آریو برزن
«آنهايي كه برداشتي بردهوار از آزادي دارند، همچون اردوگاهنشينان آشوويتش چو مفرّي برايشان گشوده شود چنان از خود بيخود ميشوند كه وسعت آزادي را به اندازهي همان دريچه ميپندارند. چنان تنگنظرانه به آن معبر هجوم ميآورند كه همديگر را زير دست و پا له مينمايند».
رهبر آپو
نميتوان مواردي از قبيل حيات، آزادي، عدالت، خيانت، نيكي، رستگاري، جنگ و از اين دست را بدون دوآليتهي آنها مورد بررسي قرار داد و به واكاوي آنها پرداخت. اين موارد در يك سير ديالكتيكي به سر ميبرند و در برساخت معنايي و موقعيتي هم نقش اساسي را دارند. به قول شاعر بلندآوازهي كرد و سُرايندهي منظومهي «مَم و زين»، احمد خاني: « هر يكي زان ديگري دارد نشان گر نباشد اين يكي آن بينشان». بنابراین بسيار مهم است كه بهصورت هستيشناسانه به اين موارد نگريسته شود. همانگونه كه خود مسئلهي هستي در مقابل نيستي و فنا معنا مييابد، تمامي موارد گفته شده بهعنوان دنباله يا ادامهي هستي در درون جامعهي انساني بهصورت دوآليته، بخشي از حيات معنايي و زيستي ما را تشكيل ميدهند. گشوده بودن ذهن انسان به روي هر دو بعد انديشهاي يعني نيك و بد هم اشاره به حضور چكيدهوار هستيِ كيهاني در درون انسان دارد. هر چند كه نيكي و بدي يا خير و شر هم توصيفاتي انساني هستند اما بدون شك در تقابل با معناگرايي و معنامندي انسان و جستجوي او به دنبال «خود» شكل گرفتهاند. تاريخ انسانيت را ميتوان بهصورت خلاصه جستجوي معناي زندگي دانست. يك امكان دائمي كه هميشه براي انسان مهيا بوده است. آيا اين معناي زندگي است كه مدام در حال تغيير است يا نحوي پرسش كردنهاي ماست كه دربارهي معناي زندگي دچار تغيير و تحول ميشود؟ اين ديدگاه و نگرش ماست كه در مورد جهان پيرامونمان متحول ميشود يا حقيقتي كه گريزان است؟ در كدامين بزنگاهها ما دچار فروپاشي معنايي شدهايم؟ از اين گونه سوالات بسيارند كه ميتوان به آنها اشاره كرد. با توجه به اينكه اين سير معناگرايي همواره ادامه داشته، لذا نميتوان پاياني براي آن متصور بود. افزايش مشكلات و معضلات اجتماعي يا به زباني ديگر به وجود آمدن يك جامعهي معضلآفرين به طرح پرسش در باب معناي زندگي انجاميده است. در اينجا يك نكتهي بسيار مهم پنهان است. اينكه پرسش از معناي زندگي مقدم بر كشف، پرورش و نگهداشت معناي زندگي ميباشد. نوعي طلب يا عزمِ بر دانستن مطرح است و پاي در ره نهادن. بحث از وجود يك دستگاه مفهومي يا نظام دانايي است كه به طرح پرسش از چرايي مسائل به وجود آمده ميپردازد. به ديگر سخن، چه شد كه كردارهاي گذشته بر دوش آرزوهاي امروز سنگيني مينمايند و ميخواهند كه آنها را در نطفه خفه نمايند؟ بر اين باورم كه اين نحوهي پرسشكردنهاي ماست كه از معنای زندگي تغيير مييابد. رشد آگاهي و توسعهي روابط انسان در درون اجتماع و در پيرامون چنان گسترش يافته كه ديوارهاي معنا به صورت سريعتري دچار فروپاشي ميشوند و دستگاه مفهومي موجود پرسشآفرينتر از هميشه به توليد ميپردازد. وجود دستگاه مفهومي براي طرح سوال، همانطور كه گفتيم، يعني گام نخستين و مهمترين قدم در بحث جستجوي معناي زندگي و حيات و همين امر حاكي از وجود ساير امكانات و وسايل لازم براي رسيدن به پاسخ است. منظور اين است كه طرح پرسشِ درست، سازوكار حركتي را در انسان براي تدوين برنامه و مهياي حركت شدن در سفر به سوي معنا فراهم ميآورد. مطرح كردن پرسش يعني آغاز جويندگي و همانگونه كه مولانا ميفرمايند: « گر گران و گر شتابنده بود عاقبت جوينده يابنده بود».
