ـ مرکز مطالعات استراتژیک پژاک
مقدمه:
آنچه امروز در خاورمیانه روی میدهد را نه میتوان در شمار بحرانهای منطقهای و بینالمللی گذشته بهحساب آورد و نه به مانند جنگی میان دو یا چند کشور دانست. بحران روزافزونی که روزبهروز بر دامنهی آن افزوده میشود و گسترهی بیشتری را در بر میگیرد، به خوبی نشان از عمق بحران و وخامت اوضاع دارد. بهنظر نمیرسد که خاورمیانه بهاین زودیها روی آرامش را بهخود ببیند. اگر در گذشته با وساطت یا تهدید قدرتهای جهانی میشد به جنگ میان دو کشور خاورمیانهای پایان داد، امروز دامنهی این بحران بهحدیست که بیگمان دیگر چنین گزینهای نمیتواند نتیجه بخش باشد. موج نوینِ اسلام بنیادگرا، بسیاری از معادلات جنگهای کلاسیک را بر هم زده است. بهنظر میرسد این مشکل به این زودیها پایان نیابد و ظاهراً از طرف قدرتهای جهانی برای این «فرصت تاریخی»، برنامهریزیهای دقیقی صورت گرفتهاست. ظاهراً مرزهای پس از 1917 و استبداد سنتیِ خاورمیانه دیگر نمیتواند منافع نظام سرمایهداریِ جهانی را تأمین کند و نیازی مبرم به گذار از نظام دولتـ ملتِ خاورمیانهای احساس شدهاست. همه چیز بسیار روشن است، مرزهای خشکِ نظام دولتـ ملت و استبدادِ مردان سیاسیِ جهان سوم نه تنها دیگر نمیتواند نظام سرمایه را سود بخشد، بلکه خود به عنوان دستوپاگیرترین مانع، در برابر استراتژیِ نئولیبرالیسم قد علم کردهاست. همه چیز باید تخریب و از نو ساخته شود؛ نیاز به یک دگرگونیِ عظیم احساس میشود. مهم نیست آوارها بر سر چه کسی فرو میریزد، ولی یک چیز بسیار مهم است، باید از جایی شروع کرد. کسی باید قربانی شود حتی اگر آن کس میلیونها نفر انسان بیگناه باشد.
ظاهراً همه چیز در خاورمیانه مهیاست. همین یک قرن پیش نظام دولتـ ملت در خاورمیانه نهادینه شد؛ بیگمان امروز نیز میتواند همان نقش تاریخی را بازی کند. همهی موارد حاضر است؛ استبداد سنتی، دیکتاتوری، بنیادگراییِ اسلامی، مافیای اقتصادی، لیبرالهای طرفدارِ غرب، ملیگرایی ابتدایی، نفوذ ناتو، حتی مواردی دیگر از جمله نیروی انسانیای که حتماً باید تلف شوند، غیرنظامیانی که باید به خاک و خون کشیده یا آواره شوند، ثروت بیپایانی که از چاههای نفت استخراج میشود و… لیبرال دموکراسی بهعنوان مناسبترین و نوینترین شکل حکومت، باید در خاورمیانه ایفای نقش نماید. با این سیستم حکومتی، همیشه راهی برای دخالتِ کمهزینه در تمامیِ کشورها وجود دارد؛ عناصر لیبرال همهجا به سهولت یافت میشوند؛ فقط کافیست منافع کوچکی را ببینند. با این نوع از حکومت، راه برای گردش سرمایه هموار میشود، نقش دولت در کنترل اقتصاد به کمترین حد ممکن میرسد، دلارهای نفتی، اینبار به طور مستقیم در جیب بورژواهای بینالمللی ریخته میشوند، جامعه به یک موجودیتِ صرفِ مصرفی تبدیل میشود، هیچ زیرساختی وجود ندارد، هر موقع خواسته شود میتوان برای تنبیه و کنترلِ ملتِ خاطی دست بکار شد، استقلال معنایی نخواهد داشت؛ همهچیز در زیر سایهی