دلیلا چیا —
آموزش و پرورش یا تعلیم و تربیت دارای مفهوم وکاربرد گسترده و پیچیدهای میباشد. هنگامی که ما آموزش و پرورش را توصیف و یا راجب به آن بحث مینماییم، قطعا به اين نتيجه ميرسيم كه صرفا منحصر به یک فرد، مکان و یا جای خاصی نمیباشد. از بدو تولد یک نوزاد آغاز و تا لحظهی وداع فرد از زندگی تداوم مییابد. جهت کسب شناخت کافی از این مقوله رجوع به دادهها و ارزشهای تاریخی مثمر ثمر خواهد بود. شیوهی حکاکی و نگارکاری که بر سنگنبشتهها، بناهای تاریخی، پوست حیوانات و… بر جای مانده بر وضوح هر چه بیشتر مورد یاریرسان میباشد. شاید برخی اوقات چنین چیزی به ذهنمان خطور نماید که در آن دوران جامعه به سطحی نرسیده، و یا دارای امکاناتی نبوده که بتواند چنین به آموزش و پرورش اهمیت دهد. میتوان چنین توجیه کرد: «هر جامعهای بنا بر امکانات زمانی، مکانی و مادی خود توانسته در راستای زیستنی بامعنا از برخی امکانات استفاده کند و حتی برای فراهم ساختن آنها نیز به برخی ابداعات دست زند». این واقعیت غیرقابل انکار است که سطح دستیافتن و تشریح تئوری علم به چنین حد اعلایی نرسیده بود اما این بدان معنا هم نمیباشد که از درک و شناخت زندگی علمی و فلسفی به دور بودهاند.
بعد از انقلاب زبان و زراعت نحوهی دست یافتن به امکانات جهت بهتر و راحتتر زیستن بیشتر درک گردید. از ساختن یک کاسهی گِلی تا شناختن یک گیاه برای تغذیه و… همه مستلزم رنج و تلاش بودند و اینها رفته رفته به اندوختههای بشر مبدل گشتند که برای آیندهگان تئوری آن پیشتر از عملش مطرح میگشت. و همهی این تجارب و اندوختهها نیز توسط آموزش و پرورش به نسلهای بعدی منتقل میگشتند. چنانکه این محصولات و تجارب یا بصورت شفاهی و یا مکتوب تا به امروز هم آمدهاند.
قابل توجه است که بعد از ظهور پدیدهی قدرت در ساختار همهی پدیدههای اجتماعی که ثمرهی تلاش و کوشش بشر بود انحرافی بس عظیم ایجاد گردید. و مقولهی آموزش و پرورش نیز یکی از اینها و البته اساسیترینشان میباشد. گام اول جهت فتح اذهان توسط استعمار ایدهئولوژیکی و با راهکارهای آموزشی انجام گرفتند. فتح اذهان بزرگترین فتحیست که همهی استعمارگران برای نهادینه نمودن نظام خویش نخست توجه خود را به سوی آن معطوف میسازند. ذهنیت جنسیتگرا و قدرتگرا توسط راهکارهای آموزشی گسترش یافته و فراگیر شدند. با طبقهبندی نمودن افراد در جوامع موجب شکلگیری نگرش خوب و بد، قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد، نیرومند و ضعیف، فقیر و غنی و… شدند. چونانکه پیکر جامعه به هزاران تکه مبدلگشت. بعدها دولت رسمی شد، یک زبانی رسمی شد، یک فرهنگی رسمی شد و یک… رسمی شد. بهگونهای که سایر زبان و فرهنگها رفته رفته کمرنگ شدند و یا به تمامی منقرض شده و بیشترشان هم در آستانهی انقراضند. در حالی که قبل از ظهور پدیدهی قدرت کسی و یا فرهنگی، فرهنگی دیگر را برای خود