از كار افتادن بُعد انديشهاي يا تخريب نظام دانايي و دستگاه مفهومي جامعه كه از طريق طرح پرسش از معناي زندگي و حيات جامعه را به پوستاندازي واميدارد و شادابي و طراوت هميشگي را به آن ميبخشد، زمينهساز تراژدي است. همانگونه كه بيان شد طرح پرسش به كشف ميانجامد و اين لذت كشف مداوم است كه نيروي محركهي جامعهي انساني را به وجود ميآورد. هر كشف معنايي به ارتقاي سطح انديشگي و فرزانگي جامعه انجاميده و ساختار جامعه و نهادينگي آن را تغيير خواهد داد. اين نهادينگي به پرورش و نگهداشت سطوح معنايي بدست آمده ميانجامد. در نهايت برساخت نيرومندتر دستگاه مفهومي را به همراه خواهد داشت. اين جستجو است كه باعث به وجود آمدن شخصيت نهادينهشدهي خودتنظيم، خودكنترل و خودجهتده ميشود. وجود چنين شخصيتهايي به وجودآورندهي يك محيط نهادي در جامعه خواهد شد. نهاد، شيوههاي فكر، احساس و عملِ نسبتاً پايدار و تبلور يافته و ساختمند ميباشد كه پرورش و نگهداشت معناي حيات را براي جامعه ممكن ميگرداند. اين نهادسازي است كه به فكر، احساس و عمل جامعه و خود جامعه مشروعيت ميبخشد. هر نهاد بهوجود آمده تشكلي مبتني بر شيوههاي عمل پايدار و با درونمايهاي از يك رشته ارزشها، هنجارها و نمادهاي مشترك حولِ محورِ منافع و مصالح و علايق است. حال اگر ما به عنوان يك جامعه، محيط نهادي خود را نداشته باشيم و امكان برقراري يك دستگاه مفهومي جهت طرح پرسش، كشف، پرورش و نگهداشت معناي زندگي را از دست بدهيم در اين ميان ميتوان از چيزي به نام «خود» بحث به ميان آورد؟ بدون شك هرگز امكان چنين مسئلهاي وجود ندارد. نبايد فراموش نماييم كه اين جستجو و كشف است كه هويت ما را تعيين مينمايد. هر گاه بخواهند يك جامعه را از ميان بردارند دقيقا به اين دستگاه مفهومي و نظام فرهنگي هجوم آورده و به تخريب آن ميپردازند. از هستي ساقط كردن توان كشف و معناآفريني و ايجاد زمينهي زوال شخصيت نهادينه شده و محيطِ نهادي يك جامعه مساوي است با از دست رفتن هويت و توان خودتنظيمي و خودجهتدهي.
