گلاویژ اورین
از ابتدای تقسیم کوردستان در سال 1514، در میانهی جنگ چالدران مابین دولتهای ایران و عثمانی کوردها در برابر این مرزبندی سیاسی مبارزه کردهاند و تا به امروز هم در حال مبارزهاند. بیشک، تقسیم کوردستان تنها بعدی جغرافیای نداشته است بلکه همراه با آن راه تغییر چینش جمعیتی کوردستان و ژینوساید فرهنگی و پیادهسازی سیاست آسیمیلاسیون هموار گردیده است. بهویژه بعد از جنگ جهانی دوم، در سال 1945 و همزمان با پیشرفت و ارتقای جنبشهای سوسیالیستی و آزادیخواهانهی خلقها در سراسر جهان، که با الهام گرفتن از انقلاب سوسیالیستی شوروی روح انقلاب و مبارزه را تقویت میکرد، کوردها نیز به مثابهی یک خلق راه مبارزه را در پیش گرفتهاند. تاریخ جنبشهای کوردی، در کنار اشتباهات سیاسی، ایدئولوژیکی و تاکتیکی تاریخی مالامال از مبارزه و مقاومت بوده است. کوردها به هیچوجه شرایط مستعمرهبودن را نپذیرفتهاند و طی سالیان مدید، به شیوههایی متفاوت در برابر ذهنیت دولت-ملتهای حاکم بر کوردستان، از راه مبارزه ابراز وجود کردهاند. یکی راهکار متداول مبارزه که در کوردستان هم بکار گرفته شده، خیزش جنبشها و تاسیس حزب بوده است. در واقع میتوان گفت که کوردها تنها راه پایان دادن به این استعمار را در سازماندهی خود دیدهاند. شیوه و متدهای سازماندهی هر چند تا حدی متکی بر ذهنیت دولتگرا و دینگرا بودهاند، لیکن راه را بر شناختی ملی گشوده است. با انتقاد از ملیگرایی –ناسیونالیسم- کوردی میتوان جنبشهای کوردی را در شرق کوردستان تحلیل و ارزیابی کرد. بیشتر احزاب کوردی که بعد از سال 1945 پا به عرصهی وجود نهادند، مدعی بودند که با تقویت اندیشهی ملیگرایی خواهند توانست با ذهنیت دولت-ملتهای حاکم بر کوردستان مبارزه کنند و غلبه گردند. عدم تحلیلی صحیح از ملیگرایی به نوعی جنبشهای کوردی را در معرض هرگونه آسیب قرار داد. هرنوع ناسیونالیسم، جامعه را به سوی دولت-ملت سوق خواهد داد، این مورد برای ناسیونالیسم کوردی هم صدق میکند و نمیتوان مبارزات آزادیخواهانه و سوسیالیستی را تنها در این محدودهی تنگ ارزیابی کرد. کوردها بنا به حقیقت تاریخی آن زمان، در راستای رسیدن به حقوق به حق خویش، جنبشهای سوسیالیستی را الگوی خویش قرار دادند. همانطور که در آزمون جمهوری مهاباد –کوردستان- هم شاهد آن بودیم و بیشتر احزاب و جنبشهای ایرانی نیز متحمل چنین خطایی گشتند. هر جنبش سوسیالیستی بایستی بر پایهی حقیقت موجود در آن جامعه عملی گردد! طی کردن همان راهی که شوروی در پیشِ رو داشت، اشتباهی محض بود که متاسفانه با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جنبشهای دیگر در نقاط مختلف جهان، نای ایستادن خود را از دست دادند. اعتماد کورکورانه به یک جنبش سوسیالیستی مانع از آن شد که تحلیلی پخته و همهجانبه از وضعیت کلی جنبشهای سوسیالیستی گردد. نبود ارزیابی بجا از حقیقت جامعه کوردستان و شرایط اجتماعی آن زمان یکی از علل اساسی عدم نتیجه گیریای نهایی بود.
