روح تمدن دمکراتیک ایران را بر کالبد جمهوری دمکراتیک ایران بدمیم

اهون چیاکو

اگر بحثمان را از امروز و اکنون آغاز کنیم باید گفت: جمهوری اسلامی ایران از ٣ جهت و وضعیت داخلی، منطقەای و جهانی در بحرانی عمیق قرار دارد. در داخل از دو جهت اساسی در درون بحران بسر می‌برد. یکی وضعیت درونی خود دستگاە رژیم  است کە روز بە روز بسوی ریزش و انشقاق پیش می‌رود. تا جایی‌کە اگر تا بە امروز خامنەای توانستە باشد این دستگاە را سرپا نگاە دارد دیگر حتی بدون مداخلە خارجی نیز بویژە با مرگ خامنەای فروپاشی رژیم اجتناب‌ناپذیر است. جهت دوم نیز بە رابطە بین جوامع ایران و رژیم مربوط می‌باشد. از این لحاظ نیز رژیم بیش از هر زمانی در عمق بحران فرو رفتە است. شکاف بزرگ فرهنگی بین رژیم و مردم ایجاد شدە است. مردم زندگی منطبق با حقیقت ژن، ژیان، آزادی را می‌طلبند. زندگی آزادیخواهانە، پیشروانە و دموکراتیک. اما برعکس این خواستە بحق، رژیم بیش از پیش بر دیکتاتوری، تمامیت‌خواهی و سرکوب اصرار می‌ورزد.

بە واقع ضعف بنیادین رژیم در این واقعیت نهفتە است. بە نوعی دیگر پاشنە آشیل و چشم اسفندیار رژیم وضعیت درونی بویژە رابطە بین او و مردم است. شاید رژیم بتواند با توسل بە حربەهایی خود را از خطر مداخلە خارجی رها سازد، ولی با میل آزادی‌خواهی جنبش‌های اجتماعی بویژە جنبش زنان و میل معطوف بە رهایی و آزادی ملل تحت ستم چە خواهد کرد؟

بە وضوح می‌بینیم کە جنبش‌های اجتماعی بویژە جنبش‌های زنان و محیط‌زیست روز بە روز نیرومند می‌شوند. در مورد جنبش ملل تحت ستم در ایران نیز باید گفت در بدو ظهور جمهوری اسلامی بیشتر کوردها در این عرصە فعال بودند ولی امروز شاهد نیروگرفتن جنبش آزادیبخش سایر ملل نیز هستیم. در عین حال جنبش کورد نیز نسبت بە دهەهای قبل راە زیادی را در مسیر ترقی پیمودە و امروز بە سطح بالایی از مبارزە آزادیخواهانە رسیده است.

از لحاظ منطقەای نیز می‌توان گفت اگرچه پیشتر جمهوری اسلامی ایران حضور پررنگی در منطقە داشت، بویژە سعی نمودە بود کە در جهان شیعە نیروهای نیابتی خود را بسازد، اما در طی دو سال اخیر تلاشهای رژیم در منطقە متحمل ضربات مهلکی گردیدە است. تا جایی‌کە می‌توان گفت امروز در ضعیف‌ترین و بحرانی‌ترین وضعیت منطقەای قرار دارد.

 وضعیت رژیم در سطح بین‌المللی نیز کاملا مشخص است. روز بە روز عرصە بر او تنگ‌تر می‌گردد. هراندازه سعی کند در تقابل با آمریکا، اسرائیل و اروپا بە روسیە و چین امیدوار باشد، ولی بسیار بعید است بتواند از بحرانی‌ کە در آن فرورفتە، عبور کند. بە وضوح دیدیم کە روسیە چگونە پشت بشار اسد را خالی کرد. در عین حال چین نیز در بازار سوداگرانه سیاسی و اقتصادی جز منافع خود بە چیزی دیگر نمی‌اندیشد. بدون تردید چین نیز با توجە بە اقتضای طبیعت منفعت‌طلبانە قدرت‌ها اگر مقطعی نیز بە ایران عنایتی کند اما دست‌آخر در چارچوب منافع کلان خود محکم پشت او را رها خواهد کرد.

