هوُگر دلیل

فرهنگ (هم فرهنگ مادی و هم معنوی) شامل تمامی ارزش‌ها و هنجارهای جامعه‌ی بشریت می‌باشد که بر مبنای اصول اخلاقی یک جامعه نسل به نسل و به صورت اجسام، مکتوبات، آداب و رسوم و … تا به امروز آمده و امروزه هم در جدالی سخت با فرهنگ نوین یا به تعریفی درست‌تر ضد فرهنگی است که با شناسه‌ی جهانی شدن و زیر چتر رویه‌ی امپریالیستی در جریان می‌باشد. بومی یا بومیان انسان‌ها، گروه‌ها و ملت‌هایی هستند که  یک پیوستگی تاریخی و وابستگی فرهنگی با جوامع مختص به همان سرزمین اصیل خودشان دارند. واژه بومی وجه تسمیه‌ی ساکنان اولیه منطقه‌ی جغرافیایی خاصی با فرهنگ و رسومات خاص آن منطقه است؛ مردم بومی آن دسته از انسان‌هایی هستند که بر مبنای دانش و روش گذشتگان و اسلاف خود زندگی می کنند و نسبت به مدرنتیه و نوگرایی تمایل کمتری نشان می‌دهند و سرعت پیشرفت آن‌ها – با تعاریف امروزین و از زاویه دید گلوبالیستی- کندتر است. از زاویه دید مذکور بیشتر مواقع از بومیان به عنوان انسان‌ها یا ملت‌های عقب افتاده یاد می‌شود. مردمان بومی به اقتضای تمایل به ماندن در سرزمین مادری و وفاداری به سنت‌ها و روش‌های زندگی پیشینیان خویش توجه بهتری به توسعه‌ی بومی و تولیدات مخصوص به خود دارند.

یکی از نزدیک‌ترین مفاهیم برای توضیح مفهوم بومی وضعیت یا محیط است. در بحث از امر بومی، مقصودمان عموما تعلق مکانی است. بوم همان سرزمین، محل زندگی یا محیط ‌زیست است، یعنی وضعیت یا شرایطی که یک فرد، یا یک حیوان یا یک گیاه در آن امکان فعالیت، زندگی و رشد و بالندگی پیدا می‌کند. همانطور که برای گیاهان و حیوانات تغییر محیط و سرزمین مرگبار و مخرب است و ممکن است این نوع تغییرات محیطی به انقراض یک نوع یا گونه منجر شود، برای انسان‌ها نیز هر نوع تغییر مکان یا تغییر زیست بوم، موجب تغییر فرهنگ آن ملت و در مواردی نابودی آن می‌گردد. ملت مورد بحث از اصل خویش دور گشته و به انسانهایی فاقد ارزش‌ها و هنجار‌های اخلاقی تبدیل می‌شوند. زمانی که یک ملت به چنین وضعیتی دچار گردد با ضد ارزش‌های نوینی مدیریت و کانالیزه می‌شود و به اقتضای جهان رقابتی امروزین در نهایت به ملت یا جامعه‌ای تحت استعمار تبدیل می‌شود.

انسان به دلیل توانمندی و هوش بالایی که دارد تاب‌آوری بیشتری در برابر تغییر محیط و سرزمین دارد. نکته مهم‌تر اینکه رابطه انسان با محیط یک رابطه فرهنگی است. یعنی انسان در شکل‌گیری فرهنگ و تمدن دارای نقش ویژه‌ای می‌باشد؛ بوم که برای حیوانات و گیاهان به معنای محیط ‌زیستی است که حیات‌شان به‌شدت به آن وابسته است، برای انسان علاوه بر محیط زیست به معنای محیط یا وضعیت فرهنگی و اجتماعی نیز می‌باشد. وضعیت فرهنگی و اجتماعی یک امر تاریخی است. زمان و مکان فرصت‌ها و ظرفیت‌هایی در برابر ما قرار می‌دهند و امکان‌هایی را برای ما فراهم می‌کنند و در نهایت در یک زمان و مکان مشخص است که فرهنگ و اجتماعی مشخص شکل می‌گیرد. واژه بومی در برابر استعمارگر قرار دارد یعنی استعمارگران افراد تحت سلطه خود را بومی می‌نامند. آن بومی‌ای که تماماً زیر سلطه آنان قرار گیرد، به اشکال مختلف از فرهنگ اصیل خویش بیگانه می‌گردد، چرا که بیگانگی از فرهنگ اصیل خویش به معنای بیگانه شدن با فرهنگ مقاومت و محافظت از ارزش‌ها و باورداشتهای مادی و معنوی می‌باشد. توجه به این نکته حائز اهمیت است که واژه استعمار یا كولونياليسم در تقابل با بوم و بومی قرار می‌گیرد. تهاجم استعمارگر صرفاً یک تهاجم فرهنگی نیست بلکه تهاجمی همه‌جانبه است. یعنی تمام ارزش‌ها و باورهای مادی و معنوی فرد استعمارزده در معرض هجوم و تخریب و دستبرد قرار می‌گیرند. فرهنگ بومی از هر دو جنبه یعنی به معنای سرزمین و جغرافیا و هم به معنای تاریخی و سیاسی آن دارای اهمیت است. وقتی یک ملت یا قومی مورد تهاجم فرهنگی قرار گیرد از لحاظ سیاسی و اجتماعی نیز دچار خسران و زیان‌هایی می‌شود که جبران آن سد‌ه‌ها زمان می‌برد. در نگاهی به جهان امروزین می‌بینیم که جوامع بومی در حجمی وسیع و با سرعتی که حس نمی‌شود در زیر موج‌های ویرانگر ضدفرهنگی قرار گرفته‌اند.

