سیروان آریو لیلاخ —

در روند جهانی‌سازی(گلوبالیزاسیون)، به سبب افزایش سرعت تبادل اندیشه‌ها، باوری‌ها، ارزش‌ها، فرهنگ‌ها و کالا ـ‌که به نوبه‌ی خویش حامل ارزش و فرهنگ نیز می‌باشد‌ـ شاهد تغییر شکل روابط هم مابین خود جوامع، هم در میان دولت‌ها و هم مابین دولت و قدرت با جامعه بوده‌ایم. با گسترش فناوری ارتباطات و اطلاعات، یک قلمرو همگانی برای گفت و شنود درباره‌ی مسائل و موضوعات مرتبط با جامعه و زندگی‌مان پدید آمده است. در این میان مهم‌ترین تأثیر این روند در حالت طبیعی و عادی خویش و بدون جهت‌دهی و کنترل از سوی قدرت‌ها و دولت‌ها، انتقاد اصولی و سازنده از باورها و عقاید و سنت‌ها می‌باشند که می‌توان آن‌را به سه دسته تقسیم نماییم. نخست؛ سنت‌ها و باورداشت‌هایی که به حال جامعه مفید و مطلوب واقع می‌شوند و بایستی از آنان صیانت به عمل آوریم. این دسته از سنت‌ها و باور‌ها، می‌توانند برای تمامی فرهنگ‌های جوامع دیگر البته با در نظر گرفتن میزان سازگاری و هم‌خوانی آن با جامعه، هم‌چون نمونه‌ای مورد استفاده قرار گیرد. دوم؛ سنت‌ها و باورداشت‌هایی که دچار نقصان و کمبود بوده و از این رو کارکردشان در جامعه تضعیف شده که می‌توان با یاری جستن از فرهنگ و ارزش دیگر جوامع و یا با اتکا به تجارب خود جامعه، به ترمیم و اصلاح آن دست بزنیم. سوم؛ برخی فرهنگ‌ها که با گذر زمان یا از همان اوان شکل‌گیری در تضاد با منافع جامعه و نامطلوب می‌باشد که بایستی به صورت کلی ارزش‌های دیگری جایگزین آن شوند. یعنی در این میان برخی از احکام اخلاقی می‌توانند حتی حالتی جهانی یابند و در این تبادل افکار، جامعه را به آزادی و عدالت و دموکراسی راستین رهنمون سازند. در این شکل و نحوه‌ی جهانی‌شدن، با حفظ تفاوت‌ها و جلوه‌های گوناگون فرهنگی و هویتی، زیبایی‌های زندگی امکان خودنمایی و بروز بیشتری می‌یابند. چنین همزیستی‌ِ مسالمت‌آمیزی، سبب پیشرفت پتانسیل‌های دموکراتیک جامعه می‌شوند. اما این یک طرف قضیه است که تا حدودی نیز صورت گرفته است و از دیرباز تا به اکنون، بدون مداخله‌ی قدرت‌ها در جریان یک جهانی‌سازی طبیعی، جوامع همدیگر را در جهت مؤثر و مفید تغذیه نموده‌اند.

اما فناوری به صورت بسیار محدود در خدمت جوامع بوده است و به سرعت از سوی قدرت‌های هژمونیک جهانی به انحصار درآمده است. فناوری اطلاعات برای استعمار نوین جهانی، امکان روند جهانی‌سازی یک‌طرفه را تحت عنوان نظم نوین جهانی به میدان آورد. در اواسط قرن بیستم و ظهور استعمار نوین به جای استعمار کلاسیک، هژمونی جدید جهانی به سرکردگی آمریکا با استفاده از چنین تکنولوژيِ‌ برتری و همچنین از طریق به انحصار درآوردن فناوری اظلاعات، رسانه‌ها و همچنین اقتصاد، از آن برای هجوم فرهنگی جهت فرهنگ‌زدایی جوامع خاورمیانه و شمال آفریقا و مناطق خارج از حیطه‌ی این قدرت‌ها سود جست. یعنی در چنین روند جهانی‌سازيِ یک‌طرفه‌ای از سوی قدرت هژمونیک جهانی، فاشیسمِ مدرن علیه خلق‌های جهان رخ نمود. همان‌گونه که بیان نمودیم در این روند جهانی‌سازی فاشیستی جدید، تفاوتی بارز نسبت به استعمار کلاسیک، البته نه از لحاظ ماهوی بلکه از لحاظ شکلی و ساختاری شکل گرفت، و آن تفاوت نیز اهمیت یافتن فاکتور فرهنگی به جای فاکتور جغرافیایی در استعمار جوامع بود.