با توجە بە این قرائت از وضعیت داخلی، منطقەای و جهانی جمهوری اسلامی ایران؛ بە آسانی می‌توان گفت این رژیم ناچار است در صدد تحولی اساسی تا سطح تغییر ماهیت برآید. البتە تمام شواهد و قرائن خلاف آن را گزارش می‌دهند. در غیر اینصورت با فعال شدن فاکتورهای داخلی و خارجی، رژیم با فروپاشی کامل مواجە خواهد گشت.

در واقع جنگ ١٢ روزە هرچند بە ظاهر تنها بین ایران و اسرائیل تلقی می‌شد، ولی طرف اصلی ایران آمریکاست. همانطور کە مشاهدە کردیم پیام آتش‌بس، از سوی نتانیاهو نە بلکە ترامپ اعلام شد. حتی این موضع ترامپ تا حدودی نیز اعتبار نتانیاهو را زیر سوال برد و موجب رنجش وی شد. باید آیندە آتش‌بس را نیز با توجە بە این واقعیت بررسی کرد.

 آمریکا و اسرائیل چنان تصور می‌کردند کە بعد از حمله به ایران، مردم وارد خیابان‌ها شده و از طریق قیام درونی رژیم با فروپاشی سریع مواجە خواهدشد؛ یا حداقل تحت فشار بیشتری قرار می‌گرفت و تن بە تسلیمیت سریع و کامل خواهد داد. ولی این پیش‌بینی متحقق نگشت. عدم تحقق آن بە دلیل رضایت مردم از حکومت نبود. می‌توان در این بارە سە دلیل را ذکر کرد. دلیل اول مردم وضعیت کشورهایی چون عراق، افغانستان و سوریە را می‌بینند و واهمە دارند کە ایران نیز در نتیجە مداخلات خارجی بە چنان سرنوشتی گرفتار شود و وضعیت بدتر از وضعیت کنونی شود. دوم اینکە وقتی حملەای از بیرون علیه ایران در جریان باشد، با وجود اوج انزجار از رژیم کنونی، بسیاری بدلیل خوانش‌های ناشی از ایدە ناسیونالیسم ایرانی رغبتی بە همراهی با حملە خارجی نشان نخواهند داد. بویژە اگر هجمە خارجی نظامی باشد و اطمینانی بە یکسرە شدن کار رژیم توسط حملە مزبور نداشتە باشد. بە هرصورت حساب آیندە را خواهند کرد. هم حساب اینکە انگ حمایت از بیگانە را نخورند و هم اینکە اگر رژیم سقوط نکند مورد قهر و غضب قرار نگیرند.

می‌دانیم کە نیرویی مانند سازمان مجاهدین خلق در بدو تشکیل خود و سالهای نخست انقلاب ٥٧ در میان قشر وسیعی از جامعە ایران دارای محبوبیت بود، ولی زمانی‌کە در حین جنگ ایران و عراق در کنار صدام قرار گرفت با انتقادهای شدیدی مواجە گشت و بە اعتبارش تا حدودی زیادی لطمە وارد شد. وضعیت کنونی او نیز مشخص است. با توجە بە چنین وضعیت و تجربەای بسیاری از نیروهای ناسونالیست و اپوزیسیون ایرانی نەتنها از حملە اسرائیل بە ایران حمایت نکردند، بلکە بر ضد آن نیز اتخاذ موضع نمودند.

دلیل سوم بەپانخاستن مردم در حین جنگ ١٢ روزە را می‌توان بە این برگرداند کە در حین توپ باران شدید، مردم شرایط را برای تجمع بسیار خطرناک می‌دیدند. در چنان وضعیتی مردم بیشتر سعیشان بر آن است از خود حفاظت کنند و در معرض توپباران قرار نگیرند.

