فوبیای انقلاب زن زندگی آزادی

هیوا احمد

جرقه‌های نخستین انقلاب زن، زندگی، آزادی، در لابه‌لای خون و خشم و امیدِ یک ملت نهفته‌اند؛ انقلابی که نه ناگهانی، بلکه حاصل سال‌ها انباشت سرکوب، تبعیض، و فراموشی ساختاری بود. از قتل شلیر رسولی، زن جوانی که در پی گریز از تعرض، جان باخت، تا مراسم باشکوه بزرگداشت شهید ریزان جاوید در مهاباد، جوی از اعتراض و بیداری در دل مردم کردستان شکل گرفت. اما نقطه‌ی عطف این خیزش، برخورد بی‌رحمانه‌ی مأموران گشت ارشاد با ژینا (مهسا) امینی در تهران بود؛ دختری که در پی بازداشت و شکنجه، به اغما رفت و درگذشت.

موج خشم ابتدا از سقز، زادگاه ژینا، برخاست و به‌سرعت به سراسر شرق کردستان رسید؛ از سنندج تا مهاباد، بانه، بوکان، پیرانشهر و…، سپس مرزهای اتنیکی را درنوردید و سراسر ایران را فراگرفت. از تبریز و ارومیه، تا تهران، کرمانشاه، لرستان، اصفهان، همدان، قم، شیراز و بندرعباس، صحنه‌های اعتراضات مردمی با محوریت خواست آزادی و عدالت جنسیتی شکل گرفت.

این خیزش، با شعار ژن، ژیان، ئازادی (زن، زندگی، آزادی)، به‌عنوان یک چارچوب فکری، سازمانی و انقلابی تثبیت شد؛ شعاری که هم ریشه در مبارزات زنان کرد دارد و هم افق جهانی برای رهایی نوع بشر ترسیم می‌کند.

با گسترش شعله‌های خشم و امید، خیابان‌های ایران نه فقط با حضور مردم، بلکه با فریادهای مشترک آن‌ها روشن شد. شعار تاریخی «ژن، ژیان، ئازادی» که ریشه در مبارزات جنبش زنان کرد داشت، به ستون فقرات این انقلاب نوین تبدیل شد؛ شعاری که در عین سادگی، حامل مفهومی ژرف از رهایی، کرامت انسانی، و شکستن زنجیرهای سرکوب جنسیتی و طبقاتی بود.

اما آن‌چه این خیزش را از جنبش‌های پراکنده‌ی گذشته متمایز کرد، همبستگی فراملی و فراتر از قومیت‌ها بود. شعارهایی چون:
«کوردستان تنها نیست، آذربایجان پشتشه»، «از تهران تا زاهدان، جانم فدای ایران»، «از بوکان تا تبریز، اتحاد رمز پیروزی»،
نشانه‌ای از شکل‌گیری یک آگاهی تازه بود. صدای مشترک زنان، مردان، دانشجویان، کارگران، اقوام و اقشار فرودست، به این انقلاب چهره‌ای سراسری و چندلایه داد؛ و رژیم حاکم، بیش از هر زمان دیگری، با فوبیای سرنگونی، روبه‌رو شد.

حکومت جمهوری اسلامی، طبق رویه‌ی تاریخی‌اش، پاسخش به این فریادها نه شنیدن، بلکه گلوله، زندان، شکنجه و قطع اینترنت بود. اما دیگر دیر شده بود؛ زنانی که پیش‌تر نامرئی بودند، اکنون در خط مقدم تاریخ ایستاده بودند. خیابان‌ها بدل به میدان‌هایی شدند که در آن‌ها، بدن زن به میدان تقابل مستقیم با دستگاه سرکوب بدل شد؛ روسری، مو، لباس، صدا و حضور زنانه، به ابزار سیاسی تغییر بدل شد.

در قیاس با خیزش‌های پیشین، این بار انقلاب نه از سفره بلکه از کرامت، از بدن، از اختیار بر زندگی آغاز شده بود. اگر آبان ۹۸ روایت نان بود، ژن، ژیان، ئازادی، روایت جان است. این خیزش، نه تنها فریادی برای نجات ایران از چنگال استبداد دینی و مردسالار بود، بلکه نخستین جدال تمام‌قد علیه تمام اشکال سلطه درونی و بیرونی شد.

