رونیا آویر —
خشونت بیاحترامی به کرامت و شخصیت طبیعی بشر و جامعه میباشد. بههیچ وجه پدیدهای طبیعی و اجتماعی نمیباشد. برعکس، کاملا ضداجتماعست. بدون شک اگر به واکاوی ریشههای آن بپردازیم، مطلقا به نظام سرمایهداری برمیخوریم که آن را بسط و گسترش داده است. خشونت پدیدهایست که بیوقفه و در همه جا بر انسان و طبیعت اعمال میگردد. توسط انواع راهکار و روش اعمال میگردد، اما سرانجام همهی آنها جز تراژدی و غم و نارحتی چیز دیگری بهبار نمیآورند. امروزه خشونت اجتماعی، روانی، جسمانی و… تعمیقیافتهتر و نهادینهتر از همیشه اعمال میگردد. بسیارند کسانی که با بکارگیری خشونت درصددند تا جوامع، افراد بویژه زنان و کودکان را به قول خودشان تأدیب و تربیت کنند. از این راه هم برآنند به اهداف اساسی همان ضعیفه نمودن جوامع از طریق سرور نمودن رعب و وحشت، دست یابند. شاید خشونت فکری و یا ذهنی بارزترین آنها باشد. اما به آسانی قابل درک نیست و برای هرکسی محتوای آن آشکار نیست. فتح اذهان نیز نوعی خشونت نهادینه شده و نامرئی میباشد.
هکذا روزانه در خاورمیانه با هرگونه نوع خشونت مواجهایم. حتی از بس که اعمال شده دیگر به امری عادی و معمولی مبدلگشته است. عدم امنیت بستر رسیدن به آزادی و آرمش را برهم زده است. روزی نمیباشد که شاهد مرگ دهها انسان در این مناطق نباشیم. حال بیشتر از قشرهای دیگر زنان و کودکان از این وضع آسیب میبینند. ذهنیت منفعتگرای سرمایهداری برای رسیدن به اهداف شوم خود با امتیازدهی به برخی از نیروهای ضداجتماع خاورمیانه را به میدان کُشت و کشتار تبدیل کرده است. جایی نیست که سعی نکرده باشد در آن نفوذ نکند. با توسل به روشهای وحشیانه و غیراخلاقی هر لحظه موجب خلق تراژدیای تازهتر میگردند. بطوری که خلق رنگ آرامش را نبیند. این جنگ و خونریزی و آتش به همان اندازه که به جوامع بشری ضرر میرساند به همان میزان نیز صدمات و تخریبات جدی بر تن طبیعت و جغرافیای منطقه بر جای میگذارد.
نوع دیگر خشونت که بینهایت رواج یافته، خشونت خانگی میباشد. بدون هیچ ابایی نخست مردان و سایر اشخاصی که از ذهنیت مردسالار تغذیه کرده باشند، خشومت اعمال میکنند. مرد خانهـخدای خانه بیوقفه و با توسل از راهکاریهای بیشمار بر زن و فرزندان و… به حق و حقوق تجاوز کرده و پایمال میکند. خشونت روحی و روانی نیز امریست که بیشترین و جبرانناپذیرترین آسیبها را بر زندگی مغدوران این ذهنیت برجای مینهد. زنان و سایر اعضای خانه اجازه ندارند بدون اجازهی رئیس خانه حتی نفس بکشند چه برسد که بتوانند به مقاومت و مبارزه دست زنند. یا ترک خانه و فرار را ترجیح میکنند و یا با سکوتی دردناک به تحمل این وضع تحمیلی میپردازند که در هر دوی آنها نیز نه نتیجه و نه راهحلی موجود نمیباشد.
تبعیض و تفرقهافکنی یکی از معمولترین راهکارهایست که نظام حاکم از آن بهره میگیرد. حتی قبل از اینکه کودکی به دنیا بیاید سعی میکنند بر حسب ذهنیت جنسیتگرا بستر را برای ورود او مهیا سازند. رنگها مشخصاند، اسباببازیها هکذا، اینکه چگونه پرورش بیابند، چه بخورند چه بپوشند و چگونه فکر کنند و چطور زندگی نمایند همه از پیشتعیین میگردند. در چنین شرایط و محیطی چگونه میتوان از آزادی و ارادهی فرد سخنی به میان آورد. نظامی حاکم است که برای تو همه چیز را مشخص میکند، تا کجا و تا چه زمانی بایستی زندگی کنی هم تعیین و ترسیم شده است. با سیستم آموزشی خود ذهنها را فتح کرده و به وضع موجود عادت میدهد، با استفاده از اقتصاد انحصار شده با تمام وجود افراد و جوامع را به خود وابسته میکند و با سیستم نظامیـلشکری نیز وادار میسازد تا کسی اعتراضی نداشته باشد و سکوت اختیار کند. حال این خشونت نیست، پس چیست؟ زیرا خبری از اراده و اختیار افراد و جوامع وجود ندارد. احترامی و ارزشی برای آن قائل نمیگردد. به احساس و منطق افراد توجهی نشده و روز به روز از قیمت آن کاسته میشود. چگونه با وجود چنین ذهنیتی میتوان از آرامش و آزادی و امنیت بحث کرد. البته بایستی به عدم نبود آنها بپردازیم؛ اینکه چرا و چگونه در چنین شرایط و موقعیتی قرار گرفتهایم به تبادل نظر پرداخته و راه چارهای بیندیشیم. زیرا این تقدیر نیست. این سرنوشت هم نیست، روی پیشانی کسی هم نوشته نشده که این سرنوشت توست. اینها همه نظریههای ساختگی هستند تا از طریق آنها اذهان ما را فتح کنند و نیروی هرگونه اعتراض و کاوشی را از ما سلب کنند. چرا که اگر تقدیر باشد نمیتوان تغییرش داد، اما اگر ما باور کنیم که نقش ما در زندگی و چگونه زیستن حیاتی و کلیدیست آن وقت دست به تلاش و مبارزه برای تغییر آن میزنیم. و البته که این به نفع نظام حاکم نمیباشد زیرا رمهای بردهوار میخواهد تا بدون هیچ اعتراض و مقابلهای به عملی نمودن خواستههایش بپردازند. اگر از فرصت رها شدن و آزادی خوب استفاده نشود، بیتردید دوباره نیروهای قدرتطلبی که همیشه در کمین هستند به پرکردن خلاء به وجود آمده خواهند پرداخت. این بدان معنا نیست که این تقدیر ماست و مجبوریم به آن عادت کرده و یا تحمل نماییم. بنابراین بیش از این اجازه ندهیم تا از نیرو و انرژی جوامع برای سرپانگه داشتن نظامهایی که با مکیدن خون اجتماع تداوم مییابند، استفاده شود. هر چقدر خونریخته شود همان قدر نظام حاکم قدرتمند میگردد. هر چقدر خشونت اعمال گردد به همان میزان ذهنیت مردسالار نهادینه میگردد. بنابراین بایستی جهت پایان دادن به تمام خشونت و تراژدیهایی که بر ما تحمیل میشوند پرچم مبارزه را بالا برد.