اهون چیاکو
در حقیقت تنها راهکارهای مبارزاتی و فرماسیونهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسیای میتوانند توانمند عمل کنند که شناخت واقعی و عمیق را در مورد عرصه مبارزاتی و حوزه اجتماعی مورد نظر و متعلق به آن را، کسب کرده باشند. به نوعی دیگر گام برداشتن با عدم شناخت و یا شناختی سطحی از عرصه مبارزه و حوزه اجتماعی که ما در آن به مبارزه میپردازیم، مانع مشخص کردن وضعیت و به طبع آن پیشبرد راهکارهای مناسب مبارزاتی و طرح شیوههای محکم و نتیجه بخش خودمدیریتی جامعه پس از پیروزی، مبارزه و انقلاب میشود. چرا که به اندازهای که خلق تاکتیکها و رویههای مبارزاتی در مرحلهی مبارزه حائز اهمیت میباشند، به همان اندازه طرح فرماسیونهای سیاسی و اجتماعی برای تمام نیروهای اجتماعی دخیل در امر مبارزه، دارای اهمیت میباشند. دلیل اول اینکه هر فرد، گروه و یک واحد اجتماعی گسترده در حین مبارزه، هرچند به قوت آلترناتیو خود و مناسب بودن آن با اهداف مبارزاتیش متقاعد گشته باشد، به همان اندازه بر انگیزه، هیجان و عمل انقلابی آن تاثیرگذار است. از سوی دیگر هرچند مبارزات و انقلابها باشکوه به پیروزی برسند و جامعه را نیز از یوغ استعمار، استبداد و استثمار رهایی بخشند( اما در نهایت مراتب ) اگر یک فرماسیون مناسب برای حفظ دستاوردهای انقلاب و گسترش آن استقرار نیابد، میتواند سبب ایجاد نیرهای ضد انقلابی گردد و بار دیگر جامعه را گریبانگیر بلایای ضد اجتماعی گرداند. همچنین اگر ابزارهای این فرماسیون اجتماعی همچون اهداف مبارزه و انقلاب پاک نباشند، نتیجهی انقلاب به عکس اهداف مبارزه خواهد انجامید. به دیگر سخن، با ابزارهای ناپاک نمیتوان به اهداف پاک نائل گشت. همانطور که در ازمنه بسیاری از دورەهای حیات اجتماعی انسان، غفلت و توهم به ابزارهای ناپاکی مانند قدرت طلبی، مرکزگرایی، ملی گرایی، مردسالاری، دولت ـ ملت و… مسبب به بیراهه رفتن بسیاری از مبارزات و انقلابهایی که حاوی اهداف پاک بودهاند، گشته است، تاریخ ما شاهد نمونههای بسیاری از این تجربههای تلخ بوده است.
اگر به وظیفه و نقش انقلابی خود که مبارزه با سیستم قدرت گرا و مرکزگرای ایرانی و مشخصا نسخهی معاصر آن یعنی دولت ـ ملت ایرانی و نوع اسلامی آن که قریب بر ٤٠ سال است در کالبد سیستمی بغایت ارتجاعی تحت عنوان جمهوری اسلامی ایران نمود یافته بپردازیم، قبل از هر چیز باید هیچ گونه تردیدی نداشته باشیم که مفهوم ایران بعنوان یک ملت و یک وطن واحد و یکدست، جعلی بیش نیست. همچنین باید این را نیز بپذیریم که ادعای اینکه دولت ـ ملت ایرانی برساختهی یک ضرورت و در نتیجه ارادهای داخلی قائم به ذات شکل گرفته باشد، دروغی بیش نیست.
