بیکس کُردستانی
اگر چه موضوع ما جنگ نرم است اما طبیعتاً هیچ جنگی نمیتواند نرم باشد، ماهیت جنگ و طبیعت جنگ عبارت است از خشونت، زشتی، دروغگویی و فریب. جز جنگهایی با هدف «دفاع مشروع»، تمامی جنگها ویران کنندهاند. اما در صورتی که در راستای دفاع مشروع باشد شرفمندانه و مقدس است و نجنگیدن شرمآور و عاری از فضایل انسانی میباشد. در کل، جنگها خانمانسوز و مخرباند. حال روانی باشد، جسمانی و بیولوژیکی یا هر نوع دیگرش اما چون در افکار عمومی با نام «جنگ نرم» شناخته شده است ما نیز در طول متن سعی خواهیم نمود از همین اصطلاح استفاده کنیم. به نظر من اصطلاح «جنگ کثیف» همخوانی بیشتری با طبیعت آنچه به نام جنگ نرم شناخته شد، دارد.
یکی از پایهایترین ویژگیهای جنگ نرم، با تاثیرگذاری بر تودههای مردمی و تلاش برای کسب نتایج موردنظر است. در مورد دشمنان خارجی اصطلاح «جنگ روانی» و برای دشمنان داخلی نیز از اصطلاح « فعالیتها روانی» استفاده میشود اما در کل اعمالی برنامهریزی شده و سازمانیافته میباشد.
این حوزه از جنگ، شامل زیرمجموعههایی همانند جنگ اطلاعاتی، الکترونیکی، کنترل مغز، روشهای تبلیغاتی و انقلاب رایانهای، جنگ سایبری، اطلاعاتِ تاریخی، عملیاتهای انتحاری، آنالیز وضعیتِ روحی افرادی که در این جنگ مشارکت میکنند و در کل چگونگی تحتِ تاثیر قرار دادن وضعیت روحی افراد، گروه و جوامع است.
مطابق برخی از گفتههای رایج طرفی که در جنگِ نرم با شکست مواجه گردد، طرفی است که قدرتِ اطلاعاتی ضعیفی دارد و پیروز میدان طرفی است که دارای قدرت اطلاعاتی بهتری است. بنابراین جنگ نرم جنگی است که در محوریت اطلاعاتی و مدیریتی تمرکز نموده و چون این قدرت از نقطهنظر ساختار حکومتی در انحصار تمامی دولتها میباشد، جنگی نیست که مردم عادی یارای مقابله با آن داشته باشند؛ این دولتها هستند که هم در مقابل افکار عمومی یکدیگر و هم افکار عمومی خود، از آن استفاده میکنند.
در این حوزهی جنگی هر فرد و یا گروه دگراندیش بهعنوان «تهدید» شناسایی و معرفی میشود. بعد از ظهور سازمانهایی همچون القاعده و واقعههای ۱۱ سپتامبر، در اذهان عمومی، مسلمان و شرقی بودن مترادف است با تروریسم و تروریست «بودن» که طبیعتاً این رسانهها در این مورد نقشی تعیینکننده دارند. هیتلر، زمانی جهت سیاهنمایی و تخریب، تمامی یهودیان را پارازیت، خونآشام و نژادپرست انگاشت تا برای اعمالی که بعدها بهعنوان سیاست «ژینوساید یهودیان» پیروی و اجرایی کرد، زمینهسازی و فرهنگسازی کند و افکار داخلی و جهانی را آمادهی سیاستهای هولناک خود نماید.
از این نظر که تمام دولت-ملتهای جهان سرشت و ماهیت نسلکُش دارند، هیتلر و نازیسم یک استثنا نیست بلکه یک «قاعدهی عمومی» دولتملت است. این سیاست نسلکشی میتواند فرهنگی، فیزیکی و یا جمعیتی باشد؛ در هر صورت، نسلکشی است. حال اگر موضوع بحث کُرد و کُردستان باشد و از نظر جغرافیایی و بافت جمعیتی در میان چهار دولت-ملت تقسیم شده باشد و این تقسیمبندی در جامعهی عمومی جهان مورد قبول واقع گردد، اجرای این سیاستها آسانتر و بیدردسرتر خواهد بود.