دروغینِ دموکراسیِ لیبرال به فراموشی سپرده میشود و آزادی در زیر پاهای نمایندگانِ اتوکشیدهی پارلمانی که تا همین دیروز از جنس مردم بودند، له میشود. شاخ خاورمیانه را باید شکست، این غولِ سرکش را باید یکبار دیگر به بند کشید، درنهایت تمامیِ جهان باید به این وضع عادت کند، این یک نظمِ نوین است؛ همه باید بدان گردن بنهند، هیچکس حقِ نافرمانی ندارد. جهان باید در دستانِ صاحبان اصلیاش یعنی «صاحبانِ سرمایه» قرار گیرد. قدرت، مسیر سیاست را تعیین میکند، زور نمادِ حق است، عدالت را قدرتمندان بهتر از دیگران میفهمند و…
اینها همه دغدغههای روزانهی ذهنیِ کسانی هستند که با عناوینِ پر مسمایی چون ژئوپولیسین، ژئواستراژیست، نظریهپرداز، سیاستمدار، پرزیدنت، سرمایهدار کلان و… هزاران کیلومتر آنطرفتر هر روز تکرار میکنند و نقشهی سزارینِ خاورمیانه را میکشند. شبی هزار بار نقشهی جراحیِ این منطقه را در رویاهای شبانهشان تکرار میکنند و انتظار تولد نوزادی که باید تمامی صفاتِ ژنتیکیِ جراحاش داشته باشد را میکشند. داعش بهعنوان نسخهی بهروز شدهی القاعده، میرود تا در معیتِ یک تیغِ بران، مهمترین نقش را در این زایمان زودرس برای جراحانِ آن بازی کند. در این بین، درست به مانند یک قرنِ پیش، این قومِ نحیف باید تاوان درد زایمان ناخواسته را بدهد و حساسیت و ثروت منطقه بهترین دلیل میشود برای مشروعیت بخشی به چنین عمل جراحیای.
اگر چه ظاهراً سرنوشت تلخی را برای خاورمیانه رقم زدهاند ولی گویا خاورمیانه هنوز هم، همان گهوارهی تمدن است. شاید گهوارهی تمدن یکبار دیگر در حال آفریدنِ نقش همیشگیِ خود میباشد. انگار خاورمیانه اینبار هم خیالِ فرود آوردنِ سر تعظیم ندارد و میخواهد که یکبار دیگر نقشِ گهوارگی را برای بشریت بازی کند. انگار آتشی در زیر خاکسترهای سالیانِ کهن خاورمیانه، هنوز هم روشن است و قصد عصیان دارد. کوبانی تولد تازهی نوزاد انسانیت، هدیهی عبدالله اوجالان به تمامیِ خلقهای خاورمیانه بود؛ نوزادی از جنس خود مردم و از جنس همان سادگیهایشان. کوبانی نشان داد دیگر نه صخرههای سرد و خشک قفقاز را توان به زنجیر کشیدن پرومته است و نه امرالی را توان بهبند کشیدن اندیشهی اوجالان. روژاوا تولد یک اندیشه بود؛ اندیشهای که اگرچه در زندانِ زئوسیان تولد یافت ولی میرود تا به عنوان نورانیترین مشعل، تمامیِ تار عنکبوتهایِ ذهنهای متروکهشان را بسوزاند و روشنایی را برای خاورمیانه و خلقهایش به ارمغان بیاورد. روژاوا مدلیست که از همان ابتدا بلندگوهای خود مدرنیته را به اعتراف واداشت و آنرا «مدل احتمالی چیدمان سیاسی خاورمیانه» نامیدند. آری؛ مدل روژاوا، سرنوشتیست که آپو برای خلقهای رقم زد تا برای همیشه از چنگال اهریمنان رها شوند و اینبار برای خودشان زندگی کنند. نوشتارِ حاضر را که با نامِ «جدال میانِ دو مدرنیته» با هم میخوانیم، کاریست از «مرکز مطالعات استراتژیک پژاک» دربارهی استراتژی نوین غرب در خاورمیانه است.