در كردستان مشكل نهادينگي و نهادسازي بسيار جدي است. دشمن بهطور جدي از هر گونه نهادينگي شخصيتي و نهادسازي ممانعت به عمل ميآورد و اين به معناي عدم شكلگيري شيوهها يا روشهاي عمل است. بستن راههاي برهمكنشي، همانديشي و ايجاد خردجمعي، موجوديت و هستي يك جامعه را به خطر مياندازد. جامعه از لحاظ كنشي و عملي عقيم ميماند. اين اَبتَربودگي، دامنهي عامليت را به مقاطع كوتاهمدت و غيردامنهدار محدود كرده و در نتيجه ارزشها و هنجارهاي جديد توليد نشده و جامعه با مشكلات فراوان دست به گريبان خواهد شد. معضلات اجتماعي سرطانوار رشد خواهند كرد و رشتههاي ارتباطي افراد را از هم ميدرد و در نهايت جامعه را جهت استحاله و بهرهبرداري ساير نيروهاي نهادينه شده آماده ميكند. آنچه در اينجا ضربه ميخورد زندگي است و با هر ضربهي وارده به آن، آنچه رشد مينمايد مرگ و نابودي است. با اين اوصاف ميتوان گفت آنچه كه در كردستان نسبت به آن خيانت صورت گرفته، همان زندگي است. حيات و معناي زندگي دچار لطمه شده. شايان ذكر است، تنها چيزي كه ميتواند مرگ را به شكست وادارد زيباييشناسي است. بالا بردن توان زيباييشناختي جامعه يعني ارتقادهي توان آفرينش آن و پيروزي در نبرد زندگي. كريه زيستن و درغلتيدن به پَلَشتي همان ابتربودگي است كه از عقيمي انديشه شروع شده و از حَزمانديشي به جزمانديشي و در نهايت به زوال ساختار معرفتي ميانجامد. جامعه را از تحرك و پويايي به سكون و بردگي ميسپارد. بدون شك بردگان نازيبايند. قرار گرفتن در بطن واقعبودگي تنها در صورت وجود انديشه ممكن است. بقيه ماجرا عبارت است زنده بودن و بيرون ماندن از حيات سياسي. حيات سياسياي كه شرط اساسي حركت به سوي آزادي است. حيات سياسي بدون آفرينش، خلاقيت و ابتكار ناممكن بوده و تمامي اينها نيز در گرو زيباييشناسي جامعه است. همان مواردي كه ما را به بطن واقعبودگي ميچسباند و از پرتابشدنمان به درون جهانهاي ديگر و شيوههاي زيستي متضاد با هويتمان جلوگيري ميكند. لازم به ذكر است كه حيات سياسي هم عبارت است از توان سياستگذاري و نه سياستپذيري و ابزار سياستورزي ديگران شدن. وقتي كه در كردستان از خيانت سخن به ميان ميآيد، منظور ما دورگرداندن جامعهی كُرد از نحوهي زيست تاريخيـ اجتماعي، به بنبست كشانيدن توان انديشگي، خارج ساختن آن از بطن و متن واقعبودگي، از ميان بردن توان زيباييشناختي آن، عادت دادن آن به بردگي، ايجاد ازجاكندگي و بيريشگي(جلبكشدگي) و نامولدي و در نهايت ايجاد شخصيتي سطحي، مصرفگرا و مرگزي ميباشد.
