زاگرس مانی
رابطهی معنامند و بنیادینی که میان ماشین تربیتی و تعلیمی(آموزش و پرورش) با ساختار استبدادی ماشین قدرت که در راس هرم آن دولت و حاکمیت ایدئولوژیک اسلامی ایران ایستاده است، موضوعی با اهمیت است و باید آن را مورد تحلیل کوتاهی قرار داد. همپوشانی و همراستایی میان نظام آموزشی و نظام سیاسی در بیشتر نقاط جهان امری اساسی و عادی محسوب میگردد. اما در رژیم استبدادی ایران، ما شاهد آموزش، انتقال شکنجه و رفتارهای سلبی و جنسیتگرایانه و تبعیضهای طبقاتی و خلقی در میان کودکان و نوجوانان و نیز در سطح آموزش عالی و دانشگاهی در میان دانشجویان هستیم. شکنجههای روانی، فیزیکی و انتقال ضد فرهنگ مزدوری و مریدی از برآیندهای تاریک و بازدارندهی این نظام هیولاوار است. نقش بازدارندگی یاد شده در نهایت باعث شده است که بهاصطلاح ایرانیان در جهان مدرن هیچگونه دستاورد و پیشرفتی در حوزه فلسفی، سیاسی، اقتصادی و … نداشته باشند.
هنگامی که به دوران مدرسه خود مینگرم، چیزی جز امتحان و تنبیههای پس از امتحان برای من و همکلاسیهایم را به یاد ندارم.
برای ما و همنسلهای ما «دولت» چیزی نبود، جز مدرسهای دوشیفته که «رئیسجمهور» این «کمینه دولت» کسی جز مدیر، بهاصطلاح مدبرِ همیشه در صحنهی مدرسه نبود. به راستی چه ارتباطی میان «مدرسه و دولت» و «مدیر و رئیس جمهور دولت» وجود دارد؟ این مقاله سعی در واکاوی رابطهی میان سیستم تربیتی و تعلیمی(آموزش و پرورش) و دولتی استبدادی ایران بهعنوان یک «کلواحد، پدرخوانده اجتماعی و منِ نیرومند و بزرگ» را دنبال میکند. نگارنده با توجه به اینکه ابعاد وجود و تاثیرات و تخریبات روی داده از رابطه و همزادپنداری میان دولت و حکومت استبدادی و ماشین آموزشی و پرورشی ایران به شدت وجود دارد، لازم به توضیح میداند که مخاطبان نشریهی آلترناتیو را دعوت به تحقیق روانجامعهشناسانه، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در مورد این ارتباط همپوشانی که میان ماشین آموزشی و حکومت وجود دارد و کلیت اجتماعی و فرهنگی خلقهای ایران را تحت شکنجه و تجاوز قرار داده است، بنماید. شاید جوابی باشد برای برخی از محصلین دیروز و امروز ایران.