در تاریخِ بیش از هفتاد سالهی دولت-ملت ایران در افکار عمومی سعی شده و میشود برچسب « یاغی، مخرب، و تروریست» بر کُردها زده شود. با یاغی و تروریست قلمداد نمودن یک گروه و یا جامعه در عین حال شما فرمان نسلکشی را هم صادر میکنید. از این نظر تفاوت چندانی در سیاستهای اجرایی نظام پهلوی سلطنتطلب و نظام فقهسالار سلطنتطلب در کُردستان وجود ندارد. از دیدگاه کُردها، این مقطع هفتاد ساله، سالهای «استعمار» بود و همچون یک خط مستقیم این سیاست از تاسیس دودمان پهلویها تاکنون از تهران بر کُردستان اجرا میشود. در هفتاد ساله گذشته، سیر سیاست دولتی در کُردستان بر روی یک خط مستقیم، یکنواخت، پایدار و نامتزلزل بود و هست. چون کُردستان سرزمینی زلزلهآسا و خطرناک برای دولتهای حاکم ایران تلقی میشود، پس باید دولت همیشه «کارت و یا برچسب» یاغیگری و اشرارگری را در دست داشته باشد و در صورت هرگونه تحرک سیاسی و اجتماعی بتواند از آن استفاده کند. هر فرد، گروه و یا بخشی از این جامعه بخواهد در قبال استعمارگریهای رژیم قدعلم کند، دولت زمینههای آن را فراهم آورده و تمام «جنگافزارهای جنگ نرم» را به میدان میخواند.
جنگ کثیف و سیاست دشمنتراشی
به طبع دولت-ملت دارای سرشتی نسلکُش است. همزمان بدون دشمن نمیتواند به موجودیتاش تداوم ببخشد پس باید دشمنی برای حفظ موجودیتاش بیابد و یا دشمنتراشی نماید. این از خصایص ذاتی (انتولوژیکی-هستیشناختی) قدرتطلبی و دولتمداری است. اثبات این فرضیه این است که دولت-ملتی در جهان نمیتوان معرفی نمود که «دشمنی» نداشته باشد و موجودیتاش را «تهدید» نکند. نبود یک دشمن به مفهوم نبود بهانهای جهت اشغال سرزمین و کشوری دیگری است. یا اینکه حداقل این رویکرد روشی جهت ساکت کردن و انفعال مخالفتهای داخلی به بهانهی حفظ امنیت ملی و خدمت به بیگانگان است. اگر دولتی فاقد دشمن باشد، دولتی ضعیف و ناتوان محسوب میگردد. استراتژی «دشمنتراشی» اگر برای استفادهی اهداف خارجی هم نباشد، بهطور حتم در امور داخلی کارایی بسیاری خواهد داشت و در مدیریت تودههای مردمی و ساکتکردنشان استفادهای کاربردی دارد. بهعنوان مثال دولت مستبد ایران جنبش سبز را «جنبش فتنه» قلمداد نمود و اعتراضات سراسری خلقهای ایران را دسیسهی بیگانگان معرفی کردند. بنابراین اگر دولت دشمنی نداشته باشد، آن زمان این اعتراضات را به چه کسی نسبت دهد؟ در این صورت تودههای مردمی خواهند پرسید این همه ارتش در جهان با این همه تجهیزات نظامی و جنگی برای چیست؟ اگر دشمنی در کار نباشد، دولتها قادر به توجیه برنامههای اتمیشان نخواهند بود. از سویی مشکلات اقتصادی، بیکاری و فقر و از سویی هم بودجههای کلان نظامی! پس باید دشمنی داشت و یا تراشید.
اگر دولت ایران، دولت اسرائیل را صهیونیستی و اسرائیل، ایران را دشمن قوم یهود تلقی میکند، اگر دولت آمریکا، ایران را حامی تروریسم و دولت ایران، آمریکا را شیطان بزرگ تلقی میکند، اگر دولت فرانسه، ترکیه را به انجام نسلکشی ارامنه و دولت ترکیه، فرانسه را به حمایت تروریسم متهم میکند، بیدلیل نیست. اگر از پارادایم دولتی به قضیه بنگرید دشمنان بیشتر، بهمعنای آیندهای درخشانتر و مصلحتی تضمین شدهتر است.
