سیروان چیا

 

زن زندگی آزادی انقلابی که نمی‌توان آن را در ابعاد تعریف‌شده‌ی انقلاب‌های متداول جایی داد. لذا بایستی قبل از هر چیزی بتوانیم دیدگاه خود را از تعاریف متعارفی که نسبت به انقلاب داریم تغییر دهیم. در این مرحله ما وارد فاز جدیدی از تحولات اجتماعی – فرهنگی گشته‌ایم که توانسته جهان‌بینی ما را نسبت به زیست‌بوم و زیست پولتیک تغییر دهد و این به معنی تحول در فضای فکری و معنوی یک جامعه است.
برخلاف دیدگاه کلاسیک که همواره سعی داشته نقطه‌ی آغاز و پایانی را برای انقلاب تعیین نماید و آن را به‌عنوان یک رخداد تاریخی موردبررسی قرار دهد. ما اینک در درون یک انقلاب قرار داریم که شاید تعیین نقطه‌ی آغاز و پایانی برای آن نه‌تنها دشوار باشد بلکه محال هم به نظر می‌رسد. در آن صورت ما چگونه و با چه معیار‌هایی سعی داریم به آن شکل داده و تبدیل به پدیده‌ای ملموس و قابل روئیت نماییم؟ برای یافتن پاسخ این سؤال بایستی به دنبال تأثیرات فکری که بر روی جامعه نهاده بگردیم. هم‌زمان بررسی تأثیر و چگونه تبدیل‌شدن انقلاب زن زندگی آزادی به گفتمان روشنفکری در جامعه نیاز به تعریف مقوله روشنفکری دارد.
این گذاره‌ای صحیح است که؛ هر جامعه‌ای بر اساس حافظه‌ی جمعی شکل می‌گیرد. درواقع خرد جمعی است که جهان‌بینی جامعه را جهت‌دهی نموده و بدان سوق و سیاق می‌دهد. بدین‌صورت روشنفکر و روشنفکری کیست و چیست؟ مفاهیمی هستند که بایستی آن‌ها را از نو تعریف نمود. روشنفکر و روشنفکری در جامعه‌ی شرقی بر اساس نرم‌های جامعه‌ی غربی تعریف گشته‌اند و چنان با نهاد‌های قدرت از نوع سنتی و مدرن به‌صورت دولتی و حزبی درهم‌آمیخته‌اند که در بعضی مواقع توان جداسازی آن‌ها تبدیل به امر محال شده. جامعه‌ی خاورمیانه‌ای به دلیل وضعیت اجتماعی که دارد ما بیشتر با روشنفکرانی در چارچوب احزاب مواجه هستیم. احزابی که هر یک دارای زیست پولتیکی مختص به خود هستند و امکان به برون‌رفت از قالب‌های ایجادشده را نمی‌دهند. چنین وضعیتی در عدم توفیق یافتن گفتمان زن زندگی آزادی در مباحث روشنفکری این جوامع مؤثر واقع گشته. برخلاف آن همین گفتمان در میان روشنفکرانی که توانسته‌اند خود را از قالب حزبی و دولتی خارج نمایند بیشتر توانسته تبدیل به کنش اجتماعی شود.
تا زمانی که روشنفکری در این جوامع خود را از چارچوب تعریف توصیفی مباحث رها ننماید و دیدگاهی انتقادی نسبت به پدیده‌ها و ساختار‌های موجود نداشته باشد توان درک تحولات پیش رو را نخواهد داشت. امانوئل کانت بر این باور است؛ «روشنفکری عبارت است از رهایی از عقده‌های حقارتی که در انسان وجود دارد». ازنظر وی منظور از این حقارت، بی‌کفایتی در به‌کارگیری توان عقلی خود به‌دوراز حکمرانی دیگران. اگر توجه نماییم روشنفکری به معنای رهایی از زندان‌های فکری است که ایجاد گشته‌اند، به قول نیچه شکستن بت‌های ذهن می‌باشد. در جامعه‌ای که ساختار‌های حزبی و قومی و قبیله‌ای انسان را تحت انقیاد خود قرار داده‌اند امکان رهایی از این عقده‌ی حقارت بسیار ضعیف است.