در این میان نیروهای هژمونی جهانی از ناسیونالیسم و تبعات ناگوار آن در کشورهای خاورمیانه‌ای و آفریقایی برای قبولاندن ایده‌ی خویش برای جهانی‌سازی سود جستند. یعنی با به وجود آمدن بحران ایدئولوژی ملی‌گرایی، جنگ‌افروزی آن و عدم جوابگویی‌اش به نیاز جوامع، همچنین بحران عمیق اقتصادی به علت اقتصاد تک‌محصولی(مواد خام)، زمینه را برای مورد پذیرش واقع شدن هویت تلقین‌شده‌ی خویش بر خلق‌ها و جوامع این مناطق مهیا ساختند. در این میان دو چالش بسیار مهم آغاز گشت:

نخست؛ تضاد و چالش مابین خلق‌های این منطقه با نظام هژمونیک سرمایه‌داری جهانی و هجوم فرهنگی این هژمونی در چارچوب نظم نوین جهانی از طریق جهانی‌سازی یک‌طرفه بر این جوامع. در این میان خلق‌های جهان خواستار تعبیری در راستای هویت و موجودیت و منافع جوامع خویش از جهانی‌سازی می‌باشند که در تضاد با جهانی‌سازی یک‌طرفه‌ی جهانی است.

دوم؛ در پروسه‌ی جهانی‌سازی یک‌طرفه‌ی نیروهای هژمونیک جهانی به سرکردگی آمریکا، اقتصاد و صنایع ملی در دولت‌های این منطقه با منافع جهانی‌سازی نوین ناسازگارند. یعنی با مفاهیم کلاسیک دولت‌ـ ملت، دولت ملی، سرمایه‌ی ملی، صنایع ملی، کشور ملی، و حتی در این اواخر اینترنت ملی(موردی که در بسیاری از کشورهای شرقی به‌ویژه ایران مطرح گشته است) در چالش می‌باشد.

در این میان سه راه پیش جوامع این مناطق باقی می‌ماند:

الف‌ـ اصرار بر موقعیت کنونی و عدم دست برداشتن از مفاهیمی که توسط ایدئولوژی ناسیونالیسم وارداتی از غرب بر جامعه بار شده که سرآخر محکوم به تسلیمیت خواهد بود. همان‌گونه که در بالا نیز به آن اشاره نمودیم ناسیونالیسم که از سوی قدرت‌های غربی بر جوامع تحمیل گشته، اکنون به مانع اساسی بر سر راه منافع جدید روند نظم نوین جهانی غرب قرار دارد. این امر سبب شده که غرب با یک تیر دو نشان بزند. یعنی هم در راستای منافع جدید خویش این دولت‌ها را از میان بردارد و هم از این طریق خویش را چون ناجی ملت‌ها و جوامع این منطقه نشان دهد که از درد دولت‌ـ ملت به خود می‌پیچد. تحت نام گسترش دموکراسی و رهایی خلق‌های منطقه، لشکرکشی هزاران کیلومتری خویش، قتل‌عام روزانه در کشورهای منطقه که دیگر به امر و واقعه‌ای بس معمولی مبدل شده و جنگ‌افروزی خویش در منطقه را مشروعیت می‌بخشد. علی‌رغم تمامی این موارد، هم از سوی برخی از جوامع قدرت‌طلب و فرادست منطقه و هم از سوی تمامی دولت‌های منطقه بر این امر اصرار می‌شود. این نیروهای واپس‌گرا با این کار، گور خویش را با دست خویش می‌کنند. چون این طرز نگرش نه از سوی ملت‌های دموکراتیک منطقه و نه از سوی نیروهای مداخله‌گر پذیرفتنی نیست. البته این وجه شباهت به معنای یکی بودن اهداف نیروهای مداخله‌گر با جوامع منطقه نمی‌باشد.

ب‌ـ مجبوریت به پذیرش تعبیر جهانی غرب از نظم نوین جهانی و تن دادن به پروسه‌ی جهانی‌سازی نیروهای هژمونیک جهانی که در صددند تا تمامی موجودیت‌ها و هویت‌ها را به فرهنگ غالب ساختگی خویش تغییر دهند. در جهانی‌سازی فاشیستی یک‌طرفه، با اندیشه‌ی حاکمیت خرد بر زندگی فردی و اجتماعی از سوی قدرت‌های غربی، شاهد از میان رفتن تدریجی نظام‌های سنتی و محلی و جدایی فرهنگ‌های جوامع و عقایدشان از نهادهای سیاسی(دین‌گریزی) و سپردن اراده و سرنوشت خویش به ناجيِ خارجی می‌باشیم. این امر بیشتر تحت عنوان جا افتادن حقوق فردی و یکسان برای همگان و انکار اخلاق و عقاید اجتماعی ملت‌ها و فرهنگ‌ها میسر می‌شود. عقل به تنهایی و با انکار دین، سنت و فلسفه، می‌خواهد حاکمیت خویش را بر جوامع ممکن گرداند. یعنی جوامع را به آنچه قدرت جهانی می‌خواهد سوق می‌دهد و آنچه که خود جوامع می‌خواهند را امری واپس‌گرایانه و ارتجاعی نشان دهد.

