن را در خود ارتقا دهد این است كه اخلاق، ریشه در باوری انسان دارد. یعنی اینكه انسان به چیزی كه اعتقاد پیداكرده و بدان باورمند است به صورت یك ارزش و معیار اخلاقی مینگرد و همواره در ذهن او جاری است و به بخش جداییناپذیری از زندگی او تبدیل شده و معیار عملكردش میشود. در اصل، اخلاق، انرژی سیالی است كه در تمام لحظات و حتی در سختترین شرایط فرد را نیرومند نموده و در خدمت جامعه نگه میدارد. باید به این نكته هم اشاره كرد، مواردی كه باعث اعتقاد و باورمندی خواهند شد سطح اخلاق را در شخص و جامعه افزایش میدهند. در مورد كلمهی باور دقت نمایید، بسیار مهم است و داری توان هدایت و مسیریابی بالایی بوده. گاهاً میبینیم كه موارد قانونی به راحتی مورد اغماض قرار میگیرند و حتی فرد، حاضر به دادن جریمه و كشیدن سزای آن هم میباشد اما به دلیل باورمندی در مسئلهی اخلاق و جای گرفتن آن در بُعد ذهنیتی اصلاً نمیتوان از آن گذار كرد. اگر هم تخطی صورت گیرد دچار عذاب وجدان خواهیم شد و این عذاب وجدان بعضاً تا آخر عمر آدمی هم با او خواهد ماند. در مورد قانون و نقض آن، انسان به این صورت نیست و در صورت نقض و پایمال كردنش تنها از بابت دادن جریمه و كشیدن سزا ناراحت خواهد شد و به عذاب وجدان گرفتار نمیشود. بارها شاهد آن بودهایم كه افراد، قانونگریزی را نوعی زرنگی و جسارت هم دانستهاند. گفتن این نكته نه به معنای تأیید و تصدیق میباشد اما نشان از ضعف قانون دارد. مگر اینكه قانون مربوطه ریشه در بنیانی اخلاقی داشته باشد و افراد از زیر پا گذاشتن آن دچار ناراحتی روحی و روانی شوند. قانونهای نظامی در كشورها از این دسته هستند.
به كشور ایران توجه نماییدكه قانون اساسیاش را برای اینكه لازمالاجرا نماید و قانونگریزی را به حداقل برساند، شریعت را با آن درآمیخته و حالتی تقدسگونه به آن بخشیده است. میبینیم كه همواره در هنگام به زبان آوردنش هم از واژهی قانون مقدس جمهوری اسلامی ایران استفاده مینماید. البته نباید فراموش كرد كه مضامین ذهنیتی كه باعث تقویت باور و اعتقاد خواهد شد باید در راستای واقعیات جامعه باشند و فكری كه منطبق با مبانی تشكیل جامعه و خصوصاً زندگی اشتراكی نباشد، اخلاقی هم نخواهد بود؛ چنانچه قوانین جمهوری اسلامی ایران هم منجر به پیشبرد اخلاق جامعه نمیشوند. اگر مضامین ذهنیتی منطبق بر اصول ساختاری جامعه نباشند و باعث تقویت آن نشوند، فردگرا، خودسر و مادهگرا باشند باعث ایجاد روح اعتقادی و باور نمیشوند. برای درك واقعیتهای جوامع هم باید به روند تكامل طبیعی آن در طول تاریخ توجه كرده و نیز جاهایی را كه جامعه در آن دچار انحراف شده را با دقت بیشتری مورد ارزیابی قرار دهیم. افكاری با مضمون ناهمخوان با ساختار جامعه، پدید آورندهی اخلاق نخواهند بود و نه تنها اخلاق را در جامعه ریشهدارتر نكرده و به بسترسازی آن كمكی نمیكنند بلكه تیشه به ریشهی آن میزنند. برای همین بین اخلاقیبودن انسان و زندگی او رابطهای ناگسستنی وجود دارد. همچنین اخلاقی بودن باعث میگردد كه نیروی جامعه متمركز گردد و اتحادی در آن ایجاد شود تا بتواند بیعدالتی را ریشهكن نماید. زیرا جامعه در سایهی اخلاق به یك توازن وجدانی دست مییابد. اخلاق، همان وجدان جامعه میباشد. وجدان جامعه تحت عنوان اخلاق، موارد مفید و پسندیده را به زبان میآورد و جامعهی بااخلاق در مقابل اعضای خود هرگز با بیعدالتی رفتار نمینماید و ستم را هم قبول نمیكند؛ پس اخلاقی بودن در همان حال كه بیعدالتی را قبول ندارد، از ظالم بودن و ناعادل بودن هم جلوگیری مینماید. نكتهی قابل ملاحظه در این جا همین عدالت است، زیرا در همهی كیهان به موضوع عدالت برمیخوریم و در تمام كیهان و طبیعت شاهد وجود عدالت هستیم. جامعه به عنوان طبیعت دوم(هر آنچه مربوط به جامعه و انسان است را شامل میشود كه به نوعی مرحلهی بالاتر و حالت بازتابیافتهی طبیعت اول است) هم در میان طبیعت اول( ایماژهایی و هر آنچه در طبیعت كه از هر چیزی بهجز جامعه و انسان پدید میآیند ) در دامان آن پدید آمده. انسان با نگاه به طبیعت و تعمق در آن خصوصیات اخلاقی موجود در آن را كشف كرده و در طبیعت دوم یعنی جامعه پیاده كرده است. این موردی بسیار مهم است و اخلاق ویژگی نهفته در درون هستی است. كسانی كه ستم روا میدارند از لحاظ وجدانی دارای مشكل میباشند و جوامعی هم كه ظلم و بیعدالتی را قبول میكنند از لحاظ وجدان جمعی دچار مشكل هستند. زیرا اخلاق است كه معیارهای خوب و بد را به انسان نشان میدهد و انسان دارای اخلاق میتواند نیك و بد را از هم تشخیص دهد و بر اساس معیارهای اجتماعی رفتار نماید. برعكس كسی كه دارای اخلاق نباشد قطعاً خیر و شر جامعه هم برای او فرقی نخواهد كرد و كدام رفتار یا عمل به نفع جامعه بوده و كدام عمل به ضرر آن است، برای او بیمعنی خواهد بود؛ زیرا كه در اخلاق معیارهای انسانی نهفتهاند. اگر در جوامع امروزین در مقابل اینهمه معضلات و مشكلات اجتماعی هیچگونه عكسالعملی صورت نمیگیرد نشان از وجود یك مشكل بزرگ دارد و آنهم بیاخلاقی است. اگر در روزگار ما مشكل اخلاق و وجدان وجود نداشت سرمایهداری جهانی به بلای سر انسانها تبدیل نمیشد. چون مشكل بیاخلاقی قبل از همهی مشكلات قرار میگیرد و نبود اخلاق مسبب سایر مشكلات است.
اما اكنون این سؤال پیش میآید كه وجدان جامعه در كجا قابل مشاهده بوده و چطور میتوانیم به ضعف آن پیببریم؟ پاسخ آن بسیار آسان است. این موارد به عینه در كارهای هنرمندان و نویسندگان مشاهده میشود. چونكه به این دو دسته از انسانها منعكس كنندگان وجدان جامعه گفته میشود و سیستم جهانی هم این موارد را در مقابل انسانها به كارمیبرد. به آثار هنری و نویسندگی و تیراژ كتابها و مجلات و عرضهی آنها در بازار و محتویاتشان توجه نمایید كه در چه سطحی قرار دارند و برای چه قشری ارائه میشوند. اینها همگی نشان از ذهنیت و وجدان جامعه دارند. به عنوان مثال به مجلات ورزشی در ایران دقت نمایید كه تعداد و تیراژ آنها در چه حدی است و در كنار آن هم به میزان ورزش و چگونگی انجامش دقت نمایید. كسی برای خدمت به جامعه این كار را انجام نمیدهد. قبلاً گفته شد كه اخلاق سطح آگاهی جامعه از آزادی است؛ از این رو در جایی كه اخلاق ضعیف باشد در اصل مشكل درك و فهم آزادی جای بحث بوده و تعریف آن جامعه از آزادی دارای اشكال است. اگر انسانها بردهداری را قبول دارند و بردهشدن را میپسندند، قطعاً در معیارهای آزادی آن جامعه نادرستی و كژی وجود دارد و این همان اخلاق فاسد است. مثالی در این زمینه بیشتر به فهم موضوع كمك خواهد كرد. در كربلا شعار اهل بیت مقابله با ظلم و بیداد و ایستادگی در برابر آن است. بیان این نكته كه اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید نشان از یك بنیان اخلاقی محكم برای جامعه دارد. آزادانه زیستن و ظلم را قبول نكردن، اخلاقی والاست و نشان از معیارها و ارزشهای آن جامعه دارد. مورد دیگری كه دربارهی اخلاق بایستی اضافه كرد این است كه اخلاق در جامعه نقش نیروی نگهدارنده و كشش را در بین اجزا دارد، یعنی همانگونه كه بتون در یك دیوار سایر مصالح را نگه میدارد و استحكام میبخشد، اخلاق هم همین وظیفه را در جامعه دارد. برای همین اگر اخلاق نباشد جامعه حالت گلهای را پیدا خواهد كرد. از راه اخلاق و از راه معیارهای اخلاقی، اصالتها و معنویات واقعی انسانی در شریانهای جامعه به گردش درمیآیند. از این رو اخلاق همانند مویرگهای بدن كه خون را از قلب به تمام اعضای بدن میرسانند، انسانیت را در بین جامعه نشر میدهد. این انتشار به چه صورت است؟ میتوان گفت كه این به صورتی صافیگونه عمل مینماید، یعنی عناصری را كه شامل موارد غیر انسانی هستند از خود عبور نمیدهد به همانگونه كه اگر میكروبهایی در خون وجود داشته باشند قلب دچار مشكل خواهد شد و یا بر اثر فشار، مویرگها پاره خواهند شد و باعث خونمردگی و بیماری خواهند گردید؛ نبود اخلاق هم همین مشكلات را برای جامعه به همراه میآورد. اخلاق از ظرافتهای موجود در بافت یك جامعه و زندگی انسانها است و درست به همان صورت كه اگر یك میكروب وارد خون شود انسان را بیمار مینماید و یا اگر فشاری نامتعارف بر گردش خون وارد گردد باعث سكته و یا ایجاد سرطان میشود، اگر یك كژی در اخلاق هم ایجاد شود جامعه را بیمار میگرداند و انواع سرطانهای اجتماعی را به همراه خواهد داشت. این ویژگیهای اخلاق باعث میشوند كه اخلاق به عنوان یك ركن اساسی درآید و تحقیق و تفحصهای زیادی در این رابطه انجام داده شوند و امروزه هم میبینیم كه نبود آن در جامعه بزرگترین معضلات را به همراه داشته است و این مسائل بسیار جدی میباشند.
همهی ما با این گفته آشنایی داریمكه در جامعهای علم و تكنولوژی وجود دارد، ولی دنیای خود را ایجاد نكرده است؛ اما غافل از اینكه جامعه بر پایهی اخلاق ایجاد میشود نه بر اساس علم و تكنولوژی. این مورد را اینگونه میتوان تحلیل كرد كه پیشرفت مادی وجود دارد اما پیشرفت معنوی در ركود به سر میبرد. زیرا كه آنها اخلاق را بر اساس معیارهایی كه تضمینكنندهی منافعشان باشد قبول دارند. یعنی برای اخلاق معیارها و سطوحی را بیان میدارند كه به آنها سود برساند. چگونه بخوریم و یا چگونه بپوشیم، اینها را اخلاق مشخص میگرداند نه معیارهای شخصی. انحرافاتی كه در این راستا صورت گرفتهاند باعث گردیده كه انسان به صورت یك شیء درآید. این واقعیت را رهبر آپو به شكل جامعهای در قالب انسانی كه مغز و دل او از حلبی است و یا به مانند چشمبند اسبهای گاری كه تنها مسیری مستقیم را میبیند و به راحتی میتوان آن را هدایت كرد، توصیف كرده است. امروزه انسان را به این صورت درآوردهاند. كسی كه در او اخلاق وجود نداشته باشد نگاهی تكبُعدی به مسائل خواهد داشت. قلب او هم چیزی را احساس نمیكند و در مقابل خوبی و بدی هم عكسالعملی نشان نخواهد داد و در مقابل كژیها ناراحت نشده و ابراز نارضایتی نمیكند و تلاشی جهت كشف چیزهای تازه ندارد. چون اخلاق، نیروی درونی انسان است و برای اینكه انسان به دنبال چیزهای نو برود و به جستجو بپردازد احتیاج به چنین نیرویی دارد؛ یعنی برای ابداع و نوآوری به اخلاق نیاز است. انسانهای دارای اخلاق به دنبال كشف و تحقیق موارد تازه میروند. موردی كه باعث گردید تا راهب و راهبهها، قدیس و قدیسهها، حواریون و دراویش سالها در دیرها و معابد به تحقیق و جستجو بپردازند همانا اخلاق و ضدیت آنها با موارد ناپسندی بود كه نمیتوانستند آن را قبول نمایند. دلیلی كه باعث میشد این انسانها سالها در غارها به انزوا بپردازند و در عمق جنگلها و مناطق دوردست به تأمل مشغول شوند، به خاطر احساسات درونی آنها و انزجار آنها از پلیدیها بود. وقتی كه از لحاظ عملی به مسئله مینگریم انسان نیروی خود را از اخلاق خود میگیرد. چیزی كه باعث پیشرفت و یا عقبماندگی انسان خواهد شد همانا اخلاق است. تنها افراد اخلاقمند میتوانند در شرایط فعلی به مقاومت بپردازند. چون اخلاق، ذهنیتی است كه به آن باور دارید. اخلاق روح، عاطفه، وجدان و اندیشهی شماست. این نیرو را به عینه در كجا میبینیم؟ آن را میتوان در واقعیت ادیان مشاهده كرد. آیا تا به حال از خود پرسیدهایم چرا ادیان علیرغم تمام پیشرفتها در عرصهی علم و تكنولوژی هنوز هم بسیار نیرومند هستند و علیرغم تمامی تبلیغات سوء سرمایهداری دارای تأثیر میباشند و شاهد آن هستیم كه امروزه در اروپا مردم گرایش بیشتری به دین نشان میدهند و این درحالی است كه اروپا مركز سرمایهداری میباشد. چونكه دین بر زیربناهای اخلاقی انسانیت شكل گرفته است. در اصل دین ویژگیهای اخلاقی انسان را نظاممند مینماید. برای همین است كه دین را به راحتی نمیتوان از میان برداشت و دارای جایگاه ویژهای است.
در این جا به مسئلهی دین توجه نمایید كه دارای واقعیتی بسیار مهم در درون خود است و نیروی آن ناشی از این خصیصه است. دین، نیرومندی خود را از اخلاقمندی و زمینهی تبلیغ را هم از بیاخلاقی موجود در جامعه میگیرد. هر چقدر اخلاقیتر باشد به همان اندازه نیرومندتر خواهد بود و چقدر اخلاق از میان برداشته میشود به همان اندازه زمینه برای تبلیغ و انتشار آن گشوده خواهد شد. این نشان از نیروی تطبیق آن بر مقتضیات و شرایط زمانی و مكانی با توسل به نیروی اخلاق است. حتی حضرت محمد با بیان این كه دین اسلام با توجه به مقتضیات زمانی قابل تغییر بوده و دین تمام دورانهاست، اشاره به بعد اخلاقی آن دارد. غربیها خصوصاً از این ویژگی دین غافل هستند و حتی اندیشمندان و متفكران آنها بخصوص افراد لائیك( كسانی كه به زندگی مادی باور دارند)، برای همین سخنانی بسیار ناآگاهاًنه در مورد دین بیان میدارند. این را باید اضافه نماییم كه در دین منطق نیرومندی نهفته است، چقدر اخلاقی باشیم به همان اندازه دینی خواهیم بود و چقدر فردی دور از اخلاق باشیم به همان اندازه هم زمینهی فعالیت را برای دینگرایان فراهم آوردهایم. چون این قانون انسانیت است و دین موقعیت خود را در این قانون استوار كرده است. این واقعیت، از دین موردی بسیار حساس درست كرده است. مواردی كه تحت عنوان دین نظاممند شدهاند بسیار درست هستند؛ واقعیتهایی اجتماعی هستند كه تحت عنوان دین بر زبان آورده شدهاند. مثلاً زكات، دعا، عدالت، جوانمردی، تعاون، همیاری و دستگیری از دیگران اخلاقی هستند و از ویژگیهای انسانی میباشند و همگی در قالب دین تفسیر میشوند. این در حالی است كه اینها همان موارد انسانی هستند و انسانیت بدون آنها خالی از معنا خواهد بود. دین با توجه به این نكات به وجود آمده و خود را نیرومند گردانیده است. مثلاً در قرآن شاهد بحثهای گسترده در باب ایجاد ساختارهای اقتصادی و معماری و پیشرفت تكنولوژی نیستیم، ولی در مقابل همیشه بحث از موضوعاتی به میان میآید كه از آنها سخن گفتیم. در یك حكومت دینی مشاهده كردهاید كه در نهایت دلیل تمامی ضعفها و نواقص خود را به وجود دیگر سیستمهای فرادست و سلطهگر پیوند میدهد و با شر خواندن آنها و ضد اخلاقی خواندنشان خود را از نابسامانی میرهاند. نمونهی آنهم جمهوری اسلامی ایران میباشد. همهی موارد ناپسند را به دیكتاتورها، پادشاهان و ظالمان نسبت داده و در مقابل، تمامی صفات و خصوصیات نیك دین را هم به خود نسبت داده و به راحتی جامعه را با خود همراه میگرداند. دلیل اینكه سیستم سرمایهداری با وجود تمامی پیشرفتهایش در عرصهی تسلیحات و تكنولوژی قادر به مقابله با دین نیست، در همین مورد نهفته است.
اگر رهبر یك دولت و پاپ( رهبر كلیسای كاتولیك مسیحیان) بخواهند كه برای مردم سخنرانی نمایند كدام یك افراد بیشتری را تحت تأثیر قرار خواهند داد؟ در پاسخ این پرسش باید بگوییم پاپ. مثلاً هیچ دولتی در اروپا قادر به گردآوری جمعیتهای میلیونی نیست اما پاپ به راحتی میتواند این كار را انجام دهد. مثلاً در عراق امروز اگر نوری مالكی و آیتالله سیستانی هر دو اقدام به دعوت از مردم بنمایند كدام یك موفقتر خواهند بود؟ این واقعیت از كجا نشات میگیرد؟ جامعهشناسان هم نمیخواهند كه این واقعیتها را قبول نمایند این موارد را نشان از عقبماندگی و جهالت و دینگرایی میدانند و با دیدی غربگرایانه به موضوع مینگرند و خاورمیانه را مكانی عقبمانده میپندارند چون این موارد در آن به وفور یافت میشوند. حاضر نیستند قبول نمایند كه تمامی كتآبها ی علمی به اندازهی كتابها ی مذهبی دارای نقش نیستند. چرا یك دانشمند به اندازهی یك انسان دینی یا یك پیشوای مذهبی نمیتواند دارای نفوذ باشد؟ روشنفكران نمیخواهند این امر را درك نمایند چون علم جامعهشناسی و روانشناسی در اختیار نظام سرمایهداری قرار دارد و بر اساس منافع آنها حركت مینماید و منافع نظام در ندیدن این موارد است. هر دو علم، هم از جامعه و هم از اخلاق بریده شدهاند. دیدگاهی پوزیتیویستی پیدا كردهاند. انسان را موجودی مكانیكی پنداشته و بعد متافیزیكیاش را اصلاً مورد توجه قرار نمیدهند. حال آنكه دین در پیوند با همین بُعد متافیزیكی انسان بوده و اخلاق هم به همین صورت. این موارد را برای این بر زبان میآوریم كه در بیشتر موارد به صورتی بسیار قالبی با این موضوعات برخورد میشود. این همان دید غربیها نسبت به این مسئله است، یعنی آنالیز كردن معنویات انسان؛ اما نباید اینگونه باشد. زیرا انسان موجودی است دارای بُعد متافیزیكی و بدون این بخش قادر به ادامهی حیات نخواهد بود و مهمترین بُعد متافیزیكی انسان هم اخلاق است. این محیط، عرصهای نخواهد بود كه تنها متعلق به دین باشد و تنها دینگرایان بتوانند در آن به فعالیت بپردازند. وقتی كه عرصهای بسیار گسترده را برای دین آزاد گذاشتهایم و هیچ فعالیتی هم در این زمینه انجام نمیدهیم، پس چرا دین را مورد نكوهش قرار دهیم. قطعاً دین دارای ابعاد مثبتی هم هست كه به آنها اشاره كردیم. فقط نحوهی به كار آوردن دین مهم است. این مسئله همانگونه كه در مورد علم بیان كردیم در باب دین هم صدق مینماید. یعنی دینگرایی و علمگرایی را قبول نداریم. منظور ما از این گفته سوءاستفاده از دین به عنوان یك ابزار برای سیاست و یا امرار معاش و تجارت است. برای نمونه مسئلهی حج را در نظر بگیرید، كسی با آن بعد حج كه به مراودات مسلمانان و عبادت آنها مرتبط است و همچنین تبادلات فرهنگی در بین ملل اسلامی مخالفتی ندارد، اما استفاده از حج به عنوان یك ابزار سیاسی در جهت رسیدن به منافع و اهداف مادی، انكار معنویات حج میباشد.
در حال حاضر هم تنها اسلامگرایان و جنبشهایی كه بر اخلاقمداری تأكید مینمایند، در خاورمیانه قادر به سازماندهی ملتها هستند. غربیها از این مسئله بسیار ناراحت هستند زیرا این را تهدیدی برای خود میدانند. لذا با آنها به دشمنی میپردازند و به جای اینكه از در تعامل با اسلام درآیند سعی دارند كه با ایجاد گسست در اسلام به مقابله با آن برخیزند كه نمونهی آن القاعده میباشد. ما هر دو نوع برخورد با دین را رد مینماییم، هم استفاده از آن توسط غربیها جهت ایجاد شكاف در بین خلقهای خاورمیانه و دشمنی با دین جهت نابودی آن و هم با كاربرد آن از طرف حكومتهای اسلامی به عنوان ابزاری برای حاكمیت بر جامعه و دگماتیك كردن آن. برای همین «رهبر آپو» گفتند: «ما مخالف فرهنگ دینی نیستیم بلكه مخالف اسلام سیاسی هستیم». باید متوجه این نكته نیز باشیم كه اخلاق نه موجودیتی دینی بلكه واقعیتی اجتماعی است و دین تنها قالب جهت ارائهی آن نمیباشد. اخلاق انرژی و معنویات درونی انسان میباشد و باید در این نكته به اقناع برسیم. این مورد را همیشه به یاد داشته باشید كه اخلاق از آغاز موجودیت انسان و شكلگیری كلانها (گروه خویشاوندی كه به شكل اجتماعی بیست تا سی نفری و از راه گردآوری گیاهان و شكار میزیستهاند) به عنوان نخستین اجتماعات انسانی در دنیا، حالت زیربنایی را داشته و هرگاه از جامعه رخت بربندد دیگر خبری از جامعه هم نخواهد بود. اما میدانیم كه دین به صورت امروزیاش با ظهور حضرت ابراهیم نظاممند شد. قبل از آن دین وجود نداشته ولی اخلاق وجود داشته و معیارهایی كه نشانگر اخلاق در بین انسانها بوده به وضوح قابل مشاهده است. منظور ما این است كه دین در اصل قالبی نظاممند شده برای ارائه اخلاق میباشد. این نیز بسیار مهم است كه در جوامع اخلاق به چه صورتی ارائه گردد. قالب آن به چه صورت باید باشد. نوع ارائهی اخلاق در قبول واقع شدنش در میان مردم آن جامعه بسیار مؤثر است. بایستی روش ارائهی اخلاق هم به خوبی سنجیده شود تا در جامعه به راحتی پذیرفته شود. به ادیان توجه نمایید كه به تمامی اخلاقی هستند و به خاطر همین است كه در تمام دنیا مقبول میافتند. برای نمونه در اسلام 95 درصد آیات به احكام و مدیریت اجتماع ارتباط دارد. این نشانگر اهمیت ادارهی اجتماع است و در همهی این آیات هم به مسائل اخلاقی اشاره شده و بسیار واضح است كه هدف دین هم در این زمینه چیست و میخواهد جامعه را به چه صورت اداره نماید؟ معیارهای ما در مراودات روزانه و در برخورد با دیگران از قبیل چگونگی احترام گذاشتن، صحبت كردن، همكاری، همیاری و حتی نحوهی سیاستمان نشانگر اخلاق ما میباشد. در جنبش ما همواره سعی شده كه از اصول اخلاقی در كنار موازین حزبی و سازماندهی داخلی استفاده شود. بر اساس این موارد در این مقطع میتوان گفت آنچه كه نشانگر یك شخصیت انقلابی و مبارز است و او را از سایر افراد مجزا میگرداند اخلاق اوست و یا میتوان بدین صورت هم تعریف كرد كه افراد اخلاقمند همگی افرادی انقلابی هستند و یا اینكه انقلابی بودن بدون اخلاق هیچ معنایی نخواهد داشت. این همان نكتهای است كه جامعه در آن سرگردان است و به وسیلهی آن جامعه را به انحطاط كشاندهاند. میتوانیم این را به عنوان یك شعار انقلابی درآوریم : چقدر انقلابی شدن، به همان اندازه اخلاقمداری و چقدر اخلاقمداری، به همان اندازه انقلابیگری. برای چه به شعاری اینچنین نیازمندیم؟ چونكه جامعه از هم گسیخته، بدون معنویات مانده و روح جامعه از بین رفته است و همگی اینها از نبود اخلاق سرچشمه میگیرد. اخلاق خودآگاهی و خودسازی است و در این راستا عمل نمودن است. به صورت فیزیكی میتوانند هر بلایی را بر سر انسان بیاورند، میتوانند او را كور و كر نمایند و فلج كنند، او را اسیر و حبس كرده، شكنجه كرده و در نهایت او را بكشند ولی انسان اخلاقی هرگز شكست نخواهد خورد. شیوهی مقاومت رهبر آپو در زندان امرالی در پیوند با اخلاق اوست و برای همین است كه نظام سرمایهداری با تمام توان خویش، ایشان را تحت فشار قرار داده و شكنجه میكنند و باز هم رهبر آپو به مقاومت خودشان برای پیروزی خلق كورد ادامه میدهند. این را به عنوان مسئولیتش در برابر جامعهی كورد انجام میدهد و این موردی به تمامی اخلاقی و انقلابی است. در این مورد به راحتی میتوان یكی از واقعیتهای رهبر آپو را دید كه همانا اخلاقی بودن اوست. وی به خاطر ملت كورد از همه چیز خود گذشته است و حاضر نیست كه آن را با هیچ چیز دیگری عوض نماید.
فرهنگ و اخلاقمداری انقلابی
در ابتدا بایستی تعریفی از فرهنگ ارائه كرد، به طور مختصر میتوان فرهنگ را این گونه تعریف كرد: به تمامی دستاوردهای انسانیت اعم از مادی و معنوی فرهنگ انسانی گفته میشود. به گفتهای دیگر به مجموعه اعمالی كه انسان بهمثابهی یك موجود زنده در روی زمین برای ادامه حیات خود و برآورده ساختن احتیاجات خود و حل مشكلاتش به انجام رسانیده است، فرهنگ انسانی گفته میشود. هر چیز متعلق به انسان را میتوان در بخش فرهنگ جای داد. حتی وقتی از انسان تعریف به عمل میآید او را موجودیتی فرهنگی مینامند. خود انسان هم با ویژگیهای فرهنگیاش قابل تعریف است یعنی آداب و رسوم و شخصیت و رفتارش. از این رو فرهنگی بودن در همان حال انسان بودن هست. فرهنگمداری انسان نشان از حركت او به سوی انسانیت است. بر اساس تحقیقات انجامگرفته بیشترین تعریفها دربارهی فرهنگ صورت پذیرفتهاند. این تعاریف بالغ بر صدها و بلكه بیشتر میباشد. این تعاریف فراوان دلیلی است بر این ادعا كه فرهنگ وسعتی به اندازهی تمامی دستاوردهای بشری دارد و با یك تعریف ساده نمیتوان از آن گذار كرد. اگر تنها به این نكته كه فرهنگ مجموعهای از دستاوردهای مادی و معنوی انسان است اكتفا نماییم، تعریفی بسیار كلی خواهد بود و بایستی به تعاریفی دقیقتر دست یابیم. اگر تنها آنرا به آداب و رسوم، هویت، شخصیت و ارزشها تعمیم دهیم، مواردی روشن اما باز هم دارای نقص هستند. آیا تنها مواردی كه دارای جمعبندی خاص هستند عناصر فرهنگی به حساب میآیند؟ به عنوان مثال وقتی بحث از شناسنامه یا هویت جامعهای میشود، تكلیف آن بخش كه به قسمتی از هویت آن جامعه تبدیل نشده است چه میشود؟ یا در بحث آداب و رسوم، آنهایی را كه به آداب و رسوم تبدیل نشدهاند خارج از فرهنگ به حساب بیاوریم؟ یا همهی مواردی را كه در قالب شخصیت و یا ارزشها قرار نمیگیرند، جزو فرهنگ به حساب نمیآیند؟ اگر اخلاقمندی داریم ضد اخلاق هم داریم، اگر ارزش داریم ضد ارزش هم داریم و صدها مورد دیگر، آیا باید آنها را غیر فرهنگ بدانیم؟ چیزی كه در باب فرهنگ به زبان بیاوریم را به این صورت خلاصه خواهیم كرد: «فرهنگ بدون انسان قابل تعریف نبوده و انسان هم بدون فرهنگ تعریفناپذیر است».
موجودیت انسان با فرهنگ او یكی است و انسان با فرهنگ خود معنا مییابد و دارای هویت میگردد. اینكه چگونه انسانی است، چگونه میزید، تا چه حد خلاق است، چه موقع زیسته و در كجا و كدام جغرافیا بوده و تمام چیزهایی كه با او در گذر زمان در حال حركت بودهاند در فرهنگ او جای میگیرند. یعنی كل فعالیتهای فیزیكی و فكری او را شامل میشود. رهبر آپو فرهنگ را در یك چارچوب مشخص به این صورت تعریف مینماید: «فرهنگ عبارتست از ذهنیت انسان، نحوهی اندیشیدن او و معیارهای قبول و رد او در مورد مسائل» و در تعریفی گستردهتر آن را «ابزاری كه انسان به وسیله آن ادامهی حیات میدهد كه شامل ابزار اقتصادی، ابزار علمی، ابزار هنری، ابزار سیاسی، ابزار زندگی روزمره كه ما با آنها سروكار داریم و میتوانیم بر تعداد آنها اضافه نماییم و به ذهن ما خطور میكنند به علاوهی چگونگی اندیشدن و تفكر و معیارهای رد و قبول او» نامیده است. رهبر آپو ویژگیهای جامعه را در فرهنگ آن جامعه توصیف میكند، اما اذعان میدارد كه نمیتوان تمامی خصوصیات یك جامعه را در فرهنگ آن دید ولی اگر فرهنگ نباشد توضیح در مورد یك جامعه مشكل است. به عبارتی میتوان گفت كه تلاشها و فعالیتهایمان به تمامی در جهت ایجاد فرهنگ قرار دارد. در این راستا فعالیتهایی كه به ساختن فرهنگ نینجامد بیمعنی خواهد بود. چون كه هدف، ادامهی حیات، آباد كردن، ساختن، معنادارشدن و جاودانگی است و جاودانگی انسان در فرهنگ او تجلی مییابد. اگر حالت عادی و متوسط عمر یك انسان را در نظر بیاوریم در نهایت بعد از پنجاه تا هفتاد سال خواهد مرد و از لحاظ فیزیكی به همین اندازه در جهان خواهد زیست، آنچه كه از او باقی خواهد ماند فرهنگ اوست؛ البته اگر آن را ایجاد كرده باشد. برای همین انسانها تمام تلاش خود را در راستای ایجاد فرهنگ به كار میگیرند، زیرا هر هستیای به دنبال بیمرگی و نامیرایی است و برای همین دست به ایجاد فرهنگ میزند و با ماندگاری فرهنگ خود، ماندگار و نامیرا خواهد شد. موارد بسیاری از این دست را در دنیا شاهد هستیم. جامعه و یا فرد برای گریز از مرگ و نابودی بهترین راه را خلق فرهنگی ماندگار دانسته و از این راه تلاش داشتهاند كه در زمان جاری گردند و برای ایجاد فرهنگهای دیگر در آینده زیربنایی شوند. هر فرد با عضویت در جامعه معنادار خواهد بود. افراد با مشاركتشان در امور اجتماعی و از طریق به حداكثر رسانیدن آن و به دست آوردن محصول، میتوانند در ایجاد فرهنگ اجتماعی دارای نقش گردند و در نهایت به جاودانگی برسند. در مورد اینكه چرا فرد در ایجاد فرهنگ نقش اساسی نداشته، باید بگوییم كه فرد، خود محصول جامعه است و انسان در داخل جامعه معنا مییابد. فرد به تنهایی در داخل طبیعت به سوی حیوان شدن خواهد رفت و انسان شدنش را مدیون جامعه است. به عنوان مثال وقتی كه ما دركوردستان از فرهنگ الهگی بحث مینماییم و یا درمورد فرهنگ الههـ مادر صحبت میكنیم منظور ما نه زنان امروز یا مادران امروزین در كوردستان بلكه منظور ما مادران چندین هزار سال قبل در این جغرافیاست كه بازماندگان آنها هنوز هم وجود دارند. آنها دارای كاركردی فرهنگساز بودند و در این راه نهایت تلاش را به انجام رساندند و ماندگار شدند. البته رفتن آنها تنها فیزیكی بوده و ارزشهایی كه به وجود آوردهاند پابرجاست. تفكراتی را كه پایهریزی كردهاند و معیارهایی را كه بنیان نهادهاند فناناپذیرند، وقتی كه با گذشت چندین هزار سال جهت زنده نگه داشتن این ارزشها به بحث و گفتگو میپردازیم نشان از این واقعیت است. آنها در امروز ما میزیند و فرهنگ هم به این معناست. حتی امروزه هم به دنبال بازتولید این دستاوردها هستیم. در نهایت باید گفت انسان برای ایجاد فرهنگ به وجود آمده و یا اینكه انسان در فرهنگ خود معنا مییابد.
بایستی در ادامه به این موارد بپردازیم كه آیا هر تلاشی به ایجاد فرهنگ میانجامد یا خیر؟ برای اینكه موردی یا كاری ویژگی فرهنگی بیابد باید از خصوصیت اجتماعی برخوردار باشد. یعنی برای اینكه ماندگار شود باید به خدمت جامعه درآید، چونكه فعالیت انسان در نتیجهی اجتماعی شدن او به ثمر خواهد رسید. منظور ما از این گفته این است كه یك كاركرد وقتی معنادار میشود كه دیگرن از آن باخبر باشند و مورد قبول آنها واقع گردد. اگر چیزی ساختهایم و اندیشهای را به وجود آوردهایم و یا محصولی هنری خلق كردهایم، اما كسی از آن آگاهی ندارد و مورد استفاده جامعه قرار نگرفته، كسی آن را قبول ندارد و ارزشی برای دیگر افراد ندارد، آیا دارای معنا خواهد بود؟ اما اگر محصولی به وجود آوریم كه هر كسی به دنبال آن باشد و بخواهد از آن استفاده نماید و یا خالق اندیشهای باشیم كه مردم بخواهند بر آن خط مشی حركت نمایند و در ذهن هر كسی ماندگار باشد، میتوان به آن قالبی فرهنگی داد. فرد نمیتواند ادعا كند كه فرهنگ را برای خود خلق كرده است، اصلاً این سخن هیچ معنایی نخواهد داشت. خلقِ هر دستاوردی برای خدمت به جامعه و كمك به ماندگاری آن است. هر چند كه امروزه فردگرایی بر فرهنگ هم تأثیر گذاشته و تخریباتی اساسی را در آن به وجود آورده است. ما در مورد فرهنگ الههـ مادر صحبت كردیم و حتی میتوانیم به مورد نزدیكتری اشاره نماییم. به جامعه توجه نمایید، روزانه فعالیتهای زیادی در هر زمینه از جمله عرصهی اندیشه با كاركردهای گوناگون صورت میگیرند اما چند مدت بعد كسی از آن خبر ندارد. وقتی كه به این صورت درمیآید در اصل میتوان گفت كه كاری به انجام نرسیده و تلاش به ثمر نرسیده است. بسیار جای تأسف دارد كه انسانها حتی به تلاشهایشان هم توجه نمیكنند و به راحتی رنج خود را به باد میدهند. این نشان از بیگانگی با رنج دارد.
میتوان به آثار هنری خلقشده در جهان خصوصاً در زمینه موسیقی اشاره كرد. بیشتر آنها به دلیل جای نگرفتن در بطن جامعه به فراموشی سپرده شدهاند و به صورتی مصرفی درآمدهاند. آیا كسی از فیلمهای جالبتوجه كه در پنج سال پیش ساخته شدهاند خبر دارد؟ در پاسخ این پرسش میتوان گفت نه. برای اینكه این افراد به ماندگاری اثر خود نمیاندیشند و به بُعد اجتماعی اهمیت نمیدهند بلكه بیشتر منافع و سود اثر برایشان اهمیت دارد. به جایگاه آن در بازار و میزان فروش آن فكر میكنند. روزانه آثار موسیقی و سینمایی به همین دلایل به زباله تبدیل میشوند و كسی هم از آنها خبر ندارد و ارزشی چندان ندارند. از آن رو كه برای جامعه ساخته نشدهاند، جامعه هم برای آنها ارزشی قائل نیست. وقتی كه هدف آنها فرهنگسازی و فرهنگی شدن نباشد عاقبت آنها به غیر از این نخواهد بود. جامعه آن را قبول نخواهد كرد و اگر چنانچه اصرار هم صورت گیرد باعث انحراف و به انحراف كشانیدن میشود و در نهایت به بحران میانجامد. ارتباط بین فرهنگ و انسان بسیار نیرومند است و ارتباط انسان با جامعه هم به همین صورت. لذا باید این ارتباط مابین انسان و محصول او هم برقرار گردد تا در جامعهی انسانی ماندگار گردد. اگر فرد ارتباط درستی با محصول خود نداشته باشد در اصل میتوان اینگونه استنباط كرد كه فرد از جامعه گسیخته و به تمامی در فردیت غرق شده و خلاقیت خود را هم از دست داده است. حتی میبینیم كه در نهایت این افراد چون در خدمت جامعه نبودهاند در میان آثار خود دچار انزوا شدهاند. در حال حاضر این از بزرگترین معضلات اجتماعی است كه انسان به آن دچار شده و در حال گسترش به تمام نقاط جهان میباشد.
