هیمن اَرمَوی
استعمار کهن و استعمار نو در کردستان
با طرح تز «کردستان مستعمره» و حتی «مستعمرهای بینالدولی» است؛ ابعاد استعمار در کردستان و اجزا و بخشهای مختلف آن به موضوع بحث بسیاری از مباحث و مناقشات تبدیل شده است. برخی از این ابعاد استعمارگری در تمامی بخشهای کردستان وجود داشته و گاه بخشهایی نیز خاص به یک بخش از کردستان هستند. به حکم اینکه دول استعمارگر در کردستان متفاوت بوده و هرکدام برنامهی جداگانهای جهت تداوم استعمارگری خویش در کردستان دارند و به حکم فرهنگ خاص دول استعمارگر مذکور، ابعاد استعمارگری خاص به خویش را نیز دارا بوده که باید هرکدام جداگانه و مفصل مورد بحث و بررسی و نقد قرار گیرند.
مقصود از استعمار «اشغال سرزمینی با هدف به غارت بردن ثروتها و نعمتهای طبیعی و منابع زیرزمینی و روزمینی و نیروی انسانی آن و استفاده از آن در جهت قدرتمند شدن خویش و بازی در صحنهی بینالمللی» است. استعمار در هر سدهای، بنابر خصوصیات و شاخصهای آن سده و اوضاع جهانی و انسانی اشکال مختلفی به خود گرفته است. واژهها و اصطلاحاتی نظیر «استعمار کهن»، «استعمار نو» و اصطلاحات مربوط به آنها و مشتق از آنها نیز در یک سیر تحول قرار گرفته و موضوع مباحث و جدلهای بسیاری را تشکیل دادهاند. بررسیهای تئوری- نظری بسیاری در زمینهی «استعمار»، «مستعمره»، «استعمارگری»، «استعمارزدگی» و مباحثی حول و حوش این امر صورت گرفتهاند که امروزه خود این مباحث به حوزهای مهم تبدیل گشتهاند.
هر چند کردها از سدهی نوزدهم به تقابل با «اشغال» سرزمین خویش پرداخته و با تکیه بر افکار «میهندوستانه» سعی بر رهایی از زیر تسلط قدرتها حاکم برآمده و تلاش نمودهاند سروری خویش را به دست بگیرند و تاریخ «مقاومت»ها و یا آنگونه که نویسندگان غیرکرد نوشتهاند «شورش»ها نیز بخشی از تاریخ مبارزه ضداستعمارگری تبدیل شده است، اما از اویل سدهی بیستم و بویژه بعد از جنگهای جهانی بحث «استعمارگری» در کردستان متداولتر گشته و حتی پس از تلاش نظری معینی از طرف همگان پذیرفته شد که کردستان نیز «مستعمره» است و پس از مبارزهی عملی بیامانی نیز نظریهی «بینالدولی» و «بینالمللی» بودن آن مورد قبول واقع شد. امروزه این امر «مسلم» بوده و کمتر کسی اعتراضی به آن دارد. حتی مخالفان استعمارگرش نیز دیگر تلاشی ندارند که ثابت کنند این موضوع صحت نداشته و تنها سعی و تلاششان این است تا «مطرح» نشود.
از طرفی «استعمارگری» در تمامی جهان دچار تحول گشته و «نظام حاکمه» در جهان با شکل نئولیبرالیستی کنونی خویش، نهتنها دیری است که دست از استعمار کهنه برداشته، بلکه «استعمار نو» را هم بسیار متحول نموده و امروزه در عمل شکل جدیدی از استعمار را که گاه ترکیبی از همهی انواع آن و بسیار «غنی!» است را اجرا مینماید. سیستم حاکم جهانی دیگر تفاوتی هم برای «داخل» و «خارج» قائل نبوده و «استعمارگری» و «استثمار» را بر جامعهی خویش نیز اجرا مینماید. نظام مذکور با بهرهبرداری از سیاستهای چندبعدی، بهرهبرداری از نهادهای آموزشی، نظامی، درمانی، روانی و غیره، استفاده از تکنولوژیهای مدرن کنترل جامعه، استفاده از رسانهها و مطبوعات، کاربست دستگاههای امنیتی و استخباراتی و حتی کاربست نهادها و دستگاهها و ابزارهای دینی و مذهبی و علمی به شکلی همهجانبه جامعه را به اسارت گرفته، به قول ماکس وبر در «قفسی آهنین» قرار داده، به «رمه» تبدیل نموده، رمقی در آن باقی نگذاشته، به تمامی روزنههای آن نفوذ کرده و چنان با جامعه تودرتو شده که مبارزه ضد آن نیز نیازمند «علم و دانایی و نظام معرفتی مختص به خویش»، «اخلاق و عزمی نوین» و «هوشی سالم و رها شده از تخدیر مدرن» و «شخصیتی آزاد شده از چنگال مسخشدگی» دارد. این واقعیتی است که بدون اشاره بدان، نمیتوان «ابعاد» استعمارگری در کردستان را نیز بررسی نمود. دانستن این امر مقدمه و پیشنظری اهمیت بسیاری جهت درک وضعیت امروزین کردستان دارد. زیرا ابعاد «فلاکت، دشواری، ظلم و ستم و استعمار موجود در کردستان» وجه تشابهاتی نیز با وضعیت «کائوتیک» و «بحرانی» امروز جهانی دارد.
در بررسی «استعمار» باید به چند وجه عمل نمود: باید به «هدف از استعمارگری»، «شیوههای اجرای آن»، «نتایج اجرایش» و «وضعیت ناشی از آن»؛ همچنین بایستی به «شیوههای تقابل با استعمار»، «راه رهایی از آن» و حتی «دوران پسا استعمار» نیز پرداخت. چه بارها ثابت شده که چون دوران «پسااستعمار» به خوبی روشن نگشته و ابزارها و شیوهی مدیریتی آن تعیین نگشتهاند، مجددا «مکان و سرزمین رها شده» به ورطهی استعمار افتاده و یا به نوعی به بخشی از نظام استعمار جهانی تبدیل گشته است.
پرداختن به وضعیت «کردستان و کردها» قبل از دوران استعمارگری و مسائل آن بعنوان زمینهی استعمارشدگی نیز از مسائل مهمی است که میتواند به ریشهیابی چگونگی باز بودن جامعه کرد در برابر استعمار بپردازد. آداب و رسوم و اخلاق جامعهی کرد و نقش آن در شکلگیری جامعهای که قادر به همگامی با عصرهای جدید نبوده و بنابراین درهایش بر روی استعمار باز مانده است، میتواند بنیان لزوم تغییر و چگونگی آن را به خوبی توضیح داده و تبیین و روشن نماید. هریک از مشکلات و مسائل و معضلات امروزین ریشه در گذشتهای دارند که باید از ابعاد گوناگون علوم اجتماعی و انسانی بدان پرداخت و روشنشان نمود. اینکه جامعهی کردها دارای فرهنگی کشاورزی، مادرسالار، منعطف، اخلاقی و روستایی بوده، اینکه ادیانی نظیر «میترائیسم» و «ایزدی» بعد از آن «زرتشتی» چه نقشی در شکلگیری روان و اخلاق و در کل شخصیت کردها داشته و اینکه «آمدن اسلام» و «چگونگی آمدن اسلام» چه تأثیری بر جامعهی کرد برجای نهاد، اینکه «هویت متنوع کردی» چگونه ریشهای «ازهم گسیختگی» را تشکیل داد و اینکه علیرغم وجود افکار ملی (در نمونهی ادبیات «مهم و زین» که بسیار پیشتر از بسیاری از اندیشمندان ملی دیگر بوده است) چرا کردها بر ازهمگسیختگی اصرار ورزیدهاند و به قول رهبر کردها عبدالله اوجالان در دوران نئولیتیک گیر کردهاند، همگی میتوانند روشنگر بنیادها و ریشههای باز بودن برای استعمارشدگی باشند. این حوزهای است که مطالبی در باب آن به نگارش درآمده ولی باید از دغدغههای اساسی متفکران، نویسندگان و هنرمندان و سیاستمداران و کلا جامعهی کرد بوده و روشنگری در جامعهی کردی بر آن اساس صورت بگیرد. این بخش و یا حتی حوزهای مهم است جهت کسب شناخت از وضعیت «استعمارشدگی» و «استعمارزدگی» امروزین کردستان که بسیار وسیع و جداگانه بوده و در اینجا تنها جهت یادآوری موضوع بدان اشاره نمودیم.