طبق این نظریه:

اولا؛ جامعه‌ی غربی با توسل به عقل، مدعی جهان‌گستری و فراگیری خویش است و در نتیجه خویش را حقیقت مطلق می‌خواند و دیگر افکار و اندیشه‌ها را خاتمه‌یافته و ناکارآمد می‌خواند.

ثانیا؛ قوانین ضروری برای گسترش قدرت خویش را تحت عنوان ضروریات حفظ جامعه به تمامی جامعه‌های بشری تعمیم می‌دهد و وضعیت‌های گوناگون و متقاوت زندگی را در نظر نمی‌گیرد.

ثالثا؛ جامعه را همچون یک کلیت واحد و یکسان می‌نگرد. از طریق نادیده گرفتن تنوعات و گوناگونی‌های فرهنگی و هویتی جامعه و یا تنوعات و گوناگونی‌های میان جامعه‌های متفاوت، یک‌دست‌سازی و یکسان‌ساختن آنان را به امری رایج مبدل می‌نماید.

در این راه از دو راهکار استفاده می‌کنند: نخست ایجاد باورداشت و اعتقاد از طریق خدعه و فریب و عوامفریبی(استدلال‌های مغلطه‌انداز) و دیگری تحمیل اندیشه و راهکار خویش از طریق کاربست ابزارهای زورمدارانه. در نمونه‌ی اول از طریق بازی با زبان و با کمک‌های انحصاری خویش، مفاهیم را از معنای واقعی خویش تهی گردانیده و بر جوامع تحمیل می‌نمایند. در این میان، جنگ میان فرهنگ‌ها و جوامع، جهت از بین بردن یکدیگر می‌باشد که تنها هدفش بُرد است. سازش و همزیستی در آن هیچ جایگاهی ندارد. جوامع را به جان همدیگر انداخته و شاهد «نبرد همگان با همدیگر» خواهیم بود.

در این تعریف از جهانی‌سازی یا بهتر است بگوییم جهان‌گشایی توسط حقوق یکسان و جهانی، مدرنیسم تحت عنوان شمول‌شدگی و قوانین جهان‌گستر با تمامی علایق، رنگ‌ها، عقاید و چشم‌اندازها، از طریق حاکمیت تبلیغاتی خویش به دشمنی می‌پردازد. این رویکرد طردکننده و کنارگذارنده، تنها یک چشم‌انداز، عقیده، سلیقه و رنگ یعنی مدل تقلبی ساخته‌شده از سوی قدرت را مشروعیت می‌بخشد و جامعه‌ی‌ جهانی را به شکل رباتی درمی‌آورد که همیشه در اختیار منافع اوست. این امر، نشان از میان رفتن آزادی و دموکراسی تحت نام گسترش آزادی و دموکراسی وعده‌داده‌شده‌ی غربی است. در چنین تعریفی از سوی مدرنیته، نه همزیستی مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها، بلکه سلسله‌مراتب، جنگ‌افروزی و برتری‌طلبی‌ای که در آن یکی از فرهنگ‌ها از جهت ارزشی بر دیگری چیرگی دارد، امری معمول نگریسته می‌شود. یعنی فرهنگی در جایگاهی برتر نشسته می‌شود و دیگری را محکوم به فنا، شکست و نابودی(هیچ‌شدن) می‌نمایند. حال اینکه در ورای همه‌ی این درگیری‌ها، چنین واقعیتی نهفته است: در این میان تمامی فرهنگ‌ها و جوامع، مقام فرودستی دارند و چون در خارج از مرزهای تعریف‌شده از سوی مدرنیته‌ی سرمایه‌داری قرار دارند، یا مجبور به پذیرش هویت تقلبی مدرنیته از جامعه می‌باشند، و یا محکوم به نابودی هستند.

