بهار اورین
ادبیات مطالعات صلح به طور سنّتی در چارچوب پارادایمی توسعه یافته که بر پایان دادن جنگها و جلوگیری از درگیریها با هدف از میان بردن حذف فیزیکی و درگیری مستقیم متمرکز است. لذا تا حد بسیاری اشکال ساختاری و فرهنگی خشونت را نادیده انگاشته است. از اواخر سدهی بیستم ماهیت چندلایهی صلح و ارتباط عمیق آن با پویایی قدرت به طور فزایندهای شناخته شده است. در این چارچوبِ در حالِ تحول، صلح دیگر صرفا به عنوان نبود درگیری دیده نمیشود بلکه به عنوان فرایندی پویا نگریسته میشود که شامل دستیابی به عدالت اجتماعی، زدودن نابرابریهای جنسیتی، خشونت ساختاری و زیر سوال بردن سلطهی فرهنگی است. امروزه مدلهای هژمونیک برقراری صلح مورد انتقاد و سوال قرار گرفته است. زیرا صلح به طور سنّتی به عنوان نظمی نهادی در نظر گرفته شده که در خدمت منافع قدرتهای بینالمللی است. با این حال رویکردهای انتقادی فراتر از این دیدگاه هستند و تاکید میکنند که صلح یک فرایند پویاست که میتواند توسط بازیگران محلی، جوامع به حاشیه رانده شده و به ویژه زنان شکل گیرد. این دیدگاه جدید نشاندهندهی این است که صلح تنها میان دولتها نیست بلکه فرایند جامعی است که شامل تحول اجتماعی نیز میگردد. در مرکز این رویکرد مفهوم “خشونت ساختاری” قرار دارد. در چارچوب این مفهوم، صلح نه تنها پایان درگیریهای مسلحانه بلکه یک تحول اساسی در سیستمهای اقتصادی ناعادلانه، نابرابریهای جنسیتی و سلسله مراتب اجتماعی است. این دیدگاه با آشکار نمودن دینامیسمهای قدرت، مکانیسمهای تولید دانش و سلسله مراتب جنسیتی در فرایندهای صلح مدلی فراگیرتر و متحولکنندهتر پیشنهاد میکند.
برداشت غالب کنونی از صلح این فرایند را به سه مفهوم محدود میکند: عدم درگیری (عدم خشونت)، بازگشت به حالت عادی (حفظ وضع موجود) و ادغام مجدد (سازگاری با نظم پیشین). این دیدگاه تنگنظرانه صلح را به یک مصالحهی سطحی تقلیل میدهد و مطالبات عدالت اجتماعی و برابری را نادیده میگیرد. این رویکرد که به ویژه در محافل دیپلماسی بینالمللی رواج دارد، قابلیت صلح را به عنوان یک پروژهی تحول عمیق اجتماعی تضعیف میکند. ریشههای این رویکرد در ماهیت دولت-ملتمحور بودن روایات تاریخی مدرن نهفته است. در حالی که تاریخنگاری سنتی بر ساخت هویت ملی و نهادینه شدن دولتها تمرکز دارد، رویکردهای انتقادی تاریخ را به عنوان مبارزه رهاییبخش ستمدیدگان میخوانند. از این منظر فرایندهای صلح نه تنها تکنیکهای حل مناقشه بلکه یک مبارزه جمعی برای استعمارزدایی، تولید دانش جایگزین و ساخت معنا نیز هستند. در این راستا صلح واقعا پایدار تنها با تغییر نابرابریهای ساختاری و مشارکت فعال گروههای به حاشیه رانده شده در این فرایند امکانپذیر است. این امر مستلزم بازنگری اساسی در مدلهای هژمونیک موجود است.
صلح برای بازیگران مختلف معانی کاملا متفاوتی دارد. برای دولتها صلح اغلب بخشی از فرایندهای عادیسازی است و به عنوان مکانیسمی برای کنترل اجتماعی عمل میکند. لذا صلح برای گروههای تحت ستم بیانگر روزنهای استراتژیک از فرصتی است که میتوان از طریق آن حقوق جدید مطالبه نمود، حوزههای آزادی را گسترش داد و مشارکت سیاسی را افزایش داد. تجارب آرژانتین و آفریقای جنوبی به وضوح نشان میدهد که فرایندهای صلح هرگز نقطهی پایانی نبوده بلکه فرایندهای پویایی هستند که در آنها مبارزه برای عدالت و برابری به طرق مختلف ادامه مییابد. از سوی دیگر فرایندهای صلح زنان، مردمان بومی و سایر گروههای به حاشیه رانده شده را قادر ساخته تا وارد عرصهی سیاسی شوند، صدای خود را به گوش دیگران برسانند و زمینههای جدیدی برای مبارزه ایجاد کنند.