رژیم پهلوی سلطنتی و حکومت ولایتفقیه ایران همواره سعی نموده کُردها را یاغی و اشرار معرفی کند. از دیدگاه این دولت، کودکان در گهوارهی کُرد هم یاغی و تروریست هستند، یا حداقل در آینده خواهند شد. حاکمیت ایران بر پایهی همین استراتژی با مسئلهی کُرد و کُردستان برخورد میکند. این سنت سیاسی یا جنگ کثیف را که دودمان پهلویها آغاز کردند، دودمان فقهای حاکم کنونی ایران آن را ادامه دادند و هنوز هم استراتژی تهران در برابر کُردستان است.
اما این کل ماجرا و داستان نیست، چون کُردهای غیور، سلحشور، دلیر و مرزبان و مسلمان، با ایمان و صالح و سربزیر هم داریم! بدون این «نوع» از کُردها، نظام قادر به حفظ موجودیتاش در سرزمینی مستعمره نیست. در اینجا به یک دو راهی برمیخوریم؛ راهی که پیکان تابلوی آن کُردهای «خوب» را نشان میدهد و دیگری تابلویش کُردهای «بد» را نشان میدهد. این تفاوتی است که هر دولتی ناگزیر است در سرزمینهای اشغالی پیروی کند. در غیر اینصورت قادر به ماندن و تداوم به سیاست اشغالی نخواهد بود. این سیاست جدیدی نیست اگر چه رژیم ایران نمایی ضدغربی، ضداسرائیلی و ضداستعماری از خود نشان میدهد اما در واقع این تنها نمای کار است. آنچه در عمل و سیاست واقع پیروی میکند همان سیاست کلاسیکی قرن نوزدهمی انگلستان در سرزمینهای مستعمراتی است. دولت-ملت انگلیس مهندس و طراح مدرن این سیاست است که در هندوستان، آفریقا و آسیای دور در قرن نوزدهم اجرایی میکرد. سیاستی که به «تقسیم، تجزیهو حکمرانیکن» انگلیسی مشهور است.
سیاست تقسیم استانی کُردستان بر پایهی جنگ نرم
کُردستان نام یک سرزمین، کشور و جغرافیای پهناور است که نظام استبدادی ایران آن را به یک «استان» تقلیل داده است. اگر توجه داشته باشیم این سیاست کلاسیکی در ایران با تمام جزئیات پیاده میشود. سرزمینی به پهنای هزاران کیلومتر (از ماکو تا لرستان) و بیش از ۲۰ میلیون جمعیت (طبق آمار دولتی) به جزءهایی کوچک، کوچک و کوچکتر بر مبنای جغرافیایی، مذهبی، ایلی و مرزی تقسیم شده است. حال اگر جمعیت کُردهای شرق کُردستان و جغرافیای کُردستان از دولت ایران سوال شود، فقط جمعیت استان کُردستان (که طبق آمار سال ۲۰۰۵ یک میلیون وپانصدوهفتادوچهار هزار و صدوهجده نفر است) را بهعنوان جمعیت رسمی کُردها نشان خواهد داد و اگر مساحت جغرافیای شرق کُردستان سوال شود فقط مساحت «استان» کُردستان ( که 29.137 کیلومتر مساحت دارد) بهعنوان کردستان نشان خواهد داد.
این تقسیمبندی کاملاً استعماری، برنامهریزی شده و سازمانیافته است. کُردستان به مرزهای استان کُردستان محدود و تقلیل داده شده است. در واقع نبایست به دنبال تعاریف جدیدی از جنگ نرم بود، چون این یک جنگ نرم تمام عیار است. توجه داشته باشید بعد از دستهبندی کردن کُردهای خوب و کُردهای بد، حال نوبت به دستهبندی کردن کرُدهای اهلسنت و اهل تشیع است و بعد از آن نیز نوبت به تجزیهی کُردهای کرمانج و کُردهای اردلانی، کُردهای جاف و مکریانی، کُردهای لرُستانی و کُردستانی است. از حیث ژرفا و پهنا به این سیاست تجزیهگرا تا سطح «اتمیزهکردن بافتهای ریز اجتماعی» تعمق بخشیدهاند. حتی اگر شمار زیادی از جامعه شرق کرُدستان قلباً و روحاً ضد استعمارگری هم باشند، ذهناً این تقسیمبندی را پذیرفتهاند. حتی بسیاری از احزاب سیاسی نیز از همان اصطلاحات ایدئولوژیکی رسمی دولت استفاده میکنند. دولت با این روش در مقابل «کُردستان بزرگ»، « کُردستانی کوچک» آفریده است. حال در میان مردم نیز ارومیه و مهاباد بخشهایی از آذربایجانغربی محسوب میگردند. ایلام، کرماشان و لرستان اساسا کردستان محسوب نمیگردند. بنابراین آنچه ما به نام کُردستان میشناسیم و آنچه دولت به نام کُردستان ساخته و معرفی میکند به تفاوتی میماند که در میان یک جوجه کلاغ با یک عقاب وجود دارد.
