از میان خاکسترهای امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه شکل گرفت
کاویان کامدین
بر کسی پنهان نیست که کُردها و سرزمینشان کُردستان به عنوان یک سرزمین و ملت «مستعمرهی بینالمللی» هستند و این استعمار در معاهدات بینمللی اجازه «نسلکشی» کردن کُردها را به دولتهای مربوطه میدهد. حال پس از صد سال، باز کُردها در میان بازیهای دیپلماتیک نظام جهانی و بینالمللی قرار گرفتهاند و هنوز نتوانستهاند خویش را از میان این منگنهی جهانی رستگار سازند و تاسفبارتر از همه، اینکه هنوز هم جنبههای پنهانی بازیهای بینالمللی این معاهدات برای افکار عمومی کُردستان آشکار نشده و نظام استعمارگری پشت این پردهی مهآلود چهره واقعی خویش را پنهان میسازد.
اگر امروزه نظام جهانی در مقابل ترورهای دولتی، قتلعام و نسلکشی کُردها از جانب دولت - ملتهای منطقهای مسكوت میباشد و اعتراضی نمیکند، نباید فراموش کرد که این خود «نظام جهانی» است که نسلکشی کُردها را به رسمیت شناخته و در معاهدات بینالمللی به آن اجازه داده است.
در فاصلهی سالهای ۱۹۲۰ الی ۱۹۲۳ میلادی و طی «معاهدات سور و لوزان» بازیها و معاملات سیاسی بزرگی روی کُردها و سایر ملل منطقه انجام میشود که هنوز هم ارزش تحقیق و تفهیم را دارد. در عهدنامه سور که به عنوان عهدنامهای تنبیه علیه امپراتوری عثمانی شناخته شده است، عموما قدرتهای جهانی و خصوصا بریتانیا جهت مهندسی سیاسی – جغرافیای منطقه دست به بازیهای اساسی میزنند که تاکنون هم پایههایش همچنان دستنخورده استوار مانده و ستون فقرات سیاسی – جغرافیایی و ملیتی خاورمیانه را تشکیل میدهند.
در آن زمان و در میانهی جنگ جهانی اول، امپراتوری عثمانی با امپراتوری آلمان و امپراتوری اتریش متّفق شد، اما نیروهای متّفق امپراتوری عثمانی در جنگ شکست خوردند و روسیه، بریتانیا و فرانسه (یعنی قدرتهای که پیروز میدان بودند) به بهانهی تنبیه امپراتوری عثمانی و جهت تجزیه امپراتوری «معاهده سور» را به امضا رساندند. از طریق معاهده سور امپراتوری بیمار و از پای در آمدە، تجزیه شد. تمام سرزمینهای عربنشین تحت قلمرو امپراتوری عثمانی از آن جدا شدند، پادشاهی حجاز به رسمیت شناخته شد. جزایر دوکانس و رودس در دریای اژه به ایتالیا واگذار شدند و مابقی جزیره اژه تحت حمایه یونان قرار گرفت. حتی تراکیه شرقی و مناطقه پیرامونی ازمیر به یونان واگذار شد. یک جمهوری مستقل ارمنی در آناتولی شرقی در نظر گرفته شد و در این معاهده یک بند را به کُردها اختصاص دادند. نواحی کُردستانی شمال موصل به شرط دریافت اتونومی در قلمرو امپراتوری عثمانی باقی ماند و حق آن برای ارجاع تقاضای استقلال به جامعه ملل طی یک سال به رسمیت شناخته شد.
قدرتهای جهانی از طریق معاهدهی سور موفق شدند تا امپراتوری عثمانی از پا افتاده را تجزیه نمایند، اما کاملا موفق به اجرای برنامههای خویش نشدند. زیرا معاهدهی سور تاثیرات معکوسی در تحولات اجتماعی – سیاسی داخلی امپراتوری بر جای گذاشت و در نتیجهی دخالتهای خارجی واکنشهای ضد استعمارگری جنبش تُرکهای جوان امپراتوری را به سوی تغییراتی اساسی سوق میداد. از میان خاکسترهای امپراتوری عثمانی، جمهوری ترکیه شکل گرفت. هرچند به وجود آمدن جمهوری ترکیه ارتباط چندانی با استقلالطلبی، ملیگرایی و میهندوستی نداشت و کاملا پروژهای برنامهریزی شده تحت کنترل بریتانیا بود، اما تبلیغاتی بر این مبنا شکل میگیرد و نژادپرستهای ترُک در جنگ رهایی موفق به شکست نیروهای اشغالی میشوند که مناطقی از آناتولی را تحت اشغال در آورده بودند.
