آرین زانا
از بدو ظهور دولت و بویژه سیستم تمامیتخواه دولت – ملت، قشر حاکم برای تسلط، نابودی و استحالهی فرهنگها و هویتهای متفاوت و متنوع روشهای متفاوت و خصمانهای را بهکار بردهاند. دولت- ملت بر بنیان نادیدهانگاشتن و نابودسازی تنوعات اجتماعی، سیاسی و جنسیتی و تحمیل و برساخت ملتی همشکل، همگون و بدور از تفاوتمندی و خودویژه خود را سازمان داده است. آسیمیلاسیون(همانند سازی و همگونسازی فرهنگی) عبارت است از بکارگیری تمامی مجموع سیاستها و راهکارهای تهاجمی فیزیکی و فرهنگی که قشر فرادست و حاکم برای مستحیل نمودن و همگونسازی سایر فرهنگها در فرهنگ حاکم خویش از آن بهره میبرند تا آنان را هنجارپذیر و همانند خویش سازد. پروژهی همگونسازی از عمق و دامنهای گسترده برخوردار است از خشونت، کشتار و قتلعام تا ممانعت از پیشبرد و توسعه فکری و اقتصادی سایر فرهنگها و معاندت و تحقیر نظاممند آنها را در بر میگیرد. در واقع در این راه از هیچکاری رویگردان نیستند هدف نابودی و یا مستحیل نمودن تنوعات فرهنگی و زیستی متفاوت با هدف برتری یافتن طبقه بالادست است.
مقولهی آموزش و بهاصطلاح پرورش در ساختار دولتی یکی از ابزارهای ذوب فرهنگی خلقهای فرودست در فرهنگ حاکم به شمار میرود. این بهاصطلاح سیستم آموزشی با ابزارها و شیوههای بسیار نرم و ظریف اقدام به جذب و حضم و در نهایت استحاله نمودن فرد- جامعه دارد. هدف دولتها در برساخت و طرحساخت دستگاه آموزشی، تربیت شخصیتهایی فاقد قدرت تفکر مستقل است که به خودی خود توان انتخاب و درک سطح مطلوب زندگی و سبک زندگی و هنجارها و باید و نبایدهای اجتماعی نداشته باشند و بهشدت وابسته به سبک زیستی و سیاسی-اجتماعی هستند که دولت و ماشین آموزشی و رسانهای حاکم برای آنان تعریف نموده است، میباشند. این افراد چون یگانه راه پیشرفت خود را همانند گشتن و خدمت به نظام میپندارند برای ارتقا به جایگاه اربابان خویش از هیچ تلاشی برای انکار هویت ذاتی خویش فروگذار نمی نمایند.
رژیم استبدادی جمهوری اسلامی ایران از جمله دولتهایی که به شکلی بسیار نرم این سیاست را در جامعه پیاده نموده و در درازای چهار دهه عمر استبدادی خود همه روشهای آسیمیلاسیون را علیه خلقهای ایران را به کار برده است. این سیاست که همانند بریدن سر با پنبه است چنان با مهارت اجرایی می گیرد که اگر فرد دارای قدرت تجزیه و تحلیل نباشد، توانایی تشخیص نقشههای و اهداف همگونسازانهِاش را نخواهد داشت و این امر بهموضوعی بدیهی مبدل خواهد شد. به همین دلیل اگر در درک و تحلیل درست و کلیتمندانهای از چنین رویکردهایی نداشته باشیم، ممکن است از شناخت این سیاستها عاجز و در نهایت به مقابله با این سیاستها مبادرت نشود. اما مقولهای که در اینجا سعی پوشش و تمرکز بر آن دارم نقش ماشین آموزش سرمایهدارانه و دولتی در ذوب و استحاله فرهنگهای دیگر در فرهنگ حاکم و نابودی هویت قومی و ملی افراد و جوامع است.
آموزش آنگونه که رهبر عبدالله اوجالان بیان مینمایند:” انتقال تجارب و آزمونهای جامعه به نسلهای آینده است تا قدمی باشد برای اجتماعی گشتن آنان”.
پس اگر اینگونه باشد این وظیفه آن جامعه است که به شکلی مستقل و بدون مداخله دیگری، فرزندان خویش را آموزش و برای آینده آماده نماید. این یک حق مسلم است که نبایست نه دولت و نه هیچ نهاد بیگانهای در آموزش کودکان یک جامعه دخالت نماید. اما دولت با آگاهی کامل بر نقش و اهمیت آموزش، هیچگاه از آن چشمپوشی ننموده و برای نیل به اهداف خویش آموزش و عرصه آموزشی را تصرف و بر روی آن سرمایه گذاری ویژهای نموده است.