تفکیک اجزای کردستان و بررسی جداگانهی استعمار در هر یک از آنها نیز حوزهای است که تلاش نویسندگان و محققان تمامی بخشهای کردستان و به زبانهای گوناگون را میطلبد. جهت درک وضعیت کنونی کردستان و جامعه و فرد کرد، شناخت تمامی این ابعاد ضروری است. نتایج گوناگون سیاستهای استعماری در هر بخش از کردستان هم بر جامعه و فرد و فضا و حتی جغرافیا و طبیعت آن بخش تأثیر گذاشته و هم تمامی این نتایج تأثیراتی را نیز بر بخشهای دیگر برجای نهادهاند. مثلا سیاستهای از بین بردن زبان کردی و از رواج انداختن آن تأثیراتی را بر روابط بخشی از کردستان با سایر بخشها برجای میگذارد. سیاستهای خشونت نظامی یک رژیم حاکم بر بخشی از کردستان، تأثیر مستقیمی دارد بر بخشهای دیگر و یا سدسازی یک دولت حاکم بر کردستان، تأثیر بزرگی بر جغرافیا، طبیعت و اقتصاد بخش دیگری از کردستان برجای مینهد. از این رو بررسی تمامی این سیاستها میتواند ابعاد فلاکتآمیز استعمار در کردستان را نشان داده و روشن نماید.
نمونههایی از شیوههای اجرای سیاستهای استعمار در کردستان:
دولت عراق که بعد از جنگ جهانی اول تأسیس شد، در دوران مختلف، سیاست «تعریب»، «نسلکشی»، «استحاله فرهنگی» را در صدر کار خویش قرار داد و تاکنون نیز و علیرغم ایجاد تحولی بزرگ در عراق، هرگاه فرصتی دست میدهد، سعی در اجرای بخشی از همان سیاستها مینماید. هماکنون در مناطق «متنازع علیه»، گاه و بیگانه سعی در برگرداندن همان اعرابی را میدهند که «آورده» نامیده شده و زمینهای کردها را به زور از دستشان گرفته و به آنها داده بودند، اما بعدها به سبب اوضاع عراق، آنجا را ترک کرده بودند. دولت عراق در اجرای «انفال» و «قتلعام حلبچه» به الگویی متوحش از استعمار تبدیل گشت. حتی صدام چون بعد از جنگ ایران و عراق و علیرغم «عملیات انفال» و «حلبچه» و تمامی خشونتها به «نتیجه»ی مورد نظر خویش دست نیافت، با همکاری دولت مصر برنامهای را طرحریزی کرده بود که از میان قشر بسیار فقیر جامعهی مصر که به معضلی جهت آن کشور تبدیل شده بودند، اعرابی را «آورده» و در کردستان سکنی دهد. طبق برنامه قرار بود به ازای هر فرد کرد، سه فرد عرب مصری در کردستان سکنی داده شود تا پروسهی «تعریب» کاملا پیش رفته و اثری از سرزمینی که بتوان «کردستان» نامید باقی نماند. اگر حملهی رژیم صدام به کویت و جنگ اول خلیج روی نمیداد، قطعا این برنامه اجرا میگردید. این نمونه نشان میدهد که چه عزم و اصراری جهت «استحاله» و «نابودی» و «نسلکشی» کردها در ذهن و روح دولت بعثی عراق جای خوش کرده بود. اینها در کنار از رواج انداختن زبان کردی، خشونتهای پلیسی و استخباراتی، کوچاندن کردهای شیعه (در نمونهی کردهای فیلی) و چندین و چند خرده برنامه (البته خُرده در مقایسه با نسلکشی و انفال و حلبچه) اجرا گشتند. در نتیجهی این سیاستها هویت کردی آسیب دیده، جمعیت کردها خسارات جبرانناپذیری را دچار شده، زبان کردی از سیر پیشرفت عقب مانده، جغرافیای کردستان از رونق و پیشرفت بازمانده، روستاها و شهرهای کردی از بین رفته، جامعهی کردی صدمههای اجتماعی بزرگی متحمل گشته و روانشناسی فرد کردی مملو از آسیبهای روحی و روانی شد. «گره کور» جامعهی کردی در جنوب کردستان اینگونه شکل گرفت و به معضل تبدیل گشت. ریشهی بسیاری از ناهنجاریهای کنونی جامعه و فرد در جنوب کردستان به آن سیاستها بازگشته و بدون نگرش دوباره به آنها و تحلیل علمیشان، نمیتوان برداشت صحیحی از وضعیت کنونی نمود.
دولت ترکیه که با نسلکشی ارمنیان به الگوی هیتلر در نسلکشی یهودیان تبدیل شده بود، همان خشونت و سرسختی دوران عثمانی را با معجون «ملیگرایی» تلفیق کرده و در راه تبدیل شدن به الگوی «کُردکشی» سریع راه میپیمود. عموما به هنگام بحث از «کردستیزی» عثمانیان، به «مقاومت- شورش»های دوران عثمانی اشاره رفته و از بسیاری از سایر اقدامات غفلت ورزیده میشود. مسبب کوچ کردها به مصر و سودان و اروپا و آفریقا دولت عثمانی بود. هماکنون در بوسنی روستاهای کردنشینی هستند که زبان خویش را فراموش کرده ولی بر هویت کردی خویش اذغان دارند و از طرف دولت عثمانی و جهت خدمت به ارتش اشغالگرشان به اجبار بدانجا برده شدهاند. به هنگام کوچاندن کردها به آناطولی، در راه و در اثر بیماری مالاریا به روایتهای رسمی هفتصدهزار کرد جانشان را از دست دادند. هفتصدهزار رقم وحشتناکی است که چهار برابر «انفال» و 160 برابر قتلعام حلبچه است! تصور کنید که در جغرافیایی که این هفتصد هزار نفر زندگی میکردند، اکنون چهکسانی زندگی میکنند؟ اقدامات بسیار زیاد دولت جدیدالتأسیس ترکیه که با زهر «ملیگرایی» مسموم گشته و به خون ملل تشنه شده بود، طومارها بازگویی را میطلبد. ترکیه متوحشترین نمونهی «استحاله» را به اجرا درآورد. جریمهی نقدی بخاطر حرف زدن به زبان مادری خویش، اقدامی است که کمتر دیکتاتور و ستمگری بدان اندیشیده است. ترکیه با اجرای سیاستهای عجیب خویش در پی آن برمیآمد که نهتنها زبان و فرهنگ کردی را از بین ببرد، بلکه حتی فیزیولوژی و ذائقه و شمایل کردها را نیز دچار تحول نماید! در نمونهای تکاندهنده، به مدیران مدارسی شبانهروزی که ترکها جهت آسیمیله کردن بچههای کرد دایر نموده بودند، دستورالعمل و بخشنامهای داده شده که با اجرای برنامههای سرگرمکننده و جالب مانع آن شوند که بچههای کرد روزهای تعطیل به خانههایشان برگردند، تا کمکم طعم دستپخت مادریشان را از یاد برده و به غذاهایی که مدارس (بخوانید دولت) تجویز کرده خو گرفته و اینگونه ذائقهشان مدرن گردد!! مبادا دلبستگیهایی به روستا و محل سکنیشان در آنها باقی بماند.
