گلاویژ اورین  
اگر سخن را با یك جمله‌ی رهبرآپو در مورد آزادی شروع كنیم بجا خواهد بود كه می‌گوید: «ندایی را از ژرفای وجودم می‌شنوم كه می‌گوید گویی “هدف كیهان، آزادی است”. به كرات از خویش پرسیده‌ام كه آیا كیهان حقیقتاً به دنبال آزادی است؟ این‌كه گفته شود آزادی جستجویی ژرف است كه تنها در جامعه‌ی انسانی مطرح می‌باشد، همیشه در نظرم ناقص جلوه كرده است؛ با خودم اندیشیده‌ام كه قطعاً جنبه‌ای مرتبط با كیهان دارد.» در گیتی همه چیز به سوی آزادی گام برمی‌دارد و شكی نیست كه هدف نهایی كیهان همانا رسیدن به آزادی باشد. آیا آن‌چه كه گیتی در پی‌اش است با آن‌چه كه ما از آن سخن می‌گوییم، تفاوتی دارد یا این‌كه همه به دنبال یك هدف هستند. بی‌شك برداشت ما انسان‌ها از آزادی با توجه به دوره‌های تاریخی و اجتماعی اشكالی متفاوت به‌خود گرفته است. هر كسی تعریفی جداگانه از معنای آزادی داشته است. آیا می‌توان آزادی را با تمام جزئیاتش تعریف نمود و یا آیا می‌توان آزادی را با كلماتی به انحصار درآورد و تعریفی جامع از آن كرد؟ آیا آزادی چیزی دست یافتنی است یا نه؟ می‌توان با چشم دید، می‌توان آنرا لمس یا احساس كرد؟ از خودتان شروع كنید آیا هیچ وقت به آزادی و این‌كه چگونه فردی آزاد باشید، فكر كرده‌اید؟ مسلماً جوابتان مثبت خواهد بود، چرا كه در طبیعت هر انسانی همان‌گونه كه در بالا به هدف اساسی گیتی اشاره نمودیم، میل رسیدن به آزادی وجود دارد. شاید طبیعت وجودی انسان‌ها بنا به شرایط و محیط اجتماعی افراد، دستخوش تحولاتی شوند، ولی نمی‌توان ادعا كرد كه میل آزادی‌خواهانه در هیچ مقطعی به تمامی از روح جامعه رخت بربسته است. میل آزادی، جامعه را به سوی زندگی كردن و یا عشق به زندگی سوق می‌دهد.
اگر با نگاهی موشكافانه به محیط اطراف خویش بنگریم، متوجه خواهیم شد كه میل آزادی حتی در ریزترین ذرات اتمی نیز قابل مشاهده می‌باشد. در صدای آرامش‌بخش موج‌های دریایی بی‌انتها، می‌توان آزادی را یافت و در سكوت معنادار پهنای آسمانی آبی می‌توان به دنبال آزادی گشت. آزادی گاهی وقت‌ها در غروب باشكوه خورشید، موهای بدن انسان را سیخ سیخ می‌كند و وادار به احترام در برابر این زیبایی می‌سازد. همه‌ی آن‌چه كه زیباست و به انسان احساس آرامش می‌بخشد، شاید شروعی برای رسیدن به آزادی باشد یا سرآغاز راهی كه به آزادی ختم می‌گردد. ختم می‌گردد؟ آیا آزادی خط پایانی هم دارد. چه كسی به آخر خط آزادی رسیده و توانسته آن را برایمان شرح بدهد؟ البته ما انسان‌ها از كشف راز و رمزهای گیتی عاجز هستیم. اگر فرض بر این باشد كه در هدف گیتی آزادی وجود دارد، پس ابتدا باید گیتی را بشناسیم. می‌گویند انسان نمونه‌ای ملموس از گیتی است. حتی چنین نظریه‌ای وجود دارد كه دوره‌ی 9 ماهه‌ی شكل‌گیری جنین در شكم مادر، همانند دوره‌ی چند میلیارد سال شكل‌گیری گیتی می‌باشد. یعنی اگر چگونگی ابعاد شكل‌گیری جنین كشف شود، آن هنگام است كه انسان می‌تواند به راز گیتی نیز پی برد. خلاصه از این نظریه می‌توان چنین نتیجه‌ای استنباط كرد: بیهوده نبوده كه انسان‌ها در طول تاریخ برای شناخت جهان خویش، همواره به شناخت خویش اولویت داده‌اند. شناخت خویشتن خویش علم تمامی شناخت‌ها می‌باشد. انسان‌ها هر چقدر به شناخت حقیقی خویش دست یابند به همان اندازه خواهند توانست به راز و رمزهای موجود در گیتی نیز دست یابند. خود جستجوی انسان‌ها برای  كشف حقیقت گیتی هموار نمودن راه دستیابی به آزادی می‌باشد. گام برداشتن در راه كشف اسرار گیتی برای هر انسانی همانا آزادی می‌باشد.