اینجا دیگر تنها رژیم ایران نبود که از این انقلاب در هراس افتاد؛ نظم جهانی نیز لرزید، چرا که شکلی نوین از انقلاب در حال تولد بود: انقلابی زن‌محور، افقی، بی‌رهبر و جهانی.

سیاست سرکوب، ترس و حذف؛ واکنش جمهوری اسلامی به انقلاب زن، زندگی، آزادی

هم‌زمان با طنین گسترده‌ی شعار زن، زندگی، آزادی در خیابان‌های کردستان و سراسر ایران، جمهوری اسلامی در برابر این خیزش، از همان نخستین روزها، به شکلی هماهنگ، خشن، و بدون پرده‌پوشی به میدان آمد. اولین ابزار برای شکستن حلقه‌ی ارتباطی میان مردم، قطع گسترده‌ی اینترنت بود. اتصال دیجیتال در بسیاری از شهرهای کردستان و سپس در مناطق مرکزی ایران، مختل یا قطع شد. این اقدام، نه تنها برای سرکوب اطلاع‌رسانی جهانی، بلکه برای ایجاد ترس، انزوا و خاموش‌کردن همبستگی داخلی بود. اما برخلاف انتظار حاکمیت، تصاویر، صداها و مقاومت مردم از طریق ابزارهای گوناگون، همچنان راه خود را به جهان گشود.

در همین فضا، شرق کردستان به منطقه‌ای تمام‌عیار نظامی تبدیل شد. شهرهایی چون مهاباد، بوکان، پیرانشهر، جوانرود، سقز و سنندج عملاً به اشغال نیروهای نظامی سپاه و یگان‌های ویژه درآمدند. خودروهای زرهی در خیابان‌های باریک این شهرها مستقر شدند، صدای گلوله‌های واقعی، نه فقط ساچمه و گاز اشک‌آور، در فضای شهرها پیچید، و بدن‌های جوان بر زمین افتادند. آن‌چه در برخی روزها در مهاباد و جوانرود رخ داد، از لحاظ حقوقی چیزی جز یک قتل‌عام هدفمند نبود. شلیک مستقیم به سر و قلب معترضان، آن‌هم بی‌سلاح و بی‌دفاع، نشانه‌ی فقدان کامل مشروعیت سیاسی و ترس عمیق ساختار قدرت از مردمِ به‌پاخاسته بود.

شکل دیگری از این خشونت، پدیده‌ای بود که در نگاه نخست شاید جزئی به نظر برسد، اما از لحاظ روانی بسیار عمیق بود: کورکردن. ده‌ها زن و مرد، دختر و پسر، در جریان اعتراضات، با شلیک گلوله‌های ساچمه‌ای از ناحیه‌ی چشم مجروح شدند و برای همیشه بینایی‌شان را از دست دادند. این یک تصادف نبود؛ چشم هدف گرفته شده بود. دیدن، ثبت کردن، روایت کردن، ابزار انقلاب بود، و رژیم با حذف آن، در پی حذف حافظه‌ی تاریخی و ثبت بصری این مقاومت گسترده بود. هدف، کور کردن آینده بود.

در بازداشتگاه‌ها اما، خشونت ابعاد دیگری به خود گرفت. صدها زن، دختر، و نوجوان، نه تنها بازداشت شدند، بلکه تحت انواع شکنجه‌های فیزیکی، روانی، و جنسیتی قرار گرفتند. گزارش‌های منتشرشده از تعرض به دختران جوان در زندان‌ها، تهدید به تجاوز، توهین به هویت جنسی و انسانی آن‌ها، و تحقیرهای سیستماتیک، به‌وضوح نشان می‌داد که بدن زن برای رژیم، نه تنها میدان مقاومت، بلکه میدان انتقام نیز شده بود. برخی از زنان پس از آزادی، با صراحت گفتند که به آن‌ها گفته شده: حالا که روسری‌ات را برداشتی، باید هزینه‌اش را بدهی. بدین ترتیب، مقاومت زنانه، با خشونتی زن‌ستیزانه پاسخ داده شد. اجساد برخی از قربانیان، بی‌نام‌ونشان، در جوی‌ها، کنار رودخانه‌ها یا حاشیه‌ شهرها رها شد؛ حذف فیزیکی با هدف تحقیر جمعی.