تحلیلاتی كه در مورد فرهنگ صورت گرفتهاند بسیار ریشهدار و قدیمی نیستند و واژهی فرهنگ از قرن هجدهم به بعد رواج پیدا كرده است. آنهم در نتیجهی بحث كشورهای اروپایی دربارهی فرهنگ و تمدن بوده است. بحثهایی بر سر اینكه این دو با هم یكی هستند و یا از همدیگر جدا میباشند، صورت گرفتهاند. به خصوص دركشور هلند این بحثها دامنهدار بودند. آنها مشاهده كردند مواردی كه دربارهی فرهنگ گفته میشوند، ابعاد گستردهای را شامل میشود و موارد بسیاری را در درون خود دارد. در آن زمان طبقهی بورژوازی برای آنكه بتواند جایگاهی را كه به دست آورده و دستاوردهای مادیاش را محافظت كند و در قصرها با آرامش به حیات خود ادامه دهد، دست به تعاریف و ایجاد شناسههای نوینی نمودند. در این راستا، مواردی را كه در فرهنگ بورژوازی مشاهده میكنیم از قبیل رفتار جنتلمنی(آقاوارانه) و زندگی پر زرق و برق و بسیار مجلل و ظرافتهای مخصوص زندگی سرمایهداری و روابط سرمایهدارانه را به عنوان تمدن نشان دادهاند. در مقابل، سایر روشهای زندگی را كه مردم عادی و كوچهبازار به آن مشغول میباشند و از دید آنها در سطح انزجارآوری قرار دارد، فرهنگ نام گذاردند. به این صورت در بین فرهنگ و تمدن فاصله ایجاد كردند تا هر چه بیشتر مردم عادی به طرف زندگی سرمایهداری گرایش داشته باشند. آنها این شیوه را برای حاكمیت در جامعه به كار میگیرند، این شیوهی زندگی را به عنوان متمدن شدن نشان میدهند و درست بودن و حقانیت هم در این معیارها خلاصه میشود. به طور خلاصه نحوهی رفتار، نشست و برخاست، خوردن، آشامیدن، ظرافتهای ویژه و نحوهی مصرف سرمایهدارانه را به عنوان تمدن در جامعه اشاعه دادند. بایستی دقت كرد كه حتی در روزگار ما هم وقتی كه از فرهنگ بحث میشود اشاره تنها به مناطق روستایی است و وقتی كه از هویت فرهنگی سخن به میان میآید صحبتی از اروپا نیست. كسی از هویت شهرها چیزی نمیگوید و برای جستجوی فرهنگ به آفریقا و خاورمیانه اشاره میشود و یا از آسیا بحث به میان میآید. چرا؟ چون در اروپا تمدن وجود دارد و در سایر جاها فرهنگ. یعنی آنهایی كه نظاممند نشدهاند، قانونمند نیستند، دارای شكل خاصی نبوده، از هم گسیختهاند و انسجام ندارند، فرهنگ به حساب میآیند. البته بر اساس ذهنیت سرمایهدارانه، چون بورژوازی برای خود طرز نوینی از زندگی را ایجاد كرده بود، بایستی مابین آن و شیوهی زندگی قبلی تفاوتی به وجود میآورد. چون هویت او در حال حاضر این است و آنچه در گذشته داشته و از آن فاصله گرفته، فرهنگ است. برای همین هم بورژوازی هویت خود را در قالب واژهی تمدنی جای میدهد كه امروزه ما به آن مدرنیتهی سرمایهداری میگوییم. به این صورت در مورد فرهنگ جدلهایی صورت میگیرد برای اینكه تعیین نمایند كه چه چیز در قالب فرهنگ قرار میگیرد و چه چیز جای نمیگیرد و چه چیزی تمدن است و كدام تمدن نیست.
اما در اساس فرهنگ[یا كالچر] كلمهای لاتینی است و نخستین بار توسط رومیها به كار برده شد. در زبان كوردی كلمهی «چاند» به چه معنایی است در زبان لاتین هم به همان معنا میآید. یعنی چیزهای كاشتنی و یا دانههایی كه كاشته شدهاند. این واژه برای بار نخست در ادبیات روم به كار برده شده است. البته نه به صورت امروزی آن و همچنان كه گفته شد تعریف امروزی آن از آغاز سدهی هجدهم به بعد رواج پیدا كرد. گفتگوهایی كه از آنها بحث به میان آمد در هلند آغاز گردیدند. اما هر كسی قبول مینماید كه فرهنگ همان چیزی است كه ما از آن صحبت كردیم. شامل همهی موارد جامعه از قبیل: زندگی، تاریخ، آداب و رسوم، شخصیت و همهی ارزشهای آن خواهد بود و در این چارچوب به تعریفی كامل از آن میرسیم. لذا وقتی كه از فرهنگ صحبت به میان میآوریم این ویژگیهای جامعه كه از آنها نام بردیم، در ذهن ما جای میگیرند. باید به مورد مهمی اشاره نماییم و آن اینكه در تمام زبانها لغتی كه برای كلمهی فرهنگ معادل قرار داده شده، از لحاظ بار معنایی مترادف با كلمهی چاند در زبان كوردی است كه به معنای كاشتن است. در زبانهای دیگر هم یا به این معنا یا معانی نزدیك به آن مانند آبادكردن، بهوجود آوردن، ساختن و غیره به كار میرود. یعنی هر جامعهای در زبان خود كلمهای را با این بار معنایی ساخته است. هر جامعه و هر منطقهای بر اساس درك خود از كلمهی فرهنگ، لغتی را برای آن قرار داده است و میبینیم كه چقدر هم درك ملل و انسانهای جوامع مختلف شبیه به هم است. مثلاً در عربی ثقافت به معنای درست كردن است و در زبان فرانسه فرهنگ مترادف با عرفان و علم و در زبان آلمانی تداعیكنندهی هویت و شناسنامه و زندگی و در آمریكا بیشتر همخوان با تمدن و ویژگیهای اقتدار است. البته جامعهای هم بر اساس نیازهای خود و گذشتهاش معانی و مواردی را به آن اضافه مینماید و مقطعی زمانی را هم برای آن در نظر میگیرد و آن را تعریف میكند. به طور كلی میتوان در همین چارچوب به ارزیابی فرهنگ پرداخت و برای آن تعریفی كلی ارائه كرد.
البته چون فرهنگ یكی از ویژگیهای انسان و به تعبیری دیگر، هویت انسان است لذا انسان از چه مراحل و مقاطع و تغییراتی گذار كرده، فرهنگ هم به همان صورت است. یعنی موارد فرهنگی هم تغییرپذیرند. فرهنگ حال حاضر انسانها را در نظر داشته باشید و آن را با فرهنگ انسانهای جوامع نخستین مقایسه نمایید. خواهید دید كه تفاوتهای زیادی در آن به وجود آمده است. در نقاطی ضعیف شده و در بسیاری از موارد هم برآن افزوده شده است. مثلاً در مورد علم و تكنولوژی به این صورت است. به مرور زمان بر آن افزوده شده و در مقابل در نحوهی استفاده از برخی از آنها انحرافاتی وجود دارد. در بعضی موارد بسیار زود و برخی دیگر دیرتر نوگرایی ایجاد میشود اما تغییر نمیكنند. در اساس آنچه ما تحت عنوان فرهنگ میخواهیم به زبان بیاوریم، بر اساس ویژگیهای جامعه در مورد آنها تأمل نماییم و آنها را تعمیق بخشیم، آن مواردی هستند كه تغییر نمیكنند. مثلاً زبان یكی از ویژگیهای فرهنگی است كه در آن نوگرایی و تازگی ایجاد میگردد، اما تغییر نمیكند. تا وقتی كه انسان وجود داشته باشد زبان هم وجود خواهد داشت. فكر هم به نوعی فرهنگ انسان است زیرا انسان میاندیشد و این اندیشیدن در تدوام حیاتش با او دوام مییابد. یكجانشینی یا روستانشینی هم جزو موارد فرهنگی انسان به شمار میروند و از اعصار گذشته تا كنون ادامه داشتهاند. هنر هم به همین صورت و تا وقتی كه انسان موجودیت داشته باشد هنر هم ماندگار خواهد بود. سیاست، علم و تكنولوژی هم همین خاصیت را دارند. اقتصاد هم دارای همین ویژگی است. در مورد زبان گفتیم زبان كه به طور كلی تغییر نمیكند بلكه به آن لغاتی اضافه شده و یا از آن كلماتی حذف خواهند شد كه آنهم بر اساس پیشرفت و نیازمندیهای زندگی صورت میگیرد. شهر و روستا عوض نمیشوند اما از لحاظ معماری در ظاهر آنها تغییراتی مشاهده میگردد و كوچك و بزرگ میشوند؛ مصالح بهكار بردهشده در كار بناسازی تغییر مییابند و یا تغییراتی بر اساس عوض شدن سایر الگوهای فرهنگی در آن ایجاد میشود. همچنانكه گفتیم، موارد وابسته به انسان تغییر نمییابند اما فرهنگ آنقدر مقولهی وسیع و دارای جزئیات است كه در بخشهای مختلف آن همواره تغییراتی در حال وقوع است. مثلاً اگر به بخش اقتصادی نگاه كنیم میبینیم كه ابتدا با كار در بخش زراعی شروع گردید. ازجمعآوری گرفته تا استفاده از ریشهی گیاهان و سپس كاشتن دانهی آنها و كاشتن درختان و این روند ادامه پیدا كرد كه در روزگار ما به كشاورزی مكانیزه و پیشرفته با انواع آبیاریها ختم میشود. در نمونهی دیگر وقتی كه به سرانجام میاندیشیم به این نتیجه میرسیم كه در حوزهی اقتصاد و نیاز اقتصادی تغییر آنچنانی به وجود نیامده و زیربنای منطق كه همان تأمین نیازهاست همچنان محرك اصلی برای فعالیت اقتصادی است. البته تا چه حد تغییر و تا چه اندازه نوگرایی پدید آید باز هم میتوان در مورد آن به بحث پرداخت. برای همین بر اساس دیدگاه ما، كارخانهها و صنایع امروزی ادامهی همان روند زراعت و كار بر روی زمین است. مانند حلقههای زنجیر به هم متصل بوده و بر اساس مقتضیات زمان و مكان و بر اساس نیازهای انسان باعث میشود كه آدمی به نوگرایی دست بزند.
فرهنگ انسان بر مبنای این ویژگیها در درون خود در حال تغییر است. برای همین فرهنگ بهویژه در جزئیات و محصولات فرهنگی آن، پدیدهای ثابت نبوده و سیال است. حال، وقتی كه از تغییر صحبت به میان آمد به مورد بعدی یعنی اینكه چه و در كجا و به چه صورت باید تغییر یابد، میرسیم. چه كسی و به چه شیوهای آن را عوض نماید، حساسترین مسئلهی فرهنگی و موردی است كه در ذهن انسانها همواره مطرح بوده. تغییرموردی طبیعی است، چون انسان تغییر میكند. اما اینكه كدام تغییر درست و بجاست و كدام نادرست، كدام دارای بهرهدهی بیشتری است، كدام دارای عواقب وخیمی خواهد بود، امری میباشد كه همواره ذهن انسان را به خود مشغول داشته است. مقررات جامعه حدود این موارد را تعیین مینمایند. شاید برای مقطعی، جامعه آن تغییرات را قبول نماید اما در صورتی كه به این نتیجه برسد در آن خطا و اشتباه وجود دارد، آن را رد مینماید. یا اینكه اگر محصولی بهرغم نیاز جامعه ساخته شده باشد آن را پس میزند و دور انداخته میشود. اگر با این منطق به قضیه نگاه كنیم سوسیالیسم رئال به عنوان سیستم اتحاد جماهیر شوروی سابق دچار زحمت فراوانی گردید و جامعه را هم به همان شیوه گرفتار رنج و مشقت نمود و برای همین در نهایت نتوانست بیش از هفتاد سال دوام داشته باشد. در تاریخ موارد دیگری هم داریم مانند فرعونها كه رنجآور و مشقتانگیز بوده و جامعه هم آنها را قبول نداشتهاند. به وجود آوردن اقتصاد، به فشار و آزار احتیاج ندارد. زیرا كه نیاز طبیعی جامعه خود به خود باعث حركت و كار میگردد. ما اقتصاد را به معنای واقعی آن مد نظر داریم، نه اقتصادی را كه امروزه در جهان تحت عنوان سرمایهی مالی در حال نابودی انسانهاست. لذا در زیربنای تغییر، مسئلهی احتیاج نهفته است. احتیاج به تغییر باعث خواهد شد كه تغییر صورت پذیرد. برای همین چه چیز در كجا و به چه صورت و به چه شیوهای باشد، باید بر اساس احتیاجات جامعه مورد تحلیل قرار گیرد. در اینجا اصراری كه تحت عنوان امر خداوند و دستور حاكمان و یا بر اساس منافع عدهای و یا امیال عدهای دیگر صورت پذیرد، ناشدنی است. برای همین نمیتوانند صرفاً برای منافع شخصی، جامعه را مجبور كرد. چون چیزی كه تغییر خواهد كرد خود جامعه خواهد بود. زیرا مشاهده شده كه جامعه در هر حال با تغییر بر اساس منافع یك نفر مخالف بوده و در نهایت در مقابل آن قد علم میكند.
با تغییر در جامعه جوانب نو فرهنگی هم ظهور مییابند. وقتی كه در عرصهی عمل میخواهیدكه برخی از جوانب فرهنگی اجتماع انتخاب و آنها را به شیوهای طبیعی عوض نمایید، باید این امر بر مبنای یك ایدئولوژی صورت گیرد. منظور ما آغاز تغییر از طریق ذهنیتسازی است و نخست باید اندیشهی جامعه را آماده كرد. درست همان كاری كه رهبر آپو در كوردستان برای تغییر در جامعه انجام داد. چون موارد فرهنگی در ذهن جامعه مورد بحث و جدل قرار میگیرند، لذا وقتی كه تغییر را لازم میبینیم، بایستی آن را با ذهنیت و اندیشهی جامعه مقایسه نماییم و مطابقت دهیم و به نوعی نظر جامعه را جویا شویم. اگر بدون مقایسهی آن با ذهنیت جامعه و معنویاتش اقدام نماییم در نهایت راه فاشیسم اروپا را خواهیم رفت و جز موسیلینی و هیتلر نخواهیم شد یا به شیوهی دیكتاتورهای خاورمیانه درمیآییم كه عاقبت همهی آنها را در گذشته و در حال حاضر در خاورمیانه، دیده و میبینید. زیرا فرهنگ مسئلهای فردی نبوده و در ارتباط با كل جامعه است و اگر تولید شود اما مقبول نیفتد در نهایت باید دور انداخته شود. برای همین در تغییرات فرهنگی، نخست باید از بُعد معنوی آغاز كرده و بر اساس تفاوتهایش با بُعد مادی به فعالیت بپردازیم. اینها مواردی گسترده و حساس هستند و جای واشكافی بیشتری دارد، اما در نهایت تغییرات فرهنگی مهم هستند و باید بر اساس مكان و زمان مناسب باشند. زیربناییترین كار هم در این روند، شروع نمودن از تغییرات ذهنیتی است. برای همین رهبر آپو در دفاعیات خود به این مسئله اشاره میكند كه: در ایجاد جوامع و توسعهی آنها مبارزهی ایدئولوژیك یعنی در بعد ذهنیت و وجدان از مهمترین موارد و دارای حساسیت فراوانی است. چون مانند موردی فیزیكی یا یك ماشین نیست كه هر كاری بخواهیم یا هر بلایی كه خواستیم بر سر آن بیاوریم. اگر به این صورت باشد دیدگاهی پوزتیویستی خواهد بود. در حال حاضر هم، سرمایهداری آنچه را كه ماركسیسم در طول هفتاد سال انجام داد به صورت بر عكس انجام میدهد و به خورد جامعه میدهد، در نهایت جامعه منفجر میگردد. البته در حال حاضر هم وارونگی وجود دارد و كائوسی(آشوب) به وجود آمده است. اینهمه جنگ، ویرانی، استرس، ناهنجاری و نارحتیهای روحی نشان از انفجار جامعه دارد.
در باب جوامع باید این نكته را هم بر زبان بیاوریم كه جوامع در معنویات خود شكل میگیرند و به حیات خود ادامه میدهند. اثبات آن هم راحت است. برای مثال دلیل اینكه بردهداری مدت چهارهزار سال با منطقش به حیات خود ادامه داد و سرمایهداری هم مدت سیصد سال است، اما همواره در حالت كائوس به سر بردهاند همین است. دلیل اینكه انسانهای دوران نئولتیك( اعصار اولیه یا دوران نوسنگی) به مدت هزاران سال بدون دغدغه در حالتی رفاهی به سر بردهاند بدون اینكه به مانند امروز دارای امكانات تكنیكی و ابزاری و علمی بوده باشند و زندگی آنها همواره به صورت جشن و زبان آنها هم شعرگونه بوده، از همین موارد سرچشمه میگیرد.
اگر فرهنگ تأمینكنندهی نیازهای عاطفی و ذهنیتی باشد، فرهنگی صحیح است. انسان بر اساس تغذیه از ویژگیهای جهان متافیزیكی خود ارضاء خواهد شد، وگرنه مابقی نیازهای فیزیكی هستند و تأمین آنها با توجه به منابع جهانی زحمت نخواهد بود و انسان هم میداند چگونه آنها را بدست آورد؛ معده را با هر چیز خوراكی میتوان پر كرد این مسئلهای نیست. آنچه كه اشتهای انسان را برطرف خواهد كرد، موارد ذهنیتی او و معیارهای رد و قبول او و اخلاق او هستند. به غیر از این مابقی را طبیعت عرضه میدارد. تلاش در راستای رفع نیازهای فیزیكی هم هنری بس بزرگ نخواهد بود( هرچند امروزه به دلیل فرهنگ غلط به یكی از مشكلات بشری تبدیل شده است). شاهد آن هستیم كه حتی تلاش در این راستا به جایی رسیده است كه جهت رفع نیازهای روزافزون جوامع به تولیدات هورمونی روی آوردهاند. البته این تولیدات هم، خود با عواقبی كه دارند به مشكل تبدیل شدهاند. در اینجا باید به این نكته هم اشاره كرد كه عدم جوابگویی تولیدات هورمونی نشان از آن دارد كه همواره بهترین محصولات را طبیعت عرضه خواهد كرد. همچنین مداخلهی انسان در طبیعت برای تولید بیشتر، با خود چیزی جز انحراف به همراه نخواهد داشت. برای همین بگذار تا این مسیر به روند طبیعی خود ادامه دهد. به جای آن باید بر اساس این دستورالعمل رفتار كرد: در تعامل بین تو و طبیعت، چه مقدار محصول به تو خواهد داد و تو بر اساس استعداد خود چگونه میتوانی مشاركت كنی و با آن همسو گردی. انسان به جای اینكه نحوهی تعامل خود را با طبیعت درست نماید به دستكاری در طبیعت پرداخته است. لذا محیط زیست در حال نابودی است و همهی دانشمندان به این نكته اشاره داشتهاند. اگر تدابیر لازم فوراً اتخاذ نشوند در آینده دیگر فایدهای نخواهد داشت. این موارد عموماً از طرف سازمان ملل بیان داشته میشوند.
مسئلهی عوض كردن فرهنگها در این نكته بسیار مهم است. چه چیزی باید عوض شود و چگونه باید عوض شود؟ همچنین مورد دیگری كه باید به زبان بیاوریم، این است كه چون انسان موجودی اجتماعی است لذا وابسته به فرهنگ است، به فرهنگ خود عادت میكند و آن را میشناسد و فرهنگیبودن مانند بخشی از ذهنیت جامعه از نسلی به نسل دیگر منتقل میگردد. در این مورد جوامعی كه به بهترین شیوه، فرهنگ خود را توسعه میدهند و بر مبنای آن زندگی مینمایند و آن را نیرومند میسازند جوامعی هستند كه در زمینهی انتقال فرهنگ به نسل آیندهی خود بامشكل روبهرو نمیشوند. میتوانند سنتها و فرهنگ خود را كه از گذشتگان و از پیشینیانشان به آنها رسیده و در حال حاضر بر مبنای آن میزیند، به آیندهگان منتقل نمایند. قالب انتقال آن، حافظه و معیارهای زندگی هستند. هر جامعهای كه حافظهی اجتماعی خود را به نسل آیندهاش منتقل نماید میتواند مطمئن باشد كه آیندهی خود را تضمین نموده است و مشكلاتی را كه در آینده با آنها روبهروخواهد شد، حل خواهد كرد. هر جامعهای به این توفیق دست نیافته و نتوانسته كه فرهنگ خود را از طریق حافظهاش به نسل نو منتقل نماید، از هم پاشیده و متلاشی شده است. این یكی از ویژگیهای جامعه است كه به این وسیله تدابیر لازم را اتخاذ مینماید و آیندهی خود را تضمین مینماید. برای مثال ما كه كورد هستیم و به زبان كوردی صحبت میكنیم از این مورد كه زبان ما را چه كسی به وجود آورده و تا به امروز رسانیده آگاهی نداریم. متولد میشویم، از سه، چهار سالی شروع به حرف زدن با آن میكنیم و در هشت سالگی به مدرسه میرویم (البته مدارس بیگانه هستند) در خانه زبان مادری را میآموزیم. هزاران سال پیش این زبان به وجود آمده و تو آن را یاد میگیری، به همین راحتی و هیچ یك از ما حتی یك لغت هم نساختهایم. اما ساعتها و روزها با این زبان صحبت میكنیم. ما از بسیاری از آداب و رسوممان پیروی میكنیم بدون آنكه از آنها اطلاعی داشته باشیم و یا آنها را دیده باشیم و یا زیسته باشیم. حافظه جامعه بدین صورت است و به این شیوه محكمكاری میكند. نمونهی آن را در مورد زبان بیان كردیم. در حال حاضر زبان كوردی به همین صورت است. هر چند امروزه تا حدی آسیمیله(ذوب) شده ولی حافظهی جامعه با مقاومت خود آن را به ما رسانیده و ما اكنون زبانی داریم كه میتوانیم در رسانههایمان با آن آرای خود را به خلقمان برسانیم. احتمال دارد كه خیلی از سنتهای ما بسیار ساده و ابتدائی مانده و روزآمد نشده باشند، ولی رگههای هویتی خود را در آن مشاهده میكنیم و میتوانیم بگوییم كه «ما هم هستیم» اما ما آنها را به وجود نیاوردهایم. ما شنیدهایم و دیدهایم و یا اصلاً نشنیده و ندیدهایم اما آنها را تجربه مینماییم. شاید این مسئله برای ما كمی هم نامفهوم جلوه نماید. حال این پرسش پیش میآید كه چگونه امكان دارد ما بدون دیدن و شنیدن مسئلهای، از آن پیروی نماییم؟ در پاسخ این پرسش باید گفت كه این موارد چنان در حافظهی جامعهی ما نقش بستهاند كه گاهاً مانند اعمال غیر ارادی ما سر بر میآورند. به جشنهای نوروز در كوردستان دقت نمایید، تنها شنیدن اسم نوروز كافی است تا ما را به اعصار گذشته ببرد. ما در واقع از شنیدن اسم نوروز احساس اراده و آزادگی میكنیم، حتی اگر از داستان واقعی آن اطلاعی نداشته باشیم.
در اصل وقتی كه جامعه به این صورت حافظهاش را به نسل نو منتقل مینماید، از خود محافظت به عمل میآورد و ماندگار میماند. ما این را حافظهی جامعه و بُعد نیرومند اخلاقی جامعه مینامیم. به عنوان نمونه وقتی قبلاً كسی در كوردستان به شهر رفته و بعد به روستا مراجعت میكرد، اگر به زبان دیگری غیر از كوردی صحبت میكرد عیب شمرده میشد، جامعه او را طرد میكرد و رفتارش را اخلاقی نمیدانست. اینها شیوههای دفاعی جامعه هستند. مثلاً به حكایت و داستانها نگاه كنید، همیشه درآنها عناصر نیك به پیروزی میرسند، نیروهای شرور و شوم شكست میخورند و جامعه به این صورت پیغام خود را میرساند. در این داستانها همیشه پیروزی نیروهای نیك به وقوع میپیوندد. از این طریق جامعه امید و ارادهاش را برای نیل به اهداف آینده به زبان میآورد و منتقل مینماید. در واقع زبان بازگویی، شناساندن و محافظت جامعه در این موارد نهفته است. در بنیان تمام داستانها، اهداف، اخلاقیات و راههای نجات در صورت بروز مشكل برای جامعه نهفته است. مثلاً در داستان كاوهیآهنگر، رمز و راز پیروزی بر استعمارگران گفته شده و میتوان از آن بهرهبرداری كرد و آن را به روز كرد. جامعه در هر حوزه و عرصهای بخشی از حافظهی خود را قرار داده، لازم نیست كه به جای دوری رفته و یا از مكانهایی بازدید نمایید، این حافظهها در دسترس همگان قرار دارد و به راحتی میتوان در داستانها، غذاها، پوشاك و البسه، موسیقی، اماكن مقدس و سایر جاها به این حافظهها دست یافت. در هر جایی بخشی را نهفته تا ماندگار بماند و آن را به صورت مستمر نگه دارد. حافظهی جامعه این است و به این روش آموزههای خود را به نسلهای آتی میرساند. شاید این پرسش پیش آید كه چگونه میتوان بر اساس حافظهی جامعه آموزش و تعلیم دید؟ باید زبان را یاد بگیریم، آداب و رسوم را بدانیم، از اسطورهها و داستانهای آن باخبر باشیم، ترانههایش را بلد شویم تا تعالیم آمورشی آن را فرا بگیریم. به عنوان یك مقولهی فرهنگی كه امروزه ارائه میشود، شنیدن موسیقی، گوش دادن به نقل حكایات و داستان شنیدن نباید تنها برای میل و ذوق باشد بلكه بایستی برای دیدن مسائل آموزشی و تعالیم نهفته در آن و زندگی بر اساس آنها باشد. تنها برای ذوق و سرگرمی به موسیقی و داستان گوش سپردن انحرافات ناشی از نظام سرمایهداری هستند كه در این چهل پنجاه سال گذشته به وجود آمدهاند . بایستی ترانهخواندن تنها برای بالا و پایین پریدن و لذت شخصی نباشد، بلكه برای جامعه و در خدمت آن قرار گیرد و بایستی به بخشی از هویت آن تبدیل شده و جامعه آن را حس كند. اینها برای افرایش درك ما از اسرار و رموز زندگی هستند، برای درك اینكه بدانی كیستی و از كجا آمدهای، چرا زندگی میكنی و چه وظیفهای در قبال این اسرار و زندگی داری. جامعهای كه این موارد را در خود نهادینه گرداند و به بخشی از زندگی تبدیل كند، مفهوم زندگی در نزد افرادش متعالیتر، والاتر و مقدستر خواهد شد و بسیار ارزشمندتر و بامعنا میشود. وقتی هم كه به این درك دست یافت با دیدی جداگانه به ارزشهایش خواهد نگریست، زیرا میداند كه چه سیری را طی كرده و به كجا میرود و درك خواهد كرد كه با یك ترانه و یا مفهومی مقدس چگونه میشود در اعصار سفر كرد.
اما اكنون وضعیت برعكس شده، انسانها به ابژه(شیء) تبدیل شدهاند و محصولات كاپیتالیستی عرضهشده در فروشگاهها به حالت مقدس درآمدهاند و به سوبژه تبدیل گشتهاند. آنچه كه مهم است میزان فروش است نه میل و علاقهی انسانها. تو وقتی چیزی را و یا كالایی را خریداری میكنی ارزش پیدا میكنی در غیر این صورت هیچ ارزشی نخواهی داشت. در حال حاضر معیار جامعهی متمدن و توسعهیافته این است كه چقدر خرید میكنی و یا چقدر مصرف میكنی. هر كسی كه بیشترین میزان مصرف را داشته باشد، سرآمد است. اما اگر از لحاظ فرهنگی به آن نگاه كنیم در واقع انسان خود را میخورد چون اینها محصول انسانند و اگر این خودخوری ادامه داشته باشد، بحرانی كه در حال حاضر دچار آن هستیم عمیقتر خواهد شد. برای همین مواردی كه حافظهی جامعه را تشكیل میدهند بسیار مهم میباشند. همهی اسرار و ارزشهای انسانی در اینجا نهفتهاند. پس در مسئلهی فرهنگ به این جمعبندی میرسیم: فرهنگها به وجود میآیند، تغییر میكنند و انتقال مییابند و هر نسلی هم به نوبهی خود مواردی را به آن اضافه مینماید. البته رهبر آپو برای آن فرمولی را ارائه كرد: هر چقدر از تاریخ و گذشتهی خود آگاهی داشته باشی و دركشان نمایی و مطابق با آنها زندگی كنی و بر اساس درك از گذشته بر آنها بیفزایی و تغییرشان دهی، به همان میزان به هویت و شناسهی تو تبدیل خواهند شد. لذا، هم برای تغییر و هم برای درك حافظهی جامعه، آگاهی از گذشته لازم است.چون قاعدهی دیگری هم دربارهی فرهنگ وجود دارد و آن قاعده این است كه فرهنگ در اصل شامل موارد باستانی و تاریخی است. فرهنگ حال نبوده بلكه دیروز و گذشته است. هنوز آینده معلوم نشده و در حال حاضر هم مشخص نیست كه از لحاظ فرهنگی چه رخ دهد. در نهایت میتوان فرهنگ را به این صورت تعریف كرد: آنچه كه در زندگی گذشته آفریده شده، در سیر تاریخیاش بر آن افزوده شده، تغییر یافته، نوگرایی در آن ایجاد شده و تا به امروز آمده است. انسان چقدر آن را بشناسد به همان اندازه معنادار زندگی خواهد كرد و همانقدر هم برای خود آیندهای نیرومند را تضمین مینماید.
تفاوت بین فرهنگها
چرا انسانها فرهنگ به وجود میآورند و چه احتیاجی به ایجاد آن دارند؟ برای پاسخ به این پرسش باید نخست به مواردی دربارهی انسان و ویژگیهای او در بین جانداران بپردازیم و بدانیم كه در طول تاریخ چه سیری را برای جبران این نقیصه طی كرده است. انسان از لحاظ جسمانی در میان جانداران در موقعیت ضعیفی قرار دارد و اگر در این رابطه تدابیر لازم را اتخاذ ننماید، نمیتواند به حیات خود بر روی زمین ادامه دهد. برای مثال فرزند آدمی در طبیعت هیچ وسیلهی دفاعی ندارد و بسیار ضعیف و ضربهپذیر است. تا سن پانزده سالگی نمیتواند به خوبی از خود مخافظت نماید. اما بچهی حیوانات را در نظر بگیرید، به محض زادهشدن و بعد از چند دقیقه بر روی پاهای خود میایستد، ولی فرزند انسان این توانایی را ندارد. لذا باید برای بقا تلاش بیشتری بنماید. چند غریزهی اساسی از قبیل غریزهی گرسنگی، غریزهی دفاع و محافظت و غریزهی جنسی وجود دارند كه این ویژگیها در همهی جانداران دیگر هم وجود دارد. سایر حیوانات از لحاظ بیولوژیكی(زیستشناسی) تطابق بیشتری با طبیعت دارند و توانایی آن را دارندكه به صورت طبیعی به حیات خود ادامه دهند. اما انسان، به دلیل ضعفی كه در این سه مقوله دارد اگر تدابیر لازم را به كار نبندد، قادر به تدوام حیات نیست. برای مثال، جهت اینكه انسان از خود محافظت نماید احتیاج به سازماندهی و مكانی برای دفاع از خود دارد. علاوه بر ابزارهایی كه در طبیعت یافت میشوند به ابزار دیگری هم برای دفاع نیاز دارد. تنها با ویژگیهای بدنی خود قادر به محافظت از خویشتن نیست. زیرا مانند پرندگان توانایی پریدن و مانند برخی دیگر دارای سرعت زیاد نیست. با این نقاط ضعف، انسان در وهلهی اول باید در تلاش برای ادامه زندگی موفق گردد و بتواند در چرخهی حیات باقی بماند. ما بهمثابهی جنبشی انقلابی، قطعاً دارای ایدهآلهایی هستیم و برای آن در حال مبارزه و تلاش هستیم و نظام خاص خود را به وجود آوردهایم، اما قبل از همهی اینها باید زنده بمانیم، بتوانیم كه در عرصهی مبارزه حاضر بوده و بقای خود را تضمین نماییم. یعنی از لحاظ فیزیكی وجود داشته باشیم. برای همین دفاع و محافظت در اولویت قرار دارد. اگر این مورد را به جای نیاوریم از دُور خارج خواهیم شد و سایر فعالیتها هم دچار ركود میشوند.
لذا آنچه كه ما از آن به عنوان فرهنگ نام بردیم و انسان آن را خلق میكند اساساً در این نكات به مثابهی یك احتیاج ضروری خودنمایی میكند. این نقاط ضعف در انسان باعث به وجود آمدن جامعه شده و جامعه هم راه را بر ایجاد فرهنگ میگشاید. به عنوان مثال، انسان قادر به خوردن بیشتر گیاهانی كه بر روی زمین وجود دارند، نیست. از این رو، برای رفع این نقیصه دست به ابتكارات و ابداعاتی از قبیل پختن، خشك كردن، سرخ كردن و غیره زده است. در زمینهی دفاع هم دست به ابداعاتی زده و در مورد ادامهی نسل نیز هر جامعه معیارهایی را قرار داده است. ویژگیهای انسان مخصوص خود او و جامعهاش میباشند. جامعه تنها یك جامعهی ساده نیست. جوامع بسیاری در روی زمین موجودند اما جامعه انسانی به خاطر این نكات ضعف كه مخصوص او هستند از سایر جوامع جداست. یعنی نه بمانند یك گلهی گوسفند است و نه بمانند یك باغ یا جنگل، اما اصل همان اصل است و آن اصل برای هر موجودی كه میخواهد زنده بماند و دارای تأثیر باشد صدق میكند. این اصلی كلی در موجودات است و انسان با جامعه و تمامی موجودیتهای فرهنگی خود میخواهد پاسخگوی این اصل و قاعده باشد. همهی فعالیتهای انسان در این راستاست، لذا، اگر هدف درست باشد، فرهنگسازی هم جهتی درست پیدا خواهد كرد. اگر در تعیین هدف اشتباهی صورت بگیرد در فرهنگسازی هم به خطا خواهیم رفت.
به خاطر همین ویژگیهای مخصوص به انسان، وقتی كه جامعه به وجود آمد در كنار همهی مشكلات قبلی انسان، جامعه هم با خود مشكلاتی را برای او به همراه آورد. چون جامعه به مثابهی مكانی نو برای زندگی انسان بود. برای همین انسان در دو مكان زندگی میكند، اول مكان طبیعی و جغرافیایی و دوم جامعهاش. همچنین انسان دو بار به وجود میآید نخست، تولد طبیعی او و بعد هم تولد او در داخل جامعه. دو بار هم میمیرد یكبار به مرگ طبیعی و یكبار هم در جامعه و اینها در انسان باعث ایجاد دو خصلت میشود. برای تحلیل انسان باید به هر دوی این مسائل توجه داشت و منظور ما این است كه شخصیت انسان از هر دو مكان تأثیر میپذیرد. ما اگر از این تأثیرات آگاهی نداشته باشیم هرگز نخواهیم توانست انسان را به درستی بشناسیم.میتوان گفت كه بخش فیزیولوژیكی انسان كه به معنای دیگر بُعد حیوانی او میباشد، خصلت ضعیف اوست. زیرا از این لحاظ انسان تفاوت زیادی با سایر حیوانات نخواهد داشت. به عنوان مثال انسان از لحاظ فیزیولوژیكی با موش شباهتهایی دارد و برخی ویژگیهای جسمانی انسان نیز بسیار به سگ میمانند. میخواهیم بگوییم كه تفاوت زیادی بین انسان و سایر حیوانات وجود ندارد. اما اساساً انسان در جامعه موجودیت مییابد؛ حتی از لحاظ فیزیكی. آنچه كه به ما اجازه میدهد كه در حال حركت به اطراف نگاه كرده و با دست خود كار دیگری انجام دهیم، بتوانیم از ابزار استفاده كرده و حركات تركیبی را به راحتی به انجام برسانیم، نتیجهی فعالیت در جامعه است. عمل انسان در جامعه از لحاظ فیزیكی به او شكل میدهد. این نشان از كم دانستن و بیاهمیت جلوه دادن بُعد فیزیكی انسان نیست. هر چند این مقوله راه را بر پیشرفت انسان گشوده اما در واقع انسان همانی است كه در جامعه شكل میگیرد. دستاوردهای جامعه ثمرهی اجتماعیبودن انسان است. هر چقدر نكات ضعف جسمانی انسان مانعساز باشند اما در نهایت آنچه كه ما از آنها بحث مینماییم مانند فرهنگ، جامعه و انسان، سرانجام اجتماعیبودن انسان هستند. اگر اجتماعیشدن صورت نمیگرفت چه میشد؟
تقسیمبندی فرهنگها
در باب فرهنگ و در چارچوب دفاعیات رهبر آپو، مواردی را كه بتوانیم تعمیم دهیم وجود دارند. در تعاریف جدیدی كه از فرهنگ به عمل آمده، جامعه را به عنوان طبیعت دوم نام نهادهاند. منظور دنیایی است كه در آن زندگی میكنیم و انسان آن را به دست خود ساخته است. برای همین به مجموعه دستاوردهای فرهنگی انسان طبیعت دوم نیز گفته میشود. برای اینكه بسیار زیاد و متنوع و رنگارنگ هستند، انسان نمیتواند به صورت كلی فرهنگ را مورد بحث قرار دهد و بهتر است كه قابل لمستر و با واكاوی بیشتری به آن پرداخت. در اینجا به یك تقسیمبندی كلی در مورد فرهنگ میپردازیم و بر اساس دیدگاه و جهانبینیمان آن را به دو بخش تفكیك میكنیم : یكم، فرهنگ اجتماعی و دوم ،فرهنگ غیراجتماعی. فرهنگ اجتماعی كه همان فرهنگی است كه جامعه جهت ادامهی حیات و ماندگاری و معنادارشدنش به وجود میآورد و آن را فرهنگ اشتراكی و دموكرتیك مینامیم. فرهنگ غیر اجتماعی نیز كه به مدت پنج هزار سال است كه بر جامعه تحمیل شده، خارج از فرهنگ جامعه بوده و ما آن را فرهنگ قدرت و حاكمیت مینامیم. و یا به مثابهی فرهنگ طبقاتی و دولتگرا از آن بحث میكنیم. برای همین این تنوع فرهنگی كه توسط انسان به وجود آمده را بدین طریق از همدیگر جدا میكنیم. میتوان بر اساس تقسیمبندیهای دیگری هم عمل كرد و از لحاظ زمانی و مكانی و گستردگی و غیره هم به جداسازی فرهنگ اقدام كرد. اما در اساس فرهنگ، یا فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك است و یا فرهنگ قدرتگرا و دولتگرا. فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك آن بخشهایی از فرهنگ را شامل میشود كه ثابت هستند و تغییر نمیكنند. مثلاً اقتصاد، فرهنگی اجتماعی است و اگر اندوختهی مادی را جهت ادامهی حیات و تغذیهی خود به وجود بیاورد یك فرهنگ اجتماعی خواهد بود و تا وقتی كه جامعه برقرار باشد و انسان در حال حیات باشد این فرهنگ هم وجود خواهد داشت. نمونهای دیگر، علم و تكنولوژی است كه آنهم یك فرهنگ اجتماعی است و در نتیجهی احتیاجات جامعه به وجود آمده است و بسته به حیات اجتماع دوام مییابد. این فرهنگها كه فرهنگ اشتراكی نام نهاده شدند ثابت هستند و تنها در آنها نوآوری ایجاد خواهد شد. هنر و سیاست هم همین ویژگی را دارند. اینها حیطههای اساسی زندگی انسان هستند و تغییر نمییابند. وقتی جامعه به وجود آمد و این حیطهها آفریده شدند و آدمی زندگی خود را در این بخشها به مانند امروز آغاز كرد، اعتقادات و جشنها و ادیان و باورداشتها به وجود آمدند و انسان توانست برای خود بهشتی را فراهم آورد. انسان با همهی دستاوردهای مادی و معنویاش، وقتی كه بهشت خود را آماده كرد در مقابلش مواردی ظهور كردند كه ما آنها را مانند جهنم میبینیم. مثلاً قدرتجویی و دولتگرایی نمایانگر جهنم هستند. اگر اقتدارگرایی و دولت جزو ملزومات جامعه محسوب میشدند، بایستی دستاوردهای چندین هزاران سالهای كه ما انتظارشان را داریم مهیا میگشتند. 98درصد تاریخ اجتماعی انسان به صورت اشتراكی و كمونال سپری شده. دورهی زمانیای كه فرهنگ طبقاتی ایجاد شده و قدرت، حاكمیت و ادارهی دولتی پدید آمدهاند تنها شامل 2درصد است. پس به این نتیجه میرسیم كه در فرهنگ دولتی و اقتدار، بیعدالتی و قتل و كشتار وجود دارد و دروغ و فریب و پایمال كردن حقوق دیگران صورت میگیرد. تحقیر قسمتی از جامعه، بیكار گذاشتن، بیهویت نمودن و سلب اندیشه و زبان از ویژگیهای این فرهنگ است. اما فرهنگ اجتماعی تماماً برعكس آن میباشد، زیرا فرهنگ متعلق به تمام جامعه است و جامعه هم شامل همهی افراد میشود. جامعه به این دلیل تشكیل میگردد كه در آن فعالیتهای اشتراكی و جمعی به انجام برسد. اینكه عدهای كار كنند و عدهای دیگر از آن استفاده نمایند در تضاد با اصول تشكیل جامعه است. زیرا جامعه هستیای ارگانیك(زنده و سازمانمند) است. با مثالی دربارهی بدن انسان به تفهیم موضوع میپردازیم. آیا امكان دارد كه چشم شما بگوید من بسته خواهم بود و پاها بتوانند به فعالیتهای روزانهی خود بپردازد، و یا به سر كار رفته و یك دست شما بگوید من امروز كار نمیكنم. چنین چیزی امكان ندارد. در سازماندهی ارگانیك(زنده) این امر غیر ممكن خواهد بود. ارگانیك بودن و زنده بودن، سكون در یك بخش خود را نمیپذیرد. فرهنگ جامعه به این صورت است.
