هیمن ارموی
مناطق و شهرهایی که در عمق بیشتری از دولت- ملتهای کنونی قرار دارند، گاها مدتی طولانی جزو یک سرزمین باقی ماندهاند اما شهرها و مناطق مرزی بین دولت- ملتهای کنونی در طول تاریخ دست به دست شده و گاها سدههای طولانی جزو قدرتی شدهاند غیر از قدرت قبلی. رقابتهای منطقهای بین قدرتها همیشه سبب تغییر مرزها شده و این جابجایی مرزها تأثیر بسیاری بر چنین مناطقی بجا نهاده است. تشکیل دولت- ملتهای کنونی منطبق بر واقعیات اتنیکی و جغرافیک منطقه نیست، عموما با معادلهی قدرت تثبیت گشتهاند. کردستان سرزمینی است که بیشترین آسیب را از این نظر دیده است. خودِ تقسیم کردستان به چهار بخش محصول این نوع تعادل و توازن است. پس از پیمان قصر شیرین و تقسیم کردستان به دو بخش بین امپراطوری عثمانی و امپراطوری صفوی، مناطق داخلی کردستان عموما جزو یکی از این دو امپراطوری باقی ماندند، اما مناطق مرزی بین آنها بارها و بارها دست به دست شدند. این مناطق همان مناطقی بودند که قبلا نیز بر سر آنها اختلاف وجود داشته و بسیار دست به دست شده بودند. از سرحدات ارمنستان امروزی تا نزدیکیهای بصره این کشمکش و نزاع همیشه ادامه داشت. نقطهی پایان بر این نزاع پس از جنگ جهانی سوم بود که مرزهای قاطع دولت- ملتی کشیده شده و مرزهای ایران و ترکیهای که جدیدا شکل گرفته بودند به تقریبا یک چهارم دوران قبلی رسیدند. مرزهایشان دیگر از مرزهای ارمنستان شروع شده و تا مناطق بین اورمیه و شنو (اشنویه) پایان میگرفتند. اگرچه مرزها با قاطعیت ترسیم گشته و با استفاده از امکانات جدید اشرافی قویتر از قبل بر آنان اعمال شد، اما نزاع پنهان جهت «حوزهی نفوذ» همچنان ادامه داشت و دارد. دولت- ملتها با گفتمان اتنیکی خویش چشم به مناطقی دوختند که قرابت اتنیکی با آنها داشتند. ترکیه همیشه تا سواحل دریای خزر را حوزهی ترکنشین دیده و ایران نیز «جغرافیای فرهنگی ایران» را تا عمق خاک ترکیه و محل سکونت کردها تعریف کرده و یا ادعای آن را به شیوههای مختلف بر زبان میراند. این امر در نظر هر دو دولت به یک شیوه و در یک سطح نبود.
دولت ترکیه به سبب عمق گفتمان «تکبینی»ای که داشت و منجر به فاشیسم انکارگرا شده بود، به چهار اطراف خویش چشم طمع میدوخت. بنیان«جمهوری ترکیه» که در نتیچهی معادلاتی معین «برساخته» شده بود، بر پایهی نفی و انکار کردها و ارمنیان و علویها و کمونیستها و اسلامیها قرار داشت. ارمنییان را دچار قتلعامی عظیم نمودند که حتی هیتلر نیز آشکارا گفت که از ان الگوبرداری کرده، علویها را با مکانیسم توأمان کشتار و آسیمیلاسیون به نوعی به درون «نظم ترکی – اسلامی» کشیده، اسلامیها را سرکوب کرده و به جنگی همهجانبه با کردها برخاستند. کردها که با تکیه بر فاکتورهای فرهنگی و جغرافیایی قادر به مقاومت شده بودند، به چالش بزرگ این جمهوری برساخته شده مبدل گشتند. نزاع بین مقاومت کردها و نفیگرایی ترکی- اسلامی منجر به تعمیق فاشیسم گشته و این تعمیق فاشیسم به مؤلفه و شاخصهی مهمی در تعریف هویت ترکی و جمهوری ترکی و حتی جامعهی ترک مبدل گشت. با کارکرد این چرخهی فاشیسم – قدرت، سیاستهایی که بازتولید گشتند هرچه فزونطلبتر و زیادهخواهتر از پیش گشتند. با مطرح شدن رقابتهای اقتصادی منطقهای و وارد شدن فاکتور سود بیشینه در این معادله، سیاستهای خارجی ترکیه بیشتر حالتی تهاجمی و زیادهخواهی به خود گرفتند. هنگامی که این فاکتورها با به سر رسیدن پیمانهای منطقهای و بویژه مهمترینشان یعنی سایکس- پیکو