بویژە شهری مانند تهران کە جهت تجمع و قیام از پتانسیل زیادی برخوردار است در طول هر ١٢ روز شدیدا آماج بمباران گستردە بود. اینکه تهران از این پتانسیل بالا برخوردار است دو دلیل عمده دارد. اول اینکە پایتخت ایران می‌باشد و جمعیت زیادی در آنجا متراکم است. دلیل اینکه شهری است کە جمعیت آن مختلط می‌باشد و از تمام ملل و مناطق دیگر ایران مردم در آن ساکنند. بە همین دلیل اگر در آنجا حرکتی صورت بگیرد خبر آن سریع بە تمام نقاط ایران خواهد رسید و می‌توانست در بە حرکت در آوردن آن مناطق مثمرثمر واقع گردد. ولی آمریکا و اسرائیل در طول تمام ١٢ روز تهران را در زیر بمباران نگە داشتند. حتی تهدید می‌کردند کە تهران را بە غزە تبدیل خواهند کرد. همچنین فراخوان می‌دادند کە مردم، تهران را تخلیە کنند. در چنین وضعیتی انتظار قیام مردم از محالات می‌باشد.

در واقع آمریکا و اسرائیل بدلیل اینکە نمی‌خواستند و یا در توانشان نبود نیروهای خود را در ایران پیادە کنند بیشتر بە خیزش و قیام مردم دلبستە بودند. بویژە آمریکا با پیادەکردن نیروی خود در افغانستان، عراق و سوریە خود را گرفتار بحران کرد. بە همین دلیل در مورد ایران در صدد بود کە از تجارب خود درس بگیرد و در صورت سقوط رژیم کمترین نیرو را در خاک ایران پیادە کند. در عین حال ایران در مقایسە با کشورهایی چون افغانستان، عراق و سوریە جغرافیایی بسیار وسیع دارد لذا بە نیرویی بە مراتب بیشتر از آن کشورها نیاز داشت. البتە این را نیز بیشتر در مورد آمریکا می‌توان گفت. اسرائیل کە بە هیچ‌وجە دارای چنان نیروی انسانی نیست تا بتواند نیروی زیادی را در ایران پیادە کند. با توجە بە تمام این موارد باید با تاکید اذعان کرد کە اگر مردم در طول جنگ ١٢ روزە بە میادین نیامدند و قیامی صورت نگرفت نە از تعلق‌خاطر بە رژیم بلکە بەدلیل تاکتیک‌ها و محاسبات غلط آمریکا و اسرائیل بود.

شاید این وضعیت آن واقعیت را برای آنها (آمریکا و اسرائیل) روشن کردە باشد کە هرچقدر هم نیرومند باشند، اگر مردم وارد میدان نشوند تحول و یا فروپاشی رژیم تحقق نخواهد یافت و ناچارند بر نیروی مردم  حساب کنند. باید یادآور شد بدلیل اینکە هنوز خصومت‌ها بە قوت خود باقی می‌باشند آتش‌بس پایدار نیست و هر لحظە امکان وقوع جنگ و حملە مجدد بە ایران ولی اینبار بسیار وسیع‌تر، وجود دارد. دولت ایران نیز جهت عبور از این وضعیت دو راە در پیش دارد. یا باید دست بە تحولی ریشەای تا سطح تغییر ماهیت رژیم در راستای خواست‌های مردمان داخل بزند و یا در مقابل آمریکا و اسرائیل تسلیمیت کامل را بپذیرد. در غیر اینصورت بعید نیست در آیندە شاهد حملەای وسیعتر بە منظور سقوط و فروپاشی جمهوری اسلامی ایران از سوی آمریکا، اسرائیل و دیگر همپیمانانشان باشیم.

اگر نگاهمان را قدری بە خیزش ژن، ژیان، آزادی در ایران بعد از قتل دولتی ژینا امینی ارجاع دهیم، مشاهدە خواهیم کرد کە در آن دورە تمام فاکتورهای درونی جهت تحول ریشەای در ایران فعال گشتند. البتە نباید ضعف و قسور عدم وجود یک نیروی پیشاهنگ کە این نیروی طغیان‌گر را در آن دوران جهت‌دهی می‌کرد، انکار نمود. بە هر روی آنچە مسلم است بە میدان‌آمدن و فعال گشتن فاکتورهای درونی در آن دوران است. ولی فاکتورهای بیرونی یعنی نیروهای جهانی و تا حدودی منطقەای بدلیل این کە نمی‌خواستند با ابتکار فاکتورهای درونی یعنی نیروی جوامع و ملل ایران، تغییری صورت بگیرد نە تنها همراهی نکردند و فعال نگشتند بلکە تا حدودی در راستای نجات رژیم تلاش ورزیدند. اما باید گفت در طی جنگ ١٢ روزە کاملا برعکس دوران خیزش ژن، ژیان، آزادی فاکتورهای بیرونی یعنی فشار حملە اسرائیل ـ آمریکا در حدی بالا بود ولی اینبار بە دلایلی کە پیشتر بە آنها اشارە شد فاکتورهای درونی همراهی نکردند و فعال نگشتند.