به دنیای امروز توجه كنید، جمعیت جهان در حدود 7 میلیارد است ولی در حدود یك سوم آن بیكار هستند. البته این آمار هم جای اعتماد نیست، زیرا در بیشتر كشورها آمار دروغین ارائه میدهند. همچنین باید توجه داشت كه، نباید مشاغلی را كه هیچ نفعی برای جامعه ندارند و به صورت انگلوار از جامعه تغذیه مینمایند كار و شغل به حساب آورد، زیرا این مشاغل تنها در خدمت منافع شخصی بوده و هرگز در جهت پیشبرد اهداف جامعه كار نخواهند كرد. این فرهنگ كه باعث بینظمی و بیعدالتی شده، مرتبط با اقتدار و دولت است. به عنوان نمونه به تولید اضافی كه همان تولید مازاد بر مصرف جامعه است دقت كنید، همه چیز زیاد است و در بازار به وفور یافت میشود، اما نصف بیشتر مردم گرسنه هستند. چرا اینچنین موردی در جهان اتفاق میافتد، چه كسانی خوهان این هستند و به احتكار و عرضهی نادرست اقلام اقدام مینمایند؟ همهی ما میدانیم كه این اسراف و ربا است و بارها در اسطوره و ادیان به حرام بودن آن اشاره شده است. اسلام در مقابل آن خمس و زكات را به عنوان تدبیر اتخاذی در نظر گرفته بود و تا حدی در كنترل آن موفق عمل كرد. ما باید این تفاوتهای فرهنگی را به خوبی درك نماییم. منظور ما تفاوت بین فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك و فرهنگ اقتدار و دولتی است. تضاد بسیار عجیبی است، از یك طرف همه چیز فراوان است و از طرف دیگر هركسی قادر به مصرف نیست، همه چیز موجود است اما هر كسی توانایی خرید را ندارد و مردم از گرسنگی میمیرند. فرهنگهای اینگونه در جامعه جایگاهی ندارند. انسان برای ادامهی حیات خود و جامعه دست به تولید میزند وقتی كه تو تولید كردی و از آن استفاده نكردی، معنایی ندارد. اگر تأثیری در زندگی نداشته باشد، تولید یا عدم تولید چه معنایی خواهد داشت؟ پس برای چه تولید میشود؟ آیا تنها برای عدهای از انسانها؟ آیا این درست است؟ اگر تولید تنها برای عدهای از جامعه باشد، بیمعنی است، زیرا جامعه از عدهای معدود تشكیل نشده و شامل تمام اعضای آن خواهد بود.
در برخی از كشورها برای اینكه تقاضا را كنترل نمایند محصولات اضافی را یا در دریا میریزند و یا تحت عنوان یك حادثهی طبیعی آن را نابود مینمایند تا به این وسیله بازارهای بورس گرمتر گردند. خصوصاً این كار را با همكاری سازمانهای بیمه انجام میدهند، یعنی یك حادثهی ساختگی را مطرح كرده و در آخر هم پولشان را از بیمه دریافت میدارند تا محصولات به آسانی در دسترس جامعه قرار نگیرد. فرهنگی به این شكل در جامعه جایی ندارد و در اصل این عمل، عملی جامعهكش است. كسانی كه این كارها را انجام میدهند از عمل خود بسیار مسرور خواهند شد. حال آنكه این كار یعنی شوخی با جان انسانها، جای سرور و خوشحالی نخواهد بود. شادمانی باید در سربلندی و پیروزی جامعه جستجو گردد. كاری كه این افراد انجام میدهند دقیقاً همان عملی است كه در آرنا و در روم باستان برای شادی مردم شهر انجام میدادند. در آن زمان انسانها را به خورد شیرها و جانوران درنده میدادند و در حال حاضر تعدادی از انساننماها همان كار را برای راحتی و مسرت خود انجام میدهند. به كمدینهای سینمایی اگر دقت كنید همیشه نقش آنها نقش آدمهای احمق و نادان است. آنان این نوع انسانها را مضحكهی خود قرار میدهند و از آن لذت میبرند. اما جامعه، اعضای خود را به تمسخر نمیگیرد یا به عبارت بهتر خود را به استهزاء نمیگیرد. جامعه برای اینكه شادمان باشد دلایل دیگری دارد، جامعه دست به كار میشود و به فعالیت ادامه میدهد، اگر در كار خود موفق نشود برای او به مثابهی یك تراژدی خواهد بود. زیرا نتیجهی همهی تلاشها و زحمات خود را در موفقیت میبیند. جامعه دست به تلاش خواهد زد و اگر در آن كار توانست قبل از موعد مقرر و با برنامه كار خود را به پایان ببرد، به جشن و پایكوبی و شادمانی خواهد پرداخت. فرهنگ جامعه اینگونه است. امروزه هرگونه انحراف و كژی و بیقاعدگی و پوسیدگی به عنوان شوخی و خنده قلمداد میشود و این یعنی گسست جامعه و از هم پاشیدگیاش. ما این را فرهنگ اقتدار مینامیم. ما در ابتدا ارزشهای فرهنگی و ضد ارزشها را به این صورت از هم جدا خواهیم كرد. ارزشهایی وجود دارند كه در زندگی انسانها محوریت دارند و به جامعه روحیه، اراده، زندگی و معنا میبخشند. در مقابل، ضد ارزشهایی وجود دارند كه انسان را نابود مینمایند. در هر جایی میشود این تفاوتها را دید. برای مثال، غریزهی دفاعی باعث شده است كه آدمی دست به اقداماتی حفاظتی بزند. كسی نمیتواند این گونه اقدامات را در مقابل خود انسان به كارگیرد و غریزهی دفاعی اجازهی این را نداده كه ارتشهای چند میلیونی به وجود بیاوریم. اساساً این غریزه در مقابله با حملاتی كه از بیرون متوجه انسان است اقدام به پاسخگویی مینماید. وقتی كه در انسان پیشرفت حاصل شد و این پیشرفت باعث گشت كه دنیای اطراف خود را بهتر بشناسد، توانست كه در مقابل تهدیدات محیط هم از خود محافظت نماید. اما فرهنگ اقتدار با این غریزه چه كرده؟ با تحریف آن شروع به تولید و بهكارگیری تسلیحات در مقابل خود جامعه كرده است. سیستم حاكم، همواره در مقابل خود تهدیداتی را فرض مینماید و برای مقابله با این تهدیدات فرضی دست به تولید انواع تجهیزات خواهد زد. برای نمونه كشورآمریكا را در نظر داشته باشید، همیشه باید در برابر خود تهدیدی را داشته و برای مقابله با آن دست به حمله زده و ذهنیت جامعه را هم تحت تأثیر قرار میدهد. این كشور بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن جبههی سوسیالیسم رئال، علناً در دنیا به دنبال دشمن بوده و این كشور بدون دشمن قادر به ادامهی حیات نخواهد بود. برای همین به ایجاد القاعده پرداخت. به فیلمهای هالیوود هم دقت نمایید، همهی آنها در راستای القای این ذهنیت به جامعه هستند كه همیشه تهدیدی مردم و خلق آمریكا را به مخاطره انداخته و سردمداران این كشور هم تمام توان و امكانات خود را برای مقابله با این معضل به كار میگیرند. از یك طرف ذهنیت جامعه و غریزهی دفاعی را تحریك كرده و از طرف دیگر هم نوترین و مدرنترین كشفیات علمی را برای ساخت سلاحهای كشتار جمعی به كار میبرد. اكنون هم تحت عنوان دموكراسی و جنگ رهایی خلقهای خاورمیانه، بزرگترین جنایتها را مرتكب میشود. در مقابل سیل، زلزله، طوفان و بیماری هیچ تدبیری اتخاذ نمیگردد اما در برابر انسانها همه جور مقابله انجام داده میشود. این فرهنگ اقتدار است كه دست به تشكیل ارتشهای بزرگ، تسلیحات اتمی و شیمیایی و میكروبی، دستگاهها و سازمانهای استخباراتی و پلیسها و انواع راههای دیگر میزند.
آدمی برای اینكه از خود محافظت نماید، به غارها پناه برد، اقدام به ساختن خانه و سرپناه نمود، از تله و دامگذاری بهره برد و برای مقابله با تهدیدات گستردهتر زندگی جمعی و اشتراكی را گسترش داد. در قانون جامعه، برای محافظت احتیاجی به ارتش میلیونی وجود ندارد. منظور ما این نیست كه در بین جوامع اصلاً مشكلی ایجاد نخواهد شد، اما در این حالت از موضع دفاع مشروع میتوان استفاده كرد كه البته این امر امتحان خود را نیز پس داده است. برای همین در انحرافاتی كه در نحوهی زندگی جامعه از طرف نیروهای اقتدارگرا صورت پذیرفته است به وضوح شیوهی دشمنی آن با جامعه دیده میشود. طرز دفاع مشروع هم تفاوتهای زیادی با به كارگیری ارتش دارد. دفاع ذاتی یكی از ویژگیهای جامعه بوده و از قانونهای هستی است. هر چیزی از خود دفاع میكند و مسئلهی اساسی در دفاع، سازماندهی است. انسان در اساس به وسیلهی سازماندهی از خود دفاع مینماید و سازماندهی هم به وسیلهی فكر و ایدئولوژی انجامپذیر خواهد بود. یا به عبارتی دیگر میشود گفت كه انسان با ایدئولوژی از خودش دفاع میكند. به اندازهای كه كفاف او و جامعهاش را بدهد میتواند در مقابل تهدیدات خارجی پاسخگو باشد. این یكی از حقوق انسانی بوده و كسی نمیتواند او را به خاطر این عمل نكوهش نماید. در اینجا بهتر به این مسئله هم پیمیبرید كه چرا در حال حاضر سیستم سرمایهداری بر این اصرار دارد كه دوران ایدئولوژی به پایان رسیده و دیگر احتیاجی به ایدئولوژی وجود ندارد. در واقع میخواهد بگوید كه دیگر احتیاجی به سازماندهی ندارید و لازم نیست كه از خودتان دفاع نمایید. اما متأسفانه بسیاریها به این گفتهی سیستم سرمایهداری باور كرده و آن را موعظه مینمایند و به مبلغان آن تبدیل شدهاند. در واقع سیستم با بیان این مورد میخواهد كه جوامع را از سلاح دفاعی محروم كرده و با از بین بردن سازماندهی جوامع به وسیلهی فردگرایی، به راحتی به همهی جوامع حمله كرده و به استثمار آنها بپردازد. روشنفكران جامعه هم به همین صورت فكر كرده و متوجهی تهدیدی نیستند كه انسانها را احاطه كرده است. این یكی از بزرگترین مشكلات ما در كوردستان نیز هست. این گفته هم از این جا سرچشمه میگیرد كه نیرومندترین جوامع، سازمانیافتهترین جوامع هستند. برای مثال یهودیان را در نظر بگیرید، در دنیا به وسیلهی سازماندهی نیرومند همهی كشورها را تحت تأثیر قرار داده و در همه چیز مداخله میكنند. این قوانین را كه قوانین طبیعی دفاع جامعه هستند قبول ندارند و به نیابت از جامعه خود را مسئول دفاع از جامعه میپندارند. اقدام افراد را برای دفاع از جامعهی خود تحت عنوان تروریسم به چالش میكشند و سازمانهایی را كه برای این اهداف مبارزه مینمایند وحشی و به دور از تمدن و فرهنگ قلمداد مینمایند.
اما اگر اقدام به انفجار بمب اتمی، بمبارانهای هوایی، به پرواز درآوردن هواپیماهای جنگی و ایجاد مراكز اتمی و شیمیایی كنید، این امر نهتنها انسانی نخواهد بود بلكه كاملاً حیوانی خواهد بود. قانونی بدینگونه در دنیا وجود ندارد و حتی حیوانات هم به همچنین امری دست نمیزنند. كدام یك از حیواناتی مثل مار، خرس و گرگ چنین كاری میكنند؟ كاری كه انسان انجام میدهد در سطحی پایینتر از حیوان قرار دارد. آنرا «حیوانشدگیای كه ویژهی انسان است»، باید گفت. همچنان كه رهبر آپو در اینباره میگویند كه: «كشتن، قتلعام و جنایات علیه بشریت بر خلاف آنچه گفته میشود، عملی حیوانی و غیر انسانی است، عملی انسانی و غیر حیوانی است». زیرا حیوانات اصلاً این كارها را انجام نمیدهند و تا به حال دیده نشده كه در جایی حیوانات، حتی حیوانات درنده دست به قتلعام همدیگر بزنند. این اقدامات ناشی از فرهنگ اقتدار و وحشت و فردگرایی و لیبرالیسم است كه دولتها آن را انجام میدهند. چون حاكمیتی ایدئولوژیك هم وجود دارد(ایدئولوژی دولتـ ملت و ملیگرایی) این موارد به عنوان امری عادی و لازم برای جامعه نشان داده میشوند. انسانهایی كه این فرهنگ را قبول مینمایند، برده بوده و لذا میتوان گفت كه بردهداری حاكم است. زیرا تنها بردهها این امر را قبول میكنند و هدف اقتدار هم اسیر گردانیدن و برده ساختن جامعه است. تا وقتی كه طبقهای برده وجود نداشته باشد انحرافاتی بدین سان از طرف حاكمیت و اقتدار به عنوان فرهنگ ارائه نمیشود، چون این فرهنگ نه متعلق به فرد و نه جامعه است.
در ابتدا فرهنگ اقتدار را هم به این صورت دستهبندی میكنیم: مراحل بردهداری، فئودالی و سرمایهداری. در بین آنها فرهنگ سرمایهداری از همه خطرناكتر است. بردهداری در آغاز چون نیرومند نبود تا حدی مطابق جامعه رفتار میكرد. در مرحلهی فئودالی هم برای اینكه بر مبنای اخلاق جامعه خود را سازماندهی كرده بود مجبور بود كه به برخی از معیارهای جامعه پایبند باشد. مرحلهی سرمایهداری مرحلهای است كه اقتدار از هر لحاظ خود را بر جامعه حاكم میبیند و برای همین هم احتیاجی به جامعه نمیبیند و به كلی از آن گسسته است. همچنانكه در مبحث فرهنگ به زبان آوردیم، جامعه برای فرهنگ مانند یك مكان است و به همین سبب، سرمایهداری میخواهد از این مكان به هر شكلی كه مطابق میل اوست استفاده نماید. در این سالها تخریباتی را كه سرمایهداری بر جامعهی انسانی، خود انسان و فرهنگ مادی و معنوی او صورت داده به مراتب بسیار بیشتر از دورههای بردهداری و فئودالی است و این در حالیست كه میانگین عمر شكلگیری آن 350ـ 300 سال است. اگر كلیهی تخریباتی را كه بردهداری از آغاز تا زمان اسلام(مقطع زمانی تقریبی ) و تخریباتی راكه فئودالیسم از زمان حضرت عیسی تا سالهای 1600 م (تقریبی) در جامعه به وجود آوردهاند، دركنار تخریبات سرمایهداری قرار دهیم و مقایسه كنیم، مانند كاه در مقابل كوه است. چون نه بردهداری و نه فئودالی این همه انسان را نكشتند و آنقدر خون نریختند. در این دو مرحله، بر خلاف سرمایهداری انسانها با گرسنگی روبهرو نماندند و میلیونها انسان از گرسنگی تلف نشدند. در هیچ یك از این مراحل انسان بیكار نبود، خصوصاً در ابتدای شكلگیری این سیستمها. در این مراحل برای هر چیزی قانونی وجود داشت. گرسنگی مخصوص مرحلهی سرمایهداری است. در دورههای قبلی هم قحطی به چشم میخورد اما نه به صورت كنونی آن. برای نمونه در گذشته، علت قحطی یا بیبارانی و سایر بلایای طبیعی بود و یا عبور ارتشهای بزرگ از یك منطقه. اما گرسنگی در روزگار ما با این چیزها متفاوت است، همه نوع موادی به وفور وجود دارد ولی در دسترس نیستند و مردم گرسنهاند. مغازهها و سوپرماركتها پر از اقلام كالایی هستند ولی گرسنگی بیداد میكند. در قدیم وقتی كه زمان قحطی فرا میرسید مواد غذایی وجود نداشت و كاری هم نمیشد كرد، پس نمیتوان آن را گرسنگی نامید. اما این فرهنگ جداست و مخصوص سرمایهداری است. علم و تكنولوژی میتواند بسیاری از مشكلات اجتماعی را حل و ریشهكن كنند اما اقدام نمیكنند. مانع، باز هم سیستم سرمایهداری است.
برای اینكه این فرهنگها بهتر فهمیده و درك شوند میتوان به نحوهی پدیدآمدن آنها و سازماندهیشان از طریق زیگوراتها در بردهداری و نقش راهبان در به وجود آوردن خدایان و برخوردشان با مسئلهی تولید و مسئلهی زن، هنرها و صنایع تولید شده و ایجاد ارتش توجه كرد و به موارد بیشتری دست یافت. این موارد را میتوان به ادیان هم تعمیم داد و با كنكاش در مسائل مربوط به بُعد متافیزیك، پیامبران و امامان، فرشتهها و شیاطین، بهشت و جهنم، جزا و پاداش، نحوهی سازماندهیشان، طرح مساجد و اماكن متبركه، البسهی آنها، خوراكشان و معیارهای رد و قبولشان بدین نتیجه میرسیم كه همگی جزو مسائل فرهنگی هستند كه این سیستمها پدید آوردهاند تا بتوانند به ثبات برسند. برخی از مسائل دورهی نئولتیك(نوسنگی) هستند كه در دورهی بردهداری گناه شمرده میشوند، برای نمونه زن در دوران نئولتیك و زندگی اشتراكی مقدس است اما در دورهی بردهداری و در میتولوژیها مسبب گناه به حساب میآید. یا در دوران بردهداری، بت به عنوان خدا پرستش میشود و در ادیان تكخدایی گناه قلمداد میگردد. مقطع سرمایهداری هم آنچه را كه در زمان ادیان تكخدایی مقدس بودند به عنوان عقبماندگی و پوچی و انحراف به نام میكند. همهی این موارد از یك منطق پیروی مینمایند. این در حالی است كه جامعهی اصلی به قوت خود باقی بوده و جامعهای فرادست آفریده خواهد شد و در كنار آن طبقات هستند، كه به وجود میآیند. یك قشر نخبهی حاكم وجود دارد كه خودشان را سازماندهی كردهاند و این گروهها در داخل شهرها به وجود میآیند و شهر اساس گرفته خواهد شد. حق و عدالت هم بر اساس معیارهای آنها سنجیده میشود. این موارد در منطق و كاركرد فرقی با هم ندارند و عوض نمیشوند و همانگونه كه گفتیم، فرهنگ است كه بر اساس زمان و مكان عوض خواهد شد. لذا هر سیستم حاكم بر اساس زمان و مكان این موارد را تغییر میدهد. عقل انسان در زمان و مكان تبلور مییابد و در زمان و مكان رشد میكند، برای همین شخص و گروهی كه از زمان و مكان درك درستی داشته باشد میتواند عقل جامعه را هم تحلیل نموده و آن را در جهت منافع و اهداف خود به كار گیرد.
مراكز فرهنگی در جهان و تقسیمبندی آنها
موضوع دیگری كه در مورد فرهنگ باید به آن بپردازیم، موضوع مناطق فرهنگها میباشند، یا به عبارت بهتری مراكز فرهنگی. بر این اساس در حال حاضر در جهان سه مركز عمدهی فرهنگی وجود دارد. فرهنگ آریایی، فرهنگ سامی و فرهنگ چین. هر سه هم در بطن خود دارای فرهنگ اشتراكی و فرهنگ دولتگرا هستند. فرهنگ سامی در روزگار ما به نام فرهنگ عربی شناخته میشود و شامل بخشهایی از آفریقا و فرهنگهای عرب، آشور و یهود است. رهبر آپو آن را تحت عنوان فرهنگ شبانی نامگذاری میكند. فرهنگی بر اساس كوچ و مهاجرت، بسیار قالبی، دگماتیك و كاملاً هیرارشیك، منطبق بر قبیله و عشیرهگرایی است. فرهنگی است كه مدام در حال حركت میباشد و از این راه توانسته زبانی قدرتمند به دست آورد. این مركز فرهنگی دارای قدمتی طولانی است و در حدود دههزار سال ق.م كمكم ظاهر شده و در نههزار سال ق.م وارد عرصه میشود. نقش مهمی هم در تاریخ بشریت داشته است و با فرهنگ هیرارشیك و اقتدارگرایش راه را بر ایجاد خدایان گشوده و باعث شده كه فرهنگی دولتمدار ظهور نماید. برای همین آنچه كه ما امروزه در باب فرهنگ اقتدار مشاهده میكنیم متأثر از همین فرهنگ سامی است. فرهنگ طبقاتی و یا فرهنگ شهری دولتگرا هم همینطور. این فرهنگ در منطقهای كه ما امروزه آن را عربستان مینامیم و شامل مناطق اطراف دریای سرخ، مصر، مناطق شرق آفریقا، سودان، اتیوپی، اردن ، اسرائیل و لبنان است، وجود داشته و حركت كرده است. مهاجرانی كه از شرق و جنوبشرقی آفریقا به این سرزمینها آمده و در آن گرد هم آمدند و فرهنگ سامی را به وجود آوردند. بر اساس تحقیقات صورت گرفته، در دههزار سال قبل از میلاد مناطقی كه در حال حاضر صحرای عربستان نامیده میشود، سرسبز و پر آب بوده. این فرهنگ در مركز سرزمین اعراب موجودیت یافته است. البته واژهی«عرب» واژهای نو است و در حدود 500 ق.م ظاهر شده و عمومیت یافته، اما ما این فرهنگ را سامی مینامیم. عربها بخشی از این فرهنگ هستند، خصوصاً اعراب مسلمان كه در این سرزمینها میزیند.
فرهنگ بعدی فرهنگ آریایی میباشد كه متعلق به مزوپوتامیاست. ویژگی این فرهنگ یكجانشینی و زراعت است. پدید آوردن روستاها و آبادیهاست. انقلاب زبان است و به وجود آوردن ابزار و وسایل زندگی. عرصههایی را كه از آن بحث به میان آوردیم، مانند اقتصاد، هنر، علم و تكنولوژی و ابزار تولید، همگی در این فرهنگ به وجود میآیند. منطقهی سكونت این فرهنگ مزوپوتامیای علیا است، یعنی جایی كه ما آن را امروزه كوردستان مینامیم. البته این موارد، روزانه با تحقیقات باستانشناسی به اثبات میرسند. نمونهی آن شهری است كه در این اواخر در اورفا، توسط یك باستانشناس آلمانی با قدمت 11000 هزار سال ق.م كشف شده است. در این فرهنگ، ذهنیت بسیار انعطافپذیراست. بسیار نیرومند و به قول امروز، بسیار دموكرات است. چون ارتباط با خاك، برداشت و تولید از طریق آن بسیار منسجم است، لذا باعث غنا خواهد شد. سطح غنا و رشد معیارها در زندگی، همان دموكراتیك بودن است. در این فرهنگ هر منطقه و ناحیهای حالتی از خودمدیریتی را دارد. این باعث بالا رفتن سطح غنای زندگی و انواع روشهای تولید خواهد شد. به عنوان مثال ثابت شده است كه در مناطق آمد و ارغنی(در شمال كوردستان) بیشتر از معادن استفاده شده و در مناطق غربی كوردستان بیشتر از گل رس استفاده گردیده است. یا در جایی بیشتر گوسفند و در جایی دیگر از بز به عنوان حیوان مفید استفاده شده است. به این صورت تنوع و گوناگونی زیادی در آن ایجاد شده است. به همین خاطر به آن فرهنگ آریایی گفته میشود. فرهنگی است كه زراعت، روستانشینی و شهرنشینی را به وجود آورده و بر اساس تحقیقات صورتگرفته این فرهنگ بنیانگذار این شیوهی حیات بوده است. در برخی جاها موارد مشابهی دیده شده، مانند منطقهی نئاندرتال در آلمان و یا مناطق بین اسپانیا و فرانسه و در مناطقی از آفریقا، اما در این مناطق این روند تكامل فرهنگی دچار سكون شده و ادامه نیافته است. تنها فرهنگ مزوپوتامیاست كه از ابتدا تا به امروز به حركت خود ادامه داده و این از ویژگیهایش است، یعنی بدون انقطاع زیستن و تا به امروز آمدن. پیشرفتهایی هم كه در آن ایجاد شده واقعیتهای دنیای امروز ما هستند و فرهنگی كه تمدن بر مبنای آن بنیانگذاری شده، همین فرهنگ است. برای همین ستون جامعه است و در اساس همان فرهنگ جامعه است. همچنین دارای ریشههای فرهنگ اشتراكی است. در این فرهنگ، كوردها، فارسها، بلوچها، افغانیها و ارامنه همانند جوامع اساسی جای میگیرند. اما هر چه از نظر زمانی جلوتر میرویم كوردها و كوردستان به عنوان قوم و جامعه حالت مركزی مییابند. گروهای دیگری هم كه از این فرهنگ انشعاب یافتهاند، فارسها میباشند. قبل از آن همانند جزئی از این فرهنگ به حساب میآمدند. شباهت فرهنگی بین كوردها و فارسها هم از این نكته سرچشمه میگیرد. برای همین فرهنگ آریایی حالت مركزی را برای همهی انسانیت پیدا كرده است. دقت نمایید كه هنوز هم زندگی انسانیت بر اساس همین واقعیتها در حال حركت است.
فرهنگ بعدی فرهنگ چینـ اویگور و یا چینـ فین است كه بر اساس تحلیلات رهبر آپو آن را به این نام بیان میكنیم. در این فرهنگ جغرافیای چین امروزی كه با آن آشنایی داریم حالت مركزی را دارد. بعد از فرهنگهای آریایی و سامی قابل تعریف میباشد. این فرهنگ در حدود 6000 ق. م شروع به رشد كرده و در سالهای 4000 ق.م با فرهنگ آریایی آشنا شده است. یكی از ویژگیهای این فرهنگ این است كه مانند فرهنگ آریایی ریشهای نشده و به شیوهای نیست كه در هر جایی به وجود آمد حالت همیشگی و ماندگار پیدا كند. برای همین ارتباط آنها هم با خاك دائمی نبوده و به صورت موقت پیوند داشتهاند. گاهی در یك جغرافیا و گاهی هم در یك مكان دیگر. فرهنگشان، فرهنگی مهاجر است اما نه به شیوهی فرهنگ سامی. این را در فرهنگ تركها ملاحظه میكنید كه از مغولستان و آسیای میانه شروع كرده و اگر در آناتولی ساكن نمیشدند احتمال داشت كه تا آمریكا هم ادامه مییافت. به خاطر همین ویژگی و خصلت در نهایت چه بر سر این فرهنگ بیاید معلوم نیست. به خاطر همین ویژگیها تقلید در آن بسیار رایج است. به هر جایی كه نقل مكان كند خود را با فرهنگ همان منطقه وفق داده و زندگی مینمایند. این مواردی را كه بیان كردیم در شخصیت مغولها، چینیها و تركها به وضوح مشاهده مینماییم. مثلاً چین، بردهداری را از هند گرفت اما آن را به صورت بومی درآورد، سرمایهداری را از آمریكا كسب كرد و در نهایت سرمایهداری خود را به وجود آورد. در مورد كمونیسم هم به همین صورت. تركها هم كه جزو اقوام مهاجر بودند با تأثیرپذیری از فرهنگ آریایی و ارتباط آن با خاك به صورت قومی یكجانشین درآمدند و ترك بودنی را كه ما امروزه مشاهده میكنیم به وجود آوردند. در مورد اسلام هم، آنها اسلام را از عربها گرفته و اسلام تركی را به وجود آوردند. حالا هم می خواهد كه سرمایهداری خود را به وجود آورد. اینكه تركها بیشتر از فارسها و عربها با سرمایهداری آشنایی دارند، از این خصلت تقلید ناشی میشود. كوردها و عربها قادر به تقلید نمیباشند، بلكه حالت مختص به خود را به وجود میآورند، یعنی حتماً باید متعاف آنها باشد و نمیتوانند با تقلید و بهگونهای شكلی زندگی نمایند. اما تركها چون فرهنگشان، اجازهی این امر را به آنها میدهد به راحتی به هر شكلی درمیآیند. میتوانند به راحتی گاهی به سوسیالیست و یا به دینگرا یا كاپیتالیست تبدیل شوند. یعنی با در اختیار گرفتن دستاوردهای دیگران و غصب آنها ادامهی حیات میدهند. بعد از آنكه آن را در اختیار گرفتند، با اضافه كردن ویژگیهای خودشان به آن تا حدی خودویژگی را در آن به وجود میآورند. در این فرهنگ چین، مغولستان، ژاپن، كره، فنلاند، ویتنام، ترك و مجارستان در این دسته قرار میگیرند.
به طور كلی تمامی فرهنگهای حاضر درجهان در این سه دستهی ذكرشده قرار میگیرند. كلیهی مذاهب، ادیان، اقوام و ملل در این گروههای فرهنگی قرار میگیرند. یا آریایی، یا سامی، یا چینی هستند. به عبارت كلیتر، یا اشتراكی هستند و یا اقتدارگرا. مابقی همگی شامل جزئیات فرهنگها میشوند. اما چرا جزئیات فرهنگها بسیار زیادند و مشهود؟ و چرا در هر منطقهای فرهنگی جداگانه در حال زیستن است؟ چرا اینقدر زبان وجود دارند؟ برای چه این همه طریقت و مذهب پدید آمده؟ دلیل این همه ملتها، عشیره و قوم چیست؟ برای درك بیشتر این رویدادها به بحث دیگری میپردازیم. آن هم دلایل غنای فرهنگهاست.
دلایل غنای فرهنگها
هنگامی كه از مقطع كلانها تا به روزگار امروز را مورد بررسی قرار میدهیم، برخی چیزهای كلی وجود دارند كه همهی انسانها از آن برخوردارند و برخی چیزها هم وجود دارند كه تنها مربوط به یك منطقه یا جامعهی كوچكی است. به عنوان مثال هركسی دارای ایدئولوژی و فلسفهی مخصوص به خود است. اما اگر به طور كلی به آن نگاه كنیم در روزگار ما انسانها یا پیرو مسیحیت یا اسلام یا بودایی یا كنفوسیوس و یا پیرو ادیانی هستند كه از دوران نئولتیك بر جای ماندهاند كه آن را پاگانیسم(بتپرستی) مینامند. اگر باز هم وارد جزئیات شویم و برای نمونه به اسلام نگاهی بیندازیم، میبینیم كه در هر كشوری و هر منطقهای، اسلام را به شكل و نوعی قبول دارند. عربها بر اساس واقعیات عربستان، عدهای بر اساس اندونزی و مالزی و عدهای دیگر هم بر اساس پاكستان و به همین ترتیب. یعنی وقتی كه از خدا بحث به میان میآید، هر كسی برداشت خود را از آن دارد. این مسئله در مورد پیغمبر هم به همین صورت است. این موردی عادی است و جزو خصوصیات انسانی است. به مورد دیگری دقت كنید، نحوهی ساخت مساجد در جاهای مختلف هر چند كه در شكل كلی تفاوتی بین آنها وجود ندارد، اما در هر جایی بر اساس ساختار جغرافیایی و امكانات موجود در آن به شكلی ساخته میشود، با چوب یا سیمان و خشت و غیره. اینها باعث تنوعات فرهنگی خواهد شد. در مورد نماز خواندن هم به همین صورت است. هر كسی بر اساس توانایی زبانی خود به این كار اقدام مینماید. هر چه بیشتر وارد جزئیات میشویم به تفاوتهای بیشتری پی میبریم. این موارد در البسه و پوشاك نمازگذار هم دیده میشود و هر كسی نه به شیوهی پیامبر بلكه بر اساس پوشش جامعهی خود رفتار مینماید. قاعدتاً، چون دین اسلام از عربستان آمده هر كسی به سبك آنجا لباس نخواهد پوشید. چنین چیزی ممكن هم نخواهد بود زیرا واقعیت جامعه بسیار انعطافپذیر است. اگر اندكی گام را فراتر بگذاریم و مسلمان بودن را به عنوان ایدئولوژی زندگی در نظر بگیریم، این مورد تا مقطعی مشخص بدون تفسیر نو و احكام ثانویه جدید جوابگو خواهد بود. برای نمونه جامعهی كوردستان را در نظر بگیرید به خصوص در قبایل و عشایری كه دارای طریقت نیستند، دین تنها در حد نماز و روزه باقی مانده است. بعد از آن هم روال عادی زندگی خود را دنبال مینمایند. اگر كه این موارد را بر زبان میآوریم منظورمان انكار مسلمان بودن نیست. میخواهیم بگوییم كه مردم كورد در كنار پذیرش اسلام آداب و رسوم خود را كنار نگذاشتهاند. در واقع تلفیقی از این دو را پدید آوردهاند. برای آگاهی باید بگوییم كه در كوردستان، اسلام بعد از سایر مناطق مورد قبول واقع شد. بعد از قبول آن هم بسیاری از سنتهای مردم پا برجا ماندند. در كوردستان هنوز هم شاهد برگزاری جشن نوروز و انواع رقصهای كوردی هستیم. برای نمونه در اسلام نبایستی كسی زن را ببیند و باید همیشه پوشیده باشد اما در جامعهی كردستان گاهی به شیوهای رفتار میشود كه از دید یك اسلامی عرب در مخالفت با اسلام خواهد بود. چنین برخوردی از نگاه آنها حتماً با سزا همراه میباشد. برای همین ما در این مورد بر اساس ویژگیهای جامعهی خود رفتار میكنیم. خصوصاً قبایل كوچنشین، زندگیای را كه بر اساس تعلیمات اسلام سیاسی بوده و اقتدار اسلامی آن را روا میدارد نمیپذیرند. مثلاً اینكه زن نباید به راحتی و آزادانه در جامعه مشاركت نماید را قبول نمینمایند. قید و بندهایی از قبیل چادر وجود ندارند و تاكنون هم هیچ مشكلی در این رابطه به وجود نیامده. تنها در شهرها كه با اقتدار اسلامی عجین شده، به این امر برمیخوریم. همهی شما دیدهایدكه زنان روستایی وقتی كه به شهر میروند چادر به سر نمیكنند و با همان لباس سنتی خود به شهر میروند. برای همین هم در جزئیات زندگی تفاوتهایی اساسی وجود دارد. حتی از لحاظ ارزشی كه به زن داده میشده، میان كوردستان قبل از اسلام و كوردستان بعد از اسلام تفاوتهای اساسی وجود دارد.
بعضی از خوراكیها هستند كه از دیدگاه اسلام نباید خورده شوند، یا در مورد نحوهی نظافت و پاكیزگی هم به همین صورت، دربارهی ساختن خانه و مسكن هم باید كه نمای خانه رو به جنوب و كعبه باشد. اما در همه جا به این ترتیب نیست. آنقدر تفاوتهای فرهنگی وجود دارد و شریعتی كه اسلام به عنوان قانون اساسی برای جامعه آورده، چون خود را از دیالكتیك به دور نگه داشته است و با مقتضیات زمان حركت نمیكند، كمكم در حال از دست دادن جایگاه خویش است. به برپایی نماز صبح دقت نمایید كه دیگر كسی آن رغبت و شور و هیجان قبلی را ندارد و برای عدم برپایی آن بهانههای فراوانی وجود دارد. در مورد رفت و آمد به مساجد هم دیگر از آن ازدحام گذشته خبری نیست. چون زمان پرداختن به كارها دیگر مانند گذشته نبوده و شروع كار روزانه و ساعت آن فرق كرده و مردم هم بر اساس آن برنامهریزی مینمایند. قبلاً كار از ساعت چهار صبح شروع میشد و استارت زندگی زده میشد. اما در حال حاضر استارت زندگی با زنگ كارخانهها و حركت ماشینها زده میشود و زندگی با توجه به این موارد برنامهریزی میشود. انواع شیفتهای كاری شبانهروزی و متفاوت در 24 ساعت همه چیز را عوض كرده است. ولی اسلام اصلاً خود را با این موارد تطبیق نداده. اینها نه تنها در مورد اسلام بلكه برای مسیحیت و یهودیت هم واقعیت دارد. در همهی ادیان هم مصداق دارد. در بودایی و كنفوسیوس برای اینكه بُعد اخلاقی آنها مطرحتر است، لذا دربرگیرندهی زندگی و همردیف با آن هستند و برخلاف اسلام و مسیحیت دارای احكام و عبادات فراوان نبوده و تنها در روزهای مشخص در اماكنی جمع میشوند. البته آنها تعاریفی به مانند بهشت و جهنم ندارند و بر اساس همان بُعد اخلاقی به زندگی معنا میبخشند.