اکنون پس از گذشت سالها از آن دوران امتحانات مداوم و ماراتنوار، چیزی جز ترس از تنبیه پس پشت امتحان و استرس و شکنجهی هر روزهی عمل بهظاهر خیرخواهانه و حکیمانهِی معلم به یادم نمیآورم. مراسم مقدس امتحان که به کابوسی برای همهی دانشآموزان دههی شصت و پس از آن نیز بدل شده بود، چیزی نبود، جز «سنجش و نظارت خشن و استبدادی بر توانایی های فکری ما» تحت نام امتحان و دادن لقب « شاگرد زرنگ – شاگرد تنبل، خنگ-باهوش» و دادن نشان افتخار و مهر زرین« هزار آفرین، آفرین و صد آفرین». دانشآموز نائل شده به این مقام شامخ تا روزهای متمادی در سحر و اغوای این مهر جادویی، به سر میبرد. در این میان برخی از معلمان عزیز ما که تمام سعیشان بر متمایز کردن «عناصر نامطلوب از عناصر مطلوب» برای محیط کلاس و مدرسه را داشتند، در سلسله اقداماتی آفرینشگرانه! مبادرت به آفرینش شیوههای خلاقانهای از اعمال تنبیه و تشویقی مینمودند. مثلا در اقدامی کاملا خلاقانه! مهر «هزار آفرین» را با افزودن پسوند و پیشوندهای الحاقی مبدل به «آفرین، هزار آفرین، فرشتهی روی زمین» یا در مقام پایینتر، افزودن «آفرین، هزار آفرین» به مهر «صد آفرین» مینمودند. در حوزهی تنبیه نیز گاه چنان گوی سبقت را از همقطاران خود میربودند که دست به ابداع یکسری از عجیبترین و جالبترین نمونههای شکنجه میشدند که هر یک از این ابداعات مخرب روح و جسم دانش آموز، نیاز به ساعتها تحلیل و آنالیز تخصصی برای بررسی و چگونگی دستیابی به چنین شکنجههای جانکاهی دارد. نکتهی مهم استفادهی زیرکانه از ابزارهای ساده و موجود در محیط بود که برخی از معلمان از آن برای شکنجهی دانشآموزان بهره میگرفتند، است. این را باید اصل بوم آوری در شکنجه دانست، یعنی از محیط، جغرافیا، فرهنگ بومی و مواد و اشیای بومی برای پدیدآوردن شکنجههای جدید بهره میبردند. مثلا یک خودکار و یا یک مداد در نگاه نخست یک شئ کاملا بیخطر است، همین خودکار زیبا که اغلب نیز «مارکش بیک» بود، هنگاهی که در یک فضای استبدادی و شکنجهگرانه قرار میگرفت، بدل به ساده ترین و پیچیدهترین نوع ابزار شکنجه در طول تاریخ مدرن میشود. هنگامی که معلم خلاق، خودکار بیک آبی را در میان انگشتان دانشآموز تنبل(تنبل را باید تعریف نمود) و یا بینظم! جای میداد و بعد دست بزرگ و قویش، دست کوچک و ضعیف دانش آموز به اصطلاح بینظم را با قدرت فشار میداد، حسی آمیختهی قدرت-ضعف و سلطه-تابعیت و فرادست و فرودست برای معلم و دانشآموز یا شکنجه گر- شکنجه شده پدید میآمد. البته ما در آن دوران به خاطر نبود آگاهی و علم کم، چنین برخوردهای تهاجمی و شکنجه گرانهای را نرمال و عادی میدانستیم و نه تنها هیچ مقاومت و انتقادی نمیکردیم بلکه این مراسم شکنجه را به عنوان مراسمی حکیمانه و دلسوزانه از جانب مدیر، ناظم و معلم میپنداشتیم. البته در تشدید، استمرار و مشروعیت بخشی به چنین شکنجههای قرون وسطایی، نقش دولت، جامعه، خانواده و پدر خانواده در همکار و همپوشانی و همدردی با سیستم شکنجهگر مدارس را نباید نادیده گرفت. برای درک هر چه بهتر وضعیت بحرانی که در مدرسه در جریان بود، باید با یکدیگر نکاتی کلیدی را مرور و بازخوانی نماییم:
ترویج و پدید آوردن فضایی سادیسمی و مازوخیستی
اگر بپذیریم رابطه و ارتباط تاریخی فرد ایرانی با حاکمیت و دستگاه سیاسی ایران در طول تاریخ دور و نزدیک دچار مشکل و نوعی از استبداد بنیادین بود، است؛ میتوانیم بحث را ادامه دهیم. البته برای کسانی خواستار تحقیق بیشتر هستند، بهتر میدانم که برای روشن شدن نوع رابطه و ارتباطات فرد ایرانی با حاکمیتهای استبدادی ایران به کتاب و تحقیقات دکتر محسنیان راد با نام «ایران در چهار کهکشان ارتباطی» مراجعه نمایند. این ارتباط مریض و یک جانبه، بشدت آمیخته با آزارگری از سوی دولت و مزدوران آنها و پذیرش آزار از جانب مردم بوده است. اما یک نکتهی اساسی نیز در این میان وجود دارد که هیچگاه خلقهای ایران به صورت کامل تسلیم خواستها و آزارگریهای دستکاه استبدادی ایرانی نگردیدند. نمود این امر مقاومتهای صورت پذیرفته توسط مانی، مزدک، خرمدینان، یارستان، قرمطیان، زنگیان، حسن صباح، حروفیه و … در سطح جمعی بوده است و در سطح فردی بروز فرهنگ عیاری و منش پهلوانی و عصیان و یاغیگری از جلوههای تا حدودی فردی این مقاومت است.