البتە باید تائکید کرد کە انقلاب ژن، ژیان، آزادی همچنان ادامە دارد و بایستی تلاش ما همچنان برای تداوم آن باشد. باید سعی شود فاکتورهای درونی فعال گردند تا بە این طریق فشار برای تحول اساسی در ایران افزایش یابد. تعامل ما با فاکتورهای بیرونی نیز باید طبق منفعت ملل و جوامع ایران باشد. یعنی نە در مقابل آنها بە کرنوش و خودباختگی تنزل یابیم و بە گوشت دم توپ آنها تبدیل شویم و نە اینکە از واقعیت دنیای امروز و رئال‌پلتیک جاری غافل بمانیم. یعنی گذشته از اینکه بە نیروی ابزاری‌شان تبدیل نشویم نباید بە تقابل منفی هم روی بیاوریم. در این ضمینە نیاز بە رویکرد رئال‌پلتیک انقلابی داریم. یعنی سیاست‌ورزی در راستای منافع ملل و جوامع.

اگر عمیق‌تر نیز بە مسئلە بنگریم و در صدد چارەیابی مناسب باشیم باید گفت: ما امروز در موقعیت حساسی قرار گرفتەایم و در حین حال در آستانە صدمین سال تاسیس دولت مدرن (دولت ـ ملت همگون‌ساز) ایران هستیم. در واقع فارغ از غیرجامعەشناسانە بودن مدل دولت ـ ملت کە ظهور آن تنها در جهت تمرکز قدرت و سرمایە بودە است نە نیاز جامعە‌شناختی، بر ساخت آن در ایران متکی بر هیچ گونە فعل و انفعالات اجتماعی نبودە است. تحمیل آن از سوی نیروهای برندە جنگ جهانی اول؛ بویژە دولت انگلستان بودە و تاسیس آمرانە آن در ایران نه‌تنها هیچ سنخیتی با تاریخ اجتماعی و فرهنگی ایران نداشتە، بلکە مسبب بلایا و وضعیت فلاکت‌باری شدە کە همچنان تداوم دارد.  

در واقع، تمدن یک وجهە نیست؛ دو وجهە و همانند دو روی یک سکه است. یک روی آن کمونالیتە (اکثریت قریب بە اتفاق جامعە یا انبوە مردم) و روی دیگر آن تمرکزگرایی و میل بە انحصارات از سوی الگیارشی نیرویی قلیل در درون جامعە می‌باشد. با توجە بە آن می‌توان گفت نزاع تاریخی نیز میان این دو وجه تمدنی رخ داده است و سایر منازعات اعم از جنسیتی، طبقاتی، اجتماعی، فرهنگی ـ اتنیکی، ایدئولوژیک و عقیدتی ـ مذهبی در ذیل این نزاع عمدە به وقوع می‌پیوندد.  تاریخ تمدن ایران نیز نە‌تنها مستثنی از این قاعدە نیست، بلکە با سیری در تاریخ پر فراز و نشیب ایران، نمود بارز این دوگانگی هویدا می‌گردد.

می‌توان این را دوگانگی تمدن مرکزگرا و تمدن دموکراتیک برشمرد. دوگانگی گاها موازی و گاها با تصادم کە دریک درهم تنیدگی تاریخی و اجتماعی بە جریان خود تداوم بخشیدە است. این امر حتی اگر ذاتی و گسست‌ناپذیر نیز نباشد بە یک واقعیت سیاسی ـ اجتماعی مبدل گشتە است. بە هر اندازە، جنبە مرکزگرای آن سعی در انحصار و انباشت ثروت و تمرکز قدرت بودە است؛ بە همان اندازە نیز وجهە دموکراتیک تمدن در پی برساخت فرهنگی مبتنی بر شکستن هستە قدرت، تحقق عدالت، مساوت‌طلبی و خودمدیریتی اجتماعی بودە است.