این طرز تفکر از مرزهای دولتی عبور و حتی به ذهنِ روشنفکران، دموکراتها و آزادیخواهان ایرانی نیز سرایت و نفوذ پیدا کرده است. برای همین در روزنامهها، کتابها و کل نوشتههای چاپ ایرانی مدام با مفاهیمی نظیر کُردهای ترکیه، کُردهای عراق و سوریه برمیخوریم. حتی بسیاری از روشنفکران و آنانی که گویا در راستای آزادی و استقلال سرزمینشان مبارزه میکنند با همین «زبان» سخن میگویند؛ یعنی زبانِ جنگِ کثیف یا زبان جنگ نسلکشی فرهنگی! جامعه و ملتی که روشنفکران و پیشگامانش از نظر ذهنیتی در این حال و روز باشند، پس وای به حال شهروندان عادی آن که تمام زندگیشان عبارت باشد از سیر کردن شکم فرزندانشان و پرهیز از دامهای دولت استعمارگر.
انشعابزدگی سیاسی درونحزبی در کُردستان به هر بهانهای که باشد منشاء فکری و عقیدتی ندارد، بلکه بهطور فزایندهای ناشی از (ذهن و فرهنگ شخصیتِ استعمارزده) است. بیماری استعمارزدگی در اعماق روح و روان جامعه و فرد مستعمره نفوذ نموده و از این طریق وارد عرصههای سیاسی و نظامی میگردد. چرا هر انسان کُردی در ضمیر ناخودآگاهش، خود را تشنه و نیازمند به «اتحاد داخلی» دانسته و در هر فرصتی ندای اتحاد، اتحاد و اتحاد فریاد میزند؟ آیا این بر حسب تصادف یا باید علل دیگری داشته باشد؟
برای یک دولت استعمارگر این یک پیروزی بزرگی محسوب میگردد که نتیجهی سیاست و فرهنگسازی ریشهای بیش از هفتاد ساله (نه چهل ساله) میباشد. دولت، کاملاً برخلاف واقع، از این طریق موفق شده هر آنچه مایل است در اذهان جامعه عمومی کُرد جاسازی، پایهگذاری و نهادینه سازد. تجزیهسازی کلهای اجتماعی از نظر روانشناختی و جامعهشناختی کار آسانی نیست و مستلزم برنامهریزی و سرمایهگذاریهای درازمدت و دقیقی میباشند. دولت انگلستان جهت تجزیهی جامعه و بافت ژئوجغرافیایی- ژئوپولیتیکی و ژئوفرهنگی اعراب بیش از یک قرن با تمام ابعاد فعالیتهای بیشماری انجام داد. تا جایی که تمام تلاشهای میهیندوستانه و ملی جمال عبدالناصر، حافظ اسد و دیگر ناسیونالیستها کفایت «اتحاد اعراب» را نکرد و هنوز هم دولت اسرائیل با اتکا بر این سیاست که دولت بریتانیا پایهریزی کرد، در تلاش حفظ بقای خویش است. بمانند یک درخت تک و تنها و منزوی شده در میان شنهای صحرا!