دولت ترکیه از کشتن فیزیکی فردی گرفته تا کشتارهای جمعی به بهانهی «شورش»ها، از راندن و کوچاندن گرفته تا سوزاندن روستاها را بصورت خشونت عیان در پیش گرفته و در کنار آن به شیوهای بیمانند با ممنوعیت فرهنگ و زبان و هویت کردی و «انکار و نفی» کردها، «کردستیزی» را به «مکتب» و «سبک»ی تبدیل نمود که بیشک دست کمی از نسلکشیهای یهودیان به دست هیتلر نداشت. تنها تفاوت آن در محیطی بود که در آن صورت میگرفت. نسلکشی یهودیان در «اروپا»ی روشنگری شدهای صورت گرفت که به سبب محیطاش به یکی از اسباب جنگ با هیتلر تبدیل گشت و پس از جنگ نیز با تمامی ابعادش فاش گشت و حتی امروزه نیز از راههای گوناگونی نظیر سینما و مستندهای بسیاری تبلیغات آن صورت میگیرد و به همین جهت به پایهای اساسی در ایجاد ذهنیت «دولت اسراییل» مبدل شد. اما نسلکشی و اقدامات ترکیه در خاورمیانهای صورت گرفت که همان نیروهای اروپای روشنگر خواهان تدام شعلههای اختلاف در آن بوده، کُردها نفعی برای آنان در بر نداشته و اشکالی در نسلکشی در سایر نقاط جهان نمیدیدند! ترکیه عضوی از پیمان نظامی آنان (ناتو) بود و بازیگری حلقه به گوش و نوعی اسب تروای فرهنگ غربی جهت رخنه و نفوذ در شرق! در نمونهی نسلکشی و قتلعام کردها در عراق و ترکیه بود که ابعاد «بینالمللی» استعمار در کردستان با عریانی تمام دیده میشود. بعدها و با آغاز قیام مدرن کردها در ترکیه، دولتهای اروپایی و در رأس آن آلمان و انگلیس پشتیبانی همهجانبهای از ترکیه به عمل آورده و جنبش کردها و ارتش گریلاییشان عملا با ناتو میجنگید و میجنگد! در ناچار نمودن رهبر کردها به ترک سوریه و تعقیب ایشان و ربودنشان از کنیا و تحویل به ترکیه، نیروی اساسی ایالات متحده، اسراییل و اروپا بوده و با توطئهای که نمونهی آن کمتر دیده شده و با برنامه و پلانی جهانی چنان وقیحانه این کار را انجام دادند که در ذهن انسان نمیگنجد! آنها در وجود کردها فایدهای نمیدیدند، اما در «نبود و نیست بودنشان» فایده میدیدند!
کوچاندن کردها به آناطولی و در دوران اخیر به شهرهای متروپول ترکیه، یکی از راههای اساسی بود که دولت ترکیه جهت از میانبرداشتن کردها و استحالهشان در پیش گرفت. کردهای آناطولی به میزان بسیاری دچار استحاله و آسیمیلاسیون شدند، اما هم قدرت فرهنگ کردی و هم اصرار جنبش آزادیخواه کردستان به فعالیت در آن مناطق و زنده نگه داشتن آداب و رسوم کردی، سبب شد تا پروسهی مذکور تکمیل نشده و نهتنها کردها در آناطولی دچار حلشدگی و استحاله نشوند، بلکه به یک بافت پشتیبان جنبش آزادیخواه کردستان تبدیل گردند. با تمامی این وجوه اما زخمهایی که این کوچ دردناک بر بدنهی جامعهی کرد برجای نهاد، همچنان پیدا و نهان احساس میگردد.
به موازات این سیاستهای ترکیه و در جهت پشتیبانی از آن، یکی از سیاستهای اساسی اروپا کار کردن بر روی فرهنگ اصیل کرد جهت تحلیل و استحاله آن میباشد. «کردهای ایزدی» که یکی از اصیلترین بافتهای جامعهی کرد در شمال کردستان را تشکیل میدهند، با امتیازاتی ویژه به اروپا برده شده و با برنامههایی که دولت آلمان مجری اساسی آن بود، سعی در استحاله آنها داشتند. بیشک اگر جنبش آزادیخواهی کرد و سازماندهی و تشکیلات آن در میان کردهای ایزدی در اروپا نمیبود، اکنون اثری از این بافت باستانی فرهنگ و آیین اصیل کردی در شمال کردستان باقی نمیماند. از خلال همین برنامهها و واقعیات است که میتوان پی برد نیروهای بینالمللی همراستا و همسو با رژیم ترکیه در پی استحاله کردها و از بین بردن فرهنگشان بوده و در این راه از کلیهی اعمال بلندمدت و کوتاهمدت و روزانه دریغ نمیورزند. تنها توجه به ممنوعیت عکس انقلابیون کرد در کشوری چون آلمان که داعیهی دموکراسی دارد و یا «تروریست» نامیدن جنبش آزادیخواه کرد آنهم بعد از آتشبس وسیع و جدیای که سال 1999 اعلام شد، نشان میدهند که چگونه از طرفی دامن بر آتشافروزی و جنگطلبی زده و سود آن را میبرند و چگونه به همکاری رژیمی میپردازند که همپیالهی سرمایهدارانه و به عبارت صحیحتر حوزه و بازاری مهم برای آنان است.
دولت سوریه نیز با سیاستهای معلوم و مشخص و روشنی همچون «ممنوعیت تدریس زبان کردی» و بعد از نیمهی دوم قرن بیستم با کّلانسیاست «کمربند عربی» (شامل برنامهای دور و دراز در جهت تغییر جمعیتی و دموگرافی و ممنوعیتهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی» پا به پای دول دیگر حاکم بر کردستان پلانی منسجم را اجرا نمود. اعراب استان رقه (رقا) که با ایجاد سد بر روی رودخانه فرات روستاهایشان زیر آب رفته بود را به منطقهی کردنشین «جزیره» آورده و در آنجا سکنی داده و زمینهای حاصلخیز کردها را از آنان گرفته و به اعراب بخشیده و در ازای آن در بیابانهای جنوب جزیره به کردها زمینهای لمیزرعی دادند که حتی یک خانوار کرد نیز روستای خویش را ترک نکرده و بدانجا نرفته و به آن زمینها سر نیز نزدند. در گزارشی وقتی از یک کرد میپرسند که چرا حداقل به آن زمینهایت سر نمیزنی، گفت که به صرفه نیست و حتی پول کرایه ماشین از سود آن زمینها بیشتر است. کردها تا شروع انقلاب روژآوا نیز روستاها و شهرهای خویش را ترک نکردند اما جهت امرار معاش جمعیت مهمی از آنان به دمشق (شام) رفته و به کارهای گوناگونی مشغول شدند. این خود یکی از سیاستهای دولت سوریه جهت کندن کردها از محل سکنی و آموختن غربتنشینی به آنان بود. قبل از دوران مهاجرت کردها به دمشق، با تأسیس کارخانه ریسندگی در شهر حسکی و رونق کشت پنبه، جمعیت مهمی از کردها هم با سرمایهگذاری در این حوزه و هم با کارگری و خدمات جانبی آن به امرار معاش نسبتا خوبی دست یافتند. دولت وقتی دید که کردها علیرغم اینکه زمینهایشان از دستشان گرفته شد، ولی راهی را یافته و آنجا را ترک نکردند، ضرر ناشی از کارخانه ریسندگی را تقبل کرده و تولید آن را در سطح بسیار زیادی پایین آورده و خرید پنبه از منطقهی جزیره را قطع کردند و تنها به خرید پنبهی استان رقا اکتفا نمودند، اینگونه بود که کردها ناچارا راه دمشق را در پیش گرفته و کمکم دلبستگی به زمین و روستا و زادگاه کمرنگ شد. علیرغم اینکه سیاستهای رژیم سوریه با دقت و پنهانکاری خاصی پیش میرفت، اما بالا گرفتن شعله اختلافات در یک مسابقه قوتبال (بین تیم فوتبال شهر قامشلو و تیم فوتبال شهر دیرالزور) به سال 2004 در شهر قامشلو به تحریک شوونیستهای عرب، دولت آشکارا به کردها حمله کرده، دهها نفر را به قتل رسانده و موجی از دستگیری و سرکوب را در پیش گرفت. بعد از انقلاب روژآوا دیده شد که دولت بعد از این دوران پی به خطرات موجود در مسئله کرد پرداخته و درواقع در بسیاری موارد میزان غارت منابع را چندین برابر کرده است. چاههای نفت به شکلی بیاصول و مقررات فنی رو به ازدیاد گذاشته، بودجهی شهرداری شهرها را کاهش داده و حتی امور فنی مدیریت شهر را به کناری نهاده و امروزه تمامی این مسائل به شکل مسائل و معضلات مدیریت جامعه بر دوش «خودمدیریتی دموکراتیک شمال و شرق سوریه» سنگینی مینمایند.