هنگام سخن گفتن از این موارد نبايد چنان فرض نمود كه پديدهي خيانت تنها در ميان خلق كرد وجود دارد و ساير ملل و خلقها از آن فرسنگها فاصله دارند. كافي است نگاهي گذارا به برترين ژانرهاي ادبي جهان بياندازيم، به راحتي معلوممان خواهد شد كه اكثر آنها تراژديهايي با درونمايهي خيانت و نبرد با آن هستند. اما آنچه كه خلق كرد را از ساير خلقهاي جهان متمايز ميسازد و پديدهي خيانت را برجستهتر ميسازد، اين است كه ما با يك زوال و فروپاشي در سطح نهادينگي انديشه و شخصيت و جامعه روبروايم. دقت نماييم فرد كرد خائن نيست بلكه به خيانت واداشته شده و خيانت به صورت امري لازمهي زنده ماندن درآمده است. تمامي گزينههاي مرتبط با يك حيات سالم، داراي كرامت، شان و منزلت انساني و اجتماعي از ميان برداشته شده و يك گزينه براي خلق باقي گذاشتهاند كه همانا گزينهي خيانت به خود و هويت اجتماعياش است. بحث از يك انكسار ذهنيتي و ورشكستگي انديشه است. وقتي كه معناي حيات دستنيافتني ميشود و زندهماندن اولويت مييابد، جامعه شروع به مرگانديشي ميكند. در اين شرايط فرد زندگي نميكند، بلكه از مرگ گريزان است. دوندهاي هراسان كه مقصدش منزل معنا نيست و از بلعيده شدن ميگريزد. اين وضعيت، فردي نالان، ملول و شكايتگر پديد ميآورد كه براي رهايي از مرگ حاضر به قبول هر شروطي است. شرايطي را كه در حال حاضر خلق كرد در آن قرار دارد يك هبوط واقعي است. اين ديده نشدن، اين پرتابشدگي مداوم و پراكندگي محصول يك اغتشاش فكري و بينظمي و روزمرگي است كه از ويژگيهاي يك خلق مستعمره شده ميباشد. فرورفتن در روزمرگي و مچاله شدن در زمان حال بريده شده از گذشته و نابرخوردار از آينده مطرح است. خيانت در كوردستان پديدهاي تاريخي است. طولانيمدت بودن دوران استعمارشدگي و شكستهاي متمادي در تمامي عرصههاي زيستي و به وجود آمدن تنگناهاي متنوعِ حفظِ هويت، نوعي از دوپارگي و قطبيشدن جامعه را درپيداشته است. يك سوي اين دوپارگي جرياني سرخورده و مضطرب و مستاصل وجود دارد كه جهاني را از دست رفته ميداند و ناتوان از آفرينش جهاني نو است. برترين پناهش غبطه خوردن و حسرتانديشي است. گريزان از «خودِ» سرخورده و رنجور و بدون سَرپناه هويت، احساسي از عرياني را يدك ميكشد. تمام تلاش آن براي پنهان ماندن و اختفا است. براي همين نهايت گرايش را به ديگري دارد. اين جريان موجوديت خود را در گرو نزديكي به جريان سلطه و استعمار و بهرهمندي از هويتـ قدرت دانسته و به جريان سلطهپذير تبديل شده است. سعي دارد تا با جايگيري در مناسبات قدرت حياتي انگلوار را ادامه دهد. اين طبقه پيشقراولان ديگرشدگي و الگوهاي جذب و استحاله براي جامعهي مورد تهاجم ميباشند.
باز هم بر اين نكته تاكيد مينمايم، نبايد به صورت ذاتگرايانه به مسئلهي خيانت نه در كردستان و نه در ميان هيچ ملت ديگري نگریست. خيانت موضوعي يكباره و ناگهاني نيست. در طول يك روند و يك جريان كشمكشهاي دروني روي ميدهد. بسترها و پيشزمينههاي خاص خود را دارد. سخن از افول، رنگباختگي و زوال معيارهاست، سكتههاي وجداني متمادي و تَصَلّب شريانهاي زيباييشناختي مطرح است. از دست رفتن توان زيباييشناختي، اخلاق را مُندَرس مينمايد، فرد خود را كريه و بدمنظر ميبيند، قدرت تمييز و تحليلش فروكش كرده، ارتباط زماني و مكانياش از بينميرود. با از ميان رفتن خردجمعي امكان مقايسه بين اكنونيت و آرمانها ديگر برايش ممكن نبوده و شروع به مقايسهي خود با ديگري مينمايد. از ميان رفتن خرد و سقوط به دايرهي بستهي غرايز تمامي فرايند مراقبه را كه از ظهور اين وضع تا به حال جلوگيري كرده از كار مياندازد. شخص همهي تعلقات و سرمايههاي اجتماعي خود را به صورت قيدوبندهايي ميبيند كه غرايز بيدارشدهاش