در ادامه‌ی این سیاست‌های وحشیانه، پدیده‌ی تازه‌ای پدیدار شد که حتی در چارچوب رفتارهای سرکوبگرانه‌ی رژیم نیز کم‌سابقه بود: مسموم‌سازی سازمان‌یافته‌ی مدارس دخترانه. این حملات که از قم آغاز شد و به‌سرعت در شهرهای مختلف از جمله کرمانشاه، سنندج، تبریز، تهران، و ایذه گسترش یافت، صدها دختر نوجوان را روانه‌ی بیمارستان کرد. سرفه‌های شدید، بی‌حالی، از دست‌دادن هوشیاری، ترس، و اضطرابِ پایدار، پیامدهای این حملات بود. مسئولیت این حملات هیچ‌گاه پذیرفته نشد و تحقیقات واقعی‌ای هم صورت نگرفت، اما پیام آن روشن بود: نسل دختران نباید جسارت مادرانشان را به ارث ببرند. ترور فیزیکی و روانی نسلی که ممکن است حامل آگاهی و آزادی باشد، شکلی نو از جنایت حکومتی بود.

رژیم هم‌زمان تلاش کرد که با ابزار قانون نیز، سرکوب را مشروع جلوه دهد. تصویب طرح‌های جدید برای تشدید برخورد با «بی‌حجابی»، جرم‌انگاری اعتراض در فضای مجازی، مجازات‌های سنگین برای تولید یا بازنشر محتواهای ضدنظام یا زن‌محور، بخشی از این سیاست‌ها بود. به‌جای اصلاح یا گوش‌دادن به خواست مردم، سیستم قانون‌گذاری در خدمت بازتولید همان سرکوب قرار گرفت؛ سرکوبی که این‌بار نه فقط در خیابان بلکه در متن قانون نهادینه شد.

اما پرسش اساسی این‌جاست که چرا بیشترین خشونت‌ها و فشارها متوجه زنان، جوانان، دانشجویان و محصلان شد؟ پاسخ روشن است. زنان، نه‌تنها آغازگر انقلاب بودند، بلکه حامل گفتمانی بودند که پایه‌های ایدئولوژیک جمهوری اسلامی را زیر سؤال می‌برد؛ نظامی که مشروعیت خود را بر سلطه‌ی مرد، کنترل بدن زن و حاکمیت شریعت استوار کرده است، از شعار زن، زندگی، آزادی، بیش از هر گلوله‌ای می‌ترسد. جوانان، با انرژی، بی‌پروایی و فقدان ترس از قدرت‌های سنتی، ساختارشکن‌ترین نیروی اجتماعی ایران‌اند. دانشجویان و دانش‌آموزان، آگاه‌ترین و سازمان‌پذیرترین نیروهای انقلاب‌اند، و بارها تاریخ نشان داده که همین اقشار می‌توانند جرقه‌ی تغییرات بزرگ را بزنند.

به همین دلیل، سرکوب زنان، جوانان و دانش‌آموزان، نه از سر تصادف یا واکنش هیجانی، بلکه بخشی از یک طراحی سیاسی برای حذف دقیق‌ترین تهدید علیه نظم استبدادی بود. رژیم کوشید شور انقلاب را در نطفه خفه کند، اما خشونت‌های عریان، تنها آتش خشم و آگاهی را شعله‌ورتر ساخت. در برابر این طوفان خشونت، آن‌چه ایستاد، نه سلاح و سیاست، بلکه جسارت و وجدان انسان‌هایی بود که به جای ترسیدن، ایستادند و گفتند: زن، زندگی، آزادی.