در چنین نگرشی، فرهنگ‌ها دارای هیچ وجه مشترکی نیستند. از این رو برای ایجاد فرهنگی یکسان و جهانی‌سازی یک‌طرفه، یکی باید تسلیم دیگری شود. یعنی نمی‌توانند بر یکدیگر تأثیر طبیعی و متقابل بگذارند. با کمک امکانات خویش، باوری‌های نادرست را رایج و متداول و نهادهای ناعادلانه را مسلط و حاکم می‌گردانند. آنچه در باوری عام «عقل سلیم» انگاشته می‌شود که برابر است با همان افکار عمومی‌ای که ریشه در تاریخ ندارد و از جامعه گسسته است، به راحتی فریب بازی‌های قدرت را می‌خورد. در این هنگام، میان درست و غلط، عادلانه و ناعادلانه، آزادی و بردگی، اخلاقی و غیراخلاقی و دروغ و راستی فرقی باقی نگذاشته و معیار قبول و رد را یا باقی نمی‌گذارد ‌ـ‌که در این صورت از طریق نهادهای خویش ذهنیت آشفته‌ی چنین افراد و جامعه‌ای را جهت‌دهی می‌نماید، و یا با تلقین و منحرف‌سازی در معیارهای ارزشی، آنها را از ضروریات جامعه به شمار می‌آورد و به خدمت قدرت درمی‌آیند. در این میان جایی برای خرد جمعی جامعه باقی نمی‌ماند و افراد جامعه با افکاری گسسته از جامعه، به توده‌ای جدا از هم و ناسازگار و فاقد سازماندهی جوهری درمی‌آیند که به علت نادیده گرفتن نیروی جامعه‌ی خویش و عدم اتکا بر آن، به راحتی ایده‌ی غربی‌ای را می‌پذیرند که خویش را ناجی و راه‌حل می‌داند.

ج‌ـ دست‌یابی به سیستم مطلوب و مشارکت در پروسه‌ی جهانی‌شدن با توسل به اراده‌ی خویش و با کمک و همزیستی با دیگر جوامع. این امر را می‌توان خط سوم نامید. در چنین پروسه‌ی جهانی‌شدنی، میان واقعیات و ارزش‌ها، حفره‌ای وجود ندارد. در این میان علم، دین و فلسفه‌ی جامعه‌محور و خارج از دایره‌ی قدرت، با اخلاق دارای گوهری مشترک می‌باشند. یعنی، یک علم اخلاقی قابل تعریف است. علم آنچه هست، نمی‌باشد و اخلاقی آن چیزی نیست که باید باشد اما هرگز به آن دست نمی‌یابیم. اخلاق، امری مرتبط و گره‌خورده با جامعه است که گسست دادن آن از علم، دین و فلسفه، آنها را در جامعه فاقد کارایی می‌کند. عقل، به تنهایی و با انکار دین و سنت و فلسفه و گسلاندن خویش از اخلاق، نمی‌تواند از نیروی یگانگی‌بخش برخوردار باشد و نمی‌تواند در میان عقاید، اندیشه‌ها، انگیزه‌ها، اراده‌ها، سلایق، نیت‌ها، فرهنگ و هویت‌های مختلف هماهنگی ایجاد کند. این امر سبب درگیری متداوم و مستمر در میان جوامع می‌شود. پیامد این امر نیز تهی‌شدن زندگی از معنا و مفاهیم آزادی و عدالت، بی‌هدف نمودن هستی و توجیه‌ناپذیری ارزش‌ها و در نهایت پیروزی پوچ‌گرایی می‌شود. پوچ‌گرایی به معنای تسلیم شدن در مقابل قدرت و دست برداشتن از مبارزه و عدم اعتماد به نیروی ذاتی خویش و جامعه می‌باشد. حال اینکه از یک یا چند تضاد فاحش یا کوچک میان جوامع، نمی‌توان به این نتیجه رسید که هیچ وجوه مشترکی میان فرهنگ‌های این جوامع وجود ندارد و تنها رابطه‌ی میان‌شان جنگ و جدل خواهد بود. حال آنکه وجود وجوه متفاوت، به معنای متضاد و متناقض بودن دو جامعه یا اندیشه و فرهنگ نیست، و همچنین وجود چند وجه مشترک به معنای برابری و یکسان‌خواندن آنها نمی‌آید. ممکن است خصوصیات مشترک میان فرهنگ و جامعه‌ای با فرهنگ و جامعه‌ای دیگر وجود داشته باشد اما این امر، نه به معنای برابری و هم‌خوان خواندن این دو جامعه می‌آید و نه به معنای دشمن‌خواندن و تضاد مطلق و پرناشدنی آنها.