میتوان استدلال نمود که شکلگیری جمهوری ترک، مانند همتاهای دیگر خویش در میانهی تبعات جنگ جهانی اول شکل گرفت و کاملا تحت تاثیر تحولات آن دوران بود. زیرا در سال ۱۹۲۳ پیمان لوزان به امضا رسید که سخت تحت تاثیر معاهدهی سور بود و میتوان به عنوان نسخهی کامل کنندهی معاهدهی سور مورد ارزیابی قرار داد.
در پیمان لوزان نیز بریتانیا و همپیمانهایش با استفاده از تهدید کارت کُرد، جوانان آتشین و نژادپرست ترک را ناگزیر به دست برداری از مناطق موصل و کرکوک نمودند. در ازای دست کشیدن جمهوری ترک از مناطق موصل و کرکوک که تازه در آن مناطق منابع نفتی اکتشاف شده بود، کُردستان و حقوق کُردها از جانب قدرتهای بین المللی به دست نظام فاشیستی ترک رها شد. حال اینکه در معاهدهی سور، حق خودگردانی (اتونومی) و حتی اعلام استقلال را برای کُردها شناخته بودند. پس چرا سیاست جهانی چرخشی ۹۰ درجهای انجام داد؟
همچنان که میدانیم در معاهدهی سور «حق اتونومی برای کُردها» در نظر گرفته شده بود، حتی ارجاع تقاضای استقلال به جامعهی ملل طی یک سال نیز به رسمیت شناخته شده بود. اما این یک رویکرد استراتژیک نبود و بیشتر جنبهی تاکتیکی داشت. در معاهدهی سور نظام جهانی امپراتوری را تجزیه نمود، اما همچنان یک کارت فشار موثر جهت معاملات دیپلماتیک آتی داشت و در پیمان لوزان از آن استفاده کرد. با استفاده از این کارت جمهوری تازه به دوران رسیده و جوان ترک را ناچار به عقبنشینی از موصل و کرکوک نمودند.
با رسمی شدن پیمان لوزان در ۲۴ ژوئیه ۱۹۲۳ میلادی، استاتوی سنتی و قانونی کُردستان که در دوران امپراتوری عثمانی وجود داشت از میان برداشته شد، نظام جهانی کُردها و سرزمینشان کُردستان را غیر رسمی اعلام نمود. حتی دیگر یک کُردستان متحد وجود نداشت و کُردستان به چهار بخش در میان چهار دولت – ملت تازه ظهور تقسیم شد و حق سرکوب وحشیانهی هر گونه قیام برای این دولت – ملتها به رسمیت شناخته شد. نظام جهانی در رویکرد با کُردها و سرزمینشان کُردستان برخلاف تبلیغاتی که در حوزهی حقوق ملل و بینالمللی و حقوق بشر میکرد، عمل کرد و «معاهدهی نسلکشی» کُردها را به امضا رساند. زیرا معاهدهی لوزان معنا و مفهومی جز وحشیانهترین نظام نسلکشی نداشت.