معضلی که روشنفکری خاورمیانه‌ای و خاصتا ایرانی و کوردستانی با آن مواجه است همین نهاد‌هایی است که وی را تحت انقیاد قرار می‌دهند، خواه حزبی باشند و یا دولتی. اگر توجه داشته باشید گفتمان دولتی که مبتنی بر ایرانشهری قوام‌یافته بزرگ‌ترین مانع از درک روشنفکران ایران از مفهوم و گفتمان انقلاب ژن ژیان ئازادی می‌باشد. به همان نسبت دیدگاه تنگ‌نظرانه‌ای ملی‌گرایی کورد هم مانعی دیگر در درک روشنفکران کورد از این انقلاب است. در این رابطه دیدگاهی مردسالارانه‌ای که در قالب همین ساختار‌های موجود توسط نهاد‌های مذهبی و دولتی بازتولید می‌گردند خود مزید بر این بار گرانی است که گره حقارت را از حد معمول خود خارج ساخته و آن را تبدیل به گره کور نموده. در چنین وضعیتی روشنفکرانی را می‌طلبد که اسکندروار جسارت زدن شمشیر تعقلی بر این «گوردون» ذهنی را داشته باشد.
انقلاب زن زندگی آزادی به‌صورت آنی براثر یک جرقه صورت نگرفته بلکه نتیجه سال‌ها مبارزه و مناقشات تئوری همرا با عمل است که اینک در شکل و سیاق یک ابر گفتمان قوام پیداکرده. دارای فلسفه و جهان‌بینی مختص به خود است و توان بازتعریف تمامی مقولات اجتماعی را دارد. به‌عبارت‌دیگر گفتمانی است که بر پایه بر هم زدند ساختار کهن جهت رسیدن به یک چیدمان نوین شکل‌گرفته. این انقلاب که منبعث از یک جنبش عمیق فکری فلسفی است ضمن تعریف چارچوب‌های کلی فاقد طرحی دیکته‌ای است و این چنان فرصتی را به جامعه می‌دهد تا در یک فضای گفتمانی نوین خود را بازتعریف نموده و چیدمان و ساختار مختص به خود را بنیاد نهد. تأکید بر مصطلح «بنیاد نهادن» در این انقلاب مهم است زیرا به‌صورت مشارکتی و درگذر زمان خود را بازسازی می‌کند و این به معنی عدم کشیدن خط پایانی است که مانع از ایجاد برساخت‌های نوین می‌گردد. درواقع از مهترین وجهه‌ تمایز‌های این انقلاب با سایر انقلاب‌های صورت گرفته همین مقوله‌ی نداشتن خط پایان است. درگذر زمان خود تشکل‌هایش را بر اساس نیاز‌هایش ایجاد می‌کند نه بر اساس طرحی دیکته شده که حاصل نگاه از بالا است و از همه مهم‌تر فضا را برای ایجاد گفتمان‌های نوین باز می‌گذارد. این انقلاب گذار از حالت استاتیک و قوانین از پیش تعیین‌شده‌ی نیوتنی است به‌سوی فضایی سیال و کوانتومی، مشاهده‌گر و مشاهده شوند از چنان آزادی برخوردارند که در موقعیت‌های زمانی و مکانی مختلف واکنش‌های متفاوتی از خود نشان ‌دهند.