در هستهی مرکزی این ارتباط و رابطهی آزارگری و آزارپذیری ایرانی، چیزی جز قانون و اصل «سلطه و تابعیت» کامل وجود ندارد. ارتباطی که در نهایتا برآیندی جز «باخت باخت» را هم برای جامعهی ایرانی و نیز برای گسترهی سیاسی و اندیشهورزی سیاسی ایران رقم زده است. بن بست امروزی ما در عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی نمود بارز این رابطه و ارتباطات رواننژندی میان فرد و جوامع ایرانی از یک طرف و دستگاه استبدادی و دیکتاتوری حاکم بر ایران است.
«من» ایرانی کماکان در سطحی گسترده در حال سانسور توسط نهادها و دستگاههای وابسته به حکومت و مذهب و خود سانسوری، خودانگیختهی «من» در طول تاریخ بوده است. حجم و گستردگی و عمق این سانسور و آزارگریهایی که از جانب حکومت و دستگاه مذهبی وابسته به آن، بر پیکرهی فرد- جامعهی ایرانی وارد گردیده، چنان است که «من» و جامعهی ایرانی برآمده از این منهای ملول و آزارپذیر را به حالت تسلیمیت و تابعیت مجبور نموده است. شرایط ناامن، نامتعادل زیستی و اجتماعی-سیاسی برای «من» و اجتماعات ایرانی، زمینههای بروز رویکردها و برساخت نهادهای با محوریت «مازوخیسم و سادیسم» در ایران را فراهم نموده است. دستگاه حکومتی با رویکردها و نهادسازیهای سادیسمی که در سطح جامعه پدید میآورد، اقدام به تسلیم نمودن و تابع کردن و تحمل کردن درد و رنج از جانب مردم را مینمود. در این وادی پذیرش و تحمل و اطاعت بیچون و چرای من و جوامع ایرانی عرصه را برای پدیدآمدن نوعی از مازوخیسم جمعی باز میگذارد. اینکه دولت و سیستم سرمایهداری مدرن و سنتی دارای پایههای سادیسمی میباشد، آشکار است؛ اما چگونگی اعمال و انتقال و ارتباط این دستگاه سادیسمی به جامعه و فرد و نیز پذیرش آن مهم است. همان طور که به کوتاهی اشاره شده، این امر با استفاده از فضا سازی و پدیدآوردن نهادهای بهظاهر اجتماعی صورت گرفته و میگیرد. در این رابطه تحقیقات عمیقی صورت نگرفته اما برخی از این تحقیقات راه را برای خوانشهای جدید در آینده باز مینمایند، از آن جمله آثار احمد سیف در مورد استبداد و هویت ایرانی در حوزهی اجتماعی است. اما نکتهی حیاتی و راهگشا در ریزجزئیات نهفته است به قولی « خداوند، در جزئیات نهفته است»؛ بدین معنی که باید در مورد رابطهی میان استبداد و رویکردهای «سادومازوخیستی» دولت و حاکمیتهای ایرانی در طول تاریخ دست به تحقیق و مطالعهی در حوزههای معماری و شهرسازی، نقاشی، موسیقی، آداب و رسوم، بازیها، ضربالمثلها، داستان نویسی و اشعار تولید شده در جغرافیای ایران دست زد. در این میان کار جالب توجه و نوینی که توسط «محسن نامجو» در مورد نقش و تاثیرگذاری استبداد ایرانی در شکلگرفتن موسیقی ایرانی است، ما را هشیار میسازد که استبداد و دیکتاتوری لزوما ایرانی چنان در جامعه و حاکمیت سیاسی و بندبند «من و اجتماع ایرانی» نفوذ نموده که حوزههای حسی و احساسی چون موسیقی را به خدمت خود میگیرد، بی آنکه کسی متوجه گردد.