پس می‌توان گفت که فرایند جهانی سازی از یک‌ سو، ثبات و همگونی و یکپارچگی را بر هم زده و جامعه را به فضایی نفوذپذیر و ازهم‌گسیخته  تبدیل کرده و از سوی دیگر، دربرگیرنده ارتباط، نزدیکی، وابستگی متقابل میان انسان‌ها، گروه‌ها و جوامع مختلف و افزایش آگاهی جهانی انسان‌ها و زمینه فراگیرتر شدن فرهنگ‌ها و هویّت‌هاست. هویّت‌ها اساساً ساخته می‌شوند، اما در هر دوره‌ای شیوه خاصی برای ساختن هویّت رایج می‌شود که این نیز اصل موضوع می‌باشد و نتیجه آن نیز بی هویّتی است که این نسل نو را به تمامی از ارزش‌های اجتماعی دور گردانیده است. از طرف دیگر، ظهور مدرنیسم و افکار لیبرالیستی در کنار هویّت‌های مدرن سبب می‌شود فرد، در عین اینکه از هویّت ملّی‌گرا برخوردار باشد در تعامل با جهان، نگاه عدالت‌خواهانه نیز داشته باشد. یعنی به شکلی دچار دوگانگی هویّتی شده، هم سنّت‌های بومی را می‌خواهد هم جهان مدرن و لیبرال را. بنابراین در عرصه جهانی سازی با یک هویّت فردی و اجتماعی مواجه نیستیم، بلکه یک فرد، مکان استقرار چندین هویّت شده است. این امر سبب چندگانگی ارزشی و معضلات و مشکلات عدیده‌ی شخصیتی گردیده است.

باید میان تأثیر جهانی شدن و جهانی‌سازی بر هویّت تفاوت بگذاریم. جهانی شدن امری طبیعی، تدریجی و تکاملی است. بر اثر آن هویّت‌ها، حداقل هویّت نخبگان فکری، فرهنگی و سیاسی، از محدودیت خارج می‌شود و وسعت می‌یابد. اما جهانی‌سازی، ازآنجا که امری  تحمیلی است که قدرت‌های بالادست از طریق آن، فرهنگ و سیاست و… خود را بر دیگران تحمیل می‌نمایند، هویّت فردی را دگرگون و ملّی را رو به نابودی می‌کشاند. از این نظر مسأله جهانی‌سازی از عوامل جدی مؤثر بر ازخودبیگانگی هویّت‌هاست. در جهانی‌سازی، از طریق وسایل ارتباط‌ جمعی پیشرفته، فرهنگ کشورهای سلطه‌گر که نماینده و پیشاهنگ بی هویّتی امروزی هستند بر کشورها و ملت‌های دیگر عرضه و تحمیل می‌شود،هویّت‌های فردی، قومی، ملّی و  حتی مذهبی این ملل را تحقیر و تصغیرمی‌نمایند. این هجوم تاثیر بسزایی در افکار جوانان بویژه در میان ملت‌هایی که بیشتر مورد ظلم و ستم و حمله‌های فرهنگی قرار گرفته‌اند داشته و میل آنان به فرهنگ، هویّت، تاریخ خود کم شده و شیفتگی آنان نسبت به فرهنگ، آرمان‌ها، ایده‌ها و خواست‌های نو ساخته‌ی کشورهای سلطه‌گر بیشتر می‌شود.