تکیه‌بر این دیدگاه جهت بررسی میزان گفتمان پذیری آن در محافل روشنفکری و دانشگاهی مهم است، زیرا ما با یک انقلاب نامتعارف روبرو هستیم. همین هم باعث شده کنشگران انقلابی در کف خیابان‌ها در انتظار تحلیلات روشنفکری کلاسیک نباشند. اگر توجه کرده باشیم در طول این چند ماه اخیر بسیاری از کسانی که بنا به جهان ادراکی قبلی‌مان آن‌ها را در زمره‌ی روشنفکران و آکادیمسین‌ها قرار می‌دادیم و روز‌ها انتظار تحلیلانشان را می‌کشیدیم به‌سرعت باد به حاشیه رانده شدند. این مورد علل الخصوص برای روشنفکران مرکز بیشتر از همه صدق می‌نماید. آن‌ها هنوز نتوانسته‌اند پیوند مکمل این انقلاب را در یک «ست» کلی تعریف نمایند و کماکان بر روی انقلاب به‌عنوان یک تغییر سیاسی تأکیددارند. لازم است بدانیم که این انقلاب بیشتر درک ما را نسبت به تحولات فرهنگی و ذهنیتی افزایش می‌دهد.
زمانی می‌توان از یک گفتمان سخن به میان آورد که تئوری توانسته باشد خود را به درون جامعه بکشاند و در کف خیابان و در جریان زندگی تبدیل به سبکی از حیات اجتماعی و فردی شود. این گفتمان انقلابی دارای سیاقی از مبارزه با ذهنیت سنترالیزم به‌طورکلی است. حال این مرکزگرایی یا سنترالیزم بر اساس جنسی شکل‌گرفته است و یا از نوع ملی و مذهبی آن باشد، همچنین با ذهنیت محوریت انسان در مقابل طبیعت مبارزه می‌کند. مخالف هر نوع سیطره‌ی حیات انسانی بر روی حیات طبیعی تحت عنوان انسان‌مداری است. مقوله‌ی مردسالاری را به‌عنوان یک ذهنیت نه مقوله‌‌ی جنسی موردانتقاد قرار می‌دهد و سعی دارد با تحولاتی که در ساختار و روابط اجتماعی مردسالار ایجاد می‌دهد زن را به‌مانند «زن» به قلمرو حیات اجتماعی بر‌گرداند. با هر نوع ابژگی، مبارزه‌ای رادیکال را در پیش‌گرفته است. به‌طور حتم حل این مسائل تنها در چارچوب تئوری صور نمی‌گیرد بلکه بایستی در حیات اجتماعی نمود یابد.
درواقع اتحاد بین علم بخوانیم تئوری و عمل که همان کنش اجتماعی است از مهم‌ترین وظایف روشنفکری به‌عنوان وجدان جمعی می‌باشد. چنین وضعیتی در جغرافیای سیاسی خاورمیانه که اینک در آن زندگی می‌کنیم تا حد زیادی پیچیده‌تر است؛ زیرا برجستگی احزاب در ایجاد این ارتباط بسیار مهم است و ما بیشتر از آنکه با روشنفکرانی عمل‌گرا مواجه باشیم با احزابی روبرو هستیم که علاوه برکنش سیاسی نقش روشنفکری اجتماعی را هم تقبل نموده‌اند.
این وضعیت را تنها نه بایستی از زاویه‌ی سلبی آن نگاه کرد. آنتونی گرامشی که خود از جنس همین روشنفکران حزبی می‌باشد معتقد است: «حزب شکل تاریخی رابطه‌ی میان روشنفکران سنتی و طبقه‌ی اجتماعی بالنده است… حزب روشنفکران ارگانیک را تربیت می‌نماید و… حزب ارتباط بین روشنفکران ارگانیک گروه را با روشنفکران سنتی برقرار می‌کند». این می‌تواند دیدگاه مناسبی را به ما بدهد برای اینکه بتوانیم مقوله‌‌ی رابطه‌ی روشنفکران را جهت تبدیل نمودن انقلاب ژن ژیان ئازادی به یک گفتمان قوی در جامعه بهتر بررسی کنیم.