متاسفانه در شرق کوردستان جنبشهای کوردی بعضاً بر پایهی انکار همدیگر شکل گرفتهاند. قبل یا بعد خود را انکار کرده و میکنند؛ جنبشهایی که نه به شیوهای منتقدانه، بلکه خودمحورانه، همرزمان دیگر را نادیده گرفتهاند و تنها خود را در مرکز تمامی مبارزات قرار دادهاند، که البته عمری طولانی نداشتهاند. اگر بخواهیم گامی صحیحتر در تداوم جنبشهای کوردی در شرق کوردستان برداریم؛ بایستی از خودبینی سیاسی و مرکزگرایی حزبی اجتناب بورزیم. ظهور هر جنبش اجتماعی همواره از تجربههای جنبشهای پیشین سر برآوردهاند و زمینهای مناسبتر برای پیشبرد و تقویت جنبشهای دیگر در آیندهی کوردستان فراهم کرده است.
بعد از آنکه در سال 1979 انقلاب خلقهای ایران از سیر اصلی خویش منحرف شد. ارزشها و دستاوردهای چندین دههی خلقهای ایران، که در برابر استبداد شاهنشاهی حاصل نموده بود، مورد غارت و چپاول کسانی فرصت طلب قرار گرفت که ایدئولوژی خود را، تحت نام اسلام و دین به خورد مردم دادند. اولین اقدام آخوندها از ابتدای حکومتشان، این بود که به تمامی جنبشهای سوسیالیستی و آزادیخواه مردمی، بهمانند سیاستهای شانتاژ دیکتاتوری پیشین، برچسب کمونیست بودن و ضدیت با دین و خدا زده و به این ترتیب شروع به سرکوب این جنبشها کرد. گام نخست و پراکتیکی آیتالله خمینی در اوایل انقلاب صدور فتوای جهاد در برابر کوردها بوده است. قتلعامهایی که بهدست آخوندی به نام صادق خلخالی در شهرهای مختلف کوردستان بوجود آمد، به دستور و اوامر خمینی صورت گرفت. حرکات و عملیاتهای نظامی در کوردستان سالها به طول انجامید. احزاب کوردی نتوانستند فرصتهایی را که در میانهی انقلاب موجود آمده بود را به فرصتهایی طلایی مبدل سازند و تنها در وضعیتی دفاعی ماندند. این شیوه باعث تضعیف احزاب و جنبشهای کوردی آوانگارد شد. از سویی دیگر منحصر ماندن به جغرافیای کوردستان این احزاب را هر چه بیشتر در انزوا قرار داد. در حالی که احزاب کوردی از نظر فکری و سیاسی و حتی اجتماعی در حدی بودند که میتوانستند از مرزهای کوردستان فراتر رفته و هویتی ایرانی داشته باشند. البته در برنامه و اساسنامهی این احزاب موردی که بر آن تاکید شده، ایرانی بودن میباشد ولی در عمل، شاهد محدودیت افزاینده این احزاب، در حوزهی کوردستان میباشیم.
مورد دیگری که باید مورد انتقاد قرار گیرد، این است که احزاب مذکور همانطور که دولتهای حاکم بر کوردستان، کوردها را تقسیم و طبقه بندی کردهاند، به همین منوال خود را از حقیقت یکپارچه کوردستان مجزا کردند و محدودهی مبارزه به همین علت نتوانست از یک شهر و منطقهای کوچک متجاوز کند و گسترش یابد.
هدف از مطالب ذکر شده، شکلگیری پیشزمینهای برای چرایی نیاز به وجود حزبی مانند حزب حیات آزاد کوردستان (پژاک) در ذهن خواننده باشد و همچنین نشان دهیم کدامین خواستههای جامعه ایرانی را برآورده خواهد ساخت. در ضمن، مقالهی حاضر در پی این نخواهد بود که حزبی را برتر از احزاب دیگر قلم داده و در بازی کلیشهای سیاه و سفید بیفتد. متاسفانه در حال حاضر کوردها بهدلیل وجود چنین شیوهی فکری نتوانستهاند متحد شوند. به همین علت بایستی احزاب کوردی در وهله اول، دیدگاه خویش را نسبت به همدیگر و به بیانی دیگر بدبینیها و پیش قضاوتهای دیکته شده را به کناری نهاده و با دیدی واقعگرایانه و علمی به مسئلهی کورد نگاه کنند. در غیر این صورت رژیمهای حاکم بر کوردستان با سوءاستفاده از نیات این احزاب را در راستای مصالح خویش بکار خواهند گرفت. این مقاله به نوعی پاسخگویی به کسانی است که تحت نام انتقاد سعی در تهمت و افترا و بدنام کردن احزابی میکنند که به گمانشان سدی بزرگ سر راه مبارزاتشان است و در واقع دزد خانه را رها کردهاند تا بر سر میراث بجنگند!! هرکس اگر به نوبهی خود مبارزه میکرد و با مسئولیتپذیری، باری را به دوش میکشید، در حال حاضر کو ردها توانسته بودند به حق مسلم خویش دست یابند.
