تحلیلات رفیق امیر کریمی، رئیس مشترک پژاک
منبع: مجله آلترناتیو – شماره ۲۹
از منظرعرفی نتیجه نهایی انقلاب تغییر حاکمان و جابەجایی قدرت است، اما معلوم نیست از چه زمانی وچرا این تغییر حاکمان به مثابەی یگانه راە رهایی از معضلات تعیین شد. شاید به این دلیل باشد که تمدنها در طی مدت زمان ساختاری( مدت زمانی که در طی آن تمدن، دولت، شهر و طبقه شکل گرفتند) ، حکومتها را تنها جایگاه مشروع و مغز حل مسائل شناساندهاند. بە ویژە در عصر مدرن احزاب و اپوزیسیون این فرضیه نادرست را بە ذهن جامعه تزریق کردەاند که با تغییر حاکمیت میتوان بهشت را برپاساخت. بدون شک رهایی از استبداد هدف سیاسی هر جامعهای باید باشد اما جایگزینی آن با استبدادی دیگر هیچ سنخیتی با آرمانهای آزادیخواهانه جوامع ندارد. بخشی از این مسئلە به تعریفی که سیاست رسمی از جامعە و خود انسان ارائە میکند بر میگردد. به خصوص این مسئلە در سطح ایران نیازمند یک بازبینی دقیق میباشد که در این نوشتار میخواهم تا حدی بە این مسئلە بپردازم. از دیدگاه شرقی و بە ویژە ایرانی سیاست و قدرت دو مفهوم مترادف همدیگر هستند، و از این منظر پرداختن بە مقولەی سیاست تنها در ساحت قدرت امکانپذیر است. از سوی دیگر در سنت قدرت ایرانی، جامعه یا مردم هم معنی واژههایی همچون عوام یا رعیت هستند که گروه و یا تودەهایی از انسانهای بیفکر، عقبافتادە، حریص، ناسپاس و نمک بە حرام هستند، و قدرت و سیاست در مقابل آنان همیشە وظیفەی جهتدهی، بەکارگیری و کنترلشان را برعهدە دارد. این دیدگاه در عصر مدرن و با شکلگیری دولت-ملت نیز نە در بدنەی دولت و نە در اپوزیسیون دچار یک تغییر جدی نگشت و سیاست در همان محدودە باز تعریف شد و تا بە کنون این نگاه از بالا بە جامعە و رویکرد شبان رمگی پابرجاست. در مقابل نیز جامعه یا به جنبشهای نیمە پیامبری همچون مانی، مزدک و بابیون پناه بردە و یا قیامهایی مقطعی را بە پا ساختە که اکثرا در هر دو مورد بە سرکوب و خونریزیهای شدید منتهی گشتەاست.
دو انقلاب مدرن مشروطه و بهمن ٥٧ توانستند تا حدودی در ساختار حکمرانی تغییراتی را ایجاد کنند، اولی توانست قانون و مجلس را وارد ساختار حکمرانی کند و دیگری توانست نهاد سلطنت را در ایران از میان بردارد. در هر دو انقلاب نیروی مردمی و جامعه نقشی اساسی داشتند، اما چیزی که در این میان روی نداد، این مسئلە بود که در مفاهیم قدرت، دولت و سیاست تغییراتی بنیادین بە وجود نیامد. به همین جهت مشروطیت، مجلس و قانون بە صورت فرمالیتە شکل گرفتند و همچون زائدههایی متصل به دستگاه سلطنت باقی ماندند. بعد از انقلاب بهمن ٥٧ نیز با وجود از میان برداشتن نهاد سلطنت، قدرت خود را در مفهوم ولایت فقیه مشابه همان مفهوم سلطنت بازتولید کرد.
امر دیگری که در این انقلابات علیرغم نقش موثر و فعال جامعە روی نداد این بود که در دیدگاه مراکز قدرت و مراکز سیاست (چه از سوی دولت و چه از سوی احزاب مخالف) نسبت به جامعه تغییری صورت نگرفت، و مفاهیم شبانرمگی و رعیت در واژەی مدرن “توده” خود را آشکار ساخت و جامعەی ایرانی نتوانست به شکل جامعەی مدنی در جریان تغییرات ظاهر گردد.
