شکاف فرهنگی و اجتماعی میان احزاب سیاسی و مردم
آنچه تاکنون خردهملیگرایی کورد را به طور کامل به ورطهی نابودی نکشانده، سنت و فرهنگ است و این واقعیت تا به امروز نیز دیده میشود. خودِ سنت و فرهنگ در ذات مقاومت میگنجند. از آنجا که بخش بزرگی از مبارزات رهاییبخش خلق کورد با رویکرد حزبی انجام گرفته است، باید گفت بنای مبارزات احزاب نیز بر بستر و پتانسیل سنتی و فرهنگی آباد گشتهاست. البته این به معنای تطابق بیچون و چرای بنای مبارزات حزبی با ساختمان آمال و خیالهای اجتماعی و خلقی نیست. بحث بر سر موضوعِ واکاوی میزان تاثیرگذاری و تاثیرپذیریِ مثبت یا منفی هر دو سوی قضیه، یعنی خلق در هیئت سنّت و فرهنگ، و احزاب به عنوان پیشاهنگ در مبارزه است. تحلیل این مطلب تا حدودی پیچیده است؛ چرا که مسئلهی تحزّب در کُردستان سالهاست از رویهای صرفاً سیاسی و بخشی از پروسهی آزادیخواهی گذار نموده و با همهی جوانب ساختارین و معنایی زندگیِ اجتماعی عجین گشته و در حوزهی فرهنگ معنا مییابد. بنای مبارزهی احزاب بر بسترهای فرهنگی و سنتی برپا شده است. بدون شک هر ساختار و بنایی با بستر و خاستگاه خود مرتبط است. سیر حرکت احزاب کُردی نیز در گذشته و تا حدودی هماکنون با مبانی سنتی و فرهنگی جامعهی کورد مرتبط بوده و هست. عکس این موضوع نیز صادق است.
هرچند که پس از تاثیرپذیری کُردستان از موج سوسیالیسم و کمونیسم تلاشهایی برای مشارکت همگانی جامعهی کُرد در امور سیاسی و تعیین سرنوشتِ خود انجام گرفت، اما به دلیل تحکمِ شیوه و رژیم فئودالی و عشیرهای، این تلاشها نیز به انحراف کشیدهشد. برخورد عشیرهای و قبیلهای با پدیدهی سیاست و جامعهشناسی سیاسی در کُردستان سبب گشت تا مردم نه در مقام فاعلِ سیاسی، بلکه در سیمای مشاهدهگر در میدان سیاست ظاهر شوند. همچنین تداوم این شیوه که در آن همهی توانِ کنشِ سیاسی و حتی اجتماعی به قشری خاص محدود میگردید، وضعیت را برای تمرکز قدرت به بهترین شیوهها فراهم نمود. سرانجام همهی این مسائل جامعهی کورد را به سمتی سوق دادند که دارای چنین خوانش سیاسیای باشند: «سطحی نسبتاً وسیع و عمقی بسیار کم»
اهمال و قبول خواسته یا ناخواستهی کنشگر نبودنِ سیاسی و عدم مشارکتِ مستقیم در سیاست از طرف جامعه و نیز راضیبودن مردم به اتخاذ بخشی سطحی از خواستههایشان و دلخوشکردن به شُعارهای کلیگویانهی احزاب کار را به جایی رسانید که خلاء بزرگی در تعریف مطالبات هویتی، سیاسی و اجتماعی جامعه کُرد به وجود آمد. این خود یکی از بزرگترین انحرافهای تاریخ سیاسی کُردستان است. در این روند، هم بر مبنای سنت و فرهنگ (برخوردهای عشیرهای و فئودالیستی) سیر حرکت حزبی به چالش کشیدهشده و هم به تبع از این انحراف در مسیر احزاب، سنت و فرهنگ منحرف گشت. این واقعیتِ فرساینده رفتهرفته از اعتماد و باورمندی جامعه نسبت به احزاب کاست. به تاثیر از این کماعتمادی راه برای شکافِ بیشتر میان جامعه و احزاب کُردستانی هموار گردید. دیگر نه مردم احزاب را چنان یگانه راه رهایی و پیشاهنگِ خویش به شمار آورده و نه احزاب منافعِ ملی، سیاسی و هویتی مردم را در جایگاه نخست از اولویتهایشان قرارمیدادند. به تدریج سبب گردید که سنت و فرهنگ دچار آسیب گشته و همچون گذشته این توان را نداشت که در برابر هجوم دشمنان نقش سپر را ایفا نماید. احزاب و جنبشها نیز دیگر مردمی و خلقی نبوده و تماماً به بستر اولیهی خود پایبند نماندند و در مسیر دیگری که جدای از دغدغههای خلقیست قرار گرفتند. نمیتوان گفت در این شرایط جامعه از اهداف آزادیخواهانه خود دست خواهدکشید یا دیگر به هیچ عنوان سنت و فرهنگ را حفظ نخواهدکرد. جامعه نمیتواند تا ابد در خفقان دوام آوَرَد و اهداف و آمال خود را زیر پا گذارَد. اما بهدلیل فقدان هیجان و امیدِ راستین انقلابی و عدم انطباق کامل ساختارین و معنایی میان مردم و جنبشها و احزاب، توان کافی برای خیزشی بزرگ میسر نمیشود. از سوی دیگر احزاب نیز همچنان مدعی پیشاهنگی آزادیخواهی و مبارزهای رهاییبخشاند. اما به سبب عدم حمایت کامل از طرف خلق و نیز نبود دغدغههای لازم و کافی در راستای منافعِ هویتی و سیاسی مردم، تا بهحال نتوانستهاند موفق به ایجاد سازماندهیای جامع میان تمامی اقشار جامعه گردند.
نیازها و خلاءهای موجود در پروسهی آزادیخواهی، هم از سوی خلق و هم از طرف جنبشها واضح و مبرهن است. نیاز به همگرایی همهجانبه میان جامعه و احزاب و رسیدن هر دو سوی قضیه به سطح نقشویژهی اساسی خود در اولویت قرار دارد. احزاب باید در تعریف و شکلگیری دیدگاهِ صحیح هویتی و فرهنگی پیشاهنگ باشند و این نیز نیازمند درک عمیقی از خواستههای خلقیست. در برابر این، جامعه نیز میبایست مطالبات و خواستههایش را بازسازی کرده و در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی احزاب گام به گام همراه بوده و در نقش کنشگر ظاهر شوند.