کُردها پس از ۱۹۲۵ دیگر بسیار وقت بود که تحت منگنهی سرکوب و نسلکشی نظام هژمونی جهانی قرار گرفته بودند و هر گونه قیام و مبارزه جهت پس گرفتن حقوقشان از دولتهای اشغالگر در جامعهی بینالمللی چندان خوشایندانه مورد استقبال قرار نمیگرفت. زیرا نظامهای دولت – ملت در خاورمیانه از طرف نظام جهانی پایهریزی شده بودند و هر کدام از این دولت – ملتها هرچند سنگ استقلال هم بر سینه بزنند، جز شعبههای نظام جهانی نبودند و غیر ممکن بود که نظام جهانی برخلاف سیاستهایی که خود پایهریزی نموده بود، عمل کند. نظام جهانی به تعهدات خویش در مقابل معاهدات بین المللی (معاهدهی لوزان) عمل نمود. پس سر دادن فریاد و فغان کُردها جهت کسب حمایت از نظام جهانی هیچ معنا و مفهومی نداشت. نظام جهانی بسیار وقت بود که کُردها و سرزمینشان کُردستان را قربانی منافع دیپلماتیک خود کرده بود. اما رهبران کُرد عمیقا قدرت درک و تفهیم این واقعیت تاریخی و سیاسی را نداشتند. حتی بعضیها هنوز هم امیدوارند تا نظام جهانی اروپامحور به فریاد کُردها و سرزمیشنان کُردستان که تحت نظام نسلکشی خود آنها قرار دارد، برسد!
حال در شرایط جنگ جهانی سوم هستیم، جهان و خاورمیانه در شرایط بسیار متفاوتی قرار دارد. نظامی که پس از جنگ جهانی اول در خاورمیانه شکل گرفت در حال تغییر و تحول است. نظام جهانی در نظر دارد تا نقشهی سیاسی خاورمیانه را تغییر دهد. مداخلات در عراق و سوریه این واقعیت را به اندازهی کافی روشن ساخته است. اما همچنان یک اصل دست نخورده باقی مانده که باید کُردها و ملل مستعمره عمیقا آن را درک کنند. این واقعیت که جز اتکا بر «قدرت ذاتی» ملل نمیتوان بر هیچ قدرت دیگری اتکا کرد. در غیر این صورت تراژدیهای تاریخی مکررا تکرار خواهند شد. اصلا نباید گفت که امکان تراژدیها، قتلعامها و نسلکشی کُردها وجود ندارد. زیرا هنوز جسم و روح کُردها از میان منگنهی جهانی رها نشده است.
کُردها اگر به عنوان جامعه و ملت میخواهند در آیندهی بشریت آزادانه مشارکت کنند، ناگزیرند همچنان به مبارزات همهجانبهی خویش تداوم دهند. مبارزه علیه دو مورد که آیندهی جامعهی کُردستانی را تهدید میکند، به امری اجتنابناپذیر مبدل شده است. تهدید نخست داخلی است که از سوی گرایش سیاسی مایل به ابزار دست اشغالگری شدن به وجود آورده است. این تهدید میتواند از تهدیدات دولت – ملتهای اشغالگران خطرآفرینتر و موثرتر واقع گردد و هرگز نباید این خطر را دست کم گرفت. شاید در ازای امتیازات شخصی و خانوادگی عامل استمرار نظام اشغالگری برای صد سال دیگر شوند که حال شکاف برداشته و از پای درآمده است.
تهدید دوم باز هم داخلی است. خطر چشمداشت و دل بستن به نظام جهانی! هیچ عاملی نمیتواند ملتی را بیشتر از خودفریبی از آزادی دور سازد. خودفریبی عامل تمام شکستها، تراژدیها و ناامیدیهای تاریخی برای ملل فرودست بوده و هست!
اما تمام اینها نمیتوانند خودبهخود و بدون توجیه اجتماعی و تاریخی باشند. شرایط موجود اجتماعی و تاریخی کُردستان دارای علل خاص خود میباشد که باید از حیث جامعهشناختی و علمی مورد پژوهش قرار گیرد. این تحقیقات را باید به دست مکاتب علمی سپرد.