در کل، در نتیجهی سیاستهای استعماری سوریه، کردها از سیر پیشرفت ذهنی و اقتصادی بازماندند. شانس کردها در سوریه در این بود که دولت سوریه در تقابل با دولت ترکیه اجازهی فعالیتهای سیاسی را به جنبش آزادیخواه کردها داده و با این تصور که این جنبش فقط بر شمال تأثیر بر جای خواهد گذاشت و حتی پتانسیل انقلابی شمال سوریه به ترکیه کانالیزه خواهد کرد، در مخیلهاش هم نمیگنجید که روزی همین فعالیت و آکتیویتهی سیاسی- فرهنگی و اجتماعی به زمینهی مدیریتی و حکومتی تبدیل شود که یک سوم خاک سوریه اداره نماید و بیش از هشتاد درصد منابع نفتی و آبی سوریه را در دست داشته باشد. این نیز تقابل با سیاستهای استعماری به سبک کُردی و انقلابیون کرد بود که امروزه محصول آن را همچون یک جزیرهی دموکراسی در شمال سوریه و در دریای دیکتاتوری خاورمیانه میبینیم. جزیرهی امیدی که باز هم نیروهای منطقهای با بسیاری از نیروهای جهانی از حملهی گاهبیگاه بدان غافل نمیمانند. روزگاری دول و رژیمهایی با بهانههای گوناگونی همچون کمونیسم، ارتجاع و یا اسامی دیگری به کردستان حملهور میشدند، در نمونهی «خودمدیریتی شمال و شرق سوریه»، کردها علیرغم اجرای کامل نُرمها و اصول دموکراسی و تکثرگرایی و ایجاد نوعی رژیم پلورالیست غیرقومی با آزادیهای کامل، مورد حمله واقع شده و نیروهای متضاد جهانی در این نمونه، به همکاری دولت ترکیه دست میزنند. در حمله به شهر «عفرین» روسیهای که ضد آمریکا بود و در حمله به شهرهای «سریکانی» و «گریسپی» آمریکایی که ضد روسیه بود، چشم بر اقدامات ترکیه بسته و عملا از آن پشتیبانی نمودند. این نمونهها نشان از عمق «استعمارگری» و «اشغال» در کردستان داشته و با توجه بدان متوجه میشویم که مسئلهی کرد به قول رهبر اوجالان فراتر از مسئله، یک «پدیده» بوده و بایستی به ریشهیابی عمیق آن و ایجاد راهحلهایی در تناسب با آن پرداخت.
دولت ایران اما متفاوتترین رژیم در پروسهی استعمار نمودن کردستان است. نام منعطف «ایران» که میتوانست خمیرمایه و ملاط اتحادی قوی برای خلقها بوده و گلستان پیشرفت و هنر را بوجود آوَرَد، از طرف رژیمهای اصطلاحا مدرن ایران به دستمایهی سرکوب رنگها و تنوعات و «پان فارسیسم»ی تبدیل شد که بسیار دسیسهبازانه بوده، از تجربیات عمیق دولتداری ایرانی بهره برده، با المنتهای مذهب شیعه تقویت گشته و طبیعتا بجای «پیشرفت» و «رقابت سالم» به «حاکمیت»، «توتالیتاریسم» و در نتیجه به حاکمیت یه «قشر» و «صاحبان ذهنیتی توسعهطلب» و در میان آنان نیز «زراندوزی» گروهی تبدیل شد، این دارندگان «ژن خوب!» یک الیگارشی روحانی- نظامی است دارای دماگوژی دینی و مذهبی که کشوری با امکانات عظیم و تاریخ غنی را به ویرانهای تبدیل کردهاند که در سدهی بیستو یکمی که بشر افکار عظیم علمی و اقتصادی و غیره دارد، خلق آن در غم نان و معیشت دست و پا میزند. ایجاد توازنی بینالمللی اطراف این رژیم سرطانی چنان کرده که رهایی از آن نیز یکی از دشوارترین کارهای جهان به حساب میآید.
در کنار معضلات مشترک و عمومی ایران؛ اقوام و خلقها و اتنیکهای گوناگون (هنوز در ایران بر سر این اصطلاحات مناقشه وجود دارد) تحت فشار مضاعف ملی قرار گرفته و هر کدام دچار مشکلات عدیدهای هستند که بایستی جداگانه بدان پرداخت. خلقهایی همچون گیلگی و مازنیها، بلوچها، آذریها، ترکمنها (که علیرغ قرابت زبانی با آذریها، به سبب مذهب سنیشان دچار تبعیضی مضاعفتر هستند)، کردها و چندین خلق دیگر از نظر هویتی دچار نسلکشی هویتی گشتهاند. از ظاهر چنان پیداست که خلق آذری به رژیم نزدیک بوده و نسبت به سایر خلقها وضعیت بهتری دارند، اما در عمل میبینیم که بیشترین و دشوارترین آسیمیلاسیون بر روی آنان اجرا میگردد. زبان ترکی آذری دچار استحاله و آسیبی عظیم گشته، فرهنگ آنان تحت لوای فرهنگ تشیع از جوهرهی خویش تهی گشته و حقوق ملی و فرهنگی آنان قربانی مذهب گردانده شدهاند. از همه بدتر اینکه این امر «طبیعی» جلوه داده شده و حتی بصورت «پیشرفت» و «وضعیت مطلوب» خلق آذری را فریب داده و پتانسیلشان را به خدمت منافع دولتی درمیآورند که دیگر نه «جمهوری» است و نه «اسلامی» و نه «ایرانی»!