فوبیای جمهوری اسلامی از انقلاب زن‌محور؛

ترسی که از مرزها عبور کرد

انقلاب زن، زندگی، آزادی، در ذات خود انقلابی زن‌محور، ضد سلطه و ساختارشکن بود؛ همین ویژگی‌ها باعث شد که رژیم ایران نه تنها به‌شدت از آن واهمه داشته باشد، بلکه آن را بزرگ‌ترین تهدید موجودیت ایدئولوژیک خود در چهار دهه‌ی گذشته بداند. این ترس، برخاسته از ویژگی‌های بنیادین این انقلاب بود: آغازش از سوی زنانی بدون سلاح، بدون حزب، بدون رهبر، اما با بدنی آشکار، صدایی بی‌واسطه و فریادی جهانی. برای نخستین بار، بدن زن به‌جای آن‌که شیء کنترل‌شده‌ی قدرت دینی باشد، سوژه‌ی سیاسی مقاومت شد. این دقیقاً همان کابوسی بود که جمهوری اسلامی همیشه تلاش کرده بود با همه‌ی سازوکارهایش از آن جلوگیری کند.

رژیم اسلامی از بدو تأسیس، ساختار سلطه‌ی خود را بر سه ستون اصلی بنا کرده بود: مردسالاری شرعی، کنترل بدن زن، و حاکمیت ایدئولوژیک دین بر زندگی خصوصی و عمومی. حجاب، در این چارچوب نه فقط یک دستور دینی، بلکه ابزار سیاسی نظم اجتماعی بود؛ حجاب نماد فرمان‌پذیری از ولایت فقیه، نظم دینی و سلسله‌مراتب قدرت بود. وقتی زنی در خیابان، روسری‌اش را از سر برمی‌داشت، در چشم رژیم این فقط یک نافرمانی ظاهری نبود، بلکه اعلام طغیان علیه کل بنیان مشروعیت‌ساز نظام بود. بنابراین، انقلاب زن‌محور، مستقیماً قلب ایدئولوژی را نشانه رفت، نه فقط پوسته‌اش را.

رژیم به‌خوبی فهمید که این خیزش زنانه، متفاوت از خیزش‌های پیشین است. در دی ۹۶ یا آبان ۹۸، اعتراض‌ها عمدتاً اقتصادی یا نارضایتی عمومی بودند و با خشونت کور خاموش شدند. اما انقلاب ۱۴۰۱، انقلاب زبان و بدن، انقلاب معنا بود؛ انقلابی که نه برای نان، بلکه برای کرامت، حق بر بدن، انتخاب، صدا، و سبک زندگی برخاسته بود. جمهوری اسلامی که در سرکوب سیاسی استاد بود، در برابر انقلاب معنامحور درمانده شد. به همین دلیل بود که واکنش‌هایش هم از سطح امنیتی بالاتر رفت و وارد لایه‌های روانی، فرهنگی، رسانه‌ای و حتی بین‌المللی شد.

یکی از نشانه‌های ترس عمیق رژیم، این بود که تلاش کرد انقلاب را به شکلی سازمان‌یافته تخریب، تحریف و بی‌اعتبار کند. در صداوسیما و رسانه‌های رسمی، تلاش شد که انقلاب به‌عنوان پروژه‌ی تجزیه‌طلبی، دسیسه‌ی اسرائیل، یا تحرک گروهک‌های مسلح معرفی شود. اما مهم‌تر از آن، این بود که رژیم در تلاش برای انکار زن‌محوری این انقلاب بود. تصاویر اعتراضات را طوری بازنمایی کردند که گویی مردان خشونت‌طلب عامل آن‌اند و زنان صرفاً قربانی یا ابزارند. این، واکنشی روانی به واقعیتی بود که رژیم تاب دیدنش را نداشت: رهبری بی‌رهبر، اما زنانه.