پژاک دسیسهی بیگانگان یا پروژی خود نظام است؟
دولت استبدادی ایران و سازمانهای امنیتی آن جهت بیاعتبار کردن جنبش آزادیخواه شرق کُردستان از طریق جنگ کثیف، از راه و روشهای متعددی تاکنون استفاده نموده است. در این راستا از دو استراتژی کاملاً متناقصی پیروی کردند. در افکار عمومی ایران و جهان سعی نمودند پژاک را دسیسه و ماشهی اسرائیل جلوه دهند و در کُردستان و در میان خلق نظریهی « پژاک پروژهی خود نظام» است، را ترویج دادند. هرچند متناقض مینماید اما هر دو رویکرد نیز کاملاً هدفمند و برنامهریزی شده بودند. سطح اطلاعاتی افکار عمومی جهانی در مورد هویت فکری-سیاسی پژاک از این تبلیغات دولتی بالاتر اگر نباشد، کمتر هم نیست. در این صورت جهت ایجاد تردید در افکار عمومی جهان نمیتوانست پژاک را سازمانی وابسته به رژیم نشان داد. این رویکرد با منطق سیاسی در تضاد بود بههمین دلیل مراکز امنیتی و اطالاعاتی دولت کوشیدند پژاک را توطئهی اسرائیل نشان دهند. در کُردستان و در میان مردم، دولت با این رویکرد یکنواخت قادر نبود دیدگاه مردم را نسبت به مسئله تحتِ تاثیر قرار دهد، برای همین گفتند پژاک برادران ما هستند، اساساً خود ما پایهگذاری کردهایم! نهایتاً هنوز هم که هنوز است کسی نفهمید که آیا واقعاً پژاک دسیسه دشمنان بیگانه یا پروژی خود دولت است؟ در هر صورت هدف از این تبلیغات از طرفی «ایجاد اغتشاشات ذهنی و تردید» در میان مردم بومی و افکار عمومی جهان و از دیگر سو مانعسازی و پیشگیری از مردمیشدن و گسترش تاثیر پژاک بود و هست.
استراتژی استفاده از فرهنگ بومیان در راستای انکار بومیان
کُردستان یک سرزمین اشغالی است، پس یک دولتِ اشغالگر برای مدیریت یک ملتِ و سرزمین تحتِ اشغال، باید برنامهریزی درازمدت نموده و طبق این برنامه و استراتژی عمل کند. مشکل دولت در اینجاست که باید نشان دهد و بهاثبات رساند که مسئلهای به نام «مسئلهی کُرد» ندارد و همه چیز آنچنان که باید باشد، است. نمیتواند مطابق قوانین بینالمللی عمل کند و به سیاست اشغال کُردستان پایان دهد و هویت سیاسی قومی خلق کُرد را به رسمیت بشناسد چون در این صورت باید هویت قومی -فرهنگی آذری، بلوچی و سایر اقوام ساکن در جغرافیای ایران را نیز به رسمیت بشناسد. این مورد، گزینهی مناسبی برای دولت محسوب نمیگردد؛ نمیتواند بهطور کلی تمامی کانالهای بیان فرهنگی را نیز مسدود نماید، چون در این صورت نیز احتمال قیام و نارضایتی در قبال دولت بیشتر خواهد شد پس بهترین گزینه پیروی از گزینهی «سوم» یعنی استفاده از فرهنگ، آداب و رسوم بومیان جهت پیشگیری از مطالبات بومیان است. دولت، با باز گذاشتن دروازههای فرهنگی مشروط بر اینکه سیاسی نباشند، در تلاش است موجودیت نظام سیاسی خود را به مردم بقبولاند. در پشت پردهی فعالیت و پخش شبکههای تلویزیونی-رادیویی و روزنامههای استانی به زبانهای گوناگون و کُردی این منطق استعمارگرایانه نهان است. بر این مبنا استدلال دولت این است که اگر به نبود و ممنوعیت زبان اعتراض دارید بهجا نیست، چون ما دهها کانال به زبانها محلی داریم. اگر به ممنوعیت فرهنگی، موسیقی، سینما، تئاتر و غیره اعتراض دارید این هم صحیح نبوده چون صدها کانون فرهنگی داریم.
مهمتر از همهی این موارد، دولت اشغالگر ایران از طریق همین شبکههای استعماری و به همان زبانِ بومی به ریشهها و پایههای فرهنگی خلقها تهاجم و یورش میکند! اگر چه ظاهراً زبان کُردی باشد، اما فلسفهی آن دولتی و استعمارگری است و معطوف به هدف نسلکشی فرهنگی است. مفهوم و منطقِ نهان در پشت این سیاست عبارت است از کُرد اگر هم باشند باید آنچنان که من میخواهم باشند نه آنچنان که هستند! نهایتاً دولت استعمارگر در قبال عدم مطالبات ملت مبنی بر حق اتونومی و خودمدیریتی (در اذهان عموم مردمی مترادف است با استقلال و آزادی) امتیاز وجود شبکههای تلویزیونی محلی و کانونهای فرهنگی را تهدیدی برای خود نمیبیند حتی در رفع تهدید، ابزارهای موثری هستند. از این منظر پیامدهای نسلکشی فرهنگی بسیار خطرناکتر و جبرانناپذیرتر از نسلکشیهای فیزیکی هستند.