پس این همه تنوع فرهنگی از كجا سرچشمه میگیرد؟ حال آنكه همهی ما انسان هستیم، همهی ما میاندیشیم و دارای احساس و غریزه میباشیم. وقتی كه جامعهی انسانی جوابگوی نقاط ضعف انسان است و وقتی كه برای پوشش این نقاط ضعف، اقدام به ایجاد فرهنگ مینماید، پس چرا همه به یك شیوه رفتار نمینمایند؟ وجود غنای فرهنگی در جامعه یك قاعده و اصل است. فقط بر اساس خواست جمعی از انسانها نیست. آفریدن، ابداع و نوآوری از ویژگیهای جامعه است. به همان صورت كه در طبیعت قوانینی وجود دارند و در آن غنا و تنوع دیده میشود، همان قواعد در هر جامعه هم با توجه به ویژگیهای آن جامعه پیاده میشوند. برای همین جامعه مجبور است كه به سطحی از غنا و تنوع دست یابد. زیرا انسان چیزها را بر اساس درك و فهم خود میسنجد و با عمل فیزیكی خود آنرا میسازد. ویژگیهای عقلی و هوشی انسان بر اساس مكان و زمان پدید میآیند. اگر مكان و زمان عوض شوند، نتیجهی پراكتیك هم فرق خواهد كرد. این ویژگی خارج از ارادهی انسان است. مورد دیگر در ویژگیهای طبیعت نهفته است. طبیعت در همه جا به یك نوع به عرضهی داشتههایش نمیپردازد. شكل دنیا و نحوهی برخورد اشعهی خورشید با زمین و نحوهی حركت زمین به دور خورشید و حركت به دور خود باعث میگردد كه شب و روز و سال و فصلها به وجود آیند و ذخایر طبیعی شكل بگیرند و شریط آب و هوایی جداگانهای حاكم گردد. بعضی از نقاط بسیار سرد و بعضی دیگر هم بسیار گرم میباشند و یا بارانی و یا خشك هستند و حالات طبیعی دیگری كه میتوان به آنها اشاره كرد، بسیارند. انسان موجودی است كه بر روی زمین میزید و احتیاجات خود را از آن تأمین مینماید و طبیعت در هر نقطهای از جهان به عرضهی چه چیزی بپردازد انسان هم با توجه به همان داشتهها به زندگی ادامه میدهد. بر اساس همان داشتهها در جهت شناخت خود و اطراف خود گامهایی برمیدارد و وقتی كه به شناخت و معنا رسید آنگاه در عقل و خرد، احساس و عمل انسان از لحاظ مادی و معنوی ساختارهایی به وجود میآیند. لذا تنوع فرهنگی و رنگارنگیآن، از ویژگی اساسی جامعه سرچشمه میگیرد كه همانا خرد اجتماعی است. دلیل دیگر آن هم ویژگیهای جغرافیایی هستند. بر همین مبناست كه همیشه میگوییم، جامعه هستیای اكولوژیك(زیست محیطی) است و درست آن هم همین است. برای اینكه جامعه اكولوژیك است اینقدر تنوع فرهنگی وجود دارد. انسان میتواند ارتباط خود با طبیعت را در غنای فرهنگی و تنوع آن ببیند. نحوهی محافظت از طبیعت هم در محافظت از فرهنگ نهفته است. حتی میتوان گفت كه اكولوژیك بودن مترادف با فرهنگمداری است و با آن قابل شناسایی و تعریف است. روشهایی كه امروزه برای حفظ محیط زیست به كار برده میشوند، ابداعات سیستم سرمایهداری هستند. به نوعی بیماریهای مدرنیته هستند و در مقایسه با تخریبات سرمایهداری هیچ هستند. بحران طبیعت بسیار گستردهتر از اینهاست. اگر نمیخواهیم كه آلودگیهای زیستمحیطی به وجود آیند، گازهای گلخانهای تولید شوند، زبالههای اتمی همه جا را فرا بگیرند، آبها آلوده شوند و جنگلها از بین بروند، بایستی سیستمی را كه مسبب آنهاست كه همان سیستم سرمایهداری است را از میان برداریم. راه آن هم شناخت فرهنگها و فرهنگی بودن است. موارد گفتهشده در بالا درمورد طبیعت باعث خواهد شد كه در هر نقطه از زمین نوعی از فرهنگ پدید آید.
طبیعتی را كه ما در آن زندگی میكنیم و به عنوان طبیعت اول میشناسیم، هم برای انسان مانع و مشكلاتی را به همراه میآورد و هم بستر مناسب را برای گذار از آنها تأمین میكند. یعنی اینكه هم با خواستهای ما ناهماهنگیهایی دارد و هم پدیدآورندهی شرایطی برای برطرفسازی آنهاست. اكولوژیك بودن هم در واقع این است كه تو در فرصتهای عرضهشده توسط طبیعت دخل و تصرف ایجاد نكنی. زیرا تمام مشكلات ما از همین نقطه شروع میشود. هر چقدر مشكل را درست موشكافی نمایی و از فرصتهای ارائهشده توسط طبیعت برای تبدیلشان به راهحل بهتر استفاده كنی به همان اندازه در حل مشكلات اكولوژیكی موفقتر خواهی بود. مثال: با استفاده از فیزیك كوانتوم(فیزیك مربوط به ذرههای بنیادین اتم) امروزه اثبات شده كه دلیل اینكه در ذهن انسانها تصور بهشت نقش بسته، به سبب به كار آوردن این اصل زیربنایی به صورتی درست در جوامع نخستین است. امروزه میبینیم كه بر اساس فیزیك كوانتوم در طبیعت هر چیزی زنده است و این همان تصورات نهادینهشده در جوامع نخستین است. زیرا آنها هم اشیای پیرامون خود را زنده به حساب میآوردند. اگر كه انسانها در روزگار امروز بر این مبنا رفتار نمینمایند جاهل و نادان هستند و یا به عبارتی دیگر میشود گفت كه انسانهای نخستین آدمیانی آگاه و دانا بودهاند. دانش آن است كه بدانی موجود زنده دارای چه ویژگیهایی است و تو در بین موجودات زنده دارای كدام جایگاه هستی و برای اینكه زیست نمایی به چه قواعد و اصولی نیاز داری. دلیل اینكه جوامع اشتراكی مدتهای مدید بدون مشكل در داخل طبیعت به حیات خود ادامه دادند همین است. در واقع انسانهای امروزین از علم چیزی نمیفهمند. اثبات فورمولهای شیمی، فیزیك و ریاضی نشاندهندهی عالم بودن و دانشمندی نیست. عالم بودن آنست كه تو بر اساس آن زندگی كنی. زیرا این قوانین در طبیعت وجود دارند، خواه امروز آنها را كشف كنی و یا مدتی دیگر این امر مهم نخواهد بود. زیاد دانستن مهم نیست؛ مهم این است كه بر اساس دانستهها زندگی نمایی. دانستههایی كه جامعه بر مبنای آنها زیست و با استفاده از آنها پیشرفت نمود، معنای علم مییابند.
موردی كه باید بر زبان آورده شود این است كه با پیشرفت علم و روند رو به رشد آن، اخلاق و فرهنگ رشد نیافته است. به عبارت دیگر، علم، اخلاق علمی را به وجود نیاورده است. یعنی علم، جامعهاش را نساخته است و جامعهی علمی موجود نیست. اگر از لحاظ روانشناسی مورد بررسی قرار دهیم میفهمیم كه جامعه در جهالت كامل به سر میبرد زیرا نمیداند كه چیست و یا كیست و چگونه باید بزید و چكاری را انجام دهد؟ البته سیستم حاكم، ذهنیتی كه جامعه را از طبیعت جدا میكند رواج داده و سرمایهداری هم به تمامی آنرا دچار انحراف كرده است. برای همین هر كسی با واقعیتهای اجتماعی بیگانه است و از آنها دور میباشد. این باعث شده كه هر كسی هر قانونی را كه میخواهد وضع كرده و بر جامعه پیاده نماید. چه رفتاری با جامعه دارد و آن را به چه صورت به بازی میگیرد مهم نیست. قبلاً به این صورت نبود، خیر و شر، ثواب و جزا و بهشت و جهنم وجود داشت. اگر غلط هم باشد تحت عنوان ادیان مواردی اینگونه در جامعه وجود داشتند. در جوامع ابتدایی هم كسی نمیتوانست خارج از قوانین گام بردارد زیرا خارج از آن نمیتوانست به حیات خود ادامه دهد و از بین میرفت. قانون تنوعات و تكثر فرهنگی ریشه در این معیارهای انسان اكولوژیك دارد. انسان در جامعهی خود حاصلخیزی و تنوع طبیعت اطرافش را به تصویر میكشد. برای نمونه درخت را در نظر بگیریدكه دارای تنوعات فراوانی است و یا گل كه انواع زیادی دارد. در باب جوامع هم بدینگونه است و انواع مختلف جامعه وجود دارد. انواع زبانها، اندیشهها و عشایر و قبایل، ادیان، مذاهب و طریقتها و انواع روشهای برآوردن احتیاجات مادی وجود دارند. هنرها و شاخههایشان را هم از یاد نبریم. تنوعی را كه ما در طبیعت مشاهده میكنیم، جوامع انسانی آنرا با تمام ظرافتهایش در قالب فرهنگها به نمایش میگذاراند. غنای فرهنگی موردی طبیعی است و انسانها آن را بر مبنای استعدادها و تواناییهایشان تعمیق میبخشند و با ابداعاتشان به توسعهاش كمك مینمایند.
غنای فرهنگ آریایی و دلایل آن
مورد دیگری كه باید بر زبان بیاوریم، غنای بیشتر فرهنگ آریایی نسبت به سایر فرهنگهاست. بیشتر دستاوردها و ساختههای فرهنگی بر پایهی فرهنگ آریایی تعریف میشوند. هر چندكه امروزه فرهنگی به عنوان سامی یا فرهنگ چین هم وجود داشته باشد، اما آنها با عبور از مراحل تاریخی دههزار ساله، از فرهنگ آریایی تأثیر پذیرفتهاند. چون دستاوردهایی كه در فرهنگ آریایی حاصل شدهاند حالت سنگ زیربنا را دارند و اگر بخواهیم كه آنها را تغییر دهیم، باید انسانیت را نابودكنیم. زیرا ابعاد اساسی فرهنگی از قبیل اقتصاد، هنر، علم و… كه بر زبان آوردیم در این فرهنگ تشكیل شده و پایدارند؛ باید وجود داشته باشند و فرهنگ آریایی هم همین است. غنای اساسی نیز در اصل به این فرهنگ تعلق دارد. دلیل آن چیست؟ چون جغرافیایی كه این فرهنگ در آن پدید آمده ثروتمندترین اراضی را داراست. اما جغرافیایی كه فرهنگ سامی درآن به وجود آمده بیابانی و خشك میباشد، نه از لحاظ حیوانی و نه از لحاظ گیاهی دارای پوشش مناسب نیست و برای یك زندگی كوچنشینی مناسب است. انعكاس این موارد باعث گردیدكه در ذهنیت آنها زمینه برای ظهور ادیان توحیدی آماده گردد. اما جغرافیای آریایی، هم از لحاظ گیاهی و هم جانوری بسیار غنی بوده و از لحاظ مكانی هم همین طور؛ این امر باعث میشود كه رنگارنگی و تنوع بیشتر در این فرهنگ خودنمایی كند و ابعاد مختلف عرصههای زندگی راحتتر امكان ظهور بیابند. چون هم جغرافیا امكان لازم را فراهم میكند و هم فرصت كافی را به او میدهد. كوههای بلند، دشتهای فراخ، درههای عمیق، آبهای فراوان، رودها، درختان وجنگلها و انواع میوهها، از آن تصور بهشت را به وجود آورده است. البته در تورات علناً به مثابهی بهشت از آن یاد میشود. جایی را كه یهودیان همواره به عنوان سرزمین مقدس از آن یاد مینمایند و خواستار آنند، كوردستان(مابین دجله و فرات) است. زیرا در تورات و بحث آن از بهشت و زیباییهای آن از آبها ی دجله و فرات سخن به میان میآید. اینها باعث گردید كه فرهنگ این سرزمین غنی و دارای خصوصیات اشتراكی و دموكراتیك باشد.
فرهنگ چین همچنانكه قبلاً اشاره كردیم ارتباط وافری با خاك ندارد و با فرهنگی كه قبلاً ایجاد شده بیشتر در پیوند است. برای نمونه تركها را مورد توجه قرار دهید، همانگونه كه خود بر زبان میآورند، در بینشان اندیشمندان بزرگ و یا مبدعین برجسته به وجود نمیآید، چون این ویژگی فرهنگی در آنها و جامعهیشان نهادینه نشده و قادر به این امر نیستند. مثلاً كوردها را شناخته و یكجانشینی آموختند، فارسها را شناخته و سیاست یاد گرفتند، با اعراب آشنا شده و ایدئولوژی كسب نمودند و اروپاییان را شناخته و سرمایهداری را به عاریه گرفتند. اگر به این صورت به نتایجی دست یافتند، چه بهتر در غیر این صورت تلاشی برای ساختن فرهنگی ویژه ندارند. منظور ما در اینجا انكار استثنائات نیست. برای نمونه مصطفی كمال آتاتورك را بسیار بزرگ كردهاند و در مورد او بزرگنمایی صورت گرفته، اما در واقع میتوان گفت كه سیستم ابداعی او انشعابی از انقلاب فرانسه بود. یا در مورد پادشاهان و یا رهبران ترك كه نه خالق اتوریته و نه به وجود آورندهی ایدئولوژی بودهاند بلكه بر آنها تكیه كردهاند. برای نمونه تكیه زدن پادشاهان عثمانی بر اتوریتهی اسلام و میراث اسلامی و استفاده از میراث خلافت و جا زدن خود به جای خلفای اسلامی نشان از این مسئله دارد. یعنی خلافت اساساً حاصل و نوآوری تركها نبوده. اسلام قبل آمدن تركها به این سرزمین دارای امپراتوری بود. امویان، عباسیان و ممالیك قبل از امپراتوری عثمانی وجود داشتند.
مبنای این فرهنگ خود را با سایر فرهنگها مطابقت دادن و به وسیلهی آن خود را به منصهی ظهور رسانیدن است.به عنوان مثال موسیقی كوردها چشمگیر و دارای زیربنایی بسیار نیرومند است و از غنای بالایی برخوردار میباشد. تركها هم از آن استفاده كردهاند و آن را به عنوان موسیقی تركی عرضه مینمایند. در مورد رقص آنها هم باید گفت هر قسمتی را از یك جایی آوردهاند، برای نمونه رقص منطقهی دریای سیاه در اصل خود مربوط به پونتوسهاست، رقص منطقهی مدیترانه هم مربوط به یونانیان است، بخشی هم كه در اصل متعلق به كوردها بوده است. در مورد لباس هم به همین صورت است. اما باید به این نكته هم اشاره كرد وقتی كه فرهنگی را دریافت میدارند، مواردی را هم به آن اضافه مینمایند. فقط این موارد اصیل نبوده و نشانگر تقلید هستند. البته در این فرهنگ به صورت سطحی هم اگر باشد، به علت اینكه بر پایهی فرهنگ اصیل بنیان نهاده شده، سطحی از غنا به دست میآید. اما به دلیل اینكه ریشهای نیست به محض اینكه به فرهنگ تازهای آشنا میگردد به سرعت به طرف آن گرایش پیدا میكند. تركها اسلام را قبول كردند به امپراتوری تبدیل شدند، با سرمایهداری آشنا شده و در حال حاضر بیشتر از هر كسی از اسلام دور میباشند. صد سال قبل به نام تمام مسلمانان جهان سخن میراندند، اما اگر امروزه آن را با اسلام عرب مقایسه كنیم كافر به حساب میآیند. اما فارسها، كوردها و اعراب به این صورت نیستند. در حالی كه تركها نحوهی زندگی را از كوردها، سیاست را از فارسها و ایدئولوژی را از عربها فرا گرفتند. همین كشور در حدود 88 سال قبل به نام اسلام اعلام جهاد میكرد و انسانها را قتلعام مینمود و امروزه هم اسلام را قبول ندارد. حال به فرهنگ كوردها توجه نمایید، با ذكر مثالی آشكار كه همه آن را دیدهاند، بارها در تلویزیون مشاهده كردهاید كه مادری میگوید كه من مادر چند شهید هستم، اما خواهان برقراریآشتی و صلح و آزادی و رهبرم هستم. در مقابل زنان ترك در رسانهها حاضر شده و میگویند بكشید و به قتل برسانید. خواهان نابودی جنبش آپوئی، كوردها و جنبشهای آزادیخواه هستند. این واقعیتی است كه در طول هزاران سال به همین صورت تا به امروز آمده است. حتی نمیتوان به مادران كورد القاء كرد كه مانند زنان ترك باشند. زیرا در آن صورت دیگر از كورد بودن خود خارج شده و بمانند تركها سخن خواهد گفت. شناسنامهی فرهنگی كه بر اساس ارتباط با خاك به وجود آمده موردی یكی دو روزه نیست و در طول مدتهای مدیدی حاصل شده است. مراحل هزاران ساله را طی كرده و به این صورت درآمده؛ به قول ضربالمثلی قدیمی با ناخن خاك خود را شخم زده و از آن محصول برداشت نمودهاند. فرهنگ كوردها باز هم در این نكته مثال بارز است.
اگر فرهنگ دولتگرا و هیرارشیك را ضد فرهنگ اشتراكی قلمداد نماییم كه همین طور هم هست و در مركز فرهنگ اشتراكی هم فرهنگ كوردها وجود دارد. به این نتیجه خواهیم رسید كه قریب پنج هزار سال است كه با فرهنگ كوردها دشمنی صورت میگیرد. گاهاً بسیار نظاممند وگاهاً نیز به صورت نامنظم در برابرآن دشمنی صورت میپذیرد. در هشتاد سال اخیر هم به پیشاهنگی تركها و به صورت بسیار نظاممند و با ریزبینی خاص و حساب و كتاب گسترده، آسیمیلاسیونی با شدت هرچه تمامتر در جریان است اما توانایی از میان برداشن آن را ندارد. این واقعیت را هم مدنظر داشته باشیم كه ایستادگی كوردها در برابر این تخریبات نه ناشی از فعالیتهای تلافیجویانه، بلكه به خاطر ریشهای بودن و نیرومند بودن فرهنگمان است. اگر ملاحظه نمایید فرهنگهای بسیاری دركنار ما از بین رفتند، آشوریها، لازها و چركس از این دسته هستند. حتی در تاریخ به مواردی از این قبیل برمیخوریم مانند لیدی، فریگی و اسكیتها. در بین این فرهنگها آنهایی ماندگار ماندهاند كه پدیدآورندهی زندگی بودهاند و به آن رنگ و معنا بخشیدهاند. اما متأسفانه در روزگار ما به جای اینكه فرهنگهای مختلف نشانگر معنا و زیبایی زندگی و حیات آدمی باشند، مد و مدگرایی به رنگ و لعاب زندگی تبدیل شده است. چه كسی چه چیزی را میخورد، و یا به چه بهایی میخرد و چقدر مصرف میكند به معنای فرهنگ نیست. طرفداری از یك تیم فوتبال نشانهی بالا بودن فرهنگ نیست. مدگرایی و فاناتیسم فوتبال دارویی است كه سرمایهداری برای سرطان و جلوگیری از نابودی خود بدان متوسل شده. در واقع این دشمنی اساسی با غنای فرهنگهاست. برای همین در سیستم اجتماعی، مورد تعیینكننده غنای فرهنگها میباشد . در یك فرهنگ سطح غنا هر چقدر بالا باشد به همان میزان میتواند از خودمدیریتی بهره ببرد. یك جامعه هر چه در فرهنگ خود حاكم بوده و در تعامل با فرهنگهای همسایه باشد( نه به معنای مخالفت و رد آن) به همان اندازه به تنوع و رنگارنگی فرهنگی كمك كرده است. برای همین تنوع فرهنگی، موردی تاریخی و طبیعی و یك قانون هستی میباشد و وابسته به انسان امروزین نمیباشد.
غنای فرهنگی به مانند تنوع و غنایی نیست كه در كارخانهها ایجاد میگردد. برای اینكه بتوانیم غنای فرهنگی را ایجاد نماییم و تحقق بخشیم، باید بُعد اكولوژیكی جامعه را به خوبی بشناسیم، همواره آن را برجسته نماییم و ارتباط بین جامعه و طبیعت همواره برقرار باشد و مستحكم گردد. باید انسان خود را جزئی از حیات طبیعی بداند و ارتباطش را با طبیعت همواره حفظ نماید و بدین صورت به غنای فرهنگی دست یابد. جایی كه انسان از طبیعت بُرید و قطع رابطه كرد، زندگی مكانیكی شروع میگردد؛ مانند زندگی شهری. زیرا انسان نیروی خود را بر روی خاك و زمین صرف مینماید و عرق جبینش بر خاك میریزد و جوابی را هم كه به مثابهی جامعه در پی آن است بر روی زمین پیدا خواهد كرد. به این نكات تاریخی توجه كنید كه انسان مایحتاج خود را از طبیعت تأمین نموده و عقل انسان هم در ارتباط با طبیعت به تكامل رسیده، لذا برای دستیابی به غنای فرهنگی و رنگارنگی و تنوع، توجه به مسئلهی اكولوژی بسیار مهم است. جایی كه جامعه از اكولوژی بریده شده و پیوند آن گسسته گردد، هر چند كه تعریف درست از طبیعت هم وجود داشته باشد، زمینهی نابودی فرهنگها به وجود میآید. در هر جایی كه انسان، طبیعت را خارج از منطق و مبدأ جامعه و بیگانه تصور كرد انواع خرابیها به وجود میآیند. این شیوهی تفكر یعنی جدایی انسان و طبیعت با آغاز دورهی فرهنگ دولتگرا و هیرارشیك(سلسلهمراتبی) آغاز شده و در دورهی سرمایهداری به اوج خود رسیده است. در واقع این مسئله در ادیان به این شكل بیان گردیده است، همه چیز برای خدمت به انسان آفریده شده و انسان اشرف مخلوقات است. این امر باعث گردید كه در جهت آسیمیلاسیون فرهنگها اقدامات وحشتناكی صورت گیرند. همچنین این گفتمان سرمایهداری كه بیان میدارد جهان مانند یك ماشین مكانیكی است و برای شناخت آن باید دست به كار فتح آن شد، باعث به وجود آمدن مشكلات زیادی در سطح جهان شد. رهبر آپو در این مورد بیان داشته كه بیگانگی انسان نسبت به طبیعت بیگانگی نسبت به انسان نیز هست. وقتی كه انسان با طبیعت غریبه شد قطعاً با خود هم بیگانه میشود و این دو مورد جداییناپذیرند. دلیل اینكه در روزگار ما مشكلات اجتماعی اینقدر فراوان است، جایگرفتن همین مفاهیم پوزیتیویستی تحت نام علم و دانش در جامعه است. این امر باعث شده انسان از واقعیت خود بیگانه شود و روحش را گم كند و در نهایت راه را بر هرگونه خرابی میگشاید. البته در حدود صد سال پیش عدهای به این موارد پی بردند و در مورد آنها به تحقیق پرداختند و از حدود چهل ـ پنجاه سال پیش هم دربارهی آنها تحلیل صورت میگیرد. نتیجهی تخریبات طبعت به آنجا رسیده است كه یكی از مشكلات اساسی انسان عصر حاضر، اكولوژی(محیط زیست) است. هر كسی دربارهی اكولوژی صحبت میكند و این بحثها به هم جا كشیده شده.
مسئلهی اكولوژی تنها به مواردی از قبیل تمیز نگه داشتن كوچه و خیابان و فضای سبز نیست، اینها تنها برای متوجه ساختن انسانها به اهمیت موضوع است وگرنه مسئلهای مانند سوراخ شدن لایهی ازن با این كارها قابل حل نیست بلكه باید ذهنیتی را كه منجر به این ضایعهی زیستمحیطی شده اصلاح نمود. اگر از لحاظ شخصیتی و ذهنیتی به تغییراتی دست نزنیم، شبانهروز هم اگر به نظافت اماكن بپردازیم فایدهای در بر نخواهد داشت. تا شما جایی را تمیز میكنید، انسانهایی كه دارای ذهنیت مخرب هستند و درك درستی از اكولوژی ندارند در جایی دیگر تمام رنج شما را به باد میدهند. سیستم سرمایهداری هم همیشه به این موارد ساده اهمیت میدهد و از چارهیابی اساسی طفره میرود. جامعه انسانی را به تباهی كشانده، هر وقت هم بحث از اكولوژی به میان میآید، فوراً به جمعآوری زباله و آشغال اشاره میكنند!
با توجه به اینكه تنوع فرهنگی و سطح غنای آنها با اكولوژی در ارتباط است، آنچه كه امروزه در مورد فرهنگها به انجام میرسد در واقع همان قتلعام فرهنگی است. دولتهای فارس و عرب و ترك با فرهنگ ما كوردها بر مبنای امحاء و انكار رفتار میكنند. این برخورد نابودی قانونهای زیربنایی زندگی هستند كه در شخص ما و جامعهی ما به نابودی كشیده میشوند. وقتی كه فرهنگی انكار میشود در واقع به معنای انكار انسان و انسانیت است. انكار سالها رنج و زحمت انسانی و هویت اوست. این فرهنگ به خاطر منفعت و سود شخصی ما به وجود نیامده و برای این فراهم نشده كه به راحتی از میان برداشته شود. در این فرهنگ قانون زندگی آزاد وجود دارد، هنوز هیچ یك از ملل فارس و ترك در صحنه حاضر نبوده و هیچ دستاوردی نداشتند كه در اینجا شهرنشینی و تمدن به اوج رسیده بود. اما در روزگار ما كشورهای متجاوز از عدم وجود آن بحث به میان میآورند. اگر به صورت فرهنگی به مسئله نگاه كنیم در اصل موضوع هستی و یا نیستی ما از لحاظ بیولوژیك مطرح است. زیرا در نهایت ما چیزی جدا از فرهنگ، اندیشه و هویت خود نیستیم. موجودیتی هستیم كه تحت عنوان كورد میزییم. شیوهی نگرش نابودكننده به فرهنگها از دیدگاههای كاپیتالیستی است و مروج آن هم خود این سیستم میباشد. وقتی كه به شهرهای اروپا نگاهی بیندازیم متوجه خواهیم شد كه در بافت آن و یا ساختار معماریشان تفاوت چندانی دیده نمیشود، چرا؟ چون یكدستسازی فرهنگها و تكتیپ نمودنشان، از ویژگیهای سیستم سرمایهداری است. در روزگار ما به خاطر چنین نگرشی از سوی سیستم، هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ معنوی جهان به سوی تكتیپ شدن پیش میرود. مناطقی كه دارای تنوع فرهنگی بیشتری هستند، بخشهایی از جهانند كه سرمایهداری در آن مناطق نفوذ و گسترش كمتری دارد. برای نمونه، میتوان از خاورمیانه نام برد. مناطقی از آسیا و آمریكای جنوبی هم به همین صورت میباشند. وقتی كه در آمریكا از فرهنگ سخن گفته میشود، اولین چیزی كه به ذهن خطور میكند مناطقی هستند كه از شهرها دور بوده و تنها به عنوان مناطق توریستی به حساب میآیند و گاهی از آنها برای تجدید خاطرهی زندگی در روزگاران كهن بازدید به عمل میآید. بر اساس ذهنیت آنها قطعاً فرهنگ و تمدن دو مقولهی جدا از هم هستند. برای مثال برخورد انگلیسیها در برابر اسكاتلند، برخورد فرانسویان با منطقهی بروتون، برخورد آلمانها با منطقهی باواریا و یا در ایتالیا مشكل شمال و جنوب این كشور(كه دارای فرهنگ جداگانه بوده و به مدتهای مدید در برابر سیاستهای یكدستسازی حكومتها مقاومت كردهاند و این دولتها آنها را عقبمانده و بیفرهنگ به حساب میآورند)، همگی ثمرهی این نوع اندیشه هستند. در جایی تمركز و حاكمیت دولتی وجود دارد و در بخش دیگر به صورت اشتراكی به حیات ادامه میدهند. البته به خاطر اصرار این فرهنگها بر ادامهی حیات، شیوههای جدیدی از اظهار وجود نمایان میشوند. از آن دسته میتوان به فستیوالها، یادوارهها و گرامیداشتها اشاره كرد كه نمونههایی از مقاومت این فرهنگها هستند. گاهی نمونه اینها را درگردهمایی و تجمع اهالی این مناطق در شهرهای بزرگ مانند پاریس و برلین میبینیم كه نوعی اعتراض و مخالفت در آن نهفته است. وقتی كه بر یك طرز زندگی فشار وارد آید قطعاً عكسالعمل نشان خواهد داد. هدف ما از زحمت و رنجهایی كه متحمل میشویم، زندگی مطابق فرهنگ خود است. متأسفانه برخی مواردی كه به زبان آورده میشوند نه مطابق تعریف فرهنگ هستند و نه بر اساس غنای فرهنگی. در این موارد انحرافاتی وجود دارد. بیماری فرهنگی بسیار و عدم كارایی راههای چارهیابی باعث بغرنجتر شدن مسئله میشود.
مهمترین عرصههای تولید فرهنگی
الف ـ عرصهی ذهنیت:
در مورد فرهنگ، برخی نكات مانده كه باید به زبان آورده شوند. جامعهای برای اینكه بتواند فرهنگ خود را خلق نماید، میدانها و عرصههای متفاوتی وجود دارند كه در آنها به فعالیت مشغول شود. عرصهای كه از همه بیشتر در آن تولید فرهنگی به انجام میرسد و ثمردهیاش بالاست، عرصهی ذهنیت است. یعنی همان عرصهی ایدئولوژی و اندیشه. چون كه فكر حاكم در یك جامعه، میتواند ثمرهی پراكتیك و عملكرد هزاران ساله باشد. آنچه را كه در اندیشهی جامعه به صورت ماندگار نقش میبندد و در حافظهی دراز مدت آن قرار دارد، عبارت است از مواردی كه آن جامعه قبلاً آنها را زیسته و به عنوان معیار و ارزش قبول نموده است. به نوعی میتوان گفت كه ماحصل تلاش جامعه بوده و این امر نشان از خلاقیت جامعه دارد. جامعهی غنی از لحاظ فرهنگی، جامعهای با توان ذهنیتی بالاست. برعكس آنهم صادق است. ذهنیت، شناسانندهی بخش بزرگی از فرهنگ معنوی است. غنای فرهنگی جوامع هم در معنویت آنها نهفته است. هر جامعهای كه از لحاظ معنویات خود دارای سطحی بالاتر، از لحاظ شیوهی برطرف كردن معضلات دارای راهها و روشهای بیشتر و همچنین افكار و اندیشههای نیرومندتری داشته باشد، در مواجهه با مشكلات، جامعهای فرهنگمدارتر است. در همان حال، چارچوب ذهنیتی، نشاندهندهی وسعت پراكتیكی هست. كدام جامعه دارای پراكتیك بیشتر و مفیدتری است، قالب ذهنیتی گستردهتری را داراست و از انعطاف بالاتری برخوردار میباشد. نخستین بُعدی كه در هر جامعهای برای درك میزان فرهنگمداری و سطح اندیشه بدان نگریسته میشود همان بُعد ذهنیت است. ذهنیت عرصهای بسیار مهم بوده، هم راه را بر تشكیل و ساختارمندی جوامع و هم راه را بر نابودی و از هم پاشیدگی آنها میگشاید. كدام جامعه از لحاظ ذهنیتی، استقلال و استحكام خود را از دست نداده باشد، از لحاظ فرهنگی هم میتواند كه به استقلال رسیده و بر سر پای خود بایستد. كدام جامعه به لحاظ ذهنیتی تخریب شده و از هم گسسته باشد و یا در زیر حاكمیت ذهنیتی دیگری قرار داشته باشد، در نهایت گام به گام به سوی نابودی حركت خواهد كرد.
مثلاً توجه نمایید كه ایدئولوژی اسلام سیاسی در كوردستان چنان آسیمیلاسیونی را به راه انداخته كه موجب شده بسیاری از ارزشهای جامعه ما به حاشیه رانده شده و بنمایههای فرهنگ سامی در كوردستان جایگزین گردند؛ مثلاً شكل عبادت و مساجد، ارتباطات اجتماعی و خانوادگی و غیره. اینها همه آسیمیلاسیون بوده زیرا در ذهنیت تخریب به وجود آمده و هویت به نابودی كشیده شده است. میتوان به خصوصیات شخصیتی كاپیتالیستی از قبیل خودخواهی، فردگرایی، خودشیفتگی، ازخودبیگانگی، پوچگرایی، انكارگرایی، بیگانهپرستی و غیره هم اشاره داشت. موارد گفتهشده همه ریشه در آسیمیلاسیونی دارد كه فرهنگ كاپیتالیستی بر فرهنگ ما تحمیل كرده است. برای مقابله با این حملات ایدئولوژیك بایستی همهی تلاش خود را به فرهنگسازی در عرصهی ذهنیت اختصاص دهیم. باید آگاه باشیم كه سرچشمههای ذهنیتی ما از كجا آغاز میشوند و قالبهای اندیشهی ما در طول تاریخ چگونه شكل گرفتهاند؟ راه و روش اندیشیدن ما به چه صورت بوده و فلسفهی زندگانی ما به چه صورت است؟ حتی با مطالعهی ذهنیت جامعه میتوانیم به این مورد هم پیببریم كه در گذشته، ما به عنوان جامعه چه فرهنگهایی را زیسته و كدامها در تضاد با هویت فرهنگیمان قرار دارند. زیرا ذهنیت، حافظهی جامعه است و در واقع ذهنیت ما در قالبهای تاریخی گذشتهمان شكل گرفته است. در گذشته ما به عنوان جامعه چه مواردی را زیستهایم همه و همه در ذهنیت ما موجود میباشد. اگر میخواهیم بدانیم كه در تمام ادوار تاریخی از نیك و بد، زشتی و زیبایی و مادی و معنوی چگونه زیستهایم، بایدكه در وهلهی اول به جستجو و كنكاش در ذهنیت خود و جامعهمان بپردازیم. بدانیم كه ما چه مواردی را از جامعه گرفتهایم و مطابق با آن، در آینده گام برداریم.
ب ـ عرصهی زبان:
عرصهی دیگری كه فرهنگ در آن رشد یافته و توانایی پیدا كرده، زبان است. رهبر آپو، زبان را نخستین انقلاب بزرگ انسانیت نام نهاد. در اصل طی 15 تا 20 هزار سال ق.م شروع شده و تا به امروز آمده است. زبان به این خاطر مهم است، چون در اصل پراكتیك ذهن انسان است. هر آنچه كه در ذهنیت انسان وجود دارد و یا به عبارتی در ذهن نقش بسته را میتوان با زبان بیان نمود و به دیگران هم انتقال داد. همچنین عامل دیگری كه باعث اهمیت زبان خواهد شد این است كه هر حرفی كه بر زبان میآوری در اصل برای آن زحمت كشیدهای و رنج انسان در درون آن نهفته است و همان است كه برای ما حالت معنایی یافته و یا دیگران به آن بار معنایی دادهاند. هر موردی كه در فرهنگ یك جامعه مشاهده میشود را در زبان به وضوح میبینی. ما به وسیلهی زبان به تعریف و شناساندن و نام نهادن و اشاره كردن میپردازیم. زبان، وسیلهی انتقال است، زیرا ذهنیت نمیتواند به صورتی بیصدا انتقال یابد. ملاحظه نمایید؛ آیا فكر بدون اینكه از آن سخنی به میان آید قابل انتقال خواهد بود؟ زبان بزرگترین ابزار انتقال و جابجایی فرهنگی است. تحكیمكننده و تسریعبخش روابط بین جامعه است. نباید زبان را تنها یك وسیلهی گفت و شنود بدانیم، بلكه زبان مبین و نشاندهندهی تمامی مراحل زیستیمان از آغاز است. هر شیء كه ساختهشده، به وسیلهی نام نهادن و اسمگذاری معرفی میگردد. هیچ عرصهای به اندازهی زبان بیانگر واقعیتهای فرهنگی نمیباشد. در بُعد ذهنیت، خیالی بودن و انتزاعی شدن امكان دارد اما در زبان آنچه كه گفته میشود ریشه در واقعیت دارد.
با توجه به تاریخ 15 تا 20 هزار سالهی تشكیل زبان، هر كلمهای كه بر زبان آورده میشود در اصل بیانگر رنج، خلاقیت و نوآوری و نشاندهندهی گامی پراكتیكی است كه انسان برداشته. زبان را میتوان پل ارتباطی بین اندیشه و پراكتیك آدمی دانست. دقت نمایید حتی ملتها هم به وسیلهی زبان خود نامگذاری شدهاند و نام هر ملتی در اصل نشانگر زبان او هم میباشد. این ویژگیها باعث شده كه زبان هم مانند ذهنیت دارای نقش اساسی باشد. جوامعی كه دارای فرهنگ غنی هستند، زبانی نیرومند هم دارند. جوامعی هم كه در تاریخ پیشاهنگی مراحل را بر عهده داشتهاند همواره زبان آنها پیشرفت كرده و توسعه یافته و هر كسی به زبان آنها سخن گفته است. جوامعی كه از لحاظ ذهنیت و فرهنگ دچار ضعف شدهاند، زبانشان كمكم دچار آسیمیلاسیون و نابودی شده و از بین رفتهاند. مثال بارز هم، همان زبان ماست. همه میدانند كه وضع زبان عربی در اسلام به چه صورت درآمد. با شروع پیشاهنگی اسلام در منطقه و به وجود آمدن امكان توسعه برای زبان عربی، مشاهده مینماییم كه امروزه زبان عربی در چه سطحی قرار دارد. بعد از آمدن سرمایهداری به خاورمیانه و تهاجماتی كه نسبت به زبان كوردی صورت گرفت، نحوهی مقاومت ما مشهود است. در جایی كه پل ارتباطی بین زبان و پراكتیك بریده شود در نهایت زبان هم از بین خواهد رفت. آیا تا به حال از خود پرسیدهاید كه چرا گاهی اوقات بدون اختیار به جای به كار آوردن زبان كوردی از زبانهای فارسی، تركی و عربی استفاده مینماییم؟ چون در فكر و پراكتیك ما همبستگی وجود ندارد و از هم بریده شدهاند. فكر و اندیشه به صورت تركی و فارسی درآمده و چنانچه گامهای پراكتیكی برداشته شوند كه تعریف نخست آن هم زبان است و گام اولش هم در عرصهی زبان برداشته میشود، لذا در همان گام اول به طرف این زبانها چرخش صورت میگیرد. برای همین تنها در مورد بهكارگیری زبان خود اصرار كردن كفایت نخواهد كرد و باید كه در باب ذهنیت هم به تغییراتی دست زد. یعنی باید تغییر در ذهنیت و اصرار در زبان همراه با هم باشند. در حال حاضر صحبت به زبان كوردی برای ما كوردها به مثابهی عملیات بزرگی در آمده است، چون میخواهند زبان ما را از بین ببرند.
باید كه در مسئلهی زبان به موضوع اتوآسیمیلاسیون(خود را در زبان دیگری ذوب كردن) هم بپردازیم. گاهی فرد كورد خود به نابودی زبانش توسط دشمن كمك مینماید. مثلاً حتی عدهای با بیان اینكه زبان كوردی، زبانی پویا نبوده و نمیتوانیم آنچه را كه میخواهیم به وسیلهی آن بر زبان بیاوریم و زبان كاملی نیست، میخواهند كه تركی، فارسی و عربی صحبت كردن خود را ایضاح نمایند و زبان كوردی را تحقیر مینمایند. این اشتباه بزرگی است و نه اینكه نمیتوان به راحتی با آن به بیان گفتههامان بپردازیم، بلكه ناشی از ندانستن ماست. این ما هستیم كه به پیشرفت زبان خود كمك نكردهایم. البته كه به خاطر جدا ماندن جامعهی كورد از پیشرفتها و فنآوریهای نوین و توسعهی علم، زبان كوردی از این بابت در مضیقه قرار گرفته است و ما آن را انكار نخواهیم كرد، اما به صورتی هم درنیامده كه آن را به عنوان زبانی نازا و سترون بشناسیم و نشود در آن نوگرایی ایجاد كرده و به زبانی پویا تبدیلش كرد. این امر هم احتیاج به خلاقیت، نوآوری و تلاشی مستمر و درازمدت دارد و كاری یكی دو روزه نیست. باید كه در وهلهی اول زبان خود را به خوبی بشناسیم و به كلمهسازی و كلمهیابی بر اساس ریشههای زبانمان بپردازیم و با آگاهی از زبان به بازتعریف اختراعات، كشفیات و نوآوریها در زبان كوردی اقدام نماییم. البته منظورمان كلمات مندرآوردی و بیمعنا نیست بلكه باید به روشی علمی و اصولی با مسئله برخورد كرد. باید بدانید كه اگر ذهنیت و پراكتیك وجود نداشته باشد زبان هم پیشرفت نخواهد كرد. نمیشود نشست و كلمه درست كرد و بدین صورت به توسعهی زبان پرداخت، زبان در ارتباط با نحوهی زیست و زندگی جامعه است و باید زندگی جریان و حالتی روبهرشد داشته باشد، تا زبان هم در سایهی آن به روند تدریجی پیشرفت خود ادامه دهد. لازم است كه موضعگیری مناسب وجود داشته باشد تا زبان به حركت درآید.