یکی از متحولکنندهترین بُعد فرایندهای صلح بایستی جستجوی جمعی حقیقت باشد. بدون تردید ایجاد یک حافظهی متکثر و استعمارزدایی از ذهنیتها با فرارفتن از روایتهای تاریخی رسمی، شرایط ضروری برای صلح پایدار است. در این زمینه کمیسیونهای حقیقتیاب و ابتکارات تاریخنگاری جایگزین نه تنها ابزارهایی برای مواجهه با گذشته هستند، بلکه حوزههایی از کنش سیاسی هستند که قابلیت شکلدهی به آینده را دارند.
درسهایی از تجارب جهانی برقراری صلح
فرایندهای حل منازعه با توجه به زمینههای تاریخی و محلی متفاوت هستند، لذا تحلیلهای تطبیقی دیدگاههای ارزشمندی در مورد پویاییهای مشترک برقراری صلح ارائه میدهند. نمونههای آن فرایند صلح پس از آپارتاید آفریقای جنوبی، مذاکرات کلمبیا با فارک و مدل مشارکتی زاپاتیستها همراه با نمونههای دیگری در ایرلند و سریلانکا درسهای مهمی را در موفقیت و کاستیهای موجود ارائه میدهند. بنابراین هیچ فرایند صلحی نمیتواند برای مناطق دیگری نیز دارای همان نتایج باشد. هر فرایندی مبتنی بر واقعیتهای تاریخی، فرهنگی، سیاسی، ایدئولوژیهای جنبشها و شرایط اجتماعی و اقتصادی خود است.
یکی دیگر از مسائل مهمی که بایست بدان پرداخت این است که گرچه کتاب، مطالعات و گزارشات متعددی در مورد فرایندهای صلح وجود دارد، اما این مطالعات عمدتا به تحقیقات دانشگاهی محدود میشود. لذا به تجارب زیستهی افراد به ویژه زنان و جوامع بومی که سوژههای این فرایند هستند، کمتر اهمیت داده میشود. صلح فرایندی است که نه تنها در اسناد بلکه در بدنها، خیابانها، خاطرات و احساسات تجربه میشود. بر این اساس یکی از موثرترین راهها برای یادگیری از تجارب تاریخی، به اشتراک گذاشتن این تجارب است. صلح تنها بر روی میزهای مذاکره ایجاد نمیشود بلکه در خیابانها و زندگی روزمره ایجاد میشود. بنابراین صلح پایدار نیاز به مشارکت فعال تمامی اقشار جامعه دارد.