کلیدواژهها: نظمنوین جهانی، پایان تاریخ، داعش، کنفدرالیسم دموکراتیک، pkk ، مدرنیتهی سرمایهداری، مدرنیتهی دموکراتیک
نظم نوین جهانی چیست و ایدهی آن از کجا آمد؟
ایدهی نظم نوین جهانی را میتوان به «مایر آمشل روچلید»ِ آلمانی نسبت داد. وی که یکی از بنیانگذاران بانکهای جهانی با نام خانوادگیِ خودش معروف به بانکهای راچیلدهاست، برای اولین بار در سال 1973 این ایده را در جمعی از هم فکران خود مطرح میکند که اگر تمامیشان بتوانند سرمایهی خود را به طور یکجا جمع کنند میتوانند بر جهان حکومت کنند. اگرچه از دهههای هفتاد میلادی تاکنون هم در عرصهی سیاست خارجی کشورها و نیز استراتژیهای کلی نظام سرمایه تغییرات فراوانی روی داده است ولی این ایده از آن زمان تاکنون با شدت و حدت بیشتری از طرف صاحبان سرمایه، قدرتهای جهانی، سیاستمداران غربی و نهادهای مخفیِ نظام سرمایه مورد بررسی قرار گرفته و ابعاد بسیار گستردهای را پیدا کرده است. این ایده هماکنون به استراتژی کلی و سیاست کلانِ غرب به رهبری ایالات متحده تبدیل شده و غرب چند دههی اخیر را به زمینهچینی و سرمایهگذاری برای اجرای چنین برنامهای گذرانده است. همانطور که در ادامه خواهد آمد، غرب هماکنون به اجرا و عملی سازی این برنامه در منطقهی خاورمیانه مشغول میباشد.
«زیبیگنیو برژینسکی» از استراتژیستهای کلیدیِ ایالاتمتحده که نقشی مهم را در سیاستها و رویکردهای کلی نظام سرمایه بازی میکند، چنین میگوید: نظم نوین جهانی آنقدر پیچیده است که خود رئیس جمهور (جرج بوش) نیز بهطور کامل از چندوچون آن اطلاع ندارد. اگرچه این استراتژی جدید نظام، هماکنون به رهبری ایالاتمتحده در حال اجرایی شدن میباشد، ولی پیچیدگی آن به قدریست که نه تنها یک کشور بلکه همکاریِ چندین کشور را میطلبد و سازمانها و جریانات بسیاری را در درون خود درگیر ساخته است. از طرفی ساختار پیچیده و هیرارشیکِ نظام سرمایه که در بسیاری موارد سازمانها و نهادهای مخفی بسیاری را شامل میشود چنین ایجاب میکند که تمامی عوامل اجرایی آن نیز از مفاد و جزئیات آن اطلاع کامل نداشته باشند.
جدا از پیچیدگیهای این پروژه، باید ضرورت و علت بهوجود آمدن چنین پروژهای را روشن ساخت. «جهان تک حکومتی» را میتوان عنوان ابتدایی این پروژه نامید. درواقع همانطور که از نام این پروژه بر میآید، هدف نهایی آن تک قطبیکردن جهان و ایجاد حکومتی در آن میباشد که بتواند عنان تمامی جهان (قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و…) را در دست داشته باشد. با توجه به ماهیت نظام سرمایهداری، این حاکمیت در اختیار طبقهی بورژوازی قرار میگیرد. بدین معنی که این حاکمیت جدید گرچه درصدد سیطره بر جهان میباشد ولی قطعاً نمیتواند به مانند گذشته ماهیتی فیزیکی مانند اشغال کشورها و سپس نهادینه کردن اقتدار خود بر آنها را داشته باشد. در سدهی اخیر شکل استعمار تغییرات بسیاری را به خود دیده است. حتی در خود نظام سرمایه مشاهده میشود که استراتژیهای خود نظام نیز با گذشت زمان