ابتدا باید نگاه اوریانتالیستی یعنی از دید کشورهای غربی و روشنفکرانش جامعهی شرقی را تحلیل کردن را تغییر داد. دیدگاهی که باید تغییر یابد این است که کوردها هم میتوانند با تکیه بر ریشه تاریخی خویش باری دیگر وارد عرصهی سیاست، علم و روشنگری شوند. تجربههای تلخ تاریخ کوردستان، بارها به ما گوشزد کرده است که با اتکا به نیروی ذاتی خود میتوان به حقیقت دست یافت. در سایهی حقیقت دیگران، نمیتوان زندگیای آزاد داشته باشیم. با زندگیای اشتباه و پر از خطا نمیتوان آزاد زندگی کرد. بیشتر پیشاهنگان جنبشهای کوردی افرادی روشنفکر و رهبرانی توانا بودهاند ولی به دلیل وجود چنین انگارهای، متاسفانه همواره یکه و تنها در میدان کارزار ماندهاند و مورد حمایت کمتری قرار گرفتهاند. البته در تاریخ پیشاهنگان و رهبران ایران نیز به چنین نمونههایی برمیخوریم که علیرغم مبارزاتشان در برابر سلطهی سیستم خسروانی، بدون پشتوانه ماندهاند. این تراژدی در همان حال که نیاز به تحلیل جامعهشناختی دارد از سویی دیگر از شیوه مبارزهی، آنها هم سرچشمه میگیرد. اشتباه اساسی در این است که در دولتهای مرکزی به دنبال چارهیابی گشتهاند و مبارزه را از آنجا آغاز کردهاند. درحالیکه مبارزهای به پیروزی دست خواهد یافت که از بطن جامعه برخیزد. نقطهی شروع اهمیت فراوانی برای جنبشهای انقلابی دارد و تا پایان هم سرنوشتساز خواهد بود. همانطور که در بالا هم به آن اشاره شد نباید جنبشها جامعه را بر طبق خواستههای خویش طبقهبندی کنند و بدین ترتیب به بخشی از جامعه محدود بمانند. پیشاهنگی برای تمامی اقشار جامعه و ساخت اتحادی درونی، رمز پیروزی جنبش و سازمانها بوده و هست. مورد دیگر اینکه نباید جامعه کوردستان را با دیگر جوامع مورد قیاس قرار داد و هر بار در کاستیها را اغراق کرد و یا ویژگیهای مثبت آن را نادیده گرفت. بدیهیست وظیفه اساسی سازمانها، سازماندهی و آموزش خلقهاست. اگر دولت-ملتها خلقها را مدیریت میکنند و بردگی را بر آنها تحمیل میکنند، جنبشهای مردمی نباید چنین دیدگاهی نسبت به جامعه خویش داشته باشند. با رساندن خلقها به سطحی از آزادی فکری میتوان جامعه را به شیوه خودمدیریتی به آزادی در سطح ابژکتیو و عینی رساند و همچنین سیاست را در اشتراک فرد فرد جامعه در امر سیاسی به تحقق رساند. کوتاه سخن اینکه بایستی احزاب کوردی دیدگاه خود را نسبت به جامعه و شیوه مدیریت آن تغییر دهند و گرنه در اساس سیاست و ساختارهای دیگر تغییر چندانی اتفاق نخواهد افتاد.