از طرفی، رژیم فهمید که اگر این انقلاب در مرزهای ایران باقی بماند، شاید بتواند آن را خفه کند، اما اگر پیام آن به کشورهای منطقه ـ‌به‌ویژه کشورهای اسلامی و دیکتاتور‌زده‌ی خاورمیانه‌ـ برسد، موجی دومینووار از اعتراضات مشابه ممکن است شکل گیرد. به همین دلیل، شروع به بسیج دیپلماتیک و رسانه‌ای در منطقه کرد. در رسانه‌های عربیِ وابسته به جمهوری اسلامی (مثل العالم و المنار) انقلاب را یا نادیده گرفتند یا آن را توطئه‌ی آمریکا و غرب معرفی کردند. در سطح منطقه، حاکمان ترکیه، سوریه، عراق، و حتی طالبان نیز با نوعی هراس به این تحولات نگریستند؛ چراکه همه می‌دانستند که اگر شعار زن، زندگی، آزادی در تهران و سنندج طنین بیابد، در کابل، آنکارا و بغداد نیز پژواک خواهد داشت.

در سطح جهانی، جمهوری اسلامی کوشید با ابزارهای کهنه اما همیشه‌حاضر، انقلاب را از درون بی‌محتوا کند. با تکیه بر گفتمان ضدغربی و توطئه‌باوری، تلاش کرد نشان دهد که این خیزش، یک طراحی اطلاعاتی غرب برای بی‌ثبات‌سازی ایران است. این در حالی بود که در واقع، حکومت‌های غربی نیز با این انقلاب مشکل داشتند؛ چرا که خیزشی زن‌محور، افقی، بدون رهبر مشخص و خارج از کنترل نهادهای کلاسیک، در چشم دولت‌های لیبرال نیز تهدیدی برای نظم موجود بود. زن، زندگی، آزادی نه فقط نظم جمهوری اسلامی، بلکه نظم جهانی سلطه، جنسیت، و سرمایه را نیز به چالش کشید.

بنابراین، ترس جمهوری اسلامی، تنها ترس از براندازی نبود. فوبیای اصلی، فوبیای اندیشگانی بود. ترس از این‌که گفتمانی برخاسته از دل فرودستان، زنان، کردها، و جوانان بی‌قدرت، بتواند شکلی از قدرت اخلاقی و فکری تولید کند که هم داخل را تکان دهد، هم منطقه را، و هم افکار عمومی جهان را. این گفتمان از دل خیابان متولد شد، اما ریشه‌های آن به دهه‌ها مقاومت زنان، اقوام، کارگران و مبارزان در زندان‌ها و کوه‌ها برمی‌گردد. گفتمانی که نه نیاز به رهبر دارد، نه حزب، و نه قدرت خارجی؛ فقط نیاز به جسارت زنانی دارد که تصمیم بگیرند دیگر سکوت نکنند.

و این، دقیقاً همان چیزی‌ست که رژیم می‌داند نمی‌تواند آن را با گلوله، زندان، یا فریب مهار کند. چون این انقلاب، در قلب‌ها اتفاق افتاده است، و جایی که انقلاب در قلب جاری شود، پایان یک نظم و آغاز نظمی نو را رقم می‌زند.

وقتی زن، آزادی و رهایی از مرزها گذشت؛ فوبیای منطقه‌ای و جهانی از انقلابی زن‌محور

وقتی انقلاب زن، زندگی، آزادی از خیابان‌های سقز و سنندج آغاز شد، خیلی زود جهان به لرزه افتاد. رسانه‌های بین‌المللی، تصاویر زنانی را پخش کردند که بی‌واسطه، بی‌سلاح و بی‌رهبر، اما با شجاعتی تاریخی در مقابل ماشین سرکوب ایستاده بودند. شعارهایی که از عمق خاورمیانه برخاسته بودند، جهانی شدند. با وجود سکوت دولت‌ها، مردم در خیابان‌های پاریس، تورنتو، لس‌آنجلس، برلین، استکهلم، بارسلونا، سئول و ده‌ها شهر دیگر فریاد «ژن، ژیان، ئازادی» را تکرار کردند. برای نخستین بار در تاریخ سیاسی مدرن، یک انقلاب بدون قدرت سازمان‌یافته، بدون پشتیبانی یک دولت خارجی، و بدون پرچم حزبی، توانست وجدان جهانی را بیدار کند. اما در پس این واکنش مردمی، لایه‌ای پیچیده‌تر وجود داشت: ترس دولت‌ها و نظام‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای از چنین انقلابی.