شاید در میان شیوهی به منصهظهور آمدن دولت ـ ملتهای منطقه، شیوەی شکلگیری دولت ـ ملت ایرانی هم از لحاظ طریق برساخت آن، هم از لحاظ انطباق آن با واقعیت فرهنگی، اجتماعی و وضعیت کثیرالملل بودن مکان شکلگیری آن بیمعنیترین آنها باشد. برای نمونه اگر در نتیجه اقدامات کمال آتاترک که بعنوان یک خرده برژوای ملیگرا بدلیل تحصیل در فرانسه تاحدودی به مبارزهی ژاکوبنهای فرانسه اشراف داشت، در جنگ رهایی ملی با کشورهای امپریالیسم تلاشی را صورت داد و تا حدودی بر اقدامات و اهدافی که جهت تشکیل دولت ـ ملت ترکیه دنبال میکرد بطور نسبی آگاهی داشت، همچنین اگر دولت ـ ملتهایی در نتیجهی مبارزات خلق عرب در مصر و سایر کشورهای عربی با کولونیالیسم عثمانی در یک فعل و انفعال و مداخلات سودجویانه و قدرتطلبانه نیروهای برندهی جنگ جهانی اول سر برآوردند و نتیجه مبارزات این اماکن و جوامع در قالب دولت ـ ملت به تحریف کشیده شد، شیوه بر سرکار آمدن رضاخان و تشکیل دولت ـ ملت ایران بسیار متفاوت است. به این جهت که به مراتب بیشترین تحریف در آن وجود دارد. کاملا تحمیلی و دست نشانده بوده است. همگان تا حدودی بر سابقهی رضاخان واقفیم و در مورد آن خوانده ایم، عاری از هرگونه سابقهی مبارزاتی، شم سیاسی و تواناییهای فکری و ایدئولوژیک بوده است. یک نظامی ردهپایین با بر خورداری از شخصیتی قلدرمنشانه که توسط انگلیس منصوب میگردد تا سیستم مطلوب آنها در ایران ساخته شود.
اگر عدم انطباق این سیستم تحمیلی و دست نشانده را باز با واقعیت کثیرالملل بودن فلات ایران مورد اشاره قرار دهیم و به مضحکە شکلگیری دولت ـ ملت ایرانی بیافزاییم، بیشتر بر بیمعنایی و مغایرت آن با حقیقت ملیتهای تحت ستم دولت ـ ملت ایرانی واقف خواهیم گشت. چرا که ملت ایران هیچ سنخیتی با واقعیت ندارد و این ملیتهایی از قبیل ترک ـ آذربایجانی، کورد ـ لُر، عرب، بلوچ، ترکمن، فارس، گیلک ـ مازنی هستند که واقعیت امر را نشان میدهند. هریک از این ملتها نیز سرزمینهای مختص به خود و بعضا وطنهای مشترک با همدیگر دارند. پس ایران همانطور که بعنوان یک ملت یونیتر و یکدست فاقد معنی میباشد، به موازات آن بعنوان یک وطن واحد و یکدست که مختص به آن ملت واحد و یکدست باشد، از معنی برخوردار نیست. تفاوتهای حاشیهای میان نسخهی پهلوی و جمهوری اسلامی نیز واقعیت را تغییری نمیدهد.
بدون تردید در طول این صد سال مبارزات وسیعی از سوی ملیتهای تحت ستم دولت ـ ملت ایرانی جهت رهایی ملی و در موازات آن از سوی نیروهای سوسیالیست، دمکرات، برابری طلب، از جمله زنان و جوانان در راستای رهایی از یوغ این پدیدهی شوم صورت گرفته است. هرچند که این مبارزات به نتیجهی مطلوب نیز نرسیده باشند، اما با هر اقدام مبارزاتی که انجام دادهاند از سویی پردهای دیگر از جنبه بیمعنایی آن برداشتهاند و از سویی دیگر بر سر راه مرکزگرایی و سیاست آسمیلاسیون آن ممانعت ایجاد کردهاند. در واقع اگر هنوز ملیتهای تحت استعمار دولت ـ ملت ایران سرزنده مطالبهی ملی خود را طرح میکنند، دلیلش ناکامی دولت ـ ملت ایرانی در رسیدن به اهداف غایی خود که همانا استحالهی کامل ملیتهای کورد، آذری، تورک، عرب، بلوچ و… در ساختار دولت ـ ملت تک تیپساز ایرانی با مرکزیت اتنیکی، زبانی و فرهنگی فارس میباشد. در نتیجه تمام این مبارزات چه در قالب رهایی ملی، چه سایر مبارزات اجتماعی و دمکراتیک در برابر دولت ـ ملت ایرانی به نوعی ستودنی میباشند. ولی آنچه که مورد نقد میباشد این است که هم جنبشهای رهایی بخش ملی ملیتهای تحت ستم ایران و هم جنبشهای دمکراتیک و سوسیالیستی در ایران بجای ایجاد طرحهایی که محوریت داخلی و خاورمیانهای داشته باشند، بیشتر از طرحهای غیره منطبق با واقعیت خلقهای ایران طبعیت کردهاند و با تاثیر از پدیدهی اوریانتالیسم بیشتر رویکردی تقلیدی، کپیبرداری، دنبالهروانه و اروپامحور را مبنا گرفتهاند.