استبداد و سادیسم دستگاه دیوانسالاری و دولتی ایرانی بدون وجود، نهاد آموزش و پرورش، توانایی استمرار و حیات را نمییابد. پیش از دوران پهلوی به خاطر نبود سیستم آموزشی منسجم و همگن ما تنها با گسترهای محدود از انتقال روحیهی سادیسمی و مازوخیسمی در میان فرزندان رجال سیاسی که توان تحصیل در مکاتب حکومتی را داشتند، روبرو هستیم. نقش دستگاه یا بهتر بگوییم «ماشین آموزش و پرورش» در اشاعهی فضای مازوخیستی درمیان کودکان و نوجوانان و جوانان در دوران معاصر بسیار مهمتر و فراگیرتر بوده است. ماشین آموزش و پرورش درواقع نقشی جز سیستمی همگونساز و استحاله کننده و سادیسمی نداشت که اصل وجودی خود را بر ناآگاهی و عقب ماندگی علمی و فرهنگی خلقهای ایران (بهمثابه ابژه) بنا نهاده بود. در همین راستا برای مدرن کردن و رفع عقبماندگیهای اتفاق افتاد نسبت به جهان غرب اقدام به برساخت ماشینی هیولایی که بنیان خود را بر محور «اصل تنبه» گذارد. بنابراین به جای واژهی انحرافی آموزش و پرورش باید از واژهی درست و نزدیک به واقعیت این ماشین یعنی «ماشین تعلیم و تربیت» استفاده نمود. هدف غایی، تربیت افرادی با هویت، فکر، باورداشت، تاریخ، هنر، فرهنگ همشکل بود، تا چیزی دیگر. بدین منظور سلطه و تابعیت تمام فکر و هدف طراحان کتابهای درسی، سیستم آموزشی دوران پهلوی اول و دوم و همچنین رژیم استبدادی اسلامی ایران بوده و هست. تربیت افراد و جامعهی سلطهپذیری و مازوخیستی میسر نمی گردد مگر با ابزارهای و روشهای مدرن تنبیهی-تشویقی و شکنجهای که هویت کودکان را از بدو ورود مورد تهاجم و تخریب قرار دهد. هویت زدایی که در ماشین تعلیم و تربیت ایرانی روی داده است، برآیندی جز برساخت «من» و اجتماعی به غایت ناتوان و تنها را به همراه نداشته است.
اتمیزه شدن و تنهایی انسان و جوامع ایران نتیجهای جز استمرار حاکمیت استبدادی ایران ارمغانی دیگر ندارد.
در این مورد «اریش فروم» بر این عقیده بود که «در وجود افراد و جوامع، مازوخیست هراسی عظیم از تنهایی و ناتوانی موج میزند از این رو برای رهایی از قید مسئولیت و تصمیمگیری میکوشند تا جزئی شوند از کل نیرومندتری که بیرون از آنها موجود است. این کل نیرومند ممکن است یک شخص یا یک مؤسسه، خدا، ملت، وجدان یا وسواسی روانی باشد.» گریز از آزادی، اریک فروم، ترجمه عزتالله فولادوند،انتشارات مروارید
تنها راهی که «ماشین تربیتی» برای محصولات نهایی خود(دانشآموزان) میگذارد، پیوستن، استحاله شدن و ذوب شدن در ساختار دولتی و حاکمیتی است. حاکمیت و دولتی که نقش کل نیرومند و بزرگ، پدر، پدرخواندهِ و من برتر و قیمی به اصطلاح خیرخواه را همزمان وانمایی و به نمایش میگذارد. اسباب و لوازم لازم برای این استحاله و جذب، پذیرش بیچون و چرای و قبول مازوخیسموار دردها، بیهویتیها، فقر و گرسنگی همنوعان، تحقیر و تجاوز هر روزه به روان و پیکر اجتماع و فرد ایرانی در راستای تسلط دولت و دستگاه حاکم است.