امروزه رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان به عنوان رهبر و پیشاهنگی سیاسی و ایدئولوژیک دارای افکار و پروژههایی در جهت مدیریت صحیح جوامع است. اگر احزاب دیگر کوردی دارای دیدگاهی اوریانتالیستی نبودند و پیشداوریها را به حاشیه رانده بودند در حال حاضر موفق به درک حقیقی اوجالان شده بودند. اوجالان هم مانند بیشتر روشنفکران و فیلسوفان جامعه کوردستان و هم با حقیقت تاریخی این خطهی کهنسال وجود و تعالی پیدا کرده است. اگر مطالعهای دقیق در ایدئولوژِی وی شود، به وضوح دیده خواهد شد که خاورمیانه و حتی جهان به وجود چنین فیلسوفی نیازی مبرم دارد و در واقع تشنه است. اگر ما با طرز تفکر غربی به شرق بنگریم، وجود چنین فیلسوفی را انکار خواهیم کرد. در حقیقت این به معنای انکار خویش نیز میباشد. دیگر مورد مهم این که وجود جنبشی کوردی که بتواند تمام جهان را تغییر دهد و داشتن ادعایی چون زندگیای دیگر ممکن است، هنوز در نزد ما انسانهای این سرزمین مورد قبول واقع نشده است. همانطور که در بالا هم بحث از آن رفت، انقلاب سوسیالیستی شوروی تاثیرات زیادی بر جا گذاشت و انسانهای زیادی حاضر شدند که جان خود را فدا کنند و تا به بهترین ایدههای یک زندگی برابر و دموکراتیک دست یابند. هر تغییری در انقلاب سوسیالیستی، در نقاط دیگر جهان نیز، همان تغییرات را به همراه داشت. پس امری بدیهی ست که خلقها تحت تاثیر مبارزات همدیگر قرار گیرند و متحد شوند. رهبر خلق کورد از نظر تئوریک و پارادیم گامی جلوتر برداشته و توانسته علت فروپاشی انقلابی که بعد از 70 سال نتوانست سرپا بماند را تحلیل کرده و همزمان با این ارزیابی از نظر پراکتیکی سرنوشت جنبش سوسیالیستی را دگرگون کرد. پس حزب کارگران کوردستان هم میتواند و در آن حد است که بر جنبشهای دیگر تأثیرگذار باشد. همانطور هم شد و با شروع انقلاب روژاوای کوردستان کسانی که هنوز به زندگی سوسیالیستی و دموکراسی معتقد بودند و علیرغم نظام سرمایه داری ایمانی راسخ به تغییراین زندگی داشتند، رو به سوی روژاوا کردند. انترناسونالیستها تنها برای جنگیدن در جبهههای جنگ نیامدند بلکه سیستم دموکراتیک و بسیار متفاوت از سیستم جهانی موجود را سرلوحه مبارزه خویش در جنگ علیه داعش قرار دادند. به نظر آنها چنین سیستمی نباید مورد تعرض قرار گیرد و بایستی در سراسر جهان به شیوههای مختلف بسط و گسترش یابد. موردی که باید به آن اشاره کرد این است که اگر از نقاط مختلف جهان انسانهای آزادیخواه نسبت به ایدئولوژِی و فلسفهی رهبر اوجالان این همه رغبت نشان میدهند چرا احزاب کوردی که همان آب را می نوشند و همان هوا را تنفس میکنند و یک خاک را تسهیم میکنند، به این اندازه ابراز علاقه نمیکنند. اینکه هر کس مجبور است این ایدئولوژِی را بپذیرد، چنین تحمیلی در دنیای امروزی غیرممکن است. بسیار واضح است که آقای اوجالان به عنوان فیلسوفی شرقی، به سبب حصری که نظام سرمایهداری سعی دارد بر افکار آزادیخواهانهی وی تحمیل کند، از سوی روشنفکرانی که ادعای مبارزه با استعمار و استکبار دارند، مورد مطالعه و تحقیق قرار نمیگیرد. عدم اعتماد به خویش و ملت خویش به حدی است که گوش خود را از شنیدن هر حقیقتی بر حذر میدارند. به نوعی احزاب کوردی خود را در محدودهای تنگنظرانه حصر و حبس میکنند و حتی خود نیز از تفسیر این علم، بیم و هراس دارند.