اولین مرحله یادگیری کودک در محیط خانواده و توسط والدین و به ویژه با محوریت مادر صورت میگیرد. خانواده، اخلاق و فرهنگی را که انسانیت در طول سالیان متمادی نسل در نسل برساخته است را به فرزندانش انتقال داده و ارتباط کودک با فرهنگش بدین ترتیب ایجاد میشود. در این مرحله مغز کودک همانند صفحه سفیدی است که هر آنچه را که فرا میگیرد به عنوان پایه و اساس یادگیری وی تا به پایان عمر در ذهن وی ماندگار خواهد بود. جامعه آگاه و هشیار در این مرحله میتواند همه تجارب و آموزههای خویش را به کودک منتقل و باعث نوعی از خودآگاهی فکری و هویتی گردد. البته در این میان شایان ذکر است که آموزش کودکانی آگاه توسط پدر و مادری که خود از فرهنگ و تاریخ خویش آگاه و مطلع باشند، میسر خواهد بود.
مرحله دوم ورود به مدرسه است که معمولا از سن ۶ سالگی آغاز میشود که دولت هم اکنون به بهانههایی مختلف سعی بر این دارد که پیشتر کودک را از میزان رابطه و زمان فراگیری در خانواده را که محیط اول مینامیم، دور نماید و به روند آسیمیلاسیون سرعت بیشتری ببخشد. به همین دلیل دولت سعی بر این دارد اولین نهاد یا پایگاه برساخت ذهنیت مطلوبش محیطهای آموزشی دولتی و خصوصی وابسته به خود باشد که آنان را بشدت تحت کنترل و تسلط فیزیکی و ایدئولوژیک دارد، انجام گیرد. ساخت اولین معابد توسط کاهنان نیز در راستای این هدف و جلوگیری از امکان تأمل و اندیشیدن جامعه و جهتدهی فکری از جانب سیستم حاکم و مبلغان آن بود. نقش تاریخی سیستمهای آموزشی که بر اساس خواست دولت و حکومتها پدید آمدهاند نهادینه نمودن قوانین و هنجارهای است که منطبق با خواست صاحبان قدرت چارچوب بندی شده است. درواقع القای همان آگاهیهایی که مطلوب آنان باشد و به عبارت دیگر تربیت بردههایی که مطیع اربابانشان باشند و در بردگی خویش اصرار ورزند و در این راه وجدان، اخلاق و اصالت خویش را به فراموشی بسپارند.
نخستین گام ماشین آموزشی و تربیتی دولتی بیارزش انگاشتن و حقیر شمردن فرهنگ و زبان مادری سایر خلقها و برتری دادن به زبان فرادست و مسلط است تا اینگونه اولین پیش زمینه بیگانهنمودن شخص از فرهنگش فراهم گردد. فراگیری فرهنگ و خواندن و نوشتن به زبان حاکم بهعنوان ارزش اجتماعی و اصلی برای پیشرفت معرفی میگردد. در این راه از هر ابزاری برای نادیده گرفتن و یا از بین بردن و تحقیر زبان و فرهنگ مادری و بومی خلقها بویژه زبانهایی که حالت مکتوب نداشته باشند، رویگردان نیست. از خود بیگانه نمودن فرهنگی بنیان وجودی بیشتر سیاستهای آموزشی و تربیتی سرمایهداری و دولتها میباشد. بدین شکل شخص از خود بیگانه بدل به فردی میگردد که به میل خویش از فرهنگ و زبان مادری خود شرمگین است. چنین سیاستی بیش از همه در شهرها اجرایی می گردد و در روستاها به دلیل دور بودن از هجمههای ماشین تربیتی بیشتر از آسیمیلاسیون در امان میمانند.
نمونه بارز سیاستهای ضد فرهنگی رژیم استبدادی اسلامی ایران اتخاذ سیاستی مبنی بر معلول بودن شخص در صورت عدم توانایی در تکلم به زبان فارسی است. زبان فرادست به عنوان زبان تحصیل، پیشرفت، کار، تجارت و سیاست به کار میرود و افراد را مجبور به فراگیری آن و دور گرداندن از زبان مادری مینمایند. به همین دلیل اگر کسی در ایران قادر به فراگیری زبان فارسی نباشد، بی سواد و معلول تلقی میشود.
در ماشین آموزشی رژیم جایی برای اندیشیدن و یا توان تحلیل برای دانشآموز باقی نمیماند و شخصیتی مطیع و سر به راه که از قدرت تحلیل به دور است ایجاد میگردد. هر آنچه که مطلوب حال حاکمیت و دستگاه دیوانسالاری آن باشد به دانشآموز تحمیل میشود در حالی که فرصتی برای تجزیه و تحلیل و بحث گروهی باقی نمیماند، فرد یاد میگیرد که بایستی برای پیشرفت فقط حفظ کند و به محتوای آن نیندیشد و البته که نتیجه این سیاست ایجاد شخصیتی مطیع و بدون واکنش است که در برابر رویدادهای اطرافش بیتفاوت و بیمسئولیت است، میباشد.