به عنوان مثال میبینیم که یک جناح سیاسی در کُردستان دست در دست نظام اشغالگری نهاده است، علیه منافع ملی جامعهی کُردستان وارد روابطی سیاسی – اقتصادی شده که در این شرایط میتواند برای صد سال آتی معاهدهی لوزان را تمدید و نهادینه سازد. به خصوص روابط خاندان بارزانی با دولت اشغالگر ترکیه، دارای چنان ماهیت و محتوایی است و این بزرگترین تهدیدی است که آیندهی اجتماعی و فرهنگی کُردها را تهدید مینماید. حتی این روابط تقلیلیافتهتر از روابط بخشی از کُردستان در مقابل بخش دیگری است، کاملا حزبی و خانوادگی است و حتی روابط یک شرکت اقتصاد انحصاری با نظام استعماری را تداعی مینماید. دولتی که نسلکشی، نفیونابودی، تغییر دمگرافیکی، آسمیلاسیون و گستردهترین سیاستهای ژینوسایدی را علیه ملت کُرد در برنامه و دستور کار خویش قرار داده است، آیا روابطش با خاندان بارزانی چه محتوای میتواند داشته باشد؟ این در حالی است که چند بخش دیگر کُردستان با این دولت فاشیستی در حال جنگی همهجانبه هستند!
بدون شک تبعات تحولاتی که در شمال و غرب کُردستان در حال وقوع هستند به صورت مستقیم گریبانگیر کُردها و دیگر ملل جنوب و شرق کُردستان نیز خواهد شد. در یک کلام میتوان گفت سیاستهای نفیونابودسازی دولت فاشیست ترکیه «تقدیر تمام جامعهی کُرد» را به هم گره زده است و هیچ بخشی از کُردستان خارج از این چهارچوب کلی نیست.
موقعیت ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک کُردستان دارای دیالکتیکی مختص به خود میباشد که هر تحول مثبت یا منفی در هر گوشهای از آن، در دیگر مناطق به سرعت بازتاب مییابد!
حال خطر اشغال روژآوا وجود دارد، روژآوا همانطور که میتواند نقطهی شکست پیمان لوزان و به رسمیت شناختن ملت کُرد باشد، میتواند شروع فرآیند یک «لوزان جدید» در اوائل قرن بیست و یکم نیز باشد. میتواند نقطهی آغاز یک قتلعام جدید باشد و بدون شک از نظر تاریخی جز خاندان بارزانی کسی مسئول این واقعیت نخواهد بود. این یک شکاف تنگنظرانهی سیاست حزبی نیست، یک شکاف عظیم اجتماعی در بین نظام اشغالگری و استعمارگری و جامعهی ملی دمکراتیک کُردستان میباشد. اکنون خاندان بارزانی در بین این دو جبهه، جبههی اشغالگری و استعمارگری را برگزیده است. نمیخواهم به رویدادهای روزمره بپردازم که افکار عمومی به صورت لحظه به لحظه از آن مطلع هستند، لزومی هم به این کار نیست، آنچه از اهمیت بزرگی برخوردار است، بار معنایی و مفهومی این تحولات ریشهای است که به صورت تدریجی در حال وقوع هستند و ایستگاه خطرناک این مسیر!
همچنان که باید مخالف نگرشهای بدبینانهی محض بود، باید از نگرشهای خوشبینانهی محض نیز پرهیز کرد. زیرا دانش تاریخ به ما اثبات کرده که این ملل هستند تقدیر خود را تعیین میکنند، حتی در بدترین شرایط! پس باید عوامل مانعساز و عوامل مثبت را در سیر تکوین ملت دمکراتیک بسیار ریزبینانه از هم تفکیک داد.
به عنوان مثال کشورهای ترکیه و ایران به عنوان دو دولت – ملت که ستون فقرات خاورمیانه را تشکیل میدهند از هر لحاظ دچار انحطاط داخلی، سیاسی و اجتماعی شدهاند. این دولتها زیر بحرانهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی فرسوده شده و قدرت اصلاح مجدد را از دست دادهاند. اما ظاهرا از نظر ظرفیت نظامی، امنیتی و اطلاعاتی قدرتمند به نظر میرسند.
منطقه به شدت تحت تاثیر اتمسفر انقلابی قرار دارد. هنوز معلوم نیست که روابط ترکیه و ایران با جهان غرب و شرق بر اساس کدامین منافع اساسی شکل خواهد گرفت. روابط دیپلماتیک بسیار حساس و شکننده شدهاند، جنگ اوکراین با تمام شدت در حال تداوم است، در حالی که ترکیه استراتژی میانهروانهای اتحاذ کرده، ایران به صورت مستقیم در جبهه روسیه اتحاذ موضع نمود. به اندازه روابطی حسنه روابط تنشآمیز با دول منطقه و نظام جهانی دارند. تنش اسرائیل – ایران با تمام شدت در جریان است.