چون هویّت ساخته می‌شود، پس باید منابع و مصالحی برای ساختن آن فراهم باشد و هر جامعه منابع هویّت‌بخش و معناآفرین خود را در اختیار اعضای خود قرار دهد تا آنها بتوانند هویّت بیابند و زندگی خود را معنادار کنند. جوامع جهان سوم یا محروم به دلیل از دست دادن این منابع، هویّت خود را از دست می‌دهند و به بحران هویّت دچار می‌شوند. مکان، فضا، زمان و فرهنگ عوامل اصلی هویّت ‌سازی هستند. اگر هویّت به معنی خاص بودن، متمایز بودن و پایدار ماندن باشد، به مرزهای نفوذناپذیر نیازمند است، به مرز و حدودی که از آن در برابر هرگونه تخریبات فرهنگی و هویّتی محافظت نماید.  اکنون که با جهانی سازی این مرزها فرو می‌پاشند و بحران هویّت شکل می‌گیرد، پس توانایی هویّت‌سازی مکان نیز تحلیل می‌رود و محل به فضای فرهنگی پیچیده‌ای تبدیل می‌شود.

فرهنگ تحت تأثیر جهانی سازی، فرم هویّت‌ سازی خویش را از دست می‌دهد. در جوامع سنّتی، فرهنگ به خوبی قادر به هویت‌سازی بود، چراکه توانایی‌ها و قابلیت‌های  بسیار بالایی داشت. فرهنگ در چنین جوامعی نه تنها مرزهای پایداری ایجاد می‌کند بلکه در عرضه کردن نظام معنایی منسجم و ریشه‌دار نیز توانا بوده و هست. فرایند جهانی سازی، با برهم ریختن فضای انحصاری و از بین بردن فرهنگ‌ها، قابلیت آنها را در هویّت‌ سازی کاهش می‌دهد. جهانی سازی با مخدوش کردن ارکان اصلی هویّت مانند زمان و مکان، در همه جوامع و حتی در جوامع به‌اصطلاح پیشرفته بحران می‌آفریند. برای جوامع سنّتی به دلیل آنکه رسانه‌ها و وسایل ارتباطی با سرعت و وسعت زیادی مرزها را در می‌نوردند، به نوعی در اختیار و کنترل قدرت‌های مسلط جهانی هستند. طبیعتاً آنها ویژگی‌های هویّتی خود را بر جوامع سنّتی تحمیل می‌کنند که آن نیز به ضرر فرهنگ و هویّت در این جوامع است؛ زیرا اغلب این جوامع دارای تجربه‌های تاریخی و اجتماعی متفاوتی با کشورهای مسلط هستند پس با تضعیف حافظه‌های تاریخی و ارزش‌های اجتماعی موجب نابودی و زوال فرهنگ و تاریخ آن جامعه می‌شوند.

فرهنگ به عنوان رکن اساسی هویّت، در جوامع تحت هژمونی سلطه‌گران هرچه بیشتر توان هویّت‌ سازی خود را از دست می‌دهد. هرچند این جوامع از نظر فرهنگ بومی غنی هستند اما  فرهنگی که از طریق وسایل ارتباطی در اختیار آنها قرار می‌گیرد فرهنگ جوامعی است که امکانات و وسایل ارتباطی را ساخته پس فرهنگ‌های بومی این جوامع نیز شدیداً تحت تأثیر فرهنگ‌های جوامع سلطه‌گر قرار می‌گیرند و متأسفانه بحران هویّت و ازخودبیگانگی در جوامع سنّتی شدیدتر و عمیق‌تر می‌شود.

جهانی‌سازی و طرح فرهنگ واحد اکنون بیشتر نوعی ایدئولوژی است که منعکس‌ کننده اراده سلطه‌جویانه بر جهان با استفاده از ابزارها و امکانات مختلف است که به قلع و قمع و از بین بردن آداب و رسوم و سنن ملل می‌انجامد. جهانی‌سازی سازوکاری است برای تهی‌سازی هویّت‌های اجتماعی از هرگونه محتوا که جهان را به سوی اختلافات و ازهم‌پاشیدگی سوق می‌دهد و با تعریف و ساخت لایه‌های جامعه پیشرفته و جهان سوم در جهان و رواج آنها سعی می‌شود تا خلق‌ها را بی سرزمین، هویّت و فرهنگ کنند و از آنها به نوع مدرن بهره‌کشی نمایند. جهانی سازی، با تلاش برای تحمیل مواردی که ضد ارزش‌ها و فرهنگ‌های اصیل و بنیادین جامعه هستند بر بقیه ملّت‌ها با فرهنگ‌ها و ارزش‌های ارزشمند حاکمیت ایجاد نماید و آن‌ها را به عنوان مواد و متریالی جهت منافع خود بکارگیرد. در کنار این موارد، جهانی‌سازی آثار و نتایج مخرب دیگری نیز دارد که هر کدام مبحثی جداگانه را تشکیل می‌دهند:

۱ – ناامنی فرهنگی؛ به دلیل تمسخر و تحثیر گسترده فرهنگ‌های بومی.