احزاب سیاسی مخالف دولت از دوران مشروطه تا به امروز به جای اینکه تعریفی جامعەشناختی و تاریخی از جامعه ارائە دهند، تلاش کردەاند تا آن را همچون گسترهای برای دستیابی بە قدرت و یا اعمال قدرت تعریف نموده و به کار گیرند و در این راستا اقشار و هویتهای جامعه را بە شیوهای سیستماتیک جهت دهی نمودهاند . بە عبارتی با نگاهی ابزاری خواستەاند تا نیروی توده را به خدمت سیاست و بە قدرت رسیدن خود بە کار بگیرند. بە جای سازماندهی متکثر جامعەی مدنی بیشتر تلاش شدە تا بر روی تاثیر تبلیغات (سطوح رتوریک) کار کنند. بدین معنا بە جای اینکە سیاست را از میدان قدرت و دولت به میدان جامعە منتقل نمایند، اکثرا اولویت آنان این بودە که از راه تحریک، تهییج و تبلیغاتهای کوتاهمدت جامعه را جهتدهی نمایند. و در اینبارە هم دولت و هم اپوزیسیون مکانیسمی مشترک را در مقابل جامعە بە کار گرفتەاند. به همین جهت پوپولیسم به خطابەی اساسی قدرت و سیاست مبدل شدە است. اینکە آیا این مسئلە تا چە حد بە تاثیرات تاریخی شیعەی صفوی ١٢ امامی برمیگردد که همیشە تلاش کردە تا با بە کارگیری مفاهیم مظلومیت اهل بیت، شهادت و مکانیزمهایی همچون شبیهخوانی، تعذیە و نمایش مذهبی جامعە را چە از بیرون و چە از درون دولت جهتدهی نمایند، خود سوالی قابل تامل است! در واقع بە کارگیری این روش، موثر بودن خود را در تاریخ ٥٠٠ سالەی ایران بە وضوح نشان دادە است. به همین جهت در عصر مدرن نیز این روش همچنان مورد استفادە قرار گرفتە است، بدین صورت نە تنها مذهبیون از این روش برای تاثیرگذاری بر مردم، که حتی نیروهای سیاسی غیرمذهبی و نیمەمذهبی نیز از این روش در فرمهای مدرن استفادە کردەاند.
پدیدەی داستانسرائی و تاریخسازی ناسیونالیسم ایرانی مشابه همان سنت شبیهخوانی مذهبی است، حتی نیروهای چپ نیز نتوانستند خود را از این پدیدە دور نگەدارند، البتە در اینجا بە این نکتە اشارە میکنم که این بە معنای انکار مبارزات، از خود گذشتگیها و فداکاریهای نیروهای سیاسی ایران و بە ویژە چپها نیست و هیچ قصد این را ندارم که مشروعیت هیچ مبارزەای را در مقابل استبداد انکار نمایم یا بە زیر سوال ببرم! برخلاف آن میخواهم که بگویم با پیروی از روش صحیح مبارزە است که میتوانیم مبارزات گذشتگان را در جایگاه شایستەی تاریخی خود بنشانیم.
بە هر صورت در تاریخ ایران انقلابات بسیار کم توانستەاند که منجر بە تغییر ماهوی سیاست گردند، و نتوانستەاند که سیاست را بە لایەهای متنوع جامعه منتقل نمایند، و چیزی که جامعە در مقابل ظلم انجام دادە، نە انقلاب و تغییرات ریشەای، بلکه قیام یا عکسالعملی در مقابل ظالمان بودە است. جواب این پرسش که چگونە میتوان سیاست را از حیطەی قدرت خارج ساخت، نقش روشنگر اساسی را خواهد داشت. بە عبارتی پربلماتیک اساسی باید این باشد که چگونە اشغالگری دولت و قدرت بر سیاست پایان یابد. چگونە بتوان مبارزە را از شر پوپولیسم رها سازیم، و همچنین چگونه پتانسیل مخالفتها و اعتراضات جامعه از قیام به سوی انقلاب تحول یابد. و بە صورت کلی چگونە دیدگاههایمان در مواجهه با جامعه تغییر یابد و بە چە شکل از مفهوم رعیت و تودە بە جامعەی مدنی و فعال گذر کنیم؟
معتقد هستم که پاسخ این سوالات در انقلاب زن زندگی آزادی نهفتە است، در این انقلاب جامعە بە صورت تابعی از سیاستگذاریهای احزاب مخالف، عمل نکرد. جوامع ایرانی توانستند این امر را به همەی نیروها بفهمانند که از حالت رعیتبودگی و تودەبودن گذر کردەاند. میتوان گفت که اینبار و در انقلاب زن زندگی آزادی جوامع ایرانی با اعمال تغییراتی که در مفهوم مردم و جامعه ایجاد کردند باعث شوکە شدن احزاب مخالف شدند و نشان دادند که آنچه روی دادە نه یک “قیام” بلکە تغییراتی ریشەای و رادیکال است. لوکوموتیو فرسوده سیاست کلاسیک ایرانی با واقعیت جامعه ارادهمند تصادم نمود و احزاب سوار بر این لوکوموتیو هنوز نتوانستەاند راه مواجهەای صحیح با این مفاهیم نوین را بیایند. به ویژە ناسیونالیسم مرکزگرا همچنان مصمم است تا با تبلیغات و پوپولیسم همەی نیروی خود را بر این نکتە متمرکز سازد کە جامعەی ایرانی را بە فرم رعیت باز گرداند. مهندسی اجتماعی جامعە کارکرد خود را از دست دادە و حتی جمهوری اسلامی نیز ناامیدانە و با آگاهی از این واقعیت در حال دست و پا زدن است. این در حالی است کە اپوزیسیون سنتی هنوز خیالاتش را در این مورد حفظ کردە است. پس همەی کسانی کە میخواهند در میدان سیاسی ایران حضور داشتە باشند قبل از هر چیزی میبایست بدانند که چگونه با این “جن از شیشه” در آمده تعامل نمایند و بدانند که این جامعە حالت تعیینکنندگی خود را حفظ میکند و آنچه باید تغییر یابد فهم و عملکرد اپوزیسون کلاسیک است. انقلاب زن زندگی آزادی انقلابی اجتماعی و بر پایەی دموکراسی رادیکال اجتماعی میباشد و چیزی که جامعە بدان رای دادە است این است کە حق سیاست کردن را بە دست بگیرد و آن را حفظ نماید، لذا هرگونە سیاستگذاری از خارج و اعمال اراده از بالا بر این جامعە، دیگر پاسخگو نخواهد بود.