فراتر از آن، با کمال تاسف، بسیاری از احزاب و نیروهای مدعی مبارزه در راه رهایی ملی ملیتهای تحت ستم، بجای احیا و سازماندهی نیروی ذاتی جوامع خود، با چشم دوختن به یک ناجی بیرونی و اتکاء به نیرویی خارجی وارد میدان گشتهاند. غافل از اینکه خود نیروهای امپریالیستی مسبب این بلا هستند. غافل از اینکه دولت ـ ملتهای منطقه نیز هرچند که نزاع و تخاصمی با دولت ملت ایرانی داشته باشند، اما آخر سر با کسب امتیازی از جمهوری اسلامی، پشت نیروهای مخالف دولت ـ ملت ایرانی را خالی خواهند کرد. از سویی دیگر فرهنگ دولت ـ ملت وجههی مشترک آنها است که برای حفظ آن همهی این دولت ـ ملتها در سطح منطقهای و جهانی خود را مسئول میدانند و در این چارچوب دولت ـ ملت ایرانی را بیشتر از جنبشهای رهایی بخش ملیتهای ایران با خود همسو میدانند. نزاعها و جنگ قدرتها بیشتر برای کسب امتیازات روتین میباشد.
باز با کمال تاسف نیروهای سوسیالیست و دمکراتیک نیز در کنار عدم توجه کافی به حقوق ملتهای تحت ستم دولت ـ ملت ایرانی، آنها نیز دنبالهروی از پروژههای سوسیالیستی و دمکراتیک غرب محور پیروی کرده و با رویکردی جزماندیشانه به این دنبالهروی نگریسته و واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی جوامع خود را نادیده انگاشتهاند. البته منظور ما در اینجا شرق ستایی، خاورمیانهگرایی و غرب ستیزی نیست. بدون تردید ما باید با رویکردی انتقادی و رادیکال با ارتجاع خاورمیانه برخورد نماییم و از تمام ارزشهای دمکراتیک که در هر جای جهان توسط مبارزات انسانی خلق گشتهاند، سود برده و از آنها درخور با وضعیت خاورمیانە الگوبرداری کنیم. منظور آن است که باید محوریت بر مبنای وضعیت داخلی باشد و از دامهای تنیده افکار اوریانتالیستی خود و جامعه خود را رهایی بخشیم.
مانع دیگری که بر سر راه یک انقلاب دمکراتیک و سوسیالیستی مبتنی بر حق تعین سرنوشت ملیتهای تحت ستم و آزادی زن بە دست خود آنها، در فلات ایران گشته، عدم اتحاد و تجمع نیروی این مفاهیم در یک کانال مبارزاتی بر علیه دولت ـ ملت ایرانی میباشد. دمکراتهای محافظهکار و لیبرال همیشه مفهوم جنبش رهایی ملیتهای تحت ستم را در نتیجه افکار ایران وطنی شوونیستی و پان ایرانیستی با انگ تجزیهطلبی مواجهه گرداندهاند. همچنین جنبشهای سوسیالیستی و کمونیستی نیز در نتیجه ادعای جهان وطنی با انگ ناسیونالیست بودن جنبشهای رهاییبخش ملی را مورد خطاب و استهزاء قرار دادهاند که خود این نیز برگرفته از نوعی سوسیال شوونیسم ایرانی میباشد و دور از انترناسیونالیسم واقعی است.
باید یاداور شد که جنبشهای رهایی بخش ملی ملیتهای تحت ستم دولت ـ ملت ایران نیز گاها با افکار و رویکردهای تنگنظرانه و بسیار لوکالی با مسئله برخورد کرده و در صدد بودهاند با گرایشات غیردمکراتیک و راستروانه، گاهی اوقات نیزچپروانه با امر مبارزه برخورد کنند. این نیز، بیشتر از هموار کردن راه اتحاد در سطح حوزه اجتماعی و ملی در درون و ایجاد اتحاد با سایر ملیتها و جنبشهای دمکراتیک و سوسیالیستی در سرتاسر ایران به مسیر تفرق و عدم اتحاد یاری رسانده است. غافل از اینکه هیچ تاریخ، جامعه و فرهنگ لوکالی منفک از تاریخ، جامعه و فرهنگ منطقهای و جهانشمول نیست و همچنین غافل از آنکه برای تشکیل کل واحد، ناچار به انکار و نادیده انگاشتن تفاوتمندیها نیستیم و میتوان اتحاد و کل واحد را با حفظ تفاوتمندیها در سطح منطقهای و جهانی شکل داد.