تهدید محسوب نمیکرد. هیچ جامعهای به «بهانهی» جلوگیری از خطر اضمحلال خود برای راهکارهای انکار و امحا و ذوبنمودنی که در پیش میگرفت به توجیه و ایضاحهای بیپایه متوسل نمیگشت و حتی به چنین روشهایی متوسل هم نمیگشت. جوامع هرگز وجود و استفادهی زبان و فرهنگ سایرین را به حساب نابودی خود نگذاشتهاند. اما میبینیم که امروزه، این مقوله تماماً به صورتی باژگونشده به اذهان تزریق میشود. در واقع اقتدارگرایان با تخریباتی که در حوزهی آموزش ایجاد کردند موجب منحرفشدن ذهنیت افراد از وقایع و پدیدههای اصلی و حقیقی جوامع گشتند. افراد یاد گرفتند که با عینک اقتدارگرایان به هر پدیدهای بنگرند. کمکم مقولهی حیات اجتماعی زوال یافت و خودمحوری جای آن را گرفت. عدم حس مسئولیت در قبال مسائلی که ذهنیت مردسالار موجب آن شده بود، راه بر تراژدیهای بسیاری باز کرد. تراژدیهایی که بیش از هزاران سال است گریبان جامعهی بشری و طبیعی را گرفته است. مسائل چنان پیچیده شدهاند که گویی هزارها انقلاب نیز قادر به حل و چارهیابی آن نیستند. کسانی که در مکتبهای علمی و فکری نیز به اصطلاح دانش و علم آموختند هم به جز تعمیقبخشیدن به ذهنیت مزبور نتوانستند گام مؤثری جهت رهایی جوامع از یوغ استعمار ایدهئولوژی نظام اقتدارگرا بردارند.
اگر با نگاهی ژرف و ریزبین به کتوب درسی مدارس نظامها بنگریم، به وفور به نوع نگاه مردسالاری که در لابهلای سطر و عکسهای نهفته شده، پی میبریم. در واقع مانند هر حوزهی دیگر این حوزه نیز تحت سلطهی نظام حاکم درآمده و روز به روز با کشاندن ذهن افراد به مسلخگاه، مرگ تفکرات و اندیشههای آزاد را رقم میزند. کسانی هم که به این حقیقت پی برده و برای رها شدن به تکاپو میافتند هم با محروم ماندن از حق تحصیل و… محکوم انزوا میگردند. با یک نگاه هرچند گذرا نیز میتوانیم نمونههای از این دست بسیاری را در تاریخ ایران بیابیم. بارها دانشگاه و مراکز علمی با هجوم نیروهای سرکوبگر نظامهای حاکم بر ایران به خاک و خون کشیده شدهاند. اگر دانشگاه در مقابل هجمهی ایدهئولوژیکی نظامها مقاومت میکرد به تهاجمات فیزیکی متوسل میشدند. بارها دانشجویان با سردادن چنین شعارهایی که «دانشگاه پادگان نیست» به خیابانها ریخته و از حق تحصیل طبیعی و انسانی خود دفاع کردهاند. بنابراین به میزانی که نظامها در صدد از بین بردن ویژگیهای طبیعی افراد برآمدهاند به همان میزان نیز افراد آزادیخواه در راستای آزاداندیشی و آزاد زیستن تلاش کردهاند.
رژیم ایران با توسل به راهکارهای متفاوتی برای فتح اذهان به نفع خود، سالیان درازیست که دماگوژی میکند. از مهد کودک گرفته تا ردههای ابتدایی و عالی استفاده کرده و تقریبا همه جا را مبدل به مراکز بسیج و نیروهای ملیتاریست نموده است. نوع نگاه ملیتاریستی نظام به جامعه و افراد آن موجب شکلگیری و تعمیق ساختاری نظامیـامنیتی در بستر جوامع ایرانی شده است.