 بدون تردید این دو خط تمدنی بطور قاطع یکدست نبودە و هریک از آنها دارای وجوه، تنوعات و اجزاء مختص بە خود می‌باشند. ولیکن در امر کلی آن ما شاهد چنین دوگانگی‌ای می‌باشیم. در هر دورەای از تاریخ ایران کە راە بر توازن و رابطە دیالکتیک میان این دو وجهە از تمدن  گشودە شدە، شاهد نیرو، رونق و شکوفایی در درون و توانمندی در مقابل نیروهای بیرونی بودەایم. هرگاە راە به‌روی امر دیالکتیک مسدود گشتە و در راستای آن حاکمیت و نیروهای مرکزگرا با توسل بە استبداد و سرکوب انعطاف‌ناپذیر سعی بر سرکوب کامل نمودەاند و یا نیروهای مخالف تحت عنوان سازش‌ناپذیری جزم‌اندیشانە نگریستەاند و عمل نمودەاند نەتنها مسبب آشوب، فقر و فلاکت در درون گشتە‌اند، بلکە راە را برای مداخلە و استیلای نیروهای خارجی هموار ساخته‌اند. در واقع می‌توان مصادیق زیادی در تاریخ دور و نزدیک ایران را ذکرکرد کە بر این مدعا صحە بگذارند کە از حوصلە این نوشتار خارج است.

بە واقع اگر رویکردی جامعە‌شناسانە نسبت بە تاریخ داشتە باشیم بە وضوح مشاهدە خواهیم کرد کە در طول دو قرن گذشته، بیش از هر زمان ما با این واقعیت مواجه شدەایم. بە این معنی که هرچند بدلیل انعطاف‌پذیری حاکمیت‌ها در ادوار پیشادولت‌ـ ملتی و توانمندی کمونالیتەها، بستر تسامح و تساهل نسبتا فراهم بودە، ولی در طول دو قرن گذشتە بدلیل وجود سیستم همگون‌ساز دولت‌ـ ملتی و بە تبع آن پیروی از قواعد پوزتیویستی، بویژە برخوردهای آنتاگونیستی و همگون‌سازانە ما شاهد دوره طولانی از بلایا و فلاکت‌های خانمانسوز هستیم.

  تغییر نسخە پهلوی بە جمهوری اسلامی نه تنها مسئلە را حل ننمود بلکە آن را عمیق‌تر ساخت. بدون تردید عملکرد قدرت‌طلبانە و سرکوبگرانە حاکمیت، نباید باعث چشم‌پوشی از نارسایی‌های تئوریک و کاستی‌ در عملکرد نیروهای مخالف گردد. بلکە نیاز بە انتقاد و خودانتقادی روشنگرانە وجود دارد. چرا کە در طی این صد سال فارغ از نیت و تلاش‌هایی کە صورت گرفتە است، بدلیل تبعیت بسیاری از نیروهای مخالف از قواعد خشک پوزتیویستی، آنان نیز سهمی درتعمیق بحران موجود دارند.

 با کمال تاسف نیروهای اپوزیسیون در طول عمر دولت‌ـ ملت ایران نە تنها در برابر حاکمیت بلکە در درون خود نیز (هم درون سازمانی و هم بین سازمانی) از رویکردهای آنتاگونیستی پیروی نمودەاند. این نیز باعث جزم‌اندیشی، منفعل‌بودن و بەتحلیل‌رفتن توان آن نیروها گشتە است. غافل از اینکە حقیقت نە صرفا در تنازع بقاء، بلکە در همگرایی، توافق و وحدت‌ نهفتە است. در نتیجە بایستی در کنار مورد موأخذه‌ قراردادن «رژیمِ حقیقت» نیروهای مرکزگرا و قدرت‌طلب، نارسایی‌های «رژیمِ حقیقت» نیروهای مخالفت را نیز بە چالش کشید و مورد نقد قرار داد تا شاید این امر راە را بر رژیم حقیقت گرەگشا، چارەیاب و منطبق با واقعیت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی سرزمین ایران بگشاید.