چارچوبی كلی برای زبان ما وجود دارد اما ما به افرادی احتیاج داریم كه در این مورد به فعالیت بپردازند و خلاقیت داشته باشند. مشكل دیگر ما در باب زبان كوردی مربوط میشود به دور ماندن لهجههای زبان كوردی از همدیگر، عدم مراوداتشان با هم و در نتیجه درك نكردن و نفهمیدن یكدیگر كه در همه جا مشاهده میشود. باور داشته باشید كه اگر بین لهجههای زبان كوردی ارتباط وجود داشته باشد و گوشهای ما به شنیدن و تلفظ كلمات سایر لهجهها عادت داشته باشند، متوجه خواهیم شد كه تفاوت چندانی بینشان وجود ندارد. تفاوتی كه در بین لهجههای كوردی وجود دارد به اندازهی فرق بین لهجههای عربی و زبانهای مختلف عربی نیستند. با كمی همت و تلاش مضاعف به راحتی این مشكلات برطرف خواهد شد. البته امروزه رسانههای كوردی به این مراودات كمك شایانی كرده و مردم به راحتی لهجههای مختلف كوردی را میفهمند. هر چند كه برخی از این لهجهها مورد بیمهری قرار گرفتهاند. البته با تلاش در این رابطه این نواقص هم برطرف خواهد شد.
ج ـ عرصهی اقتصادی:
عرصهی دیگر فرهنگی كه باید به آن توجه نماییم، عرصهی اقتصادی است. جوامع علاوه بر عرصهی ذهنیت و زبان، در عرصهی اقتصادی هم شكل میپذیرند. یعنی در عرصهی مادیات هم بخشی از ساختار خود را كامل مینماید. عرصهی مادی میدان ابزار و تكنولوژی و صنایع است. این بخش نشاندهندهی تلاش انسان برای سیر نمودن غریزهی گرسنگی بوده و شامل دوران طولانی از مرحله كاشتن و زراعت بوده و تا به امروز ادامه داشته است. امروزه به جایی رسیده كه دیگر در تهیه و تولید از هورمونها و كودهای شیمیایی استفاده میشود و به این وسیله تولید را به سطح بالایی رساندهاند؛ به طوری كه در نهایت بر همه چیز تأثیر گذاشته است و مزاج آدمها و طعم خوراكیها را به كلی تغییر داده است. این امر، خود باعث به وجود آمدن مشكلات زیستمحیطی شده كه جای بحث و گفتگوی ویژه را دارد. منظورمان این است كه در این عرصه هم پیشرفتهای فراوانی فراهم آمده است. جامعه بدون اقتصاد امكان ندارد و اقتصاد از عرصههایی است كه جامعه اهمیت فراوانی را به آن اختصاص داده است. در این عرصه انسان با طبیعت آشنا شده و محصولات و فرآوردههای آن را درمییابد. در همین عرصه، انسان به وضوح دسترنج و ثمرهی تلاش خود را میبیند و با معضلات و روشهای عبور از آن آشنا خواهد شد. در همان حال میدان پراكتیك بوده و مستقیماً بر شخصیت انسان تأثیرگذار است و با ویژگیهای معنوی و ذهنیتی انسان در ارتباط است و در تعامل متقابل میباشد. خصوصیات و ویژگیهایی نیز وجود دارند كه در كنار این عرصه و مكمل با آن به وجود آمدهاند. مثلاً وقتی به خصوصیات اشتراكی و جوانمردانه اشاره داریم و به همكاری و همیاری توجه داریم، منظورمان فعالیت در همین عرصه است. بیشترین اختراعات هم در همین زمینه و به خاطر درخواست و تقاضا در مورد روند روبهرشد اقتصادی و گرایش به مكانیزاسیون و تولید بیشتر با استفاده از تكنولوژی صورت پذیرفته است. در همان حال آنچه از آن به عنوان علم و تكنولوژی نام میبریم در واقع در همین عرصه و زمینه پراكتیزه میشوند. حتی میتوان گفت كه به خاطر نیازهای این عرصه است كه آدمی به تولید علم و تكنولوژی دست میزند. میتوانیم دستاوردها و محصولات و زحمات جوامع را در این عرصه مشاهده نماییم.
ما كوردها در این زمینه، غنای فرهنگی بسیاری داریم و در مبحث زراعت ما دارای سابقهی چندین هزاران ساله هستیم و بنیانگذار انقلاب زراعی میباشیم. وسایلی هم كه برای زراعت به كار برده میشوند برای نخستین بار در این سرزمین ساخته شده و بهكار گرفته شدهاند. هم از لحاظ ابزار و هم از لحاظ روشهای تولیدی، مستقیماً بیانگر فرهنگ كوردی و مزوپوتامیایی هستیم. اما متأسفانه این عرصه در روزگار ما به میدانی برای تسلیم گرفتن و به زیر سلطه كشاندن انسانها و بهرهكشی از آنها تبدیل شده و نوعی بردهداری نوین در این عرصه صورت میپذیرد. برخیها برای اینكه بتوانند جامعه را به راحتی تحت كنترل درآورده و به نفع خود به كار گیرند این عرصه را به مالكیت درآوردهاند. بهخصوص در این سیاست كوردها همیشه قربانی بودهاند و سیاست بیوقدرت(كنترل و ایجاد حاكمیت در جامعه به وسیلهی گرسنه نگه داشتن) در مورد ما به اجرا گذاشته شده است. مانند تمام عرصهها در این زمینه هم سرمایهداری انحرافاتی را به وجود آورده است.
دـ عرصهی هنر:
عرصهی دیگر فعالیت فرهنگی، هنر است. درباره هنر موارد زیادی بر زبان آورده شده است. هر ایدئولوژی و اندیشهای به فرهنگ قالبی داده و به نوعی آنرا تعریف كرده است. هنر عرصهای است كه تمامی غنای فرهنگی انسان اعم از زبان، اقتصاد، ذهنیت و علم وتكنولوژی در آن دوباره ظهور مییابند و منعكس میشود. به همین خاطر هنر عرصهی دوم و میدان دومِِِِِ به پراكتیك درآمدن اندیشه و تفكرات جامعه است. در تمام زمینههای فرهنگی كه قبلاً به زبان آورده شد، میتوان بازتابهایی را از طبیعت مشاهده كرد و به اختلاط آنها با طبیعت میتوان پی برد. اما در زمینهی هنر بایستی بگوییم كه این عرصه آنچه تولید میشود به تمامی محصول انسان است و حاصل خلاقیت و روحیات اوست. در موجود زندهی دیگری شما قادر به دیدن هنر نخواهید بود. به شیوهای ساده حیوان هم به موضوع اقتصاد میپردازد و اقتصاد برای او به معنای تغذیه و تأمین نیازهای انرژی و بیولوژیكی است. حتی در سطحی بسیار ساده زبان مراوده و انتقال پیام وجود دارد و آنها هم میتوانند با هم گفتگو نمایند. خیال آنها هم وجود دارد. اما هیچ حیوانی قادر به ارائهی هنر نیست. آنچه كه در طبیعت به نام هنر انجام داده میشود، مختص به انسان است. حالت منحصر به فرد هنر، در این زمینهها قابل مشاهده است و باعث شده كه به صورت یك مكتب به آن نگریسته شود. در واقع هنر هر آنچه را كه در تمام زمینههای دیگر آفریده شده و به جامعه عرضه شدهاند، دوباره و با شكل و ساختاری قابل قبولتر و زیباتر خلق كرده و به جامعه عرضه مینماید.
به همین خاطر هنر در تشكیل جوامع در مراحل تاریخی مختلف نقش اساسی را داشته است. مثلاً ابداعاتی صورت گرفته و یا نوآوریهایی به وجود آمده و برای اینكه در بطن جامعه بهتر نهادینه شوند و مقبولیت بیشتری به دست آورند، هنر دست به كار شده و نقش ایفا خواهد كرد. به سبب همین ویژگیها، هنر را به عنوان روح فرهنگ میتوان نام نهاد. یعنی چیزی است كه به فرهنگ جامعه روح میبخشد. در ادامه باید گفت كه عرصهی هنر به دلیل همین خصوصیات، عرصهای است كه بیشترین فعالیت ذهنی در آن صورت میگیرد. توانمندیهای انسانی، نیروها و استعدادهای برجستهی آدمی در این زمینه وارد پراكتیك میشوند. وقتی كه این موارد را بر زبان میآوریم بایستی متوجه این نكته هم باشیم كه در هر انسانی ذوق هنری و استعداد هنری موجود بوده و هر كار انسان همراه با هنرمندی است. هنر با همهی عرصههای زندگی انسان در پیوند است. هنر مناسب، هنری است كه با تمام عرصههای زندگی آدمی ارتباط داشته و از آنها تغذیه مینماید و ریشه در آنها دارد. دلیل اینكه هنر در روزگار ما دچار انحراف اخلاقی شده، این است كه ارتباط خود را با جامعه از دست داده است. یعنی از اقتصاد جامعه و از معنویات آن و اندیشه و زبانش بریده و منفصل شده است. به صورتی درآمده كه هنر و هنرمنديِ خارج از جامعه به صورت یك ذهنیت درآمدهاند. از سببهای نازایی و ناتوانی هنرمندان در خلق آثار جدید، همین قطع ارتباط است. برای اینكه هنرمند خالق باشد بایستی خلاقیت و آفرینندگی جامعهی خود را ملاحظه نماید. باید همیشه جامعه را مورد دقت قرار دهد و هرگونه رفتار و فعالیت جامعه را زیر ذرهبین نگه دارد. اگر انحرافی در حال زیستن است و جامعه دچار بحران است نسبت به انتقاد و رفعش تلاش نماید و هنر را به خدمت اصلاح جامعه درآورد. اگر كه جامعه هم در راه راست گام برمیدارد به تعالی هرچه بهتر آن كمك نماید.
در روزگار ما مانند همهی عرصهها، در عرصهی هنر هم بحران وجود دارد. حوزهای كه بیشتر از همه در حال حاضر به بلایی بر سر جامعه تبدیل شده، حوزهی هنر است. سیستم سرمایهداری بیشتر از سلاحهای خود برای تخریب جامعه از هنر استفاده مینماید. حتی سلاحی نیرومند كه امروزه در اختیار حاكمان و اقتدارگرایان قرار گرفته، هنر و هنرمندان هستند. هنرمندان هم نقش اساسی در به انحراف كشاندن جامعه داشته و بلایایی واقعی هستند و هم میتوانند به مصلحان جامعه تبدیل شوند. میتوانند كه مانع از جهش جامعه شوند و جامعه را دچار سكون نمایند. به دلیل اینكه تمام غنای فرهنگی جامعه در این حوزه به زبان آورده میشود و چنانچه این زبان كارایی خود را از دست دهد، در تمام حوزهها دچار بحران خواهیم شد. رهبر آپو در دفاعیات خود هنر، سكس و ورزش صنعتیشده و سودمحور را در مجموع به عنوان مخدرات جامعه به نام كرد. مثلاً دقت نماییدكه در كشور تركیه هنرمندان ترك هیچگاه از خلق كورد و مصیبتهای وارد بر آن سخنی به میان نمیآورند و تخریبات و پلیدیهای دولت و جامعه خود را نمیبینند. وضعی كه در كوردستان وجود دارد راه را برای هنرمند به اندازهای باز كرده كه میتواند به مثابهی یك كوه آتشفشان فوران نماید. ذهنیت و آفرینندگی وجود دارد و تراژدی كه باید به زبان آورده شود فراهم است. اما این پرسش پیش میآید كه چرا این امر به واقعیت نمیپیوندد؟ در پاسخ میتوان گفت چونكه احساس هنرمندی وجود ندارد و از جامعه رخت بربسته است. معیارها و ارزشهای هنر و هنرمندی تضعیف شدهاند. ما كوردها از لحاظ هنرمند و فعالان هنری ضعیف میباشیم و هنرمند واقعی كه در خدمت جامعه و مردم باشد بسیار كم هستند. برای تربیت هنرمند، آموزش و تعلیم لازم است و فرصت برای ابداعات نوین هم باید فراهم باشد. البته پتانسیل(نیروی بالقوه) لازم وجود دارد و میتوان از آن استفاده كرد. با تلاشهای جنبش آزادیخواهی ما در كوردستان تا حدی این امر بهبود یافته و هنر تا حدی به خدمت خلق درآمده است.
ه ـ عرصهی علم و تكنولوژی:
حوزهی بعدی در فرهنگ، حوزهی علم و تكنولوژی میباشد. علم عرصهای است كه به كمك آن نقاط ضعف مربوط به انسان در رابطه با طبیعت و در تعامل با آن برطرف خواهد شد. یعنی انسان برای جبران ضعفهایش در طبیعت، تصمیم به تولید علم میزند. انسان از لحاظ فیزیكی بسیار ضعیف است، ولی با همهی این ضعفها میخواهد از محیط اطرافش استفاده نماید. چارهای كه انسان برای این نقصان یافته، همان علم است و به ابزاری كه برای این كار ساخته میشود نیز تكنولوژی میگویند. بدین ترتیب معیار علم همین است، یعنی برای رفع این ناتوانیها و نقایص به تولید میرسد. اصول مربوط به تكنیك هم در پیوند با ابزاری است كه به تسریع این كار كمك میكند. برای همین تكنیك و علم را، تولید و محصول اشخاصی محدود دانستن و یا آنرا دستاورد سرمایهداری پنداشتن نادرست میباشد. میلیونها سال است كه انسان بر روی طبیعت در حال زیستن بوده و هزاران سال است كه آدمی به صورت سیستماتیك به حیات خود ادامه میدهد و جامعه را به وجود آورده است. وجود جامعه بر روی زمین و ساختارمندی آن، نشان از بهكارگیری تمامی این حوزههاست. اگر یكی از این حوزهها به كار نمیآمد جامعه هم پدید نمیآمد. مثلاً در زمان كلانها(اجتماعات اولیهی كوچك) و قبل از دوران نوسنگی در عرصههای هنر و تكنولوژی و اقتصاد ضعف وجود داشت و جامعه بهگونهای نزدیك به زندگی سایر جانداران میزیست.
وقتی انسان در این حوزهها با توجه به ویژگیهای خود و نیازهایش، تصمیم به تغییر و تحول میگیرد و به تكاپو میافتد، جامعه به وجود میآید. مادامی كه جامعه هزاران سال است كه به این صورت در حال تداوم حیات است، پس همهی حوزهها، اعم از هنر، اقتصاد، تكنولوژی، ذهنیت و زبان از آغاز وجود داشتهاند. چون جامعه سازماندهیای ارگانیك است. باید ابتدا دانست حوزههایی كه جامعه در آنها به ابراز هویت خود میپردازد بر اساس چه قواعد و اصولی اداره میشوند. مثلاً علم و تكنولوژی به مانند هنر نیستند. زیرا علم و تكنیك در طبیعت وجود دارند. فرمول آنها در طبیعت موجود میباشد و دیر یا زود انسان بر اساس احتیاج خود اقدام به كشف آنها مینماید. انحراف بزرگ در این راستا، پیوند دادن علم و تكنولوژی به سرمایهداری و مرحلهای خاص از تاریخ است. بر اساس ویژگی عقل و ذهنیت انسان كه همیشه در حال پیشرفت است، آدمی در نهایت به یافتن این موارد نایل خواهد آمد. اگر كه بگوییم كه با آمدن سرمایهداری علم و تكنیك رشد یافتند به خطا رفتهایم و درست آن به این صورت است كه ظهور سرمایهداری مصادف بود با شروع دورهی اوج گرفتن رشد علم و تكنولوژی و نهایت تلاش انسان در این عرصه. باید به مورد گفتهشده به صورت یك انحراف نگاه كنیم و سرمایهداری را موجد علم و دانش ندانیم. برای فهم بهتر مسئله توجه نمایید به این نكته: در گذشته یعنی قبل از دورهی پیامبران، ادیان هم وجود داشتند و در انسان اعتقاد و باور وجود داشته است، اما با آمدن پیامبران ادیان توحیدی به وجود آمدند و خدایان در ماوراءالطبیعه قرار داده شدند. در مورد علم و تكنیك هم به همین صورت است. با پیدایش جوامع و از آغاز حیات انسانی، علم و تكنولوژی حیات خود را شروع كرده و سرمایهداری تنها درآن دخل و تصرف ایجاد كرده و به انحصار خود درآورده است. به خاطر اینكه كسی در جامعه به علم و تكنولوژی دسترسی نداشته باشد و نتواند از آن بهره ببرد و همواره محتاج سیستم بماند، بر آن مالكیت را قرار داده است. در حال حاضر هم فنآوری را در داخل آزمایشگاهها قرار دادهاند. حتی شما حق ندارید كه در خانهی خود به تولید فنآوری بپردازی و از آن بهره ببری، زیرا مانند مجرمین با شما برخورد خواهد شد. علم و تكنولوژی محصول و دستاورد همهی جوامع و انسانیت است. در درونش تجربهی هزاران ساله نهفته بوده و متعلق به همهی انسانها بوده و كسی حق ندارد بر روی آن مالكیت ایجاد نماید. برای همین همیشه در حال پیشرفت و ترقی خواهد بود.
كلاً حوزههایی كه در مورد فرهنگ بر زبان بیاوریم، همینها میباشند. هر چند كه در روزگار ما جامعه بسیار پیچیده شده و تحت عنوان نیازهای مختلف و برای برآورده كردن آنها حوزههای دیگری هم باز شده و در آنها فعالیت صورت میپذیرد، مانند حوزهی آموزش، حوزهی بهداشت و جامعهی مدنی كه حوزههایی مشخص هستند. اما حوزههای اساسی و زیربنایی همانیاند كه از آنها نام بردیم و فعالیتهای انجامگرفته در این حوزهها هم در راستای پاسخ به سه وظیفهی سازماندهی میشوند؛ اول جهت اینكه انسان بتواند از خود دفاع نماید، دوم به صورت مناسب و كافی تغذیه نماید و سوم بر اساس ویژگی انسانیاش به تولید مثل و افزایش نسل خود بپردازد. اگر این حوزههای اساسی بر مبنای اصول و موازین به فعالیت بپردازند، اجزا و حوزههای كوچكتر هم كه در كنارشان قرار دارند با آنها در هماهنگی خواهند بود. اگر كه مانند امروز، این حوزهها دچار انحراف شوند و تعادل به هم بخورد، نمیتوانیم كاری را به پیش ببریم. مثالی را كه قبلاً در مورد علم و تكنولوژی بر زبان آوردیم دوباره بیان میداریم، كمبود خوراكیها و مایحتاج، بیكاری مفرط و بحرانهای مربوط به آن علیرغم پیشرفتها در عرصهی اقتصاد، به خاطر دلایل گفتهشده و عدم استفادهی درست از این حوزهها میباشد. در روزگار ما نه عقل انسان درست كار میكند و نه زبان آدمی مانند گذشته حالت شعرگونگی و ادبی خود را حفظ نموده است. اقتصاد هم برای سیر كردن و تغذیهی انسانها به كار گرفته نمیشود. علم و تكنولوژی هم برای افزایش توانمندیها استفاده نشده و هنر هم برای نشان دادن هیجان و پویایی جامعه نیست. همه چیز در حال حاضر بر ضد انسان است.
همراه با جنبش آپوئی، یكبار دیگر كورد به مسیر اصلی خود به عنوان یك ملت و جامعهی دارای فرهنگ و تاریخ حركتی را آغاز كرده است. لذا در مسئلهی فرهنگمداری، آپوئی بودن مساوی است با همان كورد بودن. برای این منظور یعنی اقناع در این مسئله بایستی به فرهنگ آن وارد شوی و با آن زندگی كنی. خود جنبش آپوئی نیرو و توانش را از فرهنگ كوردی میگیرد. ما این فرهنگ را فرهنگ كمونال و دموكراتیك مینامیم. یا فرهنگ الهه و خداوندی نام مینهیم. در ادبیات امروز به معنای فرهنگ سوسیالیستی است. همان سوسیالیسم دموكراتیك و علمی كه از آن بحث به میان آوردیم. برای اینكه با شیوهی زندگی گفتهشده آشنا شویم و بر طبق آن زندگی نماییم، بایستی از هر لحاظ با فرهنگ كوردی آشنایی داشته باشیم. سرزمین ما از لحاظ فرهنگی بسیار غنی است. تعداد زیادی لهجه در زبان كوردی وجود دارد. در هر منطقهای انواع رقصها، آوازها و پوشش و لباس وجود دارد. داستان و حكایتهای زیادی هم مشاهده میشوند. وقتی به ویژگیهای فرهنگی و زیستی سرزمینمان كوردستان مینگریم، به گفتهی رهبر آپو از تمام زوایای آن قداست جاریست. چون كوردستان جایی است كه برای نخستین بار در تاریخ واژهی قداست در آن مفهوم پیدا كرده است. كوردستان سرزمین قداستهاست و به خاطر همین ویژگیها در تمام كتب مقدس هم به آن اشاره شده است. نخستین محصولات و اسامی در این سرزمین ظهور یافتهاند و در نهایت به فرهنگی اساسی تبدیل شدهاند. اگر ما بخواهیم كه آپوئی بودنی نیرومند را در خود به وجود بیاوریم ناگزیر از بازگشت به این فرهنگ اشتراكی، دموكراتیك، كمونال و خداوندی هستیم. باید آنرا با واقعیتهای رهبر آپو درآمیخته و با هویت جنبش آپوئی در مبارزهی آزادی و رسیدن به آن تلاش و كوشش بنماییم. فرهنگ، در همان حال مساوی است با تلاش و جد و جهد. بدون رنج كشیدن اصلاً فرهنگی ساخته نخواهد شد. آنچه كه تحت عنوان جنبش آپوئی در حال انجامش هستیم در واقع همان مبارزه برای رسیدن به فرهنگ كوردی و زندگی بر مبنای آن است. در فرهنگ كوردی ویژگیهای فولكلوریك مشهود میباشند. اگر ما بخواهیم كه در این سرزمین با ملتهای دیگر در صلح و آشتی به سر برده و حیاتی مسالمتآمیز داشته باشیم، لاجرم باید كه بر اساس فرهنگ كوردی رفتار نماییم. زیرا فرهنگ ما كوردها دارای این زمینه است و در طول تاریخ این را اثبات كرده است. جنبش آپوئی برای ما، معرف كورد آزاد، فرهنگمدار و اخلاقمند است. ما با جنبش آپوئی كورد بودنی صحیح و اجتماعی بودنی آزاد را میآموزیم. نحوهی مبازره جهت رسیدن به آن را هم میآموزیم. اگر ما در این نكته اشتباه نكرده و نقاط ضعف و قوت خودمان را دیده و آسیمیلاسیون و خطرات روبهرومان را ببینیم و با روش رهبر آپو و مبارزهی جنبش آپوئی به هوشیاری دست یابیم، بهویژه در مرحلهای كه در آن قرار داریم، راه مبارزه را خواهیم یافت و بسیار مشكل خواهد بود كه دوباره به دوران كائوس قبلی برگردیم. چون با شكلگیری جنبش آپوئی، كورد بودنی كه بایستی از بین میرفت و از صحنهی تاریخ محو میشد دوباره زنده شد. این را از سرور و شادی و هیجان در راهپیماییها و تظاهرات خلق میبینیم. جنبش ما و اجتماعی كه با آن بهپاخاسته و در حال پیشروی است، تداعیكنندهی جنبش و پیشروی كورد آزاد است. زیرا به همان صورت كه قداست در این سرزمین به وجود آمده، نفرت و لعنت هم در كنارش پدید آمده است. هم ابراهیم در این خاك ظهور كرده و هم نمرود در كنارش برخاسته است. البته باید هوشیار باشیم كه به شیوهی نژادپرستانه و یا به روش مزدوری و وابستگی به مسئله نگاه نكنیم. شیوهی نگرش ما بر اساس دیدگاه رهبر آپو است كه كورد آزاد را به منصهی ظهور رساندهاند. رهبر آپو در این رابطه بیان میدارد كه من فعالیتی حماسهگونه را به انجام رسانیدم: یكی از این فعالیتها كادرسازی بوده و مبارزی كه در هر شرایطی به مبارزه بپردازد، دیگری زنده گردانیدن خلقی است كه همواره در مقاومت و تلاش جهت رسیدن به خواستههایش در حال قیام میباشد و در نهایت هم مبارزه رهایی و آزادی زن میباشد. این سه داستان مبارزه، در واقع هویت ما را نشان میدهند. ما در جنبش آپوئی به روش رهبر آپو و بر مبنای خط مشی ایشان در جهت اعتلای این سه شیوه و عرصهی مبارزه حركت خواهیم كرد. جهت به انحراف كشیده نشدن در این راه، تنها شیوه و مسیر، خط مشی آپوئی است. البته باید از برداشتهای عاطفی و خودمحورانه دور شویم و به درستی جنبش را بشناسیم. به دنبال بهانهجویی و راحتطلبی و تنپروری نرویم و از آنها حذر كنیم. در جنبش ما معیارهای قهرمانی و مقاومت وجود دارند. باید بر اساس این معیارها شخصیت خود را مورد بازخواست قرار دهیم و به خودسازی بپردازیم. البته كه در فرهنگ ما انتقام گرفتن مبنای مبارزه است و انتقام ما انتقامی محدود و كوتاهمدت نیست و انتقامی هزاران ساله است. ما در واقع انتقام كسانی را كه در راه آزادی، دموكراسی، برابری و صلح برای خلقها جان خود را فدا كردهاند، از خائنان، مزدوران، غاصبان، متجاوزان، اقتدارگرایان، توطئهگران و ظالمان خواهیم گرفت. در حال حاضر هم با لزوم انتقام از توطئهی بینالمللی كه رهبر آپو را در زندان امرالی قرار داد روبهرو هستیم. این دَینی است كه بر گردن ماست و موضوعی اخلاقی است و ما همه در برابر رهبر آپو مسئولیم. تلاش برای رهایی رهبر آپو، مبارزه برای حفظ همهی دستاوردهای خلق كورد و ارزش
هایی است كه توسط ایشان خلق شدهاند. در نهایت بایستی گفت كه هم اخلاق و هم فرهنگ انقلابی تنها به وسیلهی آموزش و تعلیم قابل پیاده شدن است و بایستی به امر آموزش اهمیت ویژهای بدهیم و همواره برای تعلیم خود و اطرافیانمان در تلاش باشیم.
فرهنگ و سرمایهداری
در مسئلهی فرهنگ، به علت اینكه سرمایهداری، سیستم حاكم در روزگار ما میباشد و هم به دلیل مشكلات به وجود آمده كه در آنها تأثیر مستقیم دارد لازم میبینیم كه سرمایهداری را به صورتی گستردهتر مورد مطالعه قرار دهیم. آنچه كه در مورد سرمایهداری به زبان آورده میشود، احتیاج به كاوش و تحقیق پیچیدهای ندارد و مواردی هستند كه امروزه گریبانگیر جامعهاند و با نگاهی به اطرافمان به راحتی آنها را مشاهده میكنیم. حتی اگر به تخریبات آن بر روی شخصیت خود توجه نماییم و یا به انعكاس معضلاتش در جامعه نگاهی بیفكنیم به وضوح با ابعاد سیستم آشنا خواهیم شد. سیستم سرمایهداری در این باب چه چیزی را به عنوان فرهنگ ارائه میدهد؟ در حال حاضر سیستم سرمایهداری آن بخشی را كه دولتگرایی، اقتدار و طبقه را شالوده قرار داده به عنوان فرهنگ ارائه میدهد. برای همین در این فرهنگ، دولتگرایی، اقتدار و تمامی بیماریهای سیستم به صورت ویژه وجود دارند. البته كه اقتدار به خودی خود انحراف است. زیرا معیارهایی كه جامعه بر اساس آنها بنیان نهاده شده را ملاك قرار نمیدهد و بلكه آن بخش را كه بعد از به وجود آمدن جامعه، با تكیه بر دستاوردهای آن خود را تحمیل مینماید و در واقع به صورت انگل به جامعه چسبیده را، مبنا میگیرد. جزء یا بخشی از جامعه به حساب نمیآید و كلاً در تضاد با جامعه است.
رهبر آپو در بخشهای مختلف دفاعیات خود این موارد را بر زبان آورده و از آن به عنوان بیماری جامعه یاد میكند. آنچه كه تحت عنوان دولت، طبقه، سرمایهداری، فئودالیسم، جنسیتگرایی، میلیتاریزم(نظامیگری) و غیره در روزگار ما بر زبان آورده میشود، همه عبارت از تقلب و ریا و ظاهرسازی بوده و جزء دستاوردها و احتیاجات جامعه نمیباشند. اینها از محصولات سرمایهداری و در تضاد با جامعه هستند و اصلاً جامعه اینها را به وجود نمیآورد. برای اینكه فرهنگ به وجود بیاید بایستی كه جامعه با تكیه بر قوانین بنیادی خود دست به فعالیت بزند و غنای فرهنگی تعمیق بخشیده شود. چیزی كه لازم است، برای جامعه تهیه شود و آنچه كه فرسوده شدهاند، بازتولید و ترمیم شود و آنهایی كه زمانشان گذشته، از بین برده شوند. برای اینكه موارد گفتهشده بر روال مناسب قرار گیرد باید جامعه وجود داشته و نیرومند باشد. سیستم سرمایهداری به اندازهی بردهداری و دین نتوانسته جامعه به وجود آورد. سرمایهداری، جامعه را نابود میكند. توجه كنید، بردهداری اسطورههایی را پدید آورد و در مرحلهی بعد كاهنان را به ظهور رساند و همچنین زیگوراتها را ساخت. قبل از بردهداری توتم وجود داشت و بردهداری بتپرستی را رایج كرد. جوامع قبل از بردهداری از وسعت كمتری برخوردار بود اما بردهداری آنرا توسعه داده و اجتماعات بزرگی را پدید آورد. در دورهی ادیان، فرهنگ خداوندی(الوهی) ایجاد شد زیرا قبل از ادیان در واقع خدا وجود نداشت. البته فرهنگ خدا شامل موارد زیادی مانند، فرشته، شیطان، بهشت، جهنم و غیره است. اینها وجود نداشتند و ادیان آنها را به وجود آوردند. حال سرمایهداری را در نظر بیاورید، آیا محصولی فرهنگی وجود دارد كه مبدع آن باشد؟ موردی كه قبلاً وجود نداشته و سرمایهداری عرضهكنندهی آن باشد وجود ندارد. اصلاً این سیستم زاینده نبوده و تنها مصرفكننده است. چیزی كه انسان در دوران سرمایهداری و با باز كردن چشم خود آن را برای اولین بار دیده باشد، وجود ندارد. اگر هم چیزی را هم به وجود آورده باشد در واقع برای این بوده كه بتواند بهتر و راحتتر مصرف نماید. یعنی تنها شیوه و راههای مصرف را بهبود میبخشد. سرمایهداری پدیدآورندهی مصرفگرایی در جامعه و ترویج لمپنیسم است. پدیدآورندهای جامعهی تودهای است و تودهها را هم تبدیل به رمه كرده و هدایت میكند كه در نهایت هم حیوان شدن را به همراه دارد. مثلاً تماشاگران فوتبال را دقت نمایید به مانند گلههایی مینشینند و برمیخیزند. یا انسانهایی كه در كنسرتها تا حد مرگ هم پیش میروند. به مانند گلههای گوسفند كه بعد از غذا دادن و یا نمك خوراندن رها میشوند. به خاطر همین ویژگیهای سیستم سرمایهداری، فرهنگ جامعه بیشترین زیان را از این سیستم دیده و بیشترین فشار بر جامعه وارد میآید.
برای نمونه انسان هر چقدر هم فعالیت میكند باز هم مشكل گرسنگی حل نمیشود. هر چقدر هم كه تكنولوژی پیشرفت مینماید اما مشكل كمبودهای اقتصادی حل نمیگردد. در مورد جنگ هم به همین صورت است، به طوری كه با همهی تلاشها و فعالیتهایی كه در راستای آشتی و صلح صورت میگیرند همچنان تخریبات ناشی از جنگها چهرهی دنیا را پوشاندهاند. در باب درمان و پزشكی هم با وجود تمام پیشرفتها، هر روز بیماریهای جدیدی دیده شده و انسانهای زیادی از بیماری جان میسپارند. با تمام تكنولوژیهای بهكار رفته در شهرسازی و معماری نوین، اما باز هم شهرها مملو از معضلات و ناهنجاریها هستند. بردهداری هر چقدر هم سیستمی عقبمانده بود بعد از اینكه دوران نئولتیك دچار بحران شد و دیگر جوابگوی تودههای عظیم جامعه نبود، ایدئولوژیای را به وجود آورد كه هر كسی به صورت داوطلبانه بردگی را قبول نماید. ما آگاهی داریم كه ادیان وقتی ایدئولوژی خود را به وجود آوردند، بحرانی را كه در نتیجهی بردهداری گریبانگیر جامعه شده بود برای مدتی از میان برداشتند.
رهبر آپو، سرمایهداری را به مثابهی مرحلهی بحران تمدن نامگذاری میكند. به خاطر این ویژگیهای سرمایهداری، انسان خلاقیت و نوآوری و نیروی آفرینندگیاش را از دست داده است. به دلیل اینكه خلاقیت از بین رفته، در فرهنگها هم نوآوری به وجود نمیآید. ابتدا به وسیلهی تكتیپ نمودن از طریق دولتـ ملت، غنای فرهنگی را در داخل یك قالب قرار دادند. زبانها، طریقتها، ادیان، افكار و اندیشهها نابود شدند و تحت عنوان ملت، چارچوبی تنگ برای جامعه ایجاد كردند و جوامع را در مقابل هم قرار داده و به جنگ واداشتند. در نتیجهی آن، قتلعام فرهنگها رخ داد. برای همین میتوان انسان دورهی سرمایهداری را بیگانهترین انسان نسبت به خلاقیت و نوآوری در طول تاریخ به حساب آورد. به همین دلیل به جای رقابت برای تولید و فراهم آوردن، رقابت بر سر بیشتر مصرف كردن است. كسی كه بیشتر كار كند و رنج بیشتری بدهد، نادان به حساب میآید و همه به او به چشم انسانی ابله مینگرند. در عوض هر كسی كه از همه بیشتر مصرف نماید، معیار و ملاك انسان برتر خواهد بود. وقتی كه به آمار پیشرفتها مینگریم در آن به كشورهای ثروتمند و دارای رفاه و تمدن اشاره شده، ملاك آنها در این رابطه چیست؟ ملاك آنها در این رابطه، میزان مصرف گوشت، سطح خرید پوشاك و لباس است و اینكه هر كسی دارای اتومبیل و خانهی شخصی باشد. این ملاك و معیارها در جهان امروز نشاندهندهی سطح تمدن است. اما چه كسی چقدر تولید كرده و چقدر خلاقیت داشته اصلاً مطرح نیست و موضوع تولید هم در بخش بازرگانی، تجارت و كسب سود سنجیده خواهد شد. مثلاً پرسش «چه كسی به چه اندازه فروش داشته است؟» مطرح است. زیرا هدف از تولید صرفاً برای كسب سود بیشتر و درآمد فراوانتر خواهد بود نه با هدف مصرف در جامعه به اندازهی نیاز و برای از بین بردن گرسنگی در جامعه.
البته كه خورد و خوراك یك نیاز انسان است و احتیاج به مصرف دارد. وقتی كه تولید مینماید، مصرف هم میكند. اما اگر میزان مصرف به عنوان معیار انسانیت به كار آورده شود، در این حالت قطعاً حیوانات از انسان، انسانتر خواهند بود. توجه كنید كه اگر میزان اسرافی كه در انگلستان و آمریكا وجود دارد كنترل شود و در مسیر درست هدایت گردد، مشكل گرسنگی در جهان حل خواهد شد. فرهنگ تولیدمحور، چنین چیزی را به وجود نمیآورد و به این صورت هم نیست. برای ایضاح این موارد به دروغپردازیهایی هم دست میزنند. برای نمونه با بیان این نكته كه نیازهای انسان نامحدود بوده و منابع بر روی زمین محدود هستند، برای همین معضلات انسانی قابل حل و چارهیابی نهایی نیستند. اما نیازهای انسان نامحدود نبوده و این سرمایهداری است كه با پشتیبانی علوم پوزیتیویستیاش در صدد اثبات آن برمیآید. انسان موجودی حریص و شكمپرست نیست و همهی زندگی خود را بر بنیان آن قرار نداده است. باید از خود پرسید كه چرا در خاورمیانه، فرهنگ یك خرقه و یك لقمه رواج دارد و در طول هزاران سال انسان زندگی بهشتآسایی را در سایهی این فلسفه داشته است؟
حتی نظریهپردازان سیستم سرمایهداری پا را از این هم فراتر گذاشته و میگویند، به دلیل اینكه نیازها نامحدود و منابع محدود هستند لازم است كه گاهی اوقات جنگهایی هم صورت گیرد و قتلعام به وجود آید و یا میكروب و یا ویروسی ساخته شود تا به مرگ و میر بینجامد و تعادل و توازنی بین نیازها و منابع حاصل گردد. برای همین با منطق و معیارها، مقیاسهای سیستم سرمایهداری و تبلیغات آن نباید اقدام به حل و بررسی مشكلات نماییم. حتی روشها و راهحلهایی كه به وسیلهی سیستم ارائه میشود به بغرنجتر شدن مسئله میانجامد. برای مثال آیا به دلایل بحرانی اقتصادی كه در دنیا بیداد میكند، فكر كردهاید؟ و آیا به این اندیشیدهاید كه چرا چنین بحرانی به وجود آمد؟ در پاسخ این سؤالات باید بگوییم كه به خاطر از بین رفتن توازن بین خرید و فروش و یا به بیان اقتصادی آن ناهماهنگی در عرضه و تقاضا و كمبود نقدینگی و قدرت خرید مردم به وجود آمد. در ابتدا با تبلیغ برای ایجاد الگوی مصرف در جامعه بر مبنای اینكه هر كسی باید خانه و اتومبیل شخصی داشته باشد و با تمركز تبلیغات بر این مورد جهت تحریك احساسات انسانها و برانگیختن نیاز در درون آنها، باعث شدند كه مردم برای خرید اقدام نمایند. برای جبران كمبود نقدینگی در دست مردم، اقدام به پرداخت وام از طریق بانكها نمودند. به خصوص در آمریكا و انگلستان وامهایی پرداخت شد و خرید صورت گرفت، ولی در نهایت امر مردم برای بازپرداخت اقساط وام دچار مشكل شدند. زیرا در این بین اصولاً تولیدی بر اساس احتیاج جامعه صورت نگرفته و تنها نیازها تحریك شدهاند. این امر باعث شد كه میلیونها انسان بیكار شده و كارخانههای زیادی بسته شوند.
در مقابل، سیستم سرمایهداری چه تدبیری اتخاذ نمود؟ تصمیم گرفت كه برای جبرای نقدینگی در دست مردم اقدام به چاپ اسكناس بدون پشتوانهی مالی نماید و به این صورت میلیاردها دلار به بازارهای جهانی تزریق گردید. تا قبل از این بحران شعار تبلیغی سیستم، دفاع از بازار آزاد بود، به معنای اینكه دولت در كار بازار دخالت نكند و هر كسی به هر صورتی كه میخواهد به عرضه و فروش اقدام نماید. بعد از آن گفتند كه نباید به این شیوه دوام یابد و دولت لازم است كه در بازار دخالت نماید و چاپ پول هم در همین راستا بود تا بازار جانی دوباره بگیرد، مردم دوباره روانهی بازار شوند و قدرت خرید بیابند و زندگی دوباره به حالت عادی درآید و جریان مصرف روند عادی خود را طی نماید. گویی كه زندگی در حد فاصل بین خانه و مغازهها قرار دارد و اگر به این كار اقدام نكند زندگی دچار سكون خواهد شد. سرمایهداری سیستمی است كه بر فقر و گرسنگی و نشر و پراكنش آن اصرار دارد و ما آن را در تمام برههها و عرصهها میبینیم. مثلاً در اروپا فقر عاطفه، معنویات و معنا وجود و فقر فرهنگی به علت تكتیپ شدن رواج دارد. در آلمان سطح ماشینی، زندگی انسان را به صورت موجودی روزمره درآورده و هر روز تنها برای همان روز میزید. بر اساس یك برنامهی مشخص در یك مكان كاری فعالیت میكند و برنامهی غذایی مشخص و مكانهایی هم برای تفریح دارد و سالیانه هم تعداد روزهای از قبل تعیینشده را به مرخصی میرود. این را به جمعیت نزدیك به صد میلیونی آلمان تعمیم دهید آنگاه خواهید فهمید كه چه بر سر جامعهی انسانی آمده است.