را به لگام كشيدهاند. تنفر و ترس را درهمميآميزد و خود را مهياي تاختن و نابودكردن مينمايد. «زنگي مستي است تيغ در دست» كه تمامي رشتههاي بافتار اجتماعياش را ميدرد. استجابت خواست قدرت هدف اساسي اوست. زيرا لازم است كه همه به مانند او حالت تفرّد(اتميزهشده) و ريزگردي داشته باشند كه به هر تلنگر قدرت فائقه به حركت درآيد. با اين اوصاف نميتوان از شان انساني سخن به ميان آورد. ورود به جهان بردگان خيانت به آزادي است. به قول ارسطو:« هيچ تقوا و فضيلتي مربوط به جهان بردگان وجود ندارد». اين روند در طول تاريخ با از بين بردن سرچشمههاي زايندگي انديشه و اخلاق و زيباييشناسانهي خلقمان شروع شده و تا به امروز ادامه داشته است. دشمنان و استعمارگران ميخواهند به جاي هويت تاريخيـ اجتماعي كرد، خيانت را به صورت نهادينه در ميان جامعهي ما گسترش دهند. اين امر هم در گرو از بين بردن مقاومت فرهنگي خلق كرد است. آنچه گفته شد يك انتخاب يا اشتياق نيست، واداشتهشدن است. تحميل و اجباري است كه از طريق يك حقيقت برساخته شده توسط قدرت استعماري ارائه ميگردد. ناگفتماني است كه كرد بودن را در درون لفافهي استعارههاي موجود در زبان سياسياش ميپيچاند. بايد دقت شود كه خيانت موضوع و پديدهاي چند لايهاي است و نبايد به سادگي از كنار آن گذر نمود.
در تمام طول تاريخ به كانونهاي مقاومت در زاگرس حمله شده، شخصيتهاي متفكر و نوانديش و پيشاهنگان جامعه مورد هجوم قرار گرفتهاند. هويتزدايي و فرهنگزدايي در دستور كار غاصبان قرار داشته است. كانالهاي انتقال فرهنگي مسدود شده و خلق مورد قتلعام و كشتار بودهاند. خيانت به راحتي و سهل صورت نميگيرد. آنچه گفته شد پيشزمينههاي بروز بيماري خيانت است. براي درك بهتر اين موضوع به مواردي تاريخي اشاره مينمايم. از بين بردن نهادهاي مديريتي و نظام كنفدراتيو در دوران مانا، از بين بردن فرزانگان، عالمان و عقلاي اجتماعي در دوران داريوش هخامنشي تحت عنوان مغكشان، از ميان برداشتن مدافعان و محافظين جامعه در دوران ساساني از جمله بزرگ فرماندهان نظامي در طي توطئههاي درباري، سياست تعريب و اسلاميزاسيون و تكفير تمامي عقايد و باورداشتها(ايدئولوژي) در دوران عباسيان و حتي جلوگيري از هرگونه امكان دينپيرايي، سياست تغيير در بافت جمعيتي و كوچ اجباري در دوران صفويه، پياده نمودن نظام دولتـ ملت در دوران پهلوي و جايگزيني انديشهي ايرانشهري به جاي همزيستي خلقها، ادامهي مجموع اين سياستها در دوران جمهوري اسلامي ايران، جلوگيري از هرگونه تحقيق و تفحص در مورد دوران قبل از هخامنشيان و مصادره تمامي موجوديت تاريخي و فرهنگي اقوام ايران به نفع قوم فارس و منع آموزش با فرهنگ و زبان مادري را ميتوان برشمرد. اين سير تاريخي امروزه به صورت يك سياست جنگ ويژه درآمده و به تمامي حوزههاي زيستي جامعهي كرد تسري داده شده و عادي جلوه مينمايد. حتي در برخي از موارد به صورتي درآمده كه كانالي براي احقاق حقوق از دست رفته پنداشته ميشود. هستند كساني كه ورود به عرصهي خيانت را جهت بهرمندي از رفاه و زندگي بهتر توجيه مينمايند. البته اين وضعيتي است كه در تمامي كشورهاي استعمارگر كردستان به صورتهاي مختلف اعمال ميشود. يا ميشده و موج جديد اين رويدادها را در شنگال، عفرين و سركاني شاهد بوديم، كه ميتوان آنها را به تمامي تاريخ خلقمان در خاورميانه تعميم داد. يا آنچه كه در تركيه و شمال كردستان رويداده و ميدهد و جناياتي كه برسر منطقهي درسيم آورده شده خود يك نسلكشي منحصربهفرد است. شعار دشمنان و استعمارگران به اين صورت درآمده « اگر ميخواهي زنده بماني به خودت و جامعهات خيانت بورز» در غير اينصورت همه نوع بلا و مصيبت بر فرد كرد و جامعهاش آوار خواهد شد.