حزب حیات آزاد کوردستان (پژاک) نیز از بطن مطالبات و خواستههای آزادیخواهانه خلق کورد در شرق کوردستان پا به عرصه وجود نهاده است. همچنین محصول خواستههای حقطلبانهی شرق کوردستان برای آزادی رهبر و پیشاهنگی چون رهبر اوجالان میباشد. این نقد که پژاک حزبی وابسته به پ ک ک است بسیار کلاسیک و تنگنظرانه است. آن وقت باید تمامی جنبشهایی که با موجی از انقلاب سوسیالیستی شوروی به پا خاستند را نیز مورد نقد قرار دهیم. تابحال شاهد چنین انتقادی نبودهایم و برعکس کسانی که به نوعی خود را با شرایط آن زمان وقف نداده بودند، مورد انتقاد و سرزنش قرار گرفتهاند. اگر امری عادی و مثبت تلقی میگردد بایستی چنین دیدگاهی نیز نسبت به پیشرفت و اشاعهی پ ک ک داشت. اشتباه در این است که انقلاب پ ک ک در شمال کوردستان، مجزا از حقیقت کوردستان مورد ارزیابی قرار میگیرد. احزاب سیاسی کوردی، به سبب اینکه نتوانستهاند به جنبشی ملی و کوردستانی تبدیل شوند، در محدودهای تنگتر باقی ماندهاند. در حالی که کوردها هم میتوانند همانند جنبشهای دیگر جهان، سرچشمه الهام مبارزه برای خلقهای دیگر باشند. نادیده گرفتن این مسئله، راه مبارزه کوردستان را دشوارتر و حتی امکانناپذیرتر خواهد کرد. با کلینگری و انکار حقیقت موجود نمیتوان به نتیجه پایایی هم رسید. کوردستانی بودن، تنها منحصر به یک بخش کوردستان نمیباشد. اگر کوردها در پراکتیک انحصار کوردستان را مشروع دانسته و همراه با دولت-ملتهای حاکم به آن جامه عمل بپوشانند، نمیتوان ویژگی های ایرانی بودن را دارا بود. ایرانی بودن به معنای انکار کوردستانی بودن نیست. ناسیونالیسم ایرانی یا بهتر بگوییم ناسیونالیسم فارسی با وجود تفاوتمندیهای خلقهای ایرانی سعی دارد درحالتی تکهویتی باقی بماند. البته این حقیقت است که ناسیونالیسم کوردی هم میتواند راه را بر ملی گرایی فارسی بگشاید.
اگر حزب حیات آزاد کوردستان پژاک را به نوعی گذر از انتقاداتی که بیان شدند تعریف کنیم به جا خواهد بود. اینکه پژاک تمامی تجربههای دیگر احزاب را تحلیل و به عرصه عمل رسانده است، اغراقآمیز خواهد بود. ولی یافتن گرههای کور مشکلات و موانع پیش روی احزاب سیاسی در شرق کوردستان و ایران، میتواند منجر به حل و چارهیابی موانع پیش رو باشد. تحلیل صحیح، نیمی از چارهیابیست. پژاک میتواند حزبی کوردی و سوسیالیست را برای خود الگوی مبارزه قرار دهد، همانطور که در بالا به تآثیرات مثبت اشاعهی سوسیالیسم جهانی اشاره شد. فکر و ایدئولوژیای که اجتماعی باشد و هدف آن یافتن آلترناتیو برای زندگی آزاد باشد، شانس اشاعه و گستردگی آن، افزونتر خواهد بود. برخلاف بعضی از دیدگاهها، چنین فلسفهای در ایران بستر و زمینهای مناسب جهت دموکراتیزه کردن جوامع خواهد داشت و دارد. امروزه فلسفهی ملت دموکراتیک نه تنها در روژاوای کوردستان و در شمال شرق سوریه بهویژه در میان عربها و دیگر ملتها و مذاهب بسط یافته است. پیوند میان کوردها و اعراب در طول تاریخ به طوری آسیب دیده بود که هیچ امیدی به ترمیم این شکاف وجود نداشت. در حالی که با اتحاد میان کوردها و اعراب و حتی دیگر اتنیکهای موجود در خاک سوریه، مبارزهای بیهمتا در برابر سیاهی نیروهای داعشی و ذهنیت تاریکپرستانه شد. با این حساب، در بستری همانند جامعه ایران که سالیان سال، گهوارهی انقلاب و دگرگونیهایی بوده است، چه مانعی بر سر راه دارد که نتواند سیستم ملت دموکراتیک را در آغوش بگیرد!؟ هر چند پژاک به عنوان جنبشی نوپا، نتوانسته است این سیستم را آن طور که باید باشد، به جامعه برساند ولی باید دانست که هم میتواند تجربه موجود در شمال و شرق سوریه را عملی کند هم با توجه به مطالبات و پیشزمینههایی که جامعه کوردی و حتی ایرانی دارد، مورد نظر قرار دهد و بر این مبنا، گامهایی انقلابی بردارد. البته پژاک تنها 14 سال تجربه نیست بلکه بر مبنای تاریخ مبارزاتی چند هزار سالهی خلقهای ایرانی در برابر سیستمهای خسروانی، شکل گرفته است. شیرازهی تمامی قیامها و مقاومتهای خلقهای ایرانی است، بدین سبب در مدت کوتاهی توانست ناامیدیها و سرخوردگیهایی که نسبت به انقلاب و مبارزه در میان ایرانیان و بهویژه کوردها حاصل گشته بود را به چراغ امیدی مبدل سازد. با قیامهای 3 اسفند خلق کورد در شرق کوردستان، در محکوم نمودن توطئه بینالمللی علیه رهبر اوجالان، نیاز به پیشاهنگ و سازماندهی، احزاب کوردی را ناچار کرد که بار دیگر عملکرد گذشته خود را به بوته نقد گذاشته و تغییراتی در شیوهی سازماندهی خویش ایجاد کنند. درست زمانی که دولتهای ارتجاعی و سنتی خاورمیانه و حتی دولتهای غربی بر این ایده بودند که کوردها را در عهدنامههای ساختگیشان دفن کردهاند و گویا توطئه به نتیجه رسیده است، کوردها به این خوش خوابیشان پایان دادند. نه تنها پژاک که هر حزب دیگری که این خروش خلق مبارز را میدید، سعی در پاسخگویی به آن برمیآمد.
در بالا به کوردستانی بودن اشاره شد. یکی از علل اساسی عدم موفقیت احزاب کوردی، این است که مبارزات خویش را به بخشی از کوردستان، منحصر کردهاند. این همان ذهنیت دولتگرا است. با انحصار خلقها در چهاردیواری دولت-ملت، ملتی برتر برمیگزیند و بهترینها را لایق آن میداند و بدین ترتیب قادر خواهد بود حکومت زور و ستم خود را سرپا نگه دارد. یعنی با انکار قشری بیشتر از جامعه سعی در مدیریت آن دارد. کردها در چارچوب دولت-ملت به طور محسوس چنین اقدامی نکردهاند ولی محبوس کردن خود در بخشی از کوردستان حتی خود را در شهر یا منطقهای مرکزی کردن، به نوعی نمایندگی دولت-ملت در چارچوبی محلی میباشد. این انتقاد به معنای انکار محلی بودن نیست. محلی بودن زمانی معنادار است و مورد پذیرش قرار میگیرد که ملی بودن را بهطور صحیح و بجا درک کرده و عملی نموده است. در غیر این صورت هرگونه اعمالی که تحت نام محلیبودن در برنامه و اساسنامههای احزاب قرار میگیرد، آنها را هر چه بیشتر تحت فشارهای سیاسی و اجتماعی قرار خواهد داد و شانس بسط و گسترش را از دست خواهد داد. پژاک برای اولین بار توانست با ایستاری منتقدانه بر ناسیونالیسم ایرانی و کوردی، بخشهای دیگر کوردستان را نیز در مبارزات خویش سهیم کند. اتحاد میان کوردها را بیشتر خواهد کرد و مفهوم مرزهای ساختگی میان بخشهای مختلف کوردستان را هم از نظر فکری و هم از نظر جغرافیایی فرسایش خواهد داد. شرایط امروز کوردستان، نسبت به صد سال پیش که کوردها در چارچوبی تنگ مبارزه میکردند، تغییرات بغرنجی به خود دیده است. با تحلیل این شرایط میتوان گفت که همانند تاثیرات دیالکتیکی و دو جانبه، هر تغییری در بخشی از کوردستان، بخشهای دیگر را نیز تحت تاثیر قرار میدهد. دستاوردهای موجود در هر بخشی را باید دستاورد و ارزشهای بخش دیگر دانست و بدون مجزا کردن از هم به بطن مسئله نگاه کرد.
