آریو برزن
قبل از اينكه به موضوع اپوزيسيون در ايران و شرايط كنونياي كه در آن قرار دارد بپردازم، لازم ميبينم به ساخت قدرت در ايران اشارهاي داشته باشم. در انديشهي ايراني قدرت به طور كلي تقسيمناپذير و تفكيكناپذير است. منظور از عدم تفكيك و ساختار يكپارچه و منسجم قدرت چيست؟ در انديشهي ايرانشهري منبع قدرت متافيزيكي بوده و از سوي نيرويي ماورائي به فرد وديعه داده ميشود. ميتوان آن را يك عطيهي الهي تصور نمود. اين قدرت و نيرو كه در فره نمود مييابد، در شخص نظركردهاي تجلي مييابد كه براي امر فرمانروايي و حكومت برگزيده شده و اطاعت از او واجب و لازم است و هر كسي بايد از او تمكين نمايد. برخلاف آنچه كه قدرت را ذرهوار در ميان جامعه پراكنده ميداند و بايد نسبت به سازماندهي و استحصال آن تلاش نمود، در اينجا قدرت، تماموكمال در قالب يك بستهي حكومتي به فرد برگزيده اعطا ميگردد. هر گونه اظهار وجود در برابر دارندهي فره ايزدي سرپيچي و تمرد از امري مقدس بوده و شديدالعقاب خواهد بود. از امري مقدس صحبت به ميان آمد. بدون شك قدرت و حكومت در انديشهي ايراني مقدس بوده و امر مقدس چون و چرا برنميتابد و تنها اطاعت ميشناسد. با توجه به نبود مردم و خلق در انديشهي ايرانشهري، جايي هم براي نگراني از پاسخگويي به مردم وجود ندارد. اصولا چون قدرت از سوي جامعه به فرد فرمانروا سپرده نشده هيچ رابطهي دوطرفهاي هم در بين نيست. وجود چنين فرمانروايي نشان از نزول الطاف خداوندي به ميان مردم و رشته پيوند ميان مردم و خدا بوده و به مثاله حبلالمتيني است كه بايد همگي به آن چنگ زده تا پراكنده نشوند.
هر گاه در ايران شاه يا فرمانروا به هر دليلي از ميان رفته و يا فره را از دست داده، تلاش براي تصاحب قدرت شروع شده است. اين امر در تاريخ شاهنشاهي ايران به وضوح قابل مشاهده است. بعد از مرگ هر شاه، جنگ تصاحب قدرت شروع ميشود. نكتهي مهم اين است كه شخص برگزيده و فرهمند بايد در نبردها پيروز شود. يعني همهي واجدين احراز كرسي قدرت بايد با هم به جنگ بپردازند. چون نميتوان فره يا قدرت را با كسي شريك شد و آن را سهمبندي نمود بايد در نهايت يك نفر باقي بماند كه تمامي رقبا را از ميدان به در كرده باشد. توان فرد در كسب پيروزي و بدست آوردن قدرت به معناي داشتن فره ايزدي بوده و نشان از رسيدن امداد غيبي به او دارد. مردم در انديشهي ايرانشهري پشتیبانان و حافظان قدرت بوده و سربازان و پيشمرگان آن به شمار ميروند. چون نبود فرمانروا، مساوي است با نبود جامعه و پراكندگي مردم؛ پس تمام تلاش براي حفظ اين نيروي انسجامبخش مصرف ميشود. دورانهاي هرجومرج بعد از مرگ هر شاهي نمود اين رقابتهاي مرگزا و آشوبناك است كه تمامي هستي يك سرزمين و مردمان را به كام نابودي ميكشاند. قتلهاي درباري، فتنهها و خدعههاي حرمسراها، ميلكشيدنها، كشتن پسران، قتل برادران و وزيران را ميتوان بر اين اساس تفسير نمود. از خود شاه يا صاحب فره تا هر فرد عادي جامعه وظيفه دارد كه در مقابل هر گونه تهديدي نسبت به قدرت با نهايت قصاوت برخورد نمايد. بنابراين عجيب نيست كه كلماتي مانند سازش در ايران بار منفي دارند. زيرا سازش يعني شريك شدن در قدرت با كسي ديگر يا شراكت در امر مقدس كه همانا قدرت تفكيك ناپذير است.