در همین بحبوحه بود که دولت ترکیه، ناگهان و بی‌سر و صدا از پیمان استانبول، که برای مقابله با خشونت علیه زنان تدوین شده بود، خارج شد. خروجی که نه یک تصمیم داخلی، بلکه بخشی از واکنشی ترس‌زده به موج زن‌محور و فمینیستی منطقه‌ای بود. ترکیه با وجود تظاهر به سکولاریسم، دولتی استبدادی با ساختار مردسالارانه‌ی عمیق است، و نمی‌توانست تاب بیاورد که از مرزهای شرقی‌اش، زنان با شهامت تمام مفهومی نو از رهایی را به میدان آورده‌اند؛ مفهومی که می‌تواند الهام‌بخش زنان کُرد، تُرک و عرب در داخل خاک ترکیه باشد. سرکوب رسانه‌ها، تعطیلی انجمن‌های فمینیستی، و عقب‌گرد در حقوق زنان در همین دوران شدت گرفت، و در عین حال دولت اردوغان با تهران، در سایه، نوعی هم‌پوشانی امنیتی در قبال این موج انقلابی برقرار کرد.

در عراق نیز، مجلس و دولت، تحت فشار نیروهای اسلامی و محافظه‌کار، دست به بازنگری و بازگشت به عقب در قانون احوال شخصیه زدند. تغییراتی که حق طلاق، حضانت، سن ازدواج و نقش اجتماعی زن را به شکل جدی محدود می‌کرد. این اقدامات نه صرفاً از دین یا سنت، بلکه از ترس یک انقلاب زن‌محور در همسایگی عراق نشأت می‌گرفت. رژیم ایران، با شبکه‌ای از نفوذ سیاسی، نظامی و مذهبی‌اش در عراق، این مسیر را تقویت کرد تا مطمئن شود که آتش بیداری زنانه از مرزهای غربی‌اش عبور نمی‌کند.

در سطح اروپا، تناقض رفتاری دولت‌ها بیش از هر زمان دیگر آشکار شد. دولت‌هایی که دهه‌ها مدعی دفاع از حقوق بشر و زنان بودند، در عمل حاضر شدند بر سر آزادی زندانیان دوتابعیتی، خبرنگاران و حتی شهروندان اروپایی، با جمهوری اسلامی وارد معامله شوند. تبادل زندانیان با چهره‌هایی چون اسدالله اسدی، دیپلمات-تروریست جمهوری اسلامی، یا برخی چهره‌های اطلاعاتی دیگر، به روشنی نشان داد که ارزش‌های ادعایی حقوق بشری، تا زمانی معنا دارند که منافع اقتصادی و دیپلماتیک به خطر نیفتد. در همین دوران، قراردادهای اقتصادی میان کشورهای اروپایی و ایران ادامه یافت و در برخی موارد، حتی از سر گرفته شد.

سازمان ملل، با وجود صدور چند قطعنامه و در نهایت تعیین یک کمیته حقیقت‌یاب و انتساب مسئولیت نقض حقوق بشر به رژیم ایران، عملاً نتوانست اقدام قاطعی انجام دهد. شورای حقوق بشر سازمان ملل اگرچه گزارش‌های مهمی منتشر کرد، اما سازوکار الزام‌آور یا اعمال فشار جدی را به کار نگرفت. این ناکارآمدی نهادهای بین‌المللی، بار دیگر نشان داد که زنان در صحنه سیاست جهانی، نه به عنوان بازیگران مرکزی، بلکه اغلب به عنوان ابزار تبلیغاتی یا موضوعی حاشیه‌ای دیده می‌شوند. انقلاب زن‌محور ایران، خارج از معادلات رسمی قدرت بود، و همین باعث شد که از حمایت رسمی جدی هم محروم بماند.