قدرت کُردها از سلاحهایشان نیست!
ایران از نظر داخلی در شرایط و جو انقلابی بلندمدتی قرار گرفته است. جوامع و ملل ایران خواستار تغییر سیاسی هستند و این «میل به تغییر» صرفا محدود به دوران حکومت شیعهمدار نیست. تراکم خشم و نفرتی است که از دوران پهلوی و حتی قبل از آن تا کنون جمع و متراکم شده است. نظام دولت – ملت در ایران یک نظام مدیریتی صادراتی و ناهنجار با بافتهای اجتماعی، فرهنگی و روحی جوامع ایران است و در بطن اعتراضاتی که علیه نظام صورت میگیرد، این حقیقت تاریخی نهفته است که ظاهرا به چشم نمیآید. شاید بتوان گفت تشابه بسیاری با دوران رکود امپراتوری روم باستان دارد. خشم و نفرین مردم علیه امپراتوری روم، صرفا محدود به امپراتوری روم نمیشد، بلکه علیه «نظام بردهداری» و «دوران بردهداری» بود و سرانجام با فروپاشی امپراتوری صرفا روم سقوط نکرد، بلکه نظام بردهداری و «مدرنیته با مُهر بردهداری» از هم فروپاشید.
از نظر تاریخی، جامعهشناسی و روانشناسی نباید تحولات اجتماعی در ایران را صرفا علیه یک رژیم خاص ترجمه کرد. این یک دیدگاه بسیار تنگنظرانه و عاری از خوانش تاریخی و جامعهشناسی است. جهانی از افکار و احساسات علیه «مدرنیتهی زنستیز» است که در جستار برساخت یک «مدرنیتهی زنمحور» میباشد. حیاتی با ماهیتی انسانیتر؛ انسانها با هر رنگ و تباری که دارند قادر به تنفس در آن باشند. این اعتراضات علیه «فاصلههایی» است که در طول ۸۰-۹۰ سال حاکمیت نظام دولت-ملت در میان جوامع و حیات اجتماعی و فرهنگی به وجود آورده است. در یک کلام میتوان گفت خشمی است علیه مدرنیتهی حاکم که ماهیتی مدرنیستی دارد و با بافت اجتماعی فرهنگی شرقی بیگانه است. ماهیتی مدرنیستی با ظاهری مذهبی و شریعتی!
اعتراضات و روح انقلابی در میان مردمان ایران زمین، فروکش نخواهد کرد، برعکس با گذشت زمان از انسجام هرچه بیشتری برخوردار خواهد شد. حتی اگر رژیم تغییر هم کند و این تغییر منجر به برساخت یک دولت – ملت جدید هم گردد، باز هم فروکش نخواهد کرد. چون علت از میان برداشته نشده و همچنان پابرچاست، در این صورت علت اعتراضات و به وجود آمدن روح انقلابی نیز، همچنان باقی خواهد ماند. علت این ناهنجاریهای اجتماعی مدرنیتهی حاکم است ، نه شکل و شمال ظاهری حکمرانی و تا زمانیکه این مدرنیته پابرجا باشد، ناآرامیهای اجتماعی و سیاسی نیز تداوم خواهند یافت.
اعتراضات شاید نتوانند به صورت مستمر و ناگسستنی تداوم یابند، گاه و بیگاه فروکش کنند و رژیم نیز چنان تصور کند که قادر به مهار و سرکوب میل انقلابی شده است، اما حقیقت این نیست. حقیقت چیزی است که فقط در بطن «جامعهی تاریخی» میتوان به آن دست یافت و خوانش صحیحی از آن استنباط نمود.