تغییر پیدا میکنند. میتوان تغییر استراتژی نظام سرمایه از صنعتگرایی به عصر فینانس و صدور سرمایه را در زمرهی این تغییرات دانست. در استعمار نو، اصلِ مفهوم «استثمار اجتماعات» در نظر گرفته میشود و این امر صرفاً تسخیر فیزیکی سرزمین آن اجتماع را شامل نمیشود. در این سیاست، هدف صرفاً استثمار میباشد و به شیوههایی اعمال میشود که با توجه به روح زمانه مدرن گشتهاند. یعنی ممکن است در ظاهر استقلال یا تمامیت ارضی یک کشور یا جامعه حفظ شده باشد ولی در عمل مورد استعمار نظام سرمایهداری و عوامل آن قرار میگیرد. از آنجا که برای بورژوازیِ جهانی و صاحبان سرمایه، تنها هدف استثمار یا بهرهکشی مالیِ جوامع میباشد، پس حاکمیتی که این طبقه بر روی جامعهی جهانی و اجتماعات انسانی اعمال میکند، صرفاً دارای ماهیتی اقتصادی میباشد. تأثیر بورژوازی جهانی یا همان صاحبان سرمایه در سیاست داخلی و خارجی کشورها خصوصاً کشورهای غربی بر کسی پوشیده نیست و در واقع میتوان گفت که هماکنون سیاست داخلی کشورها و روابط بینالمللی تا حدود بسیاری به منفعت سرمایهداران کلان جهانی، صاحبان سرمایه، شرکتهای بزرگ نفتی، کارتلهای اقتصادی و… بستگی دارد. این جریانها با استفاده از قدرت لابیگری به راحتی میتوانند جهت سیاست را در یک کشور تغییر دهند. این روند در ایالاتمتحده دارای گستردگی و پیچیدگی بیشتری نسبت به سایر کشورهای غربی میباشد و هماکنون لابیهای بسیاری در درون این کشور رسماً به فعالیت مشغول میباشند. در زمینهی عمق نفوذ این لابیها و توان تأثیرگذاریشان بر سیاست خارجی میتوان به نمونهی جنگ ویتنام اشاره نمود که در جریان همان جنگ، لابیهای شرکتهای عظیم نفتی برای بدستآوردن منابع نفتیِ شرق آسیا، نیمی از هزینهی جنگ را متقبل میشوند و این کشور را به جنگ با جبههی کمونیستیِ وینتام وارد میکنند. اگرچه ظاهراً این جنگ با توجیه جلوگیری از نفوذ کمونیسم در آسیای جنوب شرقی انجام شد ولی در پس قضیه، واقعیتی به نام لابیگری و نفوذ سرمایه در سیاست خارجی ایالاتمتحده مشهود است.
«دموکراسی لیبرال» یا «دموکراسیِ غیرمستقیم پارلمانی» که در غرب رشد یافت و هماکنون نیز در بسیاری از کشورهای جهان مورد استفاده قرار میگیرد، به عنوان بهترین مدلی میباشد که میتواند منافع غرب را در راستای رسیدن به هدفهای اخیرشان یاری دهد. بنابراین گذار از مدلهای حکومتیِ دیکتاتوری، دسپوتیسم (استبداد)، کمونیستی، سوسیالیستی، سوسیالدموکرات، الیگارشی و غیره و جایگزین کردن تمامیشان با مدل دموکراسی لیبرال، از هدفهای اولیهی غرب برای سیطرهی جدید بر جهان میباشد. با وارد کردن عناصر لیبرال به عرصهی سیاست و رقابتهای درون حزبی کشورها، به راحتی میتوان سیاست خارجی و داخلی هر کشوری را با غرب هماهنگ کرده و از آن در جهت رسیدن به اهداف خود استفاده کرد. مدل دموکراسی پارلمانی مدلیست که هماکنون تبلیغات وسیعی بر روی آن انجام میپذیرد و توانسته است که ساختار سیاسی بسیاری از کشورها را در سرتاسر جهان شکل دهد. از