در جهان عرب، بسیاری از رسانه‌های دولتی یا نزدیک به حاکمیت، از جمله الجزیره، العربیه، اسکای نیوز عربی و حتی رسانه‌های لبنانی و سوری، در بهترین حالت با احتیاط گزارش دادند و در مواردی، کاملاً جانب رژیم ایران را گرفتند یا به نفع آن سکوت کردند. این رسانه‌ها، وابسته به دولت‌هایی هستند که خود از خیزش‌های مردمی، به‌ویژه اگر زن‌محور باشد، وحشت دارند. کشورهای عربی با نظام‌های پدرسالار، هم از امکان سرایت ایدئولوژیکی این انقلاب به جوامع خود بیم داشتند، و هم نمی‌خواستند با حمایت از آن، با ایران وارد تنش جدی شوند.

از سوی دیگر، دولت‌های غربی هم با وجود حمایت‌های ظاهری و دیپلماتیک، هرگز اجازه ندادند که این انقلاب به یک پروژه سیاسی جهانی تبدیل شود. برای مثال، در حالی که هزاران زن و مرد ایرانی در خیابان‌های اروپا علیه حجاب اجباری و سرکوب زنان فریاد می‌زدند، هم‌زمان نمایندگان رژیم ایران در نهادهای بین‌المللی زنان حضور داشتند و حتی در برخی نشست‌ها، مورد احترام قرار گرفتند. این تناقض، نشان‌دهنده‌ی بی‌میلی قدرت‌های جهانی به حمایت از یک انقلاب واقعاً مردمی، ضدسرمایه‌داری و غیرقابل کنترل بود.

این فوبیای منطقه‌ای و جهانی از انقلاب زن، زندگی، آزادی، تنها به رژیم ایران محدود نبود. این یک ترس عمیق‌تر بود: ترس از بیداری نوعی آگاهی جمعی و فمینیستی که نظم جهانی مبتنی بر سلطه، جنسیت، و ثروت را به چالش می‌کشید. این انقلاب، فراتر از یک خیزش ملی، به جنبشی تبدیل شد که معنای زن، مقاومت، کرامت و رهایی را دوباره تعریف کرد ـ تعریفی که هیچ‌کدام از ساختارهای قدرت، چه در شرق چه در غرب، آمادگی پذیرشش را نداشتند.

افق انقلاب زن، زندگی، آزادی؛ رؤیایی که از دل نظم‌های پوسیده عبور می‌کند

انقلاب زن، زندگی، آزادی، نه با یک حزب آغاز شد، نه با یک ارتش، نه با فرمان یک رهبر، و نه با حمایت هیچ قدرت جهانی. از دل بدن زخمی، صدای بی‌پرده و زندگی‌های سرکوب‌شده‌ی زنانی برخاست که دیگر نمی‌خواستند فرمان‌بردار باشند. این انقلاب، اگرچه در چهره‌ی ژینا، شلیر، نیکا، حدیث، ریزان و ده‌ها شهید دیگر متجلی شد، اما ریشه‌های آن بسیار ژرف‌تر بود؛ در تاریخی انباشته از تحقیر، حذف، سکوت اجباری، سرکوب جنسی، بی‌حرمتی طبقاتی، و سلطه‌ی هزاران‌ساله‌ی مردانه، دینی، قومی و سیاسی.

در این‌جا مسئله فقط حجاب نبود؛ مسئله، حق بر بدن، حق بر زبان، و حق بر تصمیم‌گیری برای زیستن بود. شعاری که زن، زندگی، آزادی را در کنار هم قرار می‌دهد، در واقع یک پروژه‌ی تمدنی است؛ پروژه‌ای برای بازتعریف انسان، قدرت و جامعه.

در برابر این گفتمان، نه تنها جمهوری اسلامی، بلکه تمام نظام‌های موجود در جهان، چه دینی و چه سکولار، چه پادشاهی و چه جمهوری، چه سرمایه‌دار و چه دولتی ـ همگی به نوعی از این انقلاب می‌ترسند. چون این انقلاب، بر هم‌زننده‌ی بنیاد سلطه است. این خیزش، نه اصلاح نظم، بلکه عبور از آن را می‌طلبد.