با این حال، موقعیت کُردها در شرق کُردستان بسیار استراتژیک خواهد بود. زیرا قدرت تغییر و تحول ایران در بطن جامعهی کُرد در شرق کُردستان نهفته است. کُردها دینامیک و قدرت اساسی تغییر و تحول در ایران هستند. البته که به تنهایی نمیتوانند این تحولات عظیم انقلابی را به وجود بیاورند و باید دیگر ملل و مردمان ایران نیز به یاری آنان بشتابند. منظورمان این است که «کُردها موتور» تحولات در ایران خواهند بود. چیزی که هیچ قدرتی نه در سطح مخالفان و نه موافقان نظام از آن برخوردار نیستند و از همه مهمتر این قدرت در هم شکستن تمام معاهدات بین المللی در کُردستان و موجب آغازیدن عصر جدیدی در کُردستان خواهد شد.
این روزها بسیار آگاهانه و برنامهریزی شده مسلح بودن کُردها به بحث گذاشته میشود. این در حالی است که رژیم ایران پیش به سوی «اتمیشدن» میرود. در برابر قدرتهای که جهت سرکوب، جامعهکشی و نسلکشی برنامهریزی شدهاند، کُردها و تمام ملل منطقه حق دارند که جهت دفاع از شرافت انسانی و اجتماعی خود مسلح باشند. این طبیعیترین حق هر گروه انسانی است. چون دیگر جوامع انتظار این را از رژیمهای منطقه ندارند که از آنان دفاع کند؛ برعکس خود این رژیمها به قدرتهای تهاجمی علیه جوامع مبدل شدهاند. هیچ ماهیت امنیتی ندارند، برعکس به قدرتهای ضدامنیتی تبدیل شدهاند. این رژیمهای حاکم منطقه هستند که امنیت اجتماعی را به هم میزنند و علت اساسی ناآرامیهای اجتماعی میباشند.
اگر رژیم ایران بخواهد در کُردستان رزمایشهای نظامی برپا کند و با نیروی نظامی بخواهد مطالبات اجتماعی را سرکوب کند، با این کار موجب سرعتبخشیدن و ژرفابخشیدن به بحران موجود و روند سرنگونی خویش خواهد شد. این فراسوی یک تهدید، یک تشخیص تاریخی، علمی و جامعهشناختی است. زیرا با این کار بیشتر خشم جوامع به خصوص کُردها را برخواهد انگیخت و در نتیجه این کنشهای نابجا، با واکنشهای بزرگتری مواجه خواهد شد. البته برای جناحهای انقلابی فرصت طلایی به وجود خواهد آورد!
با این وجود میتوان گفت که اتمسفر مهآلود و تنشآمیز خاورمیانه همچنان پابرجاست و فقط سیر تحولات میتوانند آیندهی منطقه را تعیین نمایند. نیروهای انقلابی باید این استعداد و خلاقیت را نشان بدهند و بتوانند از این شرایط به نفع انسانیت استفاده کنند.
انسانها چیزی برای از دست دادن ندارند!
جوامع و ملل ایران چیزی برای از دست دادن ندارند، هر چیزی که داشتند از دست آنان گرفته شد و حال در میان امواج پر تلاتم بحرانهای چند لایهای سعی میکنند زنده بمانند. کسی در ایران زندگی نمیکند، بلکه به امید بازگرداندن زندگی سعی میکند زنده بماند. بسیار وقت است که زندگی با خاک یکسان گشته، جز اقشار و طبقات حاکم، کسی ادعای زندگی کردن هم ندارد، اما همه به زندگی امیدوارند و باور دارند که میتوانند با از میان برداشتن رژیمهای فاسد و فرسوده یک بار دیگر زندگی را بازگردانند. کسانی که این وضعیت را به عنوان مشکلات اقتصادی تعریف مینمایند، بسیار هدفمندانه و آگاهانه این کار را انجام میدهند. چون تلاش میکنند حقیقت را به تحریف بکشند. حتی وضعیت کنونی را نمیتوان «مشکل یا مسئلهدار» هم تلقی نمود. وضعیت کنونی چیزی است نزدیک به نفیونابودی خود «زندگی»!
اگر یک جامعهی سنتی و مردسالار به دفاع از حقوق زنان برمیخیزد و از آن حمایت میکند، بخاطر این نیست که دمکراتیزه شده یا اینکه دستخوش تحولاتی ریشهای گشته است. برعکس به این خاطر است که نشانهای از زندگی نمیبیند و هر تحرکی را که علیه نظام حاکم باشد مشروع و روا میپندارد.