عوامل محبوبیت و گسترش این روش حکومتی میتوان به گسترهی لیبرال و آزادی نسبیای نام برد که در این سیستم وجود دارد. آزادی احزاب و شفافیتهای ظاهریای که در عرصهی انتخابات یا سیاست خارجی پدیدار میشود و یا اعمالی مانند حق برگزاری رفراندوم، نمایی بسیار زیبا و دلپذیر را در ذهنیت مردمان و حتی سیاستمداران کشورهایی ایجاد میکند که تصویر عینی آن را در غرب مشاهده میکنند. ولی عوامل بسیاری وجود دارد که ناکارآمدی این مدل حکومتی را برای شرق عیان میسازد. نبود وزنهی دولت ملی، نبود زیرساختهای دموکراتیک، تغییر در ماهیت سیستم تحزب در کشورهای غیرغربی در مرحلهی گذار از غرب به دیگر نقاط جهان و عواملی از این دست از موانع پیش روی این مدل برای نهادینه شدن در این کشورها میباشد. از طرف دیگر از آنجا که این مدل حکومتی به طور کاملاً حسابشده و برنامهریزی شده درحال انتقال و اشاعه در جهان میباشد، پس باید بهطور همزمان به خلأهای قانونیای که در این سیستم وجود دارند و غرب از آنها به عنوان فرصتهایی برای مداخله در امور داخلی و تأثیر بر سیاست خارجی استفاده میکند، توجه کرد. حمایت و استفادهی ابزاری از احزاب لیبرال در راستای استعمار نوین کشورها پروسهایست که در یک کشور لیبرالدموکرات، قطعاً مورد تأیید غرب میباشد. میتوان به نمونهی آشکار این سیاست غرب در قبال خاورمیانه در حکومت اقلیم کوردستان اشاره نمود که هماکنون این منطقهی بهظاهر خودمختار، مأمنی برای لابیها و جریانات مخفی غربی برای نفوذ در منطقه است. اصرار و تلاشهای بیامان غرب در حمایت از جبههی لیبرال (بارزانیها) که با فرستادن هیأتی از ایالات متحده به این منطقه، برای رفع اختلافات درون حزبی و تثبیت قدرت بارزانیها به اوج خود رسید را میتوان در راستای همان سیاستها قلمداد نمود. آزادی ظاهری احزاب، فعالیتهای بیوقفهی آنها در امور مملکتداری و داشتن پایگاههایی در میان مردم، ظاهراً خبر از تولد یک مدل نوین دموکراسیِ خاورمیانهای دارد ولی با نگاهی دقیقتر به وضعیت وخیم اقتصادی و اجتماعی (نبود ارادهای برای تحکیم زیرساختهای اقتصادی و وجود خلاًهای قانونی در امور اجتماعی) و نیز ناتوانی در اجرای سیاستی مستقل و دور از منافع قدرتهای همسایه مانند ایران و ترکیه و نیز قدرتهای غربی، به روشنی ناکارآمدی این سیستم (لیبرال دموکراسیِ محافظهکار) مشخص میشود.
نقش نظریهپردازها در این پروژه:
نظریهپردازیِ ژئوپولیسینها در امور سیاسی و جغرافیای سیاسی از دیرباز دارای جایگاه ویژهای در معادلات جهانی بوده است. میتوان چیدمان و ساختار سیاسی کنونیِ جهان را تا حدود بسیاری متاثر از نظریات و پیشبینیهای نظریهپردازان مشهور درگیر در علم سیاست نامید. بدون شک نظریههای کسانی چون هاوسهوفر، آلفرد تایر ماهان، مکیندر و غیره باعث تنظیم سیاستهای کلان کشورهای مهم جهان در یک قرن گذشته شد و هماکنون چیدمان سیاسی و حتی سیاستهای کلان کنونی ابرقدرتهای جهان، تحت تأثیر مستقیم آرای این اندیشمندان سیاسی و نظریهپردازان میباشد.