قطعا پیشبرد امر مبارزه در برابر جمهوری اسلامی ایران از طریق پروژههای یونیتر حزبی، تحت عنوان حزب سراسری از هر سنخ آن اعم از سوسیالیستی، کمونیستی، لیبرال، محافظهکار، مذهبی و در عین حال اداره ایران کثیرالملل پسا جمهوری اسلامی نیز از طریق پروژههای دولتی یونیتر دولت ـ ملتی اعم از راست، چپ و مذهبی ممکن نیست و تجربه نشان داده است که تکیە بر چنین پروژههایی جز ناکامی در مبارزه و بحران در مدیریت بیشتر از پیش را به همراه نخواهد داشت.
لازم به ذکر است که گفتمان خط سوم و کنفدرالیسم دمکراتیک بجای پروژههای یونیتر مبارزاتی و مدیریتی برای هر دو مرحله پروژههای وحدتساز و در عین حال دمکراتیک با مد نظر قراردادن تفاوتمندیها را مبنا قرار میدهد. به این مفهوم بجای احزاب سراسری ایجاد پلاتفرم و جبهههایی را که بتوانند اتحاد مبارزاتی را در بین جنبشهای رهاییبخش ملی و اجتماعی میسر گردانند را مبنا قرار میدهد. همچنین برای مرحله پسا جمهوری اسلامی نیز بجای ایجاد یک دولت ـ ملت ایرانی دیگر و یا تشکیل دولت ـ ملتهای متعدد در فلات ایران، ایجاد اتحادیهها، کنگرهای ملی و فراملی و بجای ایجاد نهادهای زیرین دولتی، برساخت نهادهای اجتماعی از پایین به بالا را در چارچوب گفتمان کنفدرالیسم دمکراتیک مبتنی بر سوسیالیسم دمکراتیک، ملت دمکراتیک و خود مدیریتی دمکراتیک را مبنا قرار میدهد که هم حق تعیین سرنوشت را برای واحدهای ملی، فرهنگی و اجتماعی روا میدارد، هم مسیر را برای ایجاد قراردادهای اجتماعی و همپیمانیهای فراملی هموار میسازد. چرا که برعکس ادعای ایدئولوگهای پارادیم دولتگرا، از کاهنان سومر تا هابز و هگل و… دولت نه تنها ضامن امنیت و معیشت جامعه نیست، بلکه بزرگترین تهدید و نیروی اختلال امنیت و معیشت جامعه میباشد. در حقیقت این تنها سازههای اجتماعی هستند که میتوانند انسان و جامعه را به فضیلت و سعادت برسانند. فعالیتهای خط سوم تا کنون نیز نقش بسزای در ترویج گفتمان تمرکززدایی در ایران در حین اسرار به حفظ معیارهای حیات مسالمتآمیز جوامع و ملل تحت ستم را داشته است.
از سویی دیگر اگر به متون متولوژیک، افسانهها و دادههای تاریخ رسمی نگاهی بیافکنیم، مشاهده خواهیم کرد که فرهنگ زاگرسی و کوردستان، بطور مداوم در برابر تمدن مرکزی و قدرتگرای ایرانی، غیرخودی و نیروی مقابل خود قلمداد گشته است. مدام مبارزات زاگرس در برابر این سیستم مرکزگرا الهام بخش مبارزات سایر نقاط تحت سلطه سیستم خسروانی ایران بوده است. اگر به تاریخ مدرنیتهی ـ سرمایەداری در ایران، بویژه دولت ـ ملت بروکراتیک و نظامی ایرانی در صد سال اخیر نگاهی بیندازیم بطور واضح و ملموستر با این واقعیت روبرو خواهیم شد. بویژه در دوران بعد از جنگ جهانی دوم و بطور گستردهتر از انقلاب ٥٧ به بعد.
در واقع اگر در ابتدای قرن بیستم و در بحبوحه جنگ جهانی اول و بدو تشکیل دولت ـ ملت ایرانی، گیلان و آذربایجان مراکز اصلی مبارزه رهاییبخش، دمکراتیک و سوسیالیستی بودند، از جنگ جهانی دوم و بویژه از انقلاب ٥٧ به بعد، این نقش را کوردستان برعهده گرفته و مبارزات خلق کورد بزرگترین چالش در برابر دولت ـ ملت ایران بوده و الهام بخش مبارزات رهاییبخش سایر ملیتهای تحت ستم، مبارزات سوسیالیستی، دمکراتیک و آزادی زنان بوده است. این نیز به معنای تاثیر مضاعف مبارزات خلق کورد بر روند تمرکززدایی در فرهنگ مرکزگرایانهی قدرت و نظام حاکم بر ایران میباشد.