خاورمیانه از لخاظ غنای فرهنگی از سطح بالایی برخوردار است. از لحاظ معنوی، معنایی و رفتاری حوزهای جداگانه است. فقط زندگی از لحاظ شكلی بدقواره است و معیارهای زندگی در آن به درستی اجرا نمیشوند و این از لحاظ مادی هم با خود فقر را به همراه میآورد. در اروپا مادیات زیاد است و از لحاظ روحی انسان دچار گرسنگی است و در خاورمیانه از لحاظ روحی و معنایی مشكلی وجود ندارد اما از لحاظ مادی دچار بیبضاعتی است. خلاصه امروزه هر نقطهای از جهان به نوعی درگیر مشكلات فرهنگی مربوط به سرمایهداری است. به خاطر ویژگیهای شخصیتیای از قبیل فردگرایی، خودخواهی و خودشیفتگی كه سرمایهداری در جامعه رواج داده است امروزه معیارهای رد و قبول جامعه هم در مورد انسانهای خوب و بد عوض شدهاند. بیشتر انسانها به فردگرایی گرایش دارند و این تیپ شخصیت مورد قبول واقع میگردد. انسانهای خودخواه در جامعه آدمهایی زرنگ به حساب میآیند. متأسفانه این نوع انسانها در جامعه به عنوان آدمهای خلاق، دانا و زرنگ به شمار میآیند. اگر بر اساس فرهنگ واقعی اجتماعی شدن به موضوع بنگریم، میبینیم كه ثروتمندان امروزه در جامعه چپاولگر و تاراجگری بیش نیستند. هزاران انسان كار میكنند و زحمت میكشند و بهرهی آن را تنها یك فرد میبرد. افراد زیادی گرسنگی میكشند و در نهایت اوست كه بر ثروت خود میافزاید. بر اساس قوانین اقتصادی در فرهنگ اشتراكی جوامع كه از اصول زیربنایی و ثابت فرهنگی هستند، این افراد دزد به حساب میآیند. در ادیان، پیامبر و امامان و مؤمنین به عنوان الگو به شمار میآمدند اما در سیستم سرمایهداری الگو انسانهای خودخواه و فردگرا بوده كه در واقع چپاولگران دسترنج جامعه هستند. دزدان مدرن، دزدان شهری و متمدن، دزدان نقابدار، دزدان شیكپوش، دزدان بَزَكْكرده و گریمشده در چنین سیستمی فراوانند. در این بین انسانهایی وجود دارد كه تا به حال زحمت كوچكترین فعالیت را هم به خود ندادهاند ولی از متنعمترین و متمولین افراد جامعه میباشند. چپاولگری اینگونه است و این دزدی ویژهی دورهی سرمایهداری است.
نظام سرمایهداری در اصل با اشاعهی این ذهنیت در جامعه میخواهد به افراد جامعه بقبولاند اگر میخواهند در رفاهی به این صورت قرار گیرند لازم است كه در رقابت جهت چپاول و تاراج دسترنج دیگران شركت نموده و در این زمینه به بالاترین سطح برسند. برای این كه به این مهم دست یابند، ابتدا باید كه قوانین اجتماعی را دستكاری نمایند، تا مجال فعالیت برایشان مهیا گردد، جامعه آنها را قبول كند و به الگوی جامعه تبدیل شوند. آدمهایی هستند كه به هیچوجه از قیمت واقعی بازار، بر اساس رنج و زحمت خبر ندارند و حتی نمیدانند كه قیمت یك نان چقدر است. اگر كارهای شخصی او را انجام ندهند احتمال داردكه از فرط بیعرضگی از بین برود. به طور كلی در روزگار ما كسانی كه از جامعه بریده میشوند و در تضاد با قوانین جامعه حركت مینمایند، به عنوان الگو معرفی میگردند. برای همین در این فرهنگ همبستگی، جوانمردی، تعاون، احترام به ارزشها و مشاركت در حل معضلات جامعه جایی ندارند. چون، انسان فردگرا و خودخواه تنها چیزی كه به آن نمیاندیشد جامعه و خواستهایش است.
از نظر نظام سرمایهداری برای ایجاد زمینهی دزدی و چپاول در جامعه بایستی كه خصوصیات گفتهشده، یعنی ویژگیهای بنیادی اجتماعی شدن از میان برداشته شوند. مواردی راكه باعث و بانی به وجود آوردن مسئولیت در برابر جامعه هستند برای آنها مانعساز بوده و باید كه نابود شوند. در اصل آنچه كه دزدیده میشود قوانین و ارزشهای جامعه هستند. آنها میخواهند كه ارزشهای جامعه به صورت بیصاحب و بدون مالك باشد و هر كسی به هر صورتی كه خواست با آنها برخورد و رفتار نماید و از طرف كسی هم اعتراضی صورت نپذیرد. طبیعت و ارزشهای جامعه و همه و همه را به همین صورت میخواهند. به عنوان مثال به مسئلهی اعیاد و جشنها توجه نمایید كه چگونه از آنها هم برای رسیدن به سود بیشتر استفاده مینماید. جشنها در اصل عبارت بودهاند از روزهای شادی، برداشت محصول و پیروزی در برابر مصائب و رفع بلایا. سنتهای هر جامعهای در اعیادش نهفته است. معنای این اعیاد امروزه باژگونه شده است. مثلاً در اسلام عید رمضان كه از ویژگیهای فرهنگی و اخلاقی در این دین است به بازاری برای فروختن و داد و ستد تنقلات و خوراكیها تبدیل شده است. این مورد هم در حقیقت در تضاد با معارف نهفته در ماه رمضان است. اگر بهتر دقت نماییم میبینیم كه چطور با احساسات و نیازهای انسان بازی میكنند. بیشترین هدایا و پیشكشیها در این ماه رد و بدل میشوند. اینها همه تأثیرات سرمایهداری است و انسانها را به اینگونه تشریفات بیهوده عادت میدهد. البته سیستم سرمایهداری، شهرها را اساس گرفته و در آنجا حاكمیت دارد. در بین این سیستم و مناطق غیر شهری مشكل وجود دارد. جنبشهای اكولوژیك، فرهنگی و اخلاقی كه ظهور كردهاند نشانگر این تضاد هستند. شاهد آن هستیم كه در تمام دنیا در برابر سیستم سرمایهداری جنبشها و سازماندهیهایی صورت میگیرند.
تعریفی كلی را از فرهنگ ارائه دادیم، در مورد غنای فرهنگی هم به یك جمعبندی رسیدیم و بر این اساس میتوان گفت كه سرمایهداری، سیستمی هموژنگر(یكدست كننده و تكتیپ كننده) است. بر این مبنا، سرمایهداری دربرگیرندهی فاشیسم است. در برخی از عرصهها عملاً فاشیسم را به كار میبرد. برای مثال در ارتشهایی كه تحت نظارت سیستم به وجود میآیند و سازماندهی میشوند، فاشیسمی عمیق نهفته است. نحوهی آموزش در سیستم سرمایهداری سر تا پا فاشیسم است. زیرا به وجود آورندهی قالبهای شخصیتی مشخص میباشند. برای اینكه انسان به یك كارگر خوب و یا كارمندی مفید و آماده تبدیل شود، برای اینكه به فردی تابع و مطیع سیستم بدل گردد، آموزش داده میشود. اما سیستم سرمایهداری هم در هر جایی با توجه به سطح هوشیاری جامعه، به نحوی فرهنگ خود را ارائه مینماید كه جامعه آن را قبول نماید. برای مثال در حال حاضر در خاورمیانه به نام آزادی و دموكراسی به اشاعهی فرهنگی میپردازد. بجا خواهد بود اگر این سخن را به زبان بیاوریم: در این عصر برای نخستین بار انسان آزادانه برده بودن را میپذیرد و داوطلبانه در بند قرار میگیرد. درست است كه در زمان بردهداری، به علت حاكمیت راهبان و وجود ایدئولوژی انسانها برده بودند و آدمیان از لحاظ ایدئولوژی اقناع شده بودند، اما لااقل آنها را سیر میكردند وكسی گرسنه نمیماند و امنیت او بهتر از حال بود. برای مثال تثبیت شده كه اولین شهرهایی كه در آنها بردهداری حاكم گشتند از لحاظ امنیتی از روستاهای دوران نوسنگی بسیار پیشرفتهتر بودند و این اماكن از لحاظ خورد و خوراك هم بهتر از سایر جاها بودند. البته این موارد نه در مدح و تمجید از بردهداری گفته میشوند، بلكه برای مقایسهی هر دو شیوهی بردهداری یعنی هم سرمایهداری و هم بردهداری بعد از دوران نئولتیك هستند. برای همین ملاحضات در مسئلهی امنیت و تغذیه بود كه افراد به برده شدن گرایش پیدا كردند. اما در دوران سرمایهداری علیرغم اینكه میدانی كه گرسنهای، بیخانمانی، بیكاری و خانوادهای و آیندهای هم نداری، ولی باز هم در برده بودن خود اصرار میكنی و بزرگ شدن حجم سرمایهداری هم به این دلایل است.
خصوصاً موارد گفته شده را در شخصیت زن بسیار ماهرانه و استادانه به كار میبرد. مثلاً در دوران ادیان و بردهداری زن به صورت فیزیكی مورد بردگی قرار میگرفت، اما از لحاظ روحی نه در دوران بردهداری و نه در دوران ادیان، زن مورد اسارت قرار نگرفته است. اما سرمایهداری هم فیزیك و هم روح زن را تكهتكه كرده و مورد استفاده قرار داده است. مثلاً این تصرف در تمام اجزای او از مو، چشمها، لبها، راه رفتن و… تا علایق درونیاش را دربر میگیرد. اما در ادیان بدینگونه نیست. در سرمایهداری اینها را به عنوان آزادی به شمار میآورند. البته باید گفت كه وضع همهی جامعه به این صورت است. زیرا در هر جامعهای حالت كلی در گرو چگونگی وضع زن است. با توجه به ازهمپاشیدگی وضع زن، در واقع میتوانیم فروریختگی جامعه را هم ببینیم. اولین شكست جنسیتی بر زن وارد آمده و بعد به تبع آن جامعه از هم گسسته است. توجه داشته باشید كه در روزگار ما روحیات انسانها در هر ساعتی تغییر میكند. حتی در لحظات بسیار كوتاه و یا بر اساس مكان هم عوض خواهد شد. تغییر، حالتی عادی است اما نه با این سرعت و در هر مكانی. میتوان گفت كه این یك نوع مریضی است. نشان از عدم ثبات روحی در انسان دارد. این مورد در تضاد با قوانین اجتماعی شدن است زیرا جامعه دارای ثبات است. اما جامعه در حال حاضر دچار بحران است. برای مثال جنایتهایی كه بدون هیچ زمینهی قبلی در شهرها روی میدهد و در نهایت توحش و درندگی به انجام میرسند. به خوبی عدم ثبات روحی را در این توحشات میبینید.
سرمایهداری در مقابل تنوع فرهنگی و غنای فرهنگی بر تكتیپ شدن جامعه اصرار میورزد. البته سرمایهداری برای رهانیدن خود از عواقب وخیمی كه احتمال دارد جامعه در مقابل این سیاستها به صورت عكسالعمل داشته باشد، آنها را در زیر لفافهی ویژگیهای مثبت انسانی به جامعه عرضه میدارد. برای مثال به حملهی آمریكا به عراق كه به گفتهی خودشان برای احیای دموكراسی و برقراری آزادی در این كشور صورت گرفت، توجه نمایید. یعنی تجاوز و استعمار با پوشش حقوق بشر و دموكراسی صورت میگیرد. البته كه از دیدگاه آنها، انسانهای دارای حقوق و برخوردار از تمدن هم خودشان هستند و سایرآدمیان و ساكنان خاورمیانه، انسان نبوده و دارای احساس و عواطف نیستند و از نظم و نظام، ظرافتها و خصونیات انسانی برخوردار نمیباشند. از نگاه آنها، تمدنشان یگانه بوده و ما شرقیها، جامعهای خارج از تمدن به حساب میآییم. گفتههای جورجبوش رئیس جمهوری آمریكا بعد از حملات 11 سپتامبر را به خاطر داشته باشیدكه گفت: یا با ما هستید و یا در مقابل ما. این گفته به خوبی به بیان اهداف و پیامدهای آن میپردازد. به همین ترتیب سیستم جنگ عظیمی را در مقابل فرهنگها به اجرا گذاشته است. اگر تدابیر لازم اتخاذ نگردد در آینده شاهد نابودی زبانها، افكار و اندیشهها و فرهنگهای زیادی خواهیم بود. عناصری را كه در اصل نشاندهندهی رنگ جامعه میباشند به صورت مسائل پیشپاافتاده درآمدهاند، به طوری كه گویی و باید دور انداخته شوند. این موارد به وضوح در اروپا و آمریكا دیده میشوند. یعنی فرهنگ انسانی و ارزشهای انسانی به مواردی نوستالوژیك(حسرتانگیز) تبدیل شدهاند و تنها برای تماشا كردن و یادآوری دوران گذشته به كار برده میشوند. به عبارتی میتوان گفت كه صنعت توریسم هم ترفندی در راستای همین سیاستها میباشد. صنعت توریسم بیشتر از اینكه زمینهای باشد برای مبادلات فرهنگی و آشنایی ملل با فرهنگهای یكدیگر، تلاشی است در جهت به دست آوردن سود بیشتر. به جای اینكه انسان با دیدن مكانهای فرهنگی و تاریخی به سنتهای دیرین خود پیببرد، هویت خود را بشناسد، نسبت به مسائل تاریخی آگاه گردد، نیاكان خود را بشناسد و بر اساس آنها زندگی آیندهی خود را برنامهریزی نماید و راه آتیهی خود را در آنها ببیند؛ امروزه تنها برای عكس گرفتن و فخرفروشی در مقابل دیگران، به این اماكن رفت و آمد صورت میگیرد. رقابتی نفرتانگیز برای فروش میراث گذشتگان در حال انجام است.
در مورد غنای فرهنگها، فرهنگی بودن انسان، تغییر و نوآوری در فرهنگها و آماده كردن آن برای مراحل پیش رو مواردی كه به زبان بیاوریم اینها هستند. برای بالا بردن تواناییهایمان در هر یك از این زمینهها، لاجرم باید از فرهنگ كاپیتالیستی به طور كامل بریده و خود را از آن رها سازیم. منظور ما هم از اخلاق و فرهنگ انقلابی همین است. برای همین در موضوع فرهنگ، ساختاری فرهنگی كه از ابعاد ضد فرهنگی سرمایهداری گذار نكرده باشد بیثمر خواهد بود و از ایجاد آلترناتیو(جایگزین) بیبهره خواهد ماند. سرمایهداری را اساس گرفتن و به روش آن زیستن، در چارچوب ذهنیتی آن اندیشیدن، آنرا قبول كردن، پسندیدن و مبنا قرار دادن، منجر به ایجاد فرهنگ نخواهد شد. پراكتیك پنجاه سال گذشته، این را اثبات كرده و امروز مشاهده میكنیم كه خود آنها هم در پی فرار از معضلات هستند. در اروپا قوانینی طرح كردند تا بتوانند به وسیلهی آنها موانع برداشته شده و اتحاد و روح اروپا دوباره زنده گردد. اوباما ریاست جمهوری آمریكا، همواره از روح آمریكایی صحبت به میان میآورد، خود آنها هم به موضوع پی بردهاند. حال كه آنها به عنوان صاحبان اقتدار در پی چارهیابی معضل به روشهای خود هستند، ما چرا باید از آنها تقلید كنیم؟ حال آنكه ما در خاورمیانه زندگی میكنیم و از آن مهمتر ما به عنوان كورد هستهی اصلی اجتماعی بودن و ایجاد فرهنگ را در اختیار داریم. انقلابی بودن از نگاه فرهنگی ما آگاهی، از غنای بالای فرهنگ كوردی و آنرا پیشرفت دادن و به جلو بردن است. اگر سرمایهداری میخواست مشكلات منطقه را حل نماید، در صد سال قبل حل میكرد و اگر در پی چارهیابی بود كه تراژدیهای عراق و افغانستان روی نمیداد. لازم است كه در مبارزاتمان و نحوهی نگرشمان به فرهنگ، رفتار وكردارمان، مسیریابی، جهتگیری و معیارهای رد و قبول، كاملاً خود را از فرهنگ سرمایهداری جدا كرده و رها سازیم. هر چقدر از فرهنگ سرمایهداری دور شویم به همان اندازه داری فرهنگ خواهیم بود، به همان اندازه دارای هویت و برخوردار از سنتهایمان خواهیم بود؛ به همان اندازه خلاق و میراثدار گذشتگان میگردیم و برخوردار از تجربه میشویم. زیرا سرمایهداری همهی اینها را نابود كرده است.
هر چقدر از بدیهای بردهداری و فئودالی گفته شود و سعی در گذار از آنها صورت گیرد، چون این موارد درسرمایهداری همچنان به شیوهای مدرنتر به حیات خود ادامه میدهد، فایدهای نخواهد داشت. مشاهده میكنیم كه حتی برخی از ادیان، قالبهای دینی خود را به اشكال مختلف و به وجههی كاپیتالیستی درآوردهاند. برای روشنتر شدن این مسئله به عنوان مثال میتوان از طریقت نقشبندی و فتحالله گولن در تركیه و یا پادشاهان عربستان سعودی نام برد. بردهداری هر چند دارای فرهنگی 5000 ساله است اما در حال حاضر هم به شیوهی كاپیتالیستی ادامه پیدا كرده است. اگر ما چهرهی امروزهی آن را تشخیص ندهیم و برای آلترناتیوآن تلاش ننماییم هر تلاشی در مقابله با بردهداری به شكست میانجامد. فعالیتهای ما در راستای براندازی این نظام، ایجاد آلترناتیو در كوردستان و خاورمیانه و برقراری سیستم خودمدیریتی دموكراتیك است. مبارزهیمان را با فلسفهی آپوئی به پیش میبریم.
فرهنگ در كوردستان
در این قسمت برای اینكه موضوع بهتر درك گردد، اندكی هم به موضوع كوردها پرداخته و از فرهنگ كوردی هم بحث مینماییم. همانگونه كه سرمایهداری در اوج فرهنگ قدرتگرایی قرار دارد و نمایندهی نهایی آن است، تحقیقات باستانشناسی، انسانشناسی، جغرافیایی، زبانشناسی و تاریخی ثابت كرده، كوردها در فرهنگ اشتراكی در اوج قرار دارند. یا بهتر است كه بگوییم حالت محور را دارد. هر چه تحقیقات باستانشناسی در مناطق مزوپوتامیای علیا تعمیق مییابند، به این نتیجه میرسیم كه این مناطق در اصل آغازگر یكجانشینی بودهاند. زندگی مسكونی و یكجانسینی از این بخش از جهان شروع شده است. جایی است كه برای اولین بار انسان در آن به انقلاب روستانشینی، اهلی كردن حیوانات، زراعت، انقلاب زبان و ساختن ابزار پرداخته است. عشایر و قبایل هم در این سرزمین به وجود آمدهاند. برای اینكه بدانیم فرهنگ كمونال و دموكراتیك در طول تاریخ از چه مراحلی گذار كرده است، كافی است كه به وضعیت كوردها در جهان نگاهی بیندازیم. كوردها امروزه در چه سطحی از آزادی به سرمیبرند، آزادی در جهان به همان اندازه است. وضع كوردها به چه صورت است، وضع زندگی اشتراكی و دموكراتیك هم همان خواهد بود. در این سالها علاقه برای تحقیق دربارهی اوضاع كوردها و بررسی جامعهی آنها بیشتر شده و اندیشمندان میخواهند در مورد فرهنگ كوردها بیشتر بدانند و آن را موشكافی نمایند. در این مقطع هر كسی میخواهد كه از فرهنگ ما آگاهیهایی به دست آورد. در تمام ابعاد، تحقیقاتی در مورد ما صورت گرفته اما به علت اینكه از لحاظ سیاسی كوردها با موانعی روبهرو میباشند و ملتی است كه از نظر نظام سرمایهداری نباید زیاد در مركز اخبار جهان قرار گیرد و تروریست به حساب میآیند، هر كسی كه به آنها نزدیك شود حتماً تاوان آن را پس خواهد داد. به همین دلیل انسانهایی كه میخواهند به مسئلهی كوردها بپردازند، دو دسته هستند: یا بسیار جسورند و در مقابل بسیاری از ناملایمات طاقت آوردهاند و یا به خاطر منافع خود با كوردها ارتباط میگیرند. به خاطر محدودیتهایی كه در سطح بینالمللی بر كوردها وارد است، آنگونه كه شایسته و بایستهی كورد و كوردستان است، در موردش تحقیق و مطالعه صورت نگرفته است. البته وضع ما كوردها هم تا حدی تراژیك است. هر چند جنبش آپوئی تا اندازهای جلوی آن را گرفته اما باز هم خلق كورد از واقعیت خود گریزان است و نمیخواهد با آن روبهرو شود. هنوز هم كوردها از واقعیت خود فرار مینمایند و میخواهندكه به نوعی در مواجهه با مشكلات، خود را فریب دهند. كورد بودن برای آنها كمترین بها را داشته و كوردستان در نگاه آنها سرزمینی درخور و شایسته نبوده و از آن فراریند. برای درك بهتر موضوع به فرار جوانان جنوب كوردستان توجه نمایید كه به صورت جمعی به اروپا مهاجرت مینمایند و در پی زندگیای بهتر از زندگی در كوردستان، حاضرند هر نوع خفت و خواری را قبول نمایند. هر چند وقت یكبار شاهد آن هستیم كه كشتیهای حامل این جوانان در آبها ی مدیترانه به صورتی تراژیك غرق میشوند. حتی ایران هم برای مراجعت جوانان كورد به خارج از كشور هر نوع تسهیلاتی را در نظر میگیرد. اساساً كشورهای تجاوزگر به كوردستان از این سیل مهاجرت بسیار خشنودند. در هیچ برههای از تاریخ، انسان كورد اینهمه از واقعیت خود گریزان نبوده است. آیا واقعیت كورد بهصورتی درآمده كه به آغوش مرگ رفتن از این زندگی بهتر است؟ در واقع ما قداستها را رها كرده و لعنت را درآغوش گرفتهایم. از سرزمین قداستها گریزانیم و به سرزمینِ نفرت و سرزمین مرگِ معنویات پناه میبریم.
هر چند كه تلاشهای جنبش آپوئی طی سی سال گذشته بسیاری از مسائل را عوض كرده اما هنوز سنگینی وزنه به طرفی است كه از آن بحث به میان آمد. باز هم به جنوب كوردستان توجه كنید، در حال حاضر الگوی آیندهی خود را آمریكا و تركیه قرار دادهاند. این یعنی فرار از هویت و اصالت خویش. در جایی كه برای اولین بار یكجانشینی و روستانشینی آغاز گردید، اكنون شركتهای بزرگ اروپایی و آمریكایی در حال ساخت و ساز شهركهای آلمانی، ایتالیایی و آمریكایی به سبكهای جدید و به اصطلاح مدرن هستند. نخستین ادبیات و ترانهها در این سرزمین به وجود آمدند و معنا و مفهوم برای اولین بار در این سرزمین بارور شد، اما میبینیم كه در جنوب كوردستان و با مدیریت حكومت اقلیمی، فعالیت برای نابودی فرهنگ كورد و از میان برداشتنش صورت میگیرد. مثلاً همسر یكی از مسئولان رده بالای كورد مستقیماً در جهت تضعیف هویت كوردی گام برمیدارد و یكی از اشخاصی است كه به آسیمیلاسیون هویت كوردها بیشترین كمك را مینماید و برای ورود فرهنگ بیگانه و بهخصوص فرهنگ انگلیس تلاش میكند. امروزه میگویندكه سلیمانیه به شكل پاریس درآمده و باید فرهنگ فرانسه هم در آن حاكم شود. در صورتی كه میبینیم، بیشترین قتل و تجاوز به زنان در همین شهر صورت میگیرد و یكی از شهرهایی است كه بیشترین بحران روحی در آن رواج دارد.
آنچه را كه در مورد فرهنگ كمونال و اشتراكی بیان داشتیم، همان كورد بودن است. البته ما منكر این نیستیم كه سایر ملتها هم مواردی را برآن افزودهاند و غنای آن را بیشتر كردهاند. هر جامعهای كه مانند كوردها تشكیل دولت نداده و به صورت قبیلهای و كنفدراسیون عشیرهای ادامهی حیات داده و با زبان و فرهنگ خود و تنوعات زندگی و آداب و رسومش بر آن افزوده، بدون شك در آن سهیم میباشد. با این حال، فرهنگ و شیوهی حیات كوردها در آن شالوده است. چون هیچ وقت به فرهنگ دولتی گرایش پیدا نكرده و گرفتار قدرتگرایی و قدرتجویی نشده است. در این زمینه به خاطر اینكه به مثابهی فرد، دیدگاه ما هم همان دیدگاه دولتگراست، میپنداریم چون به دولت تبدیل نشدهایم بسیار كوچك، ضعیف و عقبمانده هستیم. این در ذهنیت ما جای گرفته و سبب میشود كه كورد از واقعیتهای خود فرار كند. چرا به این صورت است؟ زیرا در ذهن ما به این صورت جای گرفته كه نیرو، بزرگی، قدر و منزلت در دولت نهفته است. یعنی این كه، بزرگی و منزلت را در این میپندارند كه استثمار كنی، تاراج نمایی، استعمارگر باشی و انسانها را در زیر حكم خود داشته، از آنها بهرهبرداری نمایی، ضعف انسانها را در برابر یكدیگر به كار بگیری و از ارزشها و دسترنجشان استفاده كنی. چون كوردها این كارها را انجام ندادهاند، خود را جامعهای ضعیف و ناتوان میدانند. كورد در جامعهی كاپیتالیستی وارد نشده و هنوز هم تصمیم گرفته نشده كه آنرا به مثابهی یك ملت، كه سهل است به عنوان واقعیتی قبول نمایند.
آنچه كه ما در سیاست روزانه میبینم و دربارهاش گفتگو صورت میگیرد حول این محورهاست: گشایش در تعامل با كوردها، قرار دادنشان در معادلات سیاسی و تروریست نشان دادن بخشی از سازمانهای كورد و فعالین و رهبران كورد، به طور كلی گشتن دور این موضوع كه كوردها را قبول نمایند یا خیر. اگر به موجودیت كوردها اعتراف نمایند، همه این مباجث از میان برداشته خواهد شد. زیرا دیگر وجود داری و نمیتوانندكه تو را تروریست قلمداد كنند. مسئلهی فرهنگ به این صورت است. با این بیانات لازم نیست كه ما را بزرگ نمایند، ما در اصل بخشی از انسانیت هستیم و اگر كه اندكی اخلاقی بیندیشیم، بر اساس ارزشهای انسانی رفتار نماییم و به فرهنگ كوردی ایمان داشته باشیم، متوجه خواهیم شد بزرگی در كورد بودن است. فرهنگ خلقها است كه دارای مرتبت میباشد، نه اقتدار و حاكمیت. زیرا اقتدار خود را بر این فرهنگ تحمیل مینماید و بر روی آن رشد میكند. قدرتها انحراف ایجاد میكنند، میترسانند و سلطه برقرار مینمایند، اشغال نموده، شكنجه كرده و به قتل میرسانند و هر چه بخواهند بر سر فرهنگها میآورند. بر اساس تحقیقات باستانشناسی كه دربارهی فرهنگ كوردی در این منطقه صورت میگیرد و تحلیلات نو در جهانبینی رهبر آپو، بسیار نیرومندتر از قبل بیان میداریم كه ما به عنوان جامعهی كورد با فرهنگ و غنای فرهنگی خود، قسمت بزرگی از هویت كل انسانیت هستیم. در یك سو فرهنگ اقتدار و دولتگرای 5000 ساله قرار دارد و در سوی دیگر هم فرهنگ كورد كه ساختار اجتماعی محكمی است.
جامعهی اشتراكی متعلق به كوردها است، فرهنگ دوران نئولتیك(نوسنگی) هم متعلق به ماست و در این سرزمین به ثمر رسیده است. فارسها، بلوچها، ارمنیها و سایرین در كنار این فرهنگ رشد كردهاند. خلقهای دیگر هم تا حدودی فرهنگ اشتراكی را از كوردها یاد گرفتهاند و از آن تأثیر پذیرفتهاند. فرهنگی كه بیشتر از همه در دنیا پراكنده شده است، همان فرهنگ نئولتیك میباشد. برای همین در فرهنگ ما ارزشهایی وجود دارند كه در سایر فرهنگها دیده نمیشود. رفاقت، خانواده، پیوندهای مستحكم فامیلی، عدالت، فرهنگ اشتراكی، جوانمردی، اخلاق، احترام به رنج و زحمت، تواضع و سادگی همگی در این فرهنگ به وجود آمده و شكل گرفتهاند. اینها همگی معرف كورد بودن هستند. مشاهده میكنید كه فرهنگ سرمایهداری از این موارد به نفع خود استفاده كرده و از آنها نهایت بهره را برده است. همیشه میگویند كه كوردها برای هر كسی كار میكنند و نفعشان به همه میرسد به غیر از خودشان و همه با تكیه بر دسترنج آنها و زحماتشان بزرگ شدهاند. یا میگویند كه كوردها را فریب دادهاند و كوردها به هر كسی خدمت كردهاند. این موضوعی فرهنگی و تاریخی است. البته این فرهنگ به یك خلق و یا جامعه محدود نمانده بلكه این فرهنگ در تمام دنیا پراكنده شده، به همه جا رسیده و اغلب انسانها از آن بهرهمند شدهاند. خود این هم یك ویژگی خاص فرهنگی است و در سایر فرهنگها دیده نمیشود. جوامع سامی، دین را از فرهنگ مزوپوتامیا به عاریه گرفتهاند. فرهنگ ابراهیمی سنتزی از این فرهنگ و فرهنگ سامی است. ما تركها را زندگی و یكجانشینی آموختیم. اینها تبلیغ و اوصاف بیاساس نیست بلكه واقعیتهایی است كه تا به امروز پوشیده ماندهاند. تركها، جامعهای كوچنده بودند و در نهایت در همسایگی كوردها زندكی آرامی پیدا كردند. به آنها زمین داده شد، از كوردها اسلام آموختند و با فرهنگ زراعی آشنا گردیدند. حتی یكبار هم با آنها به صورت یك بیگانه رفتار نشده است. هرگز در پی نابودیشان برنیامدند. این موارد از ویژگیهای فرهنگ ما هستند و برای این رفتار نباید به حال گذشتهی خود غبطه بخوریم و از آن نادم و پشیمان باشیم. این واقعیت نه قابل انكار و نه دورانداختنی است و احتیاجی هم به تلافی كردن ندارد. زیرا ما به همین شیوه رفتار مینماییم. ما نمایندگی فرهنگی را مینماییم و آنها هم نمایندگی فرهنگی دیگر و ما اگر به غیر از این رفتار نماییم خارج از حوزهی فرهنگی خود رفتار كردهایم. به همین سبب هم دیگر معرف فرهنگمان نخواهیم بود.
وقتی كه به شیوهی فرهنگی میاندیشیم به نكاتی اساسی پی میبریم. مثلاً در بین ما و تركها به عنوان دو ملت و دو خلق، هیچ مشكلی وجود ندارد. اصولاً نمیتوانند برای ما مشكلی هم ایجاد نمایند، زیرا هر چه دارند از ما دارند، البته تركها را به عنوان خلق در نظر بگیرید نه دولت و اقتدار. موسیقی و ادبیاتشان از ماست، روستانشینی، آداب و رسوم و مراسمات آنها متعلق به ماست. برای چه با ما مخالفت نمایند. تاریخ خود را در میان ما زیستهاند. احتیاجی به مخالفت از طرف خلق ترك دیده نمیشود و خلق ترك هم این را میداند. اما فرهنگ اقتدار به این صورت نبوده و اساساً هم اوست كه به مخالفت دست میزند. تا حدود چهل پنجاه سال گذشته، جوامع ترك به خاطر غنای فرهنگی بالاتر فرهنگ كوردها در داخل فرهنگ ما ذوب میشدند. البته این كار نه با زور و فشار، بلكه به صورت دلخواه و به خاطر تفاوتهایی صورت میگرفت كه از آنها بحث به میان آمد. برای همین در مسئلهی فرهنگها و بهخصوص فرهنگ كوردی، باید بخش فولكلور آن را كه بهوجودآورندهی زندگی و اصالتهاست، از اقتدار و حاكمیتطلبان دور كرد. كورد بودن مساوی است با اشتراكی بودن، اجتماعی بودن، خلق بودن و در نهایت فولكلور شدن است. اساساً علت اینكه فرهنگ ما بهرغم تمام ناملایمات و مصائب توانسته ماندگار باشد، همین موارد هستند. اگر هویت و زبان ما به موجودیت خود ادامه میدهند و كسی نتوانسته نابودشان نماید، به خاطر ریشهی نیرومند آن است. معیارها و اصول انسانیت در این فرهنگ به اجرا درآمدهاند. در دورهی ادیان و بردهداری، فشارها و حملاتی بر آن صورت گرفته اما تا به حال هیچ نیرویی از خارج نتوانسته برآن استیلا یابد. فرهنگی است كه انقلاب روستاییـ زراعی را بنیان نهاده و زیربناهای زندگی را مستحكم ساخته است. بسیار به خاك وابسته است، تا جایی كه به خاطر داشته باشیم هیچ فرهنگ دیگری به اندازهی فرهنگ كوردها با خاك در پیوند نبوده تا جایی كه حتی اسم خود را هم از خاك و سرزمینش گرفته باشد. كلمهی كورد در اصل نام منطقه و سرزمینی است نه نام اتنیسیته و ملتی. برای همین، اختلاط فرهنگ كوردی و خاكی كه بر روی آن میزید كه یكجانشینی در آن شروع شده، باعث ایجاد تركیبی بسیار مستحكم شده است. تخمین زده میشود كه در حدود 20000 هزار سال است كه در این خاك و سرزمین جای گرفته است و به حالتی درآمده كه روح خلق كورد با این خاك عجین شده است. توجه داشته باشید وقتی كه كوردها از جامعهی خود بریده شده و در جای دیگری در غربت مجبورند ادامهی حیات دهند، آسیمیله شده و نابود خواهند شد، زیرا از روح خود دور میشوند و وقتی كه روح از بدن جدا شود قطعاً انسان خواهد مرد و توانایی زیستن را از دست خواهد داد. این در تمام دنیا بینظیر است. در هیچ فرهنگی به اندازهی فرهنگ كوردها انسان از لحاظ شخصیتی با خاك درنیامیخته است.
به خاطر این ویژگیها، بخش غالب فرهنگ كوردها اصیل و خالص است. حالت مختص به خویش را دارد و در جای دیگر و یا فرهنگی دیگر وجود ندارد. خودساخته و خودپرداخته بوده و متعلق به كوردهاست و كوردها هم آن را از كسی دریغ نكردهاند. مثلاً زندگی روستانشینی تماماً از طرف كوردها به وجود آمده و محصول فرهنگ كوردهاست. به همین دلیل است كه كوردها حالت روستانشینی خود را حفظ كردهاند و به آن وابسته شده و از آن بریده نمیشوند. وقتی كه از روستاها بریده میشوند دچار بحران شده و حالت توازن روحی بر هم میخورد. شهر همیشه برای آنها به مثابهی دام و تله بوده و از آن فراری بودهاند. چون شهرنشینی متعلق به كوردها نبوده، بنابراین كوردها نمیتوانند با آن كنار بیایند. زیرا روح خود را به خاك داده و از آن نیرو گرفتهاند. حتی اگر هم در كوردستان شهر به وجود آمده باشد، بر اساس روابطی كه با زندگی روستایی برقرار كرده و از آن تغذیه نموده، موفق به ادامهی حیات شده است. در گذشته، كوردها، تابستان را در روستا و فصول سرد را در شهر میگذراندند. این به خاطر تدابیر امنیتی و یا درس خواندن فرزندانشان بوده است. همچنین فرهنگی كه شهرهای آن بیشترین تغذیه را از روستاها داشتهاند، فرهنگ كوردها میباشد. البته در حال حاضر تغییرات زیادی صورت گرفته اما تا بیست سال پیش هم روستاهای كوردستان تمام مایجتاج شهرها را تأمین مینمودند. زندگی شهر هم تا حد زیادی وابسته به روستاها بود. حتی گاهی اوقات كوردها در شهر هم فرهنگ روستایی خود را حفظ میكنند. خصوصاً ویژگیهای همسایگی، زندگی اشتراكی، فامیلی و كمونال را حفظ میكردند. كوردها از كوچكترین فرصت برای ادامهی فرهنگ روستایی استفاده مینمایند. فرهنگ ما فرهنگی وابسته به كوهستان و طبیعت است و بعد از تهاجم فرهنگ اقتدار بهخصوص فرهنگ سامی، در كوهستانها از خود محافظت نموده است. در حال حاضر مناطق دشت و دور از كوهها، تا حدی از فرهنگ كوردی دور شدهاند اما در مناطق كوهستان و مرتفع بهتر توانستهاند كه هویت خود را حفظ نماید. خصوصاً در دوران اسلام و در شهرها، كوردها سریعتر از هر دوران دیگر از فرهنگ خود دور افتادهاند.
فرهنگ ما در مزوپوتامیا و خصوصاً به خاطر غنای دوران نئولتیك، به شدت تحت تأثیر فرهنگ الههـ مادر است. چون این فرهنگ خاصیت زایندگی دارد، این ویژگی به همهی حوزههای فرهنگ مزوپوتامیا رسوخ كرده است. برای همین خلاقیت، نوآوری و آفرینندگی همیشه در فرهنگ ما وجود دارد. اصولاً به عادت تبدیل شده و به همین لحاظ به عناصر بیرونی وابستگی ندارد و میتواند بر روی پای خود بایستد. این یكی از خصوصیات كوردها است كه عادت ندارند به آسانی از بیرون چیزی را وارد نمایند. این یكی از دلایل بسته بودن جامعه كوردی برای سالیان دراز بوده است. برای درك بهتر این مسئله، به منطقهی هورامان دقت نمایید. این منطقه از مناطقی بوده كه از هر لحاظ توانسته خود را تأمین نماید و مایحتاج خود را تهیه كند. البسه، كفش، خوراك و امكانات اسكان را به صورت طبیعی از محیط اطرافش تهیه مینماید. حتی در درون روستاها هم بیشتر به ازدواجهای فامیلی روی آورده و به این صورت توانستهاند به مدت طولانی فرهنگ خود را از اختلاط با سایر فرهنگها مصون بدارند. حتی احزاب كوردی كلاسیك هم به علت برخورد نامطلوبشان با فرهنگ این منطقه، در اوایل انقلاب موفق به سازماندهی نشدند. در شهرهای بزرگ هم امروزه به صورت منسجم و با روابط مستحكم به زندگی ادامه میدهند. میبینیم كه كوردها اصالتاً زندگی سادهای دارند و آنچه كه در دست آنها قرار دارد از هر لحاظ میتواند جامعه را تغذیه نماید. این ویژگی، به كوردها حالتی مختص به خود را عطا كرده و كوردها همواره به صورت خودمدیریتی جامعه خود را اداره كردهاند.