تمایز و متمایز کننده
تقسیمبندی و طبقهبندی یکی از ویژگیهای ماشین تعلیم و تربیت رژیم استبدادی است. تقسیم انسانها به افراد «با استعداد، کم استعداد و بیاستعداد» و «باهوش، تنبل و خنگ» در واقع نمونهی کوچکی از کپیبرداری سیستم تربیتی از نحوهی عملکرد دولت و حاکمیت است. این تقسیمبندی با علم و ماهیت وجودی انسان همخوانی نداشته و امری ضد انسانی و اجتماعی محسوب میگردد. این تقسیمبندی از جانب سیستم بهاصطلاح آموزشی رژیم به نحوی نشان دهندهی فاشیسمی عمیق و ریشه داریست که انسانها را بر اساس استانداردهای بسته و واپسگرای خود مورد سنجش، ارزیابی و در نهایت تفکیک قرار میدهد. شاگرد باهوش-تنبل، فعال-غیرفعال، بانظم-بینظم، شلوغ-آرام از اشکال بیرونی این تمایزات مخرب هستند. تمایزات ظریفتری همچون طبقهبندی و ارزشگذاری محصلین براساس نمرههای امتحانی از صفر تا بیست نمود پیچیدهتر این امر بوده و هست. در این وادی میزان موفقیت یا پذیرفته شدن و مورد توجه قرار گرفتن، «تابعیت» بی چون و چرای، محصل در برابر سیستم آموزشی و در نهایت هنجارهای نظام حکومتی است. در حقیقت مرحلهی هنجار پذیری در ماشین مدرسه و با نظارت و عاملیت مدیران، ناظمان و معلمان و مستخدمان مدارس صورت میگیرد.
رویکرد و سیاستگذاری مشترک میان دولت، حاکمیت و نظام تعلیم و تربیتی همسو و همپوشاننده است. یعنی نظام کنونی تربیتی و تعلیمی ایران را باید نمونهی کوچک شدهی دولت و حاکمیت دانست. آموزش و پرورش خودِ، دولت است و دولت خود ماشین تنبیهی و تشویقی بزرگ و فراگیر است. بروز اینهمانی و همپوشانی آشکار اتفاقی و امری بیهدف نیست. کل جامعه با تمامی عرصهها و حوزههای زیستی و اجتماعی و اقتصادی خود باید ایدئولوژی مورد قبول حاکمیت را نه تنها بپذیرند بلکه در راستای عملی کردن آن گام بردارند.