جنبش زاپاتیستها پس از آغاز مبارزهی مسلحانه در چیاپاس مکزیک در سال 1994 گسستی عمیق از فرایندهای سنتی صلح ایجاد کرد. این جنبش پس از آتشبس از امضای توافقنامهی رسمی صلح خودداری کرد و مدلی ویژهی برقراری صلح ایجاد نمود. در این مدل که پایه و اساس آن از سنتهای دمکراسی مستقیم جوامع محلی مایا گرفته شده، تمامی تصمیمات مهم در مجالس روستایی مورد بحث قرار گرفته و از طریق همهپرسی تصویب میشود. زاپاتیستها به جای نشستن پشت میز مذاکره با دولت، ساختارهای خودگردان خود را در زمینههای آموزش، بهداشت و کشاورزی ایجاد کردند. این رویکرد مهمترین جنبهی این جنبش بود که توانست هویت بومی و خودگردانی خود را بدون ادغام با سازوکارهای سنتی دولت حفظ نماید. بویژه با سازوکارهای “تصمیمگیری جمعی” و اصول “تمرکززدایی” آلترناتیوی را توسعه دادند که مبارزهی مسلحانه و سازماندهی اجتماعی را با هم ترکیب مینمود. این مدل به عنوان یکی از نمونههای استثنایی جنبشهای اجتماعی است که میتوانند بدون قرار گرفتن در معرض خشونت دولتی، به حیات خود ادامه دهند. از سوی دیگر نشان داد سبک جدیدی از سیاست که الگوهای سنتی انقلابی را به چالش کشاند، امکانپذیر است.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و به عبارت دیگر فروپاشی دیوار برلین بر همهی مبارزات انقلابی سایه افکند. این تغییر مستقیما بر همهی بازیگران سیاسی منطقه تاثیر گذاشت. فروپاشی دیوار برلین منادی یک واقعیت ژئوپولیتیک جدید بود که نیاز به تعریف مجدد مبارزات انقلابی در منطقه داشت. اگرچه جنبشهای انقلابی در آمریکای لاتین منتقد و مستقل از اتحاد جماهیر شوروی بودند اما نتوانستند از عواقب این فروپاشی رهایی یابند. فرایندهای صلح نیز تحت فشار این واقعیت جهانی جدید شتاب بیشتری گرفت. لذا هر یک از فرایندهای صلح حاوی درسهای مهمی است که اگر دیدی کلیتمند به تاریخ داشته باشیم، میتوانیم خوانش صحیحتری نسبت حال و روند کنونی صلح در کُردستان باشیم.
دیدگاههای جنسیتی در فرایندهای صلح
در مباحث در مورد صلح یکی از بحثبرانگیزترین موضوعات وضعیت زنان و بحثهای جنسیت است. اگر این موضوع از منظر جنسیت مورد ارزیابی قرار گیرد، خواهیم دید که مدتهاست نقش زنان در فرایندهای صلح به روایتهای قربانی شدن تقلیل یافته است. لذا مطالعات کنونی نشان میدهد که زنان تنها قربانی نبودهاند بلکه سوژهی اصلی تغییر هستند. لذا در دورههای بازسازی پس از جنگ اغلب نقشهای جنسیتی بار دیگر تحمیل میشود و دستاوردهای حاصل از جنگ را از میان بردهاند. زیرا سیاستهای پس از جنگ، ساختارهای مردسالارانهای را که در طول جنگ متزلزل شده بود را بار دیگر برقرار میکند. از سوی دیگر با وجود قابلیت زنان در دورههای صلح، اغلب در دام “نمایندگی نمادین” افتاده و مشارکت آنها به نقشهای سنتی همچون “حمایت از زنان و کودکان” محدود میشود. بنابراین مشکل اساسی این است که به ریشههای فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی درگیری پرداخته نمیشود و مشارکت زنان نمیتواند فراتر از یک مشارکت سطحی رود.
بنابراین نیاز به یک رویکرد برساخت صلحِ متحولکنندهی اجتماعی وجود دارد. این رویکرد فراتر از مدلهای سنتی صلح و حذفِ نه تنها خشونت فیزیکی بلکه اشکال ساختاری و سیستماتیک خشونت نیز میباشد. این دیدگاه به وضوح نشان میدهد که چگونه فرایندهای صلح اغلب سلسله مراتب جنسیتی، نابرابریهای اقتصادی و مکانیسمهای فرهنگی سلطه را بازتولید میکند. تجارب مبارزات زنان نشان میدهد که مقاومت در برابر نقشهای سنتی که تحت شعار “عادیسازی” در دورههای پس از جنگ تحمیل میشوند، امکانپذیر است.
صلح اجتماعی حقیقی فراتر از خاموش نمودن تفنگها است. چشمانداز یک جامعهی عادلانه و برابر تنها از طریق تحول اساسی در روابط جنسیتی و مبارزه سازمانیافتهی زنان قابل تحقق است. این فرایند نیازمند مبارزهای بلندمدت و چندبُعدی است.