بعد از انقلاب سال پنجاه و هفت (1979)، خلق کُرد در ایران دچار بیشترین تبعات ناشی از انقلاب شد. خلق کرد با الهام از تاریخ مبارزات ملی نزدیک خویش (که به همراه آذریها در دوران جنگ دوم جهانی انجام داده بودند) و تأثیرپذیری از مبارزات کردها در سایر بخشهای کردستان و با سرزنده بودن آگاهی ملی و مبارزاتی خویش و در محیط انقلابی ربع آخر قرن بیستم، به پیشاهنگ مطالبات ملی و دموکراتیک تبدیل گشته و هزینهی این مطالبات را نیز بصورت سنگینی پرداخت نمودند. دولت، طلب حقوق ملی از طرف کردها را خطری برای «یکپارچگی» تلقی کرده، با برخوردی توتالیتر در پی ایجاد حاکمیت مطلق و دیکتاتورانه بر کردستان برآمده و برنامههایی را در این جهت تدارک دید که با همکاری بسیاری از نیروهای منطقهای و جهانی به اجرا درآورد. گفتمان «آمریکا ستیز» ایران متحدانی را در جهان برایش فراهم آورده بود که با همکاری و همیاری همان متحدان و امکاناتی که از آن طریق تأمین مینمود، هم به تقابل با حملات عراق رفته و هم بصورت جانبی از همان امکانات و فرصتها برای سرکوب داخلی خلقها و اقشار جامعه بهره برد. بارزترین و وحشیانهترین این عمل در کردستان صورت گرفت. از طرفی جنگ نظامی با نیروهای کردی استارت زده شد، نیروهای مزدور تنظیم و سازماندهی گشته و در این عملیات شرکت داده شدند. قتلعامهای بسیاری طرحریزی و اجرا گشتند. موج عظیمی از دستگیریها و در ادامهی آن اعدامهای دستهجمعی آشکارا صورت گرفته و اعمال خشونتباری نظیر تخلیهی روستاها و کوچاندن اجباری خلق جزو لاینفک برنامههای رژیم ایران بود. استفاده از سیاستهای تفرقهافکنانه و ایجاد مزدورانی از میان کردها نیز نقش مهمی در این سرکوب داشت. نمونهی همکارهای مستند نیروهای بارزانی با رژیم ایران که از لکههای سیاه تاریخ آنان در شرق کردستان بوده و بعدها در سایر بخشهای کردستان نیز تکرار گشتند، از خاطرات تلخ جنگهای داخلی است که «جنگهای برادرکشی» و «خودکشی» نامیده شده و زخمی بر زخمهای جامعهی کردی افزود که بدون شک عامل اصلی آن رژیم ایران بود. در نتیجهی تمامی این برنامهها، نیروهای کردی سرکوب گشته و حاکمیت ایران بر کردستان مسلم گشت. بعد از پایان جنگ ایران و عراق و بیرون راندن نیروهای کردی از منطقه، رژیم فرصت پیدا کرد تا برنامههای همهجانبهای را در کنار برنامههای مذهبی و تبلیغاتی عمومی خویش در شرق کردستان اجرا نماید.
سیاستهایی همانند تبعیض مذهبی، اجرای قوانین دینی، حجاب اجباری، توسعهی بسیج مزدور در جامعه، سیاستها و انحصارهای خاص اقتصادی، نظام آموزشی مرتجع و منحرف، کاربست هدفدار مساجد و حسینیهها و کلا امور و مناسک دینی و غیره همگی جامعهی ایران را در برابر انحرافی قرار داد که هماکنون تبعات اجتماعی، روانی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی و معیشتی آن گریبانگر جامعه و مردم و خلقهای ایران بوده و کشور را جزو عقبماندهترین کشورهای دنیا از بسیاری جهات قرار داده و آن را به پرتگاه دورانی آورده که حتی در صورت ایجاد فرصتی برای حل آن مسائل، جبران آنها نیز دوچندان نیرو و انرژی و جور و جفا میطلبد.
در کنار این سیاستهای عمومی نیز در کردستان تبعیضی ناروا و ناحقوقی و ناعادلانه و حتی بیشرمانه علیه فرهنگ و زبان و هویت و مطالبات خلق اجرا گشتند. در دورانی که «سازندگی» نامیده شد، کردستان کمترین سهم را از آن برد. اقتصاد کردستان به شیوهای ناعادلانه به تاراج رفت و یا منابع و منافع آن در اختیار انحصارهای غولآسای حکومتی و نظامی قرار گرفتند. در هر استان کردنشین برنامههای ویژهای طرح و اجرا گشتند که هرکدام در جهت دور نمودن خلق کرد از هویت و جوهرهی اجتماعی و اخلاقی خویش بود.
با مثالی در این مورد بهتر میتوان مقصود را فرا گرفت. عموما در شرق کردستان و بویژه در بخش شمالی آن راه بر تجارت مرزی گشوده شد ولی همچنان اتیکت و برچسب «قاچاق» جهت روز مبادا بر آن باقی گذاشته شد. مردم در نتیجهی سود قابل چشمداشت تجارت مرزی از فرهنگ کشاورزی و تبادلات انسانی اجتماعی خویش دور گشته و بخش مهمی از آنان زندگی روستایی را ترک نمودند، هنگامی که این پروسه نیک جا افتاد، به یکباره به بهانهی «قاچاق» راه بر آن بسته شد. نیروی پویای جامعه که از طرفی به سود قابل چشمداشت از تولید کشاورزی و دامداری دور افتاده و از طرف دیگر تجارت مرزی را نیز از دست داده بودند، دچار معضلات عدیدهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی گشتند. این سیاستی بود که ضربهای سنگین بر پیکر اقتصادی و اجتماعی کردستان وارد آورد. نمونههای وافر از این دست میتوانند سیاستهای ویژهی استعمارگرانه در شرق کردستان را به خوبی شرح دهند.
مثال دیگر دامن زدن بر اختلافات بین اقوام همسایه در کردستان و مناطق همجوار آن میباشد. هماکنون در سرزمینی که کردستان نامیده میشود، اقوام دیگری نیز زندگی میکنند که دیگر به یک واقعیت تاریخی تبدیل گشته و عاقلانهترین و انسانیترین راه هم برای آنان و هم خلق کرد، زندگی مسالمتآمیز و دموکراتیک و تکثرگرایانه و برادرانه در کنار یکدیگر میباشد. بویژه خلق آذری و خلق کرد راهحل دیگری غیر از این ندارند. اما رژیم ایران با ایجاد اختلافات مذهبی و قومی در میان این خلقها، تخم نفاق را بینشان انداخته تا در صورت لزوم بصورت سوپاپ اطمینانی جهت تداوم بقای خویش آن را بکار ببرد. این یکی از جدیترین موضوعات بوده و لازمهی بررسیهای مستقلی است اما اشاره بدان جهت شرح سیاستهای استعمارگرانهای است که چگونه پتانسیل پیشرفت و توسعهی جوامع را به هدر میدهد. اینگونه بهتر و از ابعادی میتوان به کنه استعمارگری و سیاستهای ویژهی آنان پرداخت. بدون دانستن این موارد و ابعاد منطقهای و بینالمللی آن، دشوار است بتوان به تقابل با آنها پرداخت.
کاربست تفاوتهای مذهبی همچون تشیع، تسنن و اعتقاد یاری بعنوان فاکتوری جهت ایجاد تفرقه در میان جامعهی کرد، از سیاستهای اساسی رژیم ایران در چهل سال گذشته بوده است. به نظر میآید که در دوران آشکار شدن نقاب مذهبی جهت اعمال سیاسی و در دوران ازدیاد آگاهی سیاسی و ارتباطات در جهان و به تبع آن ایران و کردستان، حنای این سیاست رنگ گذشته را نداشته باشد اما نمیتوان منکر پیامدها و نتایج آن بود و باید با دیدی فراغ و بدور از تعصبات و با دیدن نقش دولت و رژیم در آن به بررسی و از میان برداشتنش همت گماشت. هنگامی که جامعه عمیقا تفاوتهای مذهبی یکدیگر را پذیرفته و دانست که رژیم چه استفادهی عظیمی از این تفاوتها در جهت تداوم سیاستهای خویش نموده است، بدون شک آن سیاستها کمرنگتر خواهند شد. یعنی آگاهی میتواند بنیان استعمار را سست نموده و زمینهی رفع آن را فراهم آوَرَد.