می‌توان گفت ما در هیچ دورەای بە اندازە وضعیت کنونی با تضاد بین حاکمیت و جامعە در ایران روبه‌رو نبودەایم. از سویی، حاکمیت بیش از پیش بر تداوم سیاست سرکوب و بی‌عدالتی و از دیگر سو جامعە پویا بطور مصرانە بر تحول، اصرار می‌ورزند. از لحاظ فرهنگی نیز شکاف بین حاکمیت و جامعە بیش از پیش گشتە و هر اندازە حاکمیت رو بە عقب و ارتجاعی عمل می‌کند، افزون‌تر از آن، جامعە رو بە جلو، فرهنگ دمکراتیک و آزادیخواهانە را توسعه می‌بخشد.

در واقع انقلاب ژن، ژیان، آزادی و مطالبات فراگیر آن گویای توسعە فرهنگی رو بە رشد متکی بر معرفت‌شناختی جامعە ایران است. این وضعیت اجتماعی نیز با فرهنگ رسمی حاکمیت در تضاد عمیق بوده و جامعە روبەروی تحولات ریشەای قرار گرفتە است. در عین حال این وضعیت از سویی فشار را بر جامعە فزونی بخشیده و از سوی دیگر امید گذار از وضعیت کنونی به آزادی و دمکراسی را افزایش داده است. همچنین موجب یک وضعیت بحرانی گشتە کە در صورت برخورد درست، می‌توان در درون این بحران تحولی ترقی‌خواهانە صورت داد. البتە در صورت عملکردهای نادرست و نامسئولانە، ریسک بدترشدن اوضاع نیز وجود دارد. اگر رابطە پر از بحران دولت ایران با دنیای خارج را نیز بە آن اضافە کنیم بیشتر روشن خواهد شد کە در چە موقعیت خاصی قرار گرفتەایم. با توجە بە این مهم، می‌توان گفت بیش از هر زمانی فرصت‌ها، چالش‌ها و تهدیدها در موازات هم قرار گرفتە‌اند.

جهت رهیافت درست نیز قبل از هرچیز بایستی واقعیت تاریخی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران را بە درستی درک کرد. همچنین می‌طلبد کە عمق بحران کنونی را با تمام جوانبش دید و طبق آن بە دنبال راەچارە گشت. در این راستا نیز بایستی قویا از رویکردهای علمی، فلسفی و جامعەشناختی پیروی نمود و از تحلیلات و رهیافت‌های نارسا و نامنطبق پرهیز کرد. مشکل آن است کە هرچند حاکمیت در طول این صد سال سرکوب‌گری علیه اپوزیسیون را تنها راەچارە دیدە است، ولی نیروهای اپوزیسیون نیز دچار افراط و تفریط گشتە و در نتیجە یا بدون برنامە و با ادعای تحول‌خواهی و اصلاح‌طلبی دچار توهم شده و در نهایت مراتب در سیستم استحالە گشتەاند و یا اینکە نگرشی دترمنیستی و آنتاگونستی نسبت بە تحول و انقلاب داشتەاند کە نه تنها از توان تغییر اوضاع محروم بوده‌اند، بلکە بعضا مسبب سرکوب و منفعل‌شدن گشتە‌اند. افراد و سازمان‌هایی کە هیچکدام از این دو راە را برنگزیدەاند با کمال تاسف بە نیروی منسجم و تاثیرگذار سیاسی ـ اجتماعی و نیروی محرکە تبدیل نگشتە‌اند و کماکان در حالت فردی و گروهی قلیل و پراکندە بسر می‌برند.

بدون تردید رویکردهای درست علمی، فلسفی و جامعەشناسانە و نگرش‌های کوانتومیک از انقلاب می‌تواند ما را از دور باطل و این دایرە قیام و سرکوب خارج سازد و بستر را جهت تحول و انقلاب راستین و تحقق خواستەهای مشروع هموار سازد. بنظر من شرایط داخلی و بین‌المللی نیز جهت این مهم فراهم می‌باشد. البتە قبل از هرچیز لازمە آن، خارج‌شدن از چنبرە دیدگاهای غیرواقع‌گرایانه و ورود بە دایرە حقیقت در مورد واقعیت اجتماعی و فرهنگی ایران است. یعنی بایستی ایران و واقعیت اجتماعی، فرهنگی و ملی آن را همانطور کە هست پذیرفت نە به آن شیوه کە دلمان می‌خواهد. باید ایرانی را پذیرفت که متشکل است از واقعیتی چندملیتی با میل فراوان بە آزادی اجتماعی و حضور جنبش‌های نیرومند اجتماعی کە جنبش زنان قویا سرقافلە این کاروان می‌باشد و دیگر هیچ نیروی توان بە عقب راندن آن را ندارد.