چنین پیداست که شعارهای غایتگرایانه و استراتژیهای کلان حزبی و دولتی دیگر نمیتوانند مورد توجه جامعه قرار گیرند. اما چرا چنین چیزی روی میدهد؟ به این دلیل که جامعه متوجه شدە است که این نوع سیاستها ربط چندانی به زندگی و موقعیتهایشان ندارد. بە بیانی دیگر این جامعە دیگر از این مسئلە خستە شدە است که بە ابزار سقوط عدەای و صعود عدەای دیگر تبدیل شود. از دیدگاه جامعە چیزی که باید سقوط کند قدرت و مراکز قدرت و چیزی که باید صعود کند خود جامعه است. محوریت این سیاست که جامعه در حال پیشبرد آن است خود زندگی است. چنین به نظر می آید که دیگر جامعه نیازی به سیاستهای رهاییبخشی و نیروهای رهاییبخش نمیبیند، و این بدین دلیل است که خود جامعه عاملیت (سوژگی) پیدا کردە و از حالت ابژگی و تودەبودن خارج گشتە است. جامعه خود را در باز تعریف خویش در حقیقت متکثرش بازیافته است. اکنون هر چیزی که در جامعه وجود دارد، در بازەی این بازتعریف قرار گرفتە است و هیچ پدیده اجتماعی در این دیدگاه نوین، بیاهمیت، کم اهمیت، حاشیەای و اقلیت نمیباشد.
هر قشر و هر هویتی از این جامعه متکثر همچون سلولی زنده عمل میکند که خودآگاهانه حقوق خود را تعریف و برای آن مبارزە میکند، در واقع هر یک از این سلولهای زندەی اجتماعی در نوع خود یک میدان مبارزە است، که نه تنها میخواهد بە حقوقش دست یابد، بلکه میخواهد با انکار قدرت عاملیت خویش را نیز اثبات کند. و این انکار بە جای حالت عکسالعملی و بازدارنگی ، ماهیتی جایگزینساز و ایجابی را داراست، بدین معنا که میخواهد با بە دست گرفتن ارادەی تصمیمگیری، جایگزینی مناسب بە جای سیستم و مکانیسمهای قدرت مهیا سازد و این کنش بیشتر از اینکە یک عکسالعمل باشد، خواهان بیرون راندن قدرت از ساحت اجتماع است.