یکی گشتند، ترکیه از تزهای نظیر «باقی نگذاشتن هیچ مسئلهای با همسایگان» به تزهای اخوانی و سلفی و «نئوعثمانی» روی آورد. این تزها از اواسط سدهی بیستم در ترکیه پا گرفته بودند. جریان اسلامی ترکیه در چارچوب «کمربند سبز»ی که بلوک غرب در مقابل شوروی در پی ایجاد آن بود، در ترکیه مجال پیشرفت کسب کرده بود. این جریان با انتشار مجلهای به نام «نفوذ» (به ترکی سزنتیsızıntı) در زندان به جایی رسید که یکی از قویترین جریانهای اسلامی سنی – سلفی بنام «جریان نور» و یا «نورگرایان» (به ترکی نورجولار nurcular) به رهبری فتحالله گولَن زمینههای اعلام احزابی همچون «رفاه» و «رفاه جدید» و در نهایت «حزب عدالت و توسعه» (آ.ک.پAKP) را فراهم آوردند. این جریان پس از دوران یازدهم سپتامبر و جهت عقب نماندن از قافلهی مداخلات غرب در خاورمیانه با گفتمان نئوعثمانی در پی کسب نفوذ برآمد. سودای احیای مجدد امپراطوری عثمانی به فاکتور اساسی تعیین سیاستهای خارجی و استخباراتی ترکیه مبدل گشت. اساسا ترکیه مدلی را ارائه داد که در آن سیاست خارجی همراه با استخبارات و شرکتهای تجاری و تولیدی و مالی هماهنگ عمل مینمودند. همراهی گروهی از تاجران مطرح ترکیه با اردوغان در سفرهای خارجی و انتخاب رئیس سازمان استخباراتی بعنوان وزیر خارجه نشانگر این امر بود. در این «کشورگشایی مدرن» ترکیه از چندین سو برنامههایی مطرح شده و به اجرا گذاشته شدند.
یکی از مهمترین برنامههایشان اعمال نفوذ در عراق و سوریه بود که در چارچوب «میثاق ملی» که به نشانهی اعتراض از همان دوران برساخت جمهوری ترکیه در دستور کارشان قرار داشت. این امر از یکسو جهت کنترل نمودن کردها و جنبشهای سیاسیشان بود که بعنوان سَندرم ترکیه روز به روز قوی و قویتر میگشتند و از طرف دیگر جهت دسترسی به منابع انرژیهای فسیلی و دالانهای تجاری رو به سوی بصره بود. برنامهی دوم تلاش برای کسب نفوذ در شمال آفریقا بود که از لیبی شروع و مصر شروع شده و تا سومالی پیش رفته و حتی بازتابهای تا جنوبیترین نقطههای آفریقا دارد و این برنامه تاکنون نیز ادامه دارد. یکی از برنامههای مهم ترکیه نیز تلاش جهت ایجاد کریدور «کشورهای ترکی» است که از مرزهای ترکیه با نخجوان شروع شده و به مرزهای چین رسیده و حتی نیمچشم طمعی به منطقه اویگور چین نیز دارد. این برنامه با اهداف اسرائیل جهت نزدیک شدن به مرزهای ایران تطابق داشته و به همین جهت منجر به یک همکاری بسیار نزدیک بین ترکیه و اسرائیل و آذربایجان شد که دود آن به چشم ارمنستان رفت و سبب تصرف مناطق مورد منازعه بین آذربایجان و ارمنستان از سوی آذربایجان گردید. این برنامه که قسمت دوم آن یعنی باز کردن دالان زنگزور هنوز مورد مناقشه بوده و با توجه به برخوردهای ارمنستان و شوروی، احتمال باز شدن آن بسیار است، مستقیما به ایران مربوط میشود. اگرچه برنامهی میثاق ملی ترکیه نیز مستقیما با دولت ایران ارتباط دارد، اما مسئلهی دالان زنگزور فراتر از آن بوده و حتی منجر به تغییر مرزهای ایران شده و ایران را از شمال به آذربایجان محکوم خواهد نمود. موضع روسیه به نفع ترکیه و در ضدیت با ایران سبب شده تا این تصور قوت بگیرد که این امر سر خواهد گرفت. این یک مسئلهی خارجی است و منازعهی ژئواستراتژیک در منطقه میباشد. اما مسائلی نیز پیرامون این برنامهی دولت ترکیه وجود دارند که میتواند بنیانهای دولت ایران را به لرزه درآورده و یا آتشی را در منطقه بپا کند که نتایج آن بسیار فلاکتبار خواهند بود.