بی‌شك ارتباطی تنگاتنگ میان آزادی و حقیقت برقرار است كه نمی‌توان هردو را مجزا از هم تحلیل و بررسی نمود. رهبر آپو در این مورد می‌گوید: «حقیقت عشق است و عشق زندگی آزاد!» آری عشق‌ورزیدن همانا حقیقت است. حالا بیاییم و نگاهی به عشقی كه امروزه از معنای حقیقی خویش دور گشته بیاندازیم. آیا می‌توان عشق‌های امروزی را حقیقت نامید؛ عشقی كه به ارتباط‌های سطحی مابین دو شخص منتهی می‌گردد و معنای گیتی‌وارانه‌ی آن از زندگی انسان‌ها رخت برمی‌بندد. بی‌گمان زنان بزرگ‌ترین قربانیان عشق دروغین نظام مردسالار هستند. هر جامعه‌ای برای رسیدن به حقیقت وجودی خویش عاشقانه مبارزه نموده است. مبارزه‌ی حقیقت‌جویانه‌ی انسانیت به‌ویژه مبارزه‌ی بی‌امان الهه‌ها برای حفظ و پاس داشتن فرهنگ جامعه‌ی طبیعی در طول تاریخ را نمی‌توان نادیده گرفت. مگر از این مقوله‌ی، چیزی بااهمیت‌تر برای انسانیت وجود دارد كه در راه رسیدن به آن‌چه كه حقیقت می‌نامد و به آن ایمان دارد، مبارزه نماید. زنان مبارزی هستند كه در درازای تاریخ در برابر تحمیلات نظام مردسالار برای به سایه‌گراییدن حقیقت گیتی، تن به بردگی نداده‌اند. بسیاری از زنان به‌علت این‌كه با فلسفه و دانایی پیوندی عاشقانه بسته‌اند، به‌عنوان بزرگ‌ترین گناهكار و مجرم، سنگسار شده‌اند. به‌علت این‌كه بدن خود را تسلیم هوس‌‌بازی‌های مردان نكرده‌اند، آن‌ها را به جرم جادوگری و برپایی فساد در جامعه، زنده زنده در آتش سوزانده‌اند. در حالی كه عشق به گیتی، عشق به انسانیت و زندگی آزاد این همه باارزش و مقدس است و جان‌های زیادی در راه این عشق فدا گشته‌اند، نظام‌های امروزی عشق را این همه از معنا تهی گردانده‌ و به سطحی از ارتباطات جنسی تنزل داده‌اند.
نظام حاكم با ابژه‌كردن زنان یعنی با كالایی و اشیایی نمودن آن‌ها، سعی نموده عشق حقیقی را كه همانا آزادی می‌باشد را فدای احساسات مردانگی خویش كند. هر چقدر زنان در حاشیه قرارگرفتند و از مركز اجتماعی بودن به پایین‌ترین سطح نزول یافتند، جامعه‌ی انسانی نیز آهسته آهسته در سكوت بردگی فرو رفت. بردگی پدیده‌ای ا‌ست كاملاً مغایر با اصل آزادی. انسان‌های برده، فرسنگ‌ها از آزادی فاصله دارند. برای رسیدن به آزادی باید ابتدا تاریخ بردگی خویش را نیك دانست. نمی‌توان گفت كه انسان‌ها از همان اوایل تكامل برده بوده‌اند یا این‌كه بردگی پدیده‌ای ژنتیكی است. این‌ها ادعاهای بی‌پایه‌ی نظام مردسالار می‌باشند كه می‌خواهند راه جستجو و رسیدن به آزادی را بر انسانیت ببندند. در دنیایی كه انسان‌ها و به‌ویژه زنان در گرداب بردگی زندگی می‌كنند، چگونه می‌توان سخن از آزادی به میان آورد. نظام 5 هزار ساله‌ی مردسالار حاكم، از اولین دولت شهرسومری گرفته تا دولت‌ـ ملت‌های برآمده از دل كاپیتالیسم در روزگار ما، با نقاب‌هایی متفاوت و با توجه به شرایط و مكان‌های مختلف در برابر مبارزه‌ی زنان قد علم كرده‌اند. هر نظام قدرت‌گرایی بر آن شده، آن‌گونه كه منافع‌اش ایجاب می‌نماید، از زنان سوءاستفاده