اگر بە این تابلو بە صورت کلیتر بنگریم، میبینیم که این جامعه متکثر، موازئیکی و زندە مملو از میدانهای دایرەای مبارزە فعال میباشد. دایرەهایی که نه در مماس با همدیگر کە در تقاطع با همدیگر هستند و فصل اشتراک آنها سطحی برجستەتر از مبارزە را میآفریند. برای نمونە دختری دانشجو در دایرەی مبارزات دانشجویی در مقابل استبداد، در مقابل هیرارشی دانشگاهی، در مقابل فساد محیط دانشگاه و هم در مقابل مفهوم “علم بە مثابەی قدرت” مبارزە میکند و در سازماندهی همراه دانشجویان دیگر بە مبارزە میپردازد. هم زمان این دختر کورد یا بلوچ یا هر هویت ملی دیگری میتواند داشتە باشد و در مبارزات آزادی ملی و در سازماندهی دموکراتیک جامعەی خویش دارای نقشی فعال باشد. فصل مشترک دانشجو بودن و هویت ملی او انرژی و فرصت و ابزار بیشتری جهت مبارزەای موثرتر و سودبخش برایش فراهم میآورد. این دختر همچنین جوان است و با مبارزەای که علیە همەی پدیدەهایی کە قدرت، دولت و سنتها و پیرسالاری بر او تحمیل میکنند، و در سازماندهی همراه دیگر جوانان، انرژی جوانی خویش را در میدان مبارزه هویت متکثر دانشجو بودن، کورد بودن و جوان بودن متمرکز کرده و به سطحی عالیتر می رساند. در اینجا نیروهای اساسی مبارزە و هویتهای فراگیر همچون زنانگی و جوان بودن ظهور و عاملیتی موثر پیدا میکنند. او یک زن است و همەی دردهایی که دولت-مرد با بازتولید و تشدید مردسالاری بە صورت مداوم بر او تحمیل میکند را عمیقا حس میکند؛ با شناختن هویت زنانە خویش و با رد بردگی تاریخی زن، سطحی متعالی از مبارزەی آزادیخواهی را نشان میدهد و با نیروی آزادی زن میتواند رهنمود آزادی را به همەی فصول مشترک مبارزاتی و محل تقاطع دوایر مبارزاتی ارائە دهد. همین دختر میتواند که متعلق به طبقات تحت ستم جامعە از جملە طبقەی کارگر یا معلم باشد و بە مبارزات صنفی و طبقاتی نیز بپردازد و برای این امر نیز بە سازماندهی بپردازد. این دوایر هویتی متنوع و درهمتنیدەی مبارزە در جامعە با پارە کردن حلقەهای زنجیر قدرت، عاملیت سیاسی را در جامعە اشاعه میدهند و با خود سازماندهی و خودمدیریتی، سیاست را از انحصار قدرت و دولت خارج میسازند. اگر گروه یا حزب یا جریانی سیاسی بخواهد که در این میدان مبارزە حضوری سودمند داشتە باشد، نباید در چارچوب جهتدهیهای فریبکارانه و با ابزارهای جاهل سازی از جملە دین قدرتطلب، ناسیونالیسم افراطی در راستای نفرتپراکنی و چندقطبی سازی جامعه عمل نماید، بلکە همچون یک اپوزیسیون اجتماعی و واقعی باید تلاش کند که هر چه بیشتر این میدانهای مشترک دایرەهای اعتراض و زندەی اجتماعی را فعالتر و سازمان یافته تر نماید، و بیشتر نقش هماهنگ کنندە و همچنین مشوق و پیشگام در عمل انقلابی را داشتە باشد. چیزی که در اینجا روی میدهد فرآیند روبەرشد مبارزەای است که همزمان به بازتولید مداوم دموکراسی و همبودگی هویتها میانجامد که بە صورت گام بە گام قدرت و دولت را محدود و مجبور به عقبنشینی از میدان جامعه کرده و مکانیسمهای زور، خشونت و استبداد را بیتاثیر مینمایند. در این مفهوم انقلاب دیگر یک واقعه و یا یک قیام نیست، بلکە رشد مداوم و مستمر حقیقت جامعەی زندە و دموکراتیک است. هرچند ممکن است کە در مقاطعی قیام و کنشهای وسیعی روی دهند، اما تقلیل دهی انقلاب بە این کنشها، نە تنها نقص در تعریف مسئلە میباشد، بلکە امری بسیار مزورانە نیز میباشد. اینکە بخواهیم از دستاوردهای قیام جامعەای بە ستوهآمده بهرەبرداری زودرس نماییم تا بتوانیم خود را بە بالای هرم قدرت برسانیم، اگر تزویر و شارلاتانیسم نیست، پس چیست؟
همەی ما باید بە خوبی بدانیم که در جامعەی دموکراتیک و زندە همە چیز مهم است و هر امری سیاسی است و در هر جایی کە ستمی هست آنجا میدان مبارزە است، و چیزی کە انقلاب زن زندگی آزادی بدان میپردازد در واقع همین است. پس نە تنها استبداد کبیر، بلکە همەی ریزاستبدادهای پنهان شده در لایه های جامعه نیز مورد انکار این انقلاب واقع میشوند.
دغدغه این انقلاب خود زندگی است، زندگیای که بە دست زنان و در انکار قدرت خود را بازتعریف میکند و در همەی گوشە و کنار سلولهای جامعە نمود پیدا میکند. زندگی و آگاهی نە در یک مرکز و نە در یک سر، بلکە در مراکز متنوع و متکثر اجتماعی و در میدانهای جداگانەی جامعە موجود و مداوم است، در واقع انقلاب زن زندگی آزادی بە ما میگوید کە با پیشاهنگی زنان برای برساخت زندگی آزاد، مبارزه در هر مکان و در هر زمان !