مورد ديگر اينكه، اصولا انديشهي ايراني بر مبناي حذف ديگري برساخته شده است. يك انديشهي كنكوري در ذهن همه سياسيون و افراد جامعه وجود دارد. مبناي رفتار سياسي حذف، كنارگذاشتن، اول شدن، بهترين بودن، منحصربه فرد بودن، گذار كردن و تكمركزگرا بودن است. در كنكور براي اول شدن بايد همه را جا گذاشت يا ديگران به نوعي حذف نمود. چون در انديشهي ايراني با كمبود مردم مواجه هستيم، براي خلق مردم بايد به لحظههاي پوپوليستي جهت آفرينش آن پناه برد. واقعيت اين است كه در ايران كلمهي مردم، از واژههايي است كه هرگز تعريف درست و كاملي و پرمغزي از آن ارائه نشده است. براي همين جهت ايجاد آن نخست نظام قدرت اقدام به آفرينش يك ديگري مينمايد. ديگرياي كه ديالكتيك وجودياش را بر مبناي آن سازماندهي ميكند و به بسيج مردمي در مقابل اين ديگري پليد دست ميزند. البته مشكلات ذهنيتي و شخصيتي بسياري در ميان ايرانيان وجود دارد كه بايد در مبحث اپوزيسيون به آن پرداخته شود كه مانعساز و معضلآفرين هستند.
برخلاف ساختار قدرت در ايران كه منسجم و تقسيمناپذير است، ساختار اجتماعي و سياسي آن بشدت متكثر و ملون بوده و تنوعات اجتماعي و فرهنگي بسياري در آن وجود دارد. اين وضعيت و بافتار موجود بهترين شرايط را براي برقراري يك دموكراسي پايا و پويا به وجود آورده است. البته اين سخن را همهي كساني كه در عرصهي سياست فعالاند به زبان ميآورند. فقط چقدر به درونمايه و جوهرهي آن واقفند و متعهد به اجراي آن ميباشند جاي سوال دارد. معمولا بيشتر سياسيون از اين كلمات براي “چسباندن نان بسيج عمومي به تنور سياست” استفاده مينمايند و تنها در حيطهي منافع فردي و بعضا گروهي گام برميدارند. بر اين باورم كه قبل از هر چيز وظيفهي تمامي نيروهايي كه هم اكنون در جرگهي مخالفين نظام حاکمیت ايران قرار ميگيرند و لقب اپوزيسيون را يدك ميكشند اين است كه از جزمانديشي و قدرتطلبي دست بردارند. دموكراسي اگر به معناي مردمسالاري و حاكميت مردم است، قبل از هر چيز با انديشهي ايرانشهري و نظام شخصيتي آن در تضاد قرار ميگيرد. تقسيم فرصتها و امكانات يا به گفتهي بعضي از افراد قدرت از اهم موارد است. آقاي روحاني يك بار در طول دوران رياست جمهورياش حرف درستي به زبان آوردند كه بايد در اين مورد شرط انصاف را رعايت نمود. ايشان در مورد مافياي سپاه پاسداران گفتند كه « اگر پول، مقام و قدرت و تفنگ در دست ابوذر هم باشد فاسد ميشود». اين نكته درستي است، هر چند بيان اين موضوع از سوي ايشان به معناي سهمخواهي بود نه دلسوزي براي مردم ايران. پس بايد از تمركز ثروت و قدرت جلوگيري كرد. يعني براي برقراري دموكراسي در ايران بايد نخست به مردم بازگشت، مردمي با سابقهي تاريخي و اجتماعي بسيار عميق و طولاني در همزيستي و همآوايي. اين چرخش يعني روتافتن از قدرت و روآوردن به مردم، اپوزيسيون را به معناي واقعي آن نزديكتر مينمايد.