با ورود رسمیِ نظریهپردازان به اتاقهای فکر دولتها، ظاهراً امروزه جایگاه این گروه در جهتدهی به سیاستهای کلان ابرقدرتها بسیار پررنگتر و تأثیرگذارتر میباشد. ایالات متحدهی امریکا هماکنون به عنوان ابرقدرت بیرقیب جهان که داعیهی طراحی و اجرای نظم نوین جهانی را دارد، دارای نظریهپردازان بسیاری مستقر در اتاقهای فکر دستگاههای دولتی میباشد که مداماً وضعیت ژئوپولیتیک و ژئواستراتژیک جهان را مورد بررسی قرار داده و بهطور مستقیم در سیاستهای کلان این ابرقدرت تأثیرگذار هستند. «فرانسیس فوکویاما»، «زیبیگنیو برژینسکی» و «ساموئل هانتینگتون» از نظریهپردازان مهمی میباشند که تئوریهای ارائهشدهی آنان، تاکنون بهطور مستقیم در راستای اجرای پروژهی نظم نوین جهانی و «خاورمیانهی بزرگ» موثر بوده است. فوکویاما با اعلام تئوری «پایان تاریخ»ِ خود، مرگ کمونیسم شوروی را به معنای پیروزی بلامنازع «لیبرال دموکراسی» در جهان قلمداد نمود. پس از آن برژینسکی با نظریهی «جهانی در آشفتگی مداوم» این ذهنیت را به جهانیان القا میکند که آشفتگی مداوم بخشی جداییناپذیر از جهانی میباشد که در آن زندگی میکنیم و با این روش، ناآرامی، ناامنی و جنگهایی که نظام سرمایهداری در گوشهوکنار جهان به خاطر منافع خود به راه انداخته را امری کاملاً طبیعی جلوه میدهد. در مرحلهی بعد هانتینگتون، نظریهی «برخورد تمدنها» را مطرح و اعلام میکند که زینپس جنگِ میان تمدنها، جایِ جنگ میان قدرتها و کشورها را میگیرد. ظاهراً پس از خلأ توازنی که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی برای نظام سرمایهداری پیش آمد، این نظام باید به فکر دشمنی دیگر میبود که بتواند پاسخگو و توجیه کنندهی دخالتهای غرب در سرتاسر جهان باشد. بحران انرژی، ویژگی ضدسرمایهداری دین اسلام و استعداد پرورش و رشد گروههای رادیکال در ممالک اسلامی، اهمیت روزافزون خاورمیانه را به دنبال دارد و این منطقه را به عنوان نامزد اصلی برای دشمنی و شرکت در طرح «برخورد تمدنها» معرفی میکند.
برژینسکی، ژئوپولیسین امریکایی- لهستانی در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر، نقش مشاور امنیت ملی را برعهده داشت. وی که خود در سمت مشاور امنیت ملی دولت کارتر نقش بزرگی را در پدید آوردن گروههای اسلامگرا (و در نهایت طالبان و القاعده) داشت با ارائهی استراتژیای به نام «جهانی در آشفتگیِ مداوم» شیوهی متفاوتی از سیاستگذاری کلی ایالات متحده در جهان و بهویژه خاورمیانه را به میان آورد. گرچه طرح این سیاستمدار در مورد ایرانِ پهلوی (که منجر به خروج ایران از مدار غرب و روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی در این کشور شد) را شکستی برای وی در عرصهی نظریهپردازی میدانند ولی با توجه به نظریهی وی مبنی بر «جهانی در آشفتگی مداوم» بهنظر نمیرسد که این سیاست از روی سادگی و چشمپوشی از منافع استراتژیک ایالات متحده انجام داده باشد. روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی در ایران و نیرومند شدن گروههای اسلامگرای رادیکال در افغانستان و بهتبع آن در سراسر جهان اسلام، اقدامی بود که هم مانع از گسترش نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی شوروی در آسیا و افریقا شد و هم راه را برای اجرای سیاستهای نوین ایالات متحده در قبال تمدنهای شرقی (در اینجا بهطور مشخص اسلام) باز کرد. درواقع برژینسکی چرخش محور مبارزهی غرب از کمونیسم به تمدن اسلام را زیرکانه پیشبینی میکند. در این پیشبینی یا در حقیقت طرحریزی استراتژی جدید، تمدنها با هم به مناقشه میپردازند. مدرنیتهی سرمایهداری به عنوان تمدن غرب در مقابل تمدن اسلام قرار میگیرد. فوکویاما مقالهی پایان تاریخ خود را در سال 1992 ارائه میدهد و در سال 1993 هانتینگتون اولین مقالهی خود را در تقابل آن مینویسد و در سال 1996 کتابی را تحت عنوان «برخورد تمدنها» بهچاپ میرساند. واضح است که رئال سوسیالیسم پس از فروپاشی شوروی در سال 1991 دیگر نمیتواند توجیهی برای ماجراجوییها و زیاهخواهیهای نظامی و سیاسی ایالات متحده باشد و باید جایگزینی برای آن پیدا شود. با اعلام «پایان تاریخ» توسط فوکویاما، به شدت نیاز به پیدا کردن آلترناتیوی برای نظام سرمایهداری احساس میشود. با کمک گرفتن از نظریهی پیشنهادی هانتینگتون، این نقش جدید را گروههای بنیادگرای اسلامی (ابتداً اسلامگراهای افغانستان) بر عهده میگیرند. ایالات متحدهی امریکا در اواخر دوران جنگ سرد برای مقابله با نفوذ شوروی در قلب خاورمیانه، به تقویت گروههای اسلامگرا از جمله نیروهای جهاد اسلامی به رهبری برهانالدین ربانی و احمد شاه مسعود در افغانستان مبادرت میوزد. به دلایل بسیاری این گروههای اسلامی به تدریج رادیکالتر میشوند و جای خود را به القاعده و طالبان میدهند. در آن زمان طالبان نیز قرار بود که همان نقشِ نیروهای جهادی (یعنی مبارزه با ارتش شوروی و تحویل کشور افغانستان به پادشاه قبلی محمدظاهر شاه که مورد حمایت غرب بود) را برای ایالات متحده بازی کند. یکی از اهداف ایالات متحده در آن زمان در پشتیبانی از گروههای اسلامگرا، این راهبرد بود که بتوانند پس از شکست نیروهای شوروی و قبضهی قدرت، حکومت را به محمدظاهر شاه واگذار کنند و ثبات مورد نظر غرب به افغانستان برگردد. ولی همچنان که مشاهده شد پس از اینکه طالبان در افغانستان قدرت یافت، از انتظارت ایالات متحده چشم پوشید و خود سودای خلافت را در سر پروراند. درست بههمین دلیل، پس از اعلام حکومت اسلامی تحت عنوان «امارات اسلامیِ افغانستان» توسط طالبان، این گروه مورد غضب ایالاتمتحده قرار گرفت. گرچه ایالاتمتحده به هدف ابتدایی خود یعنی آوردن ثبات به افغانستان و تفویض قدرت به پادشاه قبلی آن کشور نرسید، ولی همزمان با رشد نظریهی پیشنهادیِ هانتینگتون (برخورد تمدنها) این گروه توانست استارتی برای اجرای این سیاست نوین باشد. القاعده به رهبری اسامه بن لادن در سال 1998 حملاتی را به سفارتخانهی امریکا در تانزانیا و کنیا انجام میدهد که بهطور رسمی برخورد این دو تمدن با یکدیگر آغاز گشته و استارت این پروژه زده میشود. گرچه سیاستهای غرب و بهویژه ایالاتمتحده در قرن بیستم تا حدود بسیاری به روند غربستیزی و امریکاستیزی در منطقه افزود ولی دامنزدن عمدیِ خود غرب برای اجرای استراتژیهای جدید، نقش ویژهای در «برخورد تمدنها»! و شرایط امروزهی خاورمیانه و جهان داشت.