کند‌. با به برد‌گی درآوردن زنان از لحاظ روحی و جسمی در جزییات زندگی زنان نفوذ كرده‌ و آن‌ها را تحت حاكمیت خویش درآورد. عشق‌های امروزی نیز نمود این سوءاستفاده از مفاهیم مقدس برای به بردگی کشاندن زنان است. عشق‌های امروزی به لحظه‌های آنی ارتباطی جنسی تبدیل شده است. به‌علت این‌كه تمامی ارتباطات برمبانی این ارتباط جنسی بنا شده است و زنان نیز در این رابطه به‌عنوان ابژه‌ای جنسی به‌كار برده می‌شوند، باید از عشقی كه نظام حاكم این همه دم از آن می‌زنند، تردید نمود. پس راه رسیدن به حقیقت گیتی، عشق است و نباید فریب ادبیات جنسیت‌گرای كاپیتالیستی را خورد كه عشق را در جلای دیدگاهی جنسی تقدیم جامعه می‌كند.
تعریف انحراف‌آمیز نظام كاپیتالیستی از آزادی نشان‌دهنده‌ی نهایت بی‌معنایی‌شدن آن می‌باشد. لیبرالیسم فرد را هر چه بیشتر اسیر فردگرایی می‌گرداند و بدین ترتیب او را از تمامی ارزش‌های اجتماعی‌اش دور می‌كند. تعریف لیبرالیسم از آزادی كه در خدمت ایدئولوژی مدرنیته‌ی كاپیتالیستی است چنین می‌باشد: گسترش بی‌بند و باری اخلاقی. باآزاد گذاشتن بی‌حد و مرز افراد در استفاده و به‌كارگیری هر راه و روشی، جامعه را هر چه بیشتر به سوی حیوانی‌شدن سوق می‌دهند و افرادی بی‌مسئولیت در برابر جامعه را به بار می‌آورند. آزادی‌های فردی، چیزی جز مركزیت‌محور بودن فرد نیست که تعهد اجتماعی‌اش را تضعیف می‌کند. آیا می‌توان جامعه‌ای كه در ورطه‌ی بی‌مسئولیتی دست و پا می‌زند را آزاد نامید. آیا می‌توان انسان‌هایی كه بویی از احساسات و عاطفه نبرده‌اند را آزاد نامید. كجای این آزادی ا‌ست كه هر چیزی را برای خودم بخواهم ولی شرف، حیثیت و آزادی انسان‌ها جلو چشم‌هایم لگدمال شود و من بی‌تفاوت بمانم و تنها نظاره‌گر باشم. بیایید مقایسه‌ای كنیم و خودمان قضاوت كنیم؛ عادلانه‌ است یا ناعادلانه؟! امروز در خاورمیانه و بعضی از كشورهای آفریقایی روزانه هزاران  انسان به‌علت جنگ، خشونت و فقر جان خود را از دست می‌دهند. این خاورمیانه یك روزش را بدون جنگ و خونریزی نگذرانده است. دیگر مردم صحنه‌های كشتارهای دسته‌جمعی هم‌وطنان خویش را به آسانی و بی‌تفاوت تماشا می‌كنند و با اختیار سکوت به آن مشروعیت می‌بخشند. این همه قتل و تجاوز علیه و اقدام به خودكشی ناشی از فشار و خشونت ناشی از ذهنیت‌ مردسالارانه بر زنان، به پدیده‌ای بسیاری عادی تبدیل شده و كسی از این وضعیت احساس ناراحتی هم نمی‌كند. مقصر اصلی این جنگ و وحشی‌گری‌هایی كه انسانیت در هیچ سده‌ای با آن روبه‌رو نمانده،كیست؟ مگر نه آن‌هایند كه شب و روز بی‌شرمانه دم از آزادی و دموكراسی می‌زنند و تحت نام پرچم‌داران صلح و آزادی از آن سوی اقیانوس‌ها به خاورمیانه حمله‌ور شده و لشکرکشی می‌کنند. امروز كهن‌ترین و باارزش‌ترین پایتخت‌های شكوه و عظمت خاورمیانه به خود می‌نالند و تنها دودی سیاه بر فراز آسمان‌‌شان بلند می‌شود. این وحشیانه‌ترین رهاورد نظام سرمایه‌داری است كه خود را مركز می‌بیند و همه‌ی انسانیت را در حاشیه!