هنگامی که مدارس تحت سلطهی دولت قرار گرفتند، ذهنیت اقتدارگرا با توسل به وسیلههای بسیاری جهت نفوذ تا مویرگهای افراد اخلاق را مورد هجمهی شدید ایدهئولوژیک خود قرار داد.کتاب و سخنانی که حامل ذهنیت مردسالار هستند را جهت تخریب هرچه بیشتر آینده و زندگی افراد در جوامع بسط و گسترش دادند. مدارس و مراکز آموزشی مبدل به کارخانههای ساختن افراد بیاراده و مطیع برای نظامهای حاکم شدهاند. برطرفساختن خواسته و مطالبات جوامع نه تنها در اولویت فعالیتهای این افراد به ظاهر تحصیلکرده نمیباشند، بلکه برعکس همه وارد مسابقهای ماراتنوار میگردند تا یکی قبل از دیگری مدال افتخاری برای دولتـملت کسب کند. تا بتواند به کوچکترین و حداقلترین امتیازات دست یابد. چونان که برای سیرکردن شکم خود و اطرافیانش به هر راهکار نامعقولی متوسل میگردد. روزی هزار بار از لحاظ هویتی مورد تحقیر و اهانت قرار میگیرد، اما برای اینکه راهچاریی ندارد مجبور به اطاعت میگردد. زیرا سیاست گرسنهنگه داشتن همیشهـکه روشی قدیمیستـ کارساز و نتیجهبخش بوده است. ارتش تحصیلکردههای بیکار و مغزهای فراری که موجب به تحلیلرفتن نیروی روشنفکرـفعال جامعهی ایرانی گشته است، روز به روز رو به فزونی مینهد. رژیم هرگز تلاشی در راستای بهکارگیری این پتانسیل راکدمانده انجام نداد، برعکس سیاست خود رژیم عامل اصلی فزونی یافتن این همه آسیبها و تراژدیها در جوامع ایرانی می باشد. از یک سو به صورتی نظاممند جهت تداوم اقتدار خویش اذهان کودکان و جوانان محصل را مورد بمباران شدید ایدهئولوژی خود قرار داده و از سوی دیگر در صورت مشاهدهی کوچکترین اعتراض از سوی این نیرو با تمام قوای خود به راهکارهای سرکوب و ایجاد فضایی سرشار از رعب و وحشت متوسل میگردد.
رهبر آپو در مورد آموزش چنین نظری دارند:« جامعهی سالم فرد سالم پرورش میدهد. فردی که به سلامت ذهنی و روحیاش رسیده باشد، مقاومتش در برابر بیماریهای جسمانی هر چه بیشتر گشته و بیماریها نیز کاهش مییابند». قابل توجه است که مراکز آموزشی و پرورشی که توسط ذهنیت نظام تأسیس و اداره میگردند به صورت متداوم بیماریهای روحی و روانی و حتی فیزیکی را افزایش میدهند. به مکانی نه برای زیبانمودن جامعه و انسانها بلکه به مکانی جهت ذوب نمودن هویتها و بیفرهنگی را ترویج دادن مبدلگشتهاند. چنانکه شاهد افزایش بیماریهای گوناگون بین انسانهای بهظاهر تحصیل کرده هستیم. استعمال مواد مخدر و… نمونههای بارز این واقعیت تلخ میباشند.
این در حالی میّباشد که بایستی این اماکن به نهادهای تغییر و تحول ذهنیتها مبدل شده و جهت زندگی آزاد بیش از بیش تلاش کنند. پایبندی به ارزشهای معنوی و مادی جوامع را اساس گرفته و بر مبنای برساختن جامعهای دموکراتیک و آزاد کوشا باشند. تنها کوشیدن و تلاش کردن نیز شاید قادر به ایجاد تغییرات بزرگ نشود برای همین بایستی جهت دست یافتن به این مهم از همه چیز خود گذشت. رهبر آپو بر این باورند که برای برساخت روابط آزاد و جامعهای دموکراتیک نبایستی از فداکردن هیچ چیزی دریغ ورزید. حتی اذعان میکنند که انسان مبارز میتواند از همسر و حتی فرزند خود بگذرد ولی نمیتواند در قبال وظایف خود جهت رسیدن به جامعهای آزاد و دموکراتیک کمکاری کرده و یا سرباز زند. این گونه است که زندگی آدمی بامعنا و زیبا خواهد بود. کسب علم و دانش نیز در صورتی بامعنا خواهند بود که برای رهائی جامعه و برقراری دموکراسی مفید واقع شود. اگر غیر از این باشد شخص از یک عوامفریب و خائن فراتر نخواهد رفت.