در سطور پيشين از دوپارگي در جامعه كرد بحث به ميان آورديم. در سوي ديگر اين قطببندي جريان مقاومت و اصرار بر اصالت و موجوديت تاريخيـ اجتماعي جاي دارد. كه همچنان با توان و سرزندگي به مقاومت و دفاع از حيات آزاد ادامه ميدهد. تمامي تهاجمات به كردستان هم به خاطر وجود اين خيل عظيم مقاومت و ايستار است كه امروزه نمايندگي آن را جنبش آپويي بهعهده دارد. جريان خيانت و مزدوريگري در كردستان يك جنگ نيابتي را در مقابل جريان مقاومت در كردستان به راه انداخته است. همانطور كه گفتيم اين يك جريان ديالكتيكي است. نابودي جريان مقاومت مساوي است با نابودي كليت جامعهي كرد، براي همين آنچه يك فرد خائن انجام ميدهد نوعي از خودكشي و سبقتگرفتن از دشمن در كوشتن خود است و اين عمل شنيع تنها از يك بيمار خودـ ديگرآزار برميآيد. بيشتر افرادي كه به خيانت واداشته ميشوند شامل كساني هستند كه از كشتارهاي گسترده و نسلكشيها جان به در بردهاند. كساني كه در جامعهشناسي جنگ به بقيهالسيف مشهورند. اين افراد توسط قدرت استعماري از لحاظ هويتي و فرهنگي كاملا مسخ شده و در درون يك رابطهي اربابـ برده از نو برساخته ميشوند. كمترين ميزان آگاهي و در نتيجه كمترين درك از آزادي را دارند. براي همين تعريف آنها از رهايي و آزادي در درون همان استعارههايي بيان ميشود كه گفتمان قدرت توسط آنها سلطهي خود را ميگستراند. آنها زامبيوار به سلولهاي سالم جامعه هجوم ميآورند و سعي در نابودي آنها دارند. رهبر آپو چنين بيان داشتند: « نودوپنج درصد نيروي ما صرف مبارزات درون سازماني و دروناجتماعي است و تنها پنج درصد توان ما صرف مقابله با تهاجمات دشمن ميگردد». اين سخن دو بعد بسيار اساسي دارد. يكي ميزان و عمق پديدهي از خودبيگانگي و ديگريشدن و دوم نيروي پنهان و در بندي كه بايد آزاد شود. لازم است كه اقدام به يك آواربرداري نماييم تا از ميان اين آوارها شخصيت كرد بيرون كشيده شود و با هويتي نوين به عنوان كرد آزاد زندگي و حياتي شرافتمند را بيآغازد. مبارزه در برابر جريان خيانت تحت هر عنواني كه باشد وظيفهاي سياسيـ اخلاقيـ روشنفكري است و نياز به همياري و تعامل تمامي افراد و نيروهاي موجود در كردستان دارد.