واقعیت این است که مناطقی که ترکیه و ایران را از هم جدا میکند عموما مناطق کردنشین میباشند. اما در برخی از این مناطق نیز ساکنان بصورت مختلط متشکل از کردها و ترکهای آذری هستند. اگرچه بحث عمیقی بر سر این مسئله وجود دارد که آذریها همان ترکها نبوده و ملتی جداگانه هستند که هماکنون به لهجهای از ترکی سخن میگویند، اما واقعیت امر این است که هماکنون زبان ترکی آذری جزو خانوادهی زبانهای اورالآلتای بوده و جامعهی ترکی نیز مستعد جهت نفوذ دولت ترکیه میباشد. شاید فاکتور مذهب قادر باشد این نفوذگری ترکیه و نفوذپذیری جامعهی آذری را کمرنگ نماید. زیرا ترکهای آذری شیعه مذهب بوده و دولت ترکیه شدیدا سنیمذهب و حتی سلفی میباشند. اما قدرت گرفتن جریان فاشیست اتنیکی در ترکیه و جریانهای فاشیستی در سطح جهان بخت توان نفوذ در میان جوامع آذری را به دولت ترکیه داده است.
دولت ترکیه در مسئلهی زنگزور و در کل تشکیل خط و مسیری ترکی تا به چین، چشم به مناطق آذرینشین ایران نیز دوخته است. این مناطق در شرق دریاچه اورمیه ترکنشین بوده و جمعیتی از تالشها و سایر ملتها در مناطق شرقیتر زندگی میکنند، اما در غرب دریاچه تنها باریکهی کنار دریاچهی اورمیه است که ساکنان ترک در آن زندگی میکنند. مابقی از آن باریکه تا مرزهای دولت ترکیه کردنشین میباشند و در مناطق مرتفع و کوهستانی و کاملا مرزی بصورت خالص کرد هستند. در اورمیه تنها یک روستای ترکنشین نیز هممرز ترکیه نیست، در حالیکه تمامی مناطق حومهی اورمیه و سلماس و خوی کاملا کردنشین میباشند. مناطقی وسیع و نسبتا ناهموار و سخت و با تمرکز جمعیتی قابل توجه. در اینجاست که معادلات پیچیدهای خویش را نشان میدهند. از طرفی کردهای عموما سنیمذهب این منطقه مورد ظلم و ستم مستقیم دولت ایران قرار گرفتهاند، از طرف دیگر جمعیت ترکیهای آذری شیعه مذهب که پایهی اصلی قدرت ایران در منطقه را تشکیل دادهاند از یک جهت مورد آسیمیلهی فرهنگی هویتی از طرف ایران قرار گرفته، از سوی دیگر نیز ترکیه بعنوان یک الگوی ترکی در مقابل چشمان آنهاست اما ذهن آنان نیز کردارهای شیعهستیز ترکیه را فراموش نکرده و در حال حاضر نیز در سوریه آن را مشاهده مینمایند. کردها نیز در عین حال که با رژیم ایران متعارض هستند با خطر فاشیسم ترکی روبرو بوده و شاهد اعمال کردستیزانهی ترکیه در جنوب کردستان و شمال و شرق سوریه و روژآوا و خود شمال کردستان و ترکیه هستند. این امر سبب شده تا زمینهی یک ملیگرایی سردرگم نیز فراهم آید، سردرگمی از آن جهت که نوک پیکان مخالفتشان متوجه رژیم ایران است اما خطر ترکیه را نیز با تمامی وجود احساس میکنند. ترکهای آذری نیز مملو از احساسات ملیگرایانهی فاشیستی شده و از طرف دیگر نیز با تمامی وجود میدانند که سطح نسبی از قدرتی که اکنون کسب کردهاند اگرچه با حمایت دولت ایران کسب گردیدهاند اما ضمانت آن همزیستی مسالمتآمیز است. در این میان ملیگرایی کردی و ترکی جولان داده و در پی قدرت گرفتن میباشند. این گفتمانها همچون سوختی آمادهی شعلهور شدن هرلحظه قابل آتش گرفتن، قابل انفجار هستند.