اگر توجه داشته باشیم وضعیتی که اینک با آن مواجهیم وجود روشنفکران حزبی است، کسانی که نه بر اساس پارامتر‌های روشنفکری بلکه از زاویه‌ی احزاب به تحولات نگاه نموده و روشنگری می‌نمایند؛ زیرا بر اساس سنتی که وجود دارد در خاورمیانه و علل الخصوص کوردستان و ایران حزب همواره نقش آوانگارد اجتماعی را بازی نموده و این اوست که جامعه را با مفاهیم نوین آشنا نموده است. شاید این مبحث مرتبط به توان احزاب است در تجمیع نخبه‌های اجتماعی که زمینه‌ی تولید فکر را ایجاد می‌نماید. هرچند این وضعیت در حال تغییر است و روشنفکرانی در فراسوی احزاب اعلام موجودیت می‌نمایند، اما حاکم بودن گفتمان حزبی و تقدس‌مآبی آن باعث گشته چنین روشنفکرانی نتوانند بدان صورت که بایسته‌ است گفتمان اجتماعی را ایجاد نمایند؛ زیرا هنوز در جامعه‌ای که تحت سیطره‌ی حزب است، روشنفکر نمی‌تواند خود را به جامعه برساند و آن را به کنش وادارد. هم‌زمان احزاب هم مانع بزرگی در برابر پا گرفتن چنین روشنفکرانی می‌شوند؛ زیرا روشنفکری بر پایه انتقاد‌ از نهاد‌هایی صوت می‌گیرد که سعی دارند جامعه را کنترل نمایند. این هم موجب گشته تا با امحا و روش‌های متفاوت در مقابل شکل‌گیری روشنفکری واقعی که آن را دشمن‌خود تلقی می‌نماید مقاومت نماید.
زمانی که روشنفکران نتوانند خارج از چارچوب احزاب و جریانات سیاسی خود را به بدنه‌ای اجتماعی برسانند و یا برعکس حزب سیاسی دارای گفتمانی روشنگرانه نباشد توان تأثیرگذاری بر جامعه و ایجاد گفتمان را نخواهد داشت. در اجلاس اخیر ژن ژیان مازادی که در استکهلم و با همکاری آکادمسین و روشنفکران کورد برگذار گردید. بحث‌های آموزنده‌ای هم برای جریان روشنفکری و هم‌زمان برای احزاب کوردستان در خود داشت.
همه بر این واقعیت صحه می‌گذارند که انقلاب ژن ژیان ئازادی فصل نوینی در تحولات شرق کوردستان و ایران و منطقه را با خود به همراه دارد. انقلابی که آبشخور فکری آن مشخص است و درعین‌حال فلسفه‌ای که بر پایه‌ی آن شکل‌گرفته برای همگان روشن است. انتقاد اساسی که گرفته می‌شود، این است، چرا جریانات سیاسی و روشنفکران کورد آن را تبدیل به گفتمانی سراسری ننموده و هم‌زمان احزاب سیاسی کورد نتوانسته‌اند وزنه‌ی سیاسی خود را در مقابل گفتمان تمامیت‌خواه حفظ نمایند بلکه تا حدود زیادی وجهه‌ی اجتماعی خود را نسبت به قبل از دسته داده‌اند؟ هرچند پرداختن به این مقوله چندوجهی بوده و نیاز به بازنمودن باب دیگری است؛ اما این بدان معنا نیست که روشنفکران مبحث ژن ژیان ئازادی را مورد بحث و کنکاش قرار نداده‌اند بلکه مرتبط به این وضعیت است که هنوز نتوانسته‌اند آن را تبدیل به کنش سیاسی نمایند. این موضوع هم به عدم توان و جسارت جامعه‌ی روشنفکری جهت به‌نقد کشیدن ساختار‌های موجود حزبی بر برمی‌گردد که بر جامعه ی سیاسی کوردستان حاکم می باشند. ما به عیناً دیدم که در کنفرانس استکهلم هرچند انتقاداتی از احزاب کلاسیک کوردی در رابطه با نحوی عملکرد‌ آن‌ها در طی این چند ماه اخیر گرفته شد و انگشت‌بر روی نقاط مهم و حساسی گذاشتند؛ اما در برابر تمامی تلاش و مبارزات این چند ماه و چند سال اخیر که توسط جریان اساسی ژن ژیان ئازادی صورت گرفته سکوت نمودند و تنها به بررسی عملکرد دو جریان خاص پرداختند و زیرکانه نسبت به جریانات سیاسی و اجتماعی دیگر رویه‌ای مبتنی بر سانسوری پنهان را در پیش گرفتند.