در اين راستا براي بررسي موقعيت اپوزيسيون بايد به چند مقولهي مهم ديگر هم دقت كرد. يكي از اين موارد دور شدن از انديشهي انقلابي و حركت به سوي اصلاحطلبي و سهيم شدن در قدرت است. امروزه بخشي از جريان اپوزيسيون (با تمامي كمبودها، پركندگيها و كمكاريها)، معتقد به اصلاح نظام بوده و بر اين باور است كه در شرايط كنوني كه همه چيز فروپاشيده و جامعه دچار ازهم گسيختگي گرديده و بافتهاي پيونددهنده به سستي گراييدهاند، تنها يك چيز ميتواند از فروپاشي كامل جلوگيري نمايد و آن هم چيزي نيست، جز قدرت حاكم. اين گروه از اپوزيسيون كه بخش اعظم آن در داخل ايران حضور دارند، معتقدند كه بايد با اين شرايط مدارا نموده و ساختار قدرت را حفظ نمود. اين جريان حفظ ساختار قدرت را شرط حفظ تماميت سرزميني و پيوستگي اجتماعي و هويتي ميداند. «خانه از پايبست ويران است، خواجه در بند نقش ايوان است». انگار نه انگار كه همين قدرت و ساختار حامل آن است كه مردم و جامعهي ايراني را به اين حال و روز درآورده و هستي و موجوديت آن را با خطر مواجه نموده است. از ديدگاه آنها در حال حاضر نظام قدرت حافظ ايرانيت و تماميت آن است. براي اين گروه از دلواپسان قدرت و ايرانيت، هر جرياني از اپوزيسيون كه بحث از دموكراسي، آزادي، خلقها و تنوعات را به ميان بياورد، مستقيما به ساختار قدرت حملهور شده و دشمن هستي و موجوديت ايرانيان است. اين موضوع هم اكنون در ميان جريانات اصلاحطلب يك بحث داغ بوده و حاميان بسياري هم دارد. ايشان علنا هر گونه تقسيم و تفكيك قدرت را مساوي با تقسيم ايران دانسته و به قول خودشان آن وقت به جاي ايران، ايرانستان خواهيم داشت. در اين اواخر اين جريان اصلاحطلب به هيچكدام از جنايات صورت گرفته توسط نظام اعتراضي نكرده و در يك توافق ضمني با آن به سر ميبرد. تمامي آنچه كه از جانب آنها مورد نقد قرار ميگيرد ضعفهاي مديريتي دولت و فساد است. اما سرچشمه و دليل اين وضع را پیگيري نمينمايند. پيرو همان نظريهي دفع افسد به فاسد ميباشند. اما در حال حاضر چون قدرت آن به افسد نميچربد يقهي فاسد را گرفتهاند. ميتوان عملكرد آنها را شبيه برخي از احزاب چپ در اوايل انقلاب سال ۵۷ دانست كه در نهايت رژیم همهي آنها را به ندامتگاهها فرستاد. اغلب نيروهايي كه پیشتر در طيف اصلاحطلب جاي ميگرفتند، اكنون در ميان اين جريان كه ميتوان آن را نومحافظهكاري نيز نام نهاد، قرار دارند. سوار شدنشان بر كشتي اصولگرايي راه به جايي نخواهد برد. انگار اميد به تغيير رفتار را ايشان هم باور كردهاند يا شايد هم كمكي باشند به تغيير رفتار جمهوري اسلامي در آينده.