رژیم ایران نقش «غافل» این عرصه را بازی میکند. از طرفی با سیاست خارجی شکستخورده و «فاشل» خویش نهتنها درسی از دسیسههای عثمانی نگرفته، بلکه روز به روز در زمین بازی آنان وارد شده و مکانیسمهایی را از دست میدهد. جای یادآوری است که چند کیلومتر از خاکی که ترکیه را به نخجوان متصل میکند اراضی ایران بود که در دوران عصیان آگری، ایران آن را در ازای مناطقی دیگر به ترکیه وگذار کرد. این قدرت پیشبینی دستگاه دولتی ترکیه و غفلت دستگاه دولتی ایران را نشان میدهد. از طرف دیگر نیز دولت ایران علیرغم داشتن داعیهی اسلامی که باید به اقتضای آن رویکردی غیرمرکزی میداشت، عملا به دستگاه دولتی فارسی تبدیل شده و حقوق اتنیکی ملتها را به فراموشی سپرده و سیاست آسیمیلاسیون و اضمحلالی عمیق را در پیش گرفته است. این نیز به یک نقطه ضعف رژیم ایران تبدیل شده است. کردهایی که رژیم ایران در پی آسیمیله نمودن آنان است در پی کسب حقوق خویش بوده و دیگر مبارزه به بخشی از زندگی آنان تبدیل شده و با توجه به پیشرفتهای علمی- منطقی و سیاسی جهان بسوی کسب دستاوردهای خویش گام برمیدارند، ترکهای آذری که دولت ایران تنها با اهرم و مکانیزم مذهب آنان را به بدنهی نظام پیوند زده، به یک دورهی بیداری ملی وارد شدهاند. هر دو نیز منطق تکپرست دولت- ملت ایران را به چالش کشیدهاند. این فاکتورها سبب شده تا امکان کنشهای بسیاری بر ضد رژیم ایران بوجود بیاید، کنشهایی برحق که تا اسباب آن برطرف نشدهاند، امکان آن وجود خواهند داشت و برگشتپذیر هم نیستند! از این روست که صفت «غافل» برازندهی رژیم ایران است.
کردها و ترکهای آذری نیز معروض خطای بزرگ ملیگرایی هستند. کردها با توجه به ظلمی که بر آنان وارد است بصورت سنتی و متداول تمایلی به ملیگرایی دارند. به سبب آشکار نشدن چهرهی واقعی ملیگرایی و همچنین به سبب تکامل نیافتن ملیگرایی کردی و ابتدایی باقی ماندن آنان، ملیگرایی همچنان بصورت گزینهای مهم پیش روی خلق کرد است. این امر به یک چالش مهم برای خلق کرد تبدیل گشته است. اگرچه تمامی خلقهای منطقه و حتی جهان نیز با این «زهر سیاسی – اجتماعی» روبرو هستند، اما به سبب موقعیت منحصر بفرد خاورمیانه و همچنین تحولاتی که پیرامون خلق کرد روی میدهند، درک ملیگرایی برای کردها بسیار حائز اهمیت است.
برای خلق ترک آذری نیز همان موضوع مطرح میباشد. خلق ترک آذری بصورت برحق وارد فاز بیداری ملی گشته است، اما به سبب نبود یک جریان سالم و علمی و واقعی، سودجویانی وابسته در تلاش هستند تا این خلق بجای در پیش گرفتن راههای بهروز و امروزین جهت کسب حقوق خویش، وارد مسیر خطرناک ملیگرایی گردانده شوند. متن جامعهی ترکهای آذری جهت حیات مسالمتآمیز بسیار مساعد بوده و قطعا ملیگرا نیست، اما این متن جامعه نیست که تعیینکننده مسائل است، بلکه جریانهای سازمانیافته هستند که تعیینکننده میباشند و در حال حاضر این جریانات ملیگرا هستند که تا سطح معینی از طرف سازمانهای استخباراتی ترکیه و آذربایجان سعی بر سازماندهی آنان میشود.