تجارب صلح در کردستان با پیشاهنگی رهبر آپو و نقش زنان
رهبر آپو در روز 27 فوریهی 2025 فراخوانی با عنوان “صلح و جامعهی دمکراتیک” منتشر نمود. این فراخوان ورود به مرحلهای دیگر از تاریخ جنبش آزادیخواهی کُردستان است. رهبر آپو در این پیام کوتاه به موارد مهم و تاریخیای اشاره کرده و دیدگاههای خود را برای اجرایی نمودن این فراخوان به زبان آورده است. رهبر آپو 32 سال است که با تمام ابتکار و تلاشهای خود برای دستیابی به چارهیابی سیاسی و صلحآمیز در کُردستان و خاورمیانه فعالیت نموده است. وی تلاش نمود در چارچوب فرمول “دولت+دمکراسی” تغییرات دمکراتیک در ذهنیت و نهادهای دولت ایجاد نماید. رهبر آپو برای هموار نمودن مسیر برای یک راهحل دمکراتیک و مسالمتآمیز که به سود طرفین باشد، دارای نقشه راه و برنامه بوده است. در عین حال به آزادی زنان، پیشبرد رهبری مشترک و حضور برابر زنان در فعالیتهای سیاسی و دیپلماتیک اهمیت بسیاری قائل گشته است. تمامی گامهای رهبر آپو بر اساس تعمیق آگاهی زنان بوده است. این واقعیت در مورد روندی که رهبر آپو برای “صلح و جامعهی دمکراتیک” آغاز نموده نیز صادق است. ایدئولوژی آزادی زنان، فلسفهی “ژن ژیان آژادی” و ژنئولوژی تعیین کنندهی مبارزات زن بر مبنای خط سوم است. وی در نامههای اخیر خود بر اهمیت مطالعات تاریخ، فرهنگ و آزادی زنان تاکید نموده است. در این راستا مطالعات ژنئولوژی نقش تاثیرگذاری در راستای احیا و تداوم دستاورد و ارزشهایی که با تلاش و مبارزهی 52 سالهی رهبر آپو ایجاد گشته، بر عهده دارد.
در مذاکرات صلحی که در سال 2013 در باکور کردستان آغاز گشت برای نخستین بار در سال 2015 نمایندهای از جنبش زنان به طور مستقیم در هیئت حزب دمکراتیک خلقها جای گرفت. به منظور به اشتراک گذاشتن برنامههای زنان و انتقال خواستههای جامعه از طریق نمایندهی جنبش زنان به میز مذاکره، مجمع آزادی زنان (KÖM) تاسیس شد. KÖM به عنوان مجمع مشترکی از زنان کُرد، فعالان سیاسی و زنان فمینیست در ترکیه تلاش نمودند چشمانداز آزادی زنان را بر ای روند رسمی مذاکرات صلح ارائه دهد. با این حال این مذاکرات در همان سال از سوی دولت ترکیه به حالت تعلیق درآمد و سپس جنگ آغاز شد. در طول این روند فشار شدید دولت به بزرگترین مانع برای مبارزه صلح زنان تبدیل شد. دولت با برهم زدن مذاکرات آتش ناسیونالیسم، جنگ و تبعیض جنسی را بار دیگر روشن کرد.
تجارب 15 سال گذشته اهمیت سازماندهی و تلاشهای ایدئولوژیک، سیاسی و اجتماعی را بیش از پیش به نمایش میگذارد. ایجاد سازمانهای مستقل و عمومی بر اساس دمکراسی مستقیم با مشارکت جامعه از سویی و دخیل نمودن همه اقشار جامعه، ساختارها و محافل سیاسی مختلف به شیوهای سازنده در این فرایند مهم است. مشارکت زنان در حوزهی سیاسی باید مبتنی بر نیروی سازمانیافته جنبش اجتماعی زنان باشد. اقدامات حقوقی و اجتماعی دفاع از خود در برابر تبعیض جنسی و نسلکشی علیه زنان ضرورتی اجتنابناپذیر است.
برای انجام صحیح مسئولیتهای سیاسی، اخلاقی و فکری خود در این فرایند مهم است که تجارب خود را مورد تحلیل و تفسیر قرار داد و نقشه راه سیاست اجتماعی زنان را تعریف کنیم. توافقات در مورد اصول، استراتژی و سیاستهای زنان بایستی مبتنی بر اراده و جایگاه مشترک زنان در جامعه باشد. فعالیتهایی همچون کنگره و کنفرانسهای زنان نقش مهمی میتواند در این مورد ایفا کند. سازماندهی در راستای برقراری همبستگی بینالمللی، به اشتراک گذاشتن بحثها، تحولات و موانع این فرایند با جنبشها و فعالان زنان از کشورهای مختلف تاثیرگذار خواهد بود.