۲- ازخودبیگانگی

۳-  بحران هویّت

۴- فرار مغزها؛ به‌دلیل‌ آنکه سردمداران کشورهای مسلط، برای بهره‌کشی هرچه بیشتر از ملّت‌های دیگر و بهره بردن از توانایی‌های علمی، تخصصی و استعداد دیگر ملّت‌ها به نفع خود، می‌کوشند با انواع روش‌ها نیروی مستعد و پرتوان جوامع دیگر را با ایجاد جاذبه‌های کاذب به سوی خود بکشانند. این پدیده سبب شکوفایی هرچه بیشتر جوامع توسعه ‌یافته و محروم ماندن جوامع در حال رشد از نیروها و امکانات لازم می‌شود و همین امر باعث افزایش روزبه‌روز فاصله علمی، فنّی و تکنولوژیک این دو گروه از کشورها می‌شود.

۵- از بین رفتن تکثر و تنوع فرهنگی و رشد تک‌ فرهنگی؛ زیرا رسانه‌های حاکم، فرهنگ خاصی را در زمینه‌های گوناگون بصورت کاملا مهندسی شده به مردم سراسر جهان تحمیل می‌کنند و فرهنگ‌های محلی و بومی که متنوع و متکثرند از بین می‌روند.

۶- ایجاد شکل‌های جدیدی از استعمار؛ اگرچه امروز امکان استعمار نظامی و مستقیم کاهش یافته اما با سلطه رسانه‌ای و تبلیغ نوع خاصی از ارزش‌ها و فرهنگ مصرفی، اقوام و ملل را با روش‌هایی جدید استعمار می‌نمایند.

۷- غربی‌سازی که امروزه معادل جهانی‌سازی است؛ زیرا کشورهای غربی، به دلیل امکانات و توانایی‌های مادی که دارند، با هدایت سیر جهانی شدن می‌کوشند ارزش‌های خود را جهانی کنند و در جهت همه‌گیر کردن فرهنگ و ارزش‌های غربی از تمام امکانات و تاکتیک‌های خود استفاده می‌کنند. دراین صورت معضلی بزرگ نیز دامنگیر جوامع به اصطلاح جهان سوم می‌شود زیرا اکنون سیل ارزش‌های غربی، به وسیله ابزارهای توانمند و پیشرفته تکنولوژیکی این کشورها، به جوامع جهان سومی هجوم می‌آورد و سبب خودباختگی فرهنگی ملل جهان سوم و تغییر و از بین رفتن ارزش‌های بومی در این جوامع می‌شود و به اقتدار و سلطه فرهنگ غرب در این جوامع می‌انجامد. بنابراین جهانی سازی نه یک فرایند بلکه نوعی تحمیل فرهنگ غرب به جهان غیر غرب است که توسط عوامل و اراده‌های اقتصادی و سیاسی نیرومند انجام می‌شود و این همان امپریالیسم فرهنگی است.

 

نتیجه:

با توجه به اینکه اکنون جهانی سازی به ابزاری در دست الیتی از جوامع تبدیل شده است که امکانات و تکنولوژی را در اختیار دارند، این سیر نتایج زیان‌ باری برای جوامع جهان سوم یا جوامع اصیل و سنّتی دارد. گرچه این امکان هست که جهانی شدن از لحاظ امکانات و تکنولوژی بویژه در مسیر پیشرفت علم مفید باشد اما جهانی سازی  نه تنها برای این جوامع مفید نبوده بلکه  فرهنگ، هویّت و ساختار این جوامع را شدیداً تحت تأثیر فرایند غربی ‌سازی قرار می‌دهد و سبب نوعی بحران هویّتی، ازخودبیگانگی، کم‌رنگ شدن ارزش‌های فرهنگ بومی و نتایجی از این دست می‌شود. همچنین متزلزل شدن پایه‌های فرهنگی، اخلاقی و عقیدتی در این جوامع نوعی آشفتگی علمی، اجتماعی، فرهنگی و حتی سیاسی را به دنبال دارد و تنها راه مقابله و برون‌رفت، بیداری این ملّت‌ها و اعتماد آنها به ارزش‌ها و باورهای خودی در جهت زنده نگاه داشتن و دوباره زیستن آن ارزش‌ها می‌باشد. باید نوعی از جهانی شدن رواج یابد که در آن تفاوت‌های بومی معضل محسوب نگردیده، بلکه «پیشرفت با قبول و پذیرش تفاوت‌ها» در آن اساس کار باشد. تا زمانی که جهانی شدن معادل «یکسان‌سازی» باشد، معضلاتی را با خود به همراه خواهد آورد که برای خود جهانی شدن نیز مسئله‌ساز خواهد بود. اگر جهانی شدن طریقی باشد برای حل معضلات و نه افزایش آن‌ها، ناچار است تفاوت‌های بومی را مدنظر قرار داده و به دیده‌ی غنا به آن‌ها بنگرد.