ایالاتمتحده برای رسیدن به اهداف خود، عمدتاً از طریق رهنمودهای فکری نظریه پردازان و ژئوپولیسینها، همواره از راههای گوناگون سعی در زیر فشار گذاشتن کشورها برای تحمیل سیاستهای خود میباشد که میتوان به تهدید نظامی، تحریم و محاصرهی نظامی، کودتا و طرح براندازی، جانبداری از گروههای مخالف درون نظام، استفادهی ابزاری از مسائل قومیتها و مسئلهی حقوق بشر، کمک مادی به مخالفان اصلاحطلب و… در این زمینه اشاره نمود. قابل تأمل است که تمامی این برنامهها، در نهایت تنها به دو راه ختم میشوند. در احتمال اول، حاکمیت از درون دچار اضمحلال تدریجی میشود و قدرت توسط اپوزیسیون داخل به دست گرفته میشود. (اپوزیسیون داخلی در کشوری مانند ایران، همان اصلاحطلبان میباشند. در بخشهای بعدی در زمینهی حساب ویژهی غرب بر روی جریان اصلاحطلب ایران بهصورت مفصل بحث خواهد شد). اصلاحطلبان خاورمیانهای به این دلیل که در درون استبداد سنتی و ریشهدار خاورمیانه رشد پیدا نمودهاند، همیشه به غرب و لیبرالیسم موجود در آن علاقه نشان داده و همواره به سمت دموکراسی لیبرال غربی گرایش دارند. از طرف دیگر تجربهی سوسیالیسم رئال و جو خفقانی که در اکثر کشورهای کمونیستی قرن بیستم بهوجود آمد، این جریانها را هرچه بیشتر به سمت غرب و برنامههایش سوق میدهد. در احتمال دوم نیز، کلیت نظام مورد حملهی غرب قرار میگیرد و کشور مورد نظر با یک تغییر رادیکال و بنیادین مواجه میشود. در هر دوی این احتمالات، با دخالتهای مستقیم و یا غیرمستقیم غرب (به رهبری ایالات متحده)، کشور مورد نظر به موازات سیاستهای نظام سرمایه، وارد و در درون نظام سرمایهداری ادغام میشود. هانتینگتون از جمله نظریهپردازان امریکاییست که در این زمینه، دارای تألیفات گوناگونی از قبیل «موج سوم دموکراسی در پایان سدهی بیستم»، «برانداختن رژیمهای اقتدارگرا» و «رهنمودهایی برای هواخواهان دموکراسی» نیز میباشد و بهصورت نظاممند بر روی این طرحها کار میکند. هانتینگتون در یکی از همین کتابها، (موج سوم دموکراسی در پایان سدهی بیستم)، به اصلاحطلبان یا همان اپوزوسیون داخلی توصیه میکند که در میان جامعه برای خود هم پیمانهایی مانند دانشجویان، علمای دینی، افسران عالی رتبه، افراد بانفوذ سیاسی و تحصیل کرده و … را برای دستیابی قدرت بیشتر و اهداف خود یعنی بدست گرفتن تدریجی قدرت و اضمحلال قدرت حاکم، بدست آورند. وی از دانشجویان بهعنوان «مخالفان جهانی» یاد میکند و برای ایشان تنها نیرویی اعتراضی را قائل است که میتوانند به خدمت هر جریانی درآیند. در این بازی، دانشجویان باید نقش نیروی اپوزوسیون را در مقابل حاکمیت بازی کنند؛ بدون اینکه درنهایت برای خود جنگیده و چیزی بدست آورده باشند.
واضح است که غرب، رژیمهای مستبد خاورمیانهای را نه برای ستمی که در حق خلقهای خودشان روا میدارند، بلکه بخاطر نافرمانی و ایجاد مانع در برابر سیاستها و منافع کلان غرب، همواره دشمن خود قلمداد میکند و به هر طریقی درصدد گذار از این حکومتهاست. تجزیه و ایجاد کشورهای کوچک، فدرالی کردن و نیز در نهایت تغییر شیوهی حکومت به دموکراسی لیبرال در همهی آن مناطق، هدف غایی غرب میباشد.
پایان بخش اول
منابع
ژئوپولیتیک نظام جهانی/ ساموئل کوهن
مانیفست تمدن دموکراتیک/ کتاب سوم و پنجم. عبدالله اوجالان
موج سوم دموکراسی در پایان سدهی بیستم/ ساموئل هانتینگتون.
برانداختن رژیمهای اقتدارگرا/ ساموئل هانتینگتون
رهنمودهایی برای هواخواهان دموکراسی/ ساموئل هانتینگتون
جواد وعيدي، «خاورميانه بزرگ»، همشهري ديپلماتيك، شماره دهم، 1/2/1383.
ژئواستراتژی جهانی/ برایان بلوئت – مترجم/ محبوبه بیات
آمریکا و معمای ایران/ علی حافظیه
عصر جنگ نوین/ گابریل کولکو
این مقاله در شماره ی 54 گوفار آلترناتیو انتشار گردیده.