اگر با نگاهی متفاوت به شکل گیری پژاک بنگریم، تفاوت فاحش آن را میتوانیم در شیوه مبارزه و چگونگی ایدئولوژِی آن ببینیم. در گذشته احزاب کوردی بیشتر بر روی شکلگیری و تحلیل شخصیت جامعه کوردستان تمرکز و تأمل کامل را نداشتهاند. مبارزه با متدی بسیار کلی شکل گرفته است و جزئیات جامعهشناختی نادیده گرفته شده است. با الهام از افکار آزادیخواهانهی رهبر اوجالان میتوان گفت که برای اولین بار جنبشی سوسیالیستی تا این حد به تحلیلهای جامعهشناسانه رغبت میورزد و نهتنها در سطحی تئوریک، در زندگی روزمره آنرا به عنوان معیاری اخلاقی قرار میدهد. در کنار این تحلیل ژرف شخصیتی میتوان به اهمیت آزادی زنان اشاره کرد که مبنای همین تحلیل جامعهشناختی میباشد. فرق و تفاوت اساسی فلسفه آپویی در مسئله زنان تنها در سطح کوردستان نمونهای نادر نمیباشد، بلکه در سطح جهان و نسبت به دیگر جنبشهای سوسیالیستی نوگرایی به همراه دارد. در تاریخ جنبشهای ایرانی، مشارکت زنان همواره به اشکال مختلف وجود یافته است. ولی متاسفانه نتوانسته از ذهنیت جنس دوم و ضعیفه نگری نظام حاکم گذار کند و با آن مبارزهای بیرون از محدودهی از پیش تعیین شده به پیش برد. تجربه و آزمونهای جنبشهای زنان در کوردستان و ایران را نباید دست کم و نادیده گرفت ولی باید ایستارها و شیوه مبارزات فردی، لیبرال و مدرنیست را که از واقعیت جامعه زنان ایران فاصله گرفته است را نیز مورد انتقاد قرار داد و انحراف موجود را تصحیح کرد. انتقاد به معنای انکار این جنبشها نمیباشد؛ ولی پژاک در عملینمودن آزادی زن و مبنا قرار دادن آن در تمامی عرصههای مبارزاتی توانسته است در صدر احزابی قرار گیرد که ایدهی سوسیالیسم رئال را مورد نقد قرار دهد. سوسیالیسم رئال مبارزهی طبقاتی و بعدها ملی را همواره در اولویت قرار داده و در برابر هر گونه مطالبات به حق زنان برای دستیابی به حقوق خود، مانع بود و بهانهتراشی نمود. هنگامی هم که مسائل ملی و حتی جنگ و مبارزه به نتایجی دست یافت، این بار از خودگذشتگیها و فداکاریهایی زنان در راه مبارزهی ملی، هیچ انگاشته میشود و مطالباتشان را خارج از منفعتهای ملی و مذهبی تلقی میکنند و کردهاند. به همین جهت سیستم ملت دموکراتیک که پژاک بر آن مصر بوده و امروزه در بدنه سازماندهی کودار عینی گشته است، الویت بخشیدن به آزادی زن را در صدر تمامی مبارزات خویش قرار داده است و آن را به روز یا سالی دیگر موکول نکرده است. بطوری که بر این باور است با انقلاب زنان در جامعه میتوان راه انقلاب بزرگ اجتماعی و ذهنیتی را در پیش گرفت. همچنین مشت رد بر ذهنیت جنسیتگرا مینهد که زنان به عنوان ویترین حزبی بکار گرفته میشوند و در عرصه پراکتیکی هیچ استعدادی از خود نشان نمیدهند و یا بهتر بگوییم اجازه داده نمیشود که آن طور که هست و میخواهد در مورد سرنوشت خود تصمیم گیری کند. سرکوب احساسات و استعدادهای زنان در جامعه ایرانی تا چه حد ذهنیت جنسیت گرا و مردسالار را طمعکارتر کرده است از آمار تکان دهنده خشونتهایی که علیه زنان به وجود میآیند، میتوان بهتر به عمق مسئله و اهمیت آن پی برد.