برخي از نيروهاي اپوزيسيون هم كه تمامي تخممرغهاي خود را در سبد كشورهاي غربي قرار داده بودند با آغاز چرخش به شرق و رو شدن قرارداد ۲۵ سالهي ايران و چين به يكباره تمامي فرصتها و تلاشهاي خود را دود شده در هوا ديدند. معلوم بود كه از نبود يك برنامهي منسجم و راهبردي طولاني براي برقراري دموكراسي و آزادي در ايران به شدت رنج ميبرند. نگراني آنها از عدم چارهيابي مشكلات خلقهاي ايران و تنوعات آن نبوده و تنها دغدغهي آنها چگونگي روابط تجاري و اقتصادي ايران با كشورهاي خارجي است. نبايد فراموش نماييم كه اين چرخش هم در نوع خود يك تغيير رفتار بود. انتظار اشتباهي است اگر فكر كنيم كه فشار كشورهاي غربي به تغيير رفتار به نفع آنها ميانجامد. اگر برداشتي اين چنيني از قضيه داشته باشيم ناشي از وجود تفكر مبتني بر تغييرات خطي مستقيم ميباشد. نكتهي جالبي كه بايد در اينجا به آن اشاره شود، اين است كه اين تغيير رفتار ايران يعني گرايش به شرق به تغيير رفتار در برخي از نيروهاي اپوزيسيون هم انجاميد. بهواقع اينجا ذهنيت حاميگراي شخصيت ايراني است كه عكسالعمل نشان ميدهد نه رفتار سياسي پخته و برنامهريزي شده توسط يك حزب يا سازمان سياسي كه توان مديريتي دارد. متاسفانه يك عدم شفافيت هم در اين رويدادهاي اخير مشاهده ميشود. وجود كليگويي كه براستي آفتي بس مخرب در فعاليت سياسي است، كاملا خود را نشان داد. هستند نيروهايي كه در موقعيت اپوزيسيون قرار گرفته ولي هيچ برنامه مدون و طرحريزيشدهاي براي ارائه ندارند. اين امر باعث ميشود كه امكان همگرايي و ائتلاف با اين نيروها به كمترين حالت برسد. اظهارات اين جريانها يا حاكي از يك كليگويي است يا تنها در پارهاي از موارد به برخي از جزئيات اشاراتي دارند. براي نمونه ميتوان به مسئلهي خلقها و تنوعات ايران اشاره كرد. اين مورد از اهم مواردي است كه بايد هر نيروي اپوزيسيوني چه داخلي و چه خارج از كشور بهصورت شفاف و روشن در مورد آن اعلام موضع نمايد. بايد مشخص شود كه از چه زاويه ديدي به مسئلهي خلقهاي ايران مينگرد؟ برنامه و پروژهاي براي چارهيابي آن دارد يا خير؟ مدل پيشنهادياش چيست؟ موكول نمودن اين موارد به بعد از تحولات سياسي و مرحلهي گذار و از اين قبيل موارد دردي را دوا نميكند. لازم است كه تصويري نسبتا روشن و واضح از آينده ترسيم شود. تاريك و ناشفاف بودن تصوير آينده به قدرگرايي و وادادگي ميانجامد. كاري كه خود حکومت ایران در حال حاضر با مردم انجام ميدهد. نظام به تمامي امكان پردازش و برنامهريزي را از فرد سلب نموده و او در زمان حال اسير گردانده است.
مسئله ديگري كه بايد به آن پرداخته شود موضوع نگاه مركزـ پيرامون در رفتار و برخوردهاي اپوزيسيون است. وجود اين نگرش در ميان جريانات اپوزيسيون به مانعي جدي در گفتگوها و حتي ارائهي برنامهها تبديل شده است. متاسفانه كساني كه از نگاهي مرکزگرايانه برخوردارند و از اين زاويه ديد به مسائل و مشكلات موجود در ايران مينگرند، مسائل كشور را در نبود قانون جامع و ساختار منسجم حكومتي ديده و ارجحيت را به حل مشكلات امنيتي و اقتصادي داده و مشكلات خلقها و ديگر تنوعات را جانبي ميدانند. نهايتا مشكلات خلقها را محصول توسعهي نامتوازن، گذار ناقص جامعهي ايران، برخورد سنت و تجدد، شكل دولت و كجسليقهگي مديران دانسته و در برخي از موارد بسيار وقيحانه عدم موفقيت در تشكيل دولتـ ملت واحد را سبب اصلي نشان ميدهند. براي جريانات اپوزيسيوني كه جزو پيرامونيان به حساب ميآيند ( كه اين هم جاي بحث دارد) اولويت با مسئلهي هويت است. از ديد اين نيروها كه ما نيز به عنوان پژاك و كودار در اين مجموعه قرار ميگيريم، مسئلهي توسعهي فرهنگي و هويتي اين جوامع بايد قبل از هر چيز حل شود. براي ما مسئله، بقاي فرهنگي و هويتي است. اينكه براي مثال جامعه كرد به توان توسعهي فرهنگي دست خواهد يافت و ماندگاري آن تضمين خواهد شد يا خير؟ به باور ما اين نگراني در نزد بسياري از اقوام و اپوزيسيونهاي منسوب به آنها وجود دارد و كسي هم نميتواند منكر آن شود. وعدهي مشاركت در مديريت و يا خودگرداني اداري كه از اول انقلاب سال ۵۷ مكررا از آن صحبت به ميان آمده و امروزه هم برخي از نيروها آن را به زبان ميآورند، شبيه تبليغ براي يك آگهي استخدامي در نهادهاي رسمي دولت است. انگار كه خلقهاي ايران فارغالتحصيلان دانشگاهي جوياي كار ميباشند و در پي بدست آوردن موقعيت شغلي مناسبند. به شخصه اين امر را نوعي توهين به خلقها قلمداد مينمايم. وجود نگاه مركزـ پيرامون در ميان اپوزيسيون باعث بروز اختلافات و ناملايماتي شده كه به شقاق بين آنها انجاميده است. وجود روحيه تهاجمي و حق به جانب از سوي بعضي از اين نيروهاي مركزگرا و طلبكار بودنشان بسيار جاي تامل است. از هم اكنون به دنبال حذف و از ميدان بهدر كردن جريانات اپوزيسيوني هستند كه با هر نوع تمركزگرايي مخالفند. يعني با زبان پوزيسيون در مقام اپوزيسيون سخن گفتن را كاملا رعايت مينمايند. اين امر باب هر نوع گفتگو و مفاهمه را ميبندد و اصول اوليهي دموكراسي را زيرپا ميگذارد.
اما نيروهاي مخالف نظام در كردستان هم برخي از اين مشكلات را دارند. البته جاي خوشحالي است كه اپوزيسيون كرد در ايران و حتي در سطح خاورميانه جزو با برنامهترين نيروهاست. نميتوان اين مورد را انكار كرد كه با توجه به بضاعت احزاب هر كدام، هم براي حل مشكلات خلقهاي ايران و هم تنوعات موجود در كردستان پروژه و برنامهاي مدون ارائه نموده است. بحث از قابليت اجرايي آن نيست مهم وجود شفافيت در برنامه است. برخي از مسائل و خلقيات برهمزننده مانند تكمركزگرايي، اعتقاد به پيشكسوتي و حق آبوگل داشتن در سياست، اقتداي سياسي، كهتري و مهتري، سياست حذف و ديگريسازي، اقتدارطلبي و رقابت ناسالم وجود دارند. كوچك شمردن اين موارد اشتباه بزرگي است و بايد نسبت به رفع آنها، اقدامات لازم را انجام داد و همكاري متقابل داشت. هر كدام از نيروها بايد در راستاي تغيير در منش سياسي گامهاي اساسي بردارد. شايد كه امروز اين مسائل بازخورد آنچناني نداشته باشد اما در آينده و در كليت مبارزاتي احزاب و جريانات اپوزيسيون موانعي را ايجاد خواهد كرد. ما به اصل دموكراسي عميق معتقديم. يعني تا زماني كه دموكراسي به عنوان يك اصل بنيادين شخصيتي و تربيتي در وجود شخصيت سياسي و ساختار سياسي منسوب به آن نهادينه نشود رفتار و عمل منطبق با دموكراسي و آزاديخواهي شكلي و سطحي خواهد بود.
در پايان اين نوشتار بايد به برخي از نيروها هم اشارهاي داشته باشم كه در قالب اپوزيسيون سياسي كشور قرار نميگيرند، اما تحولآفرين خواهند بود. شايد نتوان نامي برآنها گذارد يا عنواي سياسي برايشان انتخاب كرد. زيرا در تحولات سياسي و فرهنگي خودشان را معرفي خواهند نمود. اين نيروها برآمده از تغيير در سبك زندگي و زيست اجتماعي و اشاعهگرايي فرهنگي، تحولگرايي و شكستهاي پارادايمي ميباشند. با توجه به اينكه ساختارهاي نظام فرسوده بوده و ميزان تابآوريشان محدود است. بدون شك در آينده شاهد باز شدن لايههاي جديدي از مطالبات و خواستهاي جمعي خواهيم بود كه بنيانبرانداز خواهند بود.