نظام‌های دینی، مانند جمهوری اسلامی، ذاتاً بر کنترل بدن زن، انقیاد جنسیتی، و حاکمیت یک تفسیر واحد از اخلاق و قانون مبتنی‌اند. در این نظام‌ها، زن نه یک فرد آزاد، بلکه یک ابزار تولید، کنترل، و حفظ «ناموس» اجتماعی‌ست. بنابراین زنِ آزاد، برای این نظام‌ها تهدید وجودی است. از آن‌سو، نظام‌های پادشاهی یا اقتدارگرای شبه‌مدرن، هرچند با ظاهر سکولار، اما در ساختار طبقاتی و مردمحور خود، همان کارکردها را بازتولید می‌کنند؛ زن را به حاشیه می‌رانند، و آزادی را تنها تا جایی می‌پذیرند که نظم قدرت تهدید نشود.

اما مسأله فراتر از شکل نظام‌هاست. مسأله در ذات هر نظمی‌ست که بر اساس هرم قدرت، انحصار ثروت، مرکزیت قانون از بالا، و غیاب مردم واقعی شکل گرفته باشد. زن، زندگی، آزادی در برابر تمام این مدل‌های کلاسیک قدرت ایستاده است. چه جمهوری باشد، چه کنفدرال، چه سلطنتی، چه دموکراسی لیبرال غربی؛ هیچ‌کدام به‌تنهایی نمی‌توانند زمین مناسب برای این انقلاب باشند، مگر آن‌که به بازتعریف ریشه‌ای ساختار تن دهند.

انقلاب زن، زندگی، آزادی، اگرچه در ایران و کردستان آغاز شد، اما محتوای آن جهانی است. زن در کابل، در استانبول، در ریاض، در قاهره، در پاریس، در کابل یا مکزیکو هم همان ستم‌های تاریخی را با رنگ و شکل مختلف تجربه کرده است. افق این انقلاب، ایجاد یک گفتمان جهانی برای برهم زدن این نظم است؛ نظمی که در آن سرمایه‌داری زن را کالای جنسی می‌خواهد، دین زن را مطیع و پوشیده می‌طلبد، سیاست زن را تزیینی و حاشیه‌ای تعریف می‌کند، و رسانه زن را ابژه‌ی مصرف می‌بیند. این گفتمان، همه‌ی این مدل‌ها را هدف گرفته است.

اما این انقلاب در شکل کلاسیک خود پیروز نخواهد شد. نه با فتح یک کاخ، نه با سرنگونی یک دولت. پیروزی آن، در امتداد اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن در لایه‌لایه‌ی جامعه خواهد بود. زنانی که دیگر برنمی‌گردند، نسلی که دیگر نمی‌ترسد، زبانی که دیگر سکوت نمی‌کند، و حافظه‌ای که دیگر پاک نخواهد شد. در چنین شکلی، این انقلاب ممکن است در ظاهر خاموش شود، اما در عمل به هزار شکل دیگر تداوم خواهد یافت: در مدرسه‌ای که دخترانش سکوت نمی‌کنند، در خانواده‌ای که مادرش فرمان نمی‌برد، در دانشگاهی که دانشجویانش بدن و صدا را پس نمی‌دهند، در محله‌هایی که دیگر مردسالار باقی نمی‌مانند، در کمپ‌هایی که پناه‌جوی زن دیگر شیء بی‌صدا نیست، و در جهانی که صدای زن از حاشیه به متن می‌آید. افق نهایی این انقلاب، خلق نظمی نوین است که در آن، نه سلطه جایگاه دارد، نه انحصار، نه دینِ تحمیل‌شده، نه سیاستِ آمرانه، نه اقتصادِ جنسیت‌محور. این نظم، هنوز متولد نشده، اما نشانه‌هایش در دل همین خیزش‌هاست. زن، زندگی، آزادی تنها یک شعار نیست، بلکه جهت‌نمای تمدنیست؛ راهی به‌سوی جامعه‌ای که بر پایه‌ی برابری، همزیستی، انتخاب آزاد، کرامت انسانی و شکستن تابوهای هزارساله بنا خواهد شد. شاید این مسیر طولانی باشد، شاید با شکست‌های موقت همراه شود، اما از لحظه‌ای که زنی با صدایی لرزان، روسری‌اش را برداشت و گفت «نه»، این مسیر آغاز شد ـ و دیگر بازگشتی ندارد.

مطالب مرتبط