شعار«سیاست کثیف است، حذر کنید.»
هر فرد ایرانی بخصوص کُردستانی از همان اوایل کودکی با گوشزد و نصیحتهای بزرگترها که گویا سیاست کثیف است، حتماً آشنایی قبلی دارد. این سه جمله از موثرترین، کاراترین و در منفعلسازی آزادیخواهان، کشندهترین سلاحهای جنگ کثیفاند. کسی هم نمیپرسد مادامی که سیاست کثیف است، شما چرا از آن دل نمیکَنید؟ با تمامِ قدرت به کرسی قدرت چسبیده و از آن پایین نمیآیید؟
با استفادهی ابزاری از ارکان دینی هر چه بیشتر این نظریه که گویا سیاست کثیف است و نباید جوانان به آن آلوده شوند، بیشتر تقویت میگردد. زیرا طبق این نگرش یک جوان «صالح» باید به دنبال عبادات و تحصیلاتش باشد نه سیاست! اما از طرفی هم باید به ابزار (یعنی سیاست دولتی) آن مبدل گردند. چون بدون استفاده از ابزارهای سیاسی نمیتوان سیاست نمود و این کسی نیست جز قشر جوان!
انسان طبیعتاً موجودی اخلاقی و سیاسی است. این خارج از ارادهی خودِ انسان است، یعنی چه بخواهیم و چه نخواهیم ما موجوداتی سیاسی هستیم. خالقِ خلقت، انسان را به عنوان موجودی اخلاقی- سیاسی آفریده است. زیرا دارای شعور و ادراک انسانی هستیم. طی زندگی روزمره صدها تصمیم سیاسی اتخاذ میکنیم و در مورد چگونگی و ساماندهی ارتباطمان با دیگران ساعتها فکر و برنامهریزی میکنیم، بر دیگران تاثیر میگذاریم و از دیگران تاثیر میپذیریم. تمامی اینها در امور حیات اجتماعی کنشهای سیاسی محسوب میگردند. پذیرش اینکه من سیاسی «نیستم» مترادف و هممعنی است با اینکه من انسان نیست. از نظر علمی و جامعهشناختی سیاسیبودن انسان، امری انکارناپذیر است. قرنها پیش فیلسوف یونانی سقراط گفته بود انسان یک حیوان سیاسی است. اما در کل دولتها و بهویژه دولت ایران، سعی میکنند نگرش غیرسیاسی نمودن انسان و جامعه را به صورتی ناانسانی در مویرگهای جامعه ترویج دهند. از این منظر رهبر آپو میگوید: شما، خوانشی معکوس و برعکس در مورد گفتهها و استدلالات دولتها داشته باشید! در کلیترین تعریف سیاست، استفادهی هر فرد، گروه و جامعهای از حقِ تعیین سرنوشت میباشد و به بیان رهبرآپو «هنرِ زیباسازی زندگی» است. چون تاکنون تعریف صحیحی از سیاست ارائه نشده دولتهای استبدادگر از این خلاء سوءاستفاده کرده، آن را به انحصار خود درآورده و علیه جامعه و انسانیت بکار میگیرد. مبانی فلسفهی این شیوهی سیاست، ماکیاولیستی است، که گفته بود جهت رسیدن به هدف هر راه و روشی مباح است. یعنی سلب اخلاق از عرصهی سیاست. حال آنکه سیاستی که اخلاقی و استوار بر پایههای اخلاقی باشد، زیباست. مهم آن است کدام سیاست با کدام مبانی اخلاقی باشد. سیاست در نوع انسان نقش مغز را ایفا میکند و غیرسیاسی بودن به معنای بیمغزی و نبود ارگانهای تصمیمگیری یک جامعه است. اساساً «سیاسی مباش» یک تحقیر اخلاقی به نوع بشر است و نهایتاً تنش موجود در انسانیت و دولت، تنش سیاسیشدن و پیشگیری از سیاسیشدن میباشد.