بسیار روشن است که هنوز هم یک تفسیر جامعهشناختی از شعار «زن، زندگی آزادی» صورت نگرفته است و به عنوان یک شعار استفادهی تبلیغاتی از آن میشود.
تحلیل علمی مسئله به صورت مفصل در این نوشتار نمیگنجند، اما باید به سرنخهای اساسی مسئله نیز اشاره نمود. همچنان که میدانیم جامعهی ایران طی ۸۰-۹۰ سال اخیر همیشه از نظام دولت – ملت شک و تردید داشته و هیچ گاه از آن استقبال نکرد. انقلاب ۱۳۵۷ نتیجهی این آشفتگی و بحران بود. اما انقلاب قادر نشد مدرنیتهی جدیدی را در ایران به وجود بیاورد و به مدرنیتهی جهانی پیوست و به نوعی قدرت را از پهلوی گرفت و خود در همانجایی نشست که قبلا نظام پهلوی نشسته بود. یعنی یک تغییر کیفی در ایران صورت نگرفت، نامها، نشانهها، ظاهرها، استعارهها و حتی برخی از ساختارهای سیاسی و اجتماعی تغییر کردند، ولی نحوەی حیات اجتماعی همچنان زیر سقف دولت – ملت باقی ماند. طی ۴۰ سال اخیر در هر فرصت جامعه به بهانههای مختلفی اراده کرد تا نظام را تغییر دهند، اما موفق نشد. جنبش اعتراضی خرداد ۱۳۸۸، اعتراضات اسفند ۱۳۸۹، اعتراضات علیه افزایش نرخ بنزین قبل و بعد از دولت احمدی نژاد، اعتراضات دانشجوی، صنفی و تمام اقشار اجتماعی! در سالهای اخیر اعتراضاتی به دلیل کمبود آب، نقل آب از منطقهای به دیگری، به عنوان مثال خشک شدن زاینده رود و کمبود آب در زاهدان!
در طول تمام این سالها همیشه جنبش اعتراضی وجود داشته است و هر بار جامعه مسئلە را در یک بُعد تعریف و بیان مینمود. اما حال جامعه متوجه شده که این «تمامیت زندگی» است که از دست رفته است. اگر قبلا گاه مسائل اقتصادی، گاه قانونی، گاه سیاسی و گاه آموزشی را مسئلهدار میدید، حال تمام زندگی به وجود آمده را بغرنج و مسئلهدار میبیند و شعار «زن، زندگی، آزادی» در این شرایط تاریخی و اجتماعی است که معنا و مفهوم پیدا میکند. از نگاه نخست تاکید بر زندگی دارد که از دست رفته است و از نگاه دوم طلب زندگی زنمحور میکند. چون از بین بردن زنان و زنستیزی نماد از کف رفتن تمام حوزههای زندگی است و این به معنی مدرنیتهای میباشد که زندگی را بر انسان و جامعه به تنگ آورده است. میشل فوکو، متفکر فرانسوی ناقوس «مرگ انسان» را چندین دهه قبل به صدا در آورده بود و حال جامعه در ایران ناقوس «مرگ زندگی» را به صدا در آورده است. زن، زندگی آزادی به همان اندازی که خبر از مرگ زن، زندگی و آزادی دارد، به همان میزان نیز پیکارگری و بازگرداندن زن، زندگی و آزادی از کف رفته به صحنهی «زندگی» است!.
به همین دلیل جامعه با تمام وجود «یا مرگ، یا زندگی» را احساس میکند. بدون شک و متاسفانه پیشاپیش نمیتوان گفت که «حتما» زندگی پیروز میدان خواهد شد، چون مرگ هم چنان مشتاقانه در این نبرد شرکت دارد. پس این سطح سازمانیافتگی، ارادهی راسخ و تعهد به باورهاست که پیروزی میدان را تعیین مینماید. پس در این عصر «پیکارگر زندگی» بودن با معنیترین چیزی است که میتوان در راه آن جنگید و حتی جان داد. هر چند واقعیات بسیار متفاوتاند اما قلبا به پیروزی «زندگی» ایمان دارم.