پس از آنکه فرد-جامعه از فرهنگ و زبان مادریش دور گردید، مرحله بعدی القای تاریخی دروغین است که بهعنوان تاریخ واقعی نشان داده میشود. عبدالله اوجالان در مورد تاریخنگاری موجود میگوید «تاریخ نوشتاری، تاریخ اقتدارگرایان و دولت بوده و تاریخ خلقها نیست». این یک واقعیت است که ناآگاهی و عدم شناخت یک ملت از تاریخ حقیقی خویش موجب بحران هویتی و به بردگی کشیده شدن آنان خواهد گردید. ملتی که بدون حافظه تاریخی باشد، دچار مرگ فرهنگی و اجتماعی میگردد.
فرد- اجتماعی که حافظه تاریخی آن زدوده شده است همانند تکه چوبی در دریاست که موج به هر جا میبردش خواهد بود. فردی که از همان ابتدای آموزش در مدرسه تنها تاریخ ملت فرادست و هویت آن را فرا می گیرد در یک تناقض هویتی قرار گرفته و دو راه در مقابلش قرار می گیرد: راه اول ذوب شدن در فرهنگ فرادست که از راه نشان دادن تاریخ دروغین خویش با همه روشهای ممکن، خود را برتر و فرهنگهای دیگر را تضعیف یا حتی نابود شده، نشان میدهد و افراد متعلق به آن فرهنگها را تحقیر و رفاه و آسودگی را در انکار هویت خویش و قبول هویت دیگری میپندارد.
راه دوم، فرد آموزههای تحمیلی را نمی پذیرد و در تلاش است با فرهنگ خویش زندگی نماید، در برابر فرهنگ غالب تسلیم نشده و مقاومت مینماید. اما در نهایت به محرومیت از همه حقوق فردی محکوم می گردد و در بسیاری مواقع به دلیل واکنش در برابر سیاستهای دولت از سوی دولت به آشوبگری و دشمن با نظام و دولت متهم میگردد. سیستم آموزشی موجود در ایران بر مبنای آموزههای دین اسلام و بر اساس موازین تشیع طرحریزی گشته و این خود به معنای نادیده انگاشتن حقوق دیگر تنوعات دینی و مذهبی است. دولت – ملتهای استبدادی تاریخ معاصر ایران بر مبنای مذهب شیعه اثنی عشری شکل گرفته و برای گسترش این تفکر، سیستم آموزشی خویش را نیز بر این مبنا سازماندهی و برنامهریزی نمودهاند. این سیاست در نهایت منجر به تحمیل تفکر و مذهبی خاص و ترویج فضایی که ضدیت با دیگر مذاهب را در میان جامعه اشاعه میدهد، خواهد گشت.
اما بایستی واکنش یک جامعه پویا و زنده در مقابل این گونه سیاستها چگونه و با آسیمیلاسیون دولتمحور چگونه مقابله نمایند؟
گام اول برای مبارزه با سیاستهای آسیمیلاسیون دولتی آموزش صحیح فرزندان در محیط خانواده است که منطبق با فرهنگ بومی و ملی آنان باشد. سیستم دموکراتیک آموزشی باید شرایط وزمینههای خودآگاهی را در فرد-جامعه ایجاد نماید. سیستم دولت-ملت بنا به ماهیت وجودی خود با تمامی فرهنگهای بومی در تضاد کامل بسر میبرد و سعی در غالب نمودن فرهنگ و قوانین قوم و سیستم ایدئولوژیک حاکم و فرادست خود را دارد. برای پیشگیری از این سیاستها، بایستی جامعه خود را از لحاظ گسترش فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی تقویت نماید تا افراد متعلق به آن جامعه به آسانی به سمت فرهنگ حاکم سوق داده نشوند.
تا زمانی که جامعه با نیروی وجودی خویش از فرهنگ و هویت فرهنگی خود صیانت به عمل نیاورد، بسترهای و تلاشهای ذوب فرهنگی از سوی دولت وجود دارد. پس در این میان وظیفه هر فرد در برابر نقشههای همگونسازانهی دولت، شناخت صحیح و عمیق درباره فرهنگ و تاریخ هویتی خود است. هرچند امکان آگاهی از طریق منابع مکتوب وجود ندارد اما میتوان از راه تحقیق درباره فرهنگ و ادبیات شفاهی هم به آگاهی هویتی دست یافت و در نهایت به مقابله با سیاستهای ماشین همگون و استحالهساز دولتی مبادرت نمود.
منبع: آلترناتیو شماره 74