هرچند در دهه ٩٠ میلادی به دلایل متعددی در مبارزات خلق کورد وقفهای ایجاد گشت، اما با به میدان آمدن حزب حیات آزاد کوردستان، پژاک و طرح کنفدرالیسم ـ دمکراتیک برای ایران، در اوایل قرن بیست و یکم، نیروی تازهای به کالبد مبارزات ضد مرکزگرایانه در ایران دمیده شد. پژاک هم مناطق و مراکز جدیدی را در شرق کوردستان به جنبش رهایبخش ملی کورد ملحق کرد، هم اینکه مفاهیم نوینی را در مبارزات رهاییبخش ملی، سوسیالیستی، دمکراتیک، آزادی زنان، ارادهمندکردن جوانان، مبارزات ضد تخریب محیط زیست و… ارائه داد و همچنین توانست با معرفی کردن گفتمان خود، تاثیراتی را بر مبارزات سایر خلقها و جنبشهای مبارز در برابر سیستم فاشیست و مرکزگرای جمهوری اسلامی ایران بگذارد.
در واقع در نتیجه ارتقاء مبارزاتی ملیتها و جنبشهای اجتماعی در ایران، همچنین به دلیل ماهیت بحرانزای رژیم جمهوری اسلامی، امروزه دولت ـ ملت ایرانی بیشتر از پیش به چالش کشیده شده و مبارزات خلقهای تحت ستم از جمله خلق کورد به حساب خواهی تاریخی از آن پرداختهاند. وضعیت با بدو سر کار آمدن جمهوری اسلامی ایران کاملا متفاوت است. اگر در دهه ٦٠ بیشتر خلق کورد در عرصه مبارزه بود و با کاستیها و نارساییهایی هم روبرو بود. اما امروز هم سایر ملیتهای تحت ستم در کنار زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی جهت مبارزه با مرکزگرایی دولت ـ ملت ایرانی قدعلم کرده، هم اینکه از لحاظ کیفی و کمی مبارزات ملت کورد به مراتب بیشتر از پیش ارتقاء یافته و به نیروی الهام بخش مبارزه رهاییبخش در منطقه تبدیل شده است.
بدون تردید فارغ از عملکرد مستقیم پژاک، گفتمان کنفدرالیسم دمکراتیک در منطقه بویژه در شمال و روژآوای کوردستان تاثیر بسزایی بر مبارزات خلقهای ایران گذاشته و بر کسی پوشیده نیست که انقلاب روژاوا همانطورکه به کانون توجه نیروهای انقلابی جهان تبدیل شد، نظر بسیاری از فعالین و مبارزین خلقهای ایران را نیز به خود جلب کرد و نتیجه آن نیز تشکیل پلاتفرم دمکراتیک خلقهای ایران در اروپا بود که در نوامبر ٢٠١٧ تاسیس و در ژانویه ٢٠١٨ طی کنفرانسی در سالن پارلمان اروپا اعلام موجودیت کرد.
پژاک در روند فعالیت پلاتفرم در حد توان به همکاری با آن پرداخته و میتوان فعالیتهای پلاتفرم را که شامل برگزاری کنفرانس، سمینار و پانلهای موثر با محوریت بررسی وضعیت خلقهای ایران، اطلاع رسانی و افشای جنایات رژیم، صدور بیانیه و اتخاذ موضع در برابر رخدادهای داخل ایران، شرکت در برگزاری آکسیونهای اعتراضی، ترویج گفتمان کنفدرالیسم دمکراتیک و بسترسازی برای ایجاد یک جبهه مبارزاتی بوده است را تلاشی بزرگ و با ارزش در راستای مبارزات تمرکززدایی برشمرد. ادامه و ارتقاء آن وظیفهای ضروری، انقلابی و انسان دوستانه میباشد. به امید همراهی بیشتر اشخاص، گروهها، احزاب و جنبشهای آزادیخواه به این گام دمکراتیک و انقلابی، گسترش و استحکام آن جهت نیل به کسب نتیجه مطلوب در مبارزه و سازماندهی اجتماعی که ضامن رهایی و آزادی برای ملیتهای تحت ستم، زنان و کارگران و زحمتکشان در ایران باشد. چرا که سوژه اصلی انقلاب پیشرو در ایران همین نیروهای مبارز و دینامیک میباشند.