سوسیالیسم کوردی شکلی تازه به خود گرفته و در حدی است که میتواند پرچم سوسیالیسم حقیقی و دموکراسی را در سراسر جهان به اهتزاز درآورد. سوسیالیسمی که از ابعاد تنگنظرانه ی محلی و ملی گرا گذر کرده و هدف آن پیشاهنگی برای تمامی خلقهای آزادیخواه میباشد. این حقیقتی است که امروزه جهان با چشم خود میبیند و شاهد آن است که نمیتوان از آن چشم پوشی کرد. سوسیالیسم کوردی که پژاک و کودار نیز در ایران و شرق کوردستان سعی در پراکتیزه کردن آن دارد، مفهومی کلیشه ای و قالب گرفته نیست. در همان حال که از لحاظ ایدئولوژیکی و پارادایمی دارای معیارهای جامعهی اخلاقی و سیاسی است، در پروسه و مقطعهای مختلف سیاسی نیز حالتی انعطاف پذیر به خود میگیرد و تاکتیکهای سیاسیاش را با توجه به شرایط موجود در جهان و منطقه تغییر میدهد. در غیر این صورت به سرنوشت سوسیالیسم رئال دچار خواهد شد که نتوانست ارادهی مستقل بودن و دگراندیشی را از خود نشان دهد و به ضمیمه ای از نظام سرمایه داری تبدیل شد. در تاریخ احزاب کوردی در ایران و کوردستان شاهد این اشتباهات بودهایم که نتوانستهاند در خارج از محدودهی دولت ملت حاکم به مبارزه با آن برخیزند یا عمری کوتاه در این مبارزه داشتهاند. همیشه در درون نظامی که گویا با آن مبارزه کردهاند به دنبال راهیابی گشتهاند که باعث شده خود نیز به بخشی از آن مبدل شوند. در آخر باید گفت انتظاراتی که جنبشها از نظام دولت ملت دارند، سرابی بیش نیست و به هیچ وجه نمی تواند گویای حقیقت باشد. هر ملتی در صورتی آزادانه خواهد زیست که به نیروی ذاتی خویش ایمان و اعتماد داشته باشد و برای تقویت این روحیه، آموزش و تعلیم فکری و ایدئولوژیکی را اساس قرار دهد. ایدهی زندگیای دیگر و تغییر فلسفهی زندگی بی شک با تغییر ذهنیت موجود میسر است. در غیر این صورت با کلمه های قلمبه سلمبه ی تبلیغاتی که اساسی اجتماعی ندارند نه میتوان سوسیالیست حقیقی شد و نه میتوان به آزادی جامعهی دموکراتیک، اکولوژیک و آزادی زن ایمان داشت. در صورتی این ایدهی آزادیخواهانه با حقیقت پیوند خواهد خورد که افراد جوامع این تغییرات ذهنیتی را زمینه ای جهت پیشرفت جامعه خویش ببینند و برای رسیدن به آن مبارزه و از خودگذشتگی کنند. جامعه با افراد آن دموکراتیک میشود، تا زمانی که هر فردی از جامعه به این نیاز حیاتی پی نبرد، نمیتوان دست به دگرگونیهای بنیادین زد.
منبع: آلترناتیو شماره 73