برساخت فضایی جنسیتی بشدت دو قطبی
تفکیک جنسیتی از بنیادی ترین سیاستهای سلبی و تنبیهی رژیم اسلامی ایران است. پس از سپری شدن چهار دهه از عمر نامیمون رژیم، ما شاهد شدت و اصرار بیشتر رژیم در مورد عدم حضور زنان و دختران در عرصههای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی همچون استادیومهای ورزشی، پارکها و مکانهای تفریحی و سلب کردن و جلوگیری از ورود برخی دختران به برخی رشتههای دانشگاهی- برخی رشتههای فنی و مهندسی و حوزهی قضاوت- و مردانه نمودن برخی رشتههای علمی دیگر، تضاد شدید در دستمزد میان زنان و مردان در بازار کار، جنسیتی کردن بازار کار و کم نمود گزینههای کاری به شکلی که بیشتر زنان تحصیل کرده بیکارهستند و تنها گزینهای که پیشروی زنان ایرانی از جانب حاکمیت قرار داده شده است، پرستاری و معلمی و مشاغلی از این قبیل است. در سیستم تربیتی و تعلیمی استبدادی ایران، دروسی همچون دین و زندگی و پرورشی نقش تزریق کنندهی ایدئولوژی صرف را به محصلین به عهده دارد. نقش ویژهی این دروس، القای این تفکر به دختران است که اولویت وجودی و زیستی یک زن ابتدا به امر تشکیل خانواده و زن-مادر بودن است. بزرگترین هدف چنین سیستم جنسیتگرایی تفهیم، تزریق و تحکیم مناسبات و مراودات اجتماعی و اقتصادی سنتی و مردسالارانه، بر دختران ایرانی است. در این راستا دست به برساخت هنجارها، نحوهی عملکرد، رفتار، هویتدهی آمرانه و سلبی در حوزهی مدارس آموزشی مینماید. تمامی این هویتدهیهای مهندسی شده و هدفمند که فرد را مجبور به رفتاری در راستای پذیرفتن و عمل نمودن به این هنجارها مینماید را میتوان، نقش جنسیتی (Gender role) دانست.
تنبیهی و تشویقی
پیشتر به این امر اشاره نمودیم، اما نکتهای که باید به این موضوع اضافه شود این است در سالهای اخیر نحوی تنبیه محصلین از حالت فیزیکی تغییر نمود و بدل به تنبیههای کلامی شده است. یعنی خشونت فیزیکی عریان دهههای 30 تا 80 خورشیدی جای خود را به نوعی از خشونت و شکنجهی فکری فیزیکی که تخریبات روانی آن بیشتر است. در سالهای اخیر میزان بکارگیری خشونت کلامی در میان معلمین به حد قابل توجهی زیاد شده است. این نیز به خاطر حساسیت شدید خانوادههای محصلین نسبت به بد رفتاریهای فیزیکی است. اما خشونت در سیستم و جوامع استبدادی و استبداد زده، تنها قالبهای بیرونی خود را تغییر میدهد و به شکل و صور پیچیدهتری مبدل میشود.
جاسوسی و جاش سازی(مزدورسازی)
برساخت بسیج دانشآموزی و سنت مبصر محوری به نحوی نمود دستگاههای جاسوسی و امنیتی و انضباطی، دولت و حاکمیت به صورت کمینهی آنان است. آماده سازی محصلین برای پذیرش و هنجارپذیر نمودن فضای ملیتاریستی(نظامی- امنیتی) حاکم بر جامعهی ایران است که هر فردی جاسوس، فرد دیگر و هر خلقی دشمن، خلق دیگر باشد است. جاسوسی تحت لوای «حفظ تمامیت ارضی ایران و مقابله با جدایی طلبان»، «حفظ آرمانها امام و انقلاب»، «مبارزه با صهیونیسم» و مفاهیمی از این دست صورت می گیرد.
دیگری ساز (عنصر مطلوب و نامطلوب)
خودی و غیر خودی نه تنها در سطح گستردهای از برخوردها و رویکردهای دولت با فرد فرد جامعهی ایران وجود دارد، به شکلی کوچکتر اما گسترده در نظام تربیتی ایران اجرا و مبنا قرار داده میشود. برخی از این دانشآموزان را براساس استانداردهای مرسوم که برگرفته شده از ایدئولوژی حاکم است، تقسیم بندی و در نهایت بهعنوان عنصر مطلوب و یا نامطلوب ارزیابی میکنند. نمرهی انضباط نمود عددی و بیرونی این تقسیمبندی و مارک زنی است. مارکی که در صورت رفتن محصل از مدرسهای به مدرسه دیگر همانند پروندهای جنایی همراه او خواهد ماند.