طبق این واقعیت، محرز است کە نە حاکمیت کنونی ایران و نە آلترناتیو‌های مشابە کە بر تمامیت‌خواهی و همگون‌سازی اصرار دارند، نمی‌توانند منطبق با این واقعیت تاریخی، اجتماعی و ملی عمل کنند و استقرار آنان همچنان بر عمق فاجعە می‌افزاید. از منظر دیگر، میلی کە با اصرار بر «حق تعین سرنوشت ملیت‌های داخل ایران»، تنها گزینە و جایگزین را گسست ملی و جغرافیایی می‌دانند نیز رویکردشان در منافات با واقعیت تاریخی، اجتماعی و فرهنگی سرزمین ایران بوده و در عین حال با واقعیت منطقەای و بین‌المللی ناهمخوان می‌باشد. حتی هردو نگرش، بسترساز مبدل‌شدن بە بازیچە دست سیستـم‌های امنیتی و استخباراتی دولت‌های ابرقدرت منطقه‌ای و جهانی است.

با توجە بە رد قاطع رویکردهای سرکوبگرانە نیروهای تمرکزگرا و همگونساز نیز، باید قاطعانە پذیرفت کە ملیت‌های داخل ایران از سویی، دارای یک درهم‌تنیدگی تاریخی‌ـ فرهنگی می‌باشند، از سوی دیگر نیز از لحاظ وضعیت اجتماعی، اقتصادی و امنیتی دنیای امروز با گسستن نه تنها رسیدن بە سعادت دشوار است، بلکە سبب اختلال در حیات و بغرنج‌شدن وضعیت این ملت‌ها می‌گردد. در نتیجە در بین این دو خواست نارسا، لازم است بە راە سومی اندیشید. راهی کە هم هرکس را بە مطالبات برحق و مشروع خود برساند و هم باعث گسست و مخدوش گرداندن همزیستی مسالمت‌آمیز نگردد. در تقابل با خواست نیروهای مرکزگرا و طرفداران گسست ملی و جغرافیایی در ایران، نیروهای آزادیخواە و دمکراتیک موجود می‌توانند بە‌مثابه نیروی سوم ظاهر گشتە و بە تحقق آلترناتیو دمکراتیک اهتمام ورزند. می‌توان آن را در تقابل با دو خط مذبور خط سوم نیز نامید. این خط می‌تواند با تمام اجزاء خود فعال، منسجم و متحد گردد تا بە این طریق، هم در مرحلە مبارزە و گذار از وضعیت کنونی هرچە پرتوان ظاهر شود، هم اینکە در تعین نظام دمکراتیک و آزاد در ایران پیروزمندانە عمل نماید.

بطور معین، تامل بر مفاهیم و عباراتی همچون جمهوری دمکراتیک، حقوق دمکراتیک، جامعە دمکراتیک و خودمدیریتی دمکراتیک و تلاش جهت نظام‌مندی آنها می‌تواند باعث استقرار، ثبات و همزیستی‌ مسالمت‌آمیز شود و خط بطلانی بر چرخە قیام و سرکوب در تاریخ ایران بکشد. در نتیجە در منطقە و جهان موجب کسب اعتبار برای ایران و ایرانی خواهد شد. وضعیت برآمدە از تحقق این نظام‌مندی، بدون اغماض می‌تواند نظام‌های جزم‌اندیش، همگون‌ساز، تمرکزگرا، تمامیت‌خواە، فراقانونی یا دارای قوانین ضددموکراتیک در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران را برای همیشە بە حاشیه براند و زندگی آزاد و دمکراتیک کە شایستە مردمان این سرزمین می‌باشد را متحقق سازد. البتە بطور مؤکد این امر قبل از هرچیز تلاش و مبارزە نستوە نیروهای دمکراتیک و آزادیخواە را می‌طلبد.

مطالب مرتبط