این همان معادلهی پیچیدهی منطقه است که دولت ایران و ترکیه و آذربایجان و خلق کرد و خلق ترک در آن قرار دارند و به سبب پیچیدگی و چندوجهی بودن خویش جهت مداخلات خارجی باز است. دولت ترکیه مخربترین نقش را در این میان بازی میکند. دولتی که با محرومیت از منابع سوخت فسیلی چشم طمع به اطراف داشته و به سبب ایدئولوژی فاشیستی و پانترکیستی خویش در پی آمال بلندپروازانهی ایجاد «جهان ترک از مدیترانه تا دیوار چین» برمیآید، حاضر به شعلهور نمودن آتش جنگ در هر منطقهای جهت نفوذ در آن است. فراموش نکنیم که کانونهای ملیگرایی کنونی کردی (جریان بارزانی در جنوب کردستان) متحد ترکیه به شمار رفته و این خود نشان میدهد که چه ریگی در کدام کفش است! دولت ترکیه از طرفی نفس ملیگرایی در گلوی جامعهی میدَمَد تا آنان را از مسیری امروزین جهت کسب حقوق فرهنگی – اجتماعی – سیاسی خویش بازدارد و بدینسو بر آنان فایق آید و از طرف دیگر ملیگرایی ترکی را شعلهور نموده تا آن را به ابزاری جهت رسیدن به آمال خویش قرار دهد. از یکسو دولت ایران را دچار غفلت کرده تا همانند سوریه کلاه گشاد دیگری بر سرش بگذارد و از طرف دیگر با برجسته کردن گفتمانهای منطقهای زمینهای را جهت آمال نئوعثمانی خویش فراهم آورد.
ترکیه با موقعیت ژئواستراتژیک خویش و با ایجاد مکانیزمهایی که بیش از دو دهه است در چارچوب برنامهای معین و با تکیه بر عضویت خویش در همپیمانیهای جهانی ایجاد کرده و همچنین با زیرکی ناشی از سنت چند صد سالهی عثمانی خویش توان این را دارد که در منطقه جنگافروزی کرده و یا اغتشاشاتی را برنامهریزی کرده و اجرا نماید. پادزهر رهایی از این مسئله از چند وجه قابل بیان است. از منظر و زاویهی دید خلق که اساسیترین وجهه است، تنها با در پیش گرفتن راهحلی تکثرگرا و همزیستی مسالمتآمیز و باز تعریف مبارزه در راه کسب حقوق و «تعیین سرنوشت» است که میتواند زمینهی درگیری و نزاع را از میان برداشته و راهحلی عمومپسند را مطرح نماید که «بُرد-بُرد» برای تمامی خلقها محسوب گردد. از این طریق هم میتوان به کسب حقوق خویش نایل آمد و هم بدون هیچ ضرر و خسرانی وارد گود پیشرفتهای جهانی شد. از منظر و زاویه دید دولت ایران نیز تنها تن دادن به خواستهای مشروع و برحق خلقها و باز کردن فضای سیاسی است که میتواند زمینهی این دسیسهها و شرارتهای ترکیه را از بین ببرد. اصرار بر تداوم نظام نامدرن و نامعاصر کنونی زمینهساز درگیریهای منطقهای است که در صورت هر احتمالی که برآیند آن باشد، قطعا دولت ایران متضرر میدان خواهد بود. چه کردها از طریق ملیگرایی به نظامی سیاسی برسند، چه ترکها، چه کردها ترکها را دچار ضررهای بزرگ کرده و چه برعکس آن، دولت ایران از نظر ژئواستراتژی متضرر خواهد بود، زیرا مناطق مهمی را از دست خواهد داد. رژیم ایران با نظام و منطق و کردارهایش قطعا قابل قبول نبوده و از هر زاویه که به آن نگریسته شود، یا باید تغییر نماید و یا باید تغییرش داد، این امر قطعی است! اما باید این را نیز بیان کرد که ترکیه قطعا نقش مخرب و بسیار منفیای در مناطق مرزی خویش با ایران بازی میکند، رژیم و منطق کنونی ترکیه قطعا معضل اساسی مناطق مذکور بوده و باید در برابر آن هشیار بود و بدون کنش باقی نماند.