سیاستهای کنترل جمعیتی و فقر
از زمان تولد دولت-ملت که ذاتاً و سرشتاً اعمال جنگِ کثیف علیه جامعهی بشری است، کنترل جمعیتی در ساختار و پایههای هر دولتی بخشی از سیاستگذاری اساسی تلقی میگردد. دانش جمعیتشناسی (دموگرافی) از آغاز عصر انقلاب صنعتی در قرن هجدهم به ابزار کنترل اطلاعات جمعیتی در دست دولتها درآمد از میزان مرگومیرها تا زادوولدها، میزان و سن ازدواج و طلاقها، از روستانشینان گرفته تا شهرنشینان از میزان نرخ بیکاری تا افراد شاغل، از جمعیت اهل تسنن گرفته تا اهل تشیع و دیگر مذاهب و آیینهای غیراسلامی کل این آمار و ارقام از جانب سازمانهای مربوطه جمعآوری، بایگانی و بهصورت دستهبندی شده در اختیار نهادهای امنیتی دولت قرار میگیرند. بعد، مطابق نیازها و مشکلات آن دولت اگر لازم شد جمعیت آن کشور افزایش یابد، دولت میزان مرگ ومیرها را بالا و میزان ازدواجها را پایین میآورد. اگر دولت به نیروی کار انسانی نیاز داشته باشد، در اینصورت باید جمعیت جوان افزایش یابد و در این راستا میزان زادوولد نیز افزایش مییابد. این بالا و پایین کشیدنها فقط بر حسب نیازهای دولتی صورت میگیرد. برای همین گاه میبینیم دولت شعار «فرزند کمتر زندگی بهتر» و گاه نیز «فرزند بیشتر زندگی بهتر» سر میدهد.
در ایران هیچگاه دولت میزان جمعیت بر حسب قومیتی و فرهنگی یا مذهبی را اعلام نمیکند، چون از آن ترس دارد که مبادا پیامدهای جبرانناپذیر سیاسی و اجتماعی بههمراه داشته باشد. بدینمنظور ۲۰ میلیون جمعیت کُرد را یک میلیون ونیم نشان میدهد یا رشد جمعیتی سُنی مذهب را پایین و شیعه مذهب را بالا میبرد. بهعنوان مثال در ارومیه جهت تفرقهافکنی میان کُردها و آذریها از هر روش «کثیف» ناسیاسی استفاده میکند.
کسب اشتغال و امنیت شغلی از مهمترین و ریشهدارترین مشکلات و دغدغههای جامعهی ایران است. بیکاری، فقر و تورم مردم را به وضعیتی درمانده و ذلتبار کشانده است. سیاستِ به زانو درآوردن جامعه یکی از اساسیترین زوایای جنگ کثیف است. جامعهای که توان سیر کردن شکم فرزندانش را نداشته باشد و روز و شب به دنبال کسب معیشت محتاج دولت باشد، جامعهای از توان افتاده است و به تصور دولت هرچه بهتر میتواند از این شکاف اقتصادی مردم سوءاستفاده کند. در این جنگ کثیف، حیات اجتماعی به یک مسابقهی مرگبار مبدل میگردد که بازندگان را به مرگ و برندهها را به تداوم حیات سوق میدهد. از خوشبختی، سعادت و رفاه اجتماعی خبری نیست و سیمای زندگی به فقر، بیکاری و ناتوانی تغییر و کنترل اینگونه جوامع از سوی دولتها بسیار سهل است؛ چون تنش، تنها میان دولت و جامعه نیست بلکه در بین برخی از اقشار جامعه با سایر طیفهای اجتماعی است.