در ادامهی روند جنایت و ظلم کوچاندن کردها به خراسان که در آنجا نیز بر فرهنگ و هویت خویش اصرار میورزند، رژیم ایران با «دسیاسی نمودن» و «آپولیتیک کردن» آنها و باز داشتنشان از روندی سالم در جهت توسعهی اقتصادی و اجتماعی، حاکمیت خویش را استحکام بخشیده و سعی دارد تا اجازه ندهد پتانسیل جامعهی کردهای خراسان به «خطری» (از منظر آنان) برای رژیم تبدیل گردد. کردهای خراسان بافتی پویا و قوی هستند که میتوانستند در کنار سایر خلقها قدرتی به شرق ایران داده و از نظر اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی فاکتور اساسی و محرک مهمی برای منطقه باشند، اما با این نگرش امنیتی و سیاسی هماکنون جزو غیرفعالترین و ناپویاترین اجزای جامعهی ایران هستند که بغیر از شخصیتهای مهمی که از میان آنان سربرآورده و گاه در فضایی رشد مییابند، نمیتوانند بعنوان یک کل اجتماعی نقش پویایی را بازی کنند که لایق آن هستند. مهمترین اشکال در میان این بخش از کردها هنوز بازتعریف هویت خویش و کسب شناخت سیاسی-ژئوپولیتیک از موقعیت و بافت خویش بوده و پیشاهنگانی جهت این امر را میطلبد. جامعهی کردهای خراسان در اواخر قرن گذشته تا بحال دچار تحولاتی در زمینهی گشایش بسوی میهن اصلی خویش و ایجاد ارتباط با فرهنگ کُردی در کردستان گشته است، اما عمق سیاستهای استعماری که در آنجا اجرا گشتهاند، اجازه ندادهاند تا پروسهی مذکور تکمیل گردد.
در کل دولت رژیم ایران با سیاستهای گوناگون هم سعی بر تحریف هویت اقوام نموده و هم تلاش به خرج داده تا با ایجاد یک بافت اجتماعی معضلدار و وابسته به دولت از جهات گوناگون همگان را در راستای اهداف ایدئولوژیک خویش بکار برده و انرژی، ثروت و غنا و پتانسیل جامعه را به پای آرمانگرایی بریزد. خلق کرد از بافتهای اجتماعیای است که بیشترین خسارت را از این امر دیده و هنوز آسیبشناسی این امر نیز بصورت باید و شاید و در خور آن صورت نگرفته است.
کردها و کردستان با چنین وضعیتی وارد قرن بیست و یکم شدند. در کنار کردستان، کردهایی که مهاجرت کرده و تبعید گشته و یا جلای وطن (کردهای دیاسپورا) نموده بودند نیز از این وضعیت کردستان شدیدا متأثر شده، هم فرهنگ و هویت آنان دستخوش تحولاتی ناخواستنی شد و هم تأثیرات روانی- اجتماعی نامطلوبی بر بدنهی انسانی- اجتماعی کردها بجای ماند. با این وضعیت تراوماتیک و آسیبدیده، کردها با «تکه امید»هایی ناشی از تشکیل یک حکومت دوفاکتو در جنوب کردستان و توسعهی مبارزات آزادیخواهانه در شمال کردستان، با اضطراب و تشویشی سیاسی- اجتماعی وارد قرن جدید گشتند. آخرین ضربهی بینالمللی که نظام جهانی در قرن بیستم عملا و آشکارا بر کردها وارد آورد، توطئهی بینالمللی علیه رهبر آپو بود که تنها خودسوزی انسانها در اعتراض بدان، میتواند عمق تأثیر روحی- روانی و اجتماعی را بر جامعهی کرد نشان دهد. این پیشینهی استعمارزدگی در کردستان بخوبی وضعیت را به هنگام ورود به دوران اجرای سریع سیاستهای قرن بیستو یکمی تبیین کرده و پیشزمینهی استعمار قرن بیست و یکمی را تشریح مینماید.
استعمار قرن بیستو یکمی در کردستان
در قرن بیست و یکم کردها با دو موج سیاستهای استعماری رودررو گشتند: سیاستهایی که نظام جهانی جهت مدیریت جهان و تسریع روند دهکدهشدگی آن تدارک دیده بود و سیاستهای خاص و کپیمانند دول استعمارگر حاکم بر کردستان. از طرفی موج نئولیبرالیسم و پیشرفت تکنولوژیکی که به خدمت آن درآورده شده، تمامی جوامع و به تبع آن جامعهی کرد را دچار فرسودگیهایی کرده که تبعات آن گریز از اجتماعیشدگی، رها شدن زنجیر فردگرایی، پوچگرایی، جنسیتزدگی، دانشزدگی، اضطراب، دلهرهی دائمی و در کل بحران و کائوسی روانی- اجتماعی است که دهها نشانهی دیگر نیز دارد. این بخش از آسیبهای اجتماعی و انسانی و فردی حوزهای که توجه اندیشمندان، متفکران و انقلابیون و تغییرخواهان و بسیاری از اقشار آسیبدیده را بخود جلب کرده و هرکدام با توجه به برداشت و توان و شرایط خویش سعی در یافتن راهحلهایی برای رهایی از آن دارند. متأسفانه جامعهی کردی، علیرغ داشتن اندیشمندانی انگشتشمار در حوزهی علوم اجتماعی و فلسفه، نتوانسته تا بحال گفتمان همهجانبهای که مختص به جامعهی کردی باشد را برای رهایی از این وضعیت مطرح نماید. جنبش آزادیخواه کردستان به پیشاهنگی پ.ک.ک سعی در تعریف وضعیت «پدیده» و «مسئله»ی کرد برآمده و برای دوران نوین پاسخهایی را ارائه نموده است. امروزه این امر مورد قبول عام است که نظریات رهبر آپو، پاسخهایی توانمند و جهانی جهت معضلات مختلف جوامع و در رأس آن جامعهی کردی ارائه میدهند، اما متأسفانه سنگینبودن کفهی سیاست در کردستان و ازهمگسیختگی فضای روشنفکری کردی اجازهی کار بیشتر در این حوزه را نداده و هنوز بصورت باید و شاید به موضوع بحث تبدیل نگشته است و عموما جنبهی سیاسی و نظامی آن بیشتر مطرح است. در شمال سوریه تحول عظیمی بر اساس نظریات رهبر آپو بوجود آمدند، اما به راحتی میتوان گفت که ده درصد نظریات فلسفی ایشان که پشتوانه و پشتزمینهی اساسی انقلاب شمال سوریه بود بصورت بایسته به موضوع بحث تبدیل نشده و عموما جنبهی سیاسی آن مطرح میگردد.