مبارزه علیه شکاکیت همه‌جانبه نسبت به حقیقت، عدالت، آزادی توسط مدرنیته‌ی سرمایه‌داری که یکی از پایه‌هایش علم پوزیتیویستی است، زمینه‌ی این انگاره که «هرگونه بحث مشترک را بیهوده و بی‌معنا به شمار می‌آورد»، رد می‌کند. مبارزه‌ای است که هرگونه امکان رسیدن به حقیقت، عدالت و آزادی را نه تنها ممکن بلکه ضرورت و الزامی برای جامعه می‌گرداند. در این موقع، بایستی مبارزه‌ای علیه «دست برداشتن از تلاش و مبارزه و انفعال برداریم و بی‌اندیشه و بی‌امید آماده‌ی پذیرش هر شکل تحمیلی‌ای باشیم و راهی غیر از این تصورناشدنی است» صورت دهیم.

در این میان، وجه کلیت‌مندی(کلی‌بودن) قوانین جهانی را مورد انتقاد قرار می‌دهد. هر کوششی برای وضع قوانین و مقررات کلی و عام که تا کوچک‌ترین سلول جوامع نفوذ نماید، ناگزیر تفاوت‌های جوامع و افراد را نادیده گرفته و در نهایت از بین می‌برد. و همگان را در نیازها و خواست‌ها و علایق‌شان یک‌دست می‌کنند. خواست قوانین یک‌دست و علم بیگانه با اخلاق، چیزی نیست جز خواست حاکمیت مستبدانه‌ی گروه خواهان یک دستگاه حقوقی قدرت‌مدار بر تمامی جوامع بشری برای نابودی رنگ‌‌هایشان و به خدمت گرفتن‌ جوامع. اما ما جوامع و انسان‌ها، در مقام شرکت‌کنندگان و اعضای اخلاقی‌ـ سیاسی در زندگی اجتماعی، می‌توانیم در گسترش وجه تفاوت و اشتراک زندگی دسته‌جمعی بکوشیم. بایستی تلاش نماییم با استفاده از دادوستد انتقادی سازنده میان فرهنگ‌ها و ارزش‌های مختلف جوامع گوناگون، ضمن احترام متقابل به ایده‌ها و اندیشه‌های همدیگر، وجه زور و اجبار زندگی اجتماعی که خودمان عامل اساسی اِعمال آن از سوی قدرت بر خویش هستیم را به حداقل برسانیم تا دولت و قدرت با استفاده از این ضعف‌ها، مشروعیت خویش را به جوامع و افراد نقبولانند. یعنی ما جوامع خاورمیانه و آفریقا، بایستی میان نهادی که در اثر توافق میان شرکت‌کنندگان پدید آمده و نهادی که بر پایه‌ی زور و سلطه‌ی مستقیم یا غیرمستقیم(سلطه‌ی و هجوم فرهنگی) وجود دارد، و همچتین میان جهانی‌سازی طبیعی و دموکراتیک جامعه‌محور با جهانی ‌سازی فاشیستی نوین قدرت، تمایز قایل شویم. یعنی در گرداب جهانی‌سازی فاشیستی یک‌طرفه گرفتار نیاییم و جهانی‌سازی طبیعی با اتکا به نیروی ذاتی جامعه‌مان را پیشرفت دهیم.

جهانی‌سازی دموکراتیک و طبیعی‌ِ جامعه‌محور، وجدان بیدار تمامی جوامع و فریاد همه‌ی گرایش‌ها، عقاید و نظام‌های فکری‌ای است که اندیشه‌ی مدرن دولتی غرب(مدرنیته‌ی کاپیتالیستی) جایگاهی برایشان قایل نشده است. عدالت و آزادی، مفاهیم و پدیده‌‌ها و واقعیاتی فراسو و بیرون از حوزه‌های حقوقيِ دولتی و وعده‌های جهان‌گشایانه و جهان‌گسترانه‌ی نظم نوین جهانی قدرت‌های غربی می‌باشد. جهانی‌سازی جامعه‌محور، توان همزیستی جوامع و تبادل افکار برای گذار از کمبودهایشان جهت نیرومند شدن جوامع و پوچ‌گردانیدن سیاست‌ پیاده‌شده‌ی قدرت در جوامع می‌باشد. این همان راه سوم متکی بر نیروی ذاتی جوامع است که تنها راه گذار از بحران موجود در خاورمیانه می‌باشد که ایده‌ی آن از سوی رهبر خلق کورد، عبدالله اوجالان مطرح گشته و از سوی جنبش آزادی‌خواهی خلق کورد به عرصه‌ی عمل کشانده شده است.