اعدام؛ خشونت و نمایش قدرت
از آنجایی که نظام فقهسالار ایران بر خشونتزایی استوار است، طبیعتاً مکانیزمهای دفاعی آن نیز سیاست رعب و وحشت خواهد بود. در کل، بازتولید و اشاعهی خشونت یکی از اساسیترین ویژگیهای «نظامهای دولتی» است. اما آنچه در نظام سیاسی ایران طی ۴۰ سال اخیر حاکم بوده و هست، «سبک» قرون وسطایی آن میباشد. نظام، علاوه بر اعمال جنگ روانی که شامل جنبههای ایدئولوژیکی، روانشناختی و روحی است هیچگاه ابعاد خشونتهای جسمانی را نیز اهمال نکرده است. بهدار آویختن، بارزترین شیوهی اجرای این نوع خشونتها میباشد. بهنوعی نمایش قدرت و خودنمایی نظام در ملاعام است. اعدام یک عمل غیرانسانی و مغایر با نُرمهای انسانیت است؛ اما عمومیسازی اندیشه و تصور اعدام در ذهن هر شهروند از خود اعدام پدیدهای فراگیرتر میباشد. در واقع، با اعدام هر انسان همهی افراد یک جامعه به دار آویخته میشود. یکی از اهداف اصلی اعدام، عبرتآموزی سایر افراد جامعه است تا در مقابل نظام سکوت اختیار نموده و اینگونه ایجاد فضای رعب و وحشت در میان روابط اجتماعی است. یک نمایش قدرت تمامعیار کلاسیکی قرون وسطایی که با مجازات یک نفر، به میلیونها نفر پیام داده میشود. بهاین ترتیب اعدام، قطع اندام و انواع مجازات کیفری معطوف به بازماندگان است، یعنی با پایداری و آیندهی نظام در ارتباط میباشد نه گذشتهها و مُردهها؛ در کل یک روش تربیتی اجتماعی محسوب میگردد که از قدیم نظامهای سیاسی به آن متوسل شدهاند. نهایتاً با این نوع نمایش قدرت، نظام یک امپراطوری از ترس برمیسازد و با خلقِ این نظام در درون تکتکِ افراد جامعه قادر به حکمرانی میگردد.
گسترهی جنگِ کثیف به میزان قدرت دولت است یعنی مرزهای آن تا جایی که دولت در آن بتواند تاثیر گذار باشد، است. مدارس، رسانهها، دادگستریها، اماکن و کل نهادهای دولتی بخشی از این جنگ هستند. در ماههای اخیر کووید-۱۹ بهعنوان ابزار جدید دولت است و حال جهت منزویسازی و کنترل وضعیت ناآرام در راستای منافع نظام از آن استفاده میشود. هر گاه مصلحت بداند وضعیت قرنطینه اعلام و هرگاه بخواهد آن را متوقف میکند. رسانهها هماهنگ و همصدا با سیاستهای دولتی گاه چهرهی عادی و گاه وحشتناک از فضای خیابانها، کوچه و بازارها نشان میدهند. کووید-۱۹ در اوج اعتراضات مردمی به فریاد دولت رسید همچنان که در ابتدای نوشتار هم اظهار نمودیم این جنگ هیچگاه نرم نبود و نخواهد بود. خشنترین نوع جنگ است که ابزارهای آن نه تفنگ و تانک بلکه کلمات و جملاتاند که نه جسم، بلکه مغز و روح انسانها و جامعه را مورد هدف قرار میدهند.
اگر یک جامعه بخواهد از تهاجمات جنگ کثیف در امان باشد، باید توان خنثیسازی این تهاجمات را از خود نشان دهد و توانایی خلق جهانی ذهنیتی متعلق بهخود باشد و در این راستا از زبان دولت و جنگ کثیف استفاده ننماید بلکه خود دارای ادبیات سیاسی، علمی، هنری و آموزشی باشد. تنها راه مقابله با آن، خلق کلمات متقابل است؛ بهعنوان مثال، کلمهی جاش(مزدور) یک واکنش و پاسخ صریح اجتماعی به کلمهی پیشمرگه مسلمان است. دولت، در کُردستان مزدوران را پیشمرگه مسلمان نامید تا از این طریق مزدوری را مشروع جلوه دهد اما جامعه و وجدان اجتماعی این تهاجم را نپذیرفت و متقابلاً پاسخ داد. واکنشهای دفاعی اجتماعی مترادف است با سطح اطلاعاتی و ذهنیتی آن جامعه؛ جامعهای که از منشاء جهت و اهداف تهاجمات فرهنگی دشمن آگاه باشد، میتواند تدابیر لازم را اتخاذ کرده و وارد موقعیت دفاعی گردد.
منبع: نشریه آلترناتیو شماره ۸۶