بعد دوم سیاستهای استعمارگری یعنی سیاستهای دول حاکم بر کردستان نیز به موازات سیاستهای نئولیبرالیستی جهانی و بومی نمودن آنها و با همان اهداف آنها به اضافه اهداف استعماری حاکمیت بر کردستان طرح و اجرا گردیدند. در این بُعد از سیاستها دول حاکم بر کردستان کوشیدند تا با آموزش رسمی که از محتوا تهی گشته نسلی را بوجود بیاورند که از خود بیگانه بوده و کاملا مسخ شده، دچار تکنولوژیزدگی و جنسیتزدگی گشته، از مفاهیم میهن و سرزمین دور گشته و پایبندی به خاک و میراث و آداب و رسوم نداشته، فاقد دلبستگیهای اجتماعی و خانوادگی و جمعی بوده، دنبالهروی مصرفگرایی، مدگرایی شده، از فلسفه و تفکر گریخته، با حجمی از اطلاعات از همگسیخته تصور داشتن سواد کرده اما درواقع با تلنباری از معلومات و دادهها فاقد دانش و معرفت بوده و همچون بالنی بدون وزن در اتمسفر مورد دلخواه حاکمان و ستمگران با هر بادی به سوی بوزد! ایجاد چنین شخصیت جوانی در صدر برنامههای استعمارگران حاکم بر کردستان بوده و در وهلهی دوم سعی میکردند تمامی اقشار جامعه را به همان ورطه دراندازند و تاحدودی نیز بدان عمل نمودهاند. در کنار این برنامههای به اصطلاح «آموزشی»، از طریق تکنولوژی، نهادها، هنجارها و فشارها و مکانیزمهای جداگانه جامعه را به چنان حال و روزی درآوردهاند که مفاهیم ابتدایی معیشتی برایشان به مفاهیم اساسی تبدیل گشته و در حوزهی ذهن و عقل جای اسب و کالسکه را عوض کرده و اسب ضروریات معنوی و هنجاریِ زندگی همچون انسان را پس از کالسکهی نیازهای مادی قرار دادهاند. پیداست که نتیجهی آن پسرفت و بحران و کائوس است. با نگاهی به جنوب کردستان که حاکمانش دَمی است میتوانستند مانع این وضعیت گردند اما همراهی و همسویی با این سیاستهای جهانی را ترجیح دادند، میتوان دید که چگونه بجای پیشرفت، پسرفت ایجاد گردیده است. وضعیت و فرصتی که بایستی به سنگبنای آزادی تمامی بخشهای کردستان مبدل میشد، هماکنون در اثر سیاستهای غلط و نابخردانه و غیرانسانی میرود که خود نیز محو گشته و تنها خاطرهای از خود بر جای بگذارد.
در این دوران استعماری نوین، در ترکیه سعی بر استحالهی کامل فرهنگی کردها و تخریب بافت اجتماعی و از بین بردن اخلاق آن نموده و سرمایهای عظیم را جهت نابود نمودن فرهنگ و زبان کردی صرف مینمایند. بودجهای هنگفت را صرف تحرکات نظامی علیه کردها کرده و تمامی امکانات رژیم را بسیج مینمایند تا به قول هیتلر خاورمیانهایاش، اردوغان، «اگر کردها چادری در آفریقا نیز برپا نمایند، مانعش گردند»! تنها بودجهای که ترکیه صرف ساخت زندانها و زندانی نمودن کردها در آن کردهاند، کفاف ادارهی اقتصادی جامعهای معین را مینماید! سدسازیهای هدفدار هزینهی هنگفتی برداشته که هیچگاه جبران نمینماید و تنها اهدافی سیاسی- نظامی دارند. بودجهی صدها کانال تلویزیونی و شبکههای اجتماعی که ترکیه جهت استحالهی فرهنگی (بخوانید نسلکشی فرهنگی) به راه انداخته، اگر در حوزهی فضانوردی بکار گرفته میشد، بدون شک اکنون ترکیه نامی در آن حوزه میداشت! دستگاه عریض و طویل پلیسی و قضایی که جهت رسیدگی صوری به «جرم»های کردها تشکیل داده شدهاند، به چنان باری تبدیل شدهاند که خرد انسانی قادر به تصور آن نیست. سرمایهگذاریهای نظامی ترکیه چنان است که نیروی دوم ناتو را تشکیل داده و این در تقابل با کردها صورت گرفته و هزینهی کمرشکنی را برای ترکیه با خود ببار آورده است. دهها و صدها اقدام همهجانبه که برنامهای وسیع را در برمیگیرند، همگی جهت تداوم وضعیت استعمارگری در کردستان بوده و به اذعان خودشان دغدغهی اساسی و درجه یک آنان محسوب میگردد. البته که این سیاستها نهتنها ترکیه را تحت فشار قرار داده و کردها و تمامی خلقهای ترکیه را دچار مشکلات عظیم نموده است، بلکه چون این سیاستها در جهت سرکوب کردها هدفدار هستند، نتایج وخیمی نیز بر روح و روان فرد و جامعهی کردی برجای گذاشته است.
در سوریه علیرغم وضعیت کائوتیک و بسیار دشوار رژیم آن، هنوز از هر طریق ممکنی سعی بر کردستیزی مینمایند. رژیم سوریه به صورت دوفاکتو و در مناطقی از شمال شرق سوریه در چند جا در سطح ادارات و فرودگاه به موجودیت خویش ادامه میدهد. حتی در این وضعیت نیز که تصور نمیرفت دیگر سیاستهای گذشتهی خویش را ادامه دهد، اعمالی غیرانسانی نظیر بازی با نرخ نان و گندم، تخریب شبکههای آب آشامیدنی، توزیع مواد مخدر و ایجاد سلولهای عملیاتی خرابکارانه را فراموش نمیکند. در چنین وضعیتی که سوریه به چندین و چند بخش تقسیم شده و دهها نیرو و جناح در آن قدرت گرفتهاند، «علی مملوک» از سردمداران رژیم بعثی در دیداری با برخی از کردها گفته: «اگر ناچار شوم روزی اعلامیهای جهت حقوق کردها را امضا کنم، انگشتانم را خواهم برید»!! ذهنینی اینچنین شوونیستی و سیاه قادر است تا هر عمل و سیاستی را در تقابل با کردها انجام دهد. رژیم سوریه با این بیخردی خویش و علیرغم درخواست علنی و آشکار کردها، هرگونه داد و ستد با کردها را رد کرده و صداموار تا پای چوبهی اعدام نیز این ذهنیت را بر دوش میکشد. تنها نمونهی سخن علی مملوک میتواند نشان دهد که جامعهی کرد در دوران استعمار مدرن در سوریه با چه فشار مضاعفی روبرو است و هنوز که بصورت حقوقی و رسمی موقعیتی کسب نکرده با کدام روانشناسی و روحیه و اضطرابات بسر میبرد.
در عراق، جامعهی کردی با وضعیتی بغرنج و غریب و دردآور روبرو است. از طرفی رژیم عراق که تحت امر نیروهایی نظیر ایران و غرب هر روز رنگی به خود میگیرد، در هر فرصتی در صدد ضربه زدن به کردها و تضعیف آنان و بازاریابی بر سر منافع خلق کرد بوده و از طرف دیگر نیز نیروهای حاکم بر اقلیم کردستان، نهتنها چارهای جهت مدیریت جامعهی کردی و مشارکت آن در عراق نیافته، بلکه خود به باری بر روی جامعه تبدیل گشتهاند که بود و نبودش برای کردها به معضلی اساسی تبدیل شده است. کردها هماکنون تمرین آن را میکنند که چگونه با این نظام مدیریتی کُردی حاکم بر خویش مبارزه نمایند! تا کجا و با کدام روش پیش بروند که به «موقعیت» متزلزل سیاسی اقلیم کردستان ضرر وارد نیاورند اما راهی نیز جهت فشار باندهای قدرت و موضع قدرت مافیایی حاکم بر اقلیم کردستان بیابند. این موضع قدرت نهتنها توسعهای در کردستان ایجاد ننمود، بلکه چنان تحریفاتی ببار آورد و چنان فسادی را رواج داد که به قول یکی از خود آنان که میگفت «چنان کشور را خراب کردهایم که کسی قادر به اصلاح آن نیست»، یافتن راهحلی برای آن از مبارزه ضد رژیم صدام دشوارتر گشته است! دو قدرت حاکم بر اقلیم کردستان، آن را عملا به دو بخش تقسیم کردهاند و تنها بر سر تقسیم مصالح دچار اختلاف هستند و گرنه در همسویی با سیاستهای استعماری و حتی همکاری با آنان از هیچ تلاشی فروگذار نیستند. در جنگ اخیر در منطقهی بهدینان آشکار شد که حزب دموکرات کردستان به رهبری مسعود بارزانی بخش بزرگی از اراضی را به دولت ترکیه فروخته تا در آن پایگاه نظامی دایر نماید و جنگلها را نیز جهت بریدن درختان واگذار نمودهاند. همان حزب قراردادی پنجاه ساله بر سر نفت با دولت ترکیه به نرخی چنان ناچیز بسته که علیرغم تمامی فشارهای داخلی و خارجی جسارت آشکار نمودن آن را نمینمایند. هماکنون موجی از توسعهی فرهنگ هوچیگری و نابخردی را از طریق دهها نهاد و دستگاه و رسانه به راه انداختهاند. تب «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن» به تازگی گریبان آنان را گرفته است. در اثر این سیاستهایی که خود بخشی از سیاستهای استعمار نوین جهانی و منطقهای هستند، جامعهی جنوب کردستان بیرمق گشته، هنجارهایش بصورت منفی متحول شده، نهتنها ارزشهای ملی، بلکه ارزشهای انسانی نیز در آن کمرنگتر از گذشته شده و اگر چارهای برای آن اندیشیده نشده و یا از دل خویش راهحلی را ارائه ندهد، بدونشک به تودهای جهت استفادهی نظام حاکم و استعمارگر جهانی تبدیل خواهد شد.