هرکسی بر این باور است که گفتمان ژن ژیان ئازادی دارای ابعاد ذهنی قدرتمندی است و بر روی زیرساخت‌های اجتماعی و فرهنگی تأثیر نهاده و تبدیل به یک امر سیاسی می‌شود. در این رابطه بسیاری از محافل روشنفکری ایران و کوردستان آن را تبدیل موضوع بحث خود نموده و همه بر این باورند که جامعه به‌سوی تحولات اساسی قدم برمی‌دارد و معادله‌ی حاشیه – پیرامون را بر هم می‌زند. همچنین می‌دانیم ما با گفتمانی کاملاً نوین روبر هستیم که سعی دارد روابط کهن که به‌صورت دیکته‌ای از بالا به پایین بودند را تغییر دهد. این انقلاب هر نوع من برتر را به مبارزه می‌طلبد ازجمله؛ جنس برتر، ملت برتر، مذهب برتر و… .
اینکه چرا این گفتمان تابه‌حال نتوانسته خود را به‌عنوان امری سیاسی فرض نماید پرسشی است که ما را بار دیگر به رابطه‌ی روشنفکر و ساختار سیاسی برمی‌گرداند. ساختار سیاسی در کوردستان و ایران که متشکل از احزاب و جریانات سیاسی می‌باشند به‌طور عمده فلسفه‌‌ی وجودی انقلاب ژن ژیان ئازادی را درک ننموده‌اند. سعی دارند از آن به‌عنوان نردبانی برای رسیدن به خواسته‌هایی استفاده کنند که تاریخ‌مصرف آن‌ها به پایان رسیده. درواقع آن‌ها از درک این مطلب که جامعه برای مقابل با آن ساختار‌ها به میدان آمده عاجزند، جامعه تنها تغییر چهره‌ها را هدف قرار نداده بلکه خود ساختار‌ها را هم قبول ندارد. روشنفکران هم همان‌گونه که گفتیم چون توان مداخله‌ی مستقیم را ندارد سعی دارد از طریق احزاب این گفتمان را به بطن جامعه برساند و مشکل اساسی آن‌ها هم این است که توان پشت سرنهادن جریانات کلاسیک را ندارد و مدام در حول این جریانات دور می‌زند.
جریانات روشنفکری برای تبدیل نمودن این انقلاب به یک گفتمان جدی بایستی تنها خود را مسئول فضای تئوریکی این گفتمان ندانند، همچنان که در انقلاب‌های فرانسه و انقلاب ۱۷ اکتبر نقش روشنفکران را در رابطه با تعریف فضای سیاسی دیدم. جهت گذار از این وضعیت بایستی جریان روشنفکری نسبت به چگونگی فضاسازی در بعد ساختاری حساس باشد و این بعد را فراموشش ننموده و موردتوجه قرار خود ‌دهد. هر انقلاب، سعی دارد ساختار‌های نوین را جایگزین ساختار‌های کهن نماید؛ اما آیا جایگزینی هر ساختاری به معنای انقلاب است؟ گفتمان ژن ژیان ئازادی به‌وضوح با این نوع انقلاب مشکل دارد به همین دلیل هم در طول این مدت نسبت به رهبران و روشنفکران خود خوانده واکنشی صریح نشان داده و آن‌ها را به حاشیه راند. روشنفکران کورد و ایرانی تاکنون نسبت به این فضاسازی ساختاری در جریان گفتمانی ژن ژیان ئازادی نقش برجسته‌ای را بازی ننموده‌اند. لازم است نقش و جایگاه حزب و روشنفکر به‌خوبی مشخص‌شده و در یک رابطه‌ی صحیح که منجر به ادغام یکی در دیگری نمی‌شود در برساخت فضاسازی ساختاری نوین مشارکت نمایند.