ادراك این نظام از آزادی چیزی نیست جز به خاك و خون كشیدن دنیا. چیزی نیست جز تربیت و رام‌كردن انسان‌ها به شیوه‌ای دور از تمامی معیارهای انسانی و اخلاقی، همانند گرفتار نمودن در چنگ فقر و گرسنگی. وضعیت اسفبار امروز جهان به‌ویژه خاورمیانه، حقیقت عینی قدرت‌طلبان اروپایی و آمریكایی می‌باشد كه در صدد انتقام‌گرفتن چندین هزارساله از این سرزمین هستند. امروزه جنگ‌های مذهبی، قومی و نژادی واقعیت هیولای دولت‌ـ ملت مدرنیته‌ی سرمایه‌داری را بیش از پیش آشکار می‌گرداند. نقاب‌های آزادی بی‌چون و چرایشان دركوردستان، سوریه، عراق، افغانستان و آفریقا پایین آمده است. آیا ما هنوز هم نظاره‌گر خواهیم بود؟ آیا ما هنوز هم به شعار آزادی آن‌ها ایمان خواهیم داشت؟ آیا هنوز هم باور می‌كنیم كه آزادی در كاخ‌های سیاه و سفیدشان یافت می‌شود؟ همان‌طور كه چندی پیش با شكست ژنوی دیگر حقیقتشان برملا گردید.
در ایران چیزی كه امروزه شاهد آن هستیم برداشت نادرست از مقوله‌ی آزادی می‌باشد. بیشتر روشنفكران ایرانی چه در داخل و چه در خارج، با نگاهی اوریانتالیستی(شرق‌شناسی با نگرشی غربی) به وضعیت موجود در ایران می‌نگرند. امروز نه آزادی را در دولت به اصطلاح تدبیر و امید روحانی می‌توان یافت و نه در ادعاهای بدور از حقیقت سران اروپایی و آمریكایی. این‌ها همه دشمن آزادی‌ خلق‌هایند و هیچ تفاوت بارزی مابین‌شان وجود ندارد. چرا كه همه‌شان در برابر مدرنیته‌ی سرمایه‌داری مأمور و معذورند. از این رو ایران را هیچ‌كس آزاد نخواهد كرد جز اراده‌ی خلق‌ها. نباید فریب وعده وعیدهای تجملاتی دموكراسی و آزادی این نظام‌ها را خورد. تاریخ ظهورشان، تاریخ سلب آزادی از انسان‌ها و به ورطه‌ی بردگی كشاندن است و تا زمانی كه انسان‌ها برده‌ا‌ی داوطلب باشند، آن‌ها پایدار و زنده‌اند.
صاحب اراده‌ بودن، خودمدیریتی، خودسامانی، خودسازی و… همه‌ی این‌ها آزادی‌اند. آزادی را نباید در مكانی دیگر جست، جز مكانی كه به خود انسان متعلق می‌باشد. آزادی را نباید در لابه‌لای كتاب‌های گزافه‌گویان نادان بلكه در سطر سطر فیلسوفان و عالمان این سرزمین جست. آزادی را نباید در مانكن‌های پشت ویترین مدرنیته یافت، فریاد آزادی‌خواهانه‌ی زنان این سرزمین چیزی نیست جز سمفونی دل‌نشین آزادی. این‌گم‌شده‌ی ایران تنها در درون انسان این سرزمین یافت خواهد شد و نه جایی دیگر.
پس، امروز در این كوهستان‌های سرزمین دیرینه‌ام، آن هنگام كه نسیمی دل‌نشین مشام آزادی را برایم به ارمغان آورد، احساس كردم كه دیگر خودم هستم و نه مال كسی یا كسانی دیگر. هرچه به درك معنای آزادی نزدیك‌تر می‌‌شوم، به زن‌بودنم افتخار می‌كنم. آری! مبارزه در راه آزادی احساس زیبایی، نیكی و خودبودن را به انسان می‌دهد.
 
مأخذ: کتاب سوم مانیفست تمدن دموكراتیك(آزمونی در باب جامعه‌شناسی آزادی) ـ عبدالله اوجالان