در ایران کردها در ادامهی سرکوب و ظلم و بیدادی رژیم شاه و ایران، هماکنون در مقابل انظار جامعهی جهانی و به اقتضای همان «توازنات» و «منافع» معلوم روزانه با سرکوبی نوین روبرو میگردند. شاعری غیرکرد گفته که «کردها با از همه طریقی مردند و کشته شدند، تنها از ترس نمردند!». حقیقتا وضعیت کردها در ایران اینگونه است. عملی وسیاستی باقی نمانده که ایران علیه کردها بکار نبرده باشد. شاید سیاستهای وحشیانهی ترکیه زبانزد خاص و عام باشد، اما ایران همان سیاستها را با ظرافت و دسیسهبازی خاصی بکار برده و به اصطلاح با پنبه سر میبُرَد. رژیم ایران از طریق فشار فرهنگی و ملی (در نمونهی نبود آموزش به زبان مادری و ممانعت از فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی)،گرسنه نگه داشتن جامعهی کُردی ( که در نمونهی کولبری با تمامی ابعادش دیده میشود)، مسخ کردنش (در نمونهی توسعهی استفاده از مواد مخدر)، به تحریف کشاندنش (سرکوبهای جنسیتی و جنسیتزده کردن جوانان و جامعه)، سرکوب زنان (در نمونهی حجاب اجباری و منع حضور زنان در بسیاری از حوزههای جامعه و سیاست)، فشارهای مذهبی (جهت مذهب سنی و آیینهای غیراسلامی در نمونهی کردها آیین یارسانی)، فشار مضاعف و فاجعهبار اقتصادی (که در دوران اخیر به نمونهی سرآمد منفی جهان تبدیل شد و میرود که ایرانی سرسبز و آباد را به برهوتی تبدیل نماید)، فشارهای حقوق بشری و دهها و صدها عمل و سیاست دیگر جامعهی کردی را (همانند بسیاری از بافت های دیگر ایران و اندکی بیش از آنان، به عنوان نمونه در مقایسه با جامعهی فارس که فشار ملی و یا مذهبی بر آنان اجرا نمیگردد) به تودهای معضلدار تبدیل نموده که حقیقتا اصطلاح و معالجه و درمان آن حتی در صورتی که رژیم کنونی باقی نماند نیز، توان و نیرو و برنامه و فرصتی عظیم میطلبد.
در نتیجهی این وضعیت پیش آمده در هر چهار بخش کردستان اکنون کردستان سرزمین تکهپاره و جامعهی ازهمگسیختهای است که مشکلات ملی، زبانی، فرهنگی داشته، از درون دچار عدم انسجام بوده، توازنات سیاسی متفاوت حاکم بر منطقه مانع از مبارزهای یکدست و منسجم و همانند در همهی بخشهای آن شده و در وضعیتی کائوتیک در حالت دست پا زدن میان مرگ و زندگی بسر میبرد. حقیقتا جامعهی کرد در وضعیت وخیمی است و کردها خلقی هستند که به قول رهبر آپو «در چنگال نسلکشی فرهنگی» بسر میبرند.
در جهان امروزین این وضعیت ناامیدانه و دشوار تنها گریبانگیر جامعهی کردی نیست، اما بدون شک وضعیت کردها یکی از دشوارترین وضعیتهای موجود در میان خلقهای این جهان پهناور میباشد. پس در این وضعیت چه باید کرد؟ آیا باید با رُعب در برابر این وضعیت منتظر مرگ در چنگال نسلکشان بود، یا با داشتن این علم و این دغدغه و با توجه به پویایی جامعهی کردی از نظر فرهنگی و انسانی، بایستی عزم جزم کرد که نهتنها خویش را نجات داد، بلکه منطقه را نیز رهایی بخشید؟ مارکس در جایی گفته که «اگر طبقهی کارگر میخواهد رهایی یابد، باید کل جهان را رهایی بخشد»، در نمونهی کردها نیز پیداست که «اگر کردها خواهان رهایی هستند، باید منطقه را رهایی بخشند». در نمونهی جنگ با داعش در سوریه دیدیم که کردها هم توان آن را دارند و هم از چنان موقعیتی برخوردارند که تأثیری منطقهای برجای میگذارند، پس در پیش گرفتن چنین راهحلی هم عاقلانه بوده، هم انسانی و هم در تناسب با موقعیت تاریخی و انسانی کُردها!
کردها ناچارند تا در درون جنبش رهایی منسجمی با فرهنگی منسجم و برنامههای نظامی و سیاسی و اقتصادی و اجتماعی عمل کرده و اینگونه با استفاده از توازنات منطقهای و جهانی بتوانند راه نجات را یافته و نقطهای بر این روند چندین صد و هزار ساله بگذارند. در وضعیت کنونی مواردی که کردها باید در کنار مبارزهی سیاسی-دیپلماتیک و نظامی – که ضرورتی انکارناپذیر جهت حفظ موجودیت و هستی کردهاست- و در تقابل با موج استحالهی فرهنگی و استعمار انجام دهند، مبارزاتی فرهنگی- اجتماعی هستند که بدون آنها جامعهی کرد قطعا دچار نسلکشی فرهنگی خواهد گشت: اهمیت دادن به آموزش فرد و جامعهی خویش، اهمیت دادن به آموزش زبان مادری خود، توجه به فعالیتهای فرهنگی و فرهنگسازی، زنده نگه داشتن آداب و رسوم مثبت بعنوان ارزشهایی که از آن تمامی انسانیت هستند، سعی در استفادهی بهینه و متعادل از تکنولوژی و ایجاد فرهنگی که نه تکنولوژیهراس است و نه آلوده و بردهی آن است، همچنین برنامههای اقتصادی منسجم میتوانند به پشتوانهی جنبش آزادیخواه کردستان تبدیل گشته، هم سیاستهای استعماری را نقش بر آب نموده و هم پویایی جامعهی خویش را حفظ نمایند. بدون شک این امور و مقولات نیازمند پشتکار، فداکاری، هزینه و ازخودگذشتگی و عزم و ارادهای است که هم نمونهی آن را در مبارزات مدرن کردها و در جنبش آزادیخواه میبینیم و هم هر فرد خواهان مشیای انسانی و متعالی باید آن را تقبل نماید.