امتحان یا آزمونی الاهی
همیشه آزموده شدن و کماکان مورد امتحان قرار گرفتن مداوم ما را به یاد داستانها و اسطورههای مذهبی ادیان سامی(یهودیت، مسیحیت و اسلام) و آموزههای پسپشت آنها میاندازد. «ایوب» پیامبر برگزیده شده توسط «یهوه» تا حد جنونآسایی مورد امتحانهای سخت قرار میگیرد. چرا ایوب مورد امتحان قرار میگیرد؟ سنجش تابعیت ایوب، از جانب شیطان و خدا!
آزمونها، نمرات دورهای و میاندورهای، ترمی به شکل مدرن همان مکانیسم امتحان و شکنجه شدن و رد و یا پذیرفته شدن از جانب «یهوه» یا «الله» را به ما باز نمایی میکند. درواقع علم و کلید داران علم در دوران مدرن نقش خدایان کهن را ایفا میکنند. بدین صورت محصلین، سیزیفوار به امید به اتمام رسیدن دوران تحصیل از آزمونی به آزمونی دیگر میروند. ایجاد ذهنیتی اینچنینی که « تو همیشه در محضر آزموده شدن الاهی هستی» بعد بنیادین اعمال چنین رویکردهای در سیستم آموزشی است. بعدها محضر الاهی بدل به محضر کارفرما و سرمایهدار و در نهایت دولت و حاکمیت میگردد. فرد که همیشه احساس آزموده شدن و نظارت مستمر میکند، دارای آرامش روانی و اعتماد به نفس ضعیف است. فرد و جامعهای گوشبه فرمان و تابع و همیشه در صحنه هدف این رویکرد است.
معلم و شاگردی یا مراد و مریدی
همانگونه که در ساختار سیاسی و حاکمیتی ایران نقشی پدر و ولی جامعه را پادشاه و یا ولیفقیه به عهده دارد و بیشتر جامعه باید تابع آن باشند در سیستم آموزشی استبداد رژیم نیز این نقش را مدرس به شکل قائد اعظم و کل بزرگ به عهده دارد. سیستم سیاسی و آموزشی هردو در چارچوب نظام «مراد و مرید» شکل یافتهاند. این با استانداردهای جهان مدرن فرسنگها فاصله دارد. نوعی رویکرد سنتی مکتبداری در شکل و ساختار مدرن مدرسه است.
هدف نهایی دولت و سیستم تربیتی و تعلیمی حکومت استبدادی اسلامی ایران، برساخت انسانهای تنها، بیهویت و اتمیزه شده و جامعهگریز است که هویت خود را در یک کل بزرگ بیابند، است. آرمانیترین حالت برای طراحان چنین سیستم آموزشی ذوب و جذب در پدرخواندهای بزرگ تحت نام ولیفقیه است. مفاهیمی همچون میهن، مذهب، جامعهی اسلامی و مواردی از این دست پوششی مذبوحانه برای اهداف غیر انسانی رژیم است.
برساخت و مهندسی جامعهای، اجتماع و فرد ایرانی که فاقد قدرت تصمیمگیری و مسئولیتپذیری در حوزهی سیاسی و اجتماعی را ندارد، است. فرد و جامعهای تکساحتی و همیشه تابع، توان تغییر وتحول را ندارد و احتیاج به قیم، شاه و یا ولیفقیه دارد.
اما همانگونه که مشاهده میشود سیاستهای سادومازوخیستی حکومت استبدادی اسلامی ایران نه در عرصهی تئوری و نه حوزهی عمل به موفقیت نرسیده است. ولی نمیتوان این موضوع را که سیاستهای یاد شده تاثیراتی غیر قابل جبران بر جامعه گزارده است. تجربهی دیگر نظامهای دیکتاتوری و فاشیستی دیگر به ما اثبات نموده است جبران تخریبات در صورت بروز انقلابی بنیادین و اجتماعمحور قابل جبران و ترمیم است.