هنگامی كه اسلام به كوردستان وارد میشود، هجومی ایدئولوژیك صورت میگیرد و سبب میشود در زندگی كوردها تغییراتی به وجود آید. برای مثال میتوان گفت كه دیگر در اخلاقیات و رسومات جامعه، خانواده و آداب مربوطه و خصوصاً در تشكیل خانواده، فرهنگ اسلامی حاكم میشود. همچنین میتوان گفت تجارتی كه در شهرها به وجود آمده، در سایهی فرهنگ تجارت اسلامی بوده و از آن تأثیر پذیرفته است. حتی توانسته در زبان و عقاید مردم هم مؤثر باشد. به غیر از این موارد در هنر، ادبیات، اقتصاد و زندگی كمونال نیز تأثیر آن دیده میشود. به عبارتی میتوان گفت كه فرهنگ سامی با خصلت اسلامی خود بر فرهنگ ما تأثیر گذاشته است. چون اسلام با توسل به نیروی ایدئولوژیك خود دست به حمله زده، توانسته به موفقیت دست یابد. اسلام در جاییكه ضعف ایدئولوژیك وجود داشته باشد به نیروی ایدئولوژیك متوصل شده و در جایی هم كه در مقابل فرهنگ اسلام مقاومت صورت گرفته، از شمشیر استفاده كرده است. در اسلام بین به كار آوردن ایدئولوژی و شمشیر در جای مناسب توازنی دقیق برقرار شده است. یعنی تا جایی كه ایدئولوژی اسلام را قبول نمایند از شمشیر استفاده كرده و تا جایی هم كه لازم بوده، برای بازداشتن شمشیرها، از خون ریختن به ایدئولوژی متوسل شده است. دلیل اینكه اسلام در مدت كوتاهی توانست فتوحات بسیاری را صورت دهد، به همه جا برسد و هر جایی را به زیر سلطهی خود درآورد، استفاده از این روش بوده است. اما از لحاظ شكلدهی به زندگی و آداب و سنن، در ابتدا به صورت مستقیم در زندگی انسانها مداخله نكرده است و زمینهی اقتصاد هم چیز تازهای با خود نداشت. یعنی در گذشته و در حدود هزار سال قبل به چه صورت مسائل اقتصادی حل و فصل میشد اسلام هم به همان صورت رفتار میكرد. زراعت، پرورش حیوانات و تجارت، همهی فرمول اقتصادی اسلام بود. این ویژگیها مواردی نوین نبودند و هزاران سال قبل از آن هم وجود داشتند.
در عصر ما سرمایهداری، هم توانسته خود را از لحاظ ایدئولوژیكی سازماندهی كند و هم دارای شمشیر برندهای شده است. توانسته است كه علم و تكنولوژی را هم به مثابهی ابزاری بسیار نیرومند به خدمت خود درآورد و هم از آن سلاحی كاربردی و ویرانگر درست نماید. تا وقتی كه فرهنگ سرمایهداری در كوردستان رسوخ نكرده بود از لحاظ اقتصادی، فرهنگ زراعی حاكم بود و این در حالی است كه در جاهای دیگر دنیا فرهنگ دامپروری به عنوان روش اقتصادی به كار برده میشد. در اینجا باید به نكتهای اشاره نماییم و آن اینكه هر كسی خواسته به نوعی روستانشینی و یكجانشینی را آغاز نماید در اصل فرهنگ ما را پذیرفته و از فرهنگ كوردی استفاده كرده است. زیرا از ابزار كوردها استفاده نموده است. كوردها خود قادر به ساخت و تولید این ابزار میباشند و در ساخت و بهكارگیری آنها تخصص داشتهاند. برای مثال آسیاب دستی را در نظر بگیرید. در دورهی سرمایهداری این موارد عوض میشوند. كوردها در دورههای قبل از سرمایهداری، نسبت به همهی ایدئولوژیهای بیرونی و ابزار و صنایع و تهاجمها از بیرون دچار نوعی بیتفاوتی شده بودند و با آنها احساس بیگانگی میكردند. اما علم و تكنولوژی پیشرفت كرده و طبقهی حاكم هم آنرا به دست آورده و برای منافع خود از آن بهره میبرد. دیگر كوردها نمیتوانند نسبت به اتفاقات اطراف و دنیای پیرامون خود بیتفاوت باشند. البته كه طبقهی حاكم و مزدور كورد در این امر تأثیرگذار است. خصوصاً در عصری زندگی مینماییم كه به عصر ارتباطات مشهور است و كوچكترین دستاوردهای بشری در عرض چند ثانیه به همهی دنیا میرسند. كوردها هم دیگر آن جامعهی بستهی دیروزی نبوده و دارای ارتباطاتی فراوانتر شدهاند.
بر اساس پیشرفت علم و فلسفه، سرمایهداری توانسته كه برای خود ایدئولوژیای را فراهم آورد و این ایدئولوژی را بر ضد كوردها به كار میگیرد. دولتهای ملی به وجود آمدهاند، ارتش تشكیل شده و سلاحهای مدرن ساخته شدهاند، به وسیلهی آنها بر جوامع فشار وارد میآورد و بر جامعهی كورد هم به همین صورت. لذا در دورهی سرمایهداری،كوردها هم از لحاظ ایدئولوژیك و هم از لحاظ مادی و هم در بُعد ابزار و صنایع، در وضعیتی بسیار ناگوار قرار میگیرند. در كنار آن به خاطر اینكه استعمارگری هم وجود دارد و تمام تلاش سیستم در این راستاست كه كوردها نتوانند به سازماندهی و سیستم خود دست یابند، بنابراین كورد در دوران سرمایهداری روبهروی تهدیدی بزرگ قرار گرفته و روزانه در زیر شكنجه و قتلعام قرار دارد. مجال داده نمیشود كه جامعهی كورد بتواند خود را بیابد و فعالیتهای خودسازی و نوگراییاش را از سر بگیرد. بتواند خود را تحلیل نماید و یا خود را هماهنگ كند. حتی به او فرصت این را نمیدهندكه خود را به سایرین هم بشناساند. بایستی بگوییم كه این مرحله از آغاز سدهی نوزدهم به بعد( 1800ـ1900) را شامل میگردد. ابتدا تحت عنوان دین مورد استثمار قرار میگیرند، در همان قرن نوزدهم و خصوصاً طریقت نقشبندی در این امر نقشی اساسی را داشته است. از سالهای 1900 به بعد هم در حالی كه در منطقه كمكم دولتهای ملی به ظهور میرسند، كوردها در زیر لوای دولتـ ملتهای فارس و ترك و عرب و سیاست هموژنسازی هویتی قربانی میشوند.
جریاناتی كه در آن سالها در جهان روی میدادند(جریاناتی مثل جهانی شدن و یا انقلابهای خاورمیانه و یا ایجاد دولتـ ملت) هر چه قدر اشتباه هم كه باشند و مطابق با فرهنگ جوامع نباشند، جوامع خاورمیانه برای اینكه از قافله عقب نمانند و آیندهی خود را تأمین نمایند و با آن جریان همراه شوند، مدام در تلاش بودند. ولی این فرصت به كوردها داده نشده است. هر كسی در راستای پیشبرد زبان خویش كار میكند اما وقتی كه نوبت به كوردها میرسد بر آنها انواع برچسبها را میزنند. هر گروهی به سازماندهی خود دست میزند، اما وقتی كه كوردها تصمیم به ایجاد سازماندهی مینمایند به آنها لقب جداییطلب و عامل خارجی نسبت میدهند. به قول خودشان ایادی استكبار جهانی، كفار، محاربین با خدا، منافقین و غیره. وقتی كه روند به سوی ایجاد دولتـ ملت پیش میرود، هر خلقی برای خودش دولتی میسازد، كسی صدایش درنمیآید، با كوچكترین حركت از سوی كوردها به آنها القاب جاسوسان و وابستگان استكبار داده میشود. وقتی هم كه از فرهنگمان بحث میكنیم و خواهان زندگی مطابق فرهنگ و تاریخ خود هستیم، ما را بدون تاریخ و فرهنگ خوانده و تاریخ ما را از میان میبرند. همهی ما از این شیوهها كمابیش آگاهی داریم و میدانیم كه موارد گفتهشده برای هر كسی و هر ملتی در دنیا آزاد باشد، برای ما ممنوع است. به غیر از ما جامعهای را نمیبینیم كه در قرن نوزدهم، به این شكل زیسته باشد. البته فرهنگها و قبایل و عشایركوچكی مانند لازها، چركسها در آناطولی و یا مانند آسوریان وجود داشتند كه آسیمیله شده، از هم پاشیده شدند و آواره گشتند؛ یا مانند ارمنیان كه آنها قتلعام نمودند ولی تا حدودی توانستندكه به موجودیت خود ادامه دهند. اما در مورد كوردها فرق میكند. ما ملتی هستیم كه هزاران سال است در این سرزمین زندگی مینماییم و ساختار و ویژگیهایی را كه هر خلقی میخواهد در دنیای كاپیتالیستی به آن برسد و شبانهروز در تلاش برای به دست آوردنش است(منظورمان همان خصایل و ویژگیهایی است كه از آن زیربنایی برای ساختن دولتـ ملت به وجود میآورند) ما كوردها از گذشتههای دور همهی آنها را داریم ولی حق اظهار نظر در موردشان را نداریم. به عنوان مثال دولتـ ملتهایی به وجود آمدند كه بیشتر عناصر فرهنگی و تاریخی آنها و حتی زبانشان از اقوام و ملتهایی دزدیده شد كه در نهایت نابود شدند و مورد ژینوساید قرار گرفتند.
زبان كوردی هزارن سال قدمت دارد اما زبان تركی امروزین بعد از تشكیل جمهوری تركیه پدید آمده و هیچ ربطی هم به تركی ماقبل خود ندارد. یعنی عمر آن در حدود 60 سالی است. بیعدالتی را ببینید كه زبانی چندین هزاران ساله در حال آسیمیله شدن بوده و زبانی كه از لحاظ تاریخی بدون سابقه است، اولویت مییابد. ما كوردها وقتی كه از زبان خود صحبت به میان میآوریم، از سوی ناسیونالیستهای تركیه به عنوان زبانی نامفهوم از آن نام برده میشود و در مقابل زبانی با خصوصیات گفته شده(زبان تركی) زبان هنر، علم و تكنولوژی و زبان مدرن خوانده میشود. این تضاد و تناقض به وضوح دیده میشود و ما هم قربانیان آن هستیم. برخوردی كه در ایران علیه كوردها میشود نیز در چارچوب تضعیف زبان كوردی است كه برای این وضع نمیتوان توصیفی بهتر از تراژدی ارائه كرد. توحش و فلاكتی از این بزرگتر امكان ندارد. هر كسی در طول تاریخ از ما دانش و معرفت كسب كرده و فرهنگ خود را در مراوده با فرهنگ كورد غنی ساخته، اما در حال حاضر ما را بدون هویت فرض مینمایند. هر كسی را سیر كرده و خود گرسنه ماندهایم. در واقع امروزه تمام تلاش ما در درون جنبش آپوئی هم برای اثبات این موضوع و حقانیت كوردهاست. متوجه میشوید كه حال كوردها به چه جایی رسیده و در چه تراژدی و مصیبتی گرفتار آمدهاند. انگار آنچه را كه میگوییم، داستان و خیالپردازی است و زیادهخواهی و زیادهروی میباشد!
درنتیجهی تلاشهای رهبرآپو و جنبش آپوئی تا حدی وضع تغییر پیدا كرده است. این آسیمیلاسیونی كه علیه فرهنگ كوردها به اجرا درمیآمد، میرفت كه با كودتای 12سپتامبر در تركیه و انقلاب ایران و سیاستهای جمهوری اسلامی به اوج و در نهایت به نابودی كامل فرهنگی كوردها بینجامد. این برنامهها با هماهنگی در تمام كشورهای اشغالگر حاكم بر كوردستان به اجرا درمیآمدند. سیاستهای خشونت، سركوب و سیاستهای جنگ ویژه و نرم با تمام توان خود به اجرا درمیآوردند. انفال، آوارگی، قتلعام، ویران كردن روستاها، بمباران شیمیایی و از بین بردن زیرساختهای اقتصادی و دزدیدن منابع طبیعی از مواردی هستند كه هم اكنون هم در كوردستان به اجرا درمیآید. شكنجهها و اعدامهای این دوران همگی برای از بین بردن جامعهی كورد و فرهنگش بود. همه از وحشیگری و درندگی دولت تركیه در زندان (آمد) آگاهند. مقاومت در این زندان، مقابله با همین هجومها و فرار از نابودی فرهنگ كورد بود. مبارزهای بود برای احیای فرهنگ كوردی و معنا دادن به زندگیای كه معنا و اعجازش از دست رفته بود. برای همین گفته میشود كه جنبش آپوئی، كوردها را دوباره زنده گردانید. بعد از شیخ سعید، تركها تصمیم گرفتند كه ترك بودن خود را بر اساس نابودی كوردها بنیان نهند. دولت ملی، لاجرم باید دارای یك فرهنگ ملی باشد و همچنین باید كه زبانی ملی هم داشته باشد. در میان تركها فرهنگی ملی كه بر اساس آن ملتی به وجود آید، موجود نبود. حتی ترك بودن موضوعی بود كه در زمان عثمانی مورد استهزاء قرار میگرفت. آنچه زیر لوای فرهنگ ترك بودن در آناطولی در حال زیستن بود به اندازهای نیرومند نبود كه بتوان به نام آن ملتی را به وجود آورد.
برای همین تركها در آناطولی از سال 1930 به بعد، استراتژی نوینی را در برنامهی كاری خود قرار داد. آنهم این بود كه با نابودی و آسیمیلاسیون كوردها در این مناطق و دست بردن در فرهنگ مادی و معنویشان به این هدف نائل آیند. برای اینكار گروههایی را آماده كردند تا فرهنگ كوردها را كاملاً مورد مطالعه قرار داده و از میان آنها به مواردی كه امكان آنكه به ضمیمهی فرهنگ تركی تبدیل شود را انتخاب كنند. مثال بارز آن را در موزیك مشاهده میكنیم. تركها پروفسوری به نام «اردوغان مصطفی سالم» دارند، ایشان نوشتهاندكه موزیك تركها كه در حال حاضر در جهان به نام موزیك اصیل و بومی ارائه میشود در حدود 80 درصد آن را موزیك و نواهای كوردی تشكیل میدهد. آرشیو تلویزیون TRT در تركیه به كوردستان تعلق دارد. این را ما نمیگوییم، خودشان بر زبان میآورند. از سال 1940 به بعد به شیوهی مداخلهی فیزیكی و از 1940 تا 1960 زندان و شكنجه و رعب و وحشت و از سال 1960 به بعد هم قتلعام سفید كه با كودتای 11 سپتامبر به اوج خود رسید، در مقابل كوردها در شمال كوردستان عملی شد. كوردستان شمالی بزرگترین بخش كوردستان است و برای همین اگر كه این سیاستها درآن بخش موفقیتآمیز باشد، در سایر بخشها نیز قابل اجرا خواهد بود. میبینیم كه قتلعام از شمال كوردستان آغاز شده و در جنوب و شرق دوام یافت. نحوهی اجرا و بهكارگیری روشها نیز در تمام بخشها به هم شباهت دارد.
در این مقاطع بعضی از كوردهای جنوب(عراق)، در این رابطه وظیفهدار شده بودند و برای اینكه این سیاستها مشروعیت كسب نمایند به وسیلهی آنها زمینهی امر را فراهم مینمودند. در این رابطه میتوان به عنوان مثال به سكوت احزاب سیاسی جنوب كوردستان در برابر قتلعامهایی كه در شمال كوردستان به اجرا درمیآمد، اشاره نماییم. در صد سال گذشته جنوب كوردستان به وسیلهی سیاستهای ویژه به محلی برای تجزیه و نابودی جریانات كوردی تبدیل شده است. این بخش به محلی برای تخریب و خدشهدار نمودن سیمای كوردها تبدیل شده و همیشه شاهد این امر بودهایم. پراكتیك PDK در جنوب كوردستان، مستقیماً در این راستا بوده است. بدین هدف كه چالش بین مناطق و بخشهای كوردستان را عمیقتر نمایند و آیندهی جوامع و ملت كورد را به سوی نابودی ببرند، تا كوردها از فرهنگ خود فراری شوند، از آن بیزار گردند و به آغوش بیگانه پناه ببرند. احزاب جنوب در این سیاستها موفق هم بودهاند. جنوب كوردستان در حال حاضر، بهرغم دارا بودن حكومت كوردی، به محیطی تبدیل شده كه بیشترین آسیمیلاسیون بر كوردها روا داشته میشود. به خاطر همین سیاستها از سال 1990 تا سال2000 در حدود 450 هزار جوان كورد به خارج از كوردستان مهاجرت نمودهاند. در طول 10 سال حدود سیهزار زن به قتل رسیدهاند. برای اینكه بگویی كه جنوب كوردستان هم قسمتی از كوردستان است و كوردها در آن سكونت دارند و فرهنگ كوردی در آن پیاده میگردد، به چند نفر شاهد نیاز دارید. در بازار و شهرهایشان میبینی و از همه واضحتر در تلویزیون و رسانهها هر لحظه با آن برخورد مینمایی. تنها در روستاها مواردی از فرهنگ كوردی باقی مانده است. وقتی كه به مقایسهی جنبش آپوئی و این نوع احزاب میپردازیم به واقعیت جنبش آپوئی پیمیبریم و خواهیم فهمید كه در چه دوره و زمانی به فعالیت میپردازد و مبارزهی این حركت چه معنایی را دربرمیگیرد. مطمئن باشید كه اگر حركت آپوئی نباشد، فرهنگ كوردی باقی نخواهد ماند، زیرا در آخرین نفسها به داد فرهنگ كوردی رسیده است. برای همین گامهایی را كه جنبش آپوئی برداشته است موضوعی ساده نبوده و اینكه گفته میشود كه توانست از جامعهای مرده، جامعهای پویا و فعال به وجود آورد، سخن گزافی نیست. تمام فعالیتها در جنوب كوردستان برای این است كه كوردها به دست خود از فرهنگشان دور شده و در نهایت نابود شوند. به آسانی از ناراحتی مردم به این پی میبریم كه خلقمان در جنوب كوردستان از كورد بودن بیشتر از هر موضوع دیگری ناامید و نگران هستند. به غیر از زبان چه چیز دیگری در كوردستان جنوب باقی مانده است؟
همهی كوردستان جنوب شامل سه شهر است، شهرهای سلیمانیه، هولیر و دهوك و بقیه هیچ. در حال حاضر میبینیم كه كركوك كه زمانی به عنوان قلب كوردستان به حساب میآمد، اصلاً جزء كوردستان به حساب نمیآید و از بابا گُرگُر خبری نیست و دیگر قدس كوردستان به حساب نمیآید. چرا به این صورت درآمده است؟ زیرا آنقدر بر سر این خلق مصیبت باراندند و آنها را به بلا دچار كردند كه دیگر از هر چه كورد بودن و فرهنگ كوردی است زده شده و بیزار گشتهاند. در باب سیاست خارجی هم به همین صورت هستند و تنها موضوع مورد بحث برای آنها كوردستان جنوب میباشد. اصلاً برای آنها مسئلهی چهار منطقهی كوردستان مهم نیست و تمام كوردستان در هولیر و سلیمانیه خلاصه شده است. آن همه فرهنگ نوسنگی و دستاوردهای فرهنگی در هیچ خلاصه شده و خبری از آنها نیست. كسی هم از واقعیتها خبری ندارد و مردم را در این زمینه بدون آگاهی گذاشتهاند. به راحتی این مزخرفات وارداتی را به عنوان كورد بودن و فرهنگ كوردی ارائه میدهند. اما جنبش آپوئی دارای معیارهای ویژه و اخلاقی خاص برای كورد بودن است. انقلابی بودن و كورد بودن جنبش ما را هر كسی نمیتواند بر دوش بكشد، زیرا با خود مسئولیت میآورد. این جنبش جای كورد آزاد است و خارج از معیارهایی كه برگرفته از جامعه و تاریخ كهن كوردستان هستند، سایر معیارها را اصولی نمیدانیم. همانگونه كه در داخل جنبش آپوئی ما دارای معیارها و ارزشهایی هستیم و به آنها معتقدیم، برای ملی بودن و هویت ملی و فرهنگمداری هم معتقد به معیارها و قواعد خاص هستیم. كورد بودن، مسئلهای بدون اصالت و حساب و كتاب نیست. برای اینكه بتوانیم این معیارها را در شخصیت خود پیاده نماییم، بایستی از مزدوری برای كشورهای دیگر دست برداریم و به طور كلی از فرهنگ اقتدار و دولتگرایی دور شویم. انسانی كه بخواهد بر اساس فرهنگ كوردی زندگی نماید، بایستی از فرهنگ 15000 هزار سالهی خود آگاه باشد، از ارزشهای كمونال اطلاع داشته و از فرهنگ الهگی و دوران باستان مطلع باشد. بایستی از فرهنگ الههـ مادر و دستاوردهای آن باخبر بوده و دارای معیار باشد. انسانها، بدون معیار و هویت نمیتوانند كه ادعای كورد بودن نماید. در همان حال ما معیارهای دموكراتیك و اخلاقی را به جامعه ارائه میدهیم. به اعتقاد ما، كورد بودن، همان دموكراتیك و كمونال و آزاد زندگی كردن است. به اعتقاد ما كوردها نمیتوانند كه دولتمدار و اقتدارگرا باشند، زیرا دولتمداری در روزگار ما مساوی با نژادپرستی و در نهایت فاشیسم است. در سیستم سرمایهداری اصلاً جایی برای ما وجود ندارد. در سیستمی كه جایی برای ما در آن قرار داده نشده، چگونه میتوانیم در درون آن خود را شناخته و به دیگران بشناسانیم؟ البته برای انسان كورد راههایی باقی گذاشتهاند تا بتواند در داخل سیستم جای بگیرد و آنهم جاسوسی برای آنهاست. فرهنگ وابستگی و خیانت هم در تاریخ ما دارای سنتی واپسگرایانه با ریشههای تاریخی است. همانطور كه در تاریخ ما خط مشی مقاومت وجود دارد دارای خط مشی خیانت هم هستیم كه در طول تاریخ به موازات خط مشی ایستار و مقاومت به مسیر خود ادامه داده است. وجود انكیدوی خائن در داستان گلگامیش(از پادشاهان نیم ـ خدای معروف شهر اوروک بود. در زبان کوردی به معنای «گاومیش بزرگ» است. به نظر میرسد که داستان مذکور از منابع پروتوکردها بسیار تغذیه نموده است. موضوع اصلی داستان این است که پادشاه نیمهقهرمان اوروک به نام گلگامش از طریق به فحشاکشاندن زنی که در گذشته سمبل تمدن شهر بود، بربری به نام انکیدو را فریب داده و با کمک او سفر بهسوی کردستان را آغاز میکند) كه دراسطورههای سومر بیان شده، موردی بیخود و بیجهت نبوده و نشان از ریشهای بودن آن دارد. موردی تصادفی نیست. همیشه در این فرهنگ مقاومت و ایستار متجلی بوده و در كنار آن خیانت هم مانعی در برابر رسیدن به اهداف بوده است. لازم است كه ما همیشه خط مشی مقاومت را در نظر داشته باشیم. فرهنگ ما فرهنگی است كه تا به حال آلودهی فرهنگ اقتدار و شهرنشینی نشده و متعلق به زندگی كمونال روستایی است. فرهنگ كوردی از طرف كوردهایی كه در فرهنگ دولتی، اقتدار و طبقات داخل نشدهاند، محافظت میشود. در زمان ما، جنبش آپوئی نمایندگی این خط مشی را بر عهده دارد و برای همین است كه هنوز در كوهستانها به مقاومت میپردازیم و در صفوف ما جوانان و زنان فعالانه حضور دارند و ایدئولوژی آزادی زن از بخشهای اساسی خط مشی مبارزهی آزادیخواهانهی ماست.
میبینیم كه در میان ما قهرمانیهای بسیاری روی میدهند و فداكاری در اوج است و مردم با این جنبش همراه و همگام هستند. هر روز این قهرمانیها در جنبش ما دوباره میگردد. زیرا ما بیان داشتم كه فرهنگ، حافظهی جامعه است و این موارد همواره در حافظه تكرار میشوند. كوردها حافظهی هزاران سالهی خود را در جنبش آپوئی میبینند و شعار میدهند كه «پ.ك.ك خلق است و خلق در اینجاست». در این شعار فرهنگ هزاران ساله نهفته است. هر موقع كه جامعه، حافظهی تاریخی خود را بازمییابد، احساس زنده شدن و برخورداری از روحیه مینماید. این در تركیب اعضایی كه به عضویت جنبش ما درمیآیند به خوبی مشخص است، به طوری كه اكثراً افراد فقیر و روستایی را دربرمیگیرد. انسانهای ثروتمند و متمول در بین بسیار كم وجود ندارند. از نام آنهم مشخص است، حزب كارگران كوردستان. اینها مواردی فرهنگی هستند كه ما بر زبان میآوریم و لازم است كه با تأمل بیشتری به آنها بنگریم. ما ادامهدهندهی مقاومت اورارتوها(دولتی مشهور كه در سالهای 606 ـ 875 ق.م در مقابل امپراتوری خوانخوار و سنگدل آشور بزرگترین مقاومتها را میكند. نقش بسیار مهمی در شكلدهی به آگاهی مقاومتطلبانهی خلقها در مقابل قتلعام خلقها و اتنیكها از سوی امپراتوری آشوریها دارند. با مهارتشان در زمینهی آهنگری، ساخت اسلحهها و وسایل برنزی و قلعهسازی شكستهای نظامی پیدرپی را به آشوریان تحمیل كردند و حكومتشان را فرسوده كردند)و مادها در این سرزمین هستیم. ما زندهگردانندهی كاوهی آهنگر و دمندهی دوبارهی روح مقاومت در كالبد جامعه هستیم.
اما هنوز هم در دوران معاصر انكیدوها(اولین مزدور كورد كه در افسانهی گلگامش جهت اشغال مناطق جنگلی همچون یك عامل نفوذی عمل نمود)، هارپاكها(فرماندهی نظامی كاخ آخرین پادشاه ماد یعنی آستیاگ كه با دسیسهای درباری شخصی پارسی به نام كوروش كه فرزند یكی از دخترانشان یعنی ماندانا بود را به تخت پادشاهی نشاند) و یزدانشیرهای(برادرزاده بدرخان بیك كه در جنگ بدرخان با امپراتوری عثمانی از در خیانت درآمده و با پیوستن به دشمن و مبارزه با عموی خود در خط خیانت جای میگیرد. كه مانند همیشه در مقابل مقام و منصب و مال اینكار را انجام میدهد) خائن در صحنه حاضر هستند. این فرهنگ خیانت تا چه زمانی دوام مییابد؟ باید تا چه زمانی شاهد حضور دوبارهی آنها در تاریخمان باشیم؟ باید گفت، تا زمانی كه دیگر در این منطقه حاكم، طبقه و اقتداری باقی نماند كه از خائنان دفاع نماید، آنها را به كار گیرد و خائنان در سایهی او احساس آرامش نمایند. اكثر حاكمان و اقتدارگرایان كه از بین كوردها برخاستهاند، وابسته، جاسوس، مزدور و عامل بیگانه بودهاند. گویی كه این مسئله به صورت یك تقدیر درآمده است و راه دیگری وجود ندارد. حتماً باید برای به دست آوردن قدرت به یك نیروی حامی خارجی تكیه نمایند. دست آخر هم برای جبران كمكهایش به دادن امتیازاتی به او بپردازند. دلیل آن چیست؟ این امر در ویژگیهای فرهنگی ما نهفته است. خصوصاً در موضوع مخالفت آن با اقتدار، فرهنگ ما این اجازه را نمیدهدكه شخصی با ظلم بر دیگران و با زور و خشونت در جامعه حكومت نماید. دولت و اقتدار، ایدئولوژیای ساده نبوده و با انحراف و كجروی همراه است و جامعه را در زیر تأثیرات مخرب خود قرار میدهد و این احتیاج به دروغپردازی و فریبكاری گستردهای دارد. زیرا جامعه باید برای قبول این موارد از نظر ذهنی آماده باشد. رهبر آپو آن را دروغ بزرگ جامعه نامگذاری كرد. برای این كه بتوانی فرهنگ اقتدار را ایجاد نمایی و در كنارش زیگورات، مساجد، دانشگاه، بیمارستان، اردوگاههای نظامی و زندان به وجود بیاوری، احتیاج به تعقل، اندیشه و استعداد فراوانی دارد. حاكمان كورد، اكثراً در چارچوب خانواده خود میاندیشند و جامعه و سرزمین برای آنها مفاهیمی بسیار بیمعنی هستند و نمیتوانند این چارچوب تنگ را بشكنند.
اگر آمریكا و سایر كشورهای منطقهای و فرامنطقهای نباشند، مردم كوردستان نمیگذارند كه این حاكمان حتی یك روز هم به راحتی نفس بكشند. این امر در جنوب كوردستان از وضعیت اپوزیسیون و ملت به راحتی قابل استنباط است. حال به مقایسهی احزاب جنوب كوردستان با احزاب سایر كشورها بپردازیم تا مسئله بهتر درك گردد. در تركیه عمر CHP(حزب جمهوریخواه خلق) چقدر است؟ در حدود 50 سال و به مدت سی سال هم سیاست تركیه را مدیریت میكرد. تمام احزاب دیگر در تركیه از درون این حزب سربرآوردهاند. در بیشتر كشورها به همین صورت است. حزب كمونیست روسیه هم به مدت هفتاد سال جامعه را هدایت كرد. اما در جنوب میبینیم كه PDK نمیتواند به مدت چند سال جامعه را هدایت كند. اگر به زور نباشد مردم یك دقیقه هم اینها را قبول ندارند و اگر امكان داشته باشد از كوردستان بیرونشان میكنند و حتی كسی به این حزب رای هم نمیدهد. به خاطر این، همواره خیانت پیشه كردهاند. راه زیستن را در خیانت نمودن یافتهاند و بهترین راه را هم در مقابله با جنبش آپوئی و جامعهی كورد میدانند. متأسفانه اینها كه میخواهند خود را به عنوان پیشاهنگ جامعه نشان دهند، در واقع جامعه را به بیراهه برده و ارزشهای جامعه را نابود مینمایند. با بلعیدن ارزشهای جامعه و تغذیه كردن از آنها، بیهویتشان میكنند. همیشه هم از جامعهی جهانی بسیار عقب ماندهاند و فواصل چند صد ساله دارند. مثلاً زمانی كه فارسها، تركها و عربها بر مبنای دین اسلام امپراتوری بنیان نهادند اینان به غلامیشان مشغول بودند. وقتی كه آنها دست از امپراتوری كشیدند و از دین هم دست برداشتند، تازه اینان از در دین برای رسیدن به قدرت درآمدند. زمانی كه همه میخواهند از دولت دست بردارند و دولت معضل شمرده میشود، به مدافعان دولت تبدیل شدهاند. این امور قطعاً باعث تراژدی خواهد شد. مرحلهای كه در آن قرار داریم، دورهی خلقها و آغاز انقلابهاشان در خاورمیانه است. كوردها هم بعد از این تاریخ دور و دراز خود به پیشاهنگی جنبش آپوئی وارد این مرحله شده است. رهبر آپو این مقطع تاریخی را دوران خلقها نامگذاری كرد و درست در همین زمان است كه جنبش آپوئی و كوردها پیشاهنگی مینمایند.
برای اینكه این پیشاهنگی درست به انجام برسد باید چه مواردی را به كار گیریم و از چه راههایی وارد شویم؟ بر اساس چه معیارهایی رفتار نماییم و سازماندهی نماییم؟ واقعیتهای رهبر آپو، شهیدان و خلق چه هستند؟ دفاع مشروع چیست؟ فرهنگ انقلابی به چه معنایی است و در دوران ما باید به چه صورت باشد؟ اینها پرسشهایی هستند كه هر فرد جامعه باید از خود بپرسد و در زمینهی آنها تأمل نماید. موانع پیش روی ما چه میباشند؟ وضعیت ما در قرن حاضر به چه صورت است؟ اهداف ما چه هستند و راههای ما كدامند؟ با این پرسشها به سراغ بحث بعدی میرویم.
فرهنگ در ایران و شرق كوردستان
در این بخش میخواهیم اشاراتی داشته باشیم به مسئلهی فرهنگ جوامع ایران از دوران باستان تا روزگار ما. از این مسئله آگاهیم كه فرهنگ آریایی در حدود 7000 ق.م به ییلاقهای ایران رسیده و در این منطقه پراكنده شده است. متأسفانه در ایران این امر به صورت دیگری نشان داده میشود. البته این انتقال به صورت فرهنگی بوده نه فیزیكی كه بعدها هم به هندوستان رسیده است. در ایران از كوچ آریاییها از مناطق جنوبی سیبری به منطقهی آمودریا و در نهایت به فلات ایران بحث میشود كه بحثی كاملاً انحرافی بوده و در راستای سیاستهای استعماری سیستم جهانی است. در واقع در این طرز بیان، مركز فرهنگ آریایی به خارج از خاورمیانه انتقال داده شده. همهی ما با طرز آموزش در ایران آشنایی داریم و بارها دركتب درسی با این موضوع برخورد داشتهایم. همچنین در موضوع فرهنگی عدم اشاره به خلقهای ساكن در فلات ایران و فرهنگ بیش از 7000 هزار سالهی آنها، جالب توجه است. انگار قبل از آمدن پارسیان این مناطق خالی از سكنه بوده و آنها آبادش كردهاند. این بزرگترین انحراف تاریخی است و تاریخ به عنوان بخش بزرگی از فرهنگ به كلی تحریف شده است. این در حالی است كه شواهد باستانشناسی در تضاد با این ایده میباشد. اما در ایران به عمد از كاوشهای باستانشناسی در این مناطق جلوگیری به عمل میآید.
تمام تلاش بر این پایه استوار است كه آغاز تاریخ را در ایران به اوایل تشكیل حكومت توسط هخامنشیان نسبت دهند. این امر هم در دورهی حكومت پهلوی و هم در دورهی حكومت جمهوری اسلامی ادامه داشته است. در حال حاضر هم تركیبی از ناسیونالیسم ایرانی و مذهب شیعه را برای ایجاد حاكمیت بیشتر بر خلقهای ایران به كار میبرند. آشكارا به انكار هویتهای ایرانی قبل از هخامنشیان میپردازند. اما شواهد جلوی چشمان ما قرار دارد. آثار باستانی «زیویه، تخت سلیمان و تپهی حسنلو» نشاندهندهی شكوه فرهنگی قبل از هخامنشیان میباشند. اشتراكات فرهنگی در ایران قبل از هخامنشیها بسیار وسیع است و در آثاری كه به جا ماندهاند نشانههایی از همان فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك مشاهده میشود. از این امر هم غافل نمانیم كه بر اساس یك كودتا، حكومت از دست مادها خارج و به فارسها رسید كه تا آن زمان وجههای نداشتند. آغاز این دوران در ایران مساوی است با ركود و حاشیهنشینی فرهنگهای اصیل آریایی و بروز مقاومتهای تاریخی در این زمینه. قیامهای مداوم خلقهای این سرزمین در برابر هخامنشیان در تمام ایالات و بخشها از این امر حكایت دارد كه آنها خواهان بازگشت به زندگی و فرهنگ خود بودهاند. قیام مادها، آشور، خوزستان، مصر، مرو و … از این دسته هستند. آنها ملل مغلوبی بودند كه مورد ظلم و بیرحمی قرار گرفتند. در روزگار ما هم این ستم ادامه دارد و مشاهده میكنیم كه هنوز هم این ملل در همین سرزمین در تلاش برای رسیدن به اهداف خود و در حال مبارزه هستند. مورد دیگری هم كه با آمدن این سلسله در ایران و فرهنگ این سرزمین روی داد از بین رفتن و سقوط فرهنگ الههـ مادر است. در واقع با حاكمیت یافتن این حكومت در ایران، در باورهای مردمی هم تغییراتی لحاظ میگردد. هخامنشیان خود را از سلالهی خدایان دانسته و خود را جاودانه میپنداشتند. كمكم الههها به سطح فرشتهها نزول كرده و خدایان مرد جای الههها را میگیرند. این از تغییرات فرهنگی مهم در فرهنگ ایران باستان و در تضاد با فرهنگ خلقهای كهن این سرزمین است. كمكم ادیان هم به وسیلهای برای حاكمیت هر چه بیشتر حكومت درمیآید و روند سیاسی شدن دین آغاز میگردد.
هنوز هم جوانان كورد، بلوچ، خوزستانی، مازنی، گیلكی و آذری در زندانها شكنجه شده و اعدام میشوند. این مقاومت ادامه دارد و جمهوری اسلامی هم ادامهدهندهی راه همان حكومتهای مستبد پیشین است. هر چند امروزه سیاستهای رژیم در مقایسه با گذشته تفاوتهای زیادی كرده و آسیمیلاسیونی نرم جای نسلكشیهای فیزیكی دوران هخامنشیان را گرفته است. با ذكر این نكات میخواهیم بگوییم كه آنچه كه بعد از مادها و تا به حال در ایران روی داده، ربطی به فرهنگ آریایی ندارد و فرهنگ اقتدار و دولتگرا به كلی جای فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك خلقها را گرفته است. به خوبی به شباهت فرهنگ اقتدار در هر دو دورهی تاریخی پی میبرید. در تمام ادوار تاریخی سعی شده كه فرهنگ اشتراكی و دموكراتیك نابود شود. اما موفق به این عمل نشدهاند. بعد از پیروزی انقلاب ایران و نابودی رژیم شاه كه با همیاری همهی خلقهای ایرانی صورت پذیرفت، هرچند در ابتدا و در ظاهر تغییراتی به وجود آمد اما در نهایت مشاهده شد كه فرقی با گذشته ندارد و بسیار برنامهریزی شده و خطرناكتر از سایر حكومتها به نابودی ملل ایران همت گماشتهاند. هر چند كه قانونی به ظاهر دموكراتیك را نگاشته و به رای گذاشتند اما قیامهایی كه بلافاصله بعد از انقلاب در ایران روی داد دلیلی بر اثبات این مدعاست. حتی میتوان به شباهت این قیامها به قیامهای ابتدای حكومت هخامنشیان نیز اشاره داشت. شاید این به نوعی تكرار تاریخ در شرایط زمانیای دیگر در همان جغرافیا است. ریشهدار بودن فرهنگ اقتدار و دولتگرایی در ایران هرگونه زمینه و بستر دموكراسی را محدود كرده است و هر نوع فریاد آزادی را در نطفه خفه مینماید.
در مورد ملت كورد هم این نسلكشی فرهنگی و سركوب با شدت هر چه تمامتر در حال انجام است. در واقع بعد از فتوای مشهور خمینی در اوایل انقلاب ایران مبنی بر جهاد در كوردستان حتی یك دقیقه هم از این حملات كاسته نشد. هنوز هم جنایتكاران رژیم، پوتینهای خود را از پا در نیاوردهاند. در كنار حملات مسلحانه در كوردستان، شیوهی نوینی از حملهها و تهاجمات فرهنگی هم به كوردستان آغاز گردید. در بخشهای دیگر كوردستان اگر چه حملات به صورت فیزیكی بوده و امحاء به طور كلی مطرح است، اما در حكومتهای ایران تجاوز فرهنگی به صورتی نرم و برنامهریزیشده در جهت فارسسازی ملت كورد در این بخش از كوردستان ادامه داشته است. نظام میخواهد فرهنگ اصیل كوردی را به تمامی از میان برداشته و فرهنگ مقاومت را از بین ببرد. در سالهای اول انقلاب ایران، احزاب كلاسیك كوردی در این بخش بسیار ضعیف عمل كردند و نتوانستند از عهدهی این حجم از حملات برآیند. باید به یاد داشته باشیم كه شرق كوردستان همواره در دورههای سركوب و خفقان توانسته با فرهنگ خود به مقاومت ادامه داده و خود را از آسیمیلاسیون برهاند. در شرق كوردستان جنگهای برادركشی بین احزاب و نحوهی رفتار آنها كه در مغایرت با فرهنگ انقلابی و خلق بود، به خودی خود در خدمت سیاستهای ایران قرار گرفت. از طرف دیگر مردم از این احزاب ناامید شده و از انقلاب سرخورده گشتند. این امر به تأثیرپذیری از سیاستهای رژیم كمك بیشتری كرده و در خدمت آن قرار گرفت و فرصتی را برای آنها فراهم كرد تا سیاستهای خود را به راحتی پیاده نمایند. در این بخش از كوردستان خلق دارای سازماندهی عاطفی بوده و تا حدی به همدیگر نزدیك میباشند. رژیم هم به طرز آشكار به مخالفت با فرهنگ مردم كورد نمیپردازد و به جهتدهی آن در راستای اهداف خود پرداخته و از طریق به حاشیه كشاندن فرهنگ كوردی و بیاهمیت جلوه دادن این فرهنگ، زمینه را برای گرایش مردم به فرهنگ فارسی آماده مینماید. عدم فرهنگسازی احزاب كلاسیك و آشنا نكردن مردم با هویت فرهنگی و ملی و عدم تعریف درست از مباحث ملی و ارزشهای اجتماعی، به سردرگمی مردم افزوده و آنها را دچار سرگردانی كرد.
در حال حاضر هم میبینید كه به انحای مختلف از فرهنگ ما دزدیهایی صورت میگیرد. متأسفانه به علت ناآگاهی در این زمینه موضعگیری بسیار محدود بوده. برای نمونه هنگام ساختن كلمات جدید در زبان فارسی اكثراً فرهنگستان زبان از كلمات كوردی استفاده كرده و آنها را به عنوان كلمات فارسی پهلوی به شمار میآورند. در مورد موسیقی هم به همین صورت است. خصوصاً در مورد موسیقی كلاسیك و ملودیهای كوردی این امر صورت میگیرد و تحت این نگاه پستمدرن كه موسیقی ملكیت نمیشناسد و متعلق به همه است، آن را دزدیده و به نام خود ثبت مینمایند. در ذوبكردن و از بین بردن فرهنگ بومی و جایگزین كردن فرهنگ فارسی در كوردستان، تلویزیونهای استانی نقش مهمی ایفا مینمایند و به منبر موعظهی رژیم تبدیل شدهاند. در این تلویزیونها مشاهده میشود كه برنامههایی كه برای كودكان تهیه میشود به زبان فارسی بوده و برای بزرگسالان آن به لهجهای آكنده از غلطها و تركیبی نخراشیده از فارسی وكوردی پخش میشود. در واقع همهنوع توهین به ملت كورد در این رسانهها صورت میگیرد. سیاست آسیمیلاسیون به وسیلهی این رسانهها سالهاست كه بدون وقفه در حال انجام است، خصوصاً در مورد نسل جوان ما و آماده كردن این نسل برای خدمت به قدرت مركزی.
در شرق كوردستان همگام با سیاستهای رژیم در جهت امحای فیزیكی، به سیاستهایی هم در راستای از بین بردن بافت اجتماعی و نابودی پتانسیلهای انقلابی موجود پرداخته شد. از آن جمله میتوان به شیوع فحشا، پخش مواد مخدر، افزایش بیكاری و خصوصاً سیاست مزدور سازی(جاشسازی) اشاره كرد. جنگ و تقابل حكومت با جامعهی كوردی، در واقع جنگی فرهنگی است. باید اشاره به این هم داشته باشیم كه شرق كوردستان از سالهای 1639 به بعد یعنی از زمان پیمان «قصر شیرین» از سایر بخشها جدا شده و فرصتی چند قرنی را در اختیار ایران قرار داده تا به راحتی سیاستهای خود را نهادینه كند. اما شرق كوردستان علیرغم تمام شكستهای سیاسی در دوران مختلف همچنان از لحاظ فرهنگی به حیات خود ادامه میدهد. آنچه كه بیشتر از همهی فعالیتهای رژیم به فرهنگ شرق كوردستان ضربه زده، از بین بردن و ضعیف نمودن فرهنگ انقلابی و میهندوستی است. همچنین از بین بردن ارزشهای فرهنگی و مردمی است. اما باز هم فرهنگ و سازماندهی فرهنگی جامعه سرپا مانده است. این موارد هم اكثراً به صورت خودجوش بوده است. اما پژاك، با شكلگیری و آغاز مبارزهاش، در درجهی نخست اقدام به فعالیت در هر عرصهای نمود و اثبات كرد كه مبارزهاش تنها مبارزهای نظامی نبوده و در تمام عرصههای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی به مبارزه خواهد پرداخت و در این راستا به فرهنگسازی انقلابی نوینی در شرق كوردستان هم دست زده است. از همه مهمتر به كمبود ایدئولوژیك در جامعه پی برده و جهت زنده كردن ارادهی خلق به مبارزهای ایدئولوژیك دست زده است.
فرهنگ در جنبش آپوئی
بدون شك باید به این مورد بیش از پیش دقت كرد كه جنبش آپوئی مالامال از فرهنگ اصیل كوردی است. همچنین مورد مهم دیگری كه باید از آن آگاه بود این است كه در كوردستان مشكل تحزب وجود دارد. البته تحزب نه به معنای عامیانهی آن، زیرا تحزب از نگاه ما یعنی سازماندهی و سازماندهی هم از طریق ایدئولوژی امكانپذیر خواهد بود. ایدئولوژی هم موردی است كه در ارتباط با زندگی است و بدون ایدئولوژی اصلاً زندگی معنایی ندارد. رهبر آپو در این مورد میگویند« بدون تحزب در كوردستان غذا خوردن هم حرام است». در این راستا به صورت مختصر به بررسی فرهنگ آپوئی میپردازیم.
ذهنیت انسان و معیارهای رد و قبول او، قالب فكری او میباشد. به مورد جنبش آپوئی دقت نمایید؛ در حال حاضر در كوردستان مشغول چه مبارزهای میباشد؟ در اصل مبارزهای را جهت ایجاد ذهنیت و ایجاد معیارهای رد و قبول در جامعه به انجام میرساند. یعنی آنچه را كه ما در باب فرهنگ از آغاز تا كنون بحث كردیم و سیر آن را در جهان مورد مطالعه قرار دادیم، همان را جنبش آپوئی به انجام میرساند. جنبش آپوئی برای مشكلات امروزهی ما و حل و چارهیابی آنها سر تا پا فرهنگ است. برای اینكه این فرهنگی بودن درست به كار گرفته شود، مایهی زندگی و معنویت باشد، به نیرو تبدیل گردد و در همه جا پخش شود، ابزار لازم و مایحتاج خود را بسازد، برای این كار فعالیت و تلاشی وافر احتیاج است. این فرهنگ برای اینكه بتواند به اهداف خود نائل آید بایستی خود را توسعه دهد. برای این كار هم مجبوریم كه سازماندهی و تنظیمات لازم را ایجاد نماییم. منظورمان ایجاد سازمان جنبش آپوئی است. حال كه با تمام ذهنیت و فكر و اندیشهی خود در داخل این سازماندهی قرار داریم باید تدبیر ما برای پیاده نمودن این فرهنگ در جامعه چگونه باشد؟ برای اینكه در مدت كوتاهی توان سازندگی بالایی را كسب نماییم و بتوانیم به بهرهدهی برسیم، باید چه تدابیری را اتخاذ كنیم؟ چه فعالیتهایی را به انجام برسانیم و تمركز ما بر چه نقطهای باشد؟ این موارد نباید تنها در حوزهی فكر و اندیشه باقی بماند و برای ساختن فرهنگ تنها نمیتوان به ایدئولوژی تكیه كرد و قطعاً از همه مهمتر، پراكتیك(عمل) لازم است. وقتی كه فكر و ایدئولوژی و پراكتیك با هم درآمیختند، آنگاه میتوان برای آن هر كاری كرد. لازم است ما در تمام كانالها به همین صورت به فعالیت بپردازیم. از كانالهای جداگانه بحث به میان آوردیم مانند، هنر، اخلاق و رفتار، سیاست و اقتصاد، خوراك و تغذیه، پوشاك و… اینها همگی لازم هستند. برای مثال نقش آكادمیهای آموزشی در غنای فرهنگی و توسعهی فرهنگی ما تا چه حد است؟ در این مدارس، رفتار و منش تا چه حدی متعلق به جنبش آپوئی است، سازماندهی و تنظیم به چه صورت، گفتگو و مباحثه، نظم و دیسیپلین، احترام به ارزشها تا چه حد، فكر و اندیشه به چه صورت است. فعالیتهای ما در طول روز چگونه باید باشد؟ تنها روزی چند ساعت را در اینجا وقت صرف كردن و نشستن دردی را دوا نمیكند. رفتار ما در سنگرها، مواضع و امكان مسكونی گریلایی به چه صورت است؟ در هنگام خوردن و معاشرت با رفقا چگونه هستیم؟ در رفاقت و معیارهای مربوطه به چه صورت رفتار مینماییم؟ در انجام وظایف روزانه، به چه طریق رضایت رفقا را جلب مینماییم؟ یا حتی در نحوهی پوشیدن لباس هم آیا دقت لازم را انجام میدهیم؟ خود شما میبینید كه در حال حاضر در جامعه ظاهرنمایی به شدت در همه جا وجود دارد. ما با آموزشهای خود از رسوخ چنین مواردی در میان صفوف خود جلوگیری مینماییم. بایستی متوجه شویم كه كدام یك از عادات و رفتار ما مطابق معیارهای جنبش است و با ارزشهای جامعهی كوردی هماهنگی دارد و آنهایی كه مغایر با فرهنگ كوردی میباشند كدامها هستند.
گفته میشود كه در حركت جنبش آپوئی اصالتها هم حفظ میشوند و هم به آنها عمل میشود. برخی نوآوریها وجود دارد كه جنبش آپوئی آنها را ایجاد كرده و در جامعه كوردستان پیاده میگردند. برخی دیگر هم باید در آنها تازگی ایجاد شده و به جامعه عرضه شوند. مثلاً ما در جنبش آپوئی به زبان كوردی صحبت میكنیم و زبان مادری ماست، اما ما در میان خود، مانند افراد روستایی و عامی صحبت نخواهیم كرد و برای صحبت كردن اصولی داریم. مثلاً در بیان كلمهی رفیق قبل از آوردن نام كسی. به كار بردن كلمهی رفیق قبل از نام كسی در میان ما یك فرهنگ است. وقتی كه ما از این فرهنگ دور شویم فرقی میان رفتار ما و برخوردهای نامحترمانهی افراد عادی باقی نمیماند. در جامعه هم القاب و عناوینی وجود دارند مانند ملا، سید، شیخ و جناب كه از آنها استفاده كرده و دست برداشته نمیشود. برداشت ما از رفاقت چیست؟ به صورت رفیقبازی و همراز و سنگصبور و یا برخوردی قالبی و دیگر موارد كه همهی شما اطلاع دارید؟ رفیق مساوی است با ملیتان و آپوئی بودن. مواردی بسیار وجود دارند كه در خصوص تحزب و سازماندهی باید به زبان بیاوریم و بر اساس آن خود را مورد مؤاخذه قرار دهیم. اگر طبق معیارهای جنبش آپوئی عمل نكنیم فرهنگ در شخصیت ما پیاده نخواهد شد و وقتی كه فرهنگ هم پیاده نشد در نتیجه شخصیت شكل نمیگیرد و زندگی هم بیمعنا خواهد شد. زندگی ما در مكان كنونی به زندگیای رها در جریانات دیگر تبدیل خواهد شد. حال آنكه باید مكانها را بر طبق فلسفه و ذهنیت خود تغییر دهیم. یعنی باید با نیرویی كه از فرهنگ آپوئی گرفتهایم، بر محیط تأثیر گذار باشیم نه اینكه خود را به شكل محیط درآوریم. باید این را بدانیدكه فرهنگ آپوئی در كوردستان، خاورمیانه و حتی در جهان دارای جایگاه و رنگ ویژهای است. تحلیلی از رهبر آپو وجود دارد، كه میگوید: جنبش آپوئی مانند یك رمان و یا آهنگ و موسیقی زیبایی است. مانند یك تابلوی رنگآمیزی شده است و تعریفی فرهنگی میباشد. باز هم رهبر آپو در این باره میگویند كه كار در صفوف جنبش ما باید به شكل یك هنرمند باشد و با ریزهكاریها و ظرافتهای هنرمندان كارهای خود را به انجام برسانیم. رهبر آپو آن را مانند مبارز هنرمند و ملیتان هنرمند نام نهادند. مثلاً در مورد گریلا، هرگز واژهی ارتش را به كار نبردند و از گریلا به عنوان مبارز راه آزادی یاد كرده و از دادن القابی به مانند دولت و سلطهگران به آنها خودداری میكردند. حتی وقتی كه از ارتش هم بحث كرد، همیشه بیان میداشت كه ارتش باید هنرمندانه و با ظرافت مبارزه نماید.
ما در این چارچوب چقدر خود را با معیارهای سازمان مطابقت دادهایم؟ چقدر بر اساس معیارها و فلسفهی رهبر آپو در تمام ابعاد به شخصیت خود پرداختهایم و توانستهایم كه روح و روانمان را بر اساس آن با معنویتها همدم نماییم؟ آیا از خود پرسیدهایم كه چرا در همهی احوال فكر و اندیشه و معنویت جنبش آپوئی را در رفتارمان نشان نمیدهیم و كردارمان را بر اساس آن نظم نمیدهیم؟ یا به صورت «باری به هر جهت» بوده و تحت تأثیر مكان و زمان قرار میگیریم. باید از لحاظ فرهنگی هم، زندگی و سازماندهی حزبی را مورد تحلیل قرار دهیم. یعنی آنچه را كه ما در داخل جنبش آپوئی روزانه با آن برخورد مینماییم و معیارهای ملیتانی را در شخص خود مورد بررسی قرار دهیم. باید هم از لحاظ معیارهایمان در مورد ملت و هم در باب سازمانی بودن، به بازبینی خود بپردازیم. فعلاً به صورتهای مختلفی با مسئله برخورد میگردد: یا دارای تئوری هستند و فاقد پراكتیك؛ یا عملكرد بالایی دارند و بدون تئوری؛ یا هر دو را دارند و اساساً از زندگی بیبهره هستند؛ یا زندگی میكنند و نتیجه نمیگیرند؛ و یا نتیجه میگیرند اما به آن اهمیت نمیدهند، در نهایت هم دچار بحران و كائوس میشوند. اینها همه موارد فرهنگی اشتباه هستند و به دلیل برداشت غلط از فرهنگ به وجود آمده و خطای فرهنگی در آن مشاهده میشود. دلایل ایدئولوژیك و فلسفی و ذهنیتی را میتوان برای آن برشمرد. اما در نهایت مواردی فرهنگی هستند.
بایستی بگوییم كه هر چقدر به فرهنگ جنبش آپوئی نزدیكتر بوده و خود را با آن وفق دهیم به همان اندازه دركارهایمان موفق خواهیم شد و پراكتیكی مثمرثمرتر به انجام خواهد رسید و به همان اندازه در جامعه، پذیرفته خواهیم شد و كادر میتواند به خلق، اعتماد بخشیده و حمایت مردم را به همراه داشته باشد. همهی ما میدانیم كه در هر جایی ابتدا جامعه به تعقیب و پیگیری رفتار و عملكرد ما میپردازد. همهی رفت و آمدهایمان را تحت كنترل دارند و به كوچكترین و ریزترین كردار ما توجه خاص دارند. این موارد همگی از تدابیر جامعه بوده، برای اینكه بدانند كه آنچه بیان میدارید به نفع آنان است یا خیر و میتوانند بر مبنای آن زندگی صحیحی داشته باشند یا نه؟ جامعه هرگز به راحتی هر چیزی را قبول ننموده و به انقیادش درنمیآید. جامعه تا وقتی كه در این آزمون و امتحان تمام معیارهای شما را نسنجد و با معیارهای مورد قبول خود مقایسه ننماید به هیچ وجه به شما باور نخواهد كرد. همیشه میگویند كه در بین مردم، رفقای قدیمی از مقبولیت و محبوبیت خاصی برخوردارند و مردم همیشه خواهان دیدن و همنشینی با آنها میباشند. زیرا رفقای قدیمی این آزمون را با موفقیت پشت سر گذاشته بودند. مردم دیدهاند كه كردار و گفتار آنها مطابق همدیگر است، در هر مكانی كه باشند به همان صورت زندگی میكنند و گفتارشان هم اصلاً تفاوتی ندارد. به هر جایی كه بروند بدون آنكه مردم را از خود برنجانند و مخالف عقاید و آداب و رسوم ملت باشند، خود را با فرهنگ آن بخش مطابقت داده و از این طریق جای خود را در بین مردم باز مینمایند. بدون آنكه به ملت ضرری بزنند با فداكاری، ایثار و تواضع به كمك آنها شتافته و به آنها یاری میرسانند.
در شرایط دشوار حبس و زندان با ارادهای راسخ و بدون لو دادن و آشكار ساختن نام كسی، تا آخرین لحظه به مقاومت دست میزنند. برای آنكه به ملت فشار وارد نیاید در هر شرایطی حاضر به ادامهی كار و مبارزه بودند. خورد و خوراكشان و پوشاكشان را با توجه به سطح زندگی جامعه تعیین میكردند. جامعه وقتی كه اینها را میبیند پیخواهد برد كه در این رویكردها و كردارها مسائلی نهفته است و رازی باید در آن باشد. باعث خواهد شد كه در نهایت مردم به سوی آن گرایش داشته باشند. حتی رهبر آپو در دفاعیات خود به زبان آورده كه: ما در ابتدا آنچنان آگاه و اندیشمند و مبارزانی كارآزموده و جنگجویانی حرفهای نبودیم كه دشمن را با عملیاتهای بزرگ به زانو درآوریم، تنها دارای زندگیای ساده بودیم. در واقع فرهنگ همین است. مطمئن باشید كه حركتی انقلابی، با فرهنگ خود در داخل جامعه شناخته شده و میتواند جای پایی باز نماید. مثلاً چرا گروههای چپ ترك و فارس در جامعه مقبولیت ندارند؟ زیرا نه تنها عمل و پراكتیك، بلكه معیارهای دیروز و امروز آنها مثل همدیگر نیست و مدام رنگ عوض میكنند. برای اینكه بتوانند به راحتی زندگی كنند و از بسیاری از دغدغهها فرار كنند این راه را انتخاب كردهاند، نه اینكه زندگی نوینی را برای جامعه به ارمغان بیاورند.
تا وقتی كه انسان در زندگی و فرهنگ مبارزاتی و انقلابی پخته نشود، نمیتواند شیوهی حیاتی تازه را برای جامعه به ارمغان بیاورد. دلیل فشار در كار پراكتیكی هم همین است. هر چند كه كادرهای نخستین باور و اعتمادی گسترده را در بین مردم به وجود آوردهاند اما در حال حاضر هم كادری كه در عرصهی عملیاتی حضور دارد با توجه به فرهنگ و اخلاق جامعه و جای گرفتن آن در بطن جامعه، منعكسكنندهی جنبش آپوئی میباشد. مبارزات جنبش آپوئی در طول سی سال گذشته زمینهی مناسبی را برای ما كه در حال فعالیت هستم به وجود آورده و ما امروزه مشكل اعتمادبخشی به ملت را نداریم. هویت به وجود آمده و بسیاری از موانع سالهای نخستین از پیش رو برداشته شدهاند. بایستی كه كادر پیشرفتهایی را كه در حزب ایجاد میشوند مرحله به مرحله به جامعه منتقل نماید، حزب و مردم را با هم همراه گرداند و در جهت هماهنگی بین این دو در تلاش باشد. اگر كه حزب در حال پیشرفت است باید كه مردم هم پیشرفت نمایند. تغییراتی را كه رهبر آپو در فلسفه و جهانبینی ایجاد كرده و ایدئولوژی را ارتقاء داده، باید به ملت رساند و آنها را در این زمینه آگاه ساخت.
كار ما به عنوان كادر در این مراحل این است كه هم در شخصیت خود تازگی به وجود بیاوریم و هم با انتقال این نوگرایی به میان مردم، زمینهی انقلاب شخصیتی و اجتماعی را فراهم آوریم. به سالهای بعد از 2000 توجه نمایید؛ نه تنها در عرصهی پراكتیك بلكه در مناطق حفاظتی مدیا همچنین كلیهی مناطقی كه نیروهای ما حضور دارند، جنگی به تمام معنا بر علیه ما در جریان بود و قهرمانیهای زیادی در این سالها دیده شده، خصوصاً مقاومتهای گریلا در جنگها و عملیاتهای پاسخگویانه. ما منكر این نیستیم و این واقعیت جنبش ماست، اما وقتی كه از واقعیت رهبر آپو سخن به میان میآید، از جهانبینی نو و ژرفاندیشی ایدئولوژیك بحث میشود و وقتی كه به مقایسهی عملكرد خود با این جانفشانیهای بزرگ و بازبینی رفتارمان با خلق میپردازیم، مشخص میشود كه منش و كردار ما در مقایسه با فرهنگ جنبش نواقص عظیمی دارد. مثلاً جهانبینی(پارادیم) تغییر كرده و باید بر این اساس به جامعه هم انتقال داده شود اما متأسفانه برخی كادرهای ما هنوز در این مسئله اقناع نبوده و خود را با آن وفق ندادهاند. بر مبنای آن نمیتوانند سازماندهی ایجاد كرده و به عملیات دست بزنند و به مبلیغین واقعی جنبش تبدیل شوند. برخی به جای اینكه با خودانتقادی با مسائل روبهرو گردند، ضعفشان را در عملكرد ببینند، خودانتقادی بدهند و به خودسازی بپردازند، تلاش میكنند این مكانیزمها را از میان بردارند. این را میتوان تغذیهی انگلوار از جنبش نام نهاد. بر روی ارزشهای ملت زیستن و سوءاستفاده كردن از آنهاست. این شیوهی زندگی در واقع با روح سیستم متجاوز و مطابق با آن زیستن است. این موردی بسیار خطرناك است، زیرا هویت تو چیز متفاوتی بوده، هدف و آرمانهایت متفاوت هستند، معیارهایت هم فرق دارند ولی آنچه كه به زبان میآوری و انجام میدهی هم جداست.
این مورد را میتوان دورویی و تناقض در شخصیت نام نهاد. ما یك فرد یا عضو سیستم حاكم را به خاطر افكارش و یا موافق بودنش با سیستم مورد انتقاد قرار نمیدهیم. زیرا فردی است كه به سیستم باور داشته و مطابق با آن زندگی میكند. اما برای یك كادر ما كه در سازمان و جنبش حضور داشته و ادعای مخالفت با سیستم را هم دارد، حتی اگر در حد حرف هم باشد، بایستی كه به اندازهی مخالفت با سیستم با هرگونه انعكاس شخصیتی سیستم در خود هم به مبارزه بپردازد. به صورت نصف و نیمه در جنبش آپوئی كار كردن به جایی نمیانجامد. اگر ما به عنوان كادر جنبش، از دموكراسی، آزادی، جمعگرایی و فرهنگ الههـ مادر بحث كنیم اما در رفتار خود به سیستم سرمایهداری نزدیك باشیم، گفتههای ما هیچ معنایی نخواهد داشت. اما در مورد رهبر آپو، رفاقت، مردم و مبارزه به چه صورت میاندیشیم و بحث میكنیم در رفتار نیز باید به همان صورت عمل كنیم. اگر تئوری(نظریه) بدون پراكتیك(عمل) بماند در واقع نمایانگر بیفرهنگی خواهد بود.
اگر در جایی تصفیهگری زمینهی فعالیت پیدا كرد و موجب تخریبات شد از همین امر سرچشمه میگیرد. فرهنگ ما فرهنگ خلاقیت و سازندگی است، فرهنگ تغذیه كردن خلق است نه از خلق تغذیه كردن. در امر سازماندهی، همكاری و اتحاد اساس است و یك نفر به تنهایی نمیتواند تمام فعالیتهای سیاسی را بر عهده بگیرد . اگر از لحاظ سازمانی و فكری دچار از هم پاشیدگی شده و نتوانیم به انسجام لازم برسیم تمام تلاش ما به هدر خواهد رفت.
جنبش ما، ثمره و نتیجهی تلاشهای رهبر آپو است. جنبش آپوئی در واقع همان مواردی را شامل میشود كه رهبر آپو نخست در شخصیت خود نهاینه نموده و سپس آن را به عنوان معیارها و موازین جنبش قرار داده است. عدم پیگیری سازمان و وقایع و تحولات باعث خواهد شد كه از زندگی سازمانی و خودسازی به دور بمانیم و در برخی جریانات انحرافی گم شویم. بایستی همیشه خود را با مرحل مختلف سازمانی و سیاست خارجی و تحولات منطقهای وفق دهیم.
متأسفانه در جنبش ما مراحلی كه به صورت حملات درونسازمانی جهت اصلاح و یا نوآوری انجام میگیرد به طور همزمان و با مشاركت همهی رفقا و در همهی مناطق به انجام نمیرسد. این باعث شده كه در موقع مناسب به اهداف ازپیش تعیینشده نرسیم. این موارد ثمرهی اصرار در شیوهی خود و سلیقههای فردی و خودمحوری است. چون خواستههایمان جداگانه بوده و میزان مشاركت و تلاش ما هم متفاوت است برای همین هم به صورتی دقیق و منطبق بر خواستهای سازمانی حركت نخواهیم كرد. آنچه كه از طرف رهبر آپو همواره مورد انتقاد قرار گرفته، همین است.
اصرار بر تفكرات، فرهنگ، عقاید و سنتها، وجود روح مقاومت را نشان میدهد. اما بایستی به این نكته هم توجه داشته باشیم كه ما در یك سازمان با فرهنگ انقلابی در حال زندگی هستیم. هیچ فرهنگی از فرهنگ انقلابیای كه خواهان بازگشت به اصالت و ارزشهای جامعه است، درستتر و همهگیرتر نخواهد بود. بنابراین در اینجا به این مهم پی خواهیم برد كه اصرار بر خودخواهیها و خودمحوریها تنها مخالفت با فرهنگ انقلابی و تأكید بر سلیقهی شخصی است. اینها همه مسائل فرهنگی هستند. مسائل اخلاقی و شخصیتی بوده و باید به آنها پرداخته شود و به صورت ساده از آنها گذار نكرد. لذا باید كه در همهی ابعاد شخصیتی، خود را با رهبر آپو و پیشاهنگان جنبش آپوئیستی مقایسه نماییم و دست به اصلاح رفتاری و كرداری خود بزنیم. اگر موارد گفتهشده را با واقعیتهای رهبر آپو سنجیدیم آنگاه خواهیم دانست كه در چه سطحی از تحزب و كسب شخصیت سازمانی قرار داریم.
بیماری فرهنگی دیگری هم در وجود دارد؛ و آن این است كه برای شكستهای خود به راحتی به آوردن دلیل و حجت بپردازی و سعی در عادی جلوه دادنشان كنی و اصلاً به تخریبات آن فكر هم نكنی. این هم فرهنگی سازمانی نبوده و باید كنار گذاشته شود. ایضاح شكستها در واقع اصرار بر خودخواهی و خودمحوری و پافشاری در اشتباهات و ابرام در خشكاندیشیهای(دگماها) شخصیتی است. دفاع از شیوه، طرز و كردار نادرست خود، توجیهناپذیر است. در نتیجهی این تخریبات، واقعیتهای جنبش و دستاوردهای سازمانی كه با زحمت فراوان در جامعه به بار نشستهاند، به هدر میروند. كسانی كه از این واقعیتها آگاهند و به آن عمل نمیكنند و در مقابل فشار سیستم حاكم هم منفعل میمانند و بدون اینكه دارای نقشی باشند، درحال اتلاف وقت هستند. حتی میتوان گفت كه در بین هر دو مانده، تحت فشار قرار گرفته و دچار بحران میشوند. رهبر آپو بارها بر این مورد تأكید كرده كه به این صورت نمیشود به فردی سازمانی تبدیل شد، یعنی نیمی در جنبش و نیمی هم در سیستم سلطهگر. باید به صورت كامل یعنی روحی و فیزیكی در جنبش حضور داشته باشیم. ریشهی مشكل عهدی است كه بسته شده است. زیرا انسان وقتی كه عهدی را با خود میبندد در جهت اعتلا و پیشرفت این عهد و پیمان گام برمیدارد و وقتی كه به این عهد خود عمل نكنیم در واقع به عهدی كه بستهایم پایبند نبوده و برای ارتقای آن كاری نكردهایم. همواره بر عهد خود اصرار كردن، از ویژگیهای یك ملیتان و مبارز آپوئی است. بایستی متوجه باشیم كه تلاشهای رهبر آپو در جهت ایجاد ملیتان جنبش، در شخصیت ما انعكاس یافته و از لحاظ وجدانی و معنایی در شخصیت ما مؤثر بوده برای همین در برابر آن مسئول هستیم و موظفیم كه در جهت ارتقای آن تمام تلاشهای خود را به كار گیریم. باید كه جسارت لازم را در جهت پیشرفت فرهنگ آپوئی و انقلابی از خود نشان دهیم.
اولین گام در این راستا، پرسش از خود است. باید از خود سوال كرد كه چرا به این صورت عمل میكنم؟ چرا به جای اینكه در راستای ارتقاء حركت كار كنم، به فعالیت دست بزنم، حركت را توسعه دهم، خلق را سازماندهی نمایم، روحیهی انقلابی را در جامعه بالا ببرم، فرهنگ تحزب را در كوردستان ایجاد نمایم و شخصیت خود را اصلاح نمایم، در جهت عكس این موارد در حال حركت هستم. حداقل از زحمات خود و تلاشهایمان دفاع نماییم كه از اخلاقیات یك فرد انقلابی است. همان طور هم كه قبلاً بر زبان آورده بودیم فرهنگ، همان شخصیت است و فرهنگ آپوئی هم در شخصیت ملیتانی(مبارز) این جنبش نمود پیدا میكند. وقتی كه در شخصیت پیاده شد، آنگاه وارد عرصهی پراكتیك خواهد شد و حالت زنده پیدا میكند. اما اگر تغییر در شخصیت خود را اساس نگیری و به همان صورتی كه در ابتدا به جنبش ملحق شد، بمانی، در نهایت در مقطعی، از حركت و رفتن بازخواهی ماند. البته اگر كه یك نفر به راحتی در مدت زمان بسیار كوتاهی و به سرعت شخصیتش دچار تغییرات منفی شود، قطعاً بیمار است. انسانی كه به سرعت تغییر شخصیت دهد قطعاً دچار مشكل است و عدم ثبات در شخصیت او مستقیماً با حالات روانی و ضعف اندیشه و ایدئولوژی در ارتباط است.
در یك مقطع زمانی در نهایت فداكاری و ایثار در فعالیتها مشاركت كردن و به خاطر رفقا تا سرحد شهادت هم رفتن و در سال بعد از آن به خاطر یك مسئله ساده و موضوعی مادی از همه چیز گذشتن و رفتن، به معنای از شاخهای به شاخهای دیگر پریدن است. آیا انسان اینقدر بیریشه و بدون اصالت خواهد بود و اینقدر دمدمی مزاج بودن امكان دارد؟ این تنها یك بیماری بوده و غیر از آن نمیتوان تعریفی برایآن متصور بود. خالی شدن از معنا و معیار در این انسانها به راحتی دیده میشود. جنبش آپوئی میخواهد این موارد را در جامعه از میان بردارد. این مورد، یكی از مشكلات انسان كورد است و در برابر او به صورت معضل درآمده و از موانع اساسی در برابر رسیدن به هدف و آرمانهایش است. مواردی كه از لحاظ رفاقت، شیوهی زندگی، رفتار و كردار و حتی ظاهر، خارج از فرهنگ مقاومت در برابر نظام سلطهگر باشند همه پوچ و بیمعنا هستند. این كارها را برخی تحت عنوان مدرن شدن و متمدن گردیدن انجام میدهند. متأسفانه از این آگاهی ندارند كه جنبش ما در جهان ادعای مبارزه با سیستم حاكم سرمایهداری را دارد و خود را به عنوان آلترناتیو معرفی مینماید. اساساً ما نحوهی زندگی سیستم سرمایهداری و لیبرالیسم را رد نموده و هر نوع گرایش به آنها را انحراف میدانیم.
متأسفانه برخی در مقابل این مواردی كه به زبان آورده میشود و روی میدهند، بدون موضعگیری مشخص بوده و سكوت اختیار مینمایند. این یعنی همراهی با این انحرافات و كژیها در عمل. ما در گذشته، نتیجهی این اعمال را دیده و احتیاج به تكرار وجود ندارد. ولی در عمل مشاهده میكنیم كه باز هم پیرو همان اصل قدیمی است و تا وقتی كه سر او به سنگ نخورد حاضر به قبول واقعیت نخواهد بود. چرا باید مشكلاتی كه قبلاً چندین بار حل شدهاند دوباره ما را به خود مشغول نمایند؟ اگر كه توانایی چارهیابی را نداریم لااقل مشكلات قدیمی را تجدید ننماییم. این موارد در اصل از تقدیرگرایی سرچشمه میگیرد و دوباره كردن و تكرار نشان از درماندگی و تقدیرگرایی دارد. برای اینكه اینها از میان برداشته شوند باید چه كار كرد؟ نخست باید از لحاظ ایدئولوژیكی خود را با پیشرفتهای جنبش همسطح گردانیم. در این راستا باید بدانیم معیارها و ارزشهایی كه جنبش آپوئی از آنها دفاع مینماید كدامها هستند و با واقعیت جنبش آشنا شویم. باید كه در زمینهی این موارد به تفكر پرداخته و عمیقاً بیندیشیم. دوم اینكه ما عضو یك سازمان هستیم و در حال مبارزه و تلاش بوده و در شرایط انقلابی به سر میبریم. برخی از موارد و ویژگیهای جنبش ما به این شرایط بستگی دارد و مختص به ماست. شرایط ما این نوع زندگی را ایجاب مینماید و هر نوع اخلال در آنها به ضرر ما تمام خواهد شد. مثلاً ما نمیتوانیم كه در شیوهی حركت گریلایی امتیاز بدهیم. نمیشود كه در جنگ بر اساس خواست خود و دلخواه خود رفتار نماییم و از اصول كلی پیروی نكنیم. این اصول و موازین با خون شهیدان و با تلاش هزارن رفیق به دست آمده و باید كه به آنها احترام گذاشت و برای ادای دین خود به شهدا، این اصول را ارتقا بخشیده و پیشبرد دهیم. باید فرهنگ سازمانی را هم به خوبی درك نماییم و از آن پیروی كنیم. چرا باید نسبت به این مسائل كوتاهی كنیم و برخورد ما به صورت خودمحورانه و خودسرانه باشد؟ باید نسبت به واقعیتهای كوردستان، جنگ و مبارزه، خلق، منطقه و جهان با حساسیت رفتار نماییم. ما نخواهیم توانست كه خارج از این واقعیتها رفتار كرده و نسبت به آنها بیتفاوت باشیم. این مورد بایستی در كنار ایدئولوژی و تعمیق در آن، به صورت مكمل در عمل به انجام برسد. چه نوع آپوئی بودنی از ما خواسته میشود؟ چگونه میتوان به پیشبرد اهداف جنبش كمك كرد و آن را توسعه داد؟ در مرحلهی سوم بایستی به انجام فعالیت دست زد و به پراكتیك پرداخت.
نتیجه
هر چند فرهنگها در عرصههای مختلف به وجود آیند، مانند عرصهی ایدئولوژیك، زبان، اقتصاد، تكنولوژی و هنر، اما در نهایت از یك مركز جهت به وجود آوردن فرهنگ استفاده مینمایند. در مرحلهای كه جامعه تشكیل شده و اقدام به ایجاد فرهنگ مینماید، بخشی كه در كار ایجاد فرهنگ است همان ذهنیت جامعه است. این، هم برای ما و هم برای تمامی جوامع صدق میكند. در دوران كائوس(آشوب) آنچه بیشتر از همه چیز جامعه را تحت فشار قرار میدهد همان ذهنیت است. در دوران كائوس اگر قادر باشیم ذهنیتی كارآمد به وجود بیاوریم و ذهیتی ادعامند و خلاق بسازیم، در نهایت قادر خواهیم بود كه فرهنگ به وجود بیاوریم، به ابداع بپردازیم و جامعهی خود را به موفقیت برسانیم. به خاطر همین ویژگیها در دوران كائوس، هر جامعهای سعی خواهد كرد كه ذهنیت خود را سازمان بخشد و آن را نهادینه گرداند تا از این راه بتواند به فرهنگسازی بپردازد. دوران كائوس به جامعه ذهنیت تازهای خواهی داد و آن جامعه را آماده مینمایی تا بتواند در سایهی ذهنیت سازماندهیشده به سیاست و فعالیت در سایر عرصههای فرهنگی بپردازد. به سازماندهی ذهنیت جامعه خواهی پرداخت كه در نهایت آن جامعه بتواند با برخورداری از آن به هنر و تكنولوژی خود توسعه دهد.
چون جنبش آپوئی توانسته است این سازماندهی را در جامعه ایجاد نماید و به جامعه توانایی و نیرو بخشیده، برای ملت كورد همه چیز است. تنها یك حزب سیاسی و چند هزار گریلا نبوده، بلكه موتور حركت جامعه و انرژی آن است. این واقعیت را همیشه مورد توجه داشته باشید كه جوامع در دوران كائوس تنها از لحاظ فیزیكی زنده بوده و از لحاظ ذهنیتی دچار مرگ خواهند شد. بزرگ شدن از لحاظ مادی و كوچك شدن بعد معنوی مساوی است با كائوس و دوران بحرانی عمیق. تودهای عظیم وجود دارد ولی روحی وجود ندارد كه بتواند فعالانه به زندگی بپردازد. جامعه، بدون روح نمیتواند به حیات ادامه دهد. یا اینكه مشكلات بسیار بزرگ شده و حاد میگردند، به طوری كه روح دچار بحران شده و فیزیك قادر به تحمل آن نخواهد بود؛ این همان كائوس(آشوب) است. جنبش آپوئی وظیفهی گذار از این كائوس را در جامعهی كورد بر عهده دارد و برای همین همه چیز جامعهی كورد است. تمام حملات دشمن هم به خاطر همین است و انزوا وگوشهگیری علیه رهبر آپو هم در همین راستا قرار دارد. این وظیفهی هر كادر و هر فرد جامعه است كه بداند از لحاظ فرهنگی، اجتماعی، زندگی، معنایی و تاریخی، جنبش آپوئی برای جامعهی كوردستان دارای چه معنایی است و چه چیزی را تعریف مینماید. باید با توجه به این واقعیت از مسئولیت خود آگاه باشند و بدانندكه این امور به چه صورت مدیریت میشوند. كار ما هم حركت در چارچوبی مسئولیتپذیرانه است. همچنین به عنوان عضو جنبش آپوئی در كوردستان، وظیفهی ما یكیشدن با تاریخ و فرهنگ خویش جهت گذار از این كائوس است.
در حال حاضر ما به دو صورت دچار بحران هستیم. اول اینكه از ابتدا و به دلیل تاریخی دچار كائوس میباشیم و دوم بحرانی كه همهی جهان با آن درگیر است و ما هم در آن جای داریم. میبینیم كه سیستم جهانی نیز كه در بحران قرار دارد و میخواهد معضل خود را در این منطقه حل نماید. میتوان گفت كه مشكل ما دوچندان شده. باید هم مشكلات خود را چارهیابی نماییم و هم معضلات تركها را برطرف كنیم، هم معضلات ایران و هم سوریه و عراق را حل كنیم. همهی این دول، بار معضلات خود را بر دوش ما انداختهاند. این بزرگترین بیعدالتی دنیاست. بر اساس این ادعا و این دانستنیها میفهمیم كه مسئولیت جنبش آپوئی چقدر زحمت است. باید از لحاظ ذهنیتی و فكری خودمان را برای چنین مسئولیتی آماده كنیم. بایستی كه در تمام ابعاد فرهنگی جنبش آپوئی، شخصیت خود را تقویت نماییم و بتوانیم به ادای وظیفه بپردازیم. تنها به یك بُعد و یا یك عرصه راضی نباشیم. در جنبش آپوئی كه محیط و جایی است كه در آن زندگی جاریست و معنا مییابد، نمیتوان زندگیای تكبعدی داشت. در پایان به این سخن رهبر آپو اشاره خواهیم كرد كه« مقاومت یعنی اصرار بر فرهنگ خود و زندگی بر اساس آن».
منابع و مأخذ:
مانیفست تمدن دموکراتیک